توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۷)
به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)
ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن
عماش القصیمی، ابو عمشه رحمه الله
بسیاری از مردم را با چنین عباراتی وصف می کنند: بی آلایش است، ساده است، خوش قلب است و فریب و نیرنگ را نمی شناسد و….اما من در زندگی ام هیچ کس را ندیدم که این اوصاف بر او منطبق باشد به اندازه ای که بر ابوعمشه رحمه الله منطبق بود؛ او ساده و خوش برخورد بود و با برادرانش به نرمی و مهربانی رفتار می کرد، هیچ کس که او را نمی دید مگر اینکه دوستدارش می شد و با هیچ کس هم مجلس نمی شد مگر اینکه طرف مقابل آرزو می کرد که از او جدا نشود. از آنجایی که او در لیست استشهادی ها بود هر گاه که یکی از برادران با او هم مجلس می شد و او را می شناخت سعی می کرد او را قانع کند که از عملیات استشهادی منصرف شده و به جنگ روی آورد حتی امیران جهادی نیز همین واکنش را نشان می دادند و این به خاطر این بود که الله تعالی محبت او را در دلهای برادرانش انداخته بود. او شیخ عبدالکریم الحمید حفظه الله را خیلی دوست داشت و قبل از هجرتش به جهاد شدیدا بر حضور در دروس شیخ هر جا که مهیا می شد مواظبت داشت و بیشترین سخنی را که از سخنان شیخ زیاد تکرار می کرد این سخنش بود که : «امت از ۲سx2ص(مربع سین ضربدر مربع صاد)چه نفعی خواهد بود» و اشاره ایشان به برخی علوم بی فایده ای است که امروزه در مدارس تدریس می شود و بخصوص که اینها جای علوم شرعی را گرفته است به طوریکه در عرف مردم منزلت و مکانت بالاتری از علم شرعی یافته است در حالیکه حتی برخی از این علوم متضمّن کفر است مانند مطالب مربوط به قوانین وضعی یا وحدت ادیان و برخی نیز حرام هستند مانند مطالعه مربوط به علوم بانکداری و مسائل مربوط به آن از جمله نظام ربوی یا همان چیزی که نظام بانکداری سودمند می نامند و نیز مانند آموزش موسیقی و ….شیخ عبدالکریم الحمید حفظه الله در این باره کتاب مستقلی با عنوان “ بیان العلم الأصیل و المزاحم الدخیل “ دارد که در آن مفاسد و مضرات این مدارس را بیان کرده است، می توانید به آن مراجعه کنید.
یکی از جالب ترین خاطرات ابو عمشه که همیشه در یادم است این بود که روزی ما درباره مشکل بودن ازدواج مهاجرین در عراق صحبت می کردیم، او به من گفت: به الله قسم اگر مجاهدان به کشور ما می آمدند بهترین دخترانمان را به ازدواجشان در می آوردیم، به او گفتم: منظورت این است که اگر من به “ قصیم “ بروم و بخواهم آنجا ازدواج کنم به من در این کار کمک می کنی؟، گفت: بله، اگر آنجا رفتی و قصد ازدواج داشتی فقط کافی است که به آنها بگویی که از طرف “ عماش “ آمده ای…!!!!! با گفتن این سخن لحظه ای سکوت کرد و متوجه شد که اسم حقیقی خود را به من گفته است!!، به من گفت: تو را به خدا ای ابوعبدالرحمن اسم حقیقی مرا به هیچ کس نگویی، به او گفتم: نترس، به هیچ کس نمی گویم، گفت: به من قول می دهی؟ گفتم: قول می دهم…در این هنگام یکی از برادران به جمع ما وارد شد و گفت: ای ابا عمشه چه خبر شده که از ابوعبدالرحمن عهد و پیمان می گیری؟!!، گفت: داشتیم به هم سخن می گفتیم که من رشته کلام را به دست گرفته بودم تا اینکه حواسم پرت شد و به او گفتم که اسم حقیقی من عماش است…..!!!!!!! ابوعمشه باز با حواس پرتی تمام نام خود را جلوی این برادر لو داد و البته او آخرین کسی هم نبود که به لطف سادگی ابوعمشه نام حقیقی او را دانست، در آن هنگام آنقدر خنده مان گرفته بود که جلوی خود را از شدت خنده نمی توانستیم بگیریم.
ابو عمشه بالأخره عملیات استشهادی را که آرزویش را داشت اجرا کرد، من از نتایج این عملیات چیزی نمی دانم و سخنی برای گفتن ندارم جز اینکه: رحمت های فراوان الله بر تو باد ای ابا عمشه، و از الله تعالی می خواهم که او را در زمره شهیدان قبول فرماید.