توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۱)

توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۱)

به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)

ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن

ابو مزلزل تونسی رحمه الله

متأسفانه من از ابو مزلزل چیزی زیادی نمی دانم جز اینکه او در کمیته رسانه ای شهر القائم عضویت داشت. دیدار ما با برادران رسانه ای به خاطر مشغولیت آنها به امور رسانه ای که اهمیتش از جهاد با سلاح کمتر نیست خیلی خیلی کم بود  اما الله تعالی مرا مفتخر کرده و توفیق داد که در خلال هفت ساعت اولیه نبرد با این مرد آشنا شوم چرا که الله تعالی چنین مقدر کرده بود که ما کنار یکدیگر در یک گروه قرار بگیریم و از آنجایی که به قول ابن قیم جوزیه رحمه الله هر مسمّایی نصیبی از اسم خود دارد ابومزلزل واقعا زلزله ای برای صفوف دشمنان بود، او چنان با سلاح پیکای مرگبارش شدیدا به آنها تیراندازی می کرد به خصوص در ابتدای نبرد که فرصت نفس کشیدن به آنها نمی داد. من او را دیدم که سینه سپر کرده بود و بدون اینکه سنگر گرفته باشد لشکر شیطان را زیر گلوله خود گرفته بود. سلاح او همچنان تیراندازی می کرد تا اینکه یک گلوله هم براش باقی نماند و در آن هنگام دست به کلاشینکوف برد، ما در آن وقت خود را آمده می کردیم تا عقب نشینی کرده و دوباره صفوفمان را جمع کنیم و مقداری مهمات آماده کنیم تا به جنگ ادامه دهیم-چنانکه توضیحش گذشت – .

در خلال عقب نشینی از باغ بسیار زیبایی گذشتیم و در آن نشستیم تا قدری استراحت کنیم چون خستگی شدیدی به سبب پیاده روی زیاد و حمل تجهیزات سنگین روی دوشمان، ما را گرفته بود و همینکه اندکی نشستیم خواب به ما غلبه کرد و حدود نیم ساعت آنجا خوابیدیم و وقتی بیدار شدیم نشاط عجیبی در خود حس می کردیم انگار که ما یک قدم هم پیاده روی نکرده ایم و انگار که در تفریح بوده ایم نه در جنگ.

قسم به الله، جنگ با دشمنان الله به هدف اعلای پرچم لا اله إلا الله لذیذترین نعمتی است که الله تعالی در این دنیا به بنده اش می دهد.

بعد از اینکه مقداری پیاده رفتیم تک تیراندازهای سکولار- که قبلا جاگیری کرده بودند -همینکه ما را دیدند شروع به تیراندازی به سویمان کردند، ما مجبور شدیم که خود را به دو گروه تقسیم کنیم که هر گروه متشکل از سه مجاهد بود و سپس از هم جدا شدیم و بعد از آن دیگر ابومزلزل را ندیدم الا در روز بعد هنگامی که به قبرستان رفته بودیم تا کشته شدگان را همراه برخی برادران دفن کنیم، آنجا بود که ابومزلزل را دیدم که گلوله به سرش اصابت کرده و جان باخته است.

برادرانی که همراه او در گروهش بودند به من گفتند که آنها وقتی از ما جدا می شوند به خانه ای متروکه ای پناه می برند و مقداری در آن درنگ می کنند، سپس ابومزلزل تصمیم می گیرد که مجدداً به خیابانهای شهر رفته  وبا سکولاریستها درگیر شود و وقتی عزمش را جزم می کند رو به قبله کرده و دو رکعت نماز می خواند و بعد از اتمام نماز به طرف در می رود، او نمی دانست که اجلش نزدیک شده است، انگار تک تیرانداز در انتظار او به کمین نشسته بود و همینکه سرش را از در بیرون آورد گلوله ای را که انگار اسم او بر آن نوشته شده بود به سویش شلیک کرد و در حالی که به دنبال مرگ در راه الله و رو به دشمن بود کشته شد و چه مرگ مبارکی و خوشا به حال کسی که چنین خاتمه ای داشته باشد. از خداوند عظیم  و مالک عرش عظیم می خواهم که او را مغفرت کرده و به او رحم کند و فردوس اعلی را نصیبش گرداند، آمین آمین آمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *