توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۳)

توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۳)

به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)

ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن

ابو البتار لیبیایی رحمه الله

داستان این جوان بسیار عجیب است و نشاندهنده صداقت و اخلاص اوست-والله حسیبه-.

ابوالبتار با هماهنگی جماعتی در بغداد –غیر جماعت القاعده- وارد بین النهرین شده بود . هدف او از آمدن به سرزمین جهاد اولا نصرت دین الله و ثانیا پیوستن به دو برادرش بود و البته ابوالبتار نمی دانست که آن دو همراه کدام جماعت جهادی هستند.

وقتی شرایط جماعتی که ابوالبتار در آن بود سخت شد و در تنگنا قرار گرفت امیر این جماعت با ابو الیث رحمه الله که در آن زمان امیر نظامی در منطقه الغربیة بود تماس گرفت و از او خواست دو مهاجر را نزد خود پناه دهد تا زمانیکه الله تعالی راه حلی برایشان قرار داده و اوضاع خود را سامان بخشند. ابو اللیث رحمه الله فورا این درخواست را استجابت کرده و آن دو را به شهر العبیدی آورده و آنها را در مهمانخانه مهاجران جدید نزد ابوفتحی انصاری رحمه الله ساکن کرد، این دو برادر ابوالبتار لیبیایی و عبدالرحمن لیبیایی بودند.

وقتی ابوالبتار قصه خود و دو برادرش را به برادران مجاهد اطلاع داد و آن دو برادرش را برای ابو فتحی توصیف نمود، ابو فتحی به او گفت که این اوصاف به امیر مجموعه دوشکا در القائم منطبق است و بعد از یک یا دو روز، امیر دوشکا را به مهمانخانه آوردند به امید که همان برادری باشد که ابوالبتار به دنبال او می گشت. همینکه این دو یکدیگر را دیدند باران اشک از چشمانشان باریدن گرفت و همدیگر را در آغوش گرفتند و این منظره به برادرانی که شاهد این صحنه بودند تأثیر عجیبی گذاشت. در مورد برادر دومش که او نیز از مجاهدین سازمان بود به ما خبر رسید که چند ماه پیش قبل از آمدن ابوالبتار به نزد ما، کشته شده است.

بعد از مدتی وقتی ابو اللیث به ابو البتار و عبدالرحمن خبر داد که لحظه بازگشت آنها به جماعتشان در بغداد نزدیک شده است، ابو البتار به ابو الیث گفت که  نمی خواهد به آن جماعت بازگردد و می خواهد با شیخ ابومصعب بیعت کند. ابو الیث به او گفت که سازمان بیعت را تا اطلاع ثانوی متوقف کرده است و او و عبدالرحمن وقتی زمانش رسید باید به بغداد بازگردند و سپس آنها را ترک کرد و رفت. وقتی آن دو را در مهمانخانه ملاقات کردم ابوالبتار صحبتی که میان او و ابو الیث گذشته بود را برایم تعریف کرد سپس قسم خورد که هر چه پیش آید از سازمان جدا نخواهد شد. او نمی دانست که الله تعالی قسمش را راست در می آورد و بعد از چند روز در حالی که تحت لوای سازمان و در صف سربازان و مردان جنگی اش است الله تعالی را ملاقات خواهد کرد، او مورد اصابت گلوله یک تک تیرانداز قرار گرفت تا به آرزویش برسد و هدفش متحقق گردد. الله تعالی ابوالبتار را رحمت کند و در بهشت برین ساکن کند، آمین آمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *