توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۲۰)

توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۲۰)

به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)

ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن

ابو علی مدنی رحمه الله

ابو علی رحمه الله از مجاهدین قدیمی بود که در نبرد دوم فلوجه شرکت کرده بود و یکی از قهرمانانی بود که شهادت در فلوجه نصیب او نشده بود و یکی از سربازان کمیته رسانه ای بود، الله تعالی به من توفیق دیدار او را بارها در شهر العبیدی داده بود و یکی از این دیدارها چنان بود که تا به حال فراموش نکرده ام چون تأثیر زیادی از جهت حقیقت ارزش مجاهدین فی سبیل الله در من گذاشت.

در یکی از روزها ابوفتحی رحمه الله به دیدار ما آمد و از من خواست همراه او به مهمانخانه اش بروم و برای برادران آنجا درباره صبر و شکیبایی صحبت کنم چون برخی از برادران هنوز در مجموعه های جنگی تقسیم  نشده بودند و او احساس می کرد که برخی از آنها برای پیوستن به صفوف جنگی عجله می کنند و می ترسید که این عجله آنها منجر به برخی امور منفی شود که هم منجر به ضرر رساندن به خودشان شود و هم به برادران همراه خود ضرر برسانند. من با خود فکر کردم که کسی که با آنها در این مورد حرف می زند خود باید آدمی باشد که صبر را در اموری مهمتر از مسائلی که برادرانمان را ناراحت کرده، تجربه کرده باشد و به ذهنم خطور کرد که ابوعلی برای اینکار مناسب است چون  برادرانی که از فلوجه خارج شده بودند با خود قصه های خیلی زیادی را درباره صبر و ثبات و استقامت و مردانگی و فداکاری و شجاعت با خود به همراه داشتند. من نزد او رفتم و وضعیت برادران جدید را به او گفتم و از او خواستم که با من بیاید و با آنها سخن بگوید و از الله تعالی برایشان سخن بگوید و آنها را به صبر تشویق کرده و امور پسندیده ای که در تجارب شخصی اش به یاد دارد را برایشان تعریف کند، او هم قبول کرد چون عادتش و بلکه سعی و تلاشش این بود که هر چیزی را که می تواند از خلال آن به دین یا به برادرانش خدمت کند قبول کند و به دوش بگیرد.

وقتی به مهمانخانه رسیدیم وبعد از سلام و احوال پرسی با برادران، به آنها گفتم: «من امروز نیامده ام که خود برایتان صحبت کنم بلکه آمده ام تا همراه شما به سخنان یکی از قهرمانان فلوجه و قصه های برادرانتان که بینی صلیب پرستان  را به خاک مالیدند، گوش فرا دهم».

بعد از اینکه او را به آنها معرفی کردم شروع کرد به صحبت درباره قهرمانی های برادرانش در آخرین نبردهای فلوجه تا اینکه رسید به آخرین روزهایی که آمریکاییها آنها را محاصره کرده و حلقه محاصره را شدیدا بر آنها تنگ کرده بودند، او گفت:

«وقتی هواپیماها بمباران شدیدشان را که چند هفته به طول انجامید به پایان رساندند و تانکهای ارتش سکولاریستها و پیاده نظام و تک تیراندازانش وارد شهر شدند ما به خانه ای که داخل آن خندقهایی را حفر کرده بودیم پناه بردیم و تعداد ما شش نفر بود و همراه ما هیچ مهماتی نبود جز حدود سی گلوله کلاشینکوف که میان خود تقسیم کردیم، ما داخل خندق رفتیم و بالای سرمان صفحه ای آهنی-زینکو-گذاشتیم و بعد از چند ساعت گروهی از تک تیراندازان سکولاریستها وارد منزل شدند و روی بام خانه مستقر شدند، ما داخل آن خندق به مدت سه هفته باقی ماندیم و وضع ما طوری بود که در طول این مدت به علت تنگی و ارتفاع کم خندق جز به حالت احتباء  نمی توانستیم بنشینیم  و مجبور بودیم که در جای خود ادرار و مدفوع کنیم و سپس تیمم کرده و در همانجا نماز بخوانیم تا اینکه بعد از گذشته سه هفته تصمیم گرفتیم بیرون برویم و با آن مقدار گلوله ای که داریم با آنها بجنگیم چون جلوی ما فقط دو انتخاب بود و راه سومی نبود: یا باید خارج شده و با گلوله باقیمانده آنقدر می جنگیدیم که کشته می شدیم و یا اینکه در جای خود می ماندیم و از گرسنگی می مردیم. سبحان الله! در صبح روز بعد تک تیراندازان از آن خانه رفتند و قبل از ظهر همان روز برادران مجاهد نزد ما آمدند چون یکی از آنها ما را در هنگام ورود به خانه دیده بود، سپس ما را با سائر برادرانی که شهادت نصیبشان نشده بود از فلوجه خارج کردند.

همینکه او قصه اش را به پایان رساند، اشک از چشمان برادران باریدن گرفت تحت تأثیر این قصه ای که بدون تردید این برادران از آن درسهای زیادی درباره صبر و ثبات و توکل بر الله یاد گرفتند و البته خود را از آنها استثنا نمی کنم چون اولین باری بود که قصه برادرمان ابوعلی را می شنیدم.

او بعد از اتمام قصه، شروع به خواندن سرود کرد و الله تعالی نیز به او صدای بسیاری زیبایی داده بود و از جمله سرودهایی که خواند سرود “ ایها المسلمون “ و  “ فووق الجنان “ بود ومن هنوز هم هر گاه یکی از این سرودها را می شنوم به یاد او می افتم.

ایشان یکی از سه نفری بود که به انتظار بندگان صلیب در مهمانخانه المعاضید باقی ماندند-همانطور که در قصه برادرمان شیخ ابوحیدره ذکر کردم-  و در اثر بمباران کشته شد و به این ترتیب اجر دو شهادت را نصیب خود کرد یکی شهادت قتل فی سبیل الله و دیگری شهادت مرگ زیر آوار-والله حسبیه-. از الله سبحانه و تعالی می خواهم که ابوعلی الان همانطور که در سرودهایش می خواند در باغهای بهشت در جوار خدای مهربان باشد و از زندگی با حوران زیباروی لذت ببرد، آمین یا رب العالمین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *