با سابقین جهاد در چچن: امیر صلاح – زنده زنده سوزانده شد، اما تا آخرین نفسش جنگید (۱)

با سابقین جهاد در چچن: امیر صلاح – زنده زنده سوزانده شد، اما تا آخرین نفسش جنگید (۱)

بقلم: واخا خاسانوف

مترجم: محمد اسامه

در سمت چپ امیر صلاح (اسماعیل اسکیف) و در سمت راست امیر آدم (آدام اومالاتوف، با علامت “تهران”) قرار دارند. هر دو شهید هستند، ان شاء الله

برای اسماعیل حتی تصور زندگی بدون ماگومد (گولویف) – نزدیکترین فرد به او – سخت بود. بهترین دوستی که سرنوشت او را با او همراه کرده بود.

در طول چند سال گذشته، آنها به معنای واقعی کلمه با هم بزرگ شده بودند و در کنار هم زندگی را پشت سر گذاشته بودند. و همیشه، جایی در اعماق روحشان، هر یک از آنها می‌خواست قبل از دیگری شهید شود. و سپس ناگهان صدای او: “من زخمی شده‌ام… انگار دارم می‌روم.” به نحوی، غیرمنتظره و سریع، همه چیز از راه رسید.

ششمین روز نبرد در آرگون بود، پر از اشغالگران روسی، که خود را در یکی از خانه‌های بیرونی شهر یافتند. در ۷ ژانویه ۲۰۰۲، روس‌ها ارتش عظیمی را به شهر آورده بودند – ده‌ها هزار سرباز و صدها خودروی زرهی.

در آن روزها به ازای هر ساکن آرگون، شامل زنان، سالمندان و نوزادان، دو اشغالگر مسلح وجود داشت. با این حال، مجاهدین شهر را ترک نمی‌کردند و هر جا که ممکن بود به دشمن حمله می‌کردند.

به مدت پنج روز، اسماعیل و دوستانش بدون خواب در شهر پرسه می‌زدند، در طول روز پنهان می‌شدند و با تاریک شدن هوا به متجاوزان حمله می‌کردند. آن شب، پس از حمله‌ای دیگر، گروهی چهار نفره از مجاهدین به یکی از خانه‌ها کوبیدند. زنی مسن با فرزندانش در خانه بود.

آنها تازه نماز صبح خود را تمام کرده بودند و برای استراحت دراز کشیده بودند که صدایی شنیدند.

معلوم شد که اشغالگران خانه را محاصره کرده‌اند. واحدهای منتخب FSB و GRU سعی کردند به مجاهدین حمله کنند. گلوله‌ها باریدن گرفت. اسماعیل به سختی توانست دو سرباز نیروهای ویژه را که با انفجار به داخل خانه هجوم آورده بودند، بکشد و بقیه با فریاد به عقب برگشتند.

این نبرد نابرابر و دشوار بیش از دو ساعت طول کشید. ماگومد به شدت زخمی شد و خونریزی داشت.

نه سرباز نیروهای ویژه که توسط مجاهدین کشته شده بودند، در آستانه در و اطراف خانه دراز کشیده بودند که ناگهان اسماعیل ضربه شدیدی به پشت سرش احساس کرد و تقریباً فوراً از هوش رفت.

به هوش آمدن برایش بسیار دشوار و کند بود. گویی در خواب بود که صدای ماگومد دوباره به گوشش رسید: “نارنجک را برای من بگذار و برو. هیچ‌کدام از ما از اینجا بیرون نخواهیم رفت.” هیچ فایده‌ای برای بحث کردن وجود نداشت و تقریباً هیچ امیدی نبود.

اسماعیل که از ناحیه سر زخمی و نابینا شده بود، باید به نحوی بیرون کشیده می‌شد. و هیچ کس نمی‌دانست چه چیزی در انتظار آنهاست. آنها در سکوت موافقت کردند و از هم جدا شدند و نارنجکی را در دست گره کرده ماگومد گذاشتند.

پس از لحظه‌ای انتظار، سه جنگجوی باقی مانده از پنجره بیرون پریدند و با شلیک متقابل، شروع به رفتن کردند. اسماعیل تمام مدت تلو تلو می‌خورد، به چیزی برخورد می‌کرد، اما تلاش‌های باورنکردنی برای نیفتادن انجام می‌داد.

تمام پشتش پوشیده از خون خشک شده بود. آنها مسافت مناسبی را طی کرده بودند که صدای انفجار نارنجکی در خانه‌ای که در فاصله زیادی از آنها قرار داشت، شنیده شد. هیچ کس شکی نداشت که این ماگومد بوده است.

بعدها معلوم شد که ماگومد در حال مرگ، نارنجکی را به سمت کفار پرتاب کرده است. صاحب خانه سعی کرد جسد ماگومد را پنهان کند و آن را به مکانی خلوت بکشاند، اما اشغالگرانی که قبلاً خانه را اشغال کرده بودند، او را از طریق رد خون پیدا کردند. ماگومد گولویف ۲۵ ساله بود، فرزند والدینی متدین از تسا-ودنو. او که کوچکترین فرزند خانواده بود، از کودکی به مطالعات اسلامی علاقه نشان داد. او از نه سالگی قرآن را می‌دانست. او نزد عالم آگون عبدالخلیم سعدالله‌اف، یکی از معدود عالمان چچن که راه جهاد را با مجاهدین در پیش گرفت، درس خواند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *