با سابقین جهاد در چچن: امیر صلاح – زنده زنده سوزانده شد، اما تا آخرین نفسش جنگید (۲)

با سابقین جهاد در چچن: امیر صلاح – زنده زنده سوزانده شد، اما تا آخرین نفسش جنگید (۲)
بقلم: واخا خاسانوف
مترجم: محمد اسامه
ماگومد دائماً در مسجد آرگون با دفترچه‌ای زیر بغل دیده می‌شد. اسماعیل در آنجا با او آشنا شد. ماگومد اغلب با دعوت (دعوت اسلامی) صحبت می‌کرد و به مناطق مختلف جمهوری سفر می‌کرد.
سخنرانی ماگومد مخاطبان را مجذوب خود می‌کرد. اما تنها استعداد او به عنوان یک خطیب و دعوت اسلامی نبود که مردم را به سمت او جذب می‌کرد.
پاکی اخلاقی شخصی او شکی باقی نمی‌گذاشت که ماگومد یکی از آن افرادی بود که زندگی خودش با آنچه می‌گفت، تفاوتی نداشت. ماگومد هیچ تمایزی بین گروه‌های اسلامی موجود در چچن قائل نمی‌شد. او گفت: «من عضو هیچ یک از این گروه‌ها نیستم، اما می‌خواهم از همه آنها نکته مثبتی داشته باشم، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز چنین بود.» او همه را دوست داشت و همه او را دوست داشتند. او حقیقت را رو در رو به آنها می‌گفت، شجاعانه می‌جنگید و ایمان و انرژی‌اش بی‌حد و حصر بود… ناوگان روسیه روز دوم آرگون را ترک کرد: آنها قتل ماگومد را یک موفقیت بزرگ می‌دانستند و از مرگ اسماعیل مطمئن بودند. آنها جسد مجاهد را با خود بردند.
پدر مدت زیادی تلاش کرد تا او را تحویل گیرد، اما آنها تمام مدت از او می‌خواستند که افتراهایی علیه ماگومد امضا کند، که او در نهایت پاسخ داد: “روح پسرم به سوی خدا رفته است و من هیچ ارتباطی با جسد ندارم.” پس از مدتی، جسد بالاخره تحویل داده شد. به شدت بدشکل شده بود – با بینی، گوش‌ها و چشمان از حدقه بیرون زده. شاهدان عینی می‌گویند که کفار روسی از ظاهر زیبای شهید که اصلاً شبیه جسد خشک و بی‌روح نبود، خشمگین بودند. دشمنان از قبل مطلع شده در حمله دیگری در خانه اقوامش با خوشحالی گفتند: “چی، گلوله‌ای در سرش گیر کرده بود؟” اسماعیل از ناحیه سر زخمی جدی شد. گلوله دو سانتی‌متر در پشت سرش فرو رفت، اما او هنوز روی پاهایش بود و پس از اینکه تا حدی بینایی‌اش برگشت، به حملات شبانه خود ادامه داد. سه بار، پس از جراحات شدید، به نظر می‌رسید که او هرگز به زندگی کامل باز نخواهد گشت، اما هر بار خداوند به او رحم کرد. و او، علیرغم همه اقدامات احتیاطی، به همان مکان بازگشت – به آرگون، محاصره شده توسط اشغالگران، جایی که نبرد بی‌رحمانه با دشمن بی‌رحم حتی یک روز هم متوقف نشد.
– ما شنیدیم، و برای ششمین بار او روس‌ها را ترک کرد، – مادربزرگ‌های بازار، بستگان همدستان محلی، که از فعالیت‌های اسماعیل کاملاً آگاه بودند، خشمگین بودند. و دلیلی هم وجود داشت: در شهر آنها نه تنها دشمن را نابود می‌کردند، بلکه نظم را نیز برقرار می‌کردند و آن را از جاسوسان و الکلی‌ها، دزدان و فاحشه‌ها پاک می‌کردند، گویی جنگی وجود ندارد، گویی هیچ گروه بزرگی از اشغالگران وجود ندارد. و پیرزنانی که اتوبوس‌هایشان پر از ودکا بود، خشمگین و افسرده بودند: “چرا چنین فاجعه‌ای؟ این مردم از خدا نمی‌ترسند.”
اسماعیل در نبردهای جوخار یک دستش را از دست داد. دست دیگرش در اثر اصابت ترکش از بین رفت و بینایی‌اش فقط تا حدی برگشت. بنابراین او حق داشت که از جنگ‌ها استراحت کند. اما وقتی دوستانش پیشنهاد دادند که او را درمان کنند، قاطعانه از ترک کشور خودداری کرد.
او آنجا را ترک نکرد زیرا این خانه‌اش بود، جایی که سی سال پیش در آن متولد شده بود و همانطور که خودش معتقد بود، موظف به محافظت از آن بود.
اجداد او – نمایندگان قبیله باستانی چچنی، چرموی – از زمان‌های بسیار قدیم از روستای ماخکتی در منطقه ودنسکی به کرانه‌های آرگون نقل مکان کردند. از شش فرزند، او بزرگترین بود.
در آرگون، او از مدرسه متوسطه شماره ۱ فارغ‌التحصیل شد. مشخص نیست سرنوشت اسماعیل چه می‌شد، که به اعتراف خودش، اگر شانسی نبود، طعم زندگی دنیوی بطالت را چشیده بود.
او این روز را با کوچکترین جزئیات به یاد می‌آورد. ۲۸ دسامبر ۱۹۹۵. خانواده‌ای از آرگون که از جنگ در آرگون فرار کرده بودند، به سمت روستا می‌رفتند که در مسیر در یک بمباران گرفتار شدند و کاملاً از بین رفتند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *