توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۱۸)
به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)
ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن
ابو عثمان فلوجی رحمه الله
ابوعثمان رحمه الله امام و خطیب یکی از مساجد شهرک العبیدی و یکی از اعضای کمیته خطیبانی بود که کمیته شرعی سازمان القاعده در شهر تأسیس نموده بود. ایشان از میان برادران انصاری که در عراق ملاقات کردم بیشترین شجاعت را دارا بود و البته این شجاعت او فقط در جنگ با سکولاریستها بعد از اشغال عراق بروز نکرده بود بلکه مردم شجاعت و حق گویی او را -بی آنکه از سرزنش کسی بترسد- از زمانی که در شرکت فسفات در دوره حکومت بعثی کمونیستی استخدام شده بود، بارها تجریه کرده بودند.
برخی از برادرانی که همراه او در آن شرکت کار کرده بودند برایم تعریف کردند که رژیم کافر بعثی با تمام مظاهر پایبندی به دین مانند التزام به نماز جماعت و طلب علم شرعی و نگه داشتن ریش و کوتاه کردن شلوار و دیگر واجبات و مستحبات شرعی مبارزه می کرده است.
این شرکت یکی از مؤسسات تابع این رژیم طاغوتی بود و تحت امر و نهی او بود و برای همین شرکت ریش داران را به تراشیدن ریش دستور می داد و کارمندان را از ورود به کارخانه با لباس سنت منع می کرد اما ابوعثمان این دستورات را به هیچ حساب نمی کرد و به آنها می گفت: «الله تعالی مرا به رها کردن ریشم دستور داده و همچنین به پیروی از پیامبرش صلی الله علیه وسلم امر کرده است، آیا من از شما به خاطر بدست آوردن منافع دنیوی اطاعت کرده و از خدایم نافرمانی کنم، نه هرگز، قسم به الله تا زمانی که زنده ام چنین نخواهم کرد». برادران برایم تعریف کردند که مدیریت شرکت به خاطر این موضع او بسیار عرصه را بر او تنگ کرده بود تا اینکه وادار شد شغلش را رها کند.
ابومحمد زاهدانه زندگی می کرد و به دنیا بی رغبت بود و هیچ توجهی به زینتهای و لذات دنیا نداشت، من وارد خانه بسیار ساده او شده بودم، در اتاق مهمان غیر از دوتا فرش کوچک قدیمی چیز دیگری نبود به طوریکه اگر تعداد مهمانان از چهار نفر بیشتر می شد یکی از ما باید روی زمین می نشست. او درد دین داشت و بخصوص بزرگترین هم و غم او تعلیم معنای کلمه توحید و بیان شروط و شرح نواقض آن به مردم بود و این کار بسیار مشکل هم بود چون دشمنان الله من جمله اهل ارجاء و تجهم سموم ضلالاتشان را میان اهل شهر منتشر می کردند و اختلاط آنها با مردم بسیار آسانتر از اختلاط برادرانمان با مردم بود به خصوص که آنها از طرف آمریکاییها و مزدوران منافقش در امان بودند بر خلاف حال برادران موحدمان که منافقین و مزودوران در کمین آنها بودند.
قصه شهادت ایشان:
قبل از ظهر یکی از روزهای جمعه برخی برادران از مجموعه توپخانه تصمیم گرفته بودند که پایگاه آمریکا را در صحرای منطقه القائم بمباران کنند، دو نفر از آنها با کامیون کوچکی به سوی انبارهای مهمات رفتند و سه کیسه بزرگ خمپاره ۶۰ و ۵۲ میلیمتری را با خود آوردند و وقتی آنها در راه بازگشت بودند دو هلیکوپتر آمده و در فضای شهر شروع به پرواز کردند و با دیدن کامیونی که خمپاره ها را حمل می کرد آن را تعقیب کردند و وقتی برادران به مکان انتظار سائر برادران رسیدند یکی از توپ ها لو رفت و آن دو هلیکوپتر شروع کردند به موشک پرانی به سوی ماشین اما الله تعالی موشک ها را از برادران و از کامیون دور کرد و همه آنها کنار کامیون به زمین خوردند که باعث ایجاد دود غلیظی اطراف کامیون شد و سکولاریستها فکر کردند که کامیون منفجر شده است و وقتی یکی از برادران از کامیون پیاده شد شیر دومی رانندگی ماشین را به عهده گرفت تا آن را از خانه های مسکونی محله دور کند و وقتی خلبان ها تحرک دوباره کامیون را دیدند برگشتند تا دوباره آن را بمباران کنند اما آن شیرمرد توانست کامیون را در زیر ایوان یکی از خانه های متروکه در آخر محله از چشم خلبانها پنهان کند و سپس سریعا از آنجا خارج شد و وارد خانه دیگری در نزدیکی آن شد، در زیر آن ایوان قبلی ماشین کوچک دیگری هم بود و لحظاتی نگذشت که یکی از موشکها به سوی ایوان پرتاب شد و به آن ماشین کوچک اصابت کرد و موجب انفجار آن شد و وقتی دشمنان الله دیدند که زبانه های آتش به آسمان بلند شد برگشتند و خیال کردند که کامیون مهمات را منفجر کرده اند.
در همان روز ابوعثمان به منطقه بمباران شده آمد و وقتی آتش انفجار را دید که به کامیون مهمات نزدیک می شود به برادران گفت: «باید کامیون را از آتش دور کنیم چون اگر آنجا باقی بماند ممکن است هر لحظه منفجر شود و بسیاری از اهل محل را به قتل برساند و یا حداقل باید مهمات را از ماشین بیرون بیاوریم». برادران به او گفتند که آنها ماشین مناسبی ندارند که بتواند این مهمات را یکباره حمل کند، او به آنان گفت: «من ماشین مناسبی می آورم ان شاء الله»، سپس به سرعت رفت و چند دقیقه نگذشته بود که برگشت در حالی که ماشین باری کوچکی(پیک آپ) را رانندگی می کرد. بعد از اینکه برادران انتقال مهمات را به ماشین ابوعثمان تمام کردند، او کامیون را حرکت داد تا آن را در انباری که نزدیک خانه اش بود جای دهد و بعد از اینکه درجه بالای حرارتش پایین بیاید آن را به انبارهای مهمات برگرداند. در اثنای انتقال مهمات به داخل انبار، موشک زمین به زمینی در فاصله دو یا سه متری ابوعثمان به زمین برخورد کرد و یکی از ترکش های موشک به سوی ابوعثمان پرتاب شده و قسمت بزرگی از سر او را قطع کرد. این اتفاق تقریبا نیم ساعت قبل از نماز جمعه رخ داد و وقتی برادران برای دفن او رفتند کاغذی را در جیب او یافتند که سخنرانی آن روز را روی آن نوشته بود و عنوان خطبه عبارت بود از: “ معنای کلمه لا اله الا الله “ .
برادران مجاهد هیچ توجیهی برای این بمباران و چگونگی شناسایی مکان کامیون توسط سکولاریستها پیدا نکردند جز مزدوری و جاسوسی یکی از منافقین که با سروران سکولاریستش تماس گرفته و مختصات مکان ابوعثمان را به آنها داده بود.
رحمت الله بر شیر توحید ابوعثمان باد، الله تعالی ما و او را از اهل لا اله الا الله و خواص آن گرداند، الله تعالی دست هر کس که در قتل یا آزار یکی از برادران موحدمان شرکت داشته را فلج کند و چشم هر جاسوس خائن مزدوری که برای کفار تحرکات برادران مجاهدمان را زیر نظر می گیرد و به کمین آنها می نشیند را کور کند.