بخشی از سخنان پسر شیخ اسامه بن لادن در همراهی با پدرش  

بخشی از سخنان پسر شیخ اسامه بن لادن در همراهی با پدرش  

پسر شیخ اسامه بن لادن روایت می کند:

قبل از حادثه سپتمبر پدرم قندهار را به قصد کابل ترک گفته و در کلکان در نزدیکی خط اول جنگ سکونت گزید ، که بعضی اوقات برای رفع خستگی جنگ به آنجا سر میزد.

همچنان از خط اول جنگ از کلکان وقت ناوقت جهت آمادگی جنگ پیشرو با قوایی آمریکایی به صوب غوند مس عینک ولایت لوگر و از آنجا به سمت کوهای توره بوره جلال آباد می رفت .

رفت و آمد از کابل ، لارد…وگر ، جلال آباد و توره بوره چند هفته را دربر میگرفت .

در روز سقوط کابل ( ۱۱ نومبر ۲۰۰۱م) پدرم آنجا بود که پس از سقوط شهر به همکاری چند تن از دوستان مخلص خود ( اول گل) (محمد رحیم) و ( داکتر امین) به جلال آباد رفت .

در روز سقوط ننگرهار ( ششم دسمبر ۲۰۰۱) ما همه با استفاده از موتر فور بای فور در نیمه شب به سوی توره بوره حرکت نمودیم.

حمزه الغامدي با مهارت کامل با چراغ خاموش دریوری می نمود ، در حالیکه طیارات آمریکایی بمبارد مان خطرناک بالای شهر ننگرهار انجام میداد.

با رسیدن به کوه توره بوره موتر را در پایین متوقف و به سمت کوه روان شده و پس از سه ساعت منزل به مرکز اول عرب ها رسیدیم.

این نقطه بنام مرکز گروپ ترصد چیان یاد می شد ، شب را در آنجا سپری نمودیم ، فردا پس از صبحانه دوباره سفر خود را به سمت بالای کوه اغاز و ناوقت عصر بود که به مرکز دیگر عرب ها رسیدیم ، در آنجا به مشکل کمی کچالو و برنج برای خوراک دریافت نموده و نوش جان کردیم و بعد در زیر درخت بخاطر رفع خستگی آرام گرفتیم.

در این سفر طاقت فرسا که برف سفید در بلندی های اطراف ما نمایان بود ، پدرم امر نمود تا بطرف نقطه بالایی کوه حرکت نمایم و تا زمان به سفر خود ادامه دادیم که آنطرف خط دیورند مناطق قبایلی برای مان آشکار گردید.

در آنجا محل بود وباش ما در بین دو قبیله پشتون موقعیت داشت ، منطقه ای که خط دیورند آنها را از هم جدا نموده بود ، مردم آن منطقه از حامیان شهید انجنیر محمود مربوط به تنظیم مولوی صاحب خالص بودند که در حدود یک هفته در آن محل ساکن بودیم.

پس از سپری نمودن یک هفته پدرم به همکاری یک راه بلد افغان امر نمود تا کوه را به هدف اخرین نقطه آن طی نمایم ، این سفر ما تقریبا ده ساعت را دربر گرفته و پس از ادای نماز عصر دوباره به سفر سخت و مشکل خود تا نماز صبح ادامه دادیم.

پس از ادای نماز صبح گام های مانده و خسته برای رسیدن به آخرین منزل برداشتیم.

در جریان سفر غرض نگهداری جان پدرم با یکی از این دو قبیله در تماس بودیم.

در این سفر به شمول داکتر ایمن الظواهري، سلیمان ابوالغیث ، ابوعمر المغربي و حمزه الغامدي ۳۰ تن از مجاهدین پدرم را همراهی میکردند.

من و برادرم نیز شامل این کاروان بودیم که پدرم را در تمام امور کمک می نمودیم.

در اثر این سفر طولانی شب هنگام قبل از روشنایی صبح به یک قریه رسیدیم ، ولی به عجله از این قریه عبور نموده تا نباشد مردم بالای ما خبر شده و مسیر ما افشا گردد.

بالاخره در میان کوه ها به یک خانه ای کناره رسیدیم و در آنجا طعام صرف نموده و تا ظهر خواب نمودیم.

قبل از نماز ظهر صاحب خانه برای ما نان مکلف آماده نموده بود که ما نیز با اشتهایی کامل آنرا صرف کردیم.

تا نیمه شب در این خانه بودیم که بعد صاحب خانه یک موتر بزرگ باربری را آماده و بواسطه آن ما را به بالای کوه انتقال داد .

در آنجا فقط یک آبادی بود که دو اطاق داشت و مردم برای نگهداری حیوانات ( گوسفندان ) از آن استفاده می نمودند ، پیش از رفتن ما در آن کَیک های زیاد خانه نموده بود .

همه ای ما در حالیکه سخت خسته و مانده بودیم در آن دو اطاق ساکن شدیم ، من ، پدرم ، داکتر ایمن الظواهري و سلیمان ابوالغیث در یک اطاق و برادرم با دوستان دیگر در اطاق دیگر جابجا شدیم .

دوستان ما این جای را خانه کیک نام گذاشتند ، من در همین خانه کیک پدر خود را پنهانی به وسیله کمره یی عکس برداری می نمودم که در طول این سفر آنرا جهت عکاسی باخود حمل می نمودم .

در خانه کیک یک هفته را در حالی سپری نمودیم که جز عرب ها هیچ راه بلدی ما را همراهی نمیکرد.

در خانه کیک ها خبر شهادت خانم داکتر ایمن الظواهري، محمد صلاح و عبدالهادی اردنی را شنیدیم.

با شنیدن این خبر پدرم تصمیم رفتن به مراکز عرب ها بسوی توره بوره را اتخاذ نمود و به داکتر ایمن الظواهري بخاطر این خبر تکان دهنده فرمود که با چند تن یک روز دیگر در این مکان آرام کنند ، من و همراهان ما با پدرم یکجا بسوی مراکز توره بوره حرکت نمودیم.

بزرگترین اشتباه ما دوباره حرکت از خانه کیک ها بسوی توره بوره بود ، زیرا ما عمدا خود را در خطر انداختیم ، در همین سفر طیارات آمریکایی بالای ما چندین بم پرتاب نمود که یک بم در چند متری ما اصابت کرد ، با اصابت بم پدرم فورا جابجا نشست و من در روبروی وی نشستم و اندیوالان ما در چهار طرف پراگنده شدند.

چند لحظه بعد پس از دور شدن دود و گرد به حرکت خود ادامه داده تا اینکه به خط دفاعی دوستان خود در توره بوره رسیدیم ، دو روز بعد داکتر ایمن الظواهري نیز رسید .

بتاریخ ۱۷ رمضان که با ۳ دسمبر مطابقت داشت حملات هوایی طیارات آمریکایی بالای مواضع توره بوره آغاز گردید ، لیکن این حملات متفرق بوده و به یک نقطه مشخص تمرکز نداشت.

موقعیت ما در بلند ترین نقطه کوه توره بوره قرار داشت ، تعداد عرب ها ۳۱۳ تنه بود و با وصف بمباردمان طیارات آمریکایی و استعمال بزرگترین بم ها تعداد شهداء به ده تن نمی رسید .

ما از یک سو از طریق هوا مورد بمبارد مان طیاره های آمریکایی و از جانب زمین از سوی قومندانان محلی از جمله حاجی زمان ، حضرت علی و اول گل در محاصره قرار داشتیم .

معلم اول گل در اصل از دوستان نزدیک پدرم بود ، در محاصره توره بوره با حاجی زمان و دیگر قومندانان سهم داشت ، که بواسطه محمد رحیم ( رفیق ما و از افراد فعال تنظیم القاعده ) از خطوط دشمن برای ما معلومات میدادند و بعد ها هردو از سوی آمریکایی ها کشته شدند .

از طرف روز طیاره بی ۵۲ و از طرف شب طیاره اف ۱۶ سنگرهای ما را مورد حمله قرار میداد .

در هنگام رفت و برگشت ، طیاره بی ۵۲ بالای ما بم پرتاب می نمود ، مجاهدین جهت حفاظت شان پراگنده شده این سو و آن سو گوشه می شدند .

در سنگر اسامه بن لادن چیپ الکترونیکی (Electronic chip) گذاشته شده بود ، جای که ما آنرا منحیث مورچل استفاده می نمودیم و مساحت آن(۳×۲ متر) بود ، در این سنگر من ، پدرم ، داکتر ایمن الظواهري و ابوالغیث مستقر بودیم .

روزی از روزها یک تعداد مردم بمنظور دیدار و ملاقات با پدرم به سنگر ما آمدند و پس از رفتن یکی از آنها بشکل پنهانی چیپ الکترونیکی را جهت ارایه معلومات به طیاره های آمریکایی در آنجا گذاشته بود .

زمانیکه مردم از نزد ما رفتند ، پدرم فورا امر نمود تا آنجا را ترک نمایم و در نقطه دورتر از آن جابجا شویم ، همان بود که چند لحظه بعد طیاره همان نقطه را سخت بمبارد نمود و پدرم یکی را جهت معلومات به محل بمبارد شده فرستاد او معلومات آورد که دقیق طیاره سنگر را هدف چنان بم بزرگ قرار داده که از اثر آن به عمق چند متر خندق ایجاد گردیده ، در حین استعمال بم یک تن نیز در مورچل خواب بود .

(۲۷ رمضان _ ۱۶ دسمبر) : دو روز قبل خبر شهادت ابوحفص مصری را که در قندهار بشهادت رسیده بود از طریق مخابره دریافت نمودیم ( یعنی تقریبا یک ماه بعد از تاریخ متذکره ؛ زیرا نامبرده روز ۱۳ نومبر شهید گردید بود ) .

در همین روز پدرم برایم گفت: که تو و برادرت این محل را ترک کنید ، لیکن من این سخن پدرم را رد نموده گفتم: من نه بلکه برادرم باید برود .

ولی پدرم سخت تاکید نمود و از نزد ما رفتند ، چند لحظه بعد دوباره آمد و گفت : تو ، داکتر ایمن الظواهري و ابوالغیث هرسه تای تان جای دیگر بروید!

جای که در رابطه آن هیچ معلومات نداشتیم و رفتن ما به آنجا ضروری بود ، هرلحظه انتظار آمدن پدرم را داشتیم .

عصر روز با همکاری یک راه بلد افغان آمادگی سفر را گرفتیم ، پدرم برای خدا حافظی نزد ما آمد و من را در سینه خود فشرده و از پیشانی ام بوسه گرفت ، با این کار پدرم تکان خوردم چون این عادت پدرم نبود و بیاد ندارم که پدرم جز من پیشانی برادران دیگرم را بوسه و یا اینگونه در آغوش کشیده باشد .

همین من بودم که پس از حادثه سپتمبر از زندگی در لوگر گرفته تا همین جا خادم وی بودم ، لباس و اسباب سفر وی را حمل مینمودم.

به هر صورت ما در تاریکی شب در حالی از کوه توره بوره بسوی وزیر پایین آمدیم که از سمت جلال آباد در محاصره سخت قرار داشتیم ، و این قبیله وزیر ما را به شکل قاچاقی تا قریه شان آوردند.

در هنگام پایین شدن از کوه نزدیک بود که افراد شمالی تلوال ما را ببیند ؛ چون در ساحه پوسته شان قرار داشت و چراغ های موتر گزمه شان در روبروی ما قرار گرفت ، ما فورا به زمین پروت نمودیم ، من از ناحیه پا زخمی بودم با آنهم پستی و بلندی توره بوره را طی مینمودم.

با گذشت از گزمه به سفر خود ادامه دادیم در هنگام خیز انداختن از جوی ، عینک داکتر ایمن الظواهري از چشم اش افتید ممکن خیز کلان انداخته باشد ، و هر اندازه ای که در شب تاریک جستجو نمودیم پیدا نشد .

بلاخره در خانه‌ای رسیدیم که راه بلد و رابطه کنندگان برای ما از قبل آماده نموده بودند ، در آنجا فقط یک شب را سپری نمودیم .

فردا صبح (۱۷) دسمبر برای ما موتر پیکپ را آماده نمودند، با گذشتن از کنار شهر جلال آباد از راه کوتا و با پیمودن کوه به اسد آباد مرکز ولایت کنر رسیدیم ، و در آنجا در یک خانه پنهان شدیم .

صبح عید فطر ( ۱۹ دسمبر) یک جوان داخل خانه گردیده و با لهجه احساساتی صدا زد :

جاء الأسامه …( اسامه آمد ) چند ثانیه بعد پدرم داخل اطاق شد ، با دیدن وی خیلی ها خوشحال و سجده شکر بجا آوردیم ، و به پدرم گفتم یک عید ما دو عید گشت :

عید فطر و عید آمدن شما به سلامتی .

کسی که پدرم را تا حدود ولایت کنر در موتر سفید رنگ لند کروز که آنرا به رنگ سیاه تبدیل نموده بود رسانید معلم اول گل بود ، و بعد از آن اندیوالان ما به خوش آمدید وی رفته و از آنجا تا جای پنهانی ما پدرم را آوردند .

ما همه در حالی بشکل پنهانی در این خانه سکونت داشتیم که در فصل سرمای زمستان اطراف ما را برف سفید پوشانیده بود ، هوای سرد ما را در هم پیچیده بود ، اما از ترس افشا شدن جای قادر به افروختن آتش برای گرم نمودن دستان خود نبودیم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *