شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۸)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۸)

تفکرات معتزلی مدارس دیوبندی:

در کنار ترکیب عقاید کلامی مرجئه با مسائل فقهی حنفی ها، آفت دیگر نفوذ و ترکیب عقاید کلامی معتزله با مسائل فقهی حنفی ها بود، همچنانکه بسیاری از پیروان سایر مذاهب نیز به نحوی خوارج زده و معتزلی زده و مرجئه زده و این روزها نجدی زده و سکولار زده و غیره شده اند.

با آنهمه مخالفت امام ابوحنیفه با جهمیه و معتزلی ها و با آنکه امام ابوحنیفه مثل امام احمد بن حنبل و دیگران به صورت مطلق معتقدین به خلق قرآن و معتزله را تکفیر کرده بودند و با آنهمه ردیه ای که معتزلی ها بر امام ابوحنیفه زده اند اما عده ای از کسانی که در فقه تابع فقه ابوحنیفه بودند در عقاید به علم کلام روی می آورند و معتزلی می شوند و به قول ابوسلیمان جوزجانی کسی چون احمد بن ابی دؤاد حنفی مذهب با معتقد شدن به خلق قرآن و معتزلی شدن، اصحاب ابوحنیفه را بدنام کرد.[۱]

احمد ابن ابی دؤاد بعدها به نظام حکومتی مامون عباسی معتزلی پیوست و در زمان مامون معتزلی منصب قاضی القضاتی را عهده‌دار شد و از بزرگان حکومت معتزلی مامون بود. او در تمام امور دولتی مورد مشاوره مامون و معتصم قرار می‌گرفت. زمانی که معتصم معتزلی درگذشت، واثق معتزلی هم در کارهای خویش به وی مراجعه می‌کرد. یعنی در تمام دوران محنتی که معتزلی ها بر مومنین اهل سنت تحمیل کردند این احمد بن ابی دؤاد که در مسائل فقهی حنفی مذهب و در عقیده معتزلی بود مشارکت داشت.

احمد بن ابی داودِ در فقه حنفی اما در عقیده معتزلی، قاضی القضات و به اصطلاح رئیس دادگستری و سرپرست آنهمه جنایت حاکمیت معتزلی ها در زمان مامون و معتصم و واثق بود. ابن ابی دؤاد کسی بود که مسئله ی خلق قرآن را طرح کرد و مامون، معتصم و واثق را بر آن داشت تا مردم را در مورد مسئله خلق قرآن مورد امتحان و آزمایش قرار بدهند. او بود که اعتزال و مذهب معتزله را مذهب رسمی دولتی در تمام دوران حکومت مامون، معتصم و واثق قرار داد[۲] و شروع کننده ی «ملکاً جبریاً» شد، و در دوران متوکل هم که عصر معتزلی ها تمام شد، فلج شد و با ذلیلی مرد. همچنانکه معاویه بنیناگذار بدعت «ملکاً عاضاً» شد احمد بن ابی داود هم بنیانگذار بدعت «ملکاً جبریاً» در میان مسلمین شد.

ابوالقاسم بلخی بنیانگذار فرقه ی معتزلی کعبیه یا بلخیه[۳] هم در فقه تابع مذهب امام ابوحنیفه بود اما در عقیده و کلام یکی از بزرگان معتزلی زمان خودش به شمار می رفت [۴] و با آنکه در بغداد دارای منزلت بود اما در خراسانِ بزرگ جایگاهی نداشت و او را مورد احترام قرار نمی‌دادند و حتی با او صحبت نمی‌کردند،[۵] و حتی عده ای از حنفی ها و بزرگان اهل علم ماوراء النهر و خراسان ابوالقاسم بلخی را تکفیر کرده بودند.[۶]

به هر حال و در آن دوران، علاوه بر حنفی هائی که معتزلی شده بودند؛ مذهب فقهی حنفی، مذهب بسیاری از معتزلی های ایران آن زمان و عراق شد و معتزلی ها در فقه تابع مذهب امام ابوحنیفه شدند،[۷] البته معتزله خودشان هم بر چندین فرقه بودند مثلاً فرقه نجاریان از معتزله در ری بودند که اینها نیز در فقه تابع فقه حنفی بودند.[۸]

با آنکه کتابهائی چون أصول الشاشي[۹] در فقه بر همان اساس منابع فقهی ۱- قرآن ۲- سنت ۳- اجماع ۴- قول صحابی ۵- قیاس پایه ریزی شده اند اما بايد دانست كه اصل كتابهای اصول فقهی (مثل: نورالانوار: شرح رساله‌المنار[۱۰]؛ الحسامي في الاصول، [۱۱] و… ) كه مدتهاست در مدارس دیوبندی تدریس می شود برگرفته از کتاب الأصول ابو الحسن عبیدالله بن حسن کرخی[۱۲] (۲۶۰ – ۳۴۰ ق) رئیس معتزله «وَكَانَ رَاساً فِي الاعتزَال» است که در فروع مثل سایر معتزله حنفی مذهب بود و مفتی حنفی ها در بغداد که در عبادت بسیار کوشا و بر فقر و تنگدستی بسیار صبور بود. [۱۳] از جمله شاگردان مشهور ابو الحسن عبیدالله کرخی معتزلی می‌توان از ابو بکر رازی مشهور به الجصاص (نویسندۀ کتاب مشهور «الفصول فی الأصول») و ابو علی شاشی (نویسندۀ کتاب مشهور «اصول شاشی») را نام بُرد.

ابوالحسن کرخی معتزلی در همین کتاب الاصول که مرجعی برای مدارس حنفی دیوبندی کنونی عصر ما هم شده است در مورد قرآن می گوید: هر آیه ای از قرآن اگر بر خلاف قول علمای ما باشد بايد آنرا نسخ کنيم يا مرجوح قرار دهيم و اقوال علماء (معتزلی – حنفی) را ترجيح دهيم بهتر از اين است که آنرا تأويل کنيم.[۱۴]

ابوالحسن کرخی معتزلی در مورد احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می گوید: هر حديثی که به خلاف اصحاب ما [عقیده معتزلی در اصول و فقه در فروع]بيايد همانا آن حدیث حمل بر نسخ می شود يعنی حديث را منسوخ مي کنيم يا مي گوييم اين حديث معارض بمثل شده است بعد مي رويم به طرف دليل ديگر يا به طرف ترجيح، همان گونه که اصحاب ما ترجيح داده اند، يا حمل بر توفيق مي کنيم، موافق قيام دليل نسخ آمد پس او را منسوخ مي کنيم يا دليل ديگر آمد به طرف آن مي رويم.[۱۵]

چند قرن بعد از ابوالحسن کرخی معتزلی همین عقاید توسط کسانی چون أبو البركات عبد الله بن أحمد بن محمود حافظ الدين النسفي (۷۱۰هـ – ۱۳۱۰م) دوستدار اهل تصوف و متولد ایذه خوزستان ایران اما اصالتاً اهل نسف خراسان بزرگ که هم اکنون بخشی از ازبکستان است ادامه پیدا می کند که در کتاب اصول فقه خود «المنار» در مورد حدیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم  زمانی که مخالف تفکر مورد پذیرش مذهب او باشد می گوید: راوی حديث اگر معروف به فقه و اجتهاد باشد مثل خلفاء الاربعه و چهار عبدالله (عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمرو بن عاص، و عبدالله بن زبیر) در اين صورت حديث مرفوع است و در مقابل او قياس متروک است، و اگر راوی معروف به عدالت و ضبط باشد ولی فقيه نباشد مثل انس و ابي هريره در اين صورت حديث مرفوع و صحيح او اگر با قياس موافق باشد به آن عمل مي شود و اگر حديث صحيح و مرفوع او مخالف قياس باشد به خاطر ضرورت، حديث متروک می شود.[۱۶]

بر اساس این قواعد و اصول معتزلی ها که توسط دسته هائی از حنفی ها ادامه داده می شود در همان قرون گذشته کسانی چون ابوبکر ابی شيبه در المصنف خود می آورد که این جریان معتزلی- حنفی ۱۲۴ حدیث صحیح را به نفع افکار خود کنار زده اند،[۱۷] و علامه خطیب بغدادی هم چهار صد حديث را ذكر كرده وگفته که مقلدين (این جریان از) احناف آنها را رد و انکار نموده اند.[۱۸]

پس به قول علامه عبدالحي لكنوي حنفی مذهب (۱۲۶۴ -۱۳۰۴ق)، در داخل مذهب حنفيّه، هم مرجئه و هم معتزلی وجود دارد.[۱۹] شاه ولي الله دهلوی (۱۱۱۴-۱۱۷۶ ق) از مجددین مذهب و منهج امام ابوحنیفه در فقه و عقیده هم می گوید: بنای مذهب احناف (کنونی)، نخستين بار به دست معتزلی ها شروع شد و بنای مذهب احناف بر اين مباحث هدايه و .. نيست. [۲۰]

اما لازم است بدانیم که در طول تاریخ، حنفی هائی مثل شاه ولي الله دهلوی وجود داشته و دارند که هم در اصول و عقیده و هم در فروع و فقه تابع امام ابوحنیفه بوده اند و از همان ابتدا[۲۱] و بخصوص از نیمه دوم قرن سوم از اصطلاح «اهل سنت و جماعت» برای خودشان استفاده می کردند[۲۲] و حنفی های مرجئه زده و معتزله زده را جزو «اهل سنت و جماعت» محسوب نمی کردند.

به عنوان مثال در حدود قرن ۵ ق نیز در کنار اشعریان و نجاریان معتزلی، گروهی از حنفی مذهبها در ری حضور داشتند که در اصول و فروع پیرو ابوحنیفه بودند و کانون مذهبی آنان در ری مسجد طغرل بود؛[۲۳] و زمانی که مثلاً در ماوراء النهر و بخارا کتاب السواد الاعظم در عقاید «اهل سنت و جماعت»[۲۴] توسط  حکیم سمرقندی حنفی نوشته می شود[۲۵] در مصر هم توسط ابوجعفر طحاوی حنفی باز کتابی در عقاید «اهل سنت و جماعت» نوشته می شود[۲۶] و نشان می دهد که این جریان از پیروان امام ابوحنیفه از ایران زمین تا مصر و سایر بلاد اسلامی پراکنده بوده اند؛ «محمد اسماعیل بخاری از حَمْدَوَيْه نقل می کند که تعالیم امام ابوحنیفه جز در مدینه، در همه سرزمین‌های اسلامی رونق یافته بود.[۲۷]

البته هماهنگ با نوشتن این کتاب عقاید، ما در سمرقند شاهد مکتب کلامی ابومنصور ماتریدی هستیم که سعی دارد نظریه ارجاء و مذهب حنفیان «اهل سنت و جماعت» را در قالب یک نظام کلامی جدید شکل بدهد؛ مثل همان کاری که ابوالحسن اشعری به سبک دیگری در عراق با وارد کردن افکار اهل کلام به عقاید شافعی های اهل سنت و جماعت یک نظام کلامی جدیدی تولید کرد.

 بعد از نابودی سامانیان و روی کار آمدن غزنویان و قدرت گیری عقاید حنفیان «اهل سنت و جماعت» است که دیگر شما نمی بیند فرقه‌شناسان غیر حنفی امام ابوحنیفه را مرجئه بنامند بلکه امام ابوحنیفه را نیز جزو اهل سنت و جماعت و سواد اعظم شمردند.[۲۸] در اینجا واضح است که نگرش مخالفین امام ابوحنیفه به امام ابوحنیفه بر اساس تعریفی از امام ابوحنیفه بوده که پیروان مرجئه زده ی امام ابوحنیفه و یا دیگران از او ارائه داده اند نه بر اساس حقیقت و واقعیت خود امام ابوحنیفه.

از این زمان به بعد است که حنفی های معروف به حنفیان «اهل سنت و جماعت» به سایر مذاهب اسلامی نزدیک می شوند[۲۹] و آشکارا در شرح فقه الاکبر امام ابوحنیفه قید «عمل به ارکان» در تعریف ایمان را اعلام می کنند[۳۰] و آخرین ضربات را بر دست و پا زدنهای چند قرنه ی مرجئه در خارج کردن عمل از تعریف ایمان و نسبت دادن این تفکر به امام ابوحنیفه را زدند؛ از این به بعد دیگر مهم نبوده است که شخص تابع کدام مذهب فقهی زیدی، حنفی، جعفری، مالکی، شافعی، حنبلی، ظاهری و غیره است چون همه ی مسلمین در تعریف ایمان و عقیده یکصدا شده اند و در واقع یک مسیر شده اند.

البته در کنار این جریان وحدت گرا، و به موازات آن، فرقه سازهای دیگری از مرجئه و معتزله نیز وجود داشته اند و دسته هائی از حنفی ها مثل دسته هائی از شافعی ها و شعیان جعفری و مالکی ها و حنبلی ها و غیره تاکنون مرجئه زده و معتزلی زده و حتی خوارج اهل تأویل زده و نجدی زده و غیره شده اند و همه ی اینها سعی دارند این تفکرات آلوده و انحرافی خودشان را به امام و مذهب خودشان منسوب کنند به عنوان مثال ضرار بن عمرو (ت حدود ۲۳۰ ق) پیشوای فرقه ضراریه که از انشعابات معتزله ی جبرگرا بود و حتی عذاب قبر و بهشت و جهنم را انکار می‌کرد[۳۱] کل تلاشش این بود که تفکراتش در زمینه توحید و صفات الله و جبر را به امام ابوحنیفه مربوط و منسوب کند،[۳۲] یا به همراه سایر همفکرانش می گفتند انسان دارای حس ششمی است که در روز قیامت الله را با آن حس می بینند، و همین دروغ و توهم را نیز به امام ابوحنیفه نسبت می‌دادند؛[۳۳] یا در توحید بر اساس تفکرات فیلسوفان می گفتند که الله ماهیتی است که جز خود وی کسی علم به آن ندارد و این فکر را نیز به امام ابوحنیفه منسوب می کردند. [۳۴] به همین دلیل می بینم کسی چون مفید از میان شیعیان جعفری هم می گوید: هر دو فکر ماهیت الله و حس ششم متعلق به ابوحنیفه است.![۳۵]

به همین سادگی نه تنها علمای شیعه جعفری بلکه علمای سایر مذاهب نیز با معیار قرار دادن دیدگاه کسانی که خودشان را به امام ابوحنیفه منسوب می کرده اند و دیدگاه غلط خودشان را به امام ابوحنیفه نسبت داده اند در مورد امام ابوحنیفه قضاوت کرده اند و حتی حکم صادر کرده اند به گونه ای که « در شام و در منابر دمشق امام ابوحنیفه مورد لعن قرار می گرفت».[۳۶]

اما همیشه و در طول تاریخ کسانی چون امام عبدالله بن مبارک ترکستانی و امام شافعی و فقهای اهل حدیث عراق مثل وکیع‌ بن جراح، یحیی‌ بن آدم، یحیی‌ بن سعید و ابوعبید قاسم‌ بن سلام و غیره بوده اند که با تمرکز بر خود امام ابوحنیفه به جایگاه و آراء و نظرات فقهی امام ابوحنیفه توجه نشان داده ند[۳۷] یا در قرون بعد هم فقیهانی مثل محمد بن نصر مروزی و امام محمد بن جریر طبری بوده اند که نظرات فقهی امام ابوحنیفه را در کنار نظرات فقیهان اهل حدیث مطرح کرده اند.[۳۸]

امام ابوحنیفه انقلابی

ﺍﺑﻮﺑﻜﺮﺟﺼﺎﺹ در ﺗﺸﺮﻳﺢ ﻣﺴﻠﻚ مبارزاتی ﺍﻣﺎﻡ ابوحنیفه می گوید: ” ﻣﺬﻫﺐ ﻭی ﺩﺭﻗﺘﺎﻝ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﻭﺍﺋﻤﻪ ی ﺟﻮﺭ ﻭ ﺳﺘﻢ ﺷﻬﺮﺕ ﺑﻪ ﺳﺰﺍﻳﻲ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻨﺎﺑﺮﻳﻦ اوزاعی ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:ﻫر سخنی ﺍﺯﺍﺑﻮﺣﻨﻴﻔﻪ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻭﺑﺮﺩﺍﺷﺖ می ﻜﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻭی ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺸﻴﺮﺑﺮﺩ، یعنی ﺑﻪ ﻗﺘﺎﻝ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﺘﻤﮕﺮﺍﻥ ﻗﺎﻳﻞ ﮔﺮﺩﻳﺪ ﻭﺑﺮﺍی ﻣﺎ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺎﭘﺬﻳﺮﺑﻮﺩ، ﺍﺑﻮﺣﻨﻴﻔﻪ می گفت: ﺍﻣﺮﺑﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭنهی ﺍﺯﻣﻨﻜﺮﻧﺨﺴﺖ ﺍﺯﻃﺮﻳﻖ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺮﺽ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﻧﮕﺮﻓﺖ ﭘﺲ ﺑه ﻜﺎﺭ ﺑﺮﺩﻥ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ”.[۳۹]

بله، واجب است؛ همچنانکه حج و زکات هم واجب است، اما جهت اجرای این واجب اسباب و شرایطی هم لازم است و بدون این اسباب نمی توان این واجب را انجام داد؛ زندگی امام ابوحنیفه نشان داد که در کجا این شرایط وجود دارد و باید به این واجب عمل کرد و در چه زمانی این شرایط و وسایل وجود ندارند و نمی شود این واجب را انجام داد؛ چون اگر تابع این اسباب و وسایل لازم و پرهیز از قتال الفتنه نبود باید مثل خوارج و زیدی ها و دیگران دائماً در حال جنگ و قتال می بود؛ اما می بینیم اینگونه نبود و دورانی از عمرش در شاهیگری های بنی امیه و بنی عباس را بدون مشارکت در قیام گذرانید و حتی فراری هم بود هر چند حکام هم ظالم و فاجر بودند و در نهایت توسط این حکام جائر و ظالم هم در زندان شهید شد- نحسبه کذالک و الله حسیبه- . 

در زمان ضعف و تقریباً خلاء حکومتی که جامعه منتظر جایگزین بهتری برای حکومت «ملکاً عاضاً» بنی امیه بود امام ابوحنیفه بهترین گزینه را زید بن علی شیعه مذهب تشخیص داد که بنیانگذار مذهب شیعیان زیدی هم شد. امام ابوحنیفه در سن ۴۱ سالگی با فتوا و مال و خرید اسلحه از قیام زید بن علی شیعه مذهب بر علیه حاکمیت امویان در سال‌های ۱۲۱ -۱۲۲ ق پشتیبانی کرد.[۴۰]

در برابر، زمانی که در فاصله سال‌های ۱۲۷ -۱۲۸ ق که خوارج صُفری به رهبری ضحاک بن قیس شیبانی کوفه را تصرف کردند، امام ابوحنیفه نه تنها با آنها همکاری نمی کند بلکه با آنان وارد مناظراتی هم می شود[۴۱] و با جنگ نرم و تبلیغی که راه انداخت از اساس عقاید و موجودیت فکری این خوارج را برای عموم زیر سوال برد.

امام ابوحنیفه باز در سال ۱۴۵ق و در سن ۶۵ سالگی و در زمان حاکمیت عباسیان که هنوز کاملاً مستقر نشده بود از قیام یکی دیگر از شیعیان یعنی ابراهیم بن عبدالله حسنی از امامان زیدی در بصره بر ضد شاهیگری منصور عباسی حمایت کرد و حتی طی نامه ای از ابراهیم دعوت کرد تا به کوفه بیاید واز یاری بیش‌تر او برخوردار شود.[۴۲]

پس از سرکوب قیام ابراهیم و آرام شدن اوضاع، و پنج سال بعد، منصور عباسی امام ابوحنیفه را زندانی کرد و در زندان وفات کرد[۴۳] زُفَربن هُذَيل که شخصی محدث، فقیه[۴۴] و صاحب رای[۴۵] و نزدیکترین شاگرد به امام ابوحنیفه[۴۶] و اولین کسی که رای امام ابوحنیفه را در بصره بیان کرد[۴۷] ومتولی قضاوت در بصره بود،[۴۸] اما منصب قضاوت در حاکمیت عباسیان را نمی پذیرفت و به عنوان مجازات چندین بار خانه‌اش را منهدم کردند و رجال‌نویسان او را فردی زاهد، راستگو[۴۹] و مورد اعتماد دانسته‌اند،[۵۰] در مورد مرگ امام ابوحنیفه می گوید: ابوحنیفه را در زندان زهر خورانیده‌اند.[۵۱]

چه کسی بر جنازه ی امام ابوحنیفه نماز گزارد؟ یک محدث؛ حسن بن عُماره بجلی، محدث کوفی.[۵۲]

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[۱] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۷۸، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.

[۲] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۱، ص۸۱ و۹۱ و ۳۹۷ و ۴۴۸ /  خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۵، ص۲۳۳ و ج۲، ص۱۲۹ / شمس‌الدین ذهبی، محمد بن احمد، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۳۳۹/ ابن اثیر جزری، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۷۵/ ابن ندیم، محمد بن اسحاق، تکملة الفهرست، ص۳./ ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۳۱۶ و ۳۱۹./ ابن‌کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۳۱۹./ دائرة المعارف الاسلامیه، ماده «ابن ابی دؤاد».

[۳] عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، تحقیق محمد عبدالرحمان المرعشی، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی و موسسة التاریخ العربی، ۱۴۱۶ م./۱۹۹۶ م الطبعة الاولی، ج۳، ص۷۱۸.

[۴] عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، تحقیق محمد عبدالرحمان المرعشی، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی و موسسة التاریخ العربی، ۱۴۱۶ م./۱۹۹۶ م الطبعة الاولی، ج۳، ص۷۱۸.

[۵] سمعانی، ابن سعد، عبدالکریم بن محمد، الانساب، تحقیق عبدالله عمر البارودی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ م./۱۹۸۸ م الطبعة الاولی، ج۵، ص۸۰.

[۶] عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، تحقیق محمد عبدالرحمان المرعشی، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی و موسسة التاریخ العربی، ۱۴۱۶ م./۱۹۹۶ م الطبعة الاولی، ج۳، ص۷۱۷.

[۷] ابن عساکر، علی بن حسن، ج۱، ص۱۰۸، نبیین کذب المفتری، بیروت، ۱۴۰۴ ق/۱۹۸۴م./ عبدالقادر قرشی، الجواهرالمضیه، ج۱، ص۱۵۶ و ۳۱۵ حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق./ ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۶۱./ ابن کرامه جشمی، محسن بن محمد، ج۱، ص۳۷۸، «شرح العیون»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس، ۱۳۹۳ ق/۱۹۷۴م./ قروینی رازی، عبدالجلیل، ج۱، ص۱۰۵و ۴۵۷ ـ۴۵۹ ، نقض، به کوشش جلال‌الدین محدث، تهران، ۱۳۵۸ش./ تبصرة العوام، منسوب به مرتضی بن داعی، ج۱، ص۹۱، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۶۴ش.

[۸] قروینی رازی، عبدالجلیل، ج۱، ص۱۰۵و ۴۵۷ و ۵۵۱-۵۵۲، نقض، به کوشش جلال‌الدین محدث، تهران، ۱۳۵۸ش / مقدسی، محمد بن احمد، ج۱، ص۳۰۳، احسن التقاسیم، بیروت، ۱۴۰۸ ق/۱۹۸۷ م./ تبصرة العوام، منسوب به مرتضی بن داعی، ج۱، ص۹۱، به کوشش عباس اقبال، تهران، ۱۳۶۴ش.

[۹] أصول الشاشي، کنکوهی، محمد فيض‌الحسن (نویسنده) شاشی، نظام‌الدين (نویسنده)/ ناشر: دار الکتاب العربي، لبنان – بيروت۱۴۰۲ق. = ۱۹۸۲م. چاپ اول

[۱۰] م‍لاج‍ی‍ون‌، اح‍م‍دب‍ن‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د، ۱۰۴۷ – ۱۱۳۰ق‌. نورالانوار فی شرح‌المنار – نقد و تفسیر اصول فقه حنفی – قرن ۷ ق ن‍س‍ف‍ی‌، ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ب‍ن‌ اح‍م‍د، – ۷۱۰ق‌. منارالانوار – نقد و تفسیر. ناشر: شیخ الاسلام احمد جام (مکتبه البشری) – ج۱ چاپ ۱ – سال ۱۳۹۷/ ناشر : فاروق اعظم، زاهدان – سیستان و بلوچستان، ج ۲ – چاپ ۱ سال ۱۳۹۲

[۱۱] الحسامي في الاصول = المنتخب في اصول المذهب (از: محمدبن عمر، حسام‌الدين اخسيكتي (-۶۴۴ق.)

[۱۲] مفتي محمد عميم الاحسان هندوستاني، قواعد الفقه،ص۱۸می نویسد: «الاصول التي عليها مدار الکتب اصحابنا الحنفيه يكون من جهة الامام المجتهد ابو الحسن الکرخي: اصولي كه مدار كتب اصحاب حنفي مي باشد همه از جانب امام مجتهد ابوالحسن كرخي است.

[۱۳] ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۲۴./ ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۲، ص۶۱/ مقدسی، محمّد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری،ج۱۱،  ص۱۶۵./ ابن تغری بردی، یوسف بن تغری بردی، النجوم الزاهره، ج۳، ص۳۰۶/ زرکلی، خیرالدین، الاعلام، ج۴، ص۱۹۳/  ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ص۲۵۸/ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ البغداد، ج۶، ص۱۴۴- ج۱۱ ص۳۵۵/ النجوم الزاهره، ج ۳، ص ۳۰۶/  الفهرست، ص ۲۹۳؛ / العبر، ج ۲، ص ۲۵۵؛ / الاعلام، ج ۴، ص ۳۴۷؛/ تکملة تاریخ الطبری، ص ۱۶۵

[۱۴] کرخی، ابو الحسن عبیدالله بن حسن، الأصول، ماده ی ۳۹ ص۱۱ / أنّ کل آية تخالف قول اصحابنا فانها تحمل علي النسخ اوعلي الترجيح والا ان تحمل علي التأويل من جهة التوفيق

[۱۵]کرخی، ابو الحسن عبیدالله بن حسن، الأصول،  ص۱۲، اصل ۲۹ / ان کل خبر يجيء بخلاف قول اصحابنا فانه يحمل او علي النسخ او علي انه معارض بمثله ثم صار الي الدليل آخر او التوفيق و اتما يفعل ذلک علي حسب قيام الدليل فان قامت دلالة النسخ يحمل عليه وان قامت الدليلة علي غيره صرنا اليه

[۱۶] م‍لاج‍ی‍ون‌، اح‍م‍دب‍ن‌ اب‍ی‌س‍ع‍ی‍د، ۱۰۴۷ – ۱۱۳۰ق‌. نورالانوار فی شرح‌المنار ص۱۷۹/ و الراوي و العباداة- کان حديثه حجة يترک به القياس خلافا لمالک و ان عرف بالعدالة و الضبط دون الفقه کأنس و ابي هريرة ان وافق حديثه القياس عمل به خالفه لم يترک الا الضرورة وهي امه لو عمل بالحديث لا نسد باب الرأي من کل وجه لحديث المصرات./  مثل حديث مصرات- گوسفند که دو سه روز شير او دوشيده نشود و بعد فروخته شود يا گاو) (اصول الشاشي و الحاسغي/۷۶ اين حديث را ابو هريرة از پيامبر – صلى الله عليه وسلم – به لفظ لا تصروا الابل والغنم – صلى الله عليه وسلم – فمن ابتاعهابعد ان شاء ردها و صاع تمر روايت کرده است.) عبدالله بن مسعود (رضي الله عنه) در باره ي اين مسئله (شاة مصراة) (يعني كسي گاوي يا گوسفندي را ميخرد و سپس شير آن را مي دو شد، حال اگر خواست پس دهد به ازاي شيرها يك ظرف خرما بدهد) مي گويد: «من اشتري شاة محفلة فردها مايرد معها صاعاً من تمر و نهي النبي (صلي الله عليه و سلم) ان تلقي البيوع»: (البخاري ج۱ ص۲۸۸) ابن مسعود مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود: «شير گوسفند و شتر را در پستان آن جمع نکنيد؛ تا بعدا بفروشيد، کسي که اين حيوان را خريد و بعد شيرش را دوشيد، (حالا) اختيار دارد که اين را نگه دارد يا به صاحبش بر گرداند و به عوض شيرش يک صاع خرما بدهد.»  و عبداله بن مسعود (رضي الله عنه) مي فرمايد: کسي که چنين گوسفندي را خريد و بعد به صاحبش بر گرداند بايد يک صاع خرما به همراه گوسفند به فروشنده اش بدهد و پيامبر (صلي الله عليه و سلم) فرمود: که در جلوي کاروانها بيرون از شهر نروند (تا جنس كاروانها را ارزان بخرند و به اهل شهر گرانتر بفروشند»

[۱۷] ابی شیبه، ابوبکر، المصنف، ج۸ ص۳۶۳ تا ص۴۳۳

[۱۸] خطیب بغدادی، تاريخ بغداد ج ۵

[۱۹] لكنوي، عبدالحي، الرفع و التكميل في الجرح و التعديل، ص ۳۸۶ چاپ مكتبة الدعوة الاسلاميّه – پيشاور

[۲۰] دهلوی، شاه نعمت الله، حجت الله البالغه، ترجمه ي محمد يوسف حسين پور، صفحه ي ۴۵۸ و در نسجه ي عربي صفحه ي ۱۶۰

[۲۱] ابواللیث سمرقندی، نصر بن حمد، بستان العارفین، ص۱۸۷، در هامش تنبیه الغافلین، دهلی، کتابخانه اشاعه الاسلام./ خوارزمی، قاسم بن حسین، ج۲، ص۱۵۴۵، «ضرام السقط» ضمن شروح سقط الزند، قاهره، ۱۳۸۳ ق /۱۹۶۴.

[۲۲] دارمی، عثمان بن سعید، الردعلی بشر المریسی، ص۱۰۸، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، دارالکتب العلمیه.

[۲۳] قروینی رازی عبدالجلیل، نقض، ج۱، ص۵۵۱–۵۵۲، جم، به کوشش جلال‌الدین محدث، تهران، ۱۳۵۸ش.

[۲۴] حکیم سمرقندی، اسماعیل بن محمد، ج۱، ص۲۲، السوادالاعظم، ترجمه کهن فارسی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۸ش.

[۲۵] حکیم سمرقندی، اسماعیل بن محمد، ج۱، ص۱۷ ـ ۲۰، السوادالاعظم، ترجمه کهن فارسی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۸ش.

[۲۶] طحاوی، احمد بن محمد، ج۱، ص۷، العقیده الطحاویه، بیروت ۱۴۰۸ق /۱۹۸۸م.

[۲۷] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۹۵، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق

[۲۸] ابوالمعالی، محمد بن حسین، ج۱، ص۲۸، بیان الادیان، به کوشش هاشم رضی، تهران، ۱۳۴۲ ش./ شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ج۱، ص۱۲۶ – ۱۲۷، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م./ بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، ج۱، ص۲۱، الفرق بین الفرق، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۶۷ق/۱۹۴۸م./ اسفراینی، طاهر بن محمد، ج۱، ص۱۶۴، التبصیر فی‌الدین، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۷۴ ق/۱۹۵۵م.

[۲۹] رساله‌ای در فضل ابوالحسن اشعری، ضمن تبیین کذب المفتری، ص۱۰۱ـ۱۰۲، بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، رساله‌ای در فضل ابوالحسن اشعری، ضمن تبیین کذب المفتری.

[۳۰] الفقه الاکبر، منسوب به ابو حنیفه، ج۱، ص۲۶، ضمن «شرح الفقه الاکبر» الفقه الاکبر، منسوب به همو، قاهره، مکتبه محمد علی صبیح واولاده.

[۳۱] ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ اسلام، ج۱۶، ص۴۷۵

[۳۲] شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ج۱، ص۸۲، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م./ طوسی، محمد بن حسن، ج۱، ص۵۸، تمهید الاصول، به کوشش عبدالمحسن مشکوه الدینی، تهران، ۱۳۶۲ش.

[۳۳] شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ج۱، ص۸۲، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م.

[۳۴] شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ج۱، ص۸۲، الملل والنحل، به کوشش محمد بن فتح الله بدران، قاهره، ۱۳۷۵ق/۱۹۵۶م./

[۳۵] مفید، محمد بن محمد، ج۱، ص۲۹۳، المسائل الصانیه، عده رسائل، قم، مکتبه المفید.

[۳۶] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۴۱۲، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق./ ابن عدی، عبدالله، ج۷، ص۲۴۷۴، الکامل فی ضعفاء الرجال، بیروت، ۱۹۸۵م.

[۳۷] ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص ۱۳۱-۱۳۲ ص۱۳۶، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه./ یحیی بن معین، معرفه الرجال، ج۲، ص۳۸، به کوشش محمد کامل قصار، دمشق، ۱۴۰۵ ق/۱۹۸۵ م./ ابن آدم، یحیی، الخراج، ج۱، ص۳۰، جم، احمدمحمدشاکر، قاهره، ۱۳۴۷ ق/۱۹۲۸م./ ابوعبید، قاسم ابن سلان، الاموال، ج۱، ص۳۷، جم، به کوشش عبدالامیر علی مهنا، بیروت، ۱۹۸۸م.

[۳۸] مروزی، محمد بن نصر، اختلاف العلماء، ج۱، ص۵۷ـ۵۹، جم، به کوشش صبحی سامرایی، بیروت، ۱۴۰۶ ق/۱۹۸۶م/ المنتخب من کتاب ذیل المذیل، همراه تاریخ طبری، ص ۲۵ و۲۷، جم، طبری، محمد بن جریر، المنتخب من کتاب ذیل المذیل، همراه تاریخ طبری.

[۳۹] ﺃﺑﻮ ﺑﻜﺮ ﺍﻟﺠﺼﺎﺹ، ﺃﺣﻜﺎﻡ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺝ ۱ ﺹ .۸۱ ‏/ ” ﻭﻛﺎﻥ ﻣﺬﻫﺒﻪ ﻣﺸﻬﻮﺭًﺍ ﻓﻲ ﻗﺘﺎﻝ ﺍﻟﻈﻠﻤﺔ ﻭﺃﺋﻤﺔ ﺍﻟﺠﻮﺭ، ﻭﻟﺬﻟﻚ ﻗﺎﻝ ﺍﻷﻭﺯﺍﻋﻲ ﺍﺣﺘﻤﻠﻨﺎ ﺃﺑﺎ ﺣﻨﻴﻔﺔ ﻋﻠﻰ ﻛﻞ ﺷﻲﺀ ﺣﺘﻰ ﺟﺎﺀﻧﺎ ﺑﺎﻟﺴﻴﻒ، -ﻳﻌﻨﻲ ﻗﺘﺎﻝ ﺍﻟﻈﻠﻤﺔ – ﻓﻠﻢ ﻧﺤﺘﻤﻠﻪ ﻭﻛﺎﻥ ﻣﻦ ﻗﻮﻟﻪ ﻭﺟﻮﺏ ﺍﻷﻣﺮ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮﻭﻑ ﻭﺍﻟﻨﻬﻲ ﻋﻦ ﺍﻟﻤﻨﻜﺮ ﻓﺮﺽ ﺑﺎﻟﻘﻮﻝ ﻓﺈﻥ ﻟﻢ ﻳﺆﺗﻤﺮ ﻟﻪ ﻓﺒﺎﻟﺴﻴﻒ ” ‏

[۴۰] بلاذری، احمد بن یحیی، ج۳، ص۲۳۹، انساب الاشراف، به کوشش محمد باقر محمودی، بیروت، ۱۳۹۷ ق/۱۹۷۷ م./ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ج۱، ص۹۹-۱۰۰، نجف، ۱۳۸۵ ق/۱۹۶۵م

[۴۱] ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه/ خوارزمی، ابوالموید محمد بن محمود، جامع مساتید ابی حنیفه، ج۱، ص۶۶-۶۷، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۶۶، قاهره، ۱۳۴۹ق.

[۴۲] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۳۰-۳۳۱، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق/ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ج۱، ص۲۵۱، ص۲۴۰-۲۴۳، نجف، ۱۳۸۵ ق/۱۹۶۵م/ عقیلی، محمد بن عمرو، ج۴، ص۲۸۲، کتاب الضعفاءالکبیر، به کوشش عبدالمعطی امین قلمجی، بیروت، ۱۴۰۴ق ۱۹۸۴م./ بسوی، یعقوب بن سفیان، ج۲، ص۷۸۸، المعرف هوالتاریخ، به کوشش اکرم ضیاءعمری، بعداد، ۱۹۷۵-۱۹۷۶م.

[۴۳] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۲۹-۳۳۲، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق/ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۵۶، به کوشش زاخاو و دیگران، لیدن، ۱۹۰۴۱۹۱۵م/ العیون و الحدائق، به کوشش دخویه، ج۱، ص۲۶۱، لیدن، ۱۸۷۱م.

[۴۴] ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۳۸۹

[۴۵] ابن‌معين بغدادی، يحيى بن معين، تاریخ یحیی بن معین، ج۱، ص۳۶۵./ ذهبی، محمد بن احمد، العبر فی خبر من غبر، ج۱، ص۱۷۶

[۴۶] ابن‌ابی‌الوفا، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۴۳./ تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۴، ص۴۵۲

[۴۷] عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۲، ص۴۷۶ – ۴۷۷

[۴۸] ابن‌ابی‌الوفا، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضیئه، ج۱، ص۲۴۴

[۴۹] عسقلانی، احمد بن علی، لسان المیزان، ج۲، ص۴۷۶ – ۴۷۷.

[۵۰] ابن‌معين بغدادی، يحيى بن معين، تاریخ یحیی بن معین، ج۱، ص۳۶۵.

[۵۱] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۳۰-۳۳۱، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.

[۵۲] ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، ج۱، ص۲۵۵-۲۵۶./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۲۵، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *