
با سابقین جهاد در چچن: امیر صلاح – زنده زنده سوزانده شد، اما تا آخرین نفسش جنگید (۴)
بقلم: واخا خاسانوف
مترجم: محمد اسامه
در شب ۳۱ ژانویه ۲۰۰۰، آنها پایگاه را ترک کردند. پس از خروج، به دستور مولودی ادوگوف، که قبلاً به رئیس سرویس امنیتی خود، امیر آپتی، داده بود، خانه سوزانده و سپس منفجر شد. وسایل نقلیه باقی مانده نیز نابود شدند.
آنها به سمت چرنورچیه حرکت کردند. آنها شب را در محدوده کارخانه آنیسیموف گذراندند. هر کسی که آن روز زنده بماند، خواهد گفت که جهنم روی زمین را تجربه کرده است. چندین هزار نفر برای یک پرتاب نجاتبخش از طریق میدان مین آماده شدند. شمیل و نگهبانانش ابتدا رفتند و سیمهای تله را جدا کردند. سپس بقیه به صورت گروهی حرکت میکردند، اما یک یا دو دقیقه بعد تاریکی و سکوت با تیراندازی شدید در هم شکست. شرارهها مانند گردنبندی خونین در آسمان بالای میدان آویزان بودند…
فریادها، نالهها… مسلسلها از دو طرف شروع به غرش کردند، سپس خمپارهها، “آگاها” شروع به صدا کردند، تانکها شروع به کار کردند.
در کنار او، مریم، همسرش، که در سختیهای او در شهر محاصره شده شریک بود، در امتداد میدان مین قدم میزد. مریم حتی قبل از ملاقات با اسماعیل، خود را وقف جهاد کرده بود و داوطلبانه در شهر مانده بود. هر روز تا ۳۰ تا ۴۰ نفر در پایگاه تیپ در خانه ادوگف اقامت داشتند، از جمله زخمیها که او مانند یک پرستار از آنها پرستاری میکرد.
او موفق شد برای همه غذا بپزد، لباسهای مجاهدین را بشوید و بعد از آنها را تمیز کند. همیشه با لباسهای مناسب – حجاب با صورت پوشیده و رفتاری مناسب برای یک مسلمان. غیرممکن بود که به او احترام نگذاریم یا دوستش نداشته باشیم، که این همان اتفاقی بود که برای اسماعیل افتاد.
.او اصلاً نمیدانست که امیر جماعت، ماگومد، چه زمانی به سراغش آمد و بدون نام بردن از او، شروع به صحبت در مورد داماد احتمالی کرد. اما اگر ماگومد او را ضمانت میکرد، شکی نبود – او یک مجاهد شایسته بود. او چند روز فرصت خواست تا در مورد آن فکر کند و سپس، به خاطر خدا، موافقت کرد. آنها در احترام و هماهنگی زندگی میکردند.
اسماعیل و مریم در انتهای ستون راه میرفتند و سعی میکردند همیشه در کنار هم بمانند. در مقطعی از مسیر، چندین مجاهد را دیدند که از ترس در گودالی از گلولههای توپ که جلوی آنها بود، یخ زده بودند. اسماعیل فوراً همه چیز را فهمید و با تمام توان فریاد زد: “فقط از خدا بترسید، نه از گلولههای توپ. به جلو بروید.” او این را گفت و تمام قد ایستاد. کسانی که در گودال نشسته بودند، او را دنبال کردند.
پس از مدتی، آنها برای استراحت توقف کردند و مریم برای پانسمان زخمیها دوید و آنها را به سمت خود کشید و به مکانی امن برد. اسماعیل نیز شروع به بیرون کشیدن زخمیها از مخازن باتلاقی کرد.
خودش گفت که آنقدر خسته بوده که چندین بار بیاختیار روی اجساد افتاده است. آن روز، مریم دوباره با شجاعت بیحد و حصرش او را غافلگیر کرد.
به زودی به آلخان-قلعه رسیدند، جایی که قرار بود زخمیها را رها کنند. مریم مدت زیادی شکایت کرد که مجبورند این کار را انجام دهند، چون میدانستند روسها میتوانند به اینجا بیایند.
زخمیهای زیادی آنجا بودند. بارها و بارها، مجاهدین به میدان مین برگشتند و زخمیها را بیرون کشیدند. حملات بیپایان دشمن – از هوا، از زمین – وجود داشت.