عثمان باتور از ترکستان شرقی، شیری از شیران اسلام در برابر کفار سکولار اشغالگر
ارائه: محیب الرحمن یمنگانی
در سال ۱۹۴۰ میلادی، سربازان چینی و روسی برای به زانو در آوردن مسلمانان به ترکستان شرقی یورش بردند. آنها در طول این جنگ، طبق معمول شروع به قتلعام و جنایت علیه مسلمانان اعم از کشتن، تیرباران، غارت و هتک حرمت کردند و هرگونه سلاح، تفنگ و حتی چاقوی شکاری را ضبط میکردند.
در همین زمان قهرمان ما یعنی “عثمان اسلام اوغلو” ملقب به “باتور” با قبول نکردن تسلیم سلاحش، زندگی در کوهستان را شروع کرد.
“عثمان باتور” در سال ۱۸۹۹میلادی در ترکستان شرقی اشغالی از جمهوری خلق چین متولد شده بود.
اولین کسی که او را همراهی کرد، دوستش سلیمان و پسر بزرگش “شیردیمان” بود، آنها یک گروه از مجاهدان را با هدف حمله و انتقام علیه دشمنان کافر روسی و چینی تشکیل دادند، به مراکز صنعتی حمله میکردند، افسران را ترور میکردند و کمینهایی را راهاندازی میکردند. چینیها و روسها این گروهها را که در کوه شکار میکردند تعقیب میکردند چرا که از انتشار و گسترش افکار و عقاید آنان به شدت میترسیدند.
ترس آنان به حقیقت تبدیل میشد…
“عثمان باتور”، در عمر ۴۰ سالهاش و در طول ۱۰سال به همراه ۳۰هزار تن از سربازانش با ۳۰۰هزار نیروی چینی درگیر جنگ بود. یک مجاهد در مقابل ۱۰ کافر در کوههای آلتای ایستاد.
آنجا پایگاه ژنرال عثمان باتور بود، قهرمانی که دشمنان را از بین میبرد و توانست عدهای از خائنین همان کشور را که با دشمنان زندگی میکردند، دستگیر کند.
آنچه که این مردان را متفاوت میکرد، مقاومتشان در برابر طوفانهای طبیعت و دشمنان بود. سالها مرگ، کینهتوزیها و نفرت دشمنان را با شجاعت بیاندازهی خود پاسخ میدادند و فریادهای “الله اکبـر… الله اکبـر” این مردان کوهها را به لرزه در میآورد. (شبهای ترکستان)
ولی بادها برخلاف میل کشتیها وزیدند…
یکی از خائنین، نیروهای چینی را از محل باتور با خبر کرد و عثمان باتور با دوصد تن از مجاهدانش، مقابل نیروهای چینی قرارگرفت… پس از نبردهای شدید و افروخته شدن آتش جنگی که در آن سوارکاران ماهر، از اسب به زمین میافتادند و اسبهای بسیار خوش رکاب سوارکار خود را به زمین می انداختند، باتور از مقاومت و ایستادگی خود متوقف نشد، حتی پس از از دست دادن سلاحش که آنرا قبلا در یکی از جنگها به غنیمت گرفته بود، عثمان با خنجر خود جنگید تا اینکه مجروح شد و به زمین افتاد…
عثمان در ۲۹ آوریل سال ۱۹۵۱ میلادی دستگیر شد. بینی و گوش او را مانند شیر الله “حمزه” رضی الله عنه قطع کردند. حکم اعدام برای وی در حالی که تکبیر و تهلیل بر زبانش جاری بود، اجرا کردند… و به سوی مرگ با عزت حرکت کرد.(تقبله الله)
سبحان الله.. هنگامی که خبر شهادتش به گوش مادرش “عایشه” رسید، وی گفت : همانا فرزندم را برای چنین روزی بزرگ کرده بودم…!