جغرافياي سياسي جهان در عصر پيامبر خاتم(۵۷)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
شبه جزيرۀ عربستان (جزیره العرب ) دارای سه ملیون کیلومتر مربع مساحت، بزرگترین شبه جزیرۀ جهان به شمار می رفت. این شبه جزیره در جنوب غربی آسیا قرار داشت. شمال آن فلسطین و بادیه شام، شرق آن خلیج فارس، غرب آن دریای سرخ و جنوب آن نیز به دریا متصل بود و شامل بخشهاي نجد، حجاز، يمن، عدن، حضرموت، يمامه و نجران ميشد. دراین جا لازم است موقعیت برخی از این جزایرروشن گردد:
نجد: در بخش شرقی شبه جزیره واقع شده بود وتا خلیج فارس امتداد می یافت وجزو زیباترین جزیره محسوب می گردید. به دلیل ارتفاعی که داشت به این نام مسما گردیده بود.
حجاز: در میان نجد وتهامه واقع شده بود. مهم ترین منطقه درشمال شبه جزیره به حساب می آمد وشهر های مکه، مدینه وطایف در آن قرار داشتند.
تهامه: تهامه از شمال تا حدود مکه واز جنوب تا حدود صنعاء امتداد می یافت. این منطقه به دلیل ناامنی مسیر تجاری جاده ابریشم – به خاطر جنگ های روم وایران- وموقعیت جغرافیایی مناسب، در مسیر تجارت بین المللی شرق وغرب (هند، چین وروم) واقع شده بود و بر وضع اقتصادی و فرهنگی قریش تأثیر بسزایی داشت.
عروض: در امتداد نجد واقع شده بود و شبه جزیرۀ عرب را به خلیج فارس متصل می ساخت.یمامه، بحرین، قطر، کویت و عمان تا مرز های منطقۀ احساء شامل عروض بودند.
پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم بنا به روایت مورخان نخستین در سال عام الفیل و در مکه به دنیا آمدند.عام الفیل در سنت سالشماری عربیمعادل ۵۷۰ م میباشد.و قول این است که ایشان با طی مراحل کودکی جوانی و بعد از اینکه به پیامبری برگزیده شدند تا تاسیس حکومت در مدینه و پایان رسالت در مدینه ۶۳ سال زندگی کردند.[۱]
بدین ترتیب در این بخش سعی شده تا حوادث سیاسی و اجتماعی جهان بین سالهای ۵۷۰ م تا سال
۶۳۳ م(سال وفات پیامبر)مورد بررسی قرار بگیرد.این دوره که معادل اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم میلادی میباشد. از نظر سیاسی در جهان آن روز عصر امپراطوریها میباشد. به استثناء این که در اروپا امپراطوری روم غربی به خاطر تضاد طبقاتی و فشار بر طبقه دهقان و رعیت و رقابتهای مذهبی بین نصرانیها وبت پرستان دچار ضعف شده بود و در اثر هجوم اقوام ژرمنی و شمال اروپا در سال۴۷۶ مبه کلی موجودیت خود را از دست داد.و در این زمان حدود یک قرن از دورهی تاریخی قرون وسطی در اروپا میگذشت.از مشخصههای بارز این عصر نظام فئو دالی و اقتدار بیحد و حصر کلیسا میباشد.
برای این که از سیاست های خارجی پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم با خبر شویم ضروری است که قدرت ها وحکومت های آن زمان و ساختار اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آنها را نیز بشناسیم. جهان در دوران بعثت دورانی بود پر از تلاطم های حکومتی، سیاسی، فرهنگی .در این دوران، در بسیاری از کشورها ؛حکومت ها به صورت استبدادی اداره می شد،تحصیل که مخصوص اقشار خاصی بود و بقیه افراد طالب علم نمی توانستند از آن استفاده کنند ؛در نظام مالیاتی که تمام مالیات ها بر دوش اقشارضعیف بود و…. در چنین دورانی اسلام بار دیگر پا به عرصه ظهور گذاشت تا با معیارهای جدید فراخوانی به تمام عاالمیان بدهد که همه انسانها برابر هستند،همه می توانند از تمام امکانات و امتیازات استفاده کنند و این امیتازات تنها مخصوص قشر خاصی نیست .
اوضاع سیاسی – اجتماعی ایران ساسانی مقارن صدر اسلام
ایران در این برهه از تاریخ علاوه بر کشور امروزی شامل قفقاز بخش اعظم ارمنستان آن روز و قسمت اعظم بین النهرین(عراق)بخشی از آسیای مرکزی و افغانستان میشد.حتی ایرانیها در سال ۵۷۵ م یمن را از دست حبشیها بیرون آورده بودند.بر چنین امپراطوری پهناور با بافت متنوع جمعیت از نظر قومی و فرهنگی دودمان ساسانی باتکیه بر قدرت شمشیر حکومت میکرد.
ظهور اسلام و بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم، (۶۱۱ میلادی)، با دوران پادشاهی خسرو پرویز(۶۲۸-۵۹۰ م) مصادف بود و در زمان خسرو پرویز، پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم از مکه به مدینه هجرت فرمود (روز آدینه ۱۶ ژوئیه ۶۲۲) و این واقعه، مبدء تاریخ مسلمانان گردید.
در این ایام، دو دولت بزرگ و نیرومند(روم شرقی و ایران)، بر قسمت اعظم دنیای متمدن آن روز حکمرانی داشتند. از دیر باز برای تسلط و حکمرانی جهان، با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند. [۲]
حكومت ساسانیان كه پس از «اشكانیان» روی كار آمد، از سال ۲۲۶ میلادی تا ۶۳۹ میلادی به مدت چهار قرن تداوم یافت[۳]. بدون شك وضعیت جامعه ایران اواخر دوره ساسانی بسیار آشفته و نگران كننده بود. برخی از پژوهشگران معتقدند آغاز انحطاط و سقوط ساسانیان از دوره انوشیروان به بعد آغاز می شود. دكتر مفتخری در این رابطه می نویسد: «اگر عصر انوشیروان را نقطه اوج قدرت ساسانیان به شمار آوریم باید گفت: شمارش معكوس سقوط آنان نیز از همین نقطه آغاز شد… اصلاحاتی كه در این دوره انجام شد، در جهت منافع طبقات فرو دست جامعه نبود و حتی بیش از گذشته بحران را در تمام جوانب به خصوص در مسائل سیاسی و اجتماعی عمیق نمود و زمینههای شكست ساسانیان و پیروزی اعراب مسلمان را فراهم كرد.»[۴] شكی نیست كه عوامل متعددی دست به دست هم داده بود و موجبات ضعف این امپراتوری بزرگ را فراهم ساخته بود،اوضاع اجتماعی نگران كننده بود. وضعیت سیاسی به علل مختلفی من جمله درگیری های داخلی برای كسب قدرت، متشنج بود. برخوردهای نظامی با رومیان بر ضعف حكومت می افزود، علاوه بر اینها اوضاع دینی و تعصبات مذهبی نیز بر مشكلات این دوره افزوده بود. ما در این بخش به بررسی هر یك از این موارد پرداخته و تلاش می كنیم وضعیت ایران را در این دوره مورد بررسی و ارزیابی قرار دهیم.
اوضاع سیاسی
نوع حکومت ایران، مانند اکثریت نزدیک به تمام حکومتهای دیگر آن زمان،سلطنت و مثل خیلی از حکومتها استبدادی بود. تخت و تاج ایران را همزمان با طلوع مجدد خورشید اسلام خسرو پرویز که از سال ۵۹۱ میلادی به تخت نشسته بود در اختیار داشت .موفقیت های نظامی فراوانی که خسروپرویز در مرزهای شرق و غرب کشور به دست آورد در روحیه اش اثر نامطلوب گذاشت. طبری در وصف او نوشته: «بخت و اقبال او را متکبر و مغرور کرد، خودخواهی و استبداد و آزمندی او به نهایت رسید،چشم طبع به مال و ثروت مردم دوخت» [۵]
سلاطین ساسانی خود را از نژاد خدا و شخصیتی ربانی معرفی می کردند . انوشیروان ضمن نامه ای که به یوستی نیایوس نوشته خود را «قهرمان قهرمانان و ساخته شده به صورت یزدان و وجودی الهی و واجب الاحترام » می خواند.[۶]کسرائیان ساسانیان خود را در جمیع شئون کشور فعال ما یشاء می دانستند و سخت انتقاد ناپذیر بودند و اگر گاهی مشورتی می کردند از حدود تشریفات تجاوز نمی کرد و احترامی به آراء و افکار دیگران نمی گذاشتند و حتی انوشیروان که در یک مورد دبیری را به جلسه شورایی که برای امری تشکیل داده بود دعوت کرد و دبیر رائی بر خلاف نظر او اظهار کرد و ایرادی به نظریه شاه نمود،دستور دارد با ضربات قلمدان او را هلاک کردند.[۷].
وضعیت سیاسی اواخر دوره ساسانی روز به روز آشفته تر می شد. هر چند در دوره خسرو پرویز (۵۹۰- ۶۲۸ م.) هنوز مركزیت سیاسی حكومت ساسانی حفظ شده بود؛ اما در همین دوره ضعف حكومت ساسانیان آشكار گشت. «خسرو پرویز با نابود كردن خاندان بنی لخم در راستای تمركز هر چه بیشتر قدرت، علاوه بر در هم شكستن سد حائل میان ایرانیان و اعراب، موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام این امر به شكست ساسانیان از اعراب در جنگ ذی قار انجامید و ضعف ساسانیان برای اقوام عرب آشكار شد تا آنجا كه «نولدكه» این جنگ را پیش درآمدِ پیروزیهای بعدی اعراب مسلمان تلقی می كند.»[۸]مرگ خسرو پرویز موجب غلیان هوی و هوس و طغیان حرص و آز شد، و قدرت دودمان پادشاهی به علت سلطنت بیدوام و مستعجل جانشینان خسرو ضعیف و بیمایه گشت.»[۹] در فاصله ۴ سال، ایران تقریبا ۱۰ شاهنشاه دید.[۱۰] محققان دوره قباد دوم تا اردشیر سوم ۶۲۸ تا ۶۳۰ را دوره برادر كشی و نقصان مشروعیت پادشاهی نامیدهاند.[۱۱] قباد دوم برای تثبیت حكومتش یكی از اصلی ترین دلائل سقوط ساسانیان را رقم زد. یكی از ویرانگرترین اعمال او در هفت یا هشت ماه حكومتش، برادر كشی او به سال ۶۲۸م بود. او برای حفظ موقعیت خودش همه شانزده یا هفده برادر خود را كشت.[۱۲]
ابوعلی مسكویه می نویسد: «جانشینان خسرو پرویز غالبا مردانی بی كفایت بودند و رسم شاهزاده و برادركشی سنت رایج دربار بود. پس از شیرویه هفت پادشاه به فاصله سه سال روی كار آمدند. بیشتر آنها بازیچه دست سرداران و بزرگان بودند. آخرین پادشاه این سلسله یزدگرد سوم مردی كم سن و سال بود كه توان مقابله با مسلمانان را نداشت چرا كه خود او نیز بازیچه دست بزرگان دولت بود.»[۱۳]
زرین كوب در خصوص دوره پس از خسرو پزویز می نویسد: «فتنه ای كه دست شیرویه را به خون پدر آلوده ساخت از نیرنگ سپاهیان و روحانیان بود. از آن پس این دو طبقه چنان سلطنت را بازیچه خویش كردند كه دیگر از آن جز نامی باقی نمانده بود. سرداران سپاه مانند شهر براز، پیروز و فرخ هرمز، همان راهی را كه پیش از آنها بهرام چوبین رفته بود، پیش گرفتند و هر یك چند روز تخت و تاج را غصب كردند. اردشیر خردسال پسر شیرویه، و پوران دخت و آذر میدخت نیز قدرت آن را نداشتند كه از نفوذ و مطامع سرداران بكاهند. چند تن دیگر نیز كه بر این تخت لرزانِ بی ثبات بر آمدند، یا كشته شدند و یا از سلطنت خلع شدند. …»[۱۴]
جنگ های ایران و روم نیز بر موجبات ضعف ساسانیان در این دوره افزوده بود. آرتور كریستن سن می نویسد: «تعدیات و جنگ های خسرو پرویز ایران را فقیر كرد و شكست های سنوات اخیر جنگ ایران و روم ضربتی هولناك بر این كشور وارد آورد.»[۱۵]«جنگ های بیهوده خسرو پرویز جز آن كه خزانه مملكت را تهی كند نتیجه ای نداد.»[۱۶]
جنگ های ممتد ایرانیان با رومیان، از دوران سلطنت انوشیروان(۵۸۹-۵۳۱ م)آغاز شد، و تا زمان خسرو پرویز ادامه داشت و مدت بیست و چهار سال به طول انجامید. خسارات سنگین و مخارج هنگفتی که ایران و روم،در این جنگها متحمل شده بودند،هر دو دولت را از کار انداخت، و جز شبحی از این دو قدرت نیرومند باقی نمانده بود.
تقریبا تمامی پژوهشگران بر این عقیده اند كه جنگ های ایران و روم از علل عمده ضعف هر دو دولت در این زمان بوده است. احسان یار شاطر می نویسد: «فرسایش و تحلیل امپراتوری ایران و بیزانس، پس از سالها جنگهای متعدد، دلیل عمده پیروزی اعراب ذكر شده است. بررسی كلی مناسبات دیر پای میان دو امپراتوری بزرگ این نظر را تقویت می كند [۱۷] «ایران به مدت ۲۴ سال ( ۶۰۴ تا ۶۲۸م) در جنگ با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) بود این جنگ هر دو طرف را به شدت بی بنیه كرد و شرایط مساعدتری را برای قوای اعراب فراهم آورد كه بر هر دو نیرو غلبه كند.»[۱۸]
در چنین موقعیتی که جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بیدادگری می سوخت، پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم، در سال ۶۱۰، مبعوث به رسالت گردید و ندای توحید را به گوش عالمیان رساند و مردم را به صلح و نظم و آرامش دعوت نمود. مغلوب شدن رومیان اهل کتاب، به دست ملل شبهه اهل کتاب ساسانی ،سبب شد که بت پرستان غیر اهل کتاب مکه این شکست را شکست کسانی بدانند که به مسلمین نزدیک تر بودند، مسلمانان از شنیدن این خبر سخت نگران شدند.
پیامبرخاتم صلی الله علیه وسلم منتظر وحی الهی بود،تا این که آیه ای به مضمون یاد شده در زیر نازل گردید: ” الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ * وَعْدَ اللَّهِ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ ( سوره روم، آیات ۱- ۶) الف . لام . ميم .روميان (از ايرانيان) شكست خوردهاند (اين شكست) در نزديكترين سرزمين (به سرزمين عرب كه نواحي شام است، رخ داده است) و ايشان پس از شكستشان پيروز خواهند شد . در مدّت چند سالي . همه چيز در دست خدا و به فرمان او است، چه قبل (كه روميان شكست خوردهاند ) و چه بعد ( كه آنان پيروز ميگردند . ضعف و قدرت و شكست و پيروزي و غيره آزمون خداوندي است) . در آن روز (كه روميان پيروز ميگردند) مؤمنان شادمان ميشوند (آري ! خوشحال ميشوند) از ياري خدا . خدا هر كسي را كه بخواهد ياري ميدهد ، و او بس چيره (بر دشمنان خود) و بسيار مهربان (در حق دوستان خويش) است اين وعدّهاي است كه خدا داده است، و خداوند هرگز در وعدهاش خلاف نخواهد كرد، وليكن بيشتر مردم (كه كافران و مشركان و منافقانند، اين را) نميدانند .
پیشگوئی قرآن، درباره رومیان در سال ۶۲۷ میلادی تحقق پذیرفت، و«هرقل »با یک حمله «نینوا» را گرفت.هر دو رقیب آخرین دقایق عمر خود را می گذراندند، و در صدد تجدید نیرو بودند، ولی چون اراده حتمی ایزد یکتا بر این تعلق گرفته بود، که این دو سرزمین با نور یکتا پرستی روشن گردد، و روح افسرده ایرانیان و رومیان با نسیم روح افزای اسلام زنده شود ، چیزی نگذشت که خسرو پرویز،به دست فرزند خود شیرویه کشته شد، و فرزند نیز پس از هشت ماه از مرگ پدر، درگذشت.
در این دوران،آن چنان هرج و مرج ایران را فرا گرفت که پس از شیرویه در مدت چهار سال، زمامداران متعددی در میان آنها حکومت کردند،که چهار نفر آنها زن بودند ،تا اینکه سپاه اسلام، با حملات خود به این اوضاع خاتمه داد و این کشمکشهای پنجاه ساله به پیشرفت فتوحات اسلامی کمک شایان کرد.
آشفتگی در حکومت ساسانی : در اواخر دوران ساسانیان، چیزی که نباید از ذکر آن غافل شد،موضوع آشفتگی حکومت، رواج خودکامگی، و دسیسه بازی و هرج و مرج در رژیم دولت ساسانی بود.شاهزادگان، اعیان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزاده ای را برمی گزید و دسته دیگر او را از میان بر می داشت و کسی دیگر را انتخاب می کرد.هنگامی که مسلمانان عرب، به فکر تصرف ایران افتادند، خاندان سلطنتی ساسانی به منتهی درجه ضعف رسیده و گرفتار نفاق شده بودند.
در مدت چهار سال از موقع کشته شدن خسرو پرویز،و جلوس «شیرویه »، تا جلوس آخرین پادشاه ساسانی «یزدگرد»، عده ای که شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشته اند بر تخت پادشاهی تکیه زده بودند. بدین ترتیب در مدت چهار سال، چهارده بار یا کمتر، سلطنت ایران دست به دست گشته بود.معلوم است در مملکتی که در مدت ۴ سال ۱۴ بار،کودتا شود و هر بار یکی را بکشند و دیگری را به جای او بنشانند، آن مملکت به چه وضعی در می آید.
هر زمامداری که روی کار می آمد، کسانی که مدعی سلطنت بودند همه آنها را از بین می برد، و برای هموار ساختن سلطنت برای خود چه کارهائی که انجام نمی دادند! پدر پسر را می کشت و پسر پدر خود را نابود می کرد، برادر برادران خود را از بین می برد.«شیرویه »،برای رسیدن به سلطنت پدر خود را کشت[۱۹]و چهل نفر از پسران خسرو پرویز، یعنی برادران خود را نابود کرد[۲۰]«شهربراز»، از هر کس که مطمئن نبود او را کشت.سرانجام تمام کسانی به سلطنت رسیده بودند،همه،چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه کوچک، نزدیکان خود یعنی شاهزادگان ساسانی را از بین می بردند تا کسی مدعی سلطنت نباشد.
خلاصه،در دوران ساسانی،کار هرج و مرج چنان بالا گرفته بود که کودکان و زنان را بر تخت می نشاندند و پس از چند هفته می کشتند و دیگری را به جای او می نشاندند. بدین سان،دولت ساسانی، علیرغم شکوه و جلوه ظاهری که داشت، به سختی، روی به پستی و پریشانی و نابودی می رفت.
آشفتگی اوضاع ایران ساسانی از نظر مذهب
مهمترین سبب آشفتگی اوضاع ایران در دوره ساسانیان، تشتت و اختلاف آراء مذهبی بوده است. هنگام ظهور مجدد اسلام، مذهب رسمی ایران «زرتشتی گری مشابه مجوس» بود، ولی مذاهب و مسالک «نصرانیت»، «یهود»، «مانوی» ،«مزدکی»، «میترائیستی» و غیره نیز در ایران هر یک پیروانی داشتند. مذهب رسمی زرتشتی بیشتر جنبه تشریفاتی و حکومتی داشت . موبدان از جایگاه بلندی در دولت برخوردار بودند. نصرانیها گروه اقلیتی بودند که در سایۀ نظام ساسانی زندگی می کردند. شاهان ایرانی با امپراطوری روم روابط نیک برقرار نموده بودند. از این رو نصرانی های ایرانی نیز در زندگی صلح جویانه ای به سرمی بردند اما بعد از تیره شدن روابط ایران وروم این مناسبات با نصرانیهای ایرانی برهم خورد و مورد آزار واذیت قرار گرفتند.
نوع حکومت به خودی خود باعث نفوذ روحانیت زردشتی در دستگاه سیاسی میشد.تا آن اندازه که در شورای سلطنتی رای موبد موبدان بر وزیر اعظم(وزرگ فرمذار) و اسپهبد بزرگ برتری داشت. و این قاعده زمانی که نظام حکومتی با بحران جانشینی مواجه بود، دخالت بزرگان و در نتیجه توطئهها را افزایش میداد. در دوره ساسانيان، در ايامى كه بازار دين و تعصبات مذهبى گرم بود هركس از مذهب رسمى برمىگشت از ارث محروم و از حق مالكيت بىنصيب مىشد و اموال او به نزديك ترين خويشاوندانش مىرسيد.[۲۱]
پروفسور توماس آرنولد در کتاب تاریخ گسترش اسلام می نویسد”زجر و شکنجه و تجسس عقاید و دین در تمام مردم یک نوع حس تنفر علیه دین رسمی زرتشتی و خاندان پادشاهی که به تحمیل آن بر مردم کمک می نمود بوجود آورده بود و موجب آن شد که فتح اعراب بصورت یک نوع نجات و رهایی و آزادی جلوه نماید”.
سر سلسله ساسانیان، «اردشیر بابکان »چون خود مؤبدزاده بوده و به یاری روحانیان دین زرتشت، به سلطنت رسیده بود، لذا به هر وسیله ای که بود، دین نیاکان خود را در ایران انتشار می داد.
در زمان ساسانیان، دین رسمی و عمومی ملت ایران، آئین زردشتی بود و چون سلطنت ساسانیان با پشتیبانی مؤبدان صورت گرفته بود، از این جهت روحانیان زردشتی، از طرف دربار ساسانی کاملا حمایت می شدند. سرانجام روحانیان زردشتی در عهد ساسانی مقتدرترین طبقه ی ایران را تشکیل می دادند.
حکمرانان ساسانی همیشه دست نشانده مؤبدان بودند و اگر یکی از آنان از روحانیان اطاعت نمی کرد، با مخالفت سرسخت آنان روبرو می شد. از این رو، پادشاهان ساسانی بیش از هر طبقه به روحانیان توجه داشتند و در نتیجه حمایت و طرفداری ساسانیان از مؤبدان، شماره آنها روز به روز به فزونی می رفت. ساسانیان، برای تحکیم سلطنت خود، از وجود روحانیون بیشتر استفاده می کردند و در اطراف و اکناف مملکت پهناور ایران، آتشکده های مفصلی بر پا نموده و در هر آتشکده تعداد زیادی مؤبد، جای داده بودند.
می نویسند: خسرو پرویز، آتشکده ای ساخت و ۱۲ هزار«هیربد»در آن جا گماشت که سرود مذهبی و نماز بخوانند[۲۲]. بدین ترتیب،مذهب زردشتی، آئین درباری بود. مؤبدان با تمام قدرت خود می کوشیدند که طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگه دارند و طوری کنند که مردم بدبختی های خود را حس نکنند. فشار و اختیارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آئین زردشتی گریزان می ساخت. و توده مردم می خواستند، مذهبی غیر ازمذهب اشراف، برای خود بیابند.
مؤلف «تاریخ اجتماعی ایران »می نویسد:«…ناچار مردم ایران از فشار اشراف و موبدان می کوشیدند که از زیر بار گران این ناملایمات خود را بیرون آورند.به همین جهت در مقابل طریقه رسمی «مزدیستی زرتشتی »، که مذهب دولت و دربار بود و به آن «بهدین »می گفتند، دو طریقه ی دیگر در میان زرتشتیان،پیدا شده بود…»[۲۳]
آری، در نتیجه فشار و سخت گیریهای اشراف و مؤبدان بود که در ایران ساسانی مذاهب مختلف،یکی بعد از دیگری پیدا می شد.«مزدک»و پیش از او«مانی» (مذهب مانی، آئین زرتشت آمیخته با نصرانیت بود)، برای آن که تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند،خود کوشش کردند اما نتیجه ای نگرفتند.
در حدود سال ۴۹۷ میلادی بود که «مزدک »قیام کرد. لغو مالکیت انحصاری و نسخ رسم چند همسری و تشکیل حرمسرا را، در سرلوحه برنامه اصلاحی خود قرار داد. وقتی طبقات محروم از این برنامه اطلاع پیدا کردند، پروانه وار به گرد او هجوم آوردند و به رهبری «مزدک »، انقلاب بزرگی به راه انداختند.این قیامها و جنبش ها برای آن بود که مردم به حق مشروع خداداد خود برسند.سرانجام کار«مزدک »، با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهی اوضاع ایران گشت.
و همچنین در اواخر عهد ساسانی، آئین زردشتی کاملا حقیقت خود را از دست داده بود. کار مقدس شمردن آتش به جائی رسیده بود، که پتک زدن به آهن گداخته را که در پرتو مجاورت با آتش، طبیعت آن را به خود گرفته، ناروا می دانستند. و اصول و عقاید زردشت را بیشتر خرافات و افسانه ها تشکیل می داد و در این دوره حقایق این مذهب، جای خود را به یک مشت شعائر پوچ و بی روح و بیهوده ای داده بود که مؤبدان پیوسته برای تقویت خود بر تشریفات آن می افزودند. افسانه ها و خرافات دور از عقل،به اندازه ای در این دین راه یافته بود که حتی خود روحانیان را نیز نگران می ساخت.و در بین مؤبدان هم کسانی بودند که از اول،بی مغزی شعائر و عقاید زردشتی را فهمیده بودند و از زیر بار آنها شانه خالی می کردند.
از طرف دیگر،از زمان انوشیروان به بعد،راه تفکر در ایران باز شده بود و در نتیجه نفوذ فرهنگ یونانی و هندی و همچنین،تماس عقاید زردشتی با عقاید نصرانیت و مذهب های دیگر،بیش از پیش این امر را تقویت نمود و سبب بیداری مردم ایران می گشت و لذا بیشتر از هر وقت دیگر،از خرافات و مطالب واهی و بی اساس آئین زردشتی رنج می بردند.
بالاخره،فسادی که در جامعه روحانیت زرتشتی پدید آمده بود و خرافات و افسانه های دور از عقل و خرد که در آئین زردشتی راه یافته بود،همه سبب تشتت و اختلاف در عقاید و آراء ملت ایران گشت.با بروز این اختلاف و شیوع مذاهب گوناگون،روح شک و تردید در بین طبقه متفکر پدید آمد و از ایشان نیز رفته رفته به دیگران سرایت نمود.در نتیجه توده مردم ایمان قطعی و اعتقاد کاملی که قبلا داشتند، به کلی از دست دادند.
بدین ترتیب،هرج و مرج و بی دینی و لاابالی گری سراسر ایران را فرا گرفت. چنان که «برزویه »، طبیب معروف عهد ساسانی، نمونه کاملی از اختلاف عقاید و آشفتگی اوضاع ایران ساسانی را در مقدمه «کلیله و دمنه » ترسیم نموده است. زرین کوب می نویسد: مردم که از جور فرمانروایان و فساد روحانیان به ستوه آمده بودند آیین تازه را نوید و بشارتی یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند.[۲۴]
با آن که دین رسمی در دوره ساسانیان دین «زرتشتی» بود این دین به شدت دچار تباهی و فساد شده بود و خرافات زیادی در آن وارد شده بود. مطهری می نویسد: دین زرتشت به قدری در دست موبدها (روحانیون زرتشتی) فاسد شده بود كه ملت با هوش ایران هیچ گاه نمی توانست از روی صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد و حتی اگر اسلام در آن زمان به ایران نیامده بود، مسیحیت به تدریج ایران را مسخر می كرد و زرتشتی گری را از میان می برد.[۲۵]
در این عصر روحانیت زرتشتی هیچ پیام امید بخشی نداشت و مراسمات مذهبی چیزی جز تشریفات نبود. از آغاز تشكیل دولت ساسانی هر روز آتشكده ها و موبدان (روحانیون زرتشتی) حریص تر می شدند. اینان كه خود از خاندان های توان گر بودند. قدرت و ثروت، آنان را به فساد می كشانید. از این رو بود كه آئین مسیحیت رفته رفته در ایران در حال نفوذ بود[۲۶]
زرین كوب آورده است: در پایان سلطنت انوشیروان ایران وضعی سخت متزلزل داشت… روحانیت روی در فساد داشت. فسادی كه در وضع روحانی بود از قدرت نفوذ موبدان بر میخواست. تشت و اختلاف در عقاید و آراء پدید آمده بود. موبدان در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. مزدك و پیش از او مانی برای آن كه تحولی در اوضاع روحانی و دینی پدید آورند كوشش كردند؛ اما نتیجه ای نگرفتند. كار مزدك با مقاومت روحانیان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهی گشت. رأی و تدبیر انوشیروان كه با خشونتی بی اندازه توام بود، این فتنه را به ظاهر فرو نشاند؛ اما عدالتی كه در افسانه ها به او نسبت داده اند نتوانست ریشه ظلم و فساد را یكسر از بن در آورد. از این رو با مرگ او باز روحانیون و سپاهیان سر به فتنه گری بر آوردند.[۲۷]
به هر حال از نظر دینی وضعیت نامساعدی به وجود آمده بود. دستگاه فکری موبدان در حكومت ادغام شده بود. و موبدان زرتشتی در سیاست گذاری دولت و سركوب مخالفان به خصوص مخالفان دینی نقش بارزی ایفا می كردند. بنابراین دستگاه دینی نیز همراه دستگاه حكومتی به فساد اخلاق كشیده شده بود. حكومت حمایت مردمی، و دین مشروعیت خود را از دست داده بود.[۲۸]مردم ایران از فشار و تجاوزات روحانیان زرتشتی اندك اندك بیزار شده بودند و تلاش می كردند خود را از زیر بار این ناملایمات بیرون بكشند به همین جهت در مقابل طریقه رسمی زرتشتی دو طریقه دیگر در میان زرتشتیان پیدا شده بود. ۱- طریقه زروانیان ۲ – طریقه كیومرثیان.[۲۹]
به نظر می رسد آشكار شدن طریقه مانوی كه از سال ۲۲۸میلادی در ایران رواج یافته بود همچنین طریقه مزدكی كه از سال ۴۹۷میلادی در ایران اعلام شده بود، در واقع اعتراضی بود به انحرافات و بدعتها در طریقه رسمی زرتشتی و البته این آیینها از طرفداران بسیاری در ایران برخوردار بودند. وجود این نهضتهای دینی(مانوی و مزدكی) از عمده ترین دلائل ضعف ساسانیان شمرده شده است عاملی كه به شكاف بیشتر در جامعه منجر شد.[۳۰]
رواج خرافات در آئین زرتشتی كاملا مشاهده می شد. در دوره ساسانیان و در آئین زرتشتی آتش، دختر خورشید شناخته می شد[۳۱]آتش اجاق هرگز نمی بایست خاموش شود و نور آفتاب هرگز نبایستی بر آتش بتابد و آب با آتش نبایستی ملاقات نماید و ظروف فلزی نمی بایست زنگ بزند؛ زیرا كه فلزات مقدس بودند. چیزی كه در تطهیر موثرتر از آب محسوب می شد، بول گاو بود[۳۲]
نظام اقتصادی در عهد ساسانیان:
کشور ایران علاوه بر امکانات فراوان خود،در اثر موقعیت ترانزیتی که میان شرق و غرب جهان داشت و می توانست به منزله پلی جهت انتقال کالا و علوم و فنون میان کشورهای متمدن شرق و غرب باشد،اعتبار خاصی به خود گرفته و وزنه قابل توجهی در سیاست جهان به شمار می رفت . از طرفی اقتصاد جامعه بر کشاورزی و دامپروری متکی بود و تعالیم اوستا نیز این نوع معاش را تشویق میکرد.تا آن اندازه که بیشتر حرفهها مثل صنعت پیشه وری و تجارت که باعث رونق شهرها و به دنبال آن نو آوری میشد.در اختیار اقلیتهای نصرانی و یهودی و غیره بود و اکثریت مردم زردشتی به خاطر عقاید مذهبی شان به آنها نمیپرداختند.
افکار دینی و شیوه سیاست گذاری جامعه را به سوی نوعی نظام بزرگ مالکی سوق می داد.این بزرگ مالکان یا افراد خانوادههای ممتاز که به طور دود مانی صاحب املاک فراوان بودند یا نظامیان رده بالا در ارتش ساسانی که از طرف حکومت صاحب تیول و زمین شده بودند.خود اینها در شهرها زندگی میکردند و همواره تودهای از مردم و رعایا در ازاء گرفتن مزد یا محصول ناچیز برای اینها کار میکردند
كريستن سن مىنويسد:جامعه ايرانى بر دو ركن قايم بود: مالكيت و خون. بنابر نامه تنسر، حدودى بسيار محكم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا مىكرد. امتياز آنان «به لباس و مركب و سراى و بستان و زن و خدمتكار بود.» و در جاى ديگر گويد:
«اشراف را به لباس و مراكب و آلات تجمل از محترفه و مهنه ممتاز كردند و زنان ايشان همچنين به جامههاى ابريشمين و قصرهاى منيف و رانين و كلاه و صيد و آنچه آيين اشراف است. و مردمان لشكرى به آسايش و رفاهيت آمن و مطمئن به خانهها به معاش، بر سر زن و فرزند فارغ نشسته.» در شاهنامه فردوسى از خسروانى كلاه و زرينه كفش بسيار سخن رفته است كه مايه امتياز اشراف بزرگ بوده است. به علاوه طبقات از حيث مراتب اجتماعى درجاتى داشتند. هركس را در جامعه، درجه و مقامى ثابت بود.
به عقيده محققان، در دوره ساسانيان طبقات و دستههاى اجتماعى از لحاظ شرايط اقتصادى يكسان نبودند و… در حدود هردسته درجات و اختلافات مالى وجود داشت، و اين دستهها از لحاظ اقتصادى يك واحد اقتصادى مشخص را تشكيل نمىدادند و نمىتوانستند تشكيل دهند.
در ايران، تقسيم جامعه به طبقات، به وضع بارزى وجود داشت، بهرهكشان بطور كلى صاحبان اراضى بودند و استثمار شوندگان، مردم روستا؛ كه از لحاظ وضع مالى و ميزان تابعيت شان در مقابل صاحبان اراضى متفاوت بودند. این مردم حتی در حقوق اجتماعی آن روز سهم بسیار ناچیزی داشتند و در جنگها جزء پیاده نظام محسوب میشدند و کارهای سطح پایین را انجام میدادند.جنبش اجتماعی و اقتصادی مزدک که واکنشی در برابر سیستم سیاسی و اجتماعی بود به مرور زمان به افراط کشیده شد.در زندگى ايران عهد ساسانى، بردهدارى نيز مقام مهمى داشت. ايران در آغاز قرون وسطى اندكاندك به سوى روابط فئودالى مىگراييد و اين روابط در قرن پنجم به نحوى بارزتر نمايان شد. تكوين روابط فئودالى خيلى زودتر آغاز شد و نهضت مزدكيان، كه بر ضد استقرار تابعيت فئودالى روستاييان بود، در پاشيدگى و نابودى روابط دوران بردهدارى تا اندازهاى مؤثر بوده است. [۳۳]
در ايران قبل از اسلام، ظاهرا براى حفظ وضع طبقات مختلف، ازدواج بين محارم نزديك معمول بوده است (خويتودس). «بعد از اسلام به جای آن ازدواج بين اقوام نزديك نزد ايرانيان پسنديده گردید و مىگويند كه عقد پسرعمو و دخترعمو و… در آسمان بسته شده. اين اعتقادات از اهميت دادن به تخمه و نژاد سرچشمه مىگيرد …
وضعیت علوم در دوره ساسانی
تربیت و تعلیم به طور کلی اعم از ابتدائی و متوسطه و عالی توسط روحانیان انجام می شد و هیچ طبقه ای حق دخالت در آن نداشت.تحصیل و تدریس در افراد و طبقات مشخص و معینی انحصار داشت. حتی بعضی از علوم بود که با خط مرموزی ( هزوارش ) تدوین و تدریس می شد که تقریبا جنبه سری داشت و تحت انحصار شدید بود.مردم عادی معمولا بی سواد و به این بی سوادی خرسند بودند. به نظر می رسد تنها مركز علمی مهم در دوره ساسانیان «جندی شاپور» بوده است. «این مركز علمی در نزدیكی شهر اهواز بوده و تاریخی كهن دارد كه به دورانهای ما قبل تاریخ میرسد».[۳۴]
هر چند برخی از پادشاهان ایران به این مركز علمی توجه كردند؛ اما به نظر می رسد به طور كلی در دوره ساسانیان چندان توجهی به علم نشده است. دكتر زرینكوب می نویسد: در ایران علاقه خسرو انوشیروان به معرفت و فكر یك دولت مستعجل بود و باز تعصباتی كه برزویه طبیب در مقدمه كلیله و دمنه با آن اشارت دارد، هر نوع احیاء معرفت را در این سرزمین غیر ممكن می كرد.[۳۵]
برزویه طبیب در مقدمه كلیله و دمنه آورده است: «كارهای زمانه میل به عقب گرد دارد، خیرات از میان مردم رخت بر بسته است، افعال ستوده و اقوال پسندیده كهنه شده است و راه راست بسته شده، راه ضلالت باز، عدل ناپیدا و ظلم و جور ظاهر، علم متروك و جهل معلوم، دنائت مستولی شده و كرم و مروت منزوی گشته و…».[۳۶]
همه عوامل مذكور موجبات ضعف این امپراتوری بزرگ را فراهم كرده بود. به گونه ای كه اعراب مسلمان برای شكست دادن ایرانیان با دشواری چندانی روبرو نشدند. نارضایتی ایرانیان از حكومت ساسانی و جاذبه آموزه های اسلامی و رفتار برادرانه و عادلانه مسلمانان سبب جلب بسیاری از آنان به دین اسلام شد و سرانجام تمامی مناطق ایران به دست اعراب مسلمان فتح شد.آشکار است که مردم ایران در آن زمان از نارضایتی هایی برخوردار بودند که اوج آن را می توان پس از رحلت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم و جنگ مسلمانان با ایرانیان مشاهده نمود.
البته در روزگاری که مسلمانان با دولت ساسانی می جنگیدند، کشور ایران با همه اغتشاشات و از هم پاشیدگی هایی که داشت، از نظر نظامی بسیار نیرومند بود. در آن زمان دو قدرت بزرگ ایران و روم، بر جهان حکومت می کرد. سایر کشورهای منطقه یا تحت الحمایه آنها بودند، یا باجگزار آنها.
ایرانیان آن روز چه از نظر سرباز و اسلحه و وسایل جنگی و چه از نظر کثرت جمعیت، و چه از نظر آذوقه و تجهیزات و امکانات دیگر، برتری فوق العاده ای نسبت به مسلمانان داشتند. اعراب مسلمان حتی با فنون جنگی آن روز در سطحی که ایرانیان و رومیان آشنا بودند، آشنا نبودند. به همین جهت احدی در آن زمان نمی توانست، آن شکست عظیم ایرانیان را به دست اعراب مسلمان پیش بینی کند . جمعیت آن روز ایران را در حدود ۱۴ میلیون نفر تخمین زده اند[۳۷]که گروه بی شماری از آنان سرباز بودند.
این نارضایتی، ناشی از جریان های چند سال اخیر خسرو پرویز نبود، زیرا اگر توده های مردم نسبت به اساس یک رژیم یا آیین خوش بین باشند، در هنگام تهاجم دشمن مشترک، با تمام قدرت به میدان خواهند آمد و تمام نارضایتی های جزئی و موقت را فراموش خواهند کرد. بلکه هجوم دشمن سبب اتحاد بیشتر و از بین رفتن اختلافات داخلی می شود. اما این به شرطی است که یک روح زنده که از مذهب یا حکومت آنان سر چشمه می گیرد در آن مردم، وجود داشته باشد.
اجتماع آن روز ایرانیان یک اجتماع طبقاتی عجیبی بود. حتی آتشکده های طبقات مختلف با هم فرق داشت. هیچ کس حق نداشت از طبقه ای وارد طبقه دیگر بشود. یک بچه کفش دوز و یا کارگر نمی توانست با سواد بشود. تعلیم و تعلم در انحصار اعیان زادگان و موبد زادگان بود. دین زرتشت به قدری در دست مؤبدها فاسد شده بود، که ملت ایران هیچ گاه نمی توانست از صمیم قلب به آن عقیده داشته باشد، حتی بعضی از محققین گفته اند: اگر اسلام هم در آن وقت به ایران نیامده بود، مسیحیت تدریجا ایران را مسخّر می کرد. بی علاقگی مردم ایران نسبت به حکومت و دستگاه دینی و روحانیتشان سبب می شد که سربازان آنها میل و رغبتی به جنگیدن با مسلمانان نداشته باشند و حتی در بسیاری از موارد به آنها کمک کنند. مثلا چهار هزار سرباز دیلمی، پس از مشاوره تصمیم گرفتند به میل خود اسلام آورند و این عده در تسخیر«جلولا» به سپاه اسلام کمک کردند [۳۸]
چنانکه بلاذری آورده است که: “کان مع رستم يوم القادسية أربعة آلاف يسمون جند شهانشاه، فاستأمنوا علي أن ينزلوا حيث أحبوا و يحالفوا من أحبوا و يفرض لهم في العطاء فأعطوا الذي سألوه” یعنی “در روز نبرد قادسيّه، چهار هزار سپاهي با رستم فرّخزاد درجنگ حضور داشتند که آنانرا گارد شاهنشاهي مي ناميدند. اين چهار هزار تن ايراني، از مسلمانان امان خواستند تا در هر کجا از سرزمين اسلام مايل بودند فرود آيند، و با هر کس که دوست داشته باشند هم پيمان گردند و براي آنان عطايي مقرر شود، و مسلمين نيز آنچه درخواست نمودند، بديشان بخشيدند” و در نتیجه این کار شرعی مسلمانان این ۴۰۰۰ نفر به دین مبین اسلام مشرف شدند چنانکه در همان کتاب ذکر شده است که”أسلموا علي مثل أسلم عليه أساورة البصرة و أتوا الکوفة فأقاموا بها” .همانند سوارکارانی که در بصره اسلام آوردند این گروه نیز اسلام آوردند و در کوفه اقامت کردند. [۳۹]همچنین پس از غلبه ی ارتش اسلام بر ساسانیان عمر بن خطاب یک عرب را به فرمانروایی ایران تعیین نکرد بلکه یک ایرانی را حاکم سرزمین فارس کرد به اسم روزبه یا همان سلمان فارسی و این هم از رفتارهای عادلانه مسلمانان بود.
تاریخ نشان داده که ایرانیان اصلا رغبتی برای دفاع از حکومت ستمگر ساسانی نداشتند و حتی در بسیاری از موارد خود با ارتش اسلام همكاري مي كردند تا هرچه زودتر این نظام فاسد را به زباله دان تاریخ بفرستند چنانکه در فتح شوش گروهی از دهقانان ایرانی برای ارتش اسلام در کنار فرات پل ساختند تا مسلمانان از روی آن رد شوند و این گونه شوش فتح گردید. زرین کوب به این واقعه اشاره کرده و باز می نویسد: در ولایاتی مانند ری و قومس و اصفهان و جرجان و طبرستان مردم جزیه را می پذیرفتند اما به جنگ آهنگ نداشتند و سببش آن بود که از بس دولت ساسانیان دچار بیدادی و پریشانی بود کس به دفاع از آن علاقه ای و رغبتی نداشت.[۴۰]
زرین کوب همچنین نوشته اند که در تمام شهر اصفهان نظام ساسانی فقط ۳۰ نفر طرفدار داشت.ایشان می نویسد: مرزبان اصفهان،فاذوسبان، چون دید که مردم را به جنگ عرب رغبت نیست و او را تنها میگذارند، اصفهان را بگذاشت و با سی تن از تیراندازان خویش راه کرمان پیش گرفت تا به یزدگرد بپیوندد. بله این خود ایرانیان بودند که اسلام را به ایران آوردند و در واقع اسلام را با آغوش باز پذیرفتند.
بنابراین لشکر کشی مسلمین علیه حکومت ایران، فقط به خاطر برداشتن موانع پذیرش اسلام (حاکمان ظالم و ستمگر و تاجران مذهبی ) بوده است، که نمی گذاشتند حقیقت اسلام در میان مردم شناخته گردد. یعنی همان کاری که پیامبر (ص) می خواستند با فرستادن نامه و پیک محقق نمایند و با عرضه اسلام به شاه ایران (خسرو پرویز) زمینه پذیرش را آماده نمایند، ولی حاکم ظالم و خودسر که می توانست با لحظه ای درنگ و اندیشه سعادت خود و جامعه را بخرد با نابخردی، خود را بد عاقبت نمود و سعادت را برای مردم ایران به تأخیر انداخت[۴۱]
تجمل پرستی در دوران ساسانیان
پادشاهان ساسانی، عموما تجمل پرست و پرتشریفات بودند. دربار پرطمطراق ساسانی و زرق و برق آن، چشمها را خیره می ساخت. در عهد ساسانیان، ایرانیان پرچمی داشتند به نام «درفش کاویانی »، که معمولا در میدان جنگ برافراشته می شد و یا در جشنهای پرتشریفات ساسانیان،بر فراز کاخ آنها نصب می گردید،و این پرچم با جواهرات بسیار گرانبها تزیین شده بود. به قول یکی از نویسندگان: جواهرات و اشیاء گرانبهای این پرچم بی همتا را به ۱۲۰۰۰۰۰ درهم یا (۳۰۰۰۰ پوند) تخمین کرده اند[۴۲]
در کاخهای افسانه ای ساسانیان، از بس جواهرات و اشیاء نفیس و قیمتی، و نقشه ها و تصویرهای حیرت انگیز فراهم گردیده بود که دیده بینندگان را خیره می کرد. اگر بخواهیم غرائب و عجائب این کاخها را بدانیم، کافی است فقط نظر خود را به یک قالی سپید و بزرگی بیاندازیم که در تالار یکی از کاخها انداخته بودند،به نام «بهارستان کسری ».این قالی را زمامداران ساسانی،برای این تهیه کرده بودند که موقع عیش و عشرت سر حال باشند و همیشه مناظر زیبا و فرح انگیز فصل را تماشا کنند[۴۳]به طوری که می نویسند: این قالی، دارای یکصد و پنجاه ذراع طول، و هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود.[۴۴]
در میان پادشاهان ساسانی، خسروپرویز بیش از همه به تجملات علاقمند بود.شمار زنان و کنیزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسرای او به چندین هزار تن بالغ می شد. در خانواده ی ایران دوره ساسانیان، مرد ریاست مطلق داشت و از نظر تعداد همسرانش محدودیتی نداشت.
حمزه اصفهانی، در کتاب «سنی ملوک الارض »،تجملات خسرو پرویز رابدین گونه شرح داده است:خسرو پرویز سه هزار زن داشت،و دوازده هزار کنیزک ساز زن و بازیگر،و شش هزار مرد پاسبان او بودند،۸۵۰۰ اسب مخصوص سواری او بود،۹۶۰ فیل،۱۲۰۰۰ استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت[۴۵]سپس «طبری »اضافه می کند:این پادشاه بیش از هر کس به جواهرات و ظروف و اوانی گرانبها و امثال آن علاقه داشت [۴۶]
وضعیت اجتماعی
جامعه ایران در دوره ساسانی یك جامعه طبقاتی بود. عبور از طبقهای به طبقات بالاتر تقریبا امری محال بود[۴۷]مطهری در این رابطه مینویسد: اوضاع اجتماعی آن روز ایران یك اجتماع طبقاتی عجیب بود. با همه عوارض و آثاری كه در این گونه اجتماعات هست. تا آنجا كه حتی آتشكده های طبقات مختلف با هم فرق داشت. طبقات بسته بود. هیچ كس حق نداشت از طبقه ای وارد طبقه دیگر شود. كیش و قانون آن روز هرگز اجازه نمی داد كه یك بچه كفش دوز یا كارگر بتواند با سواد شود. تعلیم و تربیت تنها در انحصار اعیان زادگان و موبدزادگان بود.[۴۸]
در جامعه ساسانی هر فرد و خانواده دارای جایگاه و مقامی خاص بود و هیچ كس نمی توانست خواهان درجه ای برتر از آن كه بنا به مقتضات به او تعلق داشت، باشد. پیشه وران در شهرها و كشاورزان در روستاها، پست ترین طبقات به شمار می آمدند، دبیران و ارتشیان در طبقات بعدی بودند و طبقه آذربانان و روحانیون زرتشتی بعد از آنها بودند. خاندان ساسانی برترین طبقات بودند….[۴۹]
در دوره ساسانیان روستائیان بی آنكه مزد و پاداشی بگیرند در سپاه خدمت می كردند. شهریان وضع بهتری داشتند. آنها نیز مانند روستائیان گزیت «جزیه» یا مالیات سرانه می دادند؛ اما از خدمت در سپاه معاف بودند[۵۰]نامعلوم بودن پایه مالیاتی كه هر شخص می بایست بپردازد، بهانه ای برای اخاذی و زیاده ستانیها به دست می داد.»[۵۱]
سیاست دشوار مالیاتی كه اواخر حكومت ساسانی و در دوره خسرو پرویز در جهت تامین هزینه جنگ اعمال شد، فشار كمرشكنی بر رعایا تحمیل نمود تا آنجا كه به روایت تاریخ قم ” مردم هلاك شدند و خراب گشتند تا غایت كه كنیزكی به درهمی می فروختند. “[۵۲]محققان همین امر را از علل ضعف و نهایتا شكست ساسانیان دانسته اند.
دكتر علمداری می نویسد: «گسترش وسیع فاصله طبقاتی از یك سو و فساد دستگاه حكومتی و بیتوجهی به نیازمندیهای مردم از سوی دیگر زمینه های شكست ساسانیان را فراهم كرد.[۵۳]امتیاز طبقاتی و محروم بودن عده كثیری از مردم ایران از حق مالكیت، ناچار اوضاع خاصی پیش آورده بود و به همین جهت جامعه ایرانی، در دوره ساسانی هرگز متحد و متفق الكلمه نبود. توده های عظیم مردم همیشه ناراضی و نگران و محروم زیسته اند.»[۵۴]
بدین سان، وضع اجتماعی ایران در زمان ساسانیان،به هیچ وجه بهتر از وضع سیاست و دربار نبود.حکومت طبقاتی که از دیر زمان در ایران وجود داشت،در عهد ساسانیان به شدیدترین وجهی درآمده بود.طبقات اشراف و روحانیان،کاملا از طبقه های دیگر ممتاز بودند.تمامی پستها و شغلهای حساس اجتماعی مخصوص آنان بود.پیشه وران و دهقانان از تمام مزایای حقوقی اجتماعی محروم بودند.به جز پرداخت مالیات و شرکت در جنگها وظیفه دیگری نداشتند.” ..چیزی که بیش از همه در میان مردم ایران «نفاق »افکنده بود،«امتیازات طبقاتی »بسیار خشنی بود که ساسانیان در ایران برقرار کرده بودند.و ریشه آن در تمدنهای پیشین بوده،اما در دوره ی ساسانی، بر سخت گیری افزوده بودند.
در درجه اول، هفت خانواده ی اشراف، و پس از ایشان،طبقات پنج گانه،امتیازاتی داشتند.و«عامه ی مردم» از آن محروم بودند.تقریبا«مالکیت»، انحصار به آن هفت خانواده داشت.ایران ساسانی…در حدود «صد و چهل میلیون جمعیت» داشته است، اگر شماره افراد هر یک از هفت خاندان را،صد هزار تن بگیریم، شماره مجموع آنها، به «هفت صد هزار» می رسد. و اگر فرض کنیم که مرزبانان و مالکان که ایشان نیز تا اندازه ای از حق مالکیت بهره مند بوده اند، نیز هفتصد هزار بگیریم، تقریبا از این صد و چهل میلیون، «یک میلیون و نیم» حق مالکیت داشته و «دیگران همه» از این حق طبیعی خداداد «محروم بوده اند».[۵۵]
پیشه وران و کشاورزان که از تمام مزایای حقوقی محروم بودند ولی بار سنگین مخارج اعیان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ این اوضاع سودی گمان نمی بردند.لذا بسیاری از کشاورزان و طبقات پست و پائین اجتماع، کارهای خود را ترک کرده و برای فرار از مالیاتهای کمرشکن، به دیرها پناهنده می شدند.[۵۶]
مؤلف کتاب «ایران در زمان ساسانیان»، پس از آنکه از بدبختی کشاورزان و کارگران ایران می نویسد:سپس از قول یکی از مورخان غرب به نام «امیان مارسیلینوس»، چنین نقل می کند:کشاورزان و کارگران ایران در زمان ساسانیان در نهایت ذلت و خواری و بدبختی بسر می بردند.در موقع جنگ، پیاده از عقب لشکر حرکت می کردند. طوری آنان را
[۱] – ریوس ابو الفرج اهرون غریغو (ابن عبری)،مختصر الدول،دکتر تاج پور،حشمت اللّه ریاضی، تهران، انتشارات اطلاعات، ،۱۳۶۴ ، ص ۱۲۸
[۲] – سن کریستین ، ایران در زمان ساسانی ،مترجم غلام رضا رشید یاسمی ، تهران ، انتشارات دنیای کتاب ،۱۳۶۸ ص ۲۶۷ ؛نیز:ذبیح الله صفا ، تاریخ ادبیات در ایران ، تهران ، انتشارات فردوس ، ۱۳۵۵
[۳] – كاظم علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، انتشارات توسعه، ۱۳۸۸، ص ۳۱۱
[۴] – حسین مفتخری، تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۸۷، ص ۷
[۵] – محمد بن جریر طبری ، تاریخ طبری ، بیروت ، انتشارات بی نا ، ۱۰۴۱
[۶] – محمد امیر شیخ نوری ، تاریخ بیزانس ،تهران ، انتشارات دانشگاه پیام نور ، ۱۳۹۱، ۳۵۳
[۷] – مرتضی راوندی ،تاریخ اجتماعی ایران ، تهران ، انتشارات امیر کبیر ،۷۸ ۱۳ ، ، ج۱، ص ۶۲۷
[۸] – حسین مفتخری ، تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان ، تهران، انتشارات سمت ،۱۳۸۷ ، ص ۹؛نیز: تئودور نولدکه ،تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمه عباس زریاب،تهران، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگ ، ص ۴۱۹، ۱۳۷۸.
[۹] – آرتور كریستین سن ، ایران در زمان ساسانیان، تهران، انتشارات دنیای كتاب، ۱۳۷۴، ص۶۴۵
[۱۰] – همان ۶۴۸
[۱۱] – تورج دریایی، سقوط ساسانیان ترجمه منصوره اتحادیه و فرحناز امیر خانی، تهران، انتشارات نشر تاریخ ایران، ۱۳۸۱، ص۵۶
[۱۲] -همان ص ۵۶
[۱۳] – ابوعلی مسكویه، تجارب الامم، تهران، انتشارات سروش، اول، ۱۳۷۵، ج۱ ، ص ۱۴۰- ۱۴۱
[۱۴] – زرین كوب، دو قرن سكوت، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۸، ص ۵۵
[۱۵] – آرتور كریستین سن ، ایران در زمان ساسانیان، تهران، انتشارات دنیای كتاب، ۱۳۷۴، ص۶۴۵
[۱۶] – زرین كوب، دو قرن سكوت، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۸، ص ۵۵
[۱۷] – احسان یار شاطر و دیگران، تاریخ ایران از سلوكیان تا فروپاشی دولت ساسانیان ، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات امیر كبیر، ۱۳۸۰، ص ۲۶۹
[۱۸] – كاظمعلمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، انتشارات توسعه، ۱۳۸۸،ص ۳۰۹
[۱۹] – علی بن حسین مسعودی ، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۷۴،ج ۱،ص ۲۸۱
[۲۰] – مرتضی راوندی ، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، انتشارات امیر کبیر ،۱۳۵۴ ، ج ۲ ، ص ۱۹
[۲۱] – همان ، ج ۱ ،ص۶۲۵
[۲۲] – سعید نفیسی ،تاریخ تمدن ایران ساسانی، تهران، انتشارات اساطیر ، ۱۳۸۴ ،ج۱
[۲۳] – مرتضی راوندی، پیشین ،ج ۲ ،ص ۲۰
[۲۴] عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، ص ۸۲
[۲۵] – مرتضی مطهری ، اشنایی با قران ، تهران ، انتشارات صدرا ، ۱۳۷۶ ص ۸۹
[۲۶] – عبد الحسین زرین کوب ، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران ، انتشارات امیر کبیر ، ۱۳۸۶ ، ج۱ ، ص ۱۵۹
[۲۷] – زرین كوب، دو قرن سكوت، تهران، انتشارات سخن، ۱۳۸۸، ص ۵۴-۵۵
[۲۸] – كاظم علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، انشارات توسعه، ۱۳۸۸، ص ۳۰۳
[۲۹] – مرتضی راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، انتشارات امیر کبیر ،۱۳۵۴ ، ج ۲ ، ص ۲۰-۲۲؛ نیز: مرتضی مطهری ، اشنایی با قران ، تهران ، انتشارات صدرا ، ۱۳۷۶ ص ۱۹۰
[۳۰] – كاظم علمداری، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، انشارات توسعه، ۱۳۸۸، ص ۳۳
[۳۱] – مرتضی مطهری ، اشنایی با قران ، تهران ، انتشارات صدرا ، ۱۳۷۶ ص ۱۹۰
[۳۲] – پیشین ص ۱۹۰-۱۹۲
[۳۳] – پيگولوسكايا و دیگران ،تاريخ ايران (از دوران باستان تا پايان سده هجدهم ميلادي(، ترجمه كريم كشاورز ، تهران ، انتشارات دانشگاه تهران ـ موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي ، ۱۳۶۴ ، ص ۹۲
[۳۴] – . سید حسین نصر ؛ علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران، انتشارات شركت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۶، ص۱۹۴
[۳۵] -عبدالحسین زرین كوب ؛ كارنامه اسلام، تهران، انتشارات امیر كبیر، ۱۳۸۰، ص ۱۲
[۳۶] – – عبد الحسین زرین کوب ، تاریخ ایران بعد از اسلام ، تهران ، انتشارات امیر کبیر ، ۱۳۸۶ ، ج۱ ، ص۱۵۸ – ۱۵۷
[۳۷] – سعید نفیسی ، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر،تهران ،انتشارات بنیاد.
[۳۸] – ادوارد گرانويل براون، تاريخ ادبيات ايران ، تهران، انتشارات [وزارت فرهنگ] ابن سينا؛ مرواريد، ۱۳۵۴،۱۳۳۵٫ج ۱ ، ص ۲۹۹ ؛ نیز: مرتضی مطهری، مجموعه آثار ، تهران ، انتشارات صدرا ، ۱۳۸۹ ، ج ۱۴ ، ص ۹۳ تا ۹۷
[۳۹] بلازری، فتوح البلدان ، ص ۲۷۹
[۴۰] زرین کوب، دو قرن سکوت، ص ۸۲
[۴۱] – ادوارد گرانویل براون، پیشین، ، ص ۱۰۰
[۴۲] – زين العابدين رهنما ، پيامبر (ص) ،تهران، انتشارات زوار، ۱۳۸۵ ، ج۱، ص ۴۲- ۴۳
[۴۳] رهنما ، پیشین ، ج۱، ص ۴۳
[۴۴] همان
[۴۵] – حمزه بن الحسن الاصفهانی ،تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلاه و السلام، بیروت ، انتشارات منشورات دار مکتبه الحیاه ، ۱۹۶۱ ، ص ۴۲
[۴۶] آرتور كریستین سن ، ایران در زمان ساسانیان، تهران، انتشارات دنیای كتاب، ۱۳۷۴، ص۴۳۹
[۴۷] – هوار كلمان ، ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، تهران، ا نتشارات امیر كبیر، ۱۳۸۶، ص ۱۲۷
[۴۸] – مرتضی مطهری؛ خدمات متقابل ، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۸۵، ص ۸۹٫
[۴۹] – عبدالحسین زرین كوب؛ تاریخ ایران بعد از اسلام، تهران، انتشارات امیر كبیر، ۱۳۵۵، ج۱، ص۱۶۳- ۱۶۴؛ نیز:حسین مفتخری، تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۸۷ ، ص ۱۰ ؛ همچنین :حسن بن محمد قمی ، تاریخ قم ، قم ، انتشارات کتابخانه بزرگ حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی ، گنجینه مخطوطات اسلامی،۱۳۸۵ ، ص ۱۸۰
[۵۰] – هوار كلمان ، ایران و تمدن ایرانی، ترجمه حسن انوشه، تهران، انتشارات امیر كبیر، ۱۳۸۶، ص ۱۶۸
[۵۱] – همان ص ۱۸۰
[۵۲] – حسین مفتخری ، تاریخ ایران از ورود مسلمانان تا پایان طاهریان، تهران، انتشارات سمت، ۱۳۸۷، ص ۱۰؛ نیز: حسن بن محمد قمی ، تاریخ قم ، قم ، انتشارات کتابخانه بزرگ آیت الله مرعشی نجفی ، گنجینه مخطوطات اسلامی،۱۳۸۵ ، ص ۱۸۰
[۵۳] – كاظم علمداری ، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، تهران، انتشارات توسعه، ۱۳۸۸، ص ۳۰۲-۳۰۳
[۵۴] – مرتضی مطهری؛ خدمات متقابل ، تهران، انتشارات صدرا، ۱۳۸۵، ص ۱۶۸ ؛ نیز:سعید نفیسی ، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر،تهران ،انتشارات بنیاد.ج ۲ ص ۴۶ و ۴۷
[۵۵] – همان ج ۲ ص ۲۴
[۵۶] – ابوالحسن حسنی ، ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین؟ ، قم ، انتشارات پیام اسلام، ۱۳۶۸ ص ۷۰ – ۷۱
خوار و بی ارزش می شمردند که گویا بردگی برای آنان برای همیشه نوشته شده است و هیچ اجر و مزد در مقابل کار خود دریافت نمی کردند.[۱]در امپراطوری ساسانی، تنها اقلیتی کمتر از یک و نیم درصد از جمعیت، صاحب همه چیز بوده اند ولی بالغ بر نود و هشت درصد مردم ایران،همانند بردگان حق حیات نداشتند.
حق تحصیل ویژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانیان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصیل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و کسب فضیلت محروم بودند. این عیب بزرگ در فرهنگ ایران باستان،به قدری واضح و روشن است که حتی «خداینامه پردازان »و«شاهنامه نویسان»، با اینکه هدف آنها حماسه سرائی است، به آن نیز تصریح کرده اند.
«فردوسی»، حماسه سرای معروف ایران، در«شاهنامه » داستانی آورده است که بهترین شاهد این مطلب است. این داستان در زمان انوشیروان اتفاق افتاده، یعنی درست در زمانی که امپراطوری ساسانی، دوران طلائی خود را می گذرانده است. و این داستان نشان می دهد که در دوره او نیز اکثریت قریب به اتفاق مردم، حق تحصیل نداشتند و حتی انوشیروان دانش دوست، هم حاضر نبود به طبقات دیگر مردم، حق تحصیل علم بدهد.
فردوسی می گوید: کفش گری حاضر شد برای مصارف جنگ ایران و روم،گنج سیم و زر نثار کند،با آنکه در آن زمان انوشیروان به کمک مالی احتیاج بیشتری داشت،زیرا حدود سیصد هزار سپاهی ایران،دچار کمبود غذا و اسلحه بودند، داد و فغان از لشکریان برمی خیزد،جریان را به خود شاه می رسانند. انوشیروان، از این وضع، پریشان خاطر می گردد و بر فرجام خویش بیمناک می شود. بلافاصله «بزرگمهر»، وزیر اندیشمند خود را برای چاره جوئی فرا می خواند و دستور می دهد هم اکنون باید به سوی مازندران رود و هزینه جنگ را فراهم کند. ولی «بزرگمهر» می گوید: خطر، نزدیک است، باید فوری چاره کرد. آنگاه بزرگمهر، قرضه ی ملی پیشنهاد می کند، انوشیروان پیشنهاد او را می پسندد و دستور می دهد هر چه فوری اقدام شود.
بزرگمهر به نزدیک ترین شهرها و قصبات مامور می فرستد و جریان را با توانگران آن محل در میان می گذارد. کفش گری حاضر می شود تمام هزینه جنگ را بپردازد. فقط توقعی که دارد اینست که به یگانه پسر او که مشتاق تحصیل است، اجازه تحصیل داده بشود. بزرگمهر درخواست او را نسبت به عطای او کوچک می شمارد، به پیشگاه خسرو می شتابد و آرزوی پیر کفش گر را به شاه می رساند. انوشیروان خشمگین می شود و به وزیر خود بزرگمهر پرخاش می کند و می گوید:این چه تقاضائی است که تو می کنی؟ و این کار مصلحت نیست،زیرا با خروج او از طبقه بندی، سنت طبقات مملکت بر هم می خورد و زیان آن بیش از ارزش این سیم و زری است که او می دهد.
سپس فردوسی، از زبان انوشیروان، به تشریح «فلسفه ماکیاولی » او می پردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبیر هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما بر نشیند، به تخت دبیری ببایدش، پیروز بخت
هنر یابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش
بدست خردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد…
بدین ترتیب،به فرمان «خسرو دادگر!!»، درم های مرد کفشگر را پس می فرستند. «کفشگر بی چاره»، افسرده خاطر می گردد و شبانگاه، دست تظلم وزاری که عادت مظلومان است، از این همه ستمکاری و حق کشی، بر درگاه داور بی پناهان بلند می کند و زنگ عدل الهی را به صدا در می آورد.
…فرستاده برگشت و شد با درم دل کفشگر زان درم، پر زغم
شب آمد،غمی شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه[۲]
با همه این ها،دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی انوشیروان،وی را عادل قلمداد نموده و به جامعه ایرانی تحمیل کرده است.ولی این شاه به اصطلاح عادل،نه تنها گره اساسی را در جامعه ایران آن روز نگشود،بلکه سبب شد بدبختی های اجتماعی زیادی دامنگیر ایرانیان گردد.تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولی صد هزار ایرانی را زنده بگور کرد[۳] ، تا به خیال خود این فتنه را از ریشه برکند!غافل از اینکه این «فتنه» ریشه کن نگردید. زیرا این گونه مجازاتها از بین بردن «معلول »است نه «علت»، به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!! ریشه فتنه نابسامانی اجتماع و اختلاف طبقاتی و احتکار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محرومیت اکثریت قاطع مردم و مفاسد دیگری بود و او با کمک سرنیزه و فشار می خواست تا مردم، خود را راضی جلوه دهند.«ادوارد براون »، در مورد نسبت عدالت که به انوشیروان می دهند،می نویسد:«اقدامات شدیدی که بر ضد «زنادقه »به عمل آورد و موافقت و ستایش مؤبدان مجوس را جلب کرد و تواریخ ملی نیز به دست همین مؤبدان تنظیم شد…» [۴]
در همین تواریخ رسمی،انوشیروان، پادشاهی نمونه ی عدل و انسانیت معرفی شده است،حکایاتی نقل کرده اند از قبیل اینکه: زنجیری در بیرون بارگاه شاهی آویخته بود،تا مظلومان دست بر آن زنند و با صدای زنگ،شاه را به داوری فراخوانند. [۵]شگفتا!در این مدت طولانی،هیچ مظلومی جز الاغ پیری،این زنگ را به صدا درنیاورد. البته معلوم است،الاغ،جرم شهامت و جرئت خود را نمی دانسته و گرنه هرگز به سیم عدالت نزدیک نمی شد.
و نیز می گویند: ” سلطان روم، سفیری به جانب سلطان عجم، انوشیروان می فرستد. چون چشم سفیر،بر عظمت سلطان عجم و بزرگی طاق کسری می افتد،می بیند سلطان بر سریر نشسته و ملوک در خدمت او حاضرند، نگاهی به اطراف ایوان می اندازد، ایوان را خیلی با شکوه می بیند، در اطراف ایوان اعوجاج و کجی است.از درباریان جریان را می پرسد، به او می گویند:این کجی را که ملاحظه می کنی، برای این است که در این جا خانه پیرزنی بود که شاه خواست آن را بخرد و داخل ایوان نماید.آن زن حاضر به فروش نشد، انوشیروان هم او را مجبور نکرد. لذا خانه آن پیرزن باعث اعوجاج و کجی این ایوان گردید.آن سفیر قسم خورد که این کجی بهتر از راستی است.[۶]
واقعا شگفت انگیز است کسی که می خواهد همچو بنا و ایوان با شکوهی بسازد آیا قبلا نقشه آن را تهیه نمی کند و بدون نقشه و زمین کافی اقدام به ساختن چنین ساختمانی می کند؟! و در نتیجه کاخ به صورت بنای کج درمی آید، آیا این مطلب باور کردنی است؟ بعید نیست این نوع داستانها را درباریان و موبدان،به پاس خدمات گرانبهائی که خسرو با نابود کردن مزدکیان به آنها کرده،به نفع خسرو جعل کرده باشند. مؤلف کتاب «تاریخ اجتماعی ایران»،که خود از پیشتازان ناسیونالیسم ایرانی است، آنجا که از علل انحطاط و آشفتگی و نابسامانی عصر ساسانی سخن می گوید، حق انحصاری آموزش و پرورش را برای طبقات ممتاز چنین ترسیم می کند: «…در این دوره، تعلیم و تربیت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به مؤبدزادگان و نجیب زادگان داشته و اکثریت نزدیک به اتفاق فرزندان ایران، از آن محروم بوده اند».[۷]
آری این سنت جاهلی، به قدری در نظر ساسانیان اهمیت داشت، که نمی خواستند به هیچ عنوانی از زیر بار آن شانه خالی کنند. از این رو،به خاطر تامین هوسهای خام و نابجای این اقلیت ناز پرورده، اکثریت مردم ایران از حق تحصیل علم و سایر حقوق اجتماعی محروم بودند.
داوری تاریخ درباره پادشاهان ساسانی
حکمرانان ساسانی غالب و در حکومت خود، سیاست خشنی پیش گرفته و به زور شمشیر می خواستند مردم را مطیع خود سازند. مالیاتهای بسیار سنگین و کمرشکن از مردم می گرفتند، از این نظر مردم ایران عموما ناراضی بودند ولی از بیم جان خود نمی توانستند، سخنی بگویند.حتی مردمان مطلع و اشخاص کاردان نیز در دربار ساسانیان ارزشی نداشت. زمامداران ساسانی، بقدری مستبد و خودرای بودند که هیچ کس قدرت اظهار نظر در هیچ کاری نداشت.
تاریخ،با اینکه همیشه به وسیله صاحبان قدرت و زور تحریف می شود، ولی بساط ظلم آن چنان گسترده بود که در گوشه و کنار تاریخ از ظلم و بی دادگری ستمگران، داستانهایی نقل کرده اند. قساوت قلب خسرو پرویز به حدی بود که ثعالبی می نویسد:خسرو را گفتند:که فلان حکمران را به درگاه خواندیم تعلل ورزید، پادشاه بلافاصله امر کرد که اگر آمدن او پیش ما به تمام بدن دشوار است،ما به جزئی از تن او اکتفا می کنیم، تا کار بر او آسانتر شود. بگویید: فقط سر او را به درگاه ما بفرستند[۸]
روم شرقی
امپراطوري روم شرقي شامل يونان، تركيۀكنوني، شام، فلسطين، مصر و قسمت هايي از آفريقا وكشورهاي غربي اروپا تا اسپانيا می گردید. امپراطوري روم از تمدن اقوام مختلف اسلاو، يوناني، و سوري بوده و مركز آن قسطنطنيه، استانبول فعلي، تشکیل یافته بود . امپراطوری روم شرقی که با تاسیس قسطنطنیه توسط کنستا نتین در سال ۳۳۵ م و تقسیم امپراطوری روم توسط تئودوزیوس اول بین فرزندانش ارکا دیوس و هونو ریوس در سال ۳۹۵ م شکل گرفته بود.در محدوده زمانی مورد بحث شامل آسیای صغیر«ماوراء فرات»مصر شمال افریقا و بخشهایی از بالکان میشد که هر کدام از این سرزمینها به نوبه خود محل ظهور نخستین تمدنها و نهادهای سیاسی بودند.
تمدن روم شرقی:
از قرن پنج به بعد قسطنطنیه بزرگترین بازار و مرکز کشتیرانی جهان بود و یوستینیانوس برای حفظ این موقعیت و جلوگیری از رقابت ایران به ایجاد روابطی با حمیریان جونب غربی عربستان و حبشه دست زد و بدنبال آن دخالت رد امور داخلی این کشورها پیش آمد.
تعلیم و تربیت: تعلیمات ابتدائی به وسیله معلمین انجام می گرفت که مزد ناچیزی از اولیای محصلین می گرفتند . تعلیمات عالیه توسط مدرسان مستقل و استادانی که حقوق خود را از شهرداری یا دولت دریافت می کردند اجرا می شد . و به قول ویل دورانت در این رشته هم مانند رشته های دیگر، بهترین و بدترین اشخاص پول زیادی می گرفتند. و سایرین پول خیلی کم. دانشگاههای بزرگ امپراطوری شرق در اسکندریه و آتن وقسطنطنیه و انطاکیه قرار داشتند و با ترتیب مخصوصی طب و فلسفه و ادبیات و علم بیان تدریس می کردند.
مذهب: پیش از آن که نصرانیت دین رسمی روم گردد، سراسر امپراطوری بشدت آلوده به بت پرستی بود . بتکده ها و انواع بتها در یونان و روم وجود داشت. به طوری که تعدد خدایان رومی ضرب المثل است.
با نصرانی شدن قسطنطین ، امپراتوری روم به نصرانیت گرائید، نه بدان معنی که دین مشرکین غیر اهل کتاب و بت پرستی آنان در برابر خدا پرستی مسیحیت خاضع شود بلکه مسیحیت تسلیم دین سکولاریسم و بت پرستی عمیق آنها شد. در همان ابتدای امر هر چیزی از شریعت مسیحیت با دین سکولاریسم سازگار نداشت کنار نهاده شد و از همان ابتدا حکام سکولار و سکولاریستها بر نصرانیت ساخته شده حکم رانی نمودند .
«و. م. میلر» می نویسد : در قرن چهارم بسیاری از بت پرستان داخل کلیسا شدند بعضی برای منافع شخصی یا شهرت به مسیحیت توجه پیدا کردند . این اشخاص بعضی از موهومات و رسوم و اعتقادات «بت پرستی» سابق را نیز همراه خود آوردندو…[۹].
حکومت: یوستی نیانوس امپراتور معروف بیزانس که دوران حکومت وی با بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله همزمان بود .در دوران ۳۸ سال حکومت خویش بیش از ۵۰ جنگ کرد و شهرهای زیادی را با خونریزی فراوان به چنگ آورد و سعی بسیار کرد که سراسر روم و متصرفات خود را متحد کند در آغاز سلطنت او خزانه پر بود اما به هنگام مرگ آن را خالی گذارد.
یوستی نیانوس این فکر را که «سلطنت او ودیعه ای است الهی» تشویق می کردو به شخص و اموال خود عناون مقدس می داد و از کسانی که به حضورش می رسیدند می خواست که زانو بزنند و دامن جامه ارغوانی یا نوک بینیش را ببوسند . بطریق قسطنطنیه را وداشت که او را تدهین و تاجگذاری کنند.علی رغم همه کوششهای او برای وحدت این امپراطوری عظیم،پس از مرگش همه جا گرفتار هرج و مرج شد.
حتی در زمان ژوستی نین(۵۲۷ تا ۵۶۵ م)ایتالیا ، کرس، ساردنی، بالستار و قسمتی از سواحل شرقی اسپانیا تصرف شد.در آن عهد به قول منتسکیو رومیان با تمام ملل خصومت داشتند. رقابتهای ایران و روم و هجوم اقوام شمالی و اسپانیایی مانند اوراها به قلمرو روم شرقی این مساله را ثابت میکند. مثلا هر گاه سربازان رومی با ایرانی ها در حال نبرد بودند از جانب غرب نیز مورد حمله اقوام اوار بودند و گاهی مجبور میشدند برای مقابله و عقب راندن اوارها به ایرانیها باج بپردازند. اکثر امتیازها در دست یک عده معدود بود که در تولید هیچ نقشی نداشتند. در نصرانیت نیز شکاف ایجاد شده بود حتی اسقف قسطنطنیه با پاپ اختلاف پیدا میکرد و افرادی نظیر« اریوسنستر یوس و اوتیکس »به ترتیب منکر الوهیت وحدانیت و قاعده دو طبیعتی مسیح شده بودند. و فرقه مونو فیزیستی در ایالاتهای مهم امپراطوری نظیر سوریه و مصر به شدت گسترش یافته بود. رقابت بین دستههای سبز و ابی که از زمان ژوستی نین شروع شده بود.همچنان ادامه داشت و بیشتر در جاهای عمومی و مسابقات بروز پیدا میکرد.
بعد از مرگ ژوستی نین تا به قدرت رسیدن هرا کلیوس(۶۱۰ تا ۶۴۱ م)به ترتیب ژوستن دوم”تیبر” موریس و فوکاس به قدرت رسیدند.این میتواند به یک بحران سیاسی دلالت داشته باشد زیرا برای احراز مقام امپراطوری هیچ قاعدهای وجود نداشت و از هر قشری اعم از روحانی نظامی دهقان و غیره ادعای حکومت داشتند.نحوه به قدرت رسیدن فوکاس این مساله را ثابت میکند.
زمانی که موریس در اثر اعتراضات و شورشهای مردمی و اعتراض نظامیان به خاطر کمی حقوق فراری شد. فوکاس که یک افسر جزء بود به امپراطوری رسید.او موریس را به قتل رساند. میگویند: خود فوکاس بسیار ظالم بود و به اداره مملکت اهمیت نمیداد. تا اینکه هر قل”پسر حاکم افریقا در سال ۶۱۰ م امپراطور شد بعضی مانند شارل ایل معتقدند تاریخ بیزانس در قرن هفتم میلادی از تاریک ترین ادوار به شمار میرود. طوری که ایرانیها دمشق و بیت المقدس را غارت کردند و صلیب مقدس را به تیسفون بردند این حادثه به هر قل و سرتو ریوس اسقف فرصت داد تا مردم روم را تحریک کنند و سپاهی گرد آورده و ایرانیها را عقب نشاندند.[۱۰]
حتی اوارها در سال ۶۲۶ م قسطنطنیه را محاصره کردند ولی به خاطر برج و باروی شهر کاری از پیش نبردند ولی حملات آنها خسارتهای زیادی به دنبال داشت. ایجاد خرابی و به دنبال ان گسترش فقر و فساد باعث گسترش صومعه نشینی و رهبانیت شده بود طوری که رهبانان در کلیه امور مربوط به جنگ و صلح امور سیاسی دخالت میکردند. و در شورای دولتی نماینده داشتند. با بدتر شدن اوضاع هر اتفاق بد را به حساب عدم لیاقت دولت میگذاشتند. این اوضاع روم شرقی بود در زمان حکومت هرا کلیوس و مشهور است که پیامبر خاتم با او مکاتبه داشته است.
هندوستان
شبه قاره هند با تمدنی که سابقه اش به سی تا چهل قرن پیش از میلاد می رسد، سرزمین غرایب و عجایب و تضادهاست. تقریبا با ظهور اسلام شخصی به نام «هارشا- وارودهانا» در شمال هندوستان حکومتی مقتدر و جالب که پایتخت آن شهر کانوج بود به وجود آورد. نوع حکومت هند استبدادی بود،منتهی می توان گفت که حکومت هارشا استبداد در خدمت خلق بوده است زیرا او فرمانروایی دانشمند ادیب و شاعر ونویسنده و نیکوکار و دارای جذابیت ذاتی و قوی الاراده بود.
تاریخ سیاسی و اجتماعی هند که با تمدن دره سند و آمدن آریاها به این مملکت شروع می شود. در طول تاریخ خیلی کم یکپارچگی سیاسی و اجتماعی به خود دیده است و این به مسائل جغرافیایی ژئوپو لتیکی و ترکیب قومی و فرهنگی این سرزمین بر میگردد. گذشته از پادشاهی هند و سکایی که توسط اشوکا در قرن سوم ق.م تاسیس شد.
در دوره مورد بحث ما شاهد تجزیه و فرو پاشی سیاسی در هند هستیم و بیشتر واحدهای کوچک سیاسی در این کشور وجود دارد. بودا که آیین خود را به امید کوشش برای رهایی طبقاتی علیه سیستم کاستی بر همنهای هندو آورده بود موفقیت چندانی به دست نیاورد و این مذهب در طول تاریخ خود وارد مبارزه و امساک شده بود.
در هیچ کشوری به اندازه هند مذهب نقش اساسی در زندگی مردم نداشته و چون معمولا مذاهب رایج هند مردم را در دعوت به انزوای از علایق مادی می کردند، باید گفت مذاهب هند، از لحاظ زندگی مادی و سعادت این جهان، آثار سوئی در بر داشته اند.
بر همنها که علمای مذهب بودند در راس جامعه قرار داشتند و بعد طبقه کشاتریا از امرای نظامی
تشکیل میشد که بین این طبقه و بر همنها در طول تاریخ هند کشمکش زیاد بر سر قدرت وجود داشته است. در مراتب پایین ترویسیا یا همان توده مردم قرار داشتند که به کارهای معمولی و کشاورزی میپرداختند. در پایین ترین سطح سودا قرار داشت که غیر اریانهای مطیع”غلامان و صاحبان حرف را شامل میشد. آموزش و پروش تقریبا در اختیار برهمنان بود و در درجه اول فرزندان آنها و سپس به تدریج فرزندان طبقات بعد،از آن بهره مند بودند ولی طبقه نجسها بکلی از آن محروم بودند .
در آیین بودائی نیز از سده دوم پیش از میلاد اختلاف ایجاد شده بود و تا این زمان نیز ادامه داشت و به دو گروه هینه یانه(گردونه کوچک) و ماها یانه (گردونه بزرگ) تقسیم شده بود. گروه اول به اعتقادات اصیل بودائی پایبند و دسته دیگر اعتقادات بودائی را با عقاید دیگر در آمیختند.
متناسب با این شکافهای اجتماعی و اعتقادی دستگاههای پراکنده سیاسی نیز در آن سرزمین وجود داشت که از میان انها میتوان به پادشاهی پاندین (۵۶۰ م تا ۱۳۶۵ م )، هارش (۶۰۶ م تا ۶۴۰ م )، چالوکیا (۵۴۳ م تا ۱۲۰۰ م ) اشاره کرد.[۱۱]
چین
تمدن چین که برای اولین بار در حوزهی رود هوانگ هو شکل گرفت در اواخر هزاره سوم قبل از میلاد وارد حیات تاریخی خود شد، و زمان مورد بحث ما مساوی است با دوران سلسلههای گوناگوندر تاریخ چین که بر طبق طبقهبندی مورخان دوران سلسلههای گوناگون در چین از ۲۲۱ ق.م شروع میشود و تا(۱۹۱۱ م) ادامه دارد.
کشور چین از در گیری داخلی و هجوم اقوام بیابان گرد رنج میبرد و خاندانهای محلی قدرت گرفته بودند. همه اینها باعث هرج و مرج و فشار بر توده مردم و در نتیجه بیامنیتی میشد. فلسفه در چین قدیم بیشتر اجتماع پسند و زمینی بود تا آسمانی و ماوراء طبیعی و در واقع چین یکی از کانونهای رشد و تئوریزه شدن دین سکولاریسم و ظهور اندیشههای مدون مادی که در راس آن کنفو سیوس و لائوتسو قرار دارد میباشد.
ولی به مرور زمان بودیسم نیز به آنجا رفته بود، اما نفوذ چندانی نداشت. عقاید کنفو سیوس نیز از درون خود دچار انشعاب شده بود شینتو و تا اویی از آن سر براورده بود. این تشتت اراء در سال ۵۸۹ م قسمت اعظم خاک چین به وسیله سلسله کوتاه مدت سو متحد شد. این دودمان زیاد دوام نیاورد چون خواستههایی برای اداره حکومت بر مردم تحمیل کرد.از قبیل کار اجباری مالیات سنگین به خاطر تکمیل کانال بازسازی دیوار چین و این مساله اخیر میرساند که در آن موقع تهدید اقوام بیابان گرد شمالی وجود داشته است که دولت چین دست به چنین اقدامی زده است [۱۲].
این سلسله به اردو کشی نظامی بر علیه کره دست زد که هزینه زیادی به بار آورد و سر انجام در اوایل قرن هفتم میلادی به خاطر شورشهای عمومیخیانت و قتل دچار تجزیه و فرو پاشی شد. بعد از این سلسله تانگ در چین روی کار امد که به خاطر نقشی که در تمدن چین و گسترش قلمرو دارد مورد اهمیت میباشد و تا سال۹۰۷ م حکومت کرد .
بسیاری از مورخان اعتقاد دارند که روی هم رفته تاریخ کشور چین در مقایسه با تاریخ کشورهای دیگر جهان افتخار آمیزترین امتیازات را دارد و چینیان در پشت سر خود عظیم ترین و عمیق ترین و انسانی ترین تمدن را دارند.
حکومت: حکومت چین مخلوطی از اریستوکراسی و دموکراسی بود. از لحاظ نظری،شخص خاقان با حقی الهی حکومت نموده و او را «بغپور» فرزند آسمان- نماینده خدا- در روی زمین می دانستند . فرمانهای او قانون به شمار می رفت. ریاست عالیه مذهبی را هم در دست داشت. حق آخرین قضاوت با او بود و جانشین خود را شخصا تعیین می کرد.
در چین بیش از آنچه به فرد اهمیت می داند به جامعه مورد توجه بود و تمام مردم در صنفی باآداب و رسوم محکم و غیرقابل تخلف قرار داشتند ، و تخلف از سنن و آداب اجتماع باعث سقوط شخصیتها می گردد. مشاغل و مقامات دولتی ارثی نبود و برای تمام آحاد ملت رسیدن به آنها آزاد و امکان پذیر بود . برای اشتغال هر پست و مقامی مقررات و شرایط خاصی وجود داشت و خصوصا در دوران تانگها تمام مشاغل پس از یک امتحان که معمولا هر سه سال یکبار انجام می گرفت به فرد واگذار می شد.
تعلیم و تربیت: تقریبا در تمام خاک چین و حتی روستاها آموزشگاههای عمومی برای پرورش و تعلیم افراد و آماده کردن آنها برای گذراندن امتحانات وجود داشت. و همه طبقات حق ورود به آموزشگاه و آماده کردن خود جهت امتحان هر نوع مقام دولتی را داشتند. گرچه عملا بسیاری از فقرا و تهیدستان از تحصیل و امتحان محروم بودند،ولی از لحاظ قانون مانعی برای احدی وجود نداشت، و اصولا چینیان معتقد بودند که اگر مردم عادی به مقامات دولتی راه نداشته باشند و حکومت و شئون آن در انحصار طبقات مشخصی باشد باعث فساد فراوان می شود.[۱۳]
حکومتهاي همسایه ی عربستان
- حکومت يمن:
يمن در ناحيه جنوب عربستان وجنوب حجاز، نجد وعروض قرار داشت و اقيانوس هند در جنوب آن و درياي سرخ در مغرب آن واقع شده بود. یمن یکی از مناطق حاصل خیز آن روز محسوب می گردید. به دلیل باران های موسمی وآب وهوای معتدل، از رونق اقتصادی، تمدن و آبادانی قابل توجهی برخوردار بود.
تاجران یمن اروپای قدیم را با آسیا بهم وصل می ساختند. ابتدا نصرانیت توسط حبشه در این منطقه ترویج گردید اما وقتی ذونواس در قرن ششم به یهودیت گرایش پیداکرد نصرانیها دچار سخت گیری های شدیدی از سوی حکومت گردیده وتعدادی هم به دستور ذونواس کشته شدند. واقعه اصحاب الاخدود در این دوران و براثر جنایات این حاکم یهودی شکل گرفت .
- حکومت حيره:
حيره در حدود صحراي شام و در سه مايلي كوفه قرار داشت. ساکنین آن را مهاجرانی تشکیل می دادند که بعد از خرابی سد مارب در آن جا موطن گزیده بودند. حیره ازلحاظ سیاسی تابع ایران بود و پادشاهان آن توسط امپراطوری ایران تعیین می گردید. از لحاظ فرهنگی واجتماعی روابط عشیره یی و وقبیله ای برآن حکومت می کرد. حکومت حیره سال های زیادی با غسانی های(شرق اردن امروز) متحد روم در جنگ بود.
- حکومت حبشه:
حبشه در غرب درياي سرخ واقع شده بود. مذهب رسمی نصرانیت داشت و از امپراطوری روم پیروی می کرد. اقوام مختلفی در حبشه به صورت پراکنده زندگی می کردند و حکومت های محلیی را به وجود آورده بودند که از حکومت مرکزی -که تحت اداره نجاشی ها بود- اطاعت می کردند ومالیات می پرداختند. حبشی ها چند بار حکومت یمن را به تصرف در آوردند اما وقتی به مکه حمله بردند شکست خوردند.
- حکومت مصر:
مصر یکی از دولت های مقتدر زمان پیامبرخاتم بود که سابقه چند قرنه در حکومت داری داشت و در همسایگی عربستان واقع شده بود. مقوقس ادارۀ مصر را در زمان پیامبرخاتم به عهده داشت.
حکومتهاي قبایلی اقمار مکه ، مدینه و طائف
هجرت قبائل قحطانی و عدنانی و تقسیم سرزمین عربستان به گونه ای صورت گرفت که قبائلی که در نزدیکی حیره اقامت داشتند، تابع پادشاه عرب نژاد حیره بودند؛ قبائلی که در بادیه شام میزیستند، تابع غساسنه بودند؛ اما، این تابعیتها اسمی بودند، نه رسمی. قبائلی نیز که در سرزمینهای داخل جزیره العرب زندگی میکردند، مطلقاً آزاد بودند.
قبيله، گروهي از خانوادههاي خويشاوندي بود كه به دليل رابطۀ نسبي و سببي و انگيزۀ زندگي مشترك در اين سرزمين گرد هم آمده و تحت رياست شيخِ قبيله كه معمولاً كهن سالترين و يا مقتدرترين عضو قبيله است، طبق يك سلسله رسمها و سنتها و مقررات عرفي مشترك، اداره ميشد. هر قبيله به صورت يك جامعه و حکومت سياسي بود. حاكميت در قبيله، در قدرت و نفوذ شيخ و رئيس قبيله خلاصه ميشد. رئيس قبيله مسئوليت و اختيارات اجرايي را آن چنان كه در نظامهاي سلطنتي متعارف است بر عهده داشت. عقد پيمان، اعلان جنگ، مجازات متخلفين، پذيرايي از تازه واردين و ارسال پيام و مذاكره با حاکمیتهای ديگر قبايل به عهده شيخ قبايل بوده است. قبایل در زمان پیامبر حیثیت حکومت را داشتند و ازلحاظ روابط، تابع رفتار های سنتی وقبیله یی بودند.
حقیقت آنست که این قبائل هر یک برای خودشان رئیس قبیلهای تعیین میکردند و سروری و سالاری او را در همه امور میپذیرفتند؛ و قبیله، خود یک دولت و حکومت کوچک بود، و کیان اساسی سیاست قبیله را حمیت و عصبیت قبیلگی تشکیل میداد، و مصلحتها و منافع متقابل و مشترک در راستای حفاظت از سرزمین و مبارزه با دشمنان، پشتوانه آن بود.
جایگاه اجتماعی رؤسای قبائل در میان قوم خودشان، درست همان جایگاه پادشاهان بود. تمامی افراد قبیله در جنگ و صلح تابع رأی و نظر رئیس قبیله بودند، و به هیچوجه، در فرمانبرداری او کوتاهی نمیکردند؛ و رئیس قبیله از نظر قدرت و نفوذ و استبداد فردی، همانند یک دیکتاتور قدرتمند عمل میکرد؛ تا جایی که بعضی از این رؤسای قبائل چنان بودند که هرگاه رئیس بر سر خشم میآمد، هزاران شمشیر خشمگین از نیامها برمیآمد، و هیچ از او نمیپرسیدند که از چه چیز به خشم آمده است؟
البتّه، رقابت در سیادت و سروری فیمابین عموزادگان آنان را وامیداشت که با مردم مدارا کنند و بخشش و دهش داشته باشند، و مهمان داری کنند، و کرامت و متانت نشان دهند، و شجاعت و شهامت از خویشتن بنمایانند، و از غیرت و حمیت خویش دفاع کنند، تا بتوانند چشمان ثنا و ستایش مردم را به خود جلب کنند؛ و به خصوص، شاعران را به سوی خود فراخوانند، که در آن روزگار، زبان قبیله بودند، و با این کارها همواره در پی آن بودند که نسبت به رقیبان شان یک پلّه بالاتر بنشینند.
شیوخ و رؤسای قبائل حقوق ویژهای نیز داشتند؛ از جمله آنکه از غنائم جنگی «مرباع» و «صفی» و «نشیطه» و «فضول» میگرفتند. شاعر میگوید:
لك المرباع فينا والصفايا وحكمك والنشيطة والفصول
«تو راست در میان ما، مرباع و صفی و هرآنچه بفرمایی، و نشیطه و فضول».
«مرباع» عبارت بود از یک چهارم کلّ غنیمتها؛ «صفی» عبارت بود از هرآنچه از غنائم که پیش از تقسیم، رئیس اراده کند، برای خودش برگیرد و بردارد؛ «نشیطه» عبارت بود از غنائمی که در میان راه و پیش از آنکه به دست رزمندگان برسد، به چنگ رئیس بیفتد؛ «فضول» نیز عبارت بود از غنائمی که مقدار و تعدادشان چنان نباشد که بر تعداد رزمندگان بدرستی تقسیمپذیر باشد، مانند شتر و اسب و امثال آن.[۱۴]
هر قبیله به صورت یک جامعه سیاسی بود که در این جامعه سیاسی عناصر حکومت وجود داشت که عبارتند از :
- قلمرو ( سرزمین )
- جمعیت
- قدرت
- حاکمیت
قلمرو و سرزمین تحت حاکمیت هر قبیله گاه به صورت ثابت و گاه حالت شناور و در حال تغییر بود . سرزمین در نظام سیاسی قبیله ، هم جنبه حقوق خصوصی داشت و هم از نظر قلمرو حاکمیت قبیله دارای جنبه حقوق عمومی بود . و به همین دلیل کشور قبیله در آن صادق می باشد .[۱۵]
از طرفی در ماهیت سرزمین به مفهوم حقوقی که عنصر مادی مفهوم حقوقی دولت است و به عنوان فضای مادی و جغرافیائی اعمال حاکمیت – وسعت و یا کوچکی تاثیری ندارد . چنانکه در یونان باستان آتن، با طول و عرض جغرافیائی محدود، کشوری با عناصر کامل محسوب می شد، و امروزه نیز کشورهایی مثل کشور میدوی با مساحت ۵ کیلومتر مربع و ۲۰۰۰ نفر جمعیت به عنوان یک کشور شناخته شده اند . پس قبایل را می توان در یک شبه سیستم بسان یک واحد ساسی با یک کشور در نظر داشت.[۱۶]
در حجاز بجز شهرهای مکه ، مدینه و طایف بقیه مناطق مسکونی اعراب ، در اختیار قبایل بود و در شهرهای نامبرده نیز نظام قبیله ای حاکم بود .[۱۷]در باره قبایل عربستان و روابطی که بین آنها وجود داشته است ابن اثیر نزدیک به پنجاه روز تاریخی را ذکر می کند که هر یک مربوط به جنگهای مهمی است که بین قبایل عربستان در سالهای قبل از بعثت روی داده است . ضمن مطالعه این جنگها می توان به تعداد زیادی از این قبایل و محیط حاکم بر آنها آشنا شد .[۱۸]
سه منطقهای که همسایه بیگانگان بودند، اوضاع سیاسی آنها از نابسامانی فراوانی رنج میبرد و در سراشیبی سقوط بسر میبرد. در این مناطق، مردم به عده معدودی اربابان و عدّه زیادی بردگان تقسیم شده بودند، که گروه اول همواره حاکم بودند، و گروه دوم پیوسته محکوم. اربابان (سادات) به خصوص بعضی از آنان که عرب نژاد نبودند، از همه مزایا برخوردار بودند، و بردگان (عبید) به همهی گرفتاریها و دردسرها دچار! و به عبارت روشنتر، رعایا به مثابه کشتزارهایی بودند که محصولات آنها به نفع حکومتها درو و برداشت میشد؛ و حکومتها، آنان را درجهت کامیابیها و شهوترانیها و تمایلات و زورگوییها، و تعدّی و تجاوزهای خویش استخدام میکردند. مردم نیز، با افت و خیزهای کورکورانه خود سرگرم بودند، و ستمها و حقکشیها از هر سوی بر سر آنان فرو میریخت، و حتی توان گلایه و شکایت نیز نداشتند؛ و پیوسته، ستمها و بیقانونیها و شکنجههای گوناگون و رنگارنگ را تحمل میکردند؛ زیرا، حکومت کاملاً استبدادی بود، و حقوق فردی و اجتماعی مردم اصلاً به حساب نمیآمد.
حکومتهای قبایل همسایه این مناطق، به گونه دیگری، بیسامان بودند، و تندباد هوسها و غرضها آنان را به این سوی و آن سوی میکشانید؛ گاه، در زمره اهل عراق درمیآمدند؛ و گاه، در عداد اهل شام به حساب میآمدند!
درون جزیرهالعرب نیز، اوضاع و احوال حکومتهای قبائل از هم پاشیده بود و زمام امورشان را درگیریهای قبیلگی و اختلافات نژادی و دینی و مذهبی در دست داشت؛ تا جایی که سخنگوی آنان چنین سرود:
وما أنا إلا من غزیة؛ إن غوت غویت، وإن ترشد غزیة أرشد
«باری، من چیزی جز جنگ نیستم؛ اگر به بیراهه رود، من نیز به بیراهه میروم؛ و اگر به راه راست برود، من نیز سر به راه خواهم بود!».
حکومتهای متعدد جزیره مرجع واحدی نداشتند تا بتوانند به آن مراجعه کنند، و در هنگامه سختیها و گرفتاریها تکیهگاهی مورد اعتماد برای ایشان بوده باشد.
حکومت حجاز را قوم عرب با دیده ستایش و احترام مینگریستند، و حاکمان حجاز را پیشوایان و صاحب منصبان مرکز دینی مکّه میدانستند، و آن حکومت، در حقیقت، آمیختهای از زمامداری سکولاریستی و حکومتی و پیشوایی و رهبری مذهبی بود که در میان قوم عرب، به نام رهبری دینی حکومت میکرد؛ بر حرم و متعلّقات آن به عنوان تشکیلاتی که امور زائران بیتالله الحرام را سامان میدهد، و پس مانده های احکام شریعت ابراهیم را در امور عبادی شخصی اجرا میکند، حاکمیت داشت؛ و ادارات و تشکیلاتی بسیار همانند تشکیلات پارلمانی امروزی داشت. اما، با این همه، حکومتی ضعیف بود که تاب و توان تحمل فشارهای زیاد را نداشت؛ چنانکه در ماجرای یورش احباش، این ضعف آشکار گردید.[۱۹]
[۱] – آرتور امانوئل کریستن سن ، ایران فی عهد الساسانیین ،بیروت ، انتشارات دارالنهضه العربی۱۳۶۰ ص ۴۲۴
[۲] – علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران انتشارات شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، ۱۳۷۴ ج۱ ، ص ۲۶۳ – ۲۶۴
[۳]مرتضی راوندی ، تاریخ اجتماعی ایران ، تهران ، نگاه ۱۳۷۸ ص ۶۱۸
[۴] ادوارد براون ، تاریخ ادبی ایران: از قدیمترین روزگاران تا زمان فردوسی مترجم: علی پاشا صالح ، تهران، امیرکبیر ۱۳۵۶ ، – جلد ج ۱ ص ۲۴۶
[۵] راوندی ، پیشین ، ج ۱ص ۶۱۸٫
[۶] مسعودی ، پیشین ، ج ۱ص ۲۶۴
[۷] راوندی ، پیشین ، ج ۲ص ۲۶
[۸] کریستن سن ، ایران در زمان ساسانیان، ص ۳۱۸
[۹] محمدجواد باهنر ،اکبر هاشمی ، جهان در عصر بعثت ،تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ۱۳۶۶ ، ص ، ۸۵
[۱۰] منتسکیو ، علل عظمت و انحطاط رومیان،علی اکبر مهتدی،تهران ، امیر کبیر ۱۳۴۵، ص ۵۶
[۱۱] حسینعلی ممتحن ،کلیات تاریخ عمومی،تهران -انتشارات دانشگاه شهید بهشتی ،جلد۱، ۱۳۷۰ هـ ش ، ص ۱۴۲
[۱۲] عبد الرحمن عالم،اندیشه سیاسی چین باستان،وزارت امور خارجه،تهران،وزارت امور خارجه ۱۳۷۸ ، ص ۸۹
[۱۳] محمدجواد باهنر ،اکبر هاشمی، جهان در عصر بعثت، ص ۱۳۵
[۱۴] صفی الرحمن مبارکفوری ، خورشید نبوت ، ترجمه:محمدعلیلسانی فشارکی, ، تهران ، نشر احسان ، ۱۳۸۸ ، ص ۲۱۸
[۱۵] عباس علی عمید زنجانی ، فقه سیاسی ( حقوق بین الملل اسلام )، تهران ، امیر کبیر ۱۳۷۳ ، ج ۳ ، ص ۱۴۲
[۱۶] سعید جلیلی ، سیاست پیامبر ، تهران ، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی ۱۳۷۳ ، ص ۲۷
[۱۷] عباس علی عمید زنجانی ، پیشین، ص ۱۴۶
[۱۸] عزالدین علی ا بن الاثیر ، تاریخ کامل ابن اثیر، وقایع قبل از اسلام ، مترجمین : ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی ، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، ۱۳۷۱ ، ج ۵ ، ص ۲۴۰ به بعد و تمام جلد ۶
[۱۹] صفی الرحمن مبارکفوری ، خورشید نبوت، ص ۲۱۸