سکولاریزاسیون و حاکمیت نصرانیت(۴۵)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
یکی از ویژگیهای اساسی و مهم در کلام نصرانیت تحریف شده این بود که به شدت میان دین و دنیا تفکیک وجود داشت. این تفکر معتقد بود که دنیا داری و دین داری دو نقطهی مقابل هم می باشند. این نکته ی بسیار مهمی است که ما در تحلیهای خود یا از بیان آن خود داری می کنیم و یا به صورت گذرا از روی چنین حقیقتی می پریم و به عنوان مثال می گوئیم قرون وسطی دوره ی حاکمیت دین مسیحیت بود در حالی که آشکارا می بینیم که در شریعت تحریف شده ی نصرانیت چیزی به نام قانون اجرایی دنیوی وجود ندارد تا بتوان به واسطه ی آن حاکمیت کرد ، دین و ایدئولوژیی که قانون نداشته باشد چگونه می تواند حاکمیت کند ؟!
نصرانیت انجیل تحریف شده معتقد بود که ما به دلیل خوردن میوهی ممنوعه، از باب اینکه ناپاک شدیم برای آزار و اذیت و عذاب به این دنیا آمدیم و این دنیا مکانی ظلمانی و خوفناک است. اما مسیح میآید و ما را نجات میدهد. یک بار مسیح ما را نجات داده و خودش قربانی شده است و اکنون ما نیز همانند مسیح از دنیا روی گردان می شویم تا روز نجات نهایی فرا رسد. علاوه بر آن ورودی کلیسا را بسیار تنگ و تاریک میساختند و تنها قسمت محراب به واسطهی نورهایی که داخلش میآمد، روشن تر بود. دلیل آن نیز این بود که نماد دنیا باشد. انسان از دنیا (دالان کلیسا) عبور میکند تا به محل تجلی نور برسد.در واقع دنیا ظلمت مطلق است که باید از آن فرار کرد تا به نور رسید.
این همان سکولاریزاسیون است که امروز آن را به مدرنیته نسبت میدهند. سکولاریزاسیون به معنی جدایی عالم قدسی از عالم عرفی است. یکی از محصولات سکولاریزاسیون، جدایی دین خدا از مقام مدیریت جامعه است. سکولاریزاسیون اساساً به معنی جدایی ساحت دنیا از دین خداست.
بعضی از کتب تاریخی آورده اند که در اروپا و در نیمه ی دوم قرون وسطی (قرن دوازدهم تا چهاردهم) ظاهراً کلیسا حاکمیت پیدا کرده بود اما گفته نمی شود بر چه چیزی حاکم گشته بود ؟ حاکمیت اجرایی جامعه همیشه در اختیار فرمانروایان سکولاری بوده است که از احساسات دینی مردم جهت حفظ و پیشبرد منافع خود سود برده اند و اربابان کلیسا نیز عامل بسیج و تخدیر مردم بوده اند و قاعدتا از بخشی از منافع چپاول شده از مردم سود جسته اند . به همین دلیل، چالش هایی میان اربابان کلیسا و اهالی قدرت که به زمین های کلیسا چشم داشتند به وجود می آمد.
این چالش ها میان کلیسا و برخی از فئودال ها، پادشاهان و دانشمندان، سبب به وجود آمدن خصومت هایی شد. اما این طور نبود که هر روز دانشمندان را به کلیسا ببرند و سرشان را ببُرند. خود کلیسا بزرگترین نهاد دانشگاهی را داشت و بانی آموزش عالی در اروپا بود. اما چند نکته باعث گردید تا این چالشها بدتر شود. یکی از این نکات، جنگ های صلیبی بود. این جنگ ها باعث شد که درهای اروپا باز شود و رفاه ظاهری که مسلمانان در برخی از مناطق داشتند، دیده شود.
یکی دیگر از دلایلی که چالشها را حادتر کرد، این بود که کلیسا نمی توانست برخی از سؤال های معرفتی را بر اساس کلام نصرانیت پاسخ دهد. به همین دلیل یکی از محورهای مهم درنظریه های سکولاریزاسیون بعد از رنسانس غرب تفاوت یا عدم تفاوت جدی شناخت بشر در دوران مدرن و ماقبل مدرن است.
کسانی که معتقد به تفاوت جدی بین این دو نوع شناخت هستند عمدتا جزو طرفداران نظریه سکولاریزاسیون اند. آنان معتقدند که رشد شناخت علمی بشر در دوران جدید باعث کم اهمیت شدن دیگر انواع شناخت و دیگر نظام های معنایی از جمله دین خدامی شود. دلیل دیگر، این بود که میراث تفکر و ذخایر اندیشهای که در زمان یونان باستان تولید شده بود و از لحاظ جوهری با تفکر کلیسایی زوایه داشت و بیشتر ناظر بر الحاد بود تا ایمان، مجدداً انتشار یافت.