قاطعیت در اجرای حکم یهودیان در غزوه بنی قریظه(۱۱۷)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
در همان روزی که رسول الله صلی الله علیه و سلم، پس از جنگ احزاب (جنگی که در آن تمام سکولاریستهای قریش وغیره به همراه یهودیان دین فروش بنی قریظه بر علیه قانون شریعت الله متحد شده بودند ) به مدینه بازگشتند. وقت ظهر، جبرئیل نزد آن رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد، در حالی که ایشان در خانه امّسَلَمه غسل میکردند، گفت: مگر اسلحه بر زمین گذاشتهاید؟ فرشتگان هنوز اسلحه از دست فرو ننهادهاند؛ و من هم اینک از تعقیب این جماعت بازمیگردم! با اطرافیانتان قیام کنید و بر بنیقریظه بتازید، من نیز پیشاپیش شما حرکت میکنم، و قلعههایشان را بر سرشان میلرزانم، و در دلهایشان ترس و وحشت میافکنم! جبرئیل به اتفاق موکبی از فرشتگان حرکت کرده، و رسول الله صلی الله علیه و سلم امر فرمودند جارچی در میان مردم جار بزند:«من کان سامعاً مطیعاً فلا یصلین العصر إلا ببنی قریظة». هر کس که در مقام سمع و طاعت است، نماز عصر را نگزارد مگر در دیار بنیقریظه!
به این ترتیب، لشکریان اسلام، فوج فوج به سوی بنیقریظه رهسپار گردیدند، تا به رسول الله صلی الله علیه و سلم پیوستند. جمعاً سه هزار نفر بودند، و سی اسب داشتند. در کنار قلعههای بنیقریظه فرود آمدند، و آنان را به محاصره خویش درآوردند.
راهی برای بنیقریظه باقی نماند، جز اینکه به فرمان رسول الله صلی الله علیه و سلم و داوری وی صلی الله علیه و سلم تن دردهند. اما پیش از آن میخواستند با بعضی از مسلمانان همپیمانشان تماس برقرار کنند، بلکه بتوانند بفهمند که در صورت گردن نهادن به فرمان رسول الله صلی الله علیه و سلم چه بر سرشان خواهد آمد!؟ نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم فرستادند که ابولبابه را به سوی ما بفرستید تا ما با او مشورت کنیم. ابولبابه هم پیمان بنیقریظه بود، و اموال و فرزندان وی در منطقه آنان بود. یهودیان همینكه ابولبابه را دیدند، مردانشان دست به دامان وی شدند، و زنان و کودکانشان از جای جستند و رویاروی او به گریه و زاری پرداختند.
ابولبابه دلش به حال آنان سوخت. گفتند: ابولبابه! فکر میکنی اگر ما به حکم محمد گردن نهیم…؟ گفت: آری! و با دست خود به گولویش اشاره کرد. منظورش این بود که همه شما را سر خواهد برید! آنگاه فوراً دریافت که به خدا و رسول خدا خیانت کرده است، از همان راهی که آمده بود، برگشت، ولی به نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم بازنگشت. به مسجد رسول الله صلی الله علیه و سلم در مدینه رفت، و خودش را به ستون مسجد بست، و سوگند یاد کرد که کسی جز رسول الله صلی الله علیه و سلم با دستان مبارکشان بند او را نگشاید و تا ابد پای به سرزمین بنیقریظه ننهد! وقتی ماجرا او به اطلاع آن حضرت رسید، مدتی بود که انتظارش را میکشیدند، فرمودند:«أما إنه لو جاءنی لاستغفرت له، أما إذ قد فعل، فما أنا بالذی أطلقه من مکانه حتى یتوب الله علیه».هان! اگر نزد من آمده بود، برای او طلب مغفرت میکردم؛ اما اینک که چنین کرده است من هرگز او را از جا و مکان و بند و زندانش رهایی نخواهم داد تا خداوند توبه او را بپذیرد!
به هر حال، به رغم اشاراتی که ابولبابه کرده بود، بنی قریظه تصمیم گرفتند که خود را در اختیار حکم رسول الله صلی الله علیه و سلم قرار دهند. جنگ مسلمانان با بنیقریظه یک «جنگ روانی » بود. خداوند نیز ترس و وحشت در دلهای آنان افکنده بود، و روحیهٔ خودشان را از دست داده بودند. این پریشانی و نابسامانی روانی، هنگامی به اوج و شدت خود رسید که علیبنابیطالب و زبیربن عوام جلو رفتند، و علی فریاد زد: ای لشكریان ایمان! به خدا، از همان جامی که حمزه نوشید خواهم نوشید، یا آنکه قلعهٔ اینان را فتح خواهم کرد!؟
بنیقریظه که چنین دیدند، پیشدستی کردند و به فرمان رسول الله رسول الله صلی الله علیه و سلم تن دردادند. رسول الله صلی الله علیه و سلم امر فرمود تا مردانشان را در بند کردند، و تحت سرپرستی محمدبن مسلمه انصاری دستانشان را به زنجیر بستند، و زنان و کودکان را دور از مردان در گوشهای جای دادند. طایفه اوس از جای برخاستند و به رسول الله صلی الله علیه و سلم گفتند: ای رسول خدا، با بنیقینُفاع چنان کردید که خود دانید؛ آنان همپیمانان برادران خزرجی ما بودند. حال، اینان هم پیمانان مایند، با آنان به احسان رفتار کنید!
فرمود: «ألا ترضون أن یحکم فیهم رجل منکم». «اگر یک مرد از میان شما درباره آنان حکم کند خشنود خواهید شد؟!»گفتند: البتّه!
فرمودند: «فذاك إلى سعد بن معاذ».«این کار را به سعدبن معاذ واگذار کردم!»گفتند: از این انتخاب خشنودیم!
پیامبر گرامی اسلام به دنبال سعد بن معاذ فرستادند. وی در مدینه بود و به خاطر جراحتی که بر رگ اکحل وی در جنگ احزاب وارد آمده بود، راهی این غزوه نشده بود. او را بر الاغی سوار کردند، و نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم آوردند. اوسیان اطراف الاغ او را گرفته بودند، و پیوسته میگفتند: ای سعد، درباره همپیمانانت زیبا عمل کن! درباره آنان احسان کن! رسول الله صلی الله علیه و سلم تو را حَکَم قرار داده است که به آنان احسان روا داری!
سعد ساکت بود و هیچ پاسخی نمیداد. وقتی جمعیت آنان انبوه گردید، گفت: اینک وقت آن رسیده است که سعد را در راه خدا سرزنش هیچ سرزنش کنندهای از حق بازندارد! وقتی که این سخن را از سعد شنیدند، بعضی از آنان به مدینه بازگشتند و خبر مرگ دستهجمعی بنیقریظه را به اهل مدینه دادند!
سعد به نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رسید. رسول الله صلی الله علیه و سلم به صحابه فرمودند: «قوموا إلى سیدکم». «برخیزید و به پیشباز سرورتان بروید!»
وقتی که او را وارد کردند، گفتند: ای سعد، این جماعت گردن به حکم و داوری تو نهادهاند! گفت: هر حکمی که من صادر کنم درباره آنان اجرا خواهد شد؟ گفتند: آری، گفت: همچنین، دربارهمسلمانان؟ گفتند: آری! گفت: همچنین درباره آن کسی که اینجا است؟ و روی برگردانید و به سوی رسول الله صلی الله علیه و سلم با تجلیل و تکریم اشاره کرد؛ رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: «نَعَم، و عَلی» «آری حتّی درباره من!» گفت: حال که چنین است، من حکم میکنم که مردان بنیقریظه کشته شوند؛ کودکانشان و زنانشان اسیر شوند؛ و اموالشان میان مسلمانان تقسیم شود!
رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند:«لقد حکمت فیهم بحکم الله من فوق سبع سماوات».«عیناً همان حکمی را که خداوند از بالای هفت آسمان فرموده بود، درباره اینان صادر کردی؟!»
داوری سعد در نهایت عدل و انصاف بود؛ زیرا، بنیقریظه، علاوه بر آن نیرنگ زشتی که مرتکب شدند، یکهزار و پانصد شمشیر و دو هزار نیزه، و سیصد زره و پانصد سپر فلزی و چرمی به منظور قتل عام مسلمانان فراهم آورده بودند؛ و مسلمانان پس از فتح قلعههای آنان بر این اسلحه و لوازم جنگی دست یافتند.
به فرمان رسول الله صلی الله علیه و سلم، بنیقریظه در خانهٔ بنتالحارث، زنی از بنینجّار زندانی شدند، و برای آنان گودالهایی در بازار مدینه حفر کردند، و دستور دادند آنان را بیاورند، و فوجفوج، آنان را به سوی آن گودالها میبردند، و در کنار آن گودالها گردنهایشان را میزدند، و به درون آن گودالها میافکندند. شمار آنان ششصد تن تا هفتصد تن بود، که همهآنان را گردن زدند. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرموده بودند، پسران بالغ را بکشند، و پسران غیربالغ را واگذارند.
یهودیان طایفه بنی قریظه که با مسلمانان مدینه پیمان دفاعی برقرار کرده بودند ، پس از هجوم جبهه متحد (سکولاریستهای عرب) به دولت اسلامی و وقوع نبرد سرنوشت ساز خندق (جنگ احزاب)، نسبت به مسلمانان مرتکب خیانت شده و موجب تقویت جبهه کفر و شرک و تضعیف روحیه مسمانان مدینه گردیدند .به همین جهت، پس از پیروزی مسلمانان درجنگ احزاب، به فرمان رسول الله صلی الله علیه و سلم، مسلمین بی درنگ به سوی قلعه بنی قریظه رهسپار گردیدند و آنان را به مدت پانزده روز در محاصره خویش گرفتند .
پس از جنگ احزاب، غزوه بنی قریظه نیز اتفاق افتاد؛ غزوه بنی قریظه همان جنگی است که با پیمان شکنی یهودیان تبدیل به لکه ننگی بر تاریخ این قوم شد. آتش افروزان جنگ احزاب، سران دین فروش یهود بنی نضیر و بنی قینقاع بودند که با سران سکولاریست قریش تماس گرفته و به آنها گفتند برخیزید و از هم پیمانان خود کمک بگیرید و ما با ۷۰۰ شمشیرزن یهودی(بنی قریظه) در مدینه به یاری شما خواهیم شتافت! سکولاریستهای قریش گفتند: ما با محمد اختلافی جز از ناحیه آیین نداریم؛ شما که اهل کتاب بوده و شرایع حق و باطل را به خوبی تشخیص میدهید، بگویید آیین ما بهتر است یا او که بر یکتا پرستی استوار است؟ یهودیان گفتند آیین بت پرستی بهتر از آیین محمد است!
این لغزش به قدری نابخشودنی است که نویسندگان یهود نیز ابراز تأسف کردهاند. دکتر اسراییل در نقد این عملکرد یهودیان مینویسد: «هرگز ارزش نداشت یهود چنین خطایی را مرتکب شود، هر چند قریش تقاضای آنان را (جنگ با پیامبر ) رد میکرد . علاوه بر این هرگز صحیح نبود ملت یهود به بت پرستان پناه ببرد، زیرا این تعلیمات با تعلیمات تورات موافق نیست«[۱]
یهود بنیقریظه، در جریان جنگ احزاب، شهر مدینه را دچار ناامنی کردند. برای ترساندن مسلمانان به خانههای آنان ریختند و اگر مراقبت رسول الله صلی الله علیه و سلم نبود و گروهی را برای استقرار امنیت در شهر، از لشکرگاه به داخل شهر اعزام نمیکردند، چه بسا نقشه شوم بنی قریظه عملی میشد و شهر به دست آنان سقوط میکرد. بدین ترتیب آنها عملا خود را از دایره ی نرمش و مدارا خارج نموده و خود را مستحق اجرای یکی از احکام و قوانین اللهی در حق مجرمین محارب نمودند و چنانچه می دانیم رسول الله صلی الله علیه و سلم در اجرای احکام و قانون شریعت الله قاطعیت و صلابت خود را نشان می داد و کوتاهی نمی نمودند .
پیش از بنیقریظه، رسول الله صلی الله علیه و سلم جان یهودیان بنیقینقاع و بنیالنضیر را به خودشان بخشید؛ اما آنان رفتند و کفار قریش را تحریک کردند تا جنگ بدر و احزاب را علیه مسلمانان راه انداختند که در پی آن صدمات و خسارات زیادی به مسلمانان وارد شد. اگر بار دیگر به یهودیان اجازه میدادند که از مدینه خارج شوند، دوباره علیه مسلمانان دست به توطئه و دشمنی میزدند.
پس از پایان جنگ احزاب، مسلمانان به قلعههای یهودیان حمله بردند. بنی قریظه به مدت ۲۵ روز(به نقل از ابن اسحاق) یا ۱۵ روز(به نقل از واقدی) در تیراندازی شدید در برابر مسلمانان مقاومت کردند؛ ولی مسلمانان موفق به پیشروی شدند. یهودیان به سرعت به این نتیجه رسیدند که باید تسلیم شوند. برای بار دوم نمایندهای فرستادند تا بگویند که حاضرند به همان شرایطی که بنی نضیر از مدینه رفتند، از مدینه بروند، ولی رسول الله صلی الله علیه و سلم این شرط را قبول نکرد و گفت که باید بدون هیچ شرطی تسلیم شوند .و نتیجه آن شد که مردان بنی قریظه و پسران بالغشان، که تعداد آنان بین ششصد تا هشتصد نفر گزارش شدهاست، گردن زده شدند .
به این ترتیب، مارهای سمی مجسّمه نیرنگ و خیانت، که عهد و پیمان مؤکّد خویش را شکسته بودند، و در بحرانیترین شرایطی که مسلمانان در تاریخ خویش تجربه میکردند، با احزاب سکولار درجهت ریشهکن کردن مسلمانان دست به یکی کرده بودند، برای همیشه ریشهکن شدند. آنان با این کردارشان در ردیف بزرگترین جنایتکاران جنگی قرار گرفته بودند که مستحق محاکمه و اعدام بودند. این سرنوشت تمام دین فروشان خائنی است که درخدمت سیستم پلید سکولاریستی جهت ضربه زدن به دولت اسلامی درآمده اند.
در میان این جمعیت انبوه، شیطان بنینضیر، یکی از بزرگترین جنایتکاران جنگی در جنگ احزاب، حیی بن اخطب، پدر صفیه امّالمؤمنین -رضی الله عنها- نیز به قتل رسید. از زنان بنیقریظه تنها یک زن به قتل رسید. وی سنگ آسیاب را بر سر خَلاّدبن سُوَید غلتانده بود و او را به قتل رسانیده بود، که به خاطر آن جنایت قصاص شد. بدین ترتیب زنانی که در نبرد مسلحانه شرکت می کنند شامل همان قوانینی می گردند که در مورد مردان محارب به اجرا در می آید . بدین ترتیب نباید میان یک زن و مرد مسلح پ.ک.ک، کومله، دموکرات و غیره فرق نهاد .
در اثنای محاصره بنیقریظه تنها یک مرد از مسلمانان کشته شد، و او خلاّد بنسُوید بود که زنی از بنیقریظه سنگ آسیاب را بر سر او غلتانیده بود. همچنین در اثنای محاصره ابوسنان بن مِحصَن برادر عُکّاشه از دنیا رفت.
امّا ابولُبابه؛ شش شبانه روز همچنان به ستون مسجدرسول الله صلی الله علیه و سلم بسته بود. همسرش به هنگام فرا رسیدن وقت هر نماز به نزد او میآمد و او را از بند آزاد میکرد تا نماز بگزارد؛ سپس بازمیگشت و دوباره او را به ستون مسجد میبست. سرانجام، قبولی توبهوی بر رسول الله صلی الله علیه و سلم به هنگام سحر نازل شد. ایشان در خانه امّسلمه بودند. امّسلمه بر در حجرهاش آمد و گفت: ای ابالبابه، مژده بده که خداوند توبهات را پذیرفت! مردم هجوم آوردند که او را از بند آزاد کنند؛ ابولبابه از آزاد شدن امتناع ورزید، مگر آنکه رسول الله صلی الله علیه و سلم او را آزاد کنند. هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم میخواستند برای نماز صبح بروند، او را آزاد کردند.
[۱]– اسرائیل، تاریخ یهودیان و عربستان،ص۲۱۸