مشرکین قریش و تشکیل نخستین جلسه جهت ایجاد جنگ روانی بر علیه پیامبر خاتم(۱۲۰)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
هنوز از آغاز دعوت علنی اسلام روزها یا ماههایی چند نگاشته بود که موسم حج فرا رسید، و سکولاریستهای قریش نگران آن شدند که دستهجات عرب یکی پس از دیگری در سرزمین مکه بر آنان وارد میشوند، ناگزیر باید در پی آن برآیند سخنی آماده و ساخته و پرداخته داشته باشند که به حاجیان عرب درباره محمد بازگویند، تا دعوت اسلام در جان و دل اعراب اثر نگذارد.
یکجا جمع شدند و به نزد ولیدبن مغیره رفتند، و به رایزنی با یکدیگر پرداختند. ولیدبن مغیره گفت: در این خصوص، همگی اجماع کنید و یک سخن شوید، و هر یک به راهی نروید، تا درنتیجه ناخواسته یکدیگر را تکذیب کنید و در برابر آراء و نظرات یکدیگر بایستید!
گفتند: تو خود بگوی که چه باید گفت و چه باید کرد! و برای ما یک نقطهنظر پدیدآور که همه همان را بگوییم! گفت: بلکه بعکس؛ شما بگویید تا من بشنوم!
گفتند: میگوییم: کاهن است! گفت، نه به خدا؛ او کاهن نیست! ما بسیار کاهنان را دیدهایم؛ این با وردها و سجعهای کاهنان بسیار متفاوت است! گفتند، میگوییم: مجنون است! گفت: او مجنون نیست! ما جنون را فراوان مشاهده کردهایم و نیک میشناسیم که جنون چیست. هیچیک از علائم جنون از قبیل عوارض جسمانی؛ درگیریهای عاطفی و روانی، و حالات وسواس و نابسامانی را در وجود او نمییابیم!
گفتند: میگوییم: شاعر است! گفت: او شاعر نیست! ما انواع مختلف شعر: رجز و هزج و قریض و مقبوض و مبسوط را خوب میشناسیم؛ این شعر نیست!
گفتند: میگوییم: ساحر است! گفت: وی ساحر هم نیست! ما جادوگران و جادوهایشان را فراوان دیدهایم؛ نه دمیدنی در کار او هست، و نه گرهزدنی! گفتند: پس چه بگوییم؟ گفت: به خدا! سخنان وی شیرنی خاصی دارد، و از آب و رنگی کمنظیر برخوردار است، ریشهای سترگ دارد، و شاخههایی پربار؛ هر یک از این سخنان را که شما بخواهید مطرح کنید بر همگان معلوم میشود که باطل است؛ باز هم از همه بهتر همین است که بگویید: ساحر است! گفتاری آورده است که سحر است؛ میانه شخص را با پدرش، با برادرش، با همسرش و با خاندانش برهم میزند! قریشیان همین رأی و نظر را از او گرفتند و پراکنده شدند[۱]
برخی روایات حاکی از آناند که وقتی ولید تمامی پیشنهادات قریشیان را رد کرد، گفتند: آن رأی و نظر بیحرف و سخن خودت را به ما ارائه کن! ولید گفت: مهلتی به من بدهید تا در اینباره بیاندیشم! مدتی اندیشید و اندیشید، تا سرانجام همان رأی و نظری را که اخیراً از او نقل کردیم، برای آنان ابراز کرد.خداوند متعال نیز شانزده آیه از سوره مدّثّر (آیات ۱۱ تا ۲۶) را در ارتباط با ماجرای رایزنی قریش و اظهارنظر ولیدبن مغیره نازل فرموده است که ضمناً بیانگر چگونگی بررسی و برخورد و موضعگیری ولید است:
إِنَّهُ فَكَّرَ وَقَدَّرَ *فَقُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَیْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ* ثُمَّ عَبَسَ وَبَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ *فَقَالَ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ *إِنْ هَذَا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ . ( مدثّر/ ۱۸-۲۵٫ ) او (براي مبارزهي با پيغمبر و قرآن) بينديشيد (و در نظر گرفت كه چه بگويد و بكند) و نقشه و طرحي را (در ذهن خود) آماده ساخت مرگ بر او باد ! چه نقشهاي كه كشيد و چه طرحي كه ريخت ؟ ! باز مرگ بر او باد ! چه نقشهاي كه كشيد و چه طرحي كه ريخت ؟ ! باز هم نگريست و دقّت كرد سپس چهره در هم كشيد و شتابگرانه اخم و تخم كرد . بعد واپس رفت و گردن افراخت . آن گاه گفت : اين (كتاب قرآن نام) چيزي جز جادوي منقول (از پيشينيان و روايت شده از ديگران) نميباشد . اين (چيزهائي كه محمّد كلام آسماني نام ميدهد) چيزي جز سخن انسانها نيست . به هر حال، شورای قریش به این تصمیمگیری انجامید، و قریشیان در پی اجرای آن برآمدند. در موسم حج، سر راه مردم نشستند، و هرکس که بر آنان میگذشت، او را از گرایش به آئین جدید برحذر میداشتند، و قضیه دعوت رسول الله -صلى الله علیه وسلم- را برای او مطرح میکردند[۲]
از سوی دیگر، رسول خدا صلى الله علیه وسلم در مقام دعوت و تبلیغ، هرجا که حاجیان و مسافران بار میانداختند، و نیز در عکاظ و مجنّه و ذوالمجاز، مردم را به دین خدا دعوت میکردند، و ابولهب از پشت سر آن حضرت میآمد و میگفت: که این مرد از دین برگشته و دروغساز است![۳]
نتیجه این شد که آن سال، همه کسانی که از قبائل مختلف عرب به حج رفته بودند، با اطلاع کافی از اخبار دعوت رسول خدا صلى الله علیه وسلم از موسم حج بازگشتند، وصیت شهرت و دعوت پیامبر خاتم صلى الله علیه وسلم سراسر بلاد عرب را درنَوَردید.
سرگردانی مشرکین مکه و استفاده از دین فروشان اهل کتاب به عنوان یک ابزار بازدارنده
مشرکین مکه در برابر دعوت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- تمامی شیوهها را با هم در کنار هم به کار گرفتند؛ از این مرحله به دیگر، و از این گونه برخورد به آن گونه برخورد دیگر، تغییر رفتار میدادند و پیوسته در کردارشان تجدیدنظر میکردند. از سختگیری به نرمش و مدارا؛ از مدارا و نرمش به سختگیری و خشونت؛ از ترغیب به تهدید به ترغیب؛ گاه برمیآشفتند و پرخاش میکردند، و گاه به سستی میگراییدند و آرام میگرفتند. گاهی خصمانه مجادله میکردند و گاهی دیگر، دوستانه تملّق میگفتند؛ گاهی به شدت مبارزه میکردند، گاهی دیگر عقبنشینی میکردند؛ گاهی وعد و وعید میدادند، و گاهی دیگر بشارت و نوید؛ گویی، گاه جلو میآمدند و گاه عقب میرفتند؛ آرام و قرار نداشتند؛ بنای گریز و فرار نیز نداشتند. مقصد و مقصودشان از همه این رنگها و نیرنگها، بیاثر کردن دعوت اسلام بود.[۴]
سکولاریست های مکّه، وقتی که در این گفتگوها و مذاکرات و عقبنشینیها و امتیازدادنها، شکست خوردند، از هر طرف، راهها در برابر دیدگانشان تاریک گردید، سرگردان شدند که چه بکنند؛ گویا، قریشیان وقتی که دیدند رسول خاتم -صلى الله علیه وسلم- در برابر همه آن مبارز طلبیهایشان استوار ایستادند، و همه پیشنهادهای دلانگیز آنان را رد کردند، و تمامی مراحل رویارویی با صلابت و شجاعت تمام با آنان مواجه شدند؛ گذشته از این، در راستگویی و پاکدامنی و دیگر خصلتهای نیکوی آن حضرت هیچ تردید نداشتند، این شبهه در اذهان آنان قوت گرفت که مبادا ایشان به حقیقت رسولخدا -صلى الله علیه وسلم- باشند! تصمیم گرفتند که با یهودیان ارتباط برقرار کنند، تا درباره آن حضرت به نتیجهای قطعی برسند.
آنگاه، از آنجا که نضربن حارث پیشقدم شده و از در خیرخواهی با آنان سخن گفته بود، وی را با یک تن یا چندین تن دیگر مأمور گردانیدند که به نزد یهودیان مدینه بروند. نضربن حارث به اتفاق همراه یا همراهانش نزد احبار یهود رفت. گفتند: این سه سؤال را با او مطرح کنید؛ اگر پاسخ داد، نبیمرسل است، و اگر پاسخ نداد، باید به قتل برسد! (نخست) از او سؤال کنید درباره آن جوانانی که در روزگاران پیشین بسیار زبانزد بوده اند، داستانشان چگونه بوده است؟که این جوانان سرگذشتی شگفت داشته اند. (دوم) از او سؤال کنید دربارهمردی جهانگرد که خاوران و باختران زمین را سراسر درنَوَردید؛ داستان او چگونه بوده است؟ (سوم) از او سؤال کنید درباره روح، که روح چیست؟
نضر بن حارث، همینکه به مکه بازگشت اعلام کرد: سخن آخر را برای یکسره کردن کار شما با محمد با خود آوردهایم! و آنچه را که یهودیان گفته بودند برای ایشان باز گفت. قریشیان آن سه سؤال را نزد رسولاکرم صلى الله علیه وسلممطرح کردند. چند روز بعد، سوره کهف نازل شد، و در آن سوره داستان آن جوانان، که همان اصحاب کهف باشند، و داستان آن مرد جهانگرد که همان ذوالقرنین باشد، آمده بود؛ و پاسخ خداوند متعال به سؤال سوّم آنان که روح چیست؟ نیز در سوره اسراء نازل گردید، و برای قریشیان کاملاً روشن گردید که رسول خاتم صلى الله علیه وسلم به حق رسول خدایند و در دعوت خویش راستگویند؛ اما، ستمگران مانند همیشه راهی جز کفر و ناسپاسی پیش نگرفتند .[۵]
[۱]ابنهشام ،سیره النبویه ، ج ۱، ص ۲۷۱؛ بیهقی و ابونعیم نیز در دلائل و دیگر آثارشان آوردهاند.
[۲]همان ، ج ۱، ص ۲۷۱٫
[۳]ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۲، ص ۴۴۹-۴۵۰٫ ؛ نیز:امام احمد در مسند : ج ۳، ص ۴۹۲؛ ج ۴، ص ۳۴۱
[۴] صفی الرحمن مبارکفوری ، خورشید نبوت؛ ص ۲۵۸
[۵]ابنهشام، سیره النبویه ، ج ۱، ص ۲۹۹-۳۰۱٫