- تصوف و عرفان خارج از قوانین شریعت (۲۲۰)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
در دین اسلام و شریعتهای مختلف آن زهد و پاک نگه داشتن روح و عقیده از فساد و آلودگیهای شرک وجود داشته است و این کار تنها در چارچوب قوانین شریعت الله صورت می گرفته است و حد و حدود آن را نیز قانون شریعت الله تعیین می کرده است . جریان مخرب دیگری که از دل هندی زدگی و فره ایزدی ایرانی در میان مسلمین سربرآورد طریقت عرفان و تصوفی مخرب در برابر شریعت بود که سعی داشت از طریق شهود و انكار نفس و نیازهای دنیویی و قوانین شریعت دنیای خیالی برای مریدان خود جهت فرار از عمل به قوانین شریعت و واقعيّتهاي تلخ زندگي به وجود آورد.
این جریان نیز همچون مرجئه وارداتی بود و زندگی مریدانش را به جاي درگير شدن با مسائلي كه در پيش روي آنها و جوابگوی شرعی نیاز وضع موجود آنهاست به بحث در مسائل مبهم و نامعلوم و دل بستن به توهمات تباه ميسازد.
«تصوف» وقتی آمد که تفکر مخدر دیگری به نام «مرجئه» قبل از او ظهور کرده بود، تفکری که پیروانش چنین گمان می کردند که بدون عمل و جهاد و تنها با اوراد و اذکار و توسل به بارگاه صالحین و بهره مند شدن از برکات شیوخ و نیز به وسیله ی کراماتی که بر اولیاء و صالحان الهام می شود، به اهدافشان که همانا رضایت خداست می رسند[۱]
اقبال ميگويد :«تأكيد بر اينكه عرفان بر پايهي تمايز ميان ظاهر و باطن قرار دارد نگرش بيقيدانهاي نسبت به كليّهي چيزهايي ايجاد كرد كه شامل ظاهر ميشود و نه باطن.» اقبال سپس ميافزايد كه روح اعراض كامل از دنيا «بينش انسانها را نسبت به جنبهي بسيار مهّمي از اسلام، به عنوان يك نظام اجتماعي، تيره ميساخت». [۲]اين جریان مخرب به نحوهي تسلّط بر نيروهاي فوق طبيعي از طريق ذكر پارهاي اوراد يا بستن تعويذها و ساختن طلسم هايي خاصّ تنزّل يافته بود.
چون ميزان سواد به طور وحشتناكي در عالم اسلام بسيار پايين آمد، تودههاي ساده لوحي كه دچار محروميّت و ناداري بودند، به تصوّر اينكه ذكر برخي كلمات ميتواند بيدرنگ آنها را از كليّهي بيماريها نجات بخشد، به آساني فريب ميخوردند. اين راههاي ميان بُر و سهل الوصول را صوفيان به مريدان كه ايمان استوار به پيران خود داشتند پيشنهاد ميكردند.
تقريباً در كليّهي سرزمینهای مسلمان نشین رشتهاي طولاني از پيراني كه مقام خود را به ارث ميبردند به ظهور رسيدند كه مدّعي اتّصال مستقيم و بيواسطه به حقايق ابدي بودند؛ و ميگفتند ميتوانند موجبات تعالي روحي مريدانشان را فراهم كنند، به شرط آنكه مريدان ايمان تزلزلناپذير به آنها داشته باشند. بدين ترتيب لزوم ايمان مطلق به رهبري روحاني پير كه مسلمان ميبايست براي خود برگزيند نيز به وجود آمد. بنابراين تودههاي ساده دل و خام سلطهاي را تحمّل ميكردند كه ماهيّتي مخوفتر و ظالمانهتر از سلطهي سنّتهاي جامعهي منحطّ و از هم پاشيده داشت.
انتقال انديشههاي عرفاني به مريدان تنها پس از آنكه آنها دريافت و قبول اين انديشهها را كاملاً به ذهن خود القا ميكردند صورت ميگرفت. بدين ترتيب آنچه زير فشار هيجانات پذيرفته ميشد ريشهي استواري در نفوس آنها ميدواند و اکثرا بركندن آن با هيچ آیه و حدیث يا آموزش مجدّد فقهي ممكن نبود. در نتيجه در ميان تودهها كيش قدّيسپرستي به وجود آمد. مردم زودباور و ساده لوح به پيران آن چنان احترام ميگذاشتند كه گويي آنها تجسّم خدا در زميناند.
در نهايت با تفویض صفات الله به آنها و در کمال صدق و صفا نذورات و هدايايي به آنها ميدادند؛ مريدانشان از آنها ميخواستند كه خواسته هايشان را برآورند. رستگاريشان را شفاعت كنند و اسباب فنای آنها در الله را فراهم آورند. چندان نگذشت كه عادت قدّيسپرستي به خوي پرستش مقابر مشايخ بزرگ مبدّل گرديد. زيارتهاي سالانه مقابر اوليا به فرصتهايي براي برگزاري سالگردهاي درگذشت آنها و بر پايي هفته بازارهاي محلّي تبديل شد. اطراف اوليا و پيران را هالهاي از حقيقت و افسانه گرفته بود، و داستانهاي تكراري كرامات آنها پر از شكوه و جلال درخشش روحاني آنها بود. پس اگر خرافه مقبول افتاد و شریعت و خرد مردود، جاي شگفتي نيست.
انديشههاي جبري و اعتقاد به مقدّر بودن امور جزء اصلي عقيدهي تودهها گرديد. از اينرو بيماريهاي واگيردار، سيلها، قحطيها، حکام ظالم، اشغال سرزمینهای اسلامی توسط کفار، حاکم شدن قوانین کفری به جای قوانین الله، کشت و کشتار مسلمین، غارت اموال مسلمین، تجاوز و اسارت زنان مسلمان توسط کفار اشغالگر خارجی و …در ساعات مقرّر و مقدّر رخ ميدادند و براي گريز از آنها هيچ راهي جز تسلیم و رضایت گشوده نبود.
شيوع بيماريهاي واگيردار، وقوع فقر و تنگدستي، سيل يا خشكسالي استادي و كارداني دانشمند و مهارت فنّي را به مبارزه ميطلبد و جلو گیری از اشغال سرزمینهای اسلامی و کشت و کشتار مسلمین و تاراج اموال و نوامیس مسلمین از جهاد و شمشیر صورت می گیرد . در نظر چنین بیماران تقديرگرا هيچ خطري او را تهديد نميكند، زيرا وي بيهراس و با اطمينان جامهي تسليم و رضا بر تن كرده است.
اگر مسأله قضاء و قدر برای کسی درست آموزش و فهم نشود و مستلزم اعتقاد به جبر در افعال اختیاری انسان گردد، باعث سکوت انسان در برابر ستم و رضایت و تسلیم در برابر حاکمان جور و تسلیم در برابر همه عوامل انحطاط می گردد به نحوی که از مسؤولیت خطیر امر به معروف و نهی از منکر شانه خالی کرده و راه تسلط اشرار را بر جامعه مهیا می سازد.
دکتر علی شریعتی در مورد میزان جهل و نا آگاهی مردم به دین اسلامی می آورد : يك حقه باز فرانسوي در قرن نوزده با شير خشك يك مذهب درست كرد.قرن نوزده اصلا قرن خاصي بود هر روز يك مذهب درست مي كردند و در جوامع اسلامي ،يازده عدد امام زمان، در نيمه قرن نوزده در اسلام ظهور كرد.همه با هم معاصر به فاصله ي سه چهار،تا دوازده سال،يكي از آنها همين دين شير خشكي بود.
تازه در اروپا شير خشك اختراع شده بود،چند كيلو برداشت رفت،آفريقا گفت اي مردم خدا گرسنگي شما را ديد وبر فقر وگرسنگي شما رحمت آورد، مرا براي نجات شما فرستاده است. من معجزه اي دارم كه مثل معجزه ي ايدئاليستي نيست، ذهني ومتافيزيكي نيست ومثل معجزه ي انبيا نيست كه شكم انسان را سير نكند،مي خوري ومي فهمي . آب كه داريد خداوند به من نيرويي داده است كه آب را درآفريقا براي اين مردم گرسنه شير مي كنم، هر كسي باور ندارد خودش برود آب بياورد، مي رفتند آب مي آوردند واو، با تشريفات وذكر اوراد خاصي، كمي از اين شير خشك را در آن مي ريخت ومي داد همه مي خوردند و مي ديدند واقعا شير است و واقعا ايمان مي آوردند. الآن نيايشها و دعاهايي هست كه در تجليل از همين پيامبر شير خشكي كه رسالتش شير خشك بوده، وجود دارد.[۳]
شيوع قّديسپرستي و گردن نهادن به كيش عرفاني مجالي براي رشد و گسترش اخلاق عملي باقي نگذاشت. اگر كسي سخني بر ضدّ پير ميگفت، به آساني امكان داشت خشم و نفرت شديد عامّه را عليه وي برانگيخت، امّا اگر درتامین رفاه و امنیت اهمال ميشد يا قصور و كوتاهي رواج مييافت به حركت در آوردن مردم ممكن نبود. در اين دوره التفاتي بدين امر نميشد كه براي تحقّق بخشيدن به امكانات تكامل خود انجام دادن تكاليف قانون شریعت به اندازهي به كار بستن وظايف روحاني خودساخته ضروري است. غفلت از اخلاق اجتماعي و عملي خط بطلان بر كليّهي برنامههاي بشردوستانه ی شریعت الله كشيد و مسلمانان را از وظيفهي نوسازي اجتماعي و سياسي بسيار دور كرد.
چون عده ای واقعا معتقد شده بودند که اعتقاد به آخرت به معنای محرومیت از زندگی دنیا، و زهد به معنای پلید دانستن تمامی زندگی مادی است و با این توجیهات مسیر زندگی خود را از جامعه جدا مینمودند. و عدهای دیگر نیز صبر را به معنای تحمل مشکلات و عدم انجام هرگونه تلاشی برای رفع آنها و انتظار ظهور مهدی موعود را به معنای تحمل انواع بی عدالتیها و ستمها می دانستند.
اقبال لاهوری به اين نتيجه رسيد كه بعضي از علماي تصوف به مرور زمان ملل اسلامي را نسبت به زندگي بي علاقه نمود ،آنها را به خود فراموشي وترك علاقه به دنيا مادي كه هر دو از مهمترين اصول تصوف هستند سرگرم داشته اند،اين تصوف اگر چه درقرن سوم هجري به صورت دين اسلام در سرزمين اسلام متجلي شد بعد از قرن ششم بلا فاصله پس از حمله مغول ريشه هاي آن محكم تر وآثارش نمايان تر گرديد و نيز مي توان به اين مساله پي برد كه تصوف چيزي غير از اسلام است كه در تعليمات زرتشت و نو افلاطونيان يافت مي شود.[۴]
انديشه هاي تصوف ملت اسلام را بر آن داشت كه روحانيت را بر ماديت ترجيح دهند واز عرصه ي كوشش كه محل توسعه ي خودي است دوري گزينند،بعضي از صوفيان بزرگ اسلامي دين را مقام فنا وبعضي همين را بقا ناميده اند ومتصوفان ايراني وهندي مساله ي فنا را تحت تاثير ويدانت وبودائيت شرح كرده اند كه مسلمانان در اثر آن از كوشش وعمل باز مانده اند وشرح مزبور بسيار خطرناك تر از حمله چنگيز بوده است[۵]
واي درويشي كه هويي آفريد باز لب بربست و دم در خود كشيد
حكم حق را در جهان جاري نكرد ناني از جو كرد وكراري نكرد
خانقاهي جست واز خيبر رميد راهبي ورزيد وسلطاني نكرد[۶]
در این اوضاع و احوال هيچ حاکم مسلماني به طور جدّي به فكر برنامهي رفاه اجتماعي براي بخشيدن حيات دوباره به مسلمین نیز نيفتاد. اگر بهبودي در وضع مسلمین پيش آمد و آنها جاني دوباره گرفتند فقط به تصادف بود نه از روي برنامههاي دقيقاً طرحريزي شده. جامعه چون جهازي بيناخدا در ميانهي امواج رها شده بود، يا در كام دريا فرو ميرفت، يا خود ره ميگشود و نجات مييافت. احتمال غرق شدنش بيش از احتمال نجات يافتنش بود، و در واقع زير فشارهاي شديد زندگي و جهان پيرامون خود غرق ميشد.
در اواخر قرن ششم، ممالک اسلامی یکی به خاطر فاسد شدن اکثریت مسلمین و جنگهای داخلی سرداران و دیگر فساد دستگاه حکومتی، به نهایت ناتوانی دچار شدند و دشمنان اسلام که متوجه این ضعف و ناتوانی و هرج و مرج داخلی شده بودند، فرصت را غنیمت شمردند و از شرق و غرب و شمال، به سرزمینهای اسلامی حمله کردند؛ از غرب صلیبیها، از شمال گرجیها، و از شرق قوم تاتار.
مخدرهای مذهبی و حکومتهای فاسد زمینه سازان حملات و یورشهای بعدی کسانی چون تیمور و صفویها و در نهایت غربیهای سکولار نیزگردیدند و علاوه بر مصیبتهایی که وجود داشت روحيه ياس و نااميدي، گسترش خرافات و جادوگري و نيز تنپروري و تجملپرستي و از بين رفتن كتابخانهها و منابع فكري،لذتطلبی «اپیکوری»، خستگی جسمی و روحی، بزدلی و بیلیاقتی جنگی، فرقهگرایی و جهل مذهبی، فساد، و هرج و مرج نهاد حکومتی و اجرائی، قتل عام مسلمین و دانشمندان و ادبای باقی مانده ی خارج از این جریان نیز به آن افزوده گردید .
انحطاط دوّم عالم اسلام، تقريباً از آغاز سدهي دوازدهم / هجدهم شروع ميشود و به ميانهي سدهي سيزدهم / نوزدهم ميرسد. به استثناي اندونزي كه درآنجا انحطاط زودتر آغاز شد، كليّهي كشورهاي اسلامي اندكي پس از تشکیل و قدرت یابی حکومتهای سکولار در اروپا و آغاز حملات اشغالگرانه ی آنها به سرزمینهایشان نه تنها شاهد انحطاطي هولناك در جایگاه حکومتی و سیاسی خود بودند، بلكه حيات فكري ، فرهنگي و اجتماعی خود را نیز در سیر قهقرایی می دیدند.
به هنگامي كه عثمانيها پس از سلطان سليمان قانوني و مغولان هند پس از اورنگ زيب، شكوه و عظمت خود را از دست دادند، ملّتهاي اروپايي رفته رفته نيرو گرفتند، هر روز سرزمينها و مراكز بازرگاني تازهاي را از كف پادشاهان مسلمان بيرون كردند، آنها را در دريا و خشكي شكست دادند و سرانجام امپراتوريهاي مسلمان را گرفتار دردهاي بيدرمان كردند.در تمام این موارد مسلمین از لحاظ درونی به ورشکستگی معنوی، اخلاقی و روحی دچار شده بودند و با داشتن حکومتهای فاسد زمینه را برای مداخله کفار خارجی فراهم می کردند .
[۱]همان،ص ۱۶۲
[۲]محمّد اقبال، احيايفكردينيدراسلام، ترجمهياحمدآرام، سازمانعمرانمنطقهاي، تهران ۱۳۴۶، ص ۱۷۲٫
[۳] علي شريعتي،ماواقبال، تهران: انتشارات الهام(۱۳۷۸). صص ۷۰-۶۹
[۴] محمد بقايي،، تصوف درتصوراقبال، شبستري وكسروي، تهران: انتشارات فردوس۱۳۸۰:ص ۱۳۰
[۵]همان،ص۱۴۰
[۶]اقبال لاهوری،كليات اشعار،۱۳۴:۱۳۴۳