حکومتهایی که فعلا بر مسلمین حاکمیت دارند (۲۳۰)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
آیت ا.. خمینی در مورد حکومتهایی که فعلا به اسم یهودیت و نصرانیت و اسلام بر جهان حاکمیت می کنند می گوید :
- ” اینهایی كه خودشان را از حضرت موسی میدانند، سرمایههای بزرگ آمریكا دردست آنهاست، قدرت مادی آمریكا دردست آنهاست، و میگویند ما هم به شریعت موسی معتقدیم!
- حضرت موسی معارضه میكرد با طاغوت و اینها كه میگویند ما پیرو حضرت موسی هستیم، خودشان طاغوتند!
- نصف مفاسدی كه الان در دنیا هست، از پیروان ادعایی حضرت عیسی(ع) است. خودشان را مهیا میكنند برای عید میلاد حضرت عیسی، چه اشخاصی؟ اشخاصی كه با عیسی مخالفت دارند، با خدای عیسی مخالفت دارند
- نصف عالم، مال آنهایی است كه ادعا میكنند ما میخواهیم همه مردم یك جور باشند. وقتی سراغشان میرویم میبینیم كه كرملین از امریكا بدتر است. لنین با مردم آن كرد، استالین آن كرد، اینها هم دارند این میكنند!
- سران دولتهای اسلامی ادعای اسلامیت میكنند، ادعای پیروی از پیامبر اسلام میكنند، در عین حال هیچ شباهتی بین سران دولتهای اسلامی با «اسلام» نیست .[۱]
حکومتهای دست نشانده و وابسته به سکولاریستهای جهانی ریشه ی مشکلات مسلمین
پیامبر راست فرمود، آنگاه که فرمود:« لتنقضن عرى الإسلام عروة عروة ، فكلما انتقضت عروة تشبث الناس بالتي تليها ، فأولهن نقضاً الحكم وآخرهن الصلاة »[۲]
شیعیان نیز همین حدیث را چنین روایت کرده اند :لتنقضن عری الاسلام عروة ، کلما انتقضت عروة تشبث الناس بالتی تلیها، فاولهن نقض الحکم ، و اخرهن الصلاة [۳] دستگیره های اسلام یک به یک شکسته می شود، هرگاه یک دستگیره نابود شود مردم به آنچه نزدیک آن است چنگ می زنند، اول آنها شکستن حکم است (حکم بر اساس قانون خدا را رها می کنند) و آخر آنها نمازاست (نماز را ترک می کنند).
اولین بنیانی که در اسلام نابود و فاسد گردید حاکمیت و حکم کردن بر اساس قانون شریعت الله بود، به دنبال این ام الفساد هزاران فساد و بیماری دامن گیر مسلمین گردید تا اینکه به ترک نماز رسیدند. یعنی از ترک حکم کردن بر اساس قانون شریعت الله تا ترک نماز هر مصیبت و فسادی که مسلمین به آن دچار گشته و می شوند ناشی از فساد حکومتی و عدم تحکیم به شریعت الله می باشد و تا این ام الفساد اصلاح نگردد دیگر امور نیز اصلاح نمی گردند .
از این لحاظ جهت پی بردن به بسیاری از مصیبتهای مسلمین، به عنوان یک حداقل، بررسی و آسیب شناسی درونی دولت عثمانی به عنوان آخرین قدرت چند قرنه ی مسلمین، و به دنبال انهدام آن، تولید حکومتهای وابسته به غرب حائز اهمیت ویژه است . با آنکه حکومت عثمانی نیز ادامه دهنده ی همان روش حکومتی غیر شورائی و بیمار بنی امیه و عباسیان بود، اما با وجود چنان نقایصی، بازهمچون اسلاف خود، خوب میان بدهایی بودند که شر آنها کمتر از شر دیگر بدها بود .
اسقف «گریگوریوس» کشیش ارشد یونانیان در دوران حکومت عثمانیها در سال ۱۸۲۰م، نامه ای برای تزار روسیه فرستاده و در آن برای وی شرح داده است که چگونه میتوان حکومت عثمانی را از درون نابود کرد؛ با وجود آن که اسقف گرگوریوس از جانب حکومت عثمانی در این منصب معین شده بود و در استانبول و تحت عنایت و حمایت دولت عثمانی زندگی میکرد و ازصلاحیتها و امتیازات گستردهای هم برخوردار بود، اما با این همه باز هم این نامه را میفرستد .
در این نامه از یک سو آشکار می گردد که موضعگیری غیر مسلمانان در برابر حکومتهای مسلمانی که حتی در زیر پرچم آنان زندگی میکنند، اینگونه هم می تواند باشد و اهمیت ولاء و براء برجسته می شود و از دیگر سو پروسه و روندی را برجسته می گرداند که طی آن با انهدام حکومت عثمانی مسلمین به تدریج صاحب حکومتهای وابسته و دست نشانده ای شدند که بیشترین نابسامانیها را برای مسلمین به بار آوردند .
متن نامه چنین است:
«نابود کردن ترکان عثمانی از طریق رویارویی نظامی، امری غیرممکن و محال است؛ زیرا ترکان عثمانی بسیار خروشان و مقاوماند و دارای اعتماد به نفس هستند و عزت نفسی آشکار دارند. این خصلتهایی که آنان از آن برخوردار هستند در واقع از همبستگیِ آنان و از خشنودیشان به قضا و قدر و آکندگیِ درونیِ آنان از این عقیده و همچنین از قدرت تاریخی و اطاعت آنان از سلطان، سرچشمه میگیرد.
ترکان عثمانی بسیار باهوش هستند؛ آنان جدی، سختکوش و فرمانبردار بزرگان خویش میباشند، و این چیزی است که آنان را به قدرتی هولناک تبدیل ساخته که باید از آن ترسید. بیشک همه این برتریهایی که ترکان عثمانی از آن برخوردار هستند و همچنین تمامی این قهرمانیها و دلاوریها همگی از قدرت پایبندی آنان به دین خود و پیوندشان با سنتها و آیینها و اخلاق مستحکمشان است؛ بنابراین، راه نابود کردن این قدرت، اینگونه است:
اولا: باید احساس اطاعت و فرمانبرداری آنان نسبت به سلطان و نسبت به فرماندههانشان در هم شکسته، و روحیه معنوی و پیوندهای دینی آنها ویران شود؛ کوتاهترین راه برای پیاده کردن این طرح، عادت دادن آنان به زندگی در همجواری اندیشهها و رفتارهای ناآشنایی است که با میراث دینی آنان همخوانی ندارد.
دوم: باید عثمانیها را وسوسه نمود تا کمکهای خارجی را که به سبب احساس عزت نفس از پذیرش آن ابا دارند، قبول کرده و به آن عادت داده شوند، حتی اگر این کار برای مدتی محدود باعث قدرت گرفتن آنان شود.
سوم: باید اهمیت و ارزش امور مادی را در نظر و ذهن آنان بالا برده و بزرگ جلوه داد و آنان را با وسوسههای مادی فاسد کرد؛ زیرا تنها راه نابودی یک حکومت، جنگ نیست، بلکه راه درست برعکس آن است؛ زیرا اگر ما تنها راه جنگیدن را برای از سر راه برداشتن حکومت عثمانی دنبال کنیم، این امر باعث خواهد شد آنان سریعتر بیدار و هوشیار شوند و زودتر به حقیقتِ نقشهها و کمینهایی که در خفا برایشان ترتیب داده شده است، پی ببرند.
آنچه ما باید به انجام برسانیم کامل کردن این ویرانگریها در بنیانهای درونی و اجتماعی و جایگاه بین المللی آنان است، بی آنکه خود متوجه شوند». نامه به پایان رسید، اما نقشه همچنان در حال اجراست. [۴]
بيشترين علائم ناتوانى دولت عثمانى در زمان سلطان مصطفى دوم در سالهاى ۱۷۰۳-۱۶۹۵ نمايان شد و معاهده كارلوفتز در سال ۱۶۹۹ منعقد گرديد. اين معاهده در ابتداى قرن هيجدهم ميلادى سرآغاز شومى را بر جاى گذاشت. بدين ترتيب، نفوذ روند پليد استعمار به كشورهاى جهان اسلام ادامه يافت و پايههاى اصلى اين كشورها را ضعيف نمود .[۵]
در دوران سلطان عبدالمجيد كه با تشكيل سازمانهايى موسوم به فرمان که طى سالهاى ۵۶-۱۸۵۴ مقارن گشت، شريعت اسلامى كنار گذاشته شد و عملا امور كشور با روشهاى سکولارغربى اداره گرديد و موجبات تعميق وابستگى را فراهم ساخت، تا جايى كه بدهيهاى امپراتورى در زمان سلطان عبدالحميد به سيصد ميليون لير رسيد.
سلطان عبدالحميد در خاطرات خود درباره وضعيت اقتصادى دولت عثمانى در آن مرحله مىگويد: بودجه سرانه و توليدات داخلى سال به سال كاهش مىيافت، همه چيز خود را از اروپا وارد مىكرديم، توليدات اروپايى در همه جا وجود داشت و تعدادى از كارخانهها در آستانه نابودى قرار گرفته بودند. درآمد گمركات نيز به خاطر موافقتنامههاى به امضا رسيده با دولتهاى بزرگ، كاهش پيدا كرده بود. ديگر روغن كافى در اختيار نداشتيم، راه نداشتيم و مبادله اطلاعات بسيار دشوار بود و گويى كه سرزمين امپراتورى به حال خود رها شده بود.[۶]
سلطان عبدالحمید با انکه از اتحاد اسلامی مسلمین حمایت می کرد اما وجود جریانات فراماسونری و سکولار وی را مجبور نمود که در سال ۱۲۹۴قمری دستور انتخابات به شیوه ی سکولاریستها را در اقالیم تحت نفوذ خود صادر کند . در نتیجه طی یک انتخابات ۷۱مسلمان و ۴۴ نصرانی و۴ یهودی انتخاب و کار مجلس در همان سال شروع شد و بعد از ۱۱ ماه به دستور سلطان عبدالحمید تعطیل گردید.
انگلیس و یهودیها در جهت سقوط قدرت عثمانیها برنامهریزی کردند، شریف حسین را در حجاز بعنوان خلیفه مسلمین مطرح و حزب اتحاد و ترقی سکولاریست را در داخل و خارج ترکیه تقویت نمودند و اکثر افراد در اداره استخبارات و امنیت عثمانی را با پول خریداری نمودند. جمعیت اتحاد و ترقی در بین دانشجویان ترک در اروپا و استانبول شروع به تحریک ناسیونالیست ترکی نمودند و جبهه سکولارقومیترکی وجمعیت اتحاد و ترقی سکولارمشترکاً علیه جامعه اسلامی ایستادند و کلمه ترکی را در جای کلمه عثمانی قرار دادند و در فاصله کوتاهی احزاب و تشکیلات سکولارغیره دینی و ضد دینی تشکیل شده همگی با هم متحد شدند و با شعار و هیاهو، بالاتفاق در خواست عزل سلطان عبدالحمید را کردند.
عبدالحمید در جهت جلوگیری از سقوط دولت و مبارزه با احزاب سکولارو وابسته به غرب اقدام به تشکیل دولت مشروطه و مجلس عمومی تازهای با ۲۸۰ نماینده از اقوام مختلف و مجلس اعیان کرد معهذا غربیها با تحریکات و هیاهو و تبلیغات شبانهروزی و وعدههای توخالی کاری کردند که مجلس عثمانی را وادار به اتخاذ تصمیمی ناعادلانه کردند و عبدالحمید که به ظاهر منادی وحدت و مورد تأیید بزرگانی چون جمال الدین اسد ابادی بود در سال ۱۳۲۶ هجری قمری مصادف سال ۱۹۰۹ با فتوای شیخ الاسلام ضیاءالدین افندی عزل و بجای وی محمدشاه را بعنوان سلطان عثمانی تعیین کردند.[۷]
بدین سان قرن بيستم در جهان اسلام با فروپاشي تدريجي امپراتوري عثماني در جنگ جهاني اول آغاز شد.پس از انهدام حکومت عثمانی دوران حکومتهای وابسته و دست نشانده در سرزمینهای مسلمان نشین به عنوان سرچشمه های فساد و نابودی شروع گرید . خلافت عثماني همواره به عنوان سمبل و نهاد اسلام، در نظر مسلمین مطرح بود. مردم مسلمان هند از توطئه هاي انگليس عليه خلافت عثماني به پا خاستند و جنبش خلافت در هند را شكل دادند.
ناسيوناليست هاي سکولارعرب و ترك، دانشجوياني بودند كه به اروپا رفته و از آنجا با خود، ناسيوناليسم و مليت گرايي سکولاریستی که مد آن روزگار بود را به ارمغان آوردند. و منشأ مشكلات زيادي گرديدند. اگرچه گام هايي اصلاحي در دولت عثماني صورت گرفت، ولي مشكلات و مصائب بيش از آن بود كه خود را با شرايط روبه تغيير و تحول جهاني همگام و منطبق سازد.
در شبه جزيره عرب، حركتهاي اصلاحي ديني در حال شكل گيري بود؛ ولي دامنه ي آن نتوانست عثماني را فرا گيرد. چرا كه دولت عثماني به افكار سکولار و لیبرال اروپايي مشغول شده بود و اعراب نيز با مسائل قومي و ناسيوناليستي درگير بودند.
پس از انهدام حکومت عثمانی دوران حکومتهای وابسته و دست نشانده در سرزمینهای مسلمان نشین به عنوان سرچشمه های فساد و نابودی شروع گرید . در شرق جهان اسلام هند، ايران، آسياي ميانه و شرقي كما بيش شرايطي مشابه حكم فرما بود. هند در اختيار انگليسي ها بود كه درصدد بودند هر گونه حركت مردمي را تحت هر شرايطي سركوب نمايند.
شخصيت هايي چون سيد احمد شهيد وسيد اسماعيل شهيد در راه احياي شريعت اسلامي و جهاد تلاش نمودند كه در خور توجه و تقدير مي باشد. قيام هاي امير علي و تيپوسلطان به همين نحو سركوب گرديدند. شبه قاره هند يا برّ صغير در تاريخ اسلام جايگاه بر جسته اي دارد. زيرا در دامان خود شخصيتهايي چون شاه ولي الله و شاه عبدالعزيز دهلوي را پرورش وبه جامعه ي اسلامي تقديم نموده است.
در آسياي ميانه و ماوراءالنهر موج حركت تزار و سپس سوسياليسم و كمونيسم منطقه را در نورديده و جهان اسلام را در اين مناطق سخت در مخاطره قرار داد؛ زيرا آسياي ميانه با اماماني چون بخاري، ترمذي و….معني پيدا مي كند.
آفريقا ميان كشورهاي استعمار اروپايي تقسيم شد و هر يك ازآنان آفريقا را ملك شخصي خود تلقي كردند وهر آن چه خواستند انجام دادند. چون تئوري برتري و تبعيض نژادي ( آپارتايد) اروپا در حال اجرا و طرح ريزي بود. كشورهاي مسلمان شمال افريقا از كمك عثماني براي نجات خود نا اميد گرديدند. فرانسه كشور الجزاير را آماج حملات خود قرار داد؛ اما ملت الجزاير تسليم خواسته هاي استعماري نگرديد و اشخاصي چون امير عبدالقادر الجزايري، عبدالحميد بن باديس و مالك بن نبي درعرصه هاي جهاد و فرهنگ به مقابله برخاستند. ليبي كه مورد هجوم ايتاليا قرار گرفته بود، عمر مختار قيام نمود. اگر چه به ظاهر شكست خورد، ولي منشاء قيام هاي ديگر ملت ليبي قرارگرفت. در سودان شيخ مهدي سوداني تحركاتي عليه انگليسي ها انجام داد.
استعمار و وجود حکومتهای وابسته در جنگ دوم جهانی نیز برای مسلمین مصیبت مضاعف آفرید . بسیاری گمان می کنند که جنگ دوم جهانی سکولاریستها(۱۷ رجب ۱۳۵۸ ه ق – ۱ سپتامبر ۱۹۳۹ م.) فقط در اروپا بوده و به مسلمانان ارتباط نداشته است لذا مسلمانان در اثر آن آسیب ندیده اند. ولی هرگز چنان نیست بلکه بر عکس مسلمانان که در اصل هیچ کاره بودند ولی نخستین قربانیان این جنگ بودند. با شروع جنگ، مسلمانان به قربانیان جبهه مقدم تبدیل شدند. چنانکه در جنگها به پیش انداخته و به خط مقدم اعزام می شدند. زیرا در آن هنگام بسیاری از کشورهای اسلامی مستعمره اروپائیان بودند و آنها مسلمانان را از این کشورها به جنگ اعزام می کردند.
چنانکه انگلیسی ها، گردانهای متشکل از مسلمانان هندی را در خط مقدم جنگ فرارمی دادند و فرانسوی ها مسلمانان مراکش و غرب و مرکز آفریقا رادر جبهه مقدم به جنگ وا می داشتند بعلاوه خود سرزمینهای اسلامی نیز جولانگاه نبرد بین طرفین درگیر در جنگ شد. کشورهای شمال آفریقا از جمله مصر و لیبی و تونس، صحنه شدیدترین و هولناک ترین نبردها بین آلمان و متفقین بود که در اثر آن خون هزاران مسلمان بی گناه به زمین ریخته شد و خسارتهای شدیدی به کشورهای آنها وارد آمد و منابع و ثروتهای آنها غارت شد. و دارائی های آنها برای جنگی که هیچ دخلی به آنها نداشت هزینه شد در اثر این جنگ، بیکاری و فقر و رکود اقتصادی برای سالهای طولانی، کشورهای اسلامی را اسیر خود کرد. دردناک تر از این حوادث، اتفاقاتی بود که پس از جنگ برای مسلمانان اروپا بخصوص مسلمانان منطقه قفقاز افتاد.
رهبر سکولار و کمونیست شوری، استالین ، مسلمانان قفقاز را به همکاری با آلمان ها متهم کرد و با قساوت تمام آنها را قتل عام کرد. و یازده ملیون نفر از آنها را به منطقه دور افتاده سیبری در شمال شوروی و نقاط دیگر تبعید کرد که در اثر این جابجایی بسیاری از آنها از بین رفتند. دولت سکولار کمونیست چین هم، همین رفتار را با مسلمانان چین تکرار کرد. جنگ جهانی دوم سکولاریستها رنجی وصف ناشدنی برای تمام بشریت و خاصه برای مسلمانان بود و تعداد کشته شدگان به ۵۴ ملیون نفر رسید که تقریبا نصف آنها از مسلمانان بودند.
تمامی این مشکلات از کانال حکومتهای وابسته بر مسلمین تحمیل می گردید . «کارنامه سیاه و ننگین حاکمان بیدرد کشورهای اسلامی، حکایت از افزودن درد و مصیبت بر پیکره نیمه جان اسلام و مسلمین دارد.»[۸]ظاهرا در ميان سرزمینهای اسلامي در آفریقا ، مصر اولين كشوري بود كه مستقيماً تحت سلطه ي اروپائيان سکولارقرار گرفت. اولين حركت هاي بيداري اسلامي نیز در مصر آغاز شد . شيخ محمد عبده و سيد جمال الدين، سيد محمد رشيد رضا و محب الدين خطيب از معدود افرادي بودند كه پايه هاي بيداري اسلامي در مصر را تحكم بخشيدند. اين حركت ميمون و مبارك بعدها توسط حسن البنا و سید قطب به منصه ي ظهور رسيد و حضور خود را در جهان اسلام اعلام نمود.
آیت ا… خمینی با اشاره به مشكلات جوامع اسلامي در كشورهاي مختلف می گوید : ” مشكل مسلمين فقط قدس نيست، اين يكي از مشكلاتي است كه مسلمين دارند. افغانستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؛ پاكستان مگر از مشكلات مسلمين نيست؛ تركيه مگر از مشكلات مسلمين نيست؛ مصر مگر از مشكلات مسلمين نيست؛ عراق مگر از مشكلات مسلمين نيست؛ بايد ما تحليل كنيم كه مشكلي كه در همه اقطار مسلمين هست، از كجا پيدا شده است و راه حلش چيست؟ چرا مسلمين در همه جاي دنيا تحت فشار حكومتها و ابرقدرتها هستند؟ و راه حل اين مسأله چيست؟ تا اينكه هم رمز پيروزي بر همه مشكلات به دست بيايد و هم قدس و افغان و ساير بلاد مسلمين آزاد بشوند.
مشكل مسلمين، حكومتهاي مسلمين است. اين حكومتها هستند كه مسلمين را به اين روز رساندهاند، ملتها مشكل مسلمين نيستند، ملتها با آن فطرت ذاتي كه دارند، ميتوانند مسائل را حل كنند؛ لكن مشكل، دولتها هستند. شما سرتاسر ممالك اسلامي را وقتي كه ملاحظه كنيد كم جائي را ميتوانيد پيدا بكنيد كه مشكلاتشان به واسطه حكومتهايشان ايجاد نشده. اين حكومتها هستند كه به واسطه روابطشان با ابرقدرتها و سرسپردگيشان با ابرقدرتهاي چپ و راست، مشكلات را براي ما و همه مسلمين ايجاد كرده اند. اگر اين مشكل از پيش پاي مسلمين برداشته بشود، مسلمين به آمال خودشان خواهند رسيد و راه حلش با دست ملتهاست.” [۹]
[۱]خمینی،صحیفه نور،ج ۱۸،ص ۲۶۳ تا ۲۶۹
[۲]أخرجها لإمام أحمد في مسند هو الطبراني في المعجم الكبير وابن حبان في صحيحه بإسناد جيد عن أبي أمامة الباهلي رضي الله عنه عن النبي صلى الله عليه وسلم وصححها لألباني في صحيح الترغيب والترهيب.
[۳]اصولکافی،ج ۲،ص ۷۲
[۴]سایت عصراسلامIslamAge.comـاین گونه یک امت را ازدرون نابودمیکنند،مترجم: عبدالله فریدونی
[۵]علي محمد الصلابي ،الدولة العثمانية عوامل النهوض وأسباب السقوط ، مصر ، دار التوزيع والنشر الإسلامية، ۱۴۲۱ هـ ، ص ۹۸
[۶] محمد محفوظ ،الاسلام،الغرب وحوارالمستقبل،بيروت: المركز الثقافى العربى، ۱۹۹۸٫ ص ۱۸۹
[۷]ادشاو. ستانفور، تاریخ امپراتوری عثمانی. ترجمهٔ محمود رمضان زاده. چاپ اول. مشهد: آستان قدس رضوی، ۱۳۷۰. ص ۱۸۵
[۸]خمینی،صحیفه نور،ج۱ ص ۳۴۲
[۹]همان،ج ۱۳،ص ۸۹