- مرجئه و تخریب پایه های مفهوم لااله = کفر به طاغوت و الا الله = ایمان به الله (۲۱۹)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
تهاجم فرهنگی غربیان و شرقیان زمانی بر مسلمین وارد گردید که مسلمین از داشتن یک حکومت شورائی و داشتن یک امت واحده و شوراهای اولی الامر متخصصین هر فن و حرفه ای محروم شده بودند . با بروز این ام الفساد در جهان اسلام ، مسلمین در تمام امور زندگی اجتماعی، و گاه فردی، دچار چند دستگی و فساد گشته و مذاهب و فرق مختلف و متضادی اعلام موجودیت کردند .
علاوه بر این ام الفساد ، علت بعدی این تهاجمات فرهنگی دامنه دار، ” به اشتباهی برمی گردد که گروهی از روشنفکران مسلمان بدان گرفتار شده بودند که چنین تصور کردند فلسفه و منطق یونانی ابزار و وسایلی هستند که می توان آنها را به خدمت اسلام درآورد.
این گمان، مسئله ای بسیار عجیب و شگفت آور بود، اما به هرحال اتفاق افتاد. میگویم عجیب است، زیرا امت دریک وضعیت و بیداری و آگاهی قرار داشت که می توانست تشخیص دهد که کدامیک از سنتهای یونانی به نفع اوست و کدام به نفع او نیست و میتوانست آنچه را که می خواهد تصفیه کند. دلیل این امر هم به این مسئله برمی گردد که علیرغم مطالبی که از یونانی ترجمه می کردند، افسانه های مشهورشان را ترجمه نمی کردند، زیرا این افسانه ها که حاوی افکار بت پرستی بود با عقیده ی توحیدی که به آن ایمان داشتند متناسب و سازگار نبود. پس به آن افسانه ها هرگز توجه نکردند و تنها به نقل علوم یونانی اکتفا کردند.
گروهی از روشنفکران فریفته و شیفته ی منطق و فلسفه ی یونانی شدند، با این گمان که اینها وسایل و ابزاری نیرومند هستند که تنها در خدمت بت پرستی نیستند و می توانند در خدمت اسلام نیز بکار گرفته شوند. خلفای عباسی یاری دهندگان چنین فکری شدند و با این کار بدعت پستی را پایه گذاری کردند که عبارت بود از: فراخواندن متکلمین یهودی و نصرانی برای مناظره با روشنفکران اسلامی. نتیجه ی این امر این شد که متکلمان مسیحی و یهودی هرآنچه برعلیه اسلام می خواستند بگویند، در این مناظره ها گفتند. سپس خلفای عباسی از مسلمانان خواستند که به آنها پاسخ دهند. وقتی علمایان یهودی و نصرانی از منطق و فلسفه ی یونانی در شرح عقایدشان استفاده می کردند، روشنفکران مسلمان هم دیدند که به ناچار باید آنها نیز منطق و فلسفه را بیاموزند تا در مناظره ها از آن استفاده کنند و موفق شوند.
به هرصورت مصیبتی که عقیدهی «لااله – الاالله» را هدف قرار داد و منشأش از این بیهوده گوییها سرچشمه می گرفت، عبارت بود از: «علم کلام» همین علم در میان مسلمانان فرقه های مختلفی را به وجود آورد، فرقه ها و گروههایی که شرح ها و تفسیرهای فلسفی یونانی از «لااله – الاالله» کردند، تفسیرهایی که فاقد هرگونه دلیلی از طرف خداوند بود.
این مصیبت در میان گروهی از روشنفکران باقی ماند، اما بقیه ی مسلمین اسلامی همچنان بر فطرت سلیم خود باقی ماند تا این که کم کم فساد در میان مسلمین به وجود آمد، و به تدریج مقتضیات «لااله – الاالله» را از میدان به در کرد.
این امر باعث شد که در میان مسلمانان گروههایی رشد کنند که هرکدام سعی در جذب افراد به سوی خود کنند تا از آنها در برابر نقدهای موجهی که از طرف علماهایی که بر دین حق و فطرت سلیم باقی مانده بودند، دفاع کنند. در این زمینه تفکر «مرجئه» از بدترین تفکراتی بود که از آن جدایی و تفرق سرچشمه گرفت و مردمانی را به سوی خود جذب کرد”.[۱]
” شمولیت مفهوم «لااله الاالله» در رسالت و برنامه ی محمدی (اسلام) با تمام مقتضیاتش، بهترین امت را در میان مردم به وجود آورد. شمولیت این مقتضیات در اسلام نسبت به ادیان دیگر بیشتر و فراگیرتر به نظر میرسد:
حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلَامِ ذَلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ(مائده/ ۳) «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین خداپسند برای شما برگزیدم.»
از این جهت که این دین آخرین دین است این مسئله نیز طبیعی و منطقی است:
- ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَيْءٍ عَليماً(احزاب/۴۰) «محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و بلکه فرستاده خدا و آخرینِ پیامبران است.»
و چون رسالتی است برای تمام بشریت، باید هم چنین باشد (شمولیتّش فراگیرتر باشد):
- وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشيراً وَ نَذيراً وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ(سبأ/۲۸) «ما تو را برای جملگی مردمان فرستاده ایم تا مژده رسان و بیم دهنده باشی.»
- قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْکُمْ جَميعاً الَّذي لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ (اعراف/ ۱۵۸)
«ای پیغمبر! بگو: من فرستاده ی خدا به سوی جملگی شما هستم.» وقتی دین خدا با این رسالت پیامبر خاتم کامل شد و تمام بشریت را مخاطب قرارداد، و تا روز قیامت نیز باقی خواهد ماند، و بعد از آن، رسالت و دین دیگری نخواهد آمد؛ درعلم خداوند و تقدیرات او چنین مقدر گردید که مقتضیاتش دارای چنان شمولیتی باشد که مسائل کوچک و بزرگ زندگی را تا روز قیامت دربرگیرد.
اما چرا و چگونه این مقتضیات در نسل های متأخر (جز آنان که خدا به آنها رحم کرده است) دچار چنان تغییر و افتی شده که تنها در کلماتی جاری بر زبان خلاصه شدند؟! سوالی است اساسی و نیاز به جواب دارد.
چنین مسئله ای، تاریخی طولانی دارد که در کتاب «واقعنا المعاصر » درباره ی برخی از نکات برجسته ی آن بحث شده است . در اینجا لازم می دانم که به بارزترین آنها اشاره کنم تا به این نکته پی ببریم که چگونه « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ » به تدریج از مفاهیم زنده اش دور شد و مسلمانان چگونه به اندازه ی اعمالشان از مقتضیات « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ » فاصله گرفتند و کارشان به جایی رسیده که « لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ » تنها در عبارتی خلاصه شده که بر زبان ها جاری می شود و در نتیجه ی آن امت به آن خس و خاشاکی تبدیل شده که رسول خدا از آن خبر داده و درباره ی آن فرمودند:” يُوشِكُ أَنْ تَدَاعَى عَلَيْكُمُ الأُمَمُ مِنْ كُلِّ أُفُقٍ كَمَا تَتَدَاعَى الأَكَلَةُ عَلَى قَصْعَتِهَا ، قُلْنَا : مِنْ قِلَّةٍ بِنَا يَوْمَئِذٍ ؟ قَالَ : لا ، أَنْتُم يَوْمَئِذٍ كَثِيرٌ ، وَلَكِنَّكُمْ غُثَاءٌ كَغُثَاءِ السَّيْلِ ، يَنْزَعُ اللَّهُ الْمَهَابَةَ مِنْ قُلُوبِ عَدُوِّكُمْ وَيَجْعَلُ فِي قُلُوبِكُمُ الْوَهَنَ ، قِيلَ : وَمَا الْوَهَنُ ؟ قَالَ : حُبُّ الْحَيَاةِ وَكَرَاهِيَةُ الْمَوْتِ ” . (امام احمد و ابوداوود )[۲]
«نزدیک است که امّت های دیگر بر شما حمله کنند، چون حمله ی گرسنگان بر ظرفهای غذا (در اثر گرسنگی)،گفتیم: ای رسول خدا آیا به خاطر کمی ما در آن روز است؟ فرمود: شما در آن روز زیاد هستید، اما چون خس و خاشاک روی آب می باشید (بی قدرت و بی حرکت).»
بارزترین عاملی که باعث شد «لااله -الاالله» از مقتضیاتش فاصله بگیرد، تفکر «مرجئه» بود. صاحبان چنین تفکری می گفتند: ایمان عبارت است از تصدیق قلبی یا تصدیق قلبی و اقرار با زبان، عمل داخل درتعریف ایمان نیست.بسیار تعجب می کنم از نفوذ چنین تفکری در میدان و چارچوب تفکر اسلامی، زیرا اسلام تماماً عمل است.
- دعوت تنها با عمل و جهاد انجام می گیرد.
- حکومت اسلامی بدون عمل و جهاد اقامه نمی شود.
- شریعت اسلامی بدون عمل و جهاد تحقق پیدا نمیکند و به اجرا در نمیآید.
- جامعهای که ملتزم به اوامر خداوند باشد، در عالم واقع، بدون عمل و جهاد نخواهد بود.
- مجهز شدن به نیروهایی که خداوند امر فرموده، بدون عمل و جهاد صورت نمیگیرد.
- آبادانی زمین براساس منهج الهی، بدون عمل و جهاد صورت نمیگیرد، و…
پس چگونه آن فکر وارداتی (مرجئه) به میدان تفکر اسلامی نفوذ کرده و کسانی در این میدان یافت میشوند که می گویند:ایمان عبارت است از: تصدیق قلبی و اقرار با زبان و بس، و دیگر عمل در این تعریف جای ندارد.
این مصیبت از جانب دو دشمن یعنی فلسفه و منطق وارد شد. وقتی می خواهیم تعریفی فلسفی یا منطقی از ایمان داشته باشیم، یکی از آنها می گوید: تعریف باید به گونه ای باشد که قابل تغییر و قابل کم و زیاد نباشد و آن چیزی جز تصدیق و اقرار نیست. قانونهای بشری و به ویژه جاهلی ناتوان تراز آن هستند که با مشخص کردن چارچوب دین خدا بر بشریت حکومت کنند، دینی که قرآن و پیامبر خدا چارچوب آن را مشخص کرده و کتاب و سنت تعریفی جامع و مانع از آن ارائه داده اند. قرآن نیز بر این امر تاکید دارد که مرجع و مصدر تمام امور خداوند است:
- وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (شوری/ ۱۰) در هر چيزي كه اختلاف داشته باشيد ، داوري آن به خدا واگذار ميگردد ( و كتاب قرآن قانون دادگاه يزدان است و در پرتو آن كشمكشها بايد فيصله پيدا كند ) . چنين داوري خدا است كه پروردگار من است و من بدو پشت ميبندم ، ( و براي قضاوت در منازعات ، و رفع اختلافات ، و حلّ مشكلات ) به ( كتاب ) او مراجعه ميكنم
- يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً (نسأ/ ۵۹)
چنین تفکری (مرجئه) با وجود این که متأثر از تهاجم فکری یونانی بود، مدت کمی باقی ماند و در دایره ی علم کلام محصور شد، یا به تعریف امروزی تنها در برج های کج باقی ماند و هرگز به میدان واقعیت ها تنزّل نکرد، ومسلمانان همچنان مسائل دین را از کتاب خدا و سنت پیامبرش دریافت میکردند، و به آنچه عالمان کلام درباره ی مسائلی که هیچ ارتباطی با عالم واقع نداشت و آن را مرتب تکرار می کردند، هیچ توجهی نمی کردند.
اما آنگاه که مردم در انجام واجبات کوتاهی کردند، مصیبت بزرگ شروع شد. انسان از روزی که خلق شده است سستی و تنبلی در انجام واجبات و تکالیف جزو فطرت و طبیعت اوست:وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلي آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (طه/۱۱۵)در آغاز كار، ما به آدم فرمان داديم. امّا او ترك فرمان كرد و از او تصميم درستي و ارادهي استواري مشاهده نكرديم.
اما خداوند داروی این درد را نازل فرموده که عبارت است از: «تذکّر و یادآوری:وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْري تَنْفَعُ الْمُؤْمِنينَ (ذاریات/ ۵۵) پند و اندرز بده، چرا كه پند و اندرز به مؤمنان سود ميرساند (و كاري ميكند كه خدا را فراموش نكنند، و پيوسته بر ايمان و يقينشان بيفزايند) .
در نسلهای برتر گذشته وقتی مردم کسی را می یافتند که آنها را بیدار می کرد و آنها را نه تنها با گفتار بلکه با الگوی عملی نیکو تذکر می داد، به راحتی اوامر او را می گرفتند و مشکلات تنها در مسائلی محدود می شد که خطر چندانی برای حیات و وجود امت نداشت. اما وقتی سستی اوج گرفت و فاصله با نسلهای برتر زیاد و زیادتر شد و تذکرات و بیدارگریها با قدوه و الگوی عملی و صالح کم رنگ شد، زمینه برای تفکر مرجئه به وجود آمد و چنین تفکری پا به میدان گذاشت و از برجهای کج به میدان عمل و واقعیت ها تنزل یافت تا میدان عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» را بپوشاند.
عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» وقتی به صورت کامل یا نزدیک به کامل به وسیلهی نسلهای گذشته انجام میگرفت، تفکر مرجئه هیچ جایگاهی در میدان عمل نداشت، اما وقتی عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» چند درصدی فروکش کرد، تفکر مرجئه تنزل کرد، تا مساحتی از عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» را بپوشاند و به مردم بگوید:علی رغم کوتاهی در عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» ایمان شما همچنان کامل است.
اما وقتی کوتاهی در عمل به مقتضیات «لااله -الاالله» به پنجاه درصد رسید، مساحتی را که فکر مرجئه اشغال کرده بود گسترش و گسترش یافت، تا همچنان به مردم بگوید: ایمان شما علیرغم چنین کوتاهی ای در عمل بازهم کامل است. اما وقتی این کوتاهی در تمام جنبه ها صورت گرفت کسانی یافت شدند که میگفتند: کسی که با زبان بگوید: «لااله -الاالله»، اگرچه به دستورات اسلام هم عمل نکند، بازهم مؤمن است.
با تمام انحرافاتی که در قول اخیر دیده می شود، در عصر حاضر بدتر از آن نیز یافت می شود و آن این که:تکلم به «لااله- الاالله» مانع تکفیر است، اگرچه در روز متکلم به آن، صدبار نیز با گفتار و عمل «لااله -الاالله» را نقض کند.مشکل اصلی و اساسی در این زمینه کوتاهی مردم در انجام واجبات و عدم تذکر با الگویی عملی و نیز کوتاهی بسیاری از عالمان از وظایف تربیتی و منحصر کردن فعالیتهایشان در مسائل آموزشی است، در حالی که وظیفه ی اصلی آنها به عنوان وارثان پیامبر شامل هر دو قسمت تعلیم وتربیت توأماً می شود.
بدون شک تفکر مرجئه مشکل امت اسلامی را دو چندان کرد. وقتی مردم دچار اشتباع شوند، و چنین امری ازبنی آدم طبیعی است، و بدانند که در اشتباه قرار دارند، در این صورت انحراف آنها هرچند دامنه اش وسیع باشد، اما در جایی متوقف می شود و به جایی و قسمتی محصور می شود؛ زیرا انحراف در رفتار است نه عقیده و اما اگر خطا و اشتباه لباس شرعی به خود بگیرد، در این صورت انحراف هرگز در حدی معین ومشخص متوقف و محصور نخواهد شد؛ زیرا انحراف در این صورت دیگر انحراف در رفتار نیست بلکه انحراف در عقیده است.
اگر مردم در انجام وظایف و تکالیف خود دچار کوتاهی شوند و به این امر هم واقف باشند که با این کوتاهی ایمانشان دچار مشکل می شود، این علم و آگاهی آنها را وادار به برگشت می کند، به ویژه آنگاه که متذکر شوند. اما وقتی مردم در انجام وظایف دچار کوتاهی شوند، سپس کسی بیاید و به آنها اطمینان دهد که علیرغم کوتاهی همچنان از ایمان کامل برخوردارند، در این صورت چه کسی رغبتی به بازگشت و جبران کوتاهی و انجام فرایضی را دارد که به هر دلیلی از انجام آنها کوتاهی کرده است؟
فکر ارجاعی، فکری مخدر است که چنین گمانی را به سرکشان و منحرفان و غافلین تلقین میکند که با وجود کوتاهی در انجام واجبات
، همچنان در راه خیر گام برمیدارند و مادام که در درونشان به وحدانیت خدا معقتد باشند و با زبان جملهی «لااله – الاالله» را تکرار کنند، هیچ خطری ایمان آنها را تهدید نمی کند.”[۱]
آیا هم اکنون نیز قضیه «لااله- الاالله» در درون خود دعوتگران (صرف نظر از عموم مردم)، خالص گردیده است! تا عبادت خالصانه خداوند بدون اختلاط با قضایای قومی، میهنی و عدالت اشتراکی در آن جای گیرد! یا دعوتگران به خاطر جذب کردن مردم از «اسلام سوسیالیستی» و «دموکراسی اسلامی» و «تعددگرایی در اسلام» سخن می گویند؟![۲]
- پیدایش حکومتهای مستبد سلطنتی و موروثی
پس از انهدام شورای اولی الامر ، به صورت طبیعی انتخاب رهبر و ارگانهای تشکیل دهنده ی حکومت نیز از مسیر و کانال شرعی آن خارج شد و مسلمین اکثرا شاهد حکومتها و رهبرانی بوده اند که ثمره ی حاکمیت آنها در دراز مدت مسلمین را درگرداب جاهلیتی نوین ، تفرق و ذلیلی سوق داد
بعد از تفکر مرجئه، استبداد سیاسی پا به عرصه میدان گذاشت، تا او هم قسمت دیگری از مقتضیات «لااله الاالله» را اشغال کند؛ استبدادی که در حیات امت اسلامی چیز جدیدی بود.[۳]
” حکمت شمولیت مقتضیات «لااله -الاالله» که در رسالت محمدی جلوه گر می باشد، در منهج ربّانی بسیار روشن است. این رسالت با مقتضیات منهج ربّانی در تمام زمینه ها بر زمین حکومت خواهد کرد تا:لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزيزٌ (حدید/۲۵) «مردمان برابر آن دادگرانه رفتار کنند.»
خداوند به خوبی می داند که عدالت سیاسی در زمین تنها از طرف حکّام محقق نمی شود؛ زیرا قدرت صاحبش را دچار طغیان می کند، مگر آن که خدا به او رحم کند. به همین دلیل است که این امر (عدالت سیاسی) را به حاکم واگذار نکرده است که اگر خواست عدالت بورزد و اگر خواست طغیان کند، بلکه ملت را در این امر به طور مستقیم مسئول قرار داده است، در حدیث آمده که:«لا و ا لذی نفسی بِيده حتی تأطر وهم علی الحق أطرا » (ابوداود و ترمذی )[۴]«نه، سوگند به کسی که جانم در دست اوست (وظیفه شما تمام نمی شود) تا این که آنها (حکام) را بر التزام به حق وادار کنید.»
این درست است که رسول خدا به شدت نهی کرده است از این که انسان در مقابل حاکمی که از کانال شرعی آن انتخاب شده و یا قدرت را به دست گرفته و براساس شوری وشریعت خداوند حکم میکند، گرچه از او ستمی دیده شود، مسلحانه قیام کند، اما این نهی به خاطر ترس از ایجاد فتنه است؛ فتنه ای که صف مسلمانان را از هم بگسلد و وحدت آنها را از بین ببرد و آنها را از رسالت و دینشان و هدایت بشری منصرف کند.
پیامبر مردم را به سکوت در برابر ظلم امر نکرده است، بلکه به آنها هشدار میدهد که اگر در برابر ظلم سکوت کنند عذاب خداوند آنها را در بر میگیرد. برای قیام در برابر ظلم راههای دیگریغیر از قیام مسلحانه وجود دارد که نتایج مفیدی را هم در بردارد؛ یکی از این راهها، ایستادگی علماء به عنوان وارثان پیامبر صلی الله علیه وسلم در مقابل ظلم و برگرداندن حاکمان ظالم به سوی حق و ملتزم کردن آنها بر حق است، گرچه در این راه دچار عذاب و شکنجه هایی شوند .
امویان بر مخالفانشان بسیار سخت می گرفتند و آنها را با بهانه های مختلف زیر شکنجه و فشار قرار میدادند، و از این می ترسیدند که مردم در مسائل سیاسی آگاه شوند و به آن بپردازند.بهانه های بنی امیه هرچه بود، شکافی را در مقتضیات «لااله -الاالله» بوجود آورد که آثار بسیار خطرناکی را در مسیر حرکت امت اسلامی در طول تاریخ برجای گذاشت. وقتی حکومت به استبداد تبدیل شد، وضعیت چنان شد که گویی این استبداد در زندگی حاکمان یک اصل است و باید همیشه بدان پیابند بود.
بعد از امویان، این استبداد در زمان عباسیان نیز دنبال شد، و بعد از آن به حکومت عثمانیان رسید، و هر روز این استبداد بیشتر و بیشتر گردید و امت چنان از مقتضیات «لااله – الاالله» فاصله گرفت که مفهوم دین در میان آنها به تدریج از امور عام به امور خاص منحصر شد، و مفهوم شامل و فراگیرعبادت، تنها در شعائر عبادی چون نماز و روزه و… منحصر شد. درست است که در آموزه های دینی تأکید بسیار بر شعائر عبادی شده است اما این را باید دانست که چنین تأکیدی بر این اساس است که این عبادتها پایه و اساس دین و مظهر عملی آن هستند.
تفکر ارجاعی و استبداد سیاسی توأماً متعهد شدند که مساحت حقیقی دین را تصرف و آن را در بسیاری از مسائل زندگی خارج کنند که با چنین کاری تاثیرش در زندگی عملی کم خواهد شد و عوامل فسادی که زمین را پوشانده، زندگی مسلمانان را نیز در برخواهد گرفت.
با وجود تمام انحرافات به وجود آمده در میان امت و با وجود فعالیتهای منفی که به منظور و محو دین و آثار آن درعرصه ی زندگی انجام گرفته و می گیرد، خواست خداوند این است که این دین تا روز قیامت باقی بماند، وامتی که حامل آن است نیز با وجود سستی و کوتاهیهایی که در این راه از خود نشان میدهد، همچنان باقی بماند. خداوند در هر قرن افرادی را مبعوث می کند که دین او را حفظ کنند، و مردم را به سوی آن دعوت نمایند.
آثاری که از دین باقی مانده است، مانع شده است که درصد غالب مسلمانان دچار سستی و کوتاهی ناامید کنندهای شوند. این آثار بیشتر از این هم نقش داشته است به ویژه در مسائل اجتماعی که تهاجم فکری بعدها آن را استثمار کرد تا به مردم بگوید: این است آن دینی که به اجرا در آمد؟ این چه دینی است که با وجود به اجرا در آمدنش همچنان زمین پر از فساد و ظلم است. به دین توجه نکنید، و امیدی به آن برای اصلاح اوضاع و احوالتان و رسیدن خیری از آن نداشته باشید.
امتی که خداوند امانت خود را به آنها واگذار کرد و آنها را برای حمل آن برگزید، از همان روز نخست، «لااله- الاالله» را به زندگیشان مرتبط داد. اما این امت با اهمال در مقتضیات «لااله الاالله» و فاصله گرفتن از مقتضیات آن، دچار کوتاهی شدند، و نتیجهی این کوتاهی آنگاه که به خس و خاشاک تبدیل شدند خسران و زیان بزرگی بود که نه تنها دامنگیر زندگی آنها شد، بلکه کل بشریت را نیز در بر گرفت.”[۵]
[۱] محمد قطب ،لااله الاالله روح زندگی،مترجم:جهانگیرولدبیکی، تهران، نشراحسان ۱۳۸۶ صص ۸۶-۹۰
[۲] محمد قطب ،چگونگی دعوت به اسلام، مترجم: مهدی مصطفی،آیت حقدوست، ناشر : آراس،پیرانشهر ۱۳۹۰ ،ص ۳۶
[۳] محمد قطب ، لزوم بازنویسی تاریخ اسلام، مترجم،احمدحکیمی ،تهران،نشراحسان ۱۳۸۸ ،ص ۲۱۵
[۴]ابوداود وترمذی
[۵] محمد قطب ،لااله الاالله روح زندگی، ص ۱۴۹
[۱] محمد قطب ،لااله الاالله روح زندگی، ص ۳۸
[۲]امام احمد و ابوداوود