مفهوم کلی استعمار و استعمارکهن (۲۲۴)

                

         مفهوم کلی استعمار و استعمارکهن (۲۲۴)

بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم

مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی

 

استعمارکهن

«استعمار» از ریشه (عمر) یک واژه عربى و به معناى طلب عمران و آبادانى است[۱]

استعمار در لغت به معنای آبادانی کردن، آبادانی خواستن، تسلط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف به قصد استفاده از منابع طبیعی و نیروی انسانی افراد آن با تظاهر به منظور آبادی و رهبری مردم آن به سوی ترقی است . [۲]

در قرآن مجید کلمه استعمار به مفهوم لغوی‌اش به کار رفته است که «شما بایستی زمین‌ها را آباد کنید و به وسیله نیروی شما می‌باید سرزمین‌ها عمران شود.» (هود/ ۶۱)و مشخص است که این معنا، جنبه لغوی و مثبت این واژه را مدنظر دارد .[۳]

استعمار در فرهنگ‌های مختلف به طریق زیر معنی شده است:

الف‌ــ فرهنگ دهخدا: آبادانی کردن، تعمیر، خواستن، و در اصطلاح کنونی، استعمار به معنی تصرف

عدوانیِ دولتی قوی مملکتی ضعیف را و غصب اموال و پایمال کردن حقوق و فعال مایشایی وی در آنجا.

ب‌ــ فرهنگ عمید: طلب آبادانی کردن، آبادانی خواستن و در اصطلاح امروز دست درازی و اعمال نفوذ و مداخله دولت‌های قوی در کشورها، سرزمین‌ها و دولت‌های ضعیف، به بهانه آبادانی و عمران و به قصد استفاده از منابع ثروت آن‌ها.

ج‌ــ فرهنگ سیاسی بهروز شکیبا: استعمار عبارت است از سیاست امپریالیستی که هدفش برده ‌کردن و بهره‌کشی از خلق‌های کشورهایی است که از نظر اقتصادی جزء کشورهای کم‌رشد محسوب می‌شوند.

دــ فرهنگ فرانسوی روبرت: تجمع افرادی که از یک کشور به کشور دیگر برای استثمار مهاجرت می‌کنند؛ ایجاد تشکیلات به وسیله ملتی که ملت دیگر را تحت نفوذ دارد؛ استثمار کشور تحت سلطه در جهت کشور سلطه‌گر.

از لحاظ لغت، کلمه فرانسوی کلینالیزم از کلنی مشتق است که این خود از واژه لاتینی کلینیا آمده است. مقصود از کلنی به یک معنی گروهی از اشخاص است که از کشور خود مهاجرت می‌کنند و در کشورهای دیگر مستقر می‌شوند و به معنای دیگر، کلنی کشوری است که این قبیل اشخاص در آن مستقر شده‌اند. در حال حاضر، کلنی و کلینالیزم معنای اصلی خود را از دست داده، و اساسا شکلی سیاسی به خود گرفته است .[۴]

استعمار از لحاظ لغوي به معناي مهاجرت گروهي از افراد كشورهاي متمدن به سرزمين‌هاي خالي از سكنه يا كم‌رشد به منظور عمران يا متمدن كردن آن سرزمين است. لكن واقعيت پديده­ي استعمار با معناي لغوي آن متفاوت است و در عمل به معناي تسلط جوامع و كشورهاي قدرتمند بر جوامع و

سرزمين‌هاي ديگر به منظور استثمار و بهره‌كشي از آن‌ها در آمد.[۵]

اصطلاح «استعمار»(colonialism) اشاره دارد به حالت زیردستى یا بندگى اجتماع، کشور یا ملتى که از لحاظ سیاسى، یا اقتصادى و یا فرهنگى زیر سلطه‏ ى اجتماعى یا ملت پیشرفت ه‏اى است.[۶]این اصطلاح از سوى واحدهاى ضعیف ‏تر به کار برده مى ‏شود تا هر گونه اقدامى را که از سوى واحدهاى ملى نیرومندتر علیه خواست‏ه هایشان به عمل مى ‏آید، تبیین کند. [۷]

سیاست مبتنى بر برده کردن، سودجویى از منابع طبیعى و بهره‏ کشى از مردم و کشورهایى که از نظر اقتصادى کم رشد هستند و ممانعت از پیشرفت فنى و اقتصادى و فرهنگى آنها براى تحکیم سلطه‏ ى سیاسى، نظامى و اقتصادى دولت استعمارگر است. به عبارت دیگر، استعمار جریانى است که از طریق آن، یک ملت قدرتمند،سلطه‏ ى اقتصادى، نظامى، سیاسى، و اجتماعى خود را بر یک جامعه یا ملت ضعیف اعمال مى ‏کند. این جریان ممکن است همراه با نابودى بومیان جامعه یا بهره ‏کشى از آنان و یا به کمک و شرکت بخشى از افراد آن جامعه صورت گیرد.[۸]

«استعمار» به نظر سید جمال‏الدین اسدآبادى، استعباد و برده ساختن آزادان و آزادگان و تخریب نزدیک‏تر است تا به عمران و آبادانى.[۹]

با توجه به عوامل گوناگونی که مفهوم استعمار را تشکیل می‌دهد، تعریف ذیل می‌تواند به نحو جامع معنای آن را بیان کند: «استعمار رژیم سیاسی و اقتصادی است که در یک سرزمین یا کشور، از طرف یک (یا چند) دولت خارجی، برقرار می‌شود و از این رهگذر، دولت (یا دولت‌های ) خارجی، نظامی را در آن سرزمین مستقر می‌سازند که بدون رضایت مردم از خارج بر آنان تحمیل شده و هدف اصلی آن تامین منافع خارجیان و عمال آنان است[۱۰]

از مشخصات اصلی استعمار در وهله اول، اعمال زور در جهت حفظ منافع کشورهای اروپایی است و در وهله دوم فلج کردن صنعتگران بومی؛ که در نتیجه به توسعه کشورهای اروپایی می‌انجامد و به عنوان مثال می‌توان به استثمار هندوستان توسط بریتانیا در نیمه دوم قرن هیجدهم میلادی اشاره کرد[۱۱]

بنابراين استعمار از لحاظ سياسي به معناي حاكميت گروهي از قدرت‌هاي خارجي بر مردم يا بر سرزمين ديگر است. ماركسيست‌ها به جاي كلمه ي استعمار از كلمه ي مشابهي تحت عنوان «امپرياليسم» استفاده مي‌كنند. امپرياليسم در حقيقت به حكومتي اطلاق مي‌شود كه در آن يك حاكم نيرومند بر بسياري از سرزمين‌هاي دور و نزديك حكومت داشت، (همانند امپراطوري‌ها) ولي بعدها به هرگونه حاكميت مستقيم و غيرمستقيم كشورهاي قدرتمند و كشورهاي ديگر عنوان امپرياليسم داده شد.[۱۲]

پيدايش استعمار در عصر جديد با ظهور كشورهاي قدرتمند اروپايي آن زمان يعني انگليس، فرانسه، پرتغال، اسپانيا و… همراه بود. بعد از كشف راه‌هاي دريايي در اطراف افريقاي جنوب شرقي (۱۴۸۸م) و كشف قاره ي امريكا در سال ۱۴۹۲م مسافرت‌هاي دريايي به منظور استعمار و كشف سرزمين‌هاي جديد آغاز شد. آن‌ها در ابتدا به دنبال طلا، عاج و اشياء قيمتي بودند اما رفته رفته انگيزه‌هاي وسيعتر اقتصادي نظير تجارت، انتقال مواد اوليه­ي معدني و كشاورزي به سرزمين‌هاي اروپايي و فروش كالاهاي اروپايي به فعاليت‌هاي استعماري وسعت بخشيد.

جنبه‌هاي اقتصادي استعمار (يعني بهره‌كشي كشورهاي اروپايي از سرزمين‌ها و جوامع ديگر) بدون جنبه‌هاي سياسي و نظامي نمي‌توانست دوام يابد. كشورهاي استعمارگر خيلي زود دريافتند كه براي تداوم بهره‌كشي لازم است كه بر جوامع مستعمره ي خود نظارت سياسي داشته باشند و حتي فرهنگ آن‌ها را تحت كنترل درآورند. اين كار در سرزمين‌ها و جوامعي مانند جوامع بومي امريكا، افريقا و اقيانوسيه كه مراكز اقتدار و فرهنگ و تمدن بومي آن‌ها ضعيف بود يا در اولين يورش‌هاي استعمار فرو ريخته بود بسيار راحت صورت گرفت. در اين سرزمين‌ها مراكز قدرتي به وجود آمد كه تماما زير نظارت استعمارگران بود. استعمارگران در اين كشورها در كنار نهادها و مؤسسات سنتي بوميان معمولا نهادها سازمان‌ها و شيوها و مناسبات اقتصادي سياسي اجتماعي و فرهنگي جديدي ايجاد كردند كه در حقيقت پاسخ به نيازهاي استعماري خودشان بود و نه نيازهاي مردمان بومي آن سرزمين‌ها.[۱۳]

استعمار در عصر خود پديده‌اي چنان فراگير بود كه تا پايان قرن نوزدهم ميلادي تقريبا تمامي كشورهايي كه امروزه در قاره‌هاي آسيا، افريقا و امريكاي لاتين به نام كشورهاي جهان سوم، موجوديت سياسي مستقل دارند مستقيم يا غير مستقيم تحت سلطه ي كشورهاي استعمارگر غربي درآمده بودند. تا پايان اين قرن فقط تعداد معدودي از كشورهاي جهان سوم به طور مستقيم ضميمه‌ي امپراطوري‌هاي استعماري نشدند كه معمولا از ايران، تركيه (عثماني سابق)، چين، ژاپن، تايلند، حبشه و افغانستان نام برده مي‌شود؛ اما اين كشورها نيز به صورت‌هاي ديگري عرصه­ي حضور و نفوذ استعمارگران غربي بودند.[۱۴]به‌طور كلي، سلطه ي استعمار و قدرت‌هاي استعماري بر كشورهاي مستعمره در طول حدود پنج قرن، آثار و پيامدهاي منفي عميقي بر جاي گذاشت و موجب عقب‌ماندگي آن‌ها در عرصه‌هاي مختلف گرديد.

برخی از صاحب نظران، حمله ناپلئون به مصر در سال ۱۷۹۸ م، یعنی در آستانه ورود به قرن نوزدهم را به عنوان منطقه آغازین رویارویی جدید مسلمانان و غرب پس از جنگ های صلیبی و تحولات عمیق فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای غربی می دانند که در پیدایش نهضت های اسلامی معاصر تأثیر به سزایی داشته است.[۱۵]

اما سالها قبل از آن هندوستان مورد حملات استعمار قرار گرفت . هندوستان برای انگلستان یک منبع ثروت بی‌کران به حساب می‌آمد. آن‌ها از هندوستان نه تنها گندم، جو، پنبه و برنج، بلکه طلا، یاقوت، زمرد، الماس و لاجورد به انگلستان صادر می‌کردند . ویل دورانت در کتاب اختناق هندوستان می‌نویسد: «دولت انگلیس به جای گسترش فرهنگ، مشروب‌خواری و میگساری را در میان مردم وسعت داد. با اولین پست تجارتی که توسط بریتانیا تاسیس گردید، سالن‌های متعددی برای فروش مشروب باز شد و کمپانی هند شرقی از این راه منافع بی‌شماری تحصیل نمود. در ابتدای تصرف هندوستان، قسمت اعظم عواید دولت از همین سالن‌‌ها تامین می‌گردید .[۱۶]

وی در بخش دیگری از این کتاب می‌نویسد: «من جمعیت کثیری را دیده‌ام که در مقابل چشمم از شدت گرسنگی جان می‌دادند. به من ثابت شده است که این قحط و غلا، برخلاف آنچه که بعضی‌ها مدعی‌اند، به هیچ‌وجه نتیجه ازدیاد جمعیت یا رواج نادانی و تعصب نیست، بلکه تمام این تیره‌بختی‌ها معلول این است که دسترنج ملتی به طرز فجیعی که در تمام تاریخ بی‌سابقه و بی‌نظیر بوده است، توسط ملت ستمگر دیگری به غارت می‌رود. من می‌خواهم نشان دهم که چگونه انگلیس سال به سال خون هندوستان را مکیده، و آن را به پرتگاه مرگ و نیستی نزدیک کرده است .[۱۷]

در سایر نقاط دنیا نیز غارت به همین شکل بود. در امریکای لاتین کشتارهایی که در زمان تصرف این مناطق و بعد از تسلط بر آن‌ها شد، با میکروب‌ها و ویروس‌های بیماری‌های مسری که اروپاییان با خود به ارمغان آورده بودند و پیش از آن در امریکا وجود نداشت (مانند آبله، تیفوس، جذام، طاعون، اسهال خونی و تب زرد)، و با استثمار شدید افراد، چه در بخش کشاورزی و چه در بخش استخراج معادن، دست به دست هم دادند و بنیان این مردم را برانداختند .[۱۸]

در این زمینه پیرسکت می‌نویسد: «ظلم و ستم و تعدی و اعمال زور سفیدپوستان نسبت به مردم غیرسفید هر روز بی‌رحمانه‌تر تکرار می‌شد. جنایات سفیدپوستان اروپا وحشتناک و سوزاننده بود. پرو به دست آدمکش‌هایی فتح شد که حتی کرتس و دوستانش پیش آن‌ها روسفید بودند. فاتحین پرو  از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضای هوس‌ها و امیال حیوانی خود تا سر حد تخیل پیش می‌رفتند[۱۹]

یک مورخ اسپانیایی هم در این مورد می‌نویسد: «حرص به طلا از مردم اسپانیا جانوران درنده‌ای ساخته بود که جز به طلا به چیز دیگری نمی‌اندیشیدند. به چشم مردم سرخپوست مکزیک، کرتس و سایر اسپانیایی‌ها خوک‌های حریصی بودند، سمبل پستی و دزد صنعتی، و برای مردم صلح‌جوی پرو، فرانسیس پیسارو و مریدان آدمکش او حتی از شیطان نیز پلیدتر به حساب می‌آمدند.

به هر حال، از این قبیل مسائل، هم آن است که انگیزه اتخاذ چنین سیاست‌ها و جهت عمل آن‌ها روشن گردد. از این رو در تجزیه و تحلیل سیاست استعماری، این نکته بسیار مهم است که گفته شود هدف اصلی استعمار استفاده و بهره‌برداری از منابع طبیعی و اقتصادی ملل استعمارزده به نفع استعمارگران است.در کشور نپال، طی صد سال و اندی رژیم دست‌نشانده انگلیس حتی یک واحد مهم صنعتی احداث نکرد. مردم این کشور کوهستانی همیشه از نداری، بی‌سوادی و بیماری‌های گوناگون رنج می‌بردند[۲۰]

استعمار برای بهره‌برداری از کره زمین، ارتش عظیمی از داوطلبان و امدادگران را، که شامل هزاران نفر از نمایندگان مالی و بازرگانی،کارشناسان ارتشی، پزشکان، مهندسان، جغرافی‌دانان، زمین‌شناسان، کارشناسان دیگر سیاسی و صنعتی، آموزگاران و حتی مبلغان مذهبی می‌شود، بسیج می‌کند.[۲۱] استعمار کهنه را این گونه تعریف می کنند: «سیستم ارتباط نابرابر بین یک کشور قدرتمند و پیشرفته با یک کشور ضعیف و عقب‏مانده»[۲۲]یعنى: یک رژیم سیاسى و اقتصادى که على‏رغم خواست اهالى یک منطقه، بر آن‏ها مسلط شده و هدفش تأمین منافع خارجیان است[۲۳]

این‏گونه رابطه استعمارى قرن‏ها در جهان حاکم بود و بیش‏ترین قربانیان آن از قاره‏هاى آسیا و افریقا بودند، ولى پس از جنگ جهانى دوم، قدرت خود را از دست داد و جاى خود را به استعمار نو داد.[۲۴]بستر تاریخی شکل گیری این نوع استعمار صدور بیانیه معروف پاپ در سال ۱۴۹۳میلادی بود که به «فرمان تقسیم» مشهور گشت، در واقع تأیید چپاول و غارت ممالک دیگر توسط دو قدرت مطرح آن روز یعنی اسپانیا و پرتغال و سرآغاز استعمار مستقیم بود. طبق این بیانیه، تمام آمریکای شمالی و قسمت عمدة آمریکای جنوبی به اسپانیا، و مناطقی همچون هند، ژاپن، چین و سایر سرزمین های شرقی به انضمام افریقا به پرتغال اعطا گردید. با این وصف، پرتغالی ها توانستند بیشتر به طرف شرق هجوم ببرند و اسپانیایی ها مناطق غربی را تحت تصرف در آوردند و منابع آنجا را به چپاول و یغما بردند.[۲۵]

بعدها با افول قدرت این دو کشور، قدرت های دیگری از جمله انگلستان با نفوذ گستردة خود در مناطق گوناگون، به غارت مستقیم منابع مالی و انسانی دیگر کشورها اقدام کردند. این روند، که تا جنگ جهانی دوم، یعنی سال ۱۹۴۵ م (۱۳۲۴ش) ادامه داشت، تحت عنوان «استعمار کهن» قسمت عمده ای از تحولات روابط بین المللی را رقم زد. این نوع استعمار که به شکل مستقیم صورت می‌گرفت، از ویژگی‌هایی برخوردار بود که برخی از آنها عبارتند از:

  • قدرت نظامی حرف اول را می‌زد و تهدیدها از نوع تهدید سخت بود.
  • لشکرکشی و کشتار موجه بود و کشتار بیشتر دلیل قدرت بیشتر بود.
  • برای استعمارگران پرهزینه بود.
  • سرزمین‌ها فتح می‌شدند و حاکمیت مستقیم بر آنها اعمال می‌شد
  • از ابزارهای رسانه‌ای مانند روزنامه که به واسطه پدید آمدن صنعت چاپ شکل گرفته بود، بهره می‌گرفت

اشغال و الحاق سرزمین و اعمال زور و کشتار برای ایجاد ترس و تثبیت از ویژگی های بارز این دوره است از سال ۱۸۷۰م تا جنگ جهانی اول، رشد استعمار بسیار سریع بود و تمامی آفریقا و خاور دور به‌جز چند کشور را در برگرفت.[۲۶]

[۱] محمود طلوعى، فرهنگ جامع سیاسى. تهران، نشرسخن.  (۱۳۷۲) ذیل واژه استعمار

[۲]فرهنگ فارسی معین،ذیل استعمار

[۳] جواد منصوری، شناخت استکبارجهانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۶۷،ص۱۸

[۴]مجیدرهنما،مسائل کشورهای آسیایی،آفریقایی،تهران،دانشگاه تهران، ۱۳۵۰،ص۱۵

[۵]همان،ص ۱۵

[۶] جولیوس گولد ،ویلیام کولب،فرهنگ علوم اجتماعی، ص ۵۷٫

[۷]همان

[۸] على آقابخشى., مينوافشاري راد،فرهنگ علوم سياسى،ص ۹۵

[۹] سیداحمد موثقی – ،علل وعوامل ضعف وانحطاط مسلمین دراندیشه‌های سیاسی وآرای اصلاحی سیدجمال‌الدین اسدآبادی،ص ۹۴

[۱۰]مجید رهنما، پیشین،ص۱۶

[۱۱]همایون الهی،امپریالیسم وعقب‌ماندگی،تهران،اندیشه، ۱۳۶۷، ص۱۷

[۱۲] ج. مومسن ولفگانگ،نظريه‌هاي امپرياليسم، ترجمه احمدساعي،تهران،قومس، ‌۱۳۷۶،صص ۱۲ ـ‌۷

[۱۳] آ؛ كاژدان،تاريخ جهان باستان، ترجمه صادق انصاري، محمدباقر مومني،علي‌الله همداني،تهران،نشرانديشه،  ۱۳۵۳،ج ۲ (تاريخ يونان)،ص۴۷

[۱۴]احمد ساعي،  مسائل سياسي اقتصادي جهان سوم، تهران، سمت، چاپ چهارم، ۱۳۸۰، ص ۴۵

[۱۵]ا سیدحمد، جنبشهای اسلامی معاصر، تهران،انتشارات سمت، ۱۳۷۴، ص ۱٫

[۱۶] دورانت ویل، اختناق هندوستان، ترجمه نامور،تهران،گام، ۱۳۳۶،ص۲۱۷

[۱۷]همان،ص۲۱

[۱۸]پل بروک، جهان سوم در بن‌بست، ترجمه امیرحسین جهانبگلو، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۳، ص۱۱۸

[۱۹]کرت پاچنسکی، سفیدپوستان چه‌ها کردند، ترجمه محمدحسین حجازی، تهران، توس، ۱۳۵۲، ص۱۹۳

[۲۰]ل. فیتونی،امپریالیسم وکشورهای توسعه ‌نیافته،ترجمه هوشیار،تهران، پیشگام، ۱۳۵۷،ص۸

[۲۱] سامورا ماشل ،استقرارقدرت خلق درخدمت توده‌ها، ترجمه روفچایی، تهران ،یاشار ،صص۱۶ــ۱۵

[۲۲]طلوعى،فرهنگجامع سیاسى،ص ۱۵۱

[۲۳] غلامرضا، على بابایى،فرهنگ علوم سیاسى.تهران، نشر ویس،ج ۱. ۱۳۶۵ ،ص ۴۳

[۲۴]همان،ص ۴۳

[۲۵] همایون الهی،امپریالیسم وعقب ماندگی. تهران،نشر قومس. ۱۳۸۰،ص۶۷

[۲۶] احمد ساعی،مسائل سیاسی اقتصادی جهان سوم. تهران،سمت،چاپ چهارم. ۱۳۸۰،ص ۴۹

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *