وضعیت مسلمین تحت اشغال مستقیم حکومتهای سکولار خارجی/ اندلس (۲۱۲)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
اندلس و روند تدریجی محو تمدن اسلامی آن :
با آنکه اندلس در اثر فراهم کردن امکانات لازم برای تجار، تشکیل ناوگان تجاری در دریا و برقراری امنیت در راههای زمینی به احیای تجارت و شکوفایی و رونق اقتصادی آن دیار سرعت حیرت انگیزی بخشیده بود، حیات شهری و شهر نشینی باعث تحسین و اقتباس فر هنگ اسلامی اندلس بعنوان تمدن برتر جهان آن زمان گشته بود. و در زمانی که سراسر اروپا در جهل و بی خبری کامل بود اندلس به تنهایی پرچمدار دانش وتمدن در غرب بود. مسلمانان حدود ۸۰۰ سال دراسپانیا، قدرت را در دست داشتند و اسپانیا در این مدت، مهد علم و تمدن شده بود.[۱]
دوران حکومت ۸۰۰ سالۀ مسلمانان بر جنوب اروپا (اسپانیا و پرتقال ) دوران درخشان و روشنی است که البته عاقبتی بسیار تلخ و دردناک دارد . پس از حضور مسلمین در اندلس، آزادی دینی، علم اندوزی و تحصیل دانش، سطح رفاه و زندگی، رشد تمدن و … در بالاترین سطح خود بود.
آن زمان که “ماریا” راهبۀ مسیحی در نامه ای به اسقف طلیطله این گونه می نویسد: تا ۶۰ سالگی جز انگشتانم که مکرر به آب مقدس رسیده، بدنم با آب آشنایی نداشته و شست وشو نشده است. در همان زمان در شهر قرطبه به تنهایی ۹۰۰ حمام عمومی وجود داشت که اغلب با سنگ مرمر ساخته شده بود و این نشان دهندۀ میزان پیشرفت و رفاه مسلمانان بود.[۲]
«لاين پل» مستشرق انگليسى مىنويسد:«اسپانيا هشت قرن در دست مسلمانان بود و نور تمدن آن، اروپا را نورانى ساخته بود . . . علوم و ادب و صنعت فقط در همين سرزمين اروپايى رونق داشت و از همين رهگذر بود كه علوم رياضى، فلكى، گياهشناسى، تاريخ، فلسفه و قانونگذارى فقط در اسپانياى اسلامى تكميل شده و نتيجه داده بود .»[۳]
جالب است كه بدانيم اين تحول و پيشرفت در اندلس زمانى بود كه اروپا گرفتار دوره ركود علمى قرون وسطى بود . دكتر «مارتينز مونتابث» مستشرق اسپانيايى مىگويد:اگر حاكميت هشت قرنه اسلام بر اسپانيا نبود، هرگز اين كشور وارد گردونه تاريخ تمدن نمىشد . اين دوره در حالى كه اروپاى همسايه، اسير تيرگى جهل و عقب ماندگى بود، روشنايى خرد و فرهنگ را به آنجا منتقل كرد .[۴]
با ايجاد مدارس رايگان، همگانى كردن آموزش و ترويج فرهنگ علم دوستى و دانش پژوهى در اندلس، بزرگانى در ميدان علم و اختراع قدم نهادند و تازههايى را به بشريت و جهان علم عرضه كردند . در پزشكى با ظهور افرادى چون على بن عباس، زهراوى، باهلى، ابن زهر، و . . . بدان پايه از تخصص علمى رسيدند كه جراحىهاى دقيق چشم را انجام مىدادند .[۵]
پرفسور «دالماس» استاد بيماريهاى زنان دانشكده پزشكى «مونته پليه» اعتراف مىكند: تمدن مسلمانان منحصر به فن معمارى و نقش و نگار ساختمانها و مساجد پرشكوه نيست، بلكه شامل بسيارى از علوم و معارفى مىشود كه اساس علوم جديد به خصوص علوم گياهشناسى و پزشكى است .[۶]ابن فرناس، زرقالى، مجريطى، ابن صغار قرطبى، بتروجى و . . . در رياضيات، هيئت، نجوم و شيمى، گامهاى بسيار بلندى برداشتند و مؤفقيتهاى بزرگى را كسب كردند .[۷]
مسلمانان اندلس در سايه دانش پژوهى و علم دوستى در اسلام، بدان پايه از پيشرفت در رشتههاى مختلف علمى، صنعت، كشاورزى، شهرسازى و زيباسازى شهرها رسيدند كه «جان دراپر»( Jhonw.Draper) در «تاريخ پيشرفت فكر در اروپا» پس از توصيف شهر سازى و زيبا سازى شهر قرطبه (پايتخت اندلس) مىنويسد: «هفتصد سال بعد از اين تاريخ (زمانى كه قرطبه چنين شكوهى داشت) هم حتى يك چراغ در راههاى عمومى لندن و پاريس وجود نداشت و قرنها پس از اين تاريخ، افراد پياده در شهر لندن و پاريس در روزهاى بارانى تا قوزك پا در گل فرو مىرفتند .»[۸]
مهندسان مسلمان در معمارى به قلههاى رفيع اين دانش دستيافتند و چنان آثار ماندگارى را از خود به جاى گذاشتندكه امروزه بيش از ۴۵ ميليون نفر جهانگرد سالانه از اين آثار بازديد مىكنند .[۹] آن روز که اروپا در جهل و خرافه غوطه ور و از دانش و فرهنگ به دور بود، به گفته «هرمان راندل» استاد دانشگاه کلمبیا: مسلمین در قرن دهم میلادى در اسپانیا تمدنى پدید آوردند که در آن تمدن، علوم از صورت عقایدمبهم عمومى درآمده بود و با صنایع و فنون زندگى علمى انطباق یافته بود.[۱۰]
تاثیر عوامل داخلی در سقوط حکومت و تمدن مسلمین اندلس
افول هر حكومت و تمدنى عللى دارد و غروب آفتاب حكومت و تمدن بزرگ اسلامى در اندلس نيز از اين قانون مستثنى نيست . در سال ۹۲ هجرى قمرى، موسى بن نصير (حاكم شمال آفريقا) با تهيه مقدمات لازم، لشكرى هفت هزار نفرى را به فرماندهى طارق بن زياد مهياى فتح شبه جزيره ايبرى كرد .[۱۱]
پس از به دست آوردن پيروزيهايى چند، موسى بن نصير نيز با نيروى كمكى وارد شبه جزيره شد [۱۲]و طى مدت كوتاهى، تمام شبه جزيره ايبرى (اسپانيا و پرتقال) به دست مسلمانان فتح گرديد، حتى آنها از سلسله جبال پيرنه گذشتند و به خاك فرانسه رسيدند[۱۳]و حكومت اسلامى اندلس را در شبه جزيره برقرار كردند كه تا سال ۸۹۷ هجرى قمرى ادامه يافت .[۱۴]
در اين دوره كه از فتح اندلس و پايهريزى حكومت اسلامى در آن (۹۲ه . ق) آغاز شده و در سال ۱۳۸ه . ق به پايان مىرسد اندلس زير نظر حكومت بنىاميه در شام بود و فرمانروايانش گاهى به طور مستقيم از شام و زمانى به واسطهى حاكم شمال آفريقا ـ كه خود جزوى از حكومت امويان شام بود ـ برگزيده مىشدند.[۱۵]
در سال۷۵۶٫م/۱۳۹٫ ق فردی از خاندان بنی امیه بنام عبدالرحمن با کمک هوادارانش در اندلس به حکومت میرسد و حکومت مستقل امویان را در اندلس تاسیس می کند. دردوران اوج آن در زمان عبدالرحمان سوم۹۱۲-۹۶۱٫م/۳۰۰-۳۵۰٫ ق آنها خود را «خلیفه»و «امیر المومنین» خواندند.
همچون تمام موارد مشابه اولین دستگیره ی مسلمین در این تمدن درخشان که نقض گردید حکومت و حاکمیت بر اساس قانون شریعت الله بود . اندلس در دوره ای از حیات خود اولین نهاد سیاسی مستقل از خلافت اسلامی شد که براساس ا ستقلال کامل از جامعه اصلی مسلسین تشکیل شد ، این اولین گام در پروسه ی جدا شدن از سایر مسلمین و تفرق و انحطاط بود .
دوران اوج حکومت اموی اندلس در زمان عبدالر حمان سوم و الحکم دوم بود. مهمترین واقعه این دوره برگزیدن عنوان «خلیفه» از طرف عبدالرحمن سوم در سال ۹۲۹٫م /۳۱۶٫ق بود . بعد از مرگ الحکم دوم بر سر جانشینی او و خلفای بعدی کشمکش در گرفت که این روند تا سقوط حکومت اموی اندلس در سال ۱۰۳۱م ادامه یافت. در این راستا منازعات و درگیریهای داخلی بر سر جانشینی و کسب قدرت به ضعف و انحطاط سریع آنها انجامید.
در يكى از اين آشوبها، روزى دانشمند بزرگى در مسجد جامع شهر قرطبه، همين كه ضمن اشاره به اين گونه اختلافات گفت «خدايا ميان ما صلح برقرار كن» ، بى درنگ كشته شد و ديگرى در همان مسجد به محض اين كه گفت «خدا، صلح را دوست دارد و به آن امر كرده است» ، در همان دم به قتل رسيد .[۱۶]از نتايجشوم اين درگيرى ها، روى آوردن دو گروه مخالف به سوى دشمن نصرانی بود (كه براى چنين روزهايى لحظه شمارى مىكرد) و با باج دادن به نصرانیها ، از آنان عليه يكديگر كمك مىخواستند و دشمن پليد نيز با نقشه هايش، آتش اختلاف و جدايى را شعلهورتر مىكرد .
از اوايل قرن پنجم هجرى براى نخستين بار پس از بر پايى حكومت اسلامى در اندلس، حاكميتهاى كوچك و مستقل در نقاط مختلف آن پى در پى ظهور كردند و در مجموع ۲۶ دولت مستقل به وجود آمد .[۱۷]هر كدام از دولتها براى توسعه قلمرو خود با همسايگانش درگير بود و براى دستيابى به مقصود خود به نصرانیها باج مىداد تا حمايت آنان را جلب كند و آنان نيز از اين فرصت كمال استفاده را بردند و چون مارى زخم خورده زهر خود را ريختند و عقده شكستهاى چند صد ساله را از دل گشودند و انتقامى سخت گرفتند . چنان كه در جنگ بين مامون (حاكم بلنسيه) و ابن هود (حاكم سرقسطه) مامون پس از شكستخوردن از ابن هود، از «فرناند» پادشاه مسيحى كاستيل كمك طلبيد تا در صورت پيروزى، به او ماليات بدهد و با حمايت او بر ابن هود غلبه كرد . ابن هود نيز پس از شكست، هدايايى براى «فرناند» فرستاد و از او تقاضاى كمك كرد و با پشتيبانى او دوباره بر مامون پيروز شد. اين اختلاف، جنگ و خون ريزى با آتش بيارى پادشاهان نصرانی سه سال ادامه يافت .[۱۸]
در اواخر قرن پنجم هجرى، حاكميتهاى كوچك مورد حمله بى امان «آلفونس» ، پادشاه ليون و در معرض نابودى قرار گرفتند و از اين رو، از يوسف بن تاشفين، حاكم مسلمان در شمال آفريقا كمك خواستند . با لشكر كشى يوسف به اندلس و شكست «آلفونس» دوباره حكومت واحد اسلامى به نام سلسله «مرابطين» در اندلس تشكيل شد و عزت به مسلمانان برگشت و عظمتيافتند .[۱۹]
ليكن حاكميت مرابطين نيم قرن بيشتر طول نكشيد كه مجددا تفرقه و اختلاف در جامعه اسلامى اندلس ريشه دوانيد و دولتهاى كوچك و مستقل مسلمان قد علم كردند[۲۰]و حكومت مركزى تضعيف گرديد و پادشاهان نصرانی به طمع افتادند، اما طولى نكشيد كه سلسله «موحدون» (كه در شمال آفريقا حاكميت پيدا كرده بودند) دولتهاى كوچك را در اندلس جمع كردند و حاكميت يكپارچه و مقتدرى را در مقابل نصرانیها به وجود آوردند . از نخستين سالهاى قرن هفتم هجرى، سستى و زوال در پايههاى حكومت موحدون نمايان شد . مسيحيان ليون، ناوار، آراگون (كه بعد از تحمل شكستهاى پى در پى از يعقوب بن يوسف به دنبال فرصتبودند) يكباره به جنگ با محمد بن يعقوب شتافتند و با ضربهاى سهمگين بر سپاه او، انتقامى سخت گرفتند .[۲۱]
با تضعيف دولت مركزى، براى سومين بار حاكميتهاى كوچك و ضعيف در گوشه و كنار اندلس سر بر آوردند كه براى تجاوز به قلمرو يكديگر، به هم چنگ و دندان نشان مىدادند و در امضاى پيمان همكارى با نصرانیها براى از ميان برداشتن رقيبان خود، از همديگر گوى سبقت مىربودند و اين بهترين موقعيت را براى پادشاهان نصرانی فراهم كرد تا ضربه نهايى را بر پيكر حكومت اسلامى در اندلس وارد سازند و خود را براى هميشه از خطر آن برهانند .
با دشمنى و تفرقهاى كه بين دولتهاى كوچك اسلامى در اندلس وجود داشت، نصرانیها به تدريج آنها را از ميان برداشتند . چنان كه در سال ۶۳۶ هجرى قمرى، «بلنسيه» در سال ۶۶۸ هجرى قمرى «مرسيه» و در سال ۶۸۵ هجرى قمرى «ميورقه» را از دست مسلمانان گرفتند و اين روند ادامه پيدا كرد تا اين كه در پايان قرن هفتم هجرى، تنها حكومت «غرناطه» در دست مسلمانان باقى مانده بود .[۲۲]
از دردناك ترين حوادث اين دوره، همكارى دولتبنى نصر (كه در غرناطه حكومت داشت) با «فرديناند» پادشاه ليون براى از ميان برداشتن ديگر حكومتهاى كوچك اسلامى در اندلس است; چنان كه در گشودن دروازه «شبيليه» و دره علياى وادى الكبير و لشكركشىهاى ديگر، دست در دست او نهاد و سرزمين اندلس را از خون برادران دينى خود رنگين كرد (۲۵) تا حكومت او در غرناطه باقى بماند . ولى ديرى نپاييد كه با درهم پيچيده شدن پرونده ديگر حكومتهاى كوچك اسلامى، نوبتبه حكومتبنى نصر در غرناطه رسيد . نصرانیها از همان اواخر قرن هفتم هجرى حملات خود را به غرناطه آغاز كردند و هر از گاهى ضرباتى بر پيكر آن وارد ساختند و شهرى را به تصرف خود در آوردند تا اين كه در سال ۸۹۷ هجرى قمرى به عمر آخرين حكومت اسلامى در اندلس پايان دادند .[۲۳]
گام دوم در روند انحطاط را با تشکیل حکومتهای ملوک الطوایفی مستقل در درون خود و حکومت شورای دولتی قرطبه بر داشتند. در سال ۱۰۳۱٫م /۴۲۲٫ ق شورای وزیران در قرطبه تشکیل شد و پایان خلافت امویان اندلس و تاسیس شورای دولتی را اعلام نمود .این شورا فقط بر«قرطبه » حکومت می کرد و مناطق دیگر بدست حکام محلی اداره می شد و منجربه استقلال حاکمان محلی کوچک در شهرها شد .
بر اثر متلاشی شدن حکومت مرکزی فشار دول متحد نصرانی بر مسلمانان متفرق افزایش یافت بطوریکه که حکمران اشپیلیه یعنی المعتمد و فقهای مالکی حکومتش ، از حکومت مرابطون در افریقای شمالی تقاضای کمک کردند و مرابطون بعد از انجام ماموریتشان حکومت اندلس را در اختیار گرفتند.
حکومت مرابطون در اندلس در سال ۱۱۴۵٫م/۵۳۵٫ ق پایان یافت و تا سال ۱۱۷۰٫م/۵۶۵٫ ق که اندلس تحت قدرت موحدون قرار گرفت ، هرج ومرج حکمفرما بود. اما موحدون نیز همانند مرابطون مدت زیادی دوام نیاوردند وبزود ی در سراشیبی سقوط افتادند.
حقیقت این است که محکم ترین ضامن سروری و عزت مسلمین، پس از ایمان به الله ، در حکومتی سالم و وحدت عمل و علمای ربانی نهفته است و ام الفساد میان مسلمین فاسد شدن دستگاه حاکمیت است . فساد این عضو باعث فساد تمام اعضای دیگر به صورت تدریجی می گردد و اصلاح این عضو باعث اصلاح سایر اعضاءوقدرت و عزت بوده است.
گوستاو لوبون در این زمینه می نویسد : دشمنان با انتشار فساد و رواج مشروبات الکلی و بی بند باری و بالاخره در اثر اختلافات بین زمامداران حکومت، بر مسلمانان چیره شدند .[۲۴]
لوبون دو دلیل اختلافات درونی و رواج فساد را عامل سقوط اندلس می داند .پیرامون عامل اول اشاره به این موضوع خالی از وجه نیست که حکومت های کوچک محلی مسلمانان در پی درگیری های به وجود آمده میان بومی های اندلس و شام ها و عرب های مقیم اندلس برای غلبه بر دیگری، دست یاری و نیاز به سوی حکومت های نصرانی دراز کردند. اختلافات و جنگ های داخلی در طول سالیان دراز سبب ضعف قوای مسلمین شده بود. همچنین دقت در عوامل دیگری همچون آزادی بیش از حد نصرانیان برای تبلیغ و ترویج، رشد و گسترش روحیه تساهل و شل روی، تقدس زدایی گسترده از ارزش های اسلامی از راه عادی جلوه دادن توهین به مقدسات مسلمین و دگردیسی ارزش های دینی و معنوی، اشرافی گری زمامداران و … . که همگی ازدامن این ام الفساد بیرون می آیند مزید بر درد شدند .
دكتر «گوستاولوبون» از يكي از مورخان عرب نقل مي كند كه: هنگامي كه سربازان اسلامي به طرف كشور فرانسه حمله برده بودند، عده اي از افسران ارتش فرانسه به نزد «شارل» پادشاه كشور خود شتافته و از تجاوز مسلمانان شكايت كرده و اظهار داشتند كه: چقدر شرم آور است كه يك مردمي كه حتي اسلحه و آلات جنگي آنها ناقص و افسران آنها داراي لباس نظامي نيستند، بر نيروي نظامي كشوري كه اسلحه آنان غالب است غالب آيند؟!
«شارل» پادشاه فرانسه در جواب آنان چنين گفت: بگذاريد مسلمان ها جلو بروند، زيرا آن ها الان كه در شدت جوش و خروشند مانند سيل، هر مانعي را از جلو خود برداشته و با خود مي برند، اما پس از آنكه غنائم زياد بدست آوردند و در خانه هاي قشنگ وخوب به تن آسايي و تنعم و تجمل مشغول شدند و زمامداران آنها به دام هوي وهوس گرفتار آمدند، و حتي در مسلمانان عادي هم اين هوسراني سرايت كرد و دچار اختلاف داخلي گرديدند، آن وقت است كه ما به آنها حمله برده و به يقين آن گاه بر آنان غالب خواهيم آمد! . پادشاه فرانسه درست فكر كرده و پيش بيني او هم به طور كامل به جا بوده است، و سرانجام همان عياشي و تن پروري زمامداران و مردم موجب شكست مفتضحانه مسلمانان در آنجا گرديد![۲۵]
نقش عوامل خارجی در گسترش فساد داخلی مسلمین و سقوط حکومت مسلمانان
«براقبن عمار» از افسران بانفوذ و منافق دربار مالكبن عباد ـ فرمانرواىقرطبه ـ در قرن پنجم هجرى بود كه مخفيانه، خود را به دستگاه پاپ و كليسا فروخته و به ملت و سرزمین خود خيانت كرد. وى در ظاهر به عنوان رابط و پيام رسان ميان پادشاهان مسلمان و نصرانی فعاليت داشت، ولى در واقع جاسوس واتيكان و دربار سلطنتى ايلدفونس در ميان مسلمانان و دربار قرطبه بود.
روزى در شوراى كوچكى كه تنها با حضور اين افسر خائن مسلمان، ايلد فونس، دوك ونيز فرمانده سپاه نصرانیان تشكيل مىشد، دربارهى حمله به اسپانيا و تسخير آن گفتگو شد. ايلدفونس گفت پاپ مىخواهد در مورد باز پسگيرى اسپانيا، تصميم خود را اعلام كند، براى همين، از براق نيز خواست تا آنها را در اين امر يارى نمايد. براق كه در ميان مسلمانان اسپانيا بزرگ شده بود و از روحيهى آنان كاملاً آگاه بود، گفت: جنگ شما با مسلمانها در شرايط فعلى اشتباه است و سپاه و قدرت بارونهاى اروپا هر چه باشد، نمىتواند در برابر مسلمانها بايستد؛ زيرا مسلمانان هرگاه مذهب و آيينشان را در خطر بينند، سرسختانه از آن دفاع مىكنند و دشمن را ـ هر كه باشد ـ نابود مىكنند. از اين رو، نخست بايد شور فداكارى و دين دارى و شجاعت را در مسلمانها سست كرده، آنگاه آنان را از پاى درآوريد. بهتر است هماكنون قرار داد صلحى با سه اصل مهم به آنها پيشنهاد نماييد :
- آزادى تبلیغ و انتشار مذهب نصرانیت
- آزادى آموزش و پرورش
- گسترش روابط تجارى و بازرگانى
در نتيجه آزادى مذهب ، اگر چه اين موضوع موجب نخواهد شد كه مسلماني به كيش مسيحيت درآيد، اما اين فايده را در بردارد كه كشيشان و مبشران شما مىتوانند جوانان مسلمان را از راه بيرون كرده يا دست كم در دينشان لاابالى و متزلزل نمايند. با آزادى آموزش و پرورش و تشكيل مدرسهها و آموزشگاههاى مسيحى، جوانان مسلمان به شما به چشم استادى نگريسته و در دست شما خواهند بود. گسترش روابط تجارى سبب مىشود كه نشست و برخاست و آميزش آنها با شما زياد شده، به طرف خواهشهاى نفسانى كشيده شوند؛ به ويژه مىخوارگى و بادهگسارى كه اكنون در ميانشان ممنوع است، كمكم رواج يابد. آنگاه مىتوانيد، آنان را مانند گوسفندان برانيد و به سان خرگوش شكار كنيد.[۲۶]
اين پيشنهاد در مجمع عمومى بارونهاى مسيحى مطرح گرديد و به تصويب رسيد. آن گاه به دربار مالكبن عباد فرستاده شد. مالك پيشنهاد را در جلسه اميران شهرها، مطرح كرد كه آنان صلحنامه را پذيرفتند و بدين سان بامزدورى و خيانت يك افسر مسلمانِ دينفروش، بر سر مسلمانان آنچه نبايد مىآمد، آمد. اين عنصرِ خودباخته، بعدها، آخرين خوشخدمتىاش را نيز به لشگريان مسيحى نشان داد و با دسيسه بازىهايش موفق شد، يكى از پطرسها به نام «شيل» را به عنوان «افسر رشيد ارتش» به مالكبن عباد معرفى كند. او هم به اين منظور كه سربازان مسلمان از چگونگى تجهيزات نظامى مسيحيان وفنون جنگىشان آگاه شوند، وى را به عنوان«مشاور نظامى» استخدام نمود و به او اجازه داد هر كه را صلاح مىداند، براى آموزش نظامى به خدمت ارتش مسلمانان وارد كند. با اين نقشهى خائنانه، ارتش اسلام هم يكسره در اختيار مسيحيان قرار گرفت.[۲۷]
كشيش هابه طرح نقشه هاي خود براي تضعيف عقايد مذهبي جوانان مسلمان پرداختند و براي اولين بار در كنار رودخانه «قرطبه»، پايتخت مملكت، باغ بزرگي به نام تفريحگاه عمومي احداث كردند،كه درآنجا دختران زيباي اروپايي را هر روز در آن باغ به گردش در مي آوردند! به همين جهت امرا و بزرگان مملكت و جوانان مسلمان روزها براي تفريح و به ويژه چشم چراني و تماشاي دختران زيبا روي مسيحي به آن باغ بزرگ تفريحي رفت و آمد مي كردند!
از طرفي هم مدارس مجاني از طرف مسيحيان بازشد، و چون مصادف با انحطاط علمي مسلمانان و بسته شدن درب آموزشگاه هاي آنان به علت عياشي و شهوتراني زمامدارانشان بوده است ، جوانان مسلمان به مدارس كشيش ها وارد گرديدند! از طرف ديگر «براق بن عمار»، افسر خيانتكار مسلمان، يكي از افسران مسلمان به نام «شيل» را با خود به نزد«مالك بن عباد» فرمانرواي كل « اندلس » آورده و با تهيه مقدماتي، «مالك» را واداشت كه به نام تعليمات نظامي او را وارد ارتش مسلمانان نمايد، و بلكه به او اجازه داد تا هركس از افسران مسيحي را كه اوانتخاب كند، براي تعليمات جنگي وارد ارتش مسلمانان نمايند! سرانجام سربازان اسلامي در اثر تماس با مستشاران خارجي، و خضوع در برابر آنان، آهسته آهسته روي سلحشوري و اعتماد به نفس خود را از دست دادند![۲۸]
وقف تاکستان های بزرگ و متعدد و توزیع مشروبات حاصل از آنها به شکل رایگان در بین جوانان مسلمان و تاسیس تفریح گاه های متنوع که خدمه و کارکنان آن همگی «زیبارویان نصرانی» بودند و … از سوی صاحبان کلیسا، همگی عواملی اند که موجب ضعف اراده در میان جوانان مسلمان شد. دلیران مسلمان که به هنگام فتح اندلس با چنان ایمانی می جنگیدند که نوشته اند،کشتی های خود را به آتش کشیدند تا دیگر راه باز گشتی نداشته باشند، اینک در آغوش دختران زیباروی نصرانی به ضعف نشسته اند. حال و روز جوانان و دلیران مسلمان از زبان «امیر علی» تاریخ نویس مسلمان: جوان مرد یا شوالیه عرب که برای جنگ به میدان مسابقه می رفت، بر روی بازوهای خود علامتی مانند شکل قلب با تیری که آن را سوراخ کرده یا حرف اول اسم محبوبۀ خود را داغ می کرد و یا خال کوبی می نمود. این سپاهیان علناٌ درحضور محبوبه های خود برای جایزه شجاعت و دلاوری با یکدیگر مبارزه می کردند و اغلب با محبوبه هایشان می رقصیدند.”[۲۹]
دشمن برای شکست مسلمین در اندلس، به جای قهرمانان و شوالیه های و جنگ جویان غول پیکر، «دختر کان ظریف اندام» خود را به آوردگاه مسلمین روانه کرد و به جای تیرهای آتشین و کشنده با غمزدۀ چشمان جادویی «زیبارویان مسیحی» به جان مجاهدان مسلمان افتاد و ترنم آوازه خوانان مه رو را به جای برق شمشیرهای خون ریز هدیۀ مسلمانان کرد و شراب سرخ شیرافکن را در کنار همۀ این ها در حلقوم مسلمین ریخت تا بدین سان و در یک پروسۀ مدت دار، اندلس را به حسرتی همیشگی در دل مسلمین بدل نماید . فساد در بين حكمرانان تا بدانجا پيش رفت كه «معتصم بن صمادح» حاكم «المريه» عاشق دخترى مسيحى شد و به زور او را از پدرش گرفت و بر سر همين موضوع به جنگ و خونريزى در ميان مسلمانان دست زد .[۳۰]
يكي ديگر از قدم هاي بزرگي كه زمامداران نصرانی در «اندلس» براي اضمحلال مسلمانان برداشتند، اين بود كه مشروبات الكلي به رايگان وارد كشور و در دسترس جوانان مسلمان قرار دادند! بدتر از آن، اينكه يكي از كشيش هاي نصرانی در يك سال، تمام انگورهاي «قرطبه» را پيش خريد كرد و همه آنها را شراب انداخت و قسم ياد نمود كه آن ها را جز به دانشجويان اسلامي و جوانان مسلمان ندهد! خلاصه تمام اين علل دست به دست يكديگر داده، حالات و شرايط ذيل را براي مسلمانان ايجاد نمود:
- ميخوارگي كه در گذشته در ميان زمامداران عياش آن جا به طور نهاني رايج بوده است، يك عمل علني و عمومي گرديد، و چون فرهنگيان و دانشجويان استعمار شده آن روز، در اين عمل پيشقدم بودند، شرابخواري و ميگساري كردن، نشانه تجدد و روشن فكري گرديده و هر كس از اين عمل اجتناب مي ورزيد، كهنه پرست و خرافي ناميده مي شد!
- جوانان ميگسار و بي بند و بار روش پدران خود را حقير شمرده و آنان را نادان و مرتجع و دوراز تمدن خواندند!
- لباس ساده خود را كه نشانه صبر و تحمل و كار و فعاليت و كوشش بود از تن بدر كردند و لباس حرير و ديباي طبقه اشراف اروپائيان، يعني جامه تن پروري و عياشي و خوش گذراني را به تن كردند.
- مسجد و مجامع مذهبي به انحصار پيرمردان و پيرزنان درآمد، و جوانان را با مسجد و نماز سر و كاري نبود.
- دختران زيبا و طناز اروپايي كه در همه جا مسئول دلربايي از جوانان مسلمان شده بودند! با دقت هرچه بيشتر مأموريت خود را انجام داده، و در نتيجه بسياري از جوانان تانيمه شب در گوشه مهمانخانه هايي كه فرودگاه دختران اروپايي بود به سر مي بردند.
اين موضوع اينك در كشور ما عملي مي گردد، اما با اين تفاوت كه در كشور ما زنان و دختران اين كشور بيشتر نقش دختران اروپايي را بازي مي كنند و ديگر احتياجي به دختران مسيحي و اروپايي نيست! و اينجا ديگر نسخه خيلي زايد بر اصل است!
- خوشگذراني و عياشي شيوع يافت و همچنين رقابت در تجملات زندگي، لباس، مسكن، شروع شد و عايدات مشروع و معمولي كفاف آن ها را نداد و بر انجام آرزوهاي آنان قادر نبود و در نتيجه عمال دولتي براي تأمين هوا و هوس هاي خود، شروع به اخاذي و ارتشا و اختلاس نمودند، و بازار فساد اخلاقي رواج يافت، طبقات توليد كننده ثروت، يعني دهقانان وكشاورزان و روستائيان و كارگران و صنعتگران براي تأمين هوس هاي طبقات ممتاز مجبور بودند بيشتر دسترنج خود را تقديم نمايند! وبدين ترتيب اين دسته پس از مدتي فقير و ناراضي شده و طبقات ممتاز هم بيش ازپيش در لجنزار تن پروري و فسق و فجور و شهو تراني غوطه ور شدند. در كشور ما هم بيشتر همين موضوع جريان دارد! و باز نسخه برابراصل است![۳۱]
نصرانی های شمال، قراردادهايى را با حاكمان مسلمان بستند و طبق آن آزادانه به ايجاد تفريح گاه و مدرسه و انجام تجارت بين مسلمانان پرداختند؛ در مدارس خود به فرزندان مسلمان، افكار دينى مسيحيت را القا مىكردند و با به گردش در آوردن دختران زيباروى مسيحى در تفريح گاهها، جوانان مسلمان را به آنجا مىكشاندند و با ترويجخريد و فروش مشروبات الكلى، مردم مسلمان را از اعتقادات دينى خود سست و دور مىساختند و به اين طريق فساد را در تمام پيكره جامعه اسلامى رسوخ دادند و آن را از درون تهى كردند . بدين ترتيب بود كه توان مقاومت را از آنان گرفتند.[۳۲]چنان كه سروده ابن غسال در غم سقوط شهر «بربشتر» گواه صدق اين مدعاست . او پس از به تصوير كشيدن ددمنشىهاى دشمن در حمله و تصرف شهر، دليل گستاخى دشمن را در انجام اين كار چنين بيان مىكند:
«اگر گناهان مسلمانان و فرو رفتن آنها در منجلاب معاصى بزرگ و كوچك نبود، هيچ گاه سواران مسيحى بر آنان پيروز نمىشدند . آرى! علت ضعف، گناهانشان بود .افراد فاسد كارهاى زشتخود را پنهان نمىكردند و آن هايى هم كه كار خوب انجام مىدادند، از روى ريا بود .»[۳۳]
فساد در بين حكمرانان تا بدانجا پيش رفت كه «معتصم بن صمادح» حاكم «المريا» عاشق دخترى نصرانی شد و قصد داشت به زور او را از پدرش بگیرد و بر سر همين موضوع به جنگ و خونريزى در ميان مسلمانان دست زد .[۳۴]
آن دختر به «جندل بن حمود»، استاندار «اشبيليه» يكي ديگر از استان هاي كشور اسلامي « اندلس » پناهنده شد! «جندل» هم لشگر فرستاد تا براي اين عمل «معتصم»را سركوب نمايد و در نتيجه جنگ ميان اين دو استاندار اسلامي در گرفت!
«جندل»كه از مدت ها پيش ازطرف زمامداران نصرانی – در صورت همكاريش با آنان وعده فرمانروايي كل «اندلس» به او داده شده بود، از زمامداران مسيحي كمك نظامي خواست، زمامداران مسيحي هم كه از دير زماني به انتظار وقوع جنگهاي داخلي در كشور اسلامي اندلس نشسته بودند فرصت را از دست نداده و عده زيادي از سربازان نصرانی را به ياري جندل بن حمود روانه كردند.جندل با سپاهيان خود و ارتش امدادي نصرانیان بر معتصم تاخت و او را كشت و قصرش را ويران نمود! آنگاه به شكرانه اين فتح نمايان جشنهاي با شكوهي بر پا كرد و مردم مسلمان و حتي مالك بن عباد كه معتصم يكي از استاندارانش به دست استاندار ديگرش جندل كشته شده بود از اين واقعه عبرت نگرفته و در برابر آن ساكت نشستند!
اين حادثه نخستين ضربتي بود كه بر اثر آن معاهده شوم و باز شدن پاي بيگانگان در مملكت و اشاعه مشروبات و باز شدن فرهنگ استعماري از طرف نصرانیان و ورود دختران زيبا و طناز، بر پيكر مسلمانان اندلس وارد آورد!
پس از اين واقعه و برادر كشي و سكوت امراي مسلمانان در برابر آن، براي زمامداران مسيحي مسلم گرديد كه نقشه ها و فعاليت هاي آنان كار خود را كرده و روح سلحشوري و شهامت و تعصب در حفظ دين و ناموس و كشور، از ميان مسلمانان رخت بر بسته، و وقت آن رسيده است كه آرزوي ديرين خود، يعني تصرف كشور اسلامي اندلس و اخراج مسلمانان از آن جا را عملي سازند![۳۵]
در نتيجهى اين خيانتها، هنگامى كه هنوز چند سالى از بسته شدن آن پيمان نا مبارك نگذشته بود، در سال (۶۳۳ق/ ۱۲۳۶ م) ايلدفوس پس از فتح اشبيليه (سويل) و چند شهر ديگر بر قرطبه دست يافت و بر تخت امارت آن جانشست سپس دستور داد تا مسجد جامع قرطبه را كه بنايى بى مانند و از آثار تاريخى مسلمانان بود با خاك يكسان كنند و محل آن را مركز فساد قرار دهند. كتاب خانهى عمومى قرطبه را كه بيش از ۸۰ هزار جلد كتاب داشت، به آتش كشيد و چهار هزار نفر از ساكنان آن جا را قتل عام كرد. آن گاه بسيارى از دوشيزگان اشراف و بزرگان مسلمانان را در ميان اميران ارتش مسيحى تقسيم نمود.[۳۶] لازم به ياد آورى است كه اين شهرها هيچ گاه به دست مسلمانان باز نگشت و سقوط آنها پيش زمينهى سقوط تمام اندلس در ۵/ ۲ قرن بعد بود.
سقوط غم انگیز والانس
در روز دهم جمادي اثاني، به سال ۴۸۶ هجري به حصين بن جعفر استاندار نيرومند اسلامي و فرمانده لشكر والانس، يكي از استانهاي بزرگ اسلامي اندلس اطلاع رسيد كه نخست وزير مسلمانان عدي بن عبدالعزيز مشهور به ابن ذي النون با نصرانیان قرار داد محرمانه اي بسته كه به مسلمانان و مملكت خود خيانت كند و قلعه هاي والانس را تسليم آنان نمايد.
حصين پس از شنيدن اين خبر به نزد ابن ذي النون رفت تا درباره آنچه كه شنيده بود تحقيق نمايد. هنگامي كه به نزد او رفت، دلايلي بر صدق آنچه شنيده بود يافت؛ از آن جمله به هنگام ورود ديد ابن ذي النون با يكي از كشيشهاي مسيحي زير گوشي صحبت مي كند!
ابن ذي النون كه سر خود را كشف شده يافت و انكار را بي فايده ديد، به صراحت به خيانت خود اعتراف كرد و گفت: حصين ابن جعفر ! من ديده ام كه زمامداران مسلمان ظالم و ستم گر شده و به شكايات و درد دل مردم رسيدگي نمي كنند؛ علاوه بر اين، مسيحيان با ۷۵ هزار سرباز آماده، به ما حمله ور شده اند و مسلمانان در برابر آنان تاب مقاومت ندارند!
حصين در خشم شد و گفت تو مي خواهي شرافت و افتخار پدران ما را بر باد دهي و سرمشق جبن و خيانت باشي اما بدان كه زمامداران نصرانی به تو جزاي خيانت خواهند داد، نه جزاي خدمت.
اما خشم حصين ديگر سودي نداشت، زيرا ابن ذي النون خائن قلعه را تسليم مسيحيان كرده بود و سربازان آنان وارد شهرشده و آنجا راغارت كردند و به دوشيزگان مسلمان نزد پدران و مادرانشان تجاوز نمودند و با زنان مسلمان نزد شوهرانشان عمل منافي باعفت انجام دادند، ومسلمانان ترسو و مرده والانس هم ناچار دست از زن و بچه خود شسته، و پا به فرارگذاردند. يكي از تاريخ نگاران به نام ابن زياده در مورد اين فاجعه هولناك از جمله مي نويسد: لشگر نصرانیان در آن تاريخ، ۱۳۰۰۰ نفرمسلمان را به جرم دفاع از ناموس خود به خاك و خون كشيد، و۳۰ هزار نفر مسلمان از مرد و زن را به جرم نپذيرفتن دين نصرانی از دم شمشير گذراند و مسجد و مدرسه بزرگ شهر والانس را آتش زد! تصرف شهر والانس به وسيله نصرانیان به قدري با سرعت انجام گرفت كه هنوز خبرخيانت ابن ذي النون منتشرنشده،كه كار از كار گذشته بود!عدي خواست با لشگر خود به طرف والانس حركت كند، اما ديد قرطبه پايتخت اندلس در خطر است! به همين جهت ناچار در آنجا ماند!
ابن ذي النون خيانت كار نيز زود به جزاي خيانت خود رسيد زيرا به مجرد ورود ايلد فونس، زمامدار بزرگ نصارا به شهر والانس دستور داد ابن ذي النون را آتش زدند تا مبادا به آنها هم خيانت كنند! سرانجام نقشه هاي زمامداران مسيحي عملي شد، و براق بن عمار افسر خيانتكار هم مشغول به فعاليت شد، تا جايي كه جندل بن حمود استاندار اشبيليه را با وعده هاي دروغين زمامدار مسيحي – كه وعده فرمانروايي كل اندلس را به او داده بود – فريب داد و او لشكر خود را برداشته و به كمك سربازان مسيحي به مالك بن عباد فرمانرواي كل اندلس حمله ور شده و از اشبيلييه به طرف قرطبه حركت نمود، اما سربازان مسيحي به مجرد حركت جندل از اشبيليه آن جا را تصرف كردند، آن گاه با وسايل مختلفي جندل بن حمود را به قتل رساندند!
سربازان جندل كه پس از به قتل رسيدن او خود را بي فرمانده ديدند، به طرف اشبيليه برگشتند، اما سربازان مسيحي اجازه ورود به اشبيليه را به آن ها ندادند، و بيشتر آن ها را به قتل رساندند! مالك بن عباد بيچاره فرمانرواي كل اندلس هم كه ياران خود را از دست داده بود، به ناچار به قرطبه فرار كرد و در آنجا تا آخر عمر با ذلت به سر برد![۳۷]
سرانجام توطئه وخیانت
زمامدار بزرگ مسيحي ايلد فونس بدون هيچ گونه مانعي وارد قصر پادشاهي قرطبه شد و پنجاه دختر زيبا از دختران زمامداران اسلامي را ميان سران سپاه خود تقسيم نمود، و همچنين كاخهاي زمامداران اسلامي را ميان افسران ارشد خود تقسيم كرد! او مسجد جامع قرطبه را با خاك يكسان نمود، و محل آن را براي فحشا و فسق و فجور اختصاص داد، و كتابخانه اسلامي قرطبه را كه مشتمل بر بيش از ۸۰ هزار جلد كتاب بود، فرمان داد تا آتش زدند و چهار هزار نفر از اهالي قرطبه را به قتل رسانيد، و براق بن عمار افسر خائن اسلامي به امر دوك و نيز يكي از زمامداران مسيحي به قتل رسيد![۳۸]
واقعیت اینجاست که سقوط اندلس نه در زمان حکومت خاندان بنینصر (آخرین خاندان حکومتگر در اندلس) بلکه سالها پیش از آن آغاز شده بود. در سالهای پایانی حکومت مسلمانان بر اندلس، شاید بتوان نبرد العقاب را رويدادي دانست که روند سير بازپسگیری اندلس توسط نصرانی ها را سرعت بخشيد. این نبرد در زمان ابوعبدالله محمد بن ابی یوسف ملقب به ناصر، از سلاطین دولت موحدی، رخ داد. در سال ۶۰۸ق/۱۲۱۱م ناصر بر قلعهای از قلاع نصرانی ها دست یافت. به دنبال این پيروزي، آلفونسوی نهم، پادشاه قشتاله (از ممالک نصرانی همسای مسلمانان)، از بزرگان و دلیران روم و حتی از خود پاپ کمک خواست و لشکری بسیار برای جنگ با مسلمانان فراهم كرد.
ناصر از شهر جیان بیرون آمد و با لشکر آلفونسوی در جایی به نام عقاب روبهرو شد. در این جنگ، چنانکه نوشتهاند، بیش از صدهزار مسلمان کشته شدند. این شکست از يك سو پيامدهاي بسیار ناگواری برای مسلمانان، و از سوي ديگر پیامدهای نیکویی برای نصرانی ها داشت. مسلمانان در این نبرد بسیار تلفات دادند و توازن قوا به نفع نصرانی ها از دست رفت. نصرانی ها نیز دریافتند که بازپسگیری اندلس آرزوي چندان دور از دسترسي نیست و آنها میتوانند با اتحاد و تلاش بيشتر، این مهم را تحقق بخشند.
این پاره پاره شدن مسلمانان و نبود اتحاد ميان آنها، باعث شد نصرانیها فشار خود را بر مسلمانان بیشتر کنند. از سوي دیگر همزمان با تفرقۀ مسلمانان، نصرانی ها به اتحاد با یکدیگر روی آوردند. اما در اين دوران قدرتمندترین حکومتهای ملوکالطوایف اندلس، مانند خاندان بنینصر، حكومت ميكرد بنینصر که بر غرناطه حکومت میکردند مردمی مروج تمدن بودند و درباری باشکوه داشتند و کاخ معروف الحمرا از آثار مشهور دورة عظمت آنهاست. این سلسله مدتی طولانی با نصارا در زدو خورد بود و در مقابل پیشرفت آنها مقاومت میکرد تا آنکه در سال ۸۹۷م پایتخت ایشان، شهر غرناطه، به دست فردیناند و ایزابلا سقوط کرد و اندلس به کلی از دست مسلمانان بیرون رفت.
نکتة بسیار مهم در سير بازپسگیری اندلس به دست نصرانیها، اتحاد فردیناند، پادشاه آراگون، با ایزابلا، ملکة قشتاله، است. در سال ۸۷۴ق/۱۴۶۹م با ازدواج این دو نفر، همپیمانی يادشده تحقق یافت و قدرت نصارا بسیار گسترش پیدا کرد. در زمان ابوعبدالله محمد، آخرین حاکم مسلمان اندلس، فشار نصرانیها برای گرفتن اسپانیا بیشتر شد. فردیناند به غرناطه حمله کرد و پيرامون آن را به آتش کشید. موسی، سردار رشید اسلامی، به دستور ابوعبدالله آمادة نبرد شد.
در سال بعد لشکری مرکب از چهلهزار پیاده و دههزار سوار به غرناطه حمله كردند و به غارت دست گشودند. خرمنها و درختان میوه و خانهها را آتش زدند و مردم را حتی با بریدن دست و پا شکنجه دادند. فردیناند که پایداری مسلمانان را مشاهده کرد و راهی برای سقوط غرناطه نيافت با کمال بیرحمی، راه خواروبار را بر مردم شهر بست. بدین ترتیب شرایط سخت گرديد و سرانجام شهر غرناطه در اول سال ۸۹۸ق/۱۴۹۲م تسلیم شد و پیمان صلحی میان مسلمانان و پادشاه نصرانی منعقد گردید. شرایط صلح بدین گونه نوشته شد:
- شخص پادشاه، سران سپاه، تمام وزرا و مشایخ و عموم مردم باید نسبت به پادشاه و ملکة قسطیلیه قسم اطاعت و فرمانبرداری یاد کنند؛
- مقداری از اراضی البشارات به ابوعبدالله داده خواهد شد؛
- عموم مسلمانان از کوچک و بزرگ در امان خواهند بود و کسی متعرض جان، مال، اسلحه و مذهب و آزادی آنها نخواهد شد؛
- مساجد و ابنیة مقدسة اسلامی مصون خواهد بود؛
- موذن بر بالای منارهها اذان خواهد گفت و کسی مانع وی نخواهد بود؛
- زبان، لباس، اخلاق و آداب و رسوم مسلمانان همچنان باقی خواهد ماند و فقهای اسلامی قوانین و فقه اسلامی را نسبت به مسلمانان اجرا خواهند کرد. دعاوی بین مسلمانان و مسیحیان در محاضر مختلط از علمای روحانی مسیحی و مسلمان فیصله خواهد یافت؛
- مالیات مسلمانان همان خواهد بود که به سلاطین خود میپرداختند و چیزی بیش از آن گرفته نخواهد شد؛
- مسیحیان حق ندارند به زور به خانة مسلمانان داخل شوند یا به طریقی به آنها توهین كند؛
- کلیة اسرای اسلامی آزاد خواهند شد؛
- همۀ مسلمانانی که تمايل دارند به افریقا مسافرت كنند میتوانند طي مدت معینی با کشتیهای قسطیلیها مسافرت کنند و از آنها چیزی به جز کرایة کشتی گرفته نخواهد شد، و پس از آن تاریخ هم مهاجرت مسلمانان به افریقا آزاد خواهد بود مشروطبرآنکه افزون بر کرایة کشتی، یکدهم اموالی را که با خود میبرند به دولت قسطیلیه واگذار کنند؛
- احدی به جرم دیگران مجازات نخواهد شد؛
- هر مرد یا زن مسیحی که قبلاً اسلام آورده است مجبور نخواهد بود که اسلام را رها کند و به مذهب سابق خود برگردد؛
- هر مسلمانی که بخواهد به دین مسیحیت بگرود، به او چند روزی فرصت داده خواهد که کاملاً این تصمیم را بررسي کند و پس از آن یک کشیش مسیحی و یک نفر فقیه اسلامی در حضور یکدیگر از او سؤال خواهند کرد که به کدام مذهب مایل است، هرگاه به مذهب مسیح اظهار تمایل کرد مختار خواهد بود؛
- سربازان مسیحی نمیتوانند به زور شب را در خانة مسلمانان به سر برند و هیچ مسلمانی را نمیتوان از خانة خود به زور بیرون آورد؛
- مسلمانانی که در میان مسیحیان بهسر میبرند یا از محلهای آنها مهاجرت ميکنند، از هرگونه تعرض، آزار و اذیت به مال و جان خود مصون خواهند بود؛
- مسلمانان علامت و نشان مخصوصی، چنانکه یهودیان دارند، نخواهند داشت؛
در این میان موسی، شهسوار غرناطی و سردار بنام ابوعبدالله، که دروغ بودن این معاهده را میدانست گفت: «مپندارید که قشتالیان به معهدات خود وفادار میمانند و این پادشاه پیروزمند از کرم و شهامت بهرهای دارد! سخت در اشتباهید. اینان همگان تشنة خون ما هستند. مرگ برای ما از سرنوشتی که آنان برای ما رقم زدهاند بهتر است. بدانید که جز بردگی و هتک حرمت و اهانت و غارت خانهها و غصب زنان و دختران و آلودن مساجدتان چیزی در انتظارتان نیست. اینان شما را خواهند سوخت و خاکستر خواهند کرد». اما کسی به سخن موسی توجهی نکرد و او نیز پر از خشم و ناراحتی بر اسب خویش سوار شد و از دروازه بیرون رفت. وی پس از جنگیدن با یک دسته از جنگجویان مسیحی که در بیرون شهر بر او تاختند و اسب او را پی کردند، خود را در رودخانه انداخت و غرق شد.[۳۹]
همانگونه كه موسي گفته بود، نصرانیهاهرگز این مفاد به ظاهر عادلانه را رعایت نكردند و مسلمانان از فردیناند و ایزابلا و دیگر سلاطین مسیحی شکنجههای بسیار دیدند و قربانیهای فراوان دادند.
کلیسا دو راه را پیش روی مسلمانان قرار داد: یا اینکه بمانند و مسیحی شوند یا اینکه اموال خود را بفروشند و به مغرب بروند. بدین ترتیب سیاستی مبتنی بر خونریزی و شکنجه راه خود را بگشود و محکمة تفتیش عقاید یا محکمة مقدس، که هم از الهام کلیسا برخوردار بود و هم از تأیید مقام سلطنت، برای برافکندن اسلام و مسلمانان کار خود را آغاز کرد. کار اصلی این محکمه حمایت دین کاتولیک و طرد کفار و مخالفان عقیدتی کلیسای کاتولیک بود. بیشتر قربانیان آن در آغاز یهودیان و مسلمانان بودند و سپس موریسکیها یا عربهای مسیحیشده را نیز دربرگرفت. این محکمه برای نخستين بار در سال ۱۲۹۰م در قشتاله تشکیل شد و در سال ۱۴۸۰ فردیناند و ایزابلا آن را تجدید کردند. در سال ۱۴۸۱م تقریبا سههزار تن به حکم این محکمه سوخته شدند و ۱۳هزار نفر به مجازاتهای دیگری رسیدند.[۴۰]
اینک ۸۰۰ سال از ورود سپاه ۱۲ هزار نفری مسلمین می گذرد. سال ۸۹۷ هجری قمری است. «ابوعبدا… محمد» آخرین حاکم قرناطه، مهم ترین و زیبا ترین بخش اندلس، کلید شهر را تسلیم فردیناند، سردار نصرانی می کند و خود با چشمانی گریان می گریزد. این بار این اندلس اسلامی است که تسلیم سپاهیان نصارا می شود. با حضور فردیناند در اندلس، پذیرش نصرانیت برای همگان اجباری و آموزش و صحبت به زبان عربی ممنوع شد و هر که از این امر سرباز می زد به تیغ جلاد سپرده می شد.
کشتارها آغاز شد. صلیبی ها حتی به مسلمانانی که با تغییر دین، نصرانی شده بودند نیز رحم نکرده و با عنوان «عرب های خائن» آنها را کشتند. در یک روز ۳۰۰۰ نفر از آنان زنده زنده سوزانده شدند.
مساجد، دانشگاهها، حمامها و نمادهای والای تمدن، به بهانه حذف نمادهای اسلامی ویران شدند و این ها همه در حالی بود که در هنگام حضور مسلمین در اندلس نه تنها آزادی ادیان وجود داشت بلکه بسیاری از مناصب دولتی در اختیار نصرانیان بود .
گوستاولوبون مىنويسد: “شايد تاكنون هيچيك از بىرحمترين و وحشىترين كشورگشايان عالم، دامن خود را به چنين لكهى قتلهايى آلوده نكرده باشد.”و با تأسف مىگويد: عدهى جمعيت طليطله كه در دورهى مسلمانان، بيش از دويست هزار نفر بود، اكنون (سال ۱۸۸۴ م) تمام آن، به بيش از ۱۷ هزار نفر نمىرسد و در قرطبه كه يك ميليون جمعيت بود، فعلاً به ۴۲ هزار نفر كاهش يافته است همچنين از ۱۵۰ شهرى كه در شلمنقه۱۳ آباد بود، به نظر نمىرسد بيش از ۲۳شهر باقى مانده باشد. ” [۴۱]
جرجى زيدان هم مىنويسد: مسلمانان را ميان انتخاب مرگ و مسيحيت مخير مىساختند و مسلمانان ناگزير، تغيير دين داده و مسيحى مىشدند و آنها كه از اين حكم، سرپيچى مىورزيدند، در آتش سوزانيده مىشدند. متهمان به صورت دسته جمعى يا خانوادگى در آتش مىسوختند. و در جاى ديگر مىنويسد: در محلى به نام “كالى كوت” تعدادى از كشتىهايى حاملِ آذوقهى مسلمانان، به دست مسيحيان ضبط مىشود. مسيحيان دست و گوش و بينى مسافران را بريده، سپس مثله شدگان را بىرحمانه به كشتىها بازمىگردانند و كشتىها را به آتش مىكشند تا جسدهاى نيمه جان مسلمانان خاكستر شود.[۴۲]
يوسف اشباح آلمانى در كتاب تاريخ اندلس مىنويسد: نيروهاى مسيحيان، سيلآسا به شهرها و روستاها سرازير مىشدند و آنها را آتش زده و ويران مىكردند. آنان به هر كجا كه مىرسيدند با آتش و شمشير به جان مردم مىافتادند و به مسجدهاى مسلمانان بىاحترامى مىكردند و صليبها را بر فراز منارهها نصب كرده از آنها براى ناقوسها استفاده مىنمودند.[۴۳]
جامعهى اندلس نصرانی ، پس از اخراج و كشتار مسلمانان دچار انحطاط فوقالعاده گرديد، به گونهاى كه گوستا ولوبون، تاريخ نويس فرانسوى مىنويسد: انحطاط آندلس پس از اخراج عرب، به اندازهاى شديد بود كه شايد در تاريخ قومى يافت نشود كه با اين سرعت به چنان انحطاطى رسيده باشند. علم و دانش، كشاورزى، حرفه و سرانجام همهى چيزهايى كه ابزار پيشرفت است، به يكباره رخت بربست. كارخانههاى بزرگ بسته شد. كشاورزى يك سره مختل گرديد. زمينهاى حاصلخيز باير ماند. در نتيجه شهرها هم كه بدون كشاورزى و سازندگى آباد نمىماند، رو به خرابى نهاد. جمعيت مادريد كه بيش از چهار صد هزار نفر بود، به دويست هزار نفر كاهش يافت. در اشبيليه كه در حكومت مسلمانان ۱۶۰۰ كارخانه داير بود و يكصد و سى هزار كارگر در آنها كار مىكردند، تنها ۳۰۰ كارخانه باقى ماند. كارخانههايى كه پارچههايى ابريشمى مىبافتند و چهل هزار نفر در آنها كار مىكردند، به كلى تعطيل شد. شهرهاى ديگر هم اين گونه رو به خرابى و ويرانى نهادند. به گونهاى كه وقتى در قرن هجدهم در سقوبيه يك كارخانهى پارچه بافى تأسيس گرديد، چون از صنعت گران گذشته كسى باقى نمانده بود، ناچار از كشور هلند نيروى ماهر آوردند. ودر جاى ديگر به نقل از “كامپومانس” مىنويسد: تا سال ۱۷۷۶٫م در تمام كشور، يك نفر شيمى دان نبود كه از عهدهى ساختن دارو برآيد، يا بتواند يك كشتى معمولى را تعمير كند يا دست كم بادبان آن را بسازد.[۴۴]
يهود در اندلس و اینکه کفر در برابر اسلام ملت واحدی است
رويكرد دولت روم در برابر يهود دشمنانه و همراه با اعمال فشار و بىرحمى بود. كليساى نصرانی ، اين نفرت را از امپراتورى روم به ارث برد. در قرنهاى نخستين تاريخ نصرانیت ، هنوز جنايتهاى يهود به مسيح و يارانش، در برابر چشم همهى نصرانیها مجسم بود. ازاينرو، نصرانیها براى انتقامگيرى، حريصانه در تعقيب يهوديان برآمدند.
البته در شرق، اين جستوجو كمرنگ بود، ولى در غرب، كليساى رم بر تعقيب و آواره كردن يهوديان همت گمارد. در نتيجه يهوديان به اسپانيا، شمال آفريقا و شهرهاى شرقى كه كليساى نصرانی در آن جا نفوذ كمى داشت، گريختند.
با قدرت يافتن روحانيون نصرانی در عصر ريكاردو، انجمنهاى «تولدو» سختگيرى به يهوديان را آغاز كردند. سومين انجمن تولدو بيانيهاى مبنى بر ضرورت غسل تعميد فرزندانى كه از زوجهاى يهودى ـ نصرانی متولد مىشوند، صادر كرد و سپس نصرانیها آنان را ميان نصرانی شدن يا ترك اسپانيا آزاد گذاشت. در نتيجه بسيارى از يهوديان به ناچار كشور را ترك كردند و گروهى نيز به پذيرفتن نصرانیت تظاهر كردند كه آنان را «يهوديانِ در پرده»[۴۵] مىنامند. گوتها كه از آزار اين عده به تنگ آمده بودند، ضمن دستوردوبارهى غسل تعميد براى آنان، انجام دادن مراسم دينى يهوديان را ممنوع كردند و يك چهارم دارايىهاى كسانى را كه بر يهوديت باقى مانده بودند، مصادره كردند. سرانجام فشار بر آنان به قدرى شد كه همگى به عنوان برده در ميان نصرانیها توزيع گرديدند و حتى آزاد كردن آنها به دست نصرانیها ممنوع اعلام شد. با اين اوضاع، يهوديان در پىِ آرامشى نسبى بودند.[۴۶]هنگامى كه شهرهاى اسلامى را در آن سوى تنگه، امن و آرام ديدند، بسيارى از آنان براى رهايى از روزگار سياهى كه داشتند، از اسپانيا فرار كرده و به آستان مسلمانان در آفريقا پناهنده شدند.[۴۷]
حملهى مسلمانان به اندلس و تشكيل حكومت مسلمانان در آن جا، فرصتى به يهوديان داد تا نفس راحتى كشيده و در انجام مراسمهاى دينىشان آزاد باشند. به گونهاى كه با تسامح و آسانگيرى مطلق از سوى عربهاى مسلمان روبهرو شدند. آنان در حكومت مسلمانان براى خود معبد داشتند و روحانيانشان آزادانه مراسمهاى دينى خود را انجام مىدادند.
در دورههاى اسلامى، از فشار و ستم به يهوديان خبرى نبود. البته از آغاز قرن يازدهم، يعنى پس از سقوط خلافت و گسترش تفرقه و رواج هرج و مرج در اينباره خبرهايى نقل شده است. اندلس در سراسر قرون وسطى، بهشت يهوديان بود. در آن زمان بعضى از آنها به مقام وزارت رسيدند. اندلس به صورت پناهگاه يهوديان درآمد و حتى نهضت زبان و ادبيات «عبرى» در ميان مسلمانان و زير نظر آنان در اسپانيا به وجود آمد و رشد كرد. همانگونه كه نصرانیها براى خود قوانينى داشتند، يهوديان نيز قانون و قاضىهاى ويژه داشتند. دستگاه ادارى مسلمانان در كارهاى آنها دخالت نمىكرد و حتى يهوديان حق داشتند احكام و كيفرهايى را كه دادگاههايشان صادر مىكرد، اجرا كنند.
رابطهى ميان مسلمانان و يهوديان رابطهاى به دور از هر قيد و بندى بود، به گونهاى كه يهوديان به سرعت با جامعهى مسلمانان درآميختند و زبانشان عربى شد. حتى ظاهر و پوشش مسلمانان را به خود گرفتندو به مرور جمعيتهاى فراوانى از آنها اسلام را پذيرفتند.
با اين همه بزرگوارى مسلمانان به يهوديان، سرانجام وقتى نبرد ميان مسلمانان و نصرانیها بر سرنوشت اسپانيا آغاز شد، يهوديان خائن و بىوفا در كنار مبارزان نصرانی قرار گرفتند. در مقابل مسيحيان اسپانيا، اين خوش خدمتى يهوديان را به گونهى ديگرى پاسخ دادند؛ زيرا همين كه اوضاع به نفع آنها شد، پيش از آزار مسلمانان، به تعقيب و آزار يهوديان پرداختند و چنان بر آنان سخت گرفتند كه سرانجام، ريشهى آنها را از سرزمينى كه بارها بدان خيانت كرده بودند، بركندند. در نتيجه يهوديانى كه فرار كرده بودند، به مغرب و نواحى اطراف درياى مديترانه پناه بردند.[۴۸]
[۱]گوستاو لوبون، تمدن اسلام وعرب، ص۳۳۳
[۲]آل علی نورالدین ، اسلام در غرب (تاریخ اسلام در اروپای غربی)،۱۳۷۰، ص ۳ و۴
[۳] محمد غزالى ، اسلام و بلاهاى نوين، ترجمه مصطفى زمانى، انتشارات فراهانى، چاپ اول۱۳۴۷، ص ۲۴۶ .
[۴] عبدالجبار الرفاعى ، بيدارى اسلامى در اندلس امروز، ترجمه سيد حسن اسلامى، مجله آينه پژوهش، مهر و آبان ۱۳۷۱، شماره ۱۵، ص ۴۹
[۵]حسن وطنخواه، اسلام در اندلس، مجله مشكوة، پاييز ۱۳۷۰، شماره۳۲، ص ۱۱۵
[۶]ارسلان شكيب ، تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، ترجمه على دوانى، چاپخانه علميه،۱۳۴۸ صص ۳۱۳- ۳۱۲ .
[۷] زيگريد هونكه ، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضى رهبانى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۶۰، ص ۱۶۹; محمدرضا حكيمى، دانش مسلمين، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صص ۱۵۷و ۱۶۲; نور الدين آل على، پيشين، صص ۳۳۲- ۳۲۸; محمد مهدى عبد رب آبادى و ديگران، نامه دانشوران، ج۳، ص ۴۷
[۸] نور الدين آل على ، اسلام در غرب، ص ۳۱۱ .
[۹] حسن وطنخواه ، اسلام در اندلس، ص ۱۱۶
[۱۰] غلامرضا گلى زواره،سرزمین اسلام، ، قم: موسسه کتاب قم ، ۱۳۹۰ص ۴۹۷٫
[۱۱] نور الدين آل على ، اسلام در غرب، ص ۴۵
[۱۲] محمد ابراهيم آيتى، اندلس يا تاريخ حكومت مسلمين در اروپا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، ص ۱۴
[۱۳]ارسلان شكيب ، تاريخ فتوحات اسلامى در اروپا، ص ۴۵ .
[۱۴] محمد عبدالله عنان ، صحنههاى تكان دهنده در تاريخ اسلام، ترجمه على دوانى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، دفتر نشر
فرهنگ اسلامی، چاپ اول، ۱۳۶۶ش ص ۳۱۴ .
[۱۵]علی محمدی ، سیمای اندلس “شکوه تمدن اسلامی ” ، تهران ، سازمان تبلیغات اسلامی۱۳۷۶‑، ص ۱۲۳ ـ ۱۲۴
[۱۶]ارسلان شكيب ، پیشین، ص ۸۸
[۱۷]محمدابراهيم آيتى،اندلس ياتاريخ حكومت مسلمين دراروپا،تهران ، انتشارات دانشگاه تهران،چاپ دوم،۱۳۶۲ صص ۴۱۳- ۴۱۱
[۱۸] محمدعبدالله عنان،صحنههاى تكان دهنده درتاريخ اسلام،ترجمه على دوانى،دفترنشرفرهنگاسلامى،صص ۱۵۳- ۱۵۱
[۱۹]محمدابراهيم آيتى ،پیشین،صص ۱۵۲- ۱۳۱ .
[۲۰]همان ، صص ۱۱۴ و ۱۱۳
[۲۱] مونتگومرى وات ،اسپانياى اسلامى،ترجمه محمدعلى طالقان،تهران،انتشارات بنگاه ترجمه ونشركتاب۱۳۶۴،صص ۱۲۷- ۱۲۵
[۲۲]آيتى محمدابراهيم،پیشین،ص ۱۸۷
[۲۳]همان، صص ۳۱۴- ۳۰۷
[۲۴]گوستاولوبون، تمدن اسلام وعرب،ص۳۳۵
[۲۵] مرتضی مطهری ، انسان و سرنوشت ،تهران ، چاپ دوازدهم : ناشر : انتشاراتصدرا۱۳۷۲ ص ۱۴
[۲۶] سيدعلى محقق ،اندلس سرزمين خاطرهها، ، تهران ، نسل جوان بی تا ص ۷۲
[۲۷] همان ، ص ۷۳
[۲۸] مرتضی مطهری ، انسان و سرنوشت ، ص ص ۱۹-۲۸)
[۲۹] امیر علی، تاریخ غرب و اسلام، ص۵۴۲
[۳۰]اردبيلى مصطفى نورانى،بررسى عقايد واديان،ص ۲۹۱
[۳۱] مرتضی مطهری ، انسان و سرنوشت ، ص ۲۹ -۳۲
[۳۲]مصطفی نورانی اردبیلی ، بررسی عقاید و ادیان و رفع شبهات و … ، قم ، دفتر مرکزی مکتب اهلبیت (ع) ۱۳۸۶،ص ۲۹۱
[۳۳] محمدابراهيم آيتى ، پیشین،ص ۱۳۵
[۳۴] مصطفى نورانى اردبيلى ،بررسى عقايد واديان،ص ۲۹۱
[۳۵] مرتضی مطهری ، انسان و سرنوشت ، ص ۳۳/۳۶
[۳۶] محقق ، اندلس سرزمين خاطرهها، ص ۷۳
[۳۷] مرتضی مطهری ، انسان و سرنوشت ، ص ۳۶/۴۴
[۳۸] همان ، ص ۴۵
[۳۹] احمد رائف ،خاطره ىسقوط اندلس،برگردان: محمدرضا انصارى،تهران: امیرکبیر، ۱۳۷۰.صص ۹۹ ـ ۱۰۵٫
[۴۰] محمدعبدالله عنان ، تاریخ دولت اسلامی دراندلس، ترجمةعبدالمحمد آیتی ،تهران،انتشارات کیهان، ۱۳۷۱٫ ج۵،ص ۳۱۱
[۴۱]آيتى،پیشین،ص ۱۹۸
[۴۲] جرجى زيدان، تمدن اسلام و عرب، مترجم علی جواهر کلام ، تهران ، امیر کبیر ۱۳۷۲ ص ۳۳۸
[۴۳] على رضا گلى زواره، سرزمين اسلام، ص ۴۹۹
[۴۴]آيتى،پیشین،ص ۲۰۰
[۴۵]Judaizantes.
[۴۶] حسين مونس ، سپيده دم اندلس،برگردان ﺣﻣﯾدرﺿﺎ ﺷﯾﺧﯽ، ﻣﺷﮭد، ﺑﻧﯾﺎد ﭘژوھش ھﺎى اﺳﻼﻣﯽ آﺳﺗﺎن ﻗدس رﺿوى،۱۳۷۷، صص ۴۹۱ و ۴۹۲٫
[۴۷] محمدابراهيم آيتى ، پیشین،ص ۸
[۴۸] حسين مونس ،سپيدهدم اندلس، صص ۴۹۳ ـ ۴۹۷٫