زندانی شماره ۶۵۰ دیکتاتوری سکولاریسم :خانم دکتر عافیه صدیقی
(نمونه ای از تحقیر زن در کشورهای غربیدموکراسیته)
به قلم:دکتر محمد غوری
ترجمه: م . ع . ابراهیمی
ارائه دهنده : مسعود سنندجی
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله والصلاة والسلام على رسول الله وبعد..
فریادهایش گوش زندانبانها را میخراشید، اما آنها کسانی نبودند که دلهایشان هنگام شنیدن آه و ناله و فریاد، نرم شود،آنها آنقدر از این امور دیده بودند که دیگر برایشان اهمیتی نداشت و قلوبشان مانند سنگ سخت شده بود و بلکه سختتر از سنگ.
این زندان مخصوص مردان بود و در آن هیچ زنی نبود غیر از این زن بیچاره که سرنوشت، او را به این مکان وحشتناک کشانده بود.هنگامی که مجبور به استفاده از حمام میشد هیچ چارهای نداشت مگر حمامهایی که دیگران استفاده میکردند که همه ی آنها نیز مرد بودند، وحمامهای زندانها –همانطور که همه میدانند-درب ندارند.و زندانبانها در خوشگذارنیهای شبانهشان هرکاری که بیبندوبارترین افراد به فکرشان برسد،با او میکردند.او هنگامی که با خود تنها میشد از خود میپرسید:”من چه کردهام که شایسته چنین بلاهایی هستم که بر سرم میآید؟!”
خانم دکتر عافیه صدیقی،جوانیاش را در آمریکا برای کسب علم، و در دانشگاه ماساچوست گذراند تا اینکه به عنوان پزشک متخصص در علم اعصاب، که تخصص نادری است،فارغ التحصیل شد، سپس به وطنش پاکستان بازگشت تا به کشورش خدمت کند و در کم کردن دردهای ملت بدبخت پاکستان سهمی داشته باشد،ملتی که بلاهاپش ت سرهم ازسوی حکام نظامی ومدنی اش چه منتصبین وچه منتخبینشان،برسرشان میبارید.چرا که ملت پاکستان، آخرین چیزی است که حکامش به آن فکرمیکنند.
دکتر عافیه صدیقی زندگی آرامی را همراه خانواده و شغلش میگذراند. او ازدواج کرد و البته ازدواجش زیاد طول نکشید؛ همسرش دکتر امجد بعد از اینکه سه فرزند از او به دنیا آورده بود،او را طلاق داد و این کودکان، نزد مادرشان باقی ماندند. در یکی از روزهای تابستان]۲۰۰۳میلادی[ خانم دکتر از شهر راولبندی که محل کارش بود،برای دیدار مادر و خواهرش به شهرکراچی رفت،و بعد از پایان دیدار، از خانه مادرش خارج شد و یک تاکسی او را سوارکرد تا به ایستگاه قطار برساند،اما او هرگز به آنجا نرسید و هیچکس حتی خانوادهاش از او خبری پیدا نکردند،او به همراه سه فرزندش که بزرگترینشان چهار سال سن داشت وکوچکترینشان بیشتراز یک ماه عمر نداشت،گم شدند و هنگامی که خانوادهاش خواستندکه در مورد او تحقیق کنند، ازاین کار منع شدند؛ اداره اطلاعات و امنیت پاکستان با مادر وخواهرش-که آن دو نیز پزشک بودند-تماس گرفت و از آنها خواست که سکوت کنند.و بعد از مدتـی که مـادر بریـافتن سرنوشت دختر ونوههایش اصرارداشت،وزیرکشور وقت که فیصل صالح حیات بود با او تماس گرفت و به او وعده داد که دختر و سه فرزندش به زودی بازمیگردند، اما آنها هرگزبازنگشتند.پنج سال گذشت و هیچ کس از آن زن خبری نداشت جز شایعاتی که درباره زنی مجهول الهویه گفته میشد که زندگی سختی را در زندان “بگرام” در افغانستان میگذراند، و به فکر هیچکس خطور نکرد که این زندانی زن مقاوم، همان دکتر عافیه صدیقی باشد.
ادامه خواندن زندانی شماره ۶۵۰ دیکتاتوری سکولاریسم :خانم دکتر عافیه صدیقی