جهاد ربانی و ملزومات بنیادی / شماره چهارم؛ فصل سوم
امارت و فرماندهی
ترجمه از کتاب: “العمدة فی اعداد العدّة للجهاد فی سبیل الله” ( امارت و فرماندهی ) ( قسمت اول )
مؤلف: شیخ عبدالقادر عبدالعزیز (فک الله اسره)
مترجم: ا . رضایی
ارائه دهنده : احسان هورامی ( دانشجوی علوم سیاسی )
در اين فصل مسائلى وجود دارد كه عبارتند از:
- وجوب امارت و فرماندهي
- تعيين امير موكول به نظر ولىامر است
- تعيين چند امير به ترتيب از صلاحيات ولىامر است
- چه زمانى تعيين امير به نظر مردم برمىگردد
- شروط اين امارت
- جنگيدن همراه امير فاجر
- جواب شبههای در مورد امارت
مسئله ی اول: وجوب امارت و فرماندهى
دلايل وجوب امارت، آيات و احاديثى است كه اينك بدان اشاره مىكنيم.
- خداوند مىفرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ) نساء ۵۹
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! از خدا (با پيروي از قرآن) و از پيامبر خدا (با تمسّك به سنّت او) اطاعت كنيد، و از كارداران و فرماندهان مسلمان خود فرمانبرداري نمائيد.»
- همچنين مىفرمايد: (وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوْ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ) نساء ۸۳
«و هنگامي كه (خبر) كاري كه موجب نترسيدن يا ترسيدن است (از قبيل: قوّت و ضعف، و پيروزي و شكست، و پيمان بستن با اين قبيله و گسستن از آن قبيله) به آنان (يعني منافقان يا مسلمانان ضعيف الايمان) ميرسد، آن را (ميان مردم) پخش و پراكنده ميكنند (و اخبار را به گوش دشمنان ميرسانند) اگر اين گونه افراد، سخن گفتن در اينباره را به پيغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهائي را كه ميشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها كساني از اين خبر ايشان اطّلاع پيدا ميكنند كه اهل حلّ و عقدند و آنچه بايست از آن درك و فهم مينمايند.»
اين دو آيه با دلالت اشاره نص، حكايتگر اينست كه مردم براى تدبير كارهايشان و تولى امورشان نيازمند ولىامر هستند.
- پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «لا يَحِلُّ لِثَلاثَةِ نَفَرٍ يَكُونُونَ بِفَلَاةٍ مِنَ الأَرْضِ إِلاَّ أَمَّرُوا عَلَيْهِمْ أَحَدَهُمْ» [به روایت احمد]
«جایز نيست براى سه نفرى كه در يك گوشه از زمين بدون انتخاب امير به سر ببرند.»
همچنين میفرماید: «إِذَا خَرَجَ ثَلاثَةٌ فِي سَفَرٍ فَلْيُؤَمِّرُوا أَحَدَهُمْ» [رواه ابوداود عن أبي سعيد]
«هرگاه سه نفر به مسافرت بروند يك نفر از خود را امير قرار دهند.»
شوكانى : در كتاب نيل الأوطار (باب وجوب نصبة القضاء و الإمارة و غيرها) در ضمن اين باب احاديثی را ذكر نموده سپس میگويد: امام بزار : در كتاب مسند خود با سند صحيح مانند دو حديث عبداللهبنعمر و حديث ابىسعيد روايت كرده است كه اميرالمؤمنين عمر بنخطاب فرموده است: «هرگاه در سفرى تعدادتان سه نفر بود، يك نفر را براي امارت تعيين كنيد اين امارتى است كه رسول خدا صلی الله علیه وسلم بدان دستور داده است.» كما اينكه طبرانى : با سند صحيح در معجم خود نزديك به همين لفظ را از عبدالله بن مسعود روايت نموده است.
تمامى اين احاديث ـ در اصطلاح محدثين ـ به عنوان شاهدى است براى بعضى ديگر كه در حقيقت هر كدام براى حديث ديگر نقش تقويت كننده دارد. اضافه بر اين ابوداود و منذرى : در مورد صحت و سقم دو حديث ابوهريره و ابوسعيد سكوت اختيار كردهاند در حاليكه هر دو حديث رجال سندشان رجال سند امام بخارى است جز على بن بحر كه او هم ثقه و مورد اعتماد است.
از حديث ابوهريره كه در آن پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «هرگاه در سفر سه نفر بوديد يكى از خود را به اميرى تعيين كنيد.» استنباط مىشود كه هرگاه تعداد افراد به سه نفر و يا بيشتر از آن برسد، مشروع است كه يكى از خود را به اميرى برگزينند؛ چراكه اين كار موجب مصونيت از اختلافى است كه هر آن منجر به اتلاف مىگردد. پس عدم تعيين امير باعث مىشود هر كدام از اشخاص بر رأى خود پافشاري كرده و كارها را مطابق هوا و هوس خود انجام دهند. و بدين ترتيب همه در معرض هلاكت و نابودي قرار گيرند، در حاليكه تعيين نمودن امير اختلاف را كاهش داده و باعث برقرارى وحدت و همدلى مىشود. اگر براى كسانى كه در گوشهای از زمين به سر میبرند يا به مسافرت میروند تعيين امير مشروع و قانونى است پس شرعى بودن اين امر براى تعداد بيشترى كه ساكن روستاها و شهرها هستند و نيازمند دفع ظلم و ايجاد آشتى و برقرارى صلح هستند، الزامىتر است و اين امر خود دليلى است براى آنانى كه میگويند: بر مسلمانان الزامى است كه ائمه و واليان و حكام را براى تولى امور تعيين و منصوب نمايند.[۱]
- شيخ الاسلام ابنتيميه : میگويد: «لازم است كه بدانیم ولى امر مردم بودن، از بزرگترين واجبات دين است، بلكه در حقيقت نه دين و نه دنيا بدون اين امر استوار نخواهد بود. چون مصالح آدميان جز به اجتماعى زندگي كردن و رفع نياز همديگر نمودن فراهم نمیآيد و براى اين اجتماعى بودن وجود رئيس ضرورى و الزامى است.
پیامبر خدا < در اين مورد فرمود: «إذا خرج ثلاثة في سفر فليؤمروا أحدهم».[۲]
«هرگاه سه نفر قصد مسافرت داشتند يكى از خود را به اميرى برگزينند.»
امام احمد در كتاب مسند خود از عبدالله بنعمرو بن عاص م نقل مىكند كه پیامبر خدا < فرمود:
«لا يَحِلُّ لِثَلاثَةِ نَفَرٍ يَكُونُونَ بِفَلاةٍ مِنَ الأَرْضِ إِلاَّ أَمَّرُوا عَلَيْهِمْ أَحَدَهُمْ»
«براى سه نفرى كه در هرگوشهای از زمين هستند حلال نيست بدون امير باشند بلكه بايستى يكى از خود را به عنوان امير تعيين كنند.»
به اين ترتيب پیامبر صلی الله علیه وسلم در يك جمع كم و آن هم در سفری عارض تعيين امير را يك امر الزامی دانست كه بدين صورت به ساير جمعها نيز اشارهای نمايد. خداوند امر به معروف و نهى از منكر را واجب دانسته است و اين مسئله هم جز با قدرت و امارت به اتمام نمیرسد و همينطور ساير آنچه كه خداوند بدان دستور داده و واجب نموده است از قبيل جهاد و عدالت و برپايي مناسك حج و نمازهاى جمعه و اعياد و نصرت و يارى مظلومين كه همهى اينها نيازمند وجود فرماندهى نيرومند و قوى میباشد. و نيز برپايي و اقامهی حدود و احكام كيفرى جز با قدرت و امارت به اتمام نمیرسد .. پس واجب است كه امارت را يك مسئلهی دينى بدانيم و قربتى فرض كنيم كه توسط آن به خدا نزديك میشويم؛ چرا كه در امارت، تقرب به سوى خداوند به وسيلهی اطاعت از خدا و رسول او از بهترين نزدیکیها به شمار میآيد. اما آنچه كه حالت معنوى بيشتر مــردم را تباه و فاسد میسازد طلب پست و مقام و مال در اين امارت است. كعب بن مالك از پیامبر صلی الله علیه وسلم روايت نموده كه فرمود:
«مَا ذِئْبَانِ جَائِعَانِ أُرْسِلا فِي زَرِيبَةِ غَنَمٍ بِأَفْسَدَ لَهَا مِنْ حِرْصِ الْمَرْءِ عَلَى الْمَالِ وَالشَّرَفِ لِدِينِهِ» [رواه الترمذی]
«فسادِ حرص و طمع بر مال و كسب مقام و منصب دنيوى براى دين انسان، از فساد دو گرگ گرسنه كه به گلهای گوسفند حمله مىكنند بيشتر است.»
پس پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم خبر داده است كه حرص انسان بر مال و رياست، دينش را تباه میسازد، مانند يا بيشتر از فساد و تباهى دو گرگ گرسنه بر گلهى گوسفند.»[۳]
- ابنعبدالبر در كتاب «جامع بيان العلوم» از تميم دارى نقل كرده است كه او گفته است: در زمان امام عمر مردم مدتها مشغول ساخت و ساز ساختمان شدند عمر بن الخطاب فرمود: «اى گروه عرب به زمين بچسبيد و آن را رها مكنيد. اسلام واقعى آن است كه با جماعت تداعى پيدا مىكند و جماعت هم معنا پيدا نمىكند، جز با امارت و فرماندهى و امارت هم جز با اطاعت قابل تصور نيست، آگاه باشيد! هر كسى كه قومش او را بر اساس فهم و درايت، امير و رئيس خود قرار دهند اين امر براى او خير و نيكى است و آنكه قومش او را بر اين اساس رئيس و امير قرار ندهند براى او و پيروانش هلاك و تباهى به بار میآورد.»[۴]
سخن عمر حاكى از آن است كه براى برپايي شرائع اسلام، وجود جماعت و امارت و اطاعت از دستور فرمانده، ضرورى است.
مسئلهی دوم: تعيين امير موكول به نظر ولى امر مسلمين است
دليل اين امـر حديث بريده است كـه میگويد: «پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم هرگاه اميرى را بر ارتش يا سريهای میگمارد او را با تأكيد به تقواى خداوند سفارش مینمود و همچنين به مسلمانانى كه همراه او بودند، نيز سفارش به خير میكرد.»
ابنقدامه میگويد: «امر جهاد به نظر امام و اجتهاد او موكول است .. در هر گوشه از سرزمين اسلامى بايستى در جهت رسيدگى به امور جنگى و تدبير جهاد در راه خدا اميرى گمارده شودكه داراى اوصافى چون رأى و عقل و كمك رسانى و آگاهى نسبي به جنگ و فريب دشمن باشد و نيز در او صفاتى مانند امانتدارى و رفق و دلسوزى نسبت به مسلمانان وجود داشته باشد.»
مسئلهی سوم: تعيين چند امير به ترتيب از صلاحيات ولى امر است
دليل اين امر هم كارى است كه پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم در غزوهى مؤته در فرستادن اميران جنگي انجام داد. طورى كه سه نفر را به ترتيب و پشت سر يكديگر به عنوان امير تعيين كرد تا اینكه اگر اولين امير شهيد شد نفر دومى جايگزين شود و همينطور تا آخر. اين روايت متفقه علیه را امام بخارى و امام مسلم هر دو در كتاب صحيح خود نقل نمودهاند.
امام بخارى با سند خود از ابنعمر روايت كرده است که: «أَمَّر رسول الله < في غزوة مؤتة زيدَ بن حارثة، فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم : إن قتل زيد فجعفر، وإن قتل جعفر، فعبد الله بن رواحة، قال ابن عمر: كنت فيهم في تلك الغزوة، فالتمسنا جعفر بن أبي طالب، فوجدناه في القتلى، ووجدنا ما في جسده بضعا وتسعين من طعنة ورمية»
«پیامبر صلی الله علیه وسلم در غزوهى مؤته زيد بن حارثه را به اميرى برگزيد سپس فرمود: اگر زيد كشته شد جعفر امارت گروه را بر عهده مىگيرد و اگر جعفر كشته شد عبدالله بنرواحه به عنوان امير محسوب مىشود، ابنعمر میگويد: بنده در آن غزوه همراه آنها بودم دنبال جعفر بن أبىطالب گشتيم او را در ميان كشته شدگان يافتيم در حاليكه در بدنش نود و اندى ضربه و نيزه وجود داشت.»
امارت نفر دومى منعقد نمىگردد تا اينكه كسيكه قبل از او به عنوان امير گماشته شده بود كشته شود يا طورى آسيب ببيند كه قادر به انجام مسئوليت محوله نباشد و ماداميكه نفر اولى امير است، نفر دومى حق ندارد به اين دليل كه او داراى امارت احتمالى و شبيه آن است با امير اول وارد دعوا و نزاع شود بلكه بر همه لازم و ضرورى است كه بشنوند و اطاعت نمايند.
در جنگ جسر مشهور عليه ايرانيان، امير ابوعبيد بن مسعود الثقفى وصيت كرد در صورتى كه كشته شود، هشت نفر بعد از او به ترتيب امارت را بر عهده بگيرند، او و هفت نفر از اميران از ثقيف كه بعد از خود تعيين نموده بود جملگى شهيد شدند تا اينكه امارت به نفر هشتم رسيد كه همانا مثنى بن حارثه بود اين در حالى بود كه دومه همسر ابوعبيد خوابى را ديده بود كه كاملا بر آنچه كه اتفاق افتاده بود دلالت میكرد.[۵]
اين اتفاق در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال ۱۳ هجری رخ داد. و اين بيشترين عددى بود كه يك امير بعد از خود عدهاى را به امارت تعيين میكرد. اين حادثه و تعيين امير نمودن توسط ابوعبيد در زمان خلافت عمر كه تعداد زيادى صحابه هم وجود داشتند اتفاق افتاد اما كسى آنرا انكار نكرد.
مسئلهی چهارم: چه زمانى تعيين امير به نظر مردم بر مىگردد
از آنچه كه گذشت روشن مىشود كه حكم امارت واجب و تعيين امير از حق امام مسلمانان و يا جانشين اوست مانند ولىامر كه مسئول كارى از كارهاست. مگر در بعضى حالتها كه لازم میآيد گروهى از مسلمانان خودشان مستقيما براى خويش اميرى انتخاب كنند. اين حالتها از اين قرار است:
حالت اول هنگامى است كه امير انتخاب شده از طرف امام به دليل كشته شدن يا اسارت و يا ناتوانى مفقود شود و مسلمانان نتوانند به امام مراجعه نمايند و اميران نيز براساس ترتيب، تعيين نشده باشند و يا مشخص شدهاند اما همگى آنان مفقودند.
حالت دوم زمانى است كه مسلمانان يا گروهى از آنان در كارى از كارهاى جمعى مخصوصاً تمرين و جهاد، امامى نداشته باشند. همين حالتى كه همينك در عصر حاضر وجود دارد.
پس بر مسلمانان لازم است كه يك نفر از خودشان را براى منصب امارت تعيين كنند زيرا بدون امير بودن مسلمانان، به هيچ وجه قابل قبول نخواهد بود، حال اينكه پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم ضمن حديث «إِذَا خَرَجَ ثَلاثَةٌ فِي سَفَرٍ فَلْيُؤَمِّرُوا أَحَدَهُمْ» بديشان دستور تعيين امير داده است. ایشان صلی الله علیه وسلم در اين حديث به گروهى كه عازم سفر هستند دستور داده است كه براى خود امير مشخص كنند كه قبلاً شرح اين حديث مفصلاً بيان شد.
در باب تعيين امير به فعل صحابه در غزوهى مؤته استدلال مىشود. پس از كشته شدن سه اميرى كه پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم مشخص كرده بود صحابه بر امير بودن خالدبنوليد اتفاق كردند و پیامبر صلی الله علیه وسلم هم از كارشان اعلام رضايت نمود.
امام بخارى : از انسبنمالك روايت كرده است که: پیامبر صلی الله علیه وسلم در حالي كه اشك میريخت، فرمود: «أخذ الراية زيد فأصيب، ثم أخذها جعفر فأصيب، ثم أخذها عبد الله بن رواحة فأصيب، ثم أخذها خالد بن الوليد عن غير إمرة ففتح الله عليه، وما يسرهم أنهم عندنا» قال أنس «و إن عينه لتَذْرِفان»[۶]
«زيد پرچم اسلام را بدست گرفت و شهيد شد. سپس، جعفر آن را گرفت و شهيد شد. سپس عبدالله بن رواحه آن را بدست گرفت، ايشان نيز به شهادت رسيدند. سرانجام، خالدبنوليد بدون اينكه توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم بعنوان امير لشكر تعيين شود، پرچم را بدست گرفت و خداوند او را پيروز نمود.»
و در روايت ديگرصحيح بخارى حديثى كه انس روايت كرده بدين مضمون است:
«حتى أخذ الراية سيف من سيوف الله حتى فتح الله عليهم»[۷]
«تا اينكه شمشيرى از شمشيرهاى خدا پرچم را بدست گرفت و خداوند آنان را پيروز نمود.»
ابنحجر ـ بعد از اينكه عبدالله بن رواحه شهيد شد ـ میگويد: «سپس ثابت بن اقرم انصارى پرچم را به دست گرفت وگفت: بر يك نفر از خودتان به عنوان امير اتفاق كنيد عرض نمودند: خودت شايستگي اين كار را دارى گفت: من اين شايستگي را ندارم، سپس بر خالدبنوليد اتفاق كردند و او را به عنوان امير تعيين نمودند. و طبرانى از ابى يسر انصارى روايت كرده است كه گفت: زمانى كه عبدالله بن رواحه شهيد شد پرچم را به ثابت بن اقرم سپردم و او هم پرچم را به خالدبنوليد داد و بدو گفت: تو به جنگيدن آگاهتر هستى.»[۸]
ابنحجر نيز میگويد: «در اين حديث امير شدن در جنگ بدون اينكه توسط امام، اميری تعيين شود جايز دانسته شده است، طحاوى : میگويد: «اين حــديث اصلى است كـه اين قاعده از آن اقتباس مىشود كه هرگاه امام به دليلى غيبت كند يا به دليلى حضور نداشته باشد بر مسلمانان ضرورى است تا وقتى كه امام بیاید، يك نفر را به عنوان جايگزين او انتخاب كنند.»[۹] در جاى ديگر ابنحجر میگويد ابنمنير گفته است: «از حديث اين باب استنباط مىشود هركس كه به عنوان والى تعيين شود به طورى كه مراجعه به امام غيرممكن باشد، ولايت و فرماندهى براى شخص تعيين شده شرعاً ثابت مىشود و واجب است از او اطاعت گردد.» و پوشيده نيست كه اين مسئله زمانى است كه حاضران بر آن شخص اتفاق نظر داشته باشند.»[۱۰]
ابنقدامه میگويد: «نبود امام نبايد موجب تأخير جهاد شود؛ چراكه مصلحت جهاد بدينوسيله فوت خواهد شد. و اگر بعد از پيروزى در جهاد غنيمتى به دست آيد آن را به موجب شرع تقسيم مىكنند، قاضى عياض گفته است: نصيب و سهم امام از غنيمت تا مشخص شدن امام به خاطر احتياط در مسئلهی سبايا به تاخير میافتد. اگر امام ارتشى را براى جهاد عازم صحنهی جنگ نمايد و بر آن اميرى بگمارد سپس امير كشته شود يا اينكه وفات كند، در اين صورت حق ارتش است كه براى خود اميرى تعيين نمايد همان کاری كه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم در غزوهى مؤته انجام دادند زمانيكه اميران تعيين شده، شهيد شدند، خالدبنوليد را به عنوان امير خود انتخاب كردند، وقتى اين خبر به پیامبر صلی الله علیه وسلم رسيد، از كارشان اعلام رضايت كرد و نظرشان را تاييد نمود و خالد را شمشير خدا ناميد.»[۱۱]
نکته: ردی بر شبه “بدون وجود امام، جهادی نخواهد بود”
بعضیها شبهایی بیان میکنند و میگویند، چگونه جهاد کنیم و حال اینکه مسلمانان خلیفهایی ندارند؟ این شبهایی است که شیطان بر خارکنندگان و دلسردکنندگان جهاد در این زمان وحی میکند.
خداوند میفرماید: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نِبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاء رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ * وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ) انعام ۱۱۲و ۱۱۳
«همانگونه (كه اينان كه درصدد هدايت ايشان هستي با تو دشمني و ستيزه ميورزند) دشمناني از انسانهاي متمرّد و جنّيان سركش را در برابر هر پيغمبري عَلَم كردهايم. گروهي از آنها سخنان فريبنده بياساسي را نهاني به گروه ديگري پيام ميدادهاند تا ايشان را (با ياوهسرائيهاي رنگين و وسوسههاي دروغين) بفريبند. اگر پروردگار تو ميخواست، چنين كاري را نميكردند (ولي همه اينها برابر تقدير و مشيّت خدا انجام گرفته و انجام ميگيرد). پس بگذار دروغها به هم بافند (و خويشتن را گرفتار كفر و ضلال كنند) * (بگذار آنان سخنان باطل را بيارايند تا خويشتن را بدان گول زنند و بفريبند) و تا دلهای كسانی كه به آخرت عقيده ندارند بدان (مزخرفات) گرايش يابد، و از آن راضی و بدان خشنود گردند، و مرتكب هرچيزی شوند كه میخواهند.»
عدهایی نیز با حسن نیت به جهلشان نسبت به این موضوع، آن را نقل میکنند.
و در آنچه که کمی پیشتر در مسئله چهارم با عنوان «چه زمانى تعيين امير به نظر مردم برمىگردد؟» ذکر کردم، پاسخی کافی و مناسب برای این شبه میباشد .. بر مسلمانان واجب است که در غیاب امام، برای انجام فریضه جهاد، یکی از خودشان را به عنوان امیر انتخاب نمایند. و این قول بخاری است.[۱۲] و قول ابن حجر و الطحاوی و ابن منیر و ابن قدامه و شیخ الاسلام ابن تیمیه را در اول فصل ذکر کردم و اقوالشان در مسئله چهارم آورده شد.
بخش عمده این مسأله شامل حدیث غزوه و مؤته میشود که صحابه زمانی که امیرانشان به شهادت رسیدند و امام (پیامبر صلی الله علیه وسلم ) غائب بودند، خالد را به عنوان امیر خود انتخاب نمودند و پیامبر صلی الله علیه وسلم از این کارشان خشنود گشتند. و در اینجا با استناد به این حدیث شبهایی مطرح میشود و آن اینکه در مؤته امام غائب بودند اما هم اکنون امام وجود ندارد؟ إنشاء الله در آنچه که شرح داده شده است به این شبه نیز جواب خواهم داد.
دلیل دیگر، حدیث عبادة بن الصامت است که میگوید: «پیامبر صلى الله عليه وسلم ما را طلب کرد و ما با ايشان بيعت کرديم. از جمله اموري كه در مورد آنها از ما بيعت گرفت که فرمود: «سمع و طاعه در حالت خوشحالي و نگراني، سختي و آساني و ترجيح ديگران بر ما (اثره)، از ايشان (پیامبر صلى الله عليه وسلم) اطاعت کنيم. و همچنين نبايد با واليان و حکام، بخاطر حکومت، درگير شويم مگر زماني که کفر آشکاري ديديد و براي آن از جانب خدا، دليل و برهاني داشتيد.» پس خلیفه یا امامی که کفر ورزد ولایتش ساقط میگردد و خروج بر او و جنگ و عزل او و منصوب نمودن امامی عادل واجب است. و آنچنان که نووی و ابن حجر نقل میکنند به اجماع فقها این امر واجب است.[۱۳]
پس آیا میگوییم که، در زمانیکه امام نبود بر حاکم کافر خارج نخواهیم شد؟ و از کجا امامی برای ما باشد و حال آنکه خود امام کافر شده و خارج شدن علیه او واجب است. آیا انتظار امام غایبی را بکشیم و مسلمانان را در برابر فتنه کفر و فساد ترک کنیم؟ آیا هیچ مسلمانی این چنین میگوید؟ در حدیث قبل از پیامبر صلی الله علیه وسلم تصریح شده است به جنگ و خروج بر امام زمانی که کفر ورزید. ما از پیروان این شبه میپرسیم که در این حالت مسلمانان چگونه قتال کنند در حالیکه امامی نیست؟ و پاسخ شرعی آن این است که همانگونه عمل کنند که صحابه در جریان مؤته عمل نمودند و یکی را به عنوان امیر برای خود قرار دهند.
اين شبه از اصول اعتقادی شیعه است که در العقیدة الطحاویة آمده است (والحج والجهاد ماضيان مع أولي الأمر من المسلمين..) شارح میگوید: شیخ رحمه الله اشاره میکند به رد بر رافضه که میگویند: جهاد در راه خدا وجود ندارد تا زمانیکه رضا از آل پیامبر خروج کند، و ندایی از آسمان، صدا میزند او را پیروی کنید!! باطل بودن این سخن آشکارتر و واضحتر از آن است که با دلیل، دروغ بودن آن را استدلال کرد.[۱۴] با وجود این شیعه با آغاز انقلاب خمینی، با این عقیده خود مخالفت کردند. و این واضحترین دلیل برای باطل بودن این عقیدهای است که همواره در کتابهایشان مکتوب است. و عجیب آن است که این شبه به بعضی از منتسبین به اهل سنت نیز تعلق گرفته است.
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «لن يبرح هذا الدين قائما يُقاتِل عليه عصابة من المسلمين حتى تقوم الساعة»[۱۵]
«این دین هیچگاه از میان نخواهند رفت تا آنگاه که گروهی از مسلمانان تا روز قیامت برای آن قتال میکنند.»
آیا «لن یبرح ولا تزال» فعل هایی نیستند که استمرار و دوام عملی را نشان میدهند؟ یعنی استمرار و دام قتال بر سر دین.
و رسول الله صلی الله علیه وسلم اشاره نمودهاند به اینکه زمانی بر مسلمانان خواهد آمد که در آن زمان، امامی برای مسلمانان نیست و با وجود این پیامبر صلی الله علیه وسلم بر استمرار قتال تأکید نمودهاند. بنابراین جهاد در راه خداوند ، به دلیل غیبت امام متوقف نخواهد شد بلکه مسلمانان همانند آنچه که در شرح حدیث مؤته گذشت، کسی از خود را به امیری برمیگزینند. بلکه غیاب امام از جمله دلایل جهاد برای نصب امامی است که شریعت را به پا دارد و ملت را در برگیرد. و در این حالت بر هر مسلمانی لازم است که به گروهی که در حدیث جابر بن سمرة ذکر شد و آن همان طائفه منصوره است، چنگ زنند.
بعضی گمان میکنند که مسلمانان هیچگاه بدون خلیفه نبودهاند مگر در زمان ما، و این اشتباه است. بلکه زمانیهایی بر مسلمانان گذشته است که، خلیفهایی برای آنان نبوده است. از مشهورترین این زمانها سال ۶۵۶ تا سال ۶۵۹ هجری میباشد (که تاتارها خلیفه عباسی مستعصم در بغداد را به قتل رساندند.) (به اولین خلیفه عباسی در مصر بیعت داده شد).[۱۶] و به رغم نبود امام، مسلمانان جنگی را شروع کردند که تا امروز نیز از جمله مفاخر مسلمانان به شمار میآید و آن جنگ عین جالوت در سال ۶۵۸ برعلیه تاتار بود. این جریان در زمانی روی داده است که عالمان بزرگی همچون عزالدین بن عبدالسلام میزیستهاند. اما هیچ یک نگفتهاند که چگونه جهاد کنیم در حالی که خلیفهایی برای مسلمانان وجود ندارد. بلکه فرمانده مسلمانان در این معرکه، سیف الدین قطز بود که بعد از اینکه پسر استادش را به دلیل کمی سن از سلطنت عزل نمود، خود را به منصب پادشاه مصر منصوب کرد. و قضات و علما به این انتصاب راضی شدند و با قطز به عنوان پادشاه مصر بیعت نمودند. ابنکثیر این عمل قطز را نعمتی از سوی خداوند بر مسلمانان برمیشمارد که ـ به وسیله اوـ خداوند شوکت تاتار[۱۷] را در هم شکست. همچنین ابنتیمیه، گروهایی را که در این سالها با تاتار جنگیدند را از جمله افراد طائفه منصوره برمیشمارد و میگوید: «اما گروهای شام و مصر و اطراف آن، پس آنان در این زمان برای دین اسلام جنگ میکنند و آنها از سزاوارترین مردم به وارد شدن در طائفه منصوره هستند.» [۱۸]
در این داستان از سیره سلف صالح، ردی وجود دارد بر شبه «بدون وجود امام، جهاد نخواهد بود» و همچنین احادیثی از جمله حدیث غزوه مؤته و حدیث عبادة بن صامت در ارتباط با زمانیکه امام کفر ورزد، دلایلی هستند بر رد این شبه.
وجود این شبهات از سنت قدری خداوند میباشد و تا زمانی که گروهی از مجاهدان امر و دین خداوند را بر پا میدارند و برای آن تلاش میکنند ـ و تا زمان نزول عیسی باقی خواهند ماندـ این شبهات نیز همواره و مستمر خواهند بود.
پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «لا تزال طائفة من أمتي قائمة بأمر الله لا يضرهـم من خذلهم أو خالفهم حتى يأتی أمر الله وهم ظاهرون على الناس»[۱۹]
«پیوسته طائفهای از امت من هستند که برای دفاع از حق (دین اسلام) قتال میکنند و بر دشمنان خود چیره هستند، مخالفت مخالفان به آنها ضرری نخواهد رساند تا اینکه قیامت فرا رسد.»
و خداوند می فرماید: «يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ» مائده ۵۴
«در راه خدا جهاد ميكنند و به تلاش ميايستند و از سرزنش هيچ سرزنشكنندهاي هراسي به خود راه نميدهند.»
و پیامبر صلی الله علیه وسلم مجاهدان را به چیره بودن بشارت داده است و به اینکه خارکنندگان و مخالفتکنندگان هیچگاه به آنان ضرری نخواهند رساند و این فتنهای است که به وسیله آن، صفوف از هم متمایز میگردند.
خلاصهى آنچه گذشت
- براى مسلمانان جایز نيست كه سه نفر و یا بیشتر از آن بر كارى گرد آيند مگر اينكه داراى اميرى باشند. چراكه امارت واجب است خواه اين امارت كوچك باشد يا بزرگ .. عارضى باشد يا دائمى .. اين امر براى ترتيب و هماهنگى درون مجموعه اهميت دارد و باعث ايجاد بهره و فايدهي مطلوب مىشود و مانع تعارض در كارها و اختلاف و دودستگى بين برادران مىگردد. و در حديث صحيح آمده است كه «إنما الإمام جنة» یعنی: «امام به منزلهی عايق و پوشش است.»
- تعيين نمودن امير به كسى بر مىگردد كه در اين مورد مسئول نخست و اصلي محسوب مىشود. هرگاه گروهى بر كارى اتفاق نمايد در حاليكه قبلاً مسئول وجود نداشته باشد يا اين مسئول غائب باشد مردى را از خود انتخاب نمايند، همانطور كه قبلاً هم به آن پرداخته شد، دلیل آن هم عملكرد صحابه در غزوهى مؤته و تاييد شدن كارشان توسط پیامبر صلی الله علیه وسلم است.
- بر اين جماعت و اميرآنان تمامى احكام شرعى امارت از لحاظ وظايف امير و اعضاء كه در ابواب آينده به تفصيل خواهد آمد منطبق خواهد شد. به دليل سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم كه میفرماید:
«كلكم راع وكلكم مسؤول عن رعيته»[۲۰]
«تمامى شما مسئول هستيد و تمامي شما در مورد زير دستانتان مسئوليت داريد.»
شيخ الاسلام ابنتيميه : میگويد: «(اولوا الأمر) يعنى عهده داران شؤون مردم، و صاحبان آن، كسانى هستند كه به مردم امر مىكنند. كه در اينباره صاحبان دست و قدرت با اهل علم و قلم مشترك هستند. به همين خاطر اولوا الأمر به دو صنف تقسيم میشوند: علماء و امراء، هرگاه اين دو صنف خوب شوند و از صلاحيت لازم برخوردار باشند مردم هم خوب خواهند بود و هر گاه اينها از صلاحيت لازم در تولى امور برخوردار نباشند مردم نيز به فساد كشيده میشوند. مانند آن سخنى كه ابوبكر صديق س در جواب آن زن احمسيه گفت. زن پرسيد: تا چه زمانى ما بر اين امر (اسلام) باقى خواهيم ماند؟ فرمود: «تا زمانى كه ائمهی شما در اين امر (اسلام) استقامت ورزند.»
در اين مفهوم پادشاهان و مشايخ و اهل ديوان داخل میشوند و تمامى كسانيكه به نحوي از آنان تبعيت مىشود از اولو الامر به شمار میآيند، و بر هر يك از آنان لازم است تا بدانچه خدا دستور داده است، فراخوانند و از آنچه خدا نهى نموده است برحذر دارند و در مقابل بر تمامى آنانى كه واجب است از او اطاعت كنند تنها در عبادت خدا از او اطاعت نمايند ولى در آنچه كه موجب ناخشنودى و معصيت خداست از او فرمان نبرند.»[۲۱]
[۱]– (نيل الأوطار) ج ۹ ص ۱۵۷
[۲]– رواه ابوداود من حديث أبی سعيد وأبی هريره.
[۳]– (مجموعه فتاوى) ج ۲۸ ص ۳۹۰ ـ ۳۹۲
[۴]– (جامع بيان العلم وفضله) ج ۱ ص ۶۳، و دارمی آن را با سند ضعيف روایت کرده است.
[۵]– (بداية والنهاية) ابنكثير ج ۷ ص ۲۸ و نگاه شود به «أحكام السلطانية» از أبی يعلى ص ۲۶
[۶]– حديث ۳۰۶۳
[۷]– حديث ۴۳۶۲
[۸]– (فتح الباری) ج ۷ ص ۵۱۲
[۹]– (فتح الباری) ج ۷ ص ۵۱۳
[۱۰]– (فتح الباری) ج ۶ ص ۱۸۰
[۱۱]– (مغنی و شرح الكبير) ج ۱۰ ص ۳۷۴
[۱۲] -كتاب الجهاد ـ باب «من تأمَّر في ا لحرب بغير إمرة» ج ۶ ص ۱۸۰
[۱۳] – (صحيح مسلم شرح نووی ج ۱۲ ص ۲۲۹) و (فتح الباری ج ۱۳ص۷، ۸، ۱۲۳)
[۱۴] – (شرح عقيده طحاوية) چاپ مكتب اسلامی ۱۴۰۳هـ ۴۳۷ص
[۱۵]– حديث جابر بن سَمُرة از مسلم.
[۱۶]-لبداية والنهاية ۱۳/ ۲۳۱
[۱۷]– بداية والنهاية ۱۳/۲۱۶
[۱۸]– مجموعه فتاوى ۲۸/۵۳۱
[۱۹]– متفق عليه
[۲۰]– متفق عليه
[۲۱]– مجموع الفتاوى ج ۲۸ ص ۱۷۰