عذر به تأویل از موانع تکفیر (۴)
به قلم : مجاهد دین
تکفیر با مآل یا با لازمهی قول :
کلمهی مآل نیز مشتق شده از کلمهی اول است و به موضوع تأویل ارتباط دارد و با لازمهی قول تقریباً یکی است. منظور از لازمهی قول این است که مثلاً شخصی حرفی میزند و شما از حرف او بنابر برداشت خودت، نتایجی میگیری و به او میگویی از این حرف تو چنین لازم میآید که فلان چیز را هم قبول بکنی و اگر فلان چیز را قبول کنی پس بهمان چیز را هم باید قبول کنی و…
مثلاً شخصی میگوید هر کس بگوید خداوند بر عرش استوی[۱] دارد کافر است. به او گفته میشود چرا کافر است؟ میگوید چون استوی لازمهاش این است که خداوند جهت داشته باشد و جهت، لازمهاش این است که حرکت و انتقال داشته باشد و لازمهی آن این است که خداوند جسم باشد و لازمهی جسم بودن خداوند هم این است که خداوند را به مخلوقات تشبیه کرده است؛ پس در نتیجه هرکس بگوید خداوند بر عرش استوی دارد کافر است و باید استوی را به استیلا تأویل نمود!
طرف مقابل نیز به او میگوید: تو که استوی را به استولی تأویل نمودی نیز کافر شدی. شخص اول میگوید چرا کافر شدم؟ میگوید: برای اینکه استولی که به معنای چیرهشدن است لازمهاش این است که قبلاً در سیطره و چیرگی خداوند نبوده است و لازمهی عدم چیرگی قبلی خداوند این است که خداوند قبلاً قدرت کافی برای چیرگیاش را نداشت تا اینکه بر آن قدرت یافت و چیره شد، و لازمهی عدم قدرت خداوند این است که قدرت خداوند تنقیض شود و هرکس قدرت خداوند را نقض نماید پس کافر شده است.
شخص دوم میگوید اما منظور من از تأویل استوی به استولی تنقیض قدرت خداوند نبود، بلکه خواستم خداوند را از جاه و مکان و حرکت و… تنزیه نمایم؛ برای همین میگویم که خداوند بر عرشش استولی یافت منتها استولایی که لایق جلال او است نه آن استولایی که تو گفتی.
شخص دوم میگوید: خب خدا پدرت را بیامرزد چرا از همان ابتدا دربارهی استوی چنین نگفتی، اینکه بگویی استوی که در لفظ آیه آمده است را ثابت میکنم منتها استوایی که لایق جلال اوتعالی است و بدون هیچ تشبیه و تکییف و تمثیلی؟
مثالهای زیاد دیگری میتوان زد و همانطور که مشاهده میکنید هیچ کدام از اشخاصی که در مثال بالا بوسیلهی لازمهی قولشان یا با مآلات تکفیر شدند، آن مآلات را قبول نداشتند و آن لوازم قولشان را نپذیرفتند؛ بلکه به شدّت هم انکار میکنند. برای همین است که اهل سنّت و جماعت به آن صفاتی که در نصوص قرآن و سنّت آمده است ایمان میآورند بدون تکییف و تمثیل و تعطیل و تشبیه. و تفصیل عقیدهی اهل سنّت و جماعت دربارهی اسماء و صفات در کتابهای مربوطه آمده است و اینجا محل بسط دادن آن نیست.
امام ابو حامد غزالی میگوید: «كل فرقةٍ تُكفِّر مخالفتها في الرأي، وتنسبه إلي تكذيب الرسول، فالحنبلي يكفر الأشعري زاعماً أنه كذب الرسول في إثبات الفوق لله تعالي، وفي الإستواء علي العرش، والأشعري يكفره بالمثل، زاعماً أنه مشبه وكذب الرسول في أنه ( ليس كمثله شئ ) والأشعري يكفر المعتزلي زاعماً أنه كذب جواز الرؤية لله تعالي في إثبات القدرة والعلم والصفات له، والمعتزلي يكفر الأشعري زاعماً أن إثبات الصفات، تكثيرٌ للقدماء وتكذيبٌ للرسول في التوحيد، وهذا كلّه غلو واسراف في التكفير».
ترجمه: «هر فرقهای مخالفش در رأی را تکفیر میکند و به او نسبت تکذیب پیامبر را میدهد، مثلا حنبلی اشعری را تکفیر میکند به این گمان که او پیامبر را در اثبات فوقیت برای خداوند متعالی و در استوایش بر عرش، تکذیب کرده است. و اشعری به مثل آن حنبلی را تکفیر میکند به این گمان که او مشبّه است و رسول را در اینکه اوتعالی هیچ چیز همانند او نیست، تکذیب کرده است. و اشعری معتزلی را تکفیر میکند به این گمان که او پیامبر را در جایز بودن دیدن برای الله تعالی و در اثبات قدرت و علم و صفات اوتعالی، تکذیب کرده است. و معتزلی اشعری را تکفیر میکند به این گمان که اثبات صفات موجب تکثیر قدما و تکذیب پیامبر در توحید است، و اینها همه غلو و اسراف در تکفیر میباشد».
شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید: «كان أهل العلم والسنة: لا يكفرون من خالفهم وإن كان ذلك المخالف يكفرهم؛ لأن الكفر حكم شرعي، فليس للإنسان أن يعاقب بمثله كمن كذب عليك وزنى بأهلك ليس لك أن تكذب عليه وتزني بأهله؛ لأن الكذب والزنا حرام لحق الله تعالى، وكذلك التكفير حق لله فلا يكفر إلا من كفره الله و رسوله.
وكنت أقول للجهمية من الحلولية والنفاة الذين نفوا أن الله تعالى فوق العرش لما وقعت محنتهم: أنا لو وافقتكم كنت كافرا لأني أعلم أن قولكم كفر وأنتم عندي لا تكفرون؛ لأنكم جهال وكان هذا خطابا لعلمائهم وقضاتهم، وشيوخهم وأمرائهم، وأصل جهلهم شبهات عقلية حصلت لرؤوسهم في قصور من معرفة المنقول الصحيح والمعقول الصريح الموافق له، وكان هذا خطابنا، فلهذا لم نقابل جهله وافتراءه بالتكفير بمثله».
ترجمه: «اهل علم و سنّت کسی که با آنان مخالفت کند را تکفیر نمیکنند هرچند هم آن مخالف آنان را تکفیر کند؛ برای اینکه کفر حکمی شرعی است و انسان نمیتواند که معاقبه به مثل کند، مثلاً کسی که به تو دروغ گفت و با خانوادهات زنا کرد، نمیتوانی که به او دروغ بگویی و با خانوادهاش زنا کنی؛ برای اینکه کذب و زنا حرام است بخاطر حق الله تعالی. و همچنین تکفیر هم حق الله است پس نمیتوان تکفیر کرد مگر کسی را که الله و رسولش تکفیر کردهاند…
و من به جهمیهی حلولیه و نفی کنندگانی که نفی میکنند الله تعالی فوق عرش باشد، آنگاه که در محنتشان افتادم گفتم: اگر من با شما موافقت کنم کافر میشوم برای اینکه من میدانم که سخن شما کفر است و شما نزد من کافر نمیشوید برای اینکه شما جهّال هستید و این خطاب به علما و قاضیان و شیوخ و امرایشان بود. و اصل جهلشان شبهات عقلیهای بود که برای رهبرانشان حاصل شده بود بخاطر کوتاهیشان از شناخت نقل صحیح و عقل صریحی که موافق با نقل است. و این خطاب ما میباشد برای همین جهل و افترای او در تکفیر را، مقابله به مثل نمیکنیم».[۲]
و میگوید: «لازم المذهب لا يجب أن يكون مذهبا، بل أكثر الناس يقولون أقوالا ولا يلتزمون لوازمها، فلا يلزم إذا قال القائل ما يستلزم التعطيل أن يكون معتقدا للتعطيل، بل يكون معتقدا للإثبات ولكن لا يعرف ذلك اللزوم».
ترجمه: «لازم مذهب واجب نیست که مذهب باشد، بلکه بیشتر مردم سخنانی میگویند و به لوازم آن ملتزم نمیشوند. پس لازم نمیآید که اگر گویندهای چیزی گفت که مستلزم تعطیل (صفات) است، پس اعتقاد به تعطیل (هم) داشته باشد، بلکه او اعتقاد به اثبات (صفات) دارد لیکن آن لزوم را نمیداند».[۳]
و میگوید: «ليس كل من تكلم بالكفر يكفر، حتى تقوم عليه الحجة المثبتة لكفره … فلازم المذهب ليس بمذهب، إلا أن يستلزمه صاحب المذهب، فخلق كثير من الناس ينفون ألفاظا أو يثبتونها، بل ينفون معاني أو يثبتونها، ويكون ذلك مستلزما لأمور هي كفر، وهم لا يعلمون بالملازمة، بل يتناقضون، وما أكثر تناقض الناس لا سيما في هذا الباب، وليس التناقض كفراً».
ترجمه: «اینطور نیست که هرکسی به کفر تکلّم کرد کافر شود، تا اینکه حجّت اثبات کنندهی کفرش بر او اقامه شود… پس لازم مذهب مذهب نمیباشد، مگر اینکه صاحب مذهب به آن ملزم گردیده باشد، برای اینکه خلق زیادی از مردم الفاظی را نفی یا اثبات میکنند، بلکه معانی را نفی یا اثبات میکنند و این کارشان مستلزم اموری میشود که کفر است و آنان آن ملازمه را نمیدانند بلکه نقضش هم میکنند و بیشتر تناقض مردم مخصوصاً در این باب است و تناقض هم کفر نیست».[۴]
و میگوید: «الصواب: أن مذهب الإنسان ليس بمذهب له إذا لم يلتزمه، فإنه إذا كان قد أنكره ونفاه كانت إضافته إليه كذبا عليه، بل ذلك يدل على فساد قوله وتناقضه…
ولو كان لازم المذهب مذهبا: للزم تكفير كل من قال عن الاستواء أو غيره من الصفات أنه مجاز ليس بحقيقة، فإن لازم هذا القول يقتضي أن لا يكون شيء من أسمائه أو صفاته حقيقة … ولازم قول هؤلاء يستلزم قول غلاة الملاحدة المعطلين الذين هم أكفر من اليهود والنصارى، لكن نعلم أن كثيرا ممن ينفي ذلك لا يعلم لوازم قوله».
ترجمه: «صواب این است که مذهب انسان اگر به آن ملتزم نباشد مذهب نمیشود، برای اینکه اگر آن را انکار و نفی کرد، اضافه کردن به او دروغ بستن به او است، بلکه این (نفی و انکار توسط او) دلالت میکند بر فساد قول او و تناقض او…
و اگر لازمهی مذهب، مذهب میبود، در این صورت تکفیر هر کسی که دربارهی استوا یا دیگر از صفات میگوید که مجازی است نه حقیقی، لازم میآمد، برای اینکه لازمهی این قول چنین اقتضا میکند که هیچ چیزی از اسماء یا صفاتش حقیقی نباشند… و لازمهی قول آنان مستلزم قول غلات ملاحدهی تعطیل کنندگان صفات میشود که از یهود و نصاری کافر ترند؛ منتها میدانیم که بسیاری از کسانی که آن [استوای حقیقی] را نفی میکنند، لوازم سخنشان را نمیدانند».[۵]
امام ذهبی میگوید: «نعوذ بالله من الهوى والمراء في الدين وأن نكفر مسلما موحدا بلازم قوله وهو يفر من ذلك اللازم وينزه ويعظم الرب».
ترجمه: «پناه میبریم به خداوند از هوا و جدال در دین و اینکه مسلمان موحدی را با لازم قولش تکفیر کنیم در حالی که او از آن لازم فرار میکند و خداوند را منزّه میدارد و تعظیمش میکند».[۶]
امام ابن قیم میگوید: «لازم المذهب ليس بمذهب فقد يذكر العالم الشيء ولا يستحضر لازمه حتى إذا عرفه أنكره».
ترجمه: «لازم مذهب مذهب نیست، گاه یک عالم چیزی را ذکر میکند و از لازم آن آگاهی ندارد و وقتی که آن لازم را شناخت انکار میکند».[۷]
و میگوید: «فيا لله العجب كيف لا يستحي العاقل من المجاهرة بالكذب على أئمة الإسلام، لكن عذر هذا وأمثاله أنهم يستجيزون نقل المذاهب عن الناس بلازم أقوالهم، ويجعلون لازم المذهب في ظنهم مذهبا».
ترجمه: «بسیار عجیب و شگفتانگیز است، چگونه شخص عاقل از آشکار دروغ بستن بر ائمهی اسلام خجالت نمیکشد، اما عذر این و امثال اینها این است که اینها نقل مذاهب مردم با لازمهی اقوالشان را جایز میدانند و در گمانشان لازمهی مذهب را هم، خود مذهب آن شخص قرار میدهند».[۸]
امام شاطبی (۷۹۰ هـ) میگوید: «الذي كنا نسمعه من الشيوخ أن مذهب المحققين من أهل الأصول: أن الكفر بالمآل ليس بكفر في الحال، كيف والكافر ينكر ذلك المآل أشد الإنكار ويرمي مخالفه به، فلو تبين له وجه لزوم الكفر من مقالته لم يقل بها على حال».
ترجمه: «آنچه که از شیوخ شنیدهایم این است که مذهب محققین از اهل اصول این است که کفر بالمآل، کفر فی الحال نیست، چگونه چنین باشد در حالی که کسی که تکفیر شده است آن مآل را به شدّت انکار میکند و مخالفش را به آن متهم میکند؛ پس اگر وجه لازمهی کفر بودن سخنش برایش روشن میگردید هرگز آن سخنش را نمیگفت».[۹]
ابن حزم (۴۵۶ هـ) میگوید: «أما من كفر الناس بما تؤول إليه أقوالهم فخطأ؛ لأنه كذب على الخصم وتقويل له ما لم يقل به، وإن لزمه فلم يحصل على غير التناقض، فقط والتناقض ليس كفرا، بل قد أحسن إذ فر من الكفر.
وأيضا: فإنه ليس للناس قول إلا ومخالف ذلك القول يلزم خصمه الكفر في فساد قوله… وكل فرقة فهي تنتقي بما تسميها به الأخرى وتكفر من قال شيئا من ذلك، فصح أنه لا يكفر أحد إلا بنفس قوله ونص معتقده، ولا ينتفع أحد بأن يعبر عن معتقده بلفظ يحسن به قبحه لكن المحكوم به هو مقتضى قوله فقط».
ترجمه: «اما کسی که مردم را با آنچه که سخنانشان به آن مآل (باز) میگردد تکفیر میکند، پس خطا کرده است، برای اینکه بر خصم و مخالفش دروغ بسته و سخنی از زبان او گفته که او آن را نگفته است. و اگر به آن ملزم شود پس چیزی جز تناقض حاصل نشده است و تناقض کفر نیست، بلکه کار خوبی کرده است برای اینکه از کفر فرار کرده است.
و همچنین هیچ کس قولی ندارد مگر اینکه مخالفِ آن قول، خصمش را بخاطر فساد قولش ملزم به کفر میکند… و هر فرقهای خودش را از آن نامی که دیگری او را به آن نام میگذارد، پاک مینماید و کسی که چیزی از آن را بگوید تکفیر میکند. پس صحیح این است که کسی جز با نفس سخنش و نص اعتقادش کافر نمیشود، و سودی هم نمیبرد اینکه از اعتقادش با لفظی یاد میکند که زشتی عقیدهاش را نیکو نشان بدهد؛ لیکن آنچه به آن حکم میشود فقط مقتضای سخنش است».[۱۰]
ابن حجر عسقلانی میگوید: «الذي يظهر أن الذي يحكم عليه بالكفر من كان الكفر صريح قوله، وكذا من كان لازم قوله، وعرض عليه فالتزمه، أما من لم يلتزمه وناضل عنه ; فإنه لا يكون كافرا، ولو كان اللازم كفرا».
ترجمه: «آنچه واضح است این است که آن کسی که حکم به کفر او میشود کسی است که آن کفر صراحتاً سخن او باشد، و همچنین کسی است که لازمهی قولش باشد و آن لازم بر او عرضه شود و به آن ملتزم گردد. اما کسی که به لازمهی قولش ملتزم نگردد و آن را قبول ننماید؛ پس چنین کسی کافر نمیشود اگرچه هم آن لازم، کفر باشد».[۱۱]
صنعانی (۱۱۸۲ هـ) میگوید: «التحقيق أن لازم المذهب ليس بمذهب واعلم أنه قد تساهل الناس في هذه المسألة تساهلا كبيرا، وهو أمر خطير على أنَّا وجماعة المحققين لا نثبت كفر التأويل، وقد أوضحناه في غير هذا الموضع في رسالة مستقلة».
ترجمه: «تحقیق این است که لازم مذهب، مذهب نیست، و بدان که بسیاری از مردم در این مسأله سهلانگاری بزرگی کردهاند و این امرِ خطرناکی است و ما و جماعتی از محققین کفر تأویل را ثابت نمینماییم، و آن را در جایی دیگر در رسالهی مستقلی توضیح دادهایم».[۱۲]
و میگوید: «جزم المحققون بأن لازم المذهب ليس بمذهب؛ لأنه لا يقطع بأنه قصده قائله بل لا نظن، وكذلك التخاريج على كلام أئمة العلم لا تكون مذهبا لمن خرجوه عنه، وذلك لقصور البشر، وأنه لا يحيط علمه عند نطقه بلوازم كلامه قطعا ولا يقصده».
ترجمه: «محققان بر این جزم دارند که لازم مذهب، مذهب نیست، برای اینکه نمیتوان به طور قطع گفت که گویندهاش چنین قصدی داشته است، بلکه نمیتوان گمان هم کرد. و همچنین تخاریجی که بر کلام ائمهی علم شده است نیز مذهب آنان نمیباشد؛ این بخاطر قصور بشر میباشد و اینکه در هنگام سخن گفتن علمش بر لوازم کلامش به طور قطع محیط نمیباشد و قصد آن لوازم را نداشته است».[۱۳]
از اقوالی که بیان شد مشخص میشود که لازمهی مذهب مذهب نمیباشد مگر اینکه آن لازم به آن شخص عرضه گردد و آن شخص نیز لازمهی سخنش را بپذیرد و به آن ملزم گردد. اما اگر لازمهی سخنش را نپذیرد و آن را رد نماید، پس تکفیر او با لازمهی سخنش، باطل و خطا و بغی میباشد.
امام ذهبی مثالی در این باره میزند و مینویسند:
«وَلابْنِ خُزَيْمَةَ عَظَمَةٌ فِي النُّفُوْسِ، وَجَلاَلَةٌ فِي القُلُوْبِ؛ لِعِلمِهِ وَدِينِهِ وَاتِّبَاعِهِ السُّنَّةَ.
وَكِتَابُه فِي (التَّوحيدِ) مُجَلَّدٌ كَبِيْرٌ، وَقَدْ تَأَوَّلَ فِي ذَلِكَ حَدِيْثَ الصُّورَةِ
فَلْيَعْذُر مَنْ تَأَوَّلَ بَعْضَ الصِّفَاتِ، وَأَمَّا السَّلَفُ، فَمَا خَاضُوا فِي التَّأْوِيْلِ، بَلْ آمَنُوا وَكَفُّوا، وَفَوَّضُوا عِلمَ ذَلِكَ إِلَى اللهِ وَرَسُوْلِه، وَلَوْ أَنَّ كُلَّ مَنْ أَخْطَأَ فِي اجْتِهَادِهِ – مَعَ صِحَّةِ إِيْمَانِهِ، وَتَوَخِّيْهِ لاتِّبَاعِ الحَقِّ – أَهْدَرْنَاهُ، وَبَدَّعنَاهُ، لَقَلَّ مَنْ يَسلَمُ مِنَ الأَئِمَّةِ مَعَنَا، رَحِمَ اللهُ الجَمِيْعَ بِمَنِّهِ وَكَرَمِهِ».
ترجمه: «ابن خزیمه بخاطر علم و دینش و اتباعش از سنّت عظمتی در نفسها و جلالتی در قلبها داشت. و کتابش در توحید یک مجلد بزرگ است که در آن، حدیث صورت را تأویل کرده است. پس کسی که بعضی از صفات را تأویل نماید برایش عذر آورده میشود. و روش سلف اینچنین بود که در تأویل وارد نمیشدند بلکه به آن ایمان آورده و دست نگه میداشتند و علم آن را به الله و رسولش تفویض میکردند، و اگر هر کس که در اجتهادش خطا میکرد – همراه با صحت ایمانش و ملتزم به پیروی از حق بودنش- خونش را هدر میدادیم و مبتدعش میدانستیم، کمتر کسی از امامان همراه ما باقی میماندند، خداوند همه را با منّت و کرمش رحمت نماید».[۱۴]
امام ابن حزم میگوید: «وَذَهَبت طَائِفَة إِلَى أَنه لَا يكفر وَلَا يفسق مُسلم بقول قَالَه فِي اعْتِقَاد أَو فتيا وَإِن كل من اجْتهد فِي شَيْء من ذَلِك فدان بِمَا رأى أَنه الْحق فَإِنَّهُ مأجور على كل حَال أَن أصَاب الْحق فأجران وَإِن أَخطَأ فأجر وَاحِد وَهَذَا قَول ابْن أبي ليلِي وَأبي حنيفَة وَالشَّافِعِيّ وسُفْيَان الثَّوْريّ وَدَاوُد بن عَليّ رَضِي الله عَن جَمِيعهم وَهُوَ قَول كل من عرفنَا لَهُ قولا فِي هَذِه الْمَسْأَلَة من الصَّحَابَة رَضِي الله عَنْهُم لَا نعلم مِنْهُم فِي ذَلِك خلافًا أصلا».
ترجمه: «و گروهی به این رفتهاند که یک مسلمان با سخنی که در مورد اعتقاد میگوید یا فتوایی که میدهد، تکفیر و تفسیق نمیشود و اینکه هر کسی که در چیزی از اینها اجتهاد کرد و به آنچه که آن را حق دیده بود متدین شد، پس او در هر حال مأجور میباشد، اگر به حق اصابت کرده باشد پس دو اجر دارد و اگر خطا کرده باشد پس یک اجر دارد و این قول ابن ابی لیلی و ابو حنیفه و شافعی و سفیان ثوری و داود بن علی – خداوند از همهشان راضی باد- است و این قول همهی کسانی از صحابه رضی الله عنهم است که قولی از او در این مسأله شناختهایم و از آنها خلافی در این موضوع هرگز سراغ نداریم».[۱۵]
……………………
[۱]– ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: ۵]
«(الله) رحمان (است که) بر عرش قرار گرفت».
[۲]– الرد علی البکری، با اختصار از صص: ۴۹۲-۴۹۵٫
[۳]– مجموع الفتاوى ج: ۱۶ ص: ۴۶۱٫
[۴]– مجموع الفتاوی، ج: ۵ ص: ۳۰۶
[۵]– مجموع الفتاوی، ج: ۲۰ ص: ۲۷۰٫
[۶]– رد الوافر، ص: ۲۰٫
[۷]– فتح الباری از ابن حجر، ج: ۱۲ ص: ۳۳۷٫
[۸]– مختصر الصواعق المرسلة على الجهمية والمعطلة، ص: ۶۱۵٫
[۹]– الاعتصام از شاطبی، ج: ۳ ص: ۱۳۵٫
[۱۰]– الفصل في الملل والأهواء والنحل ج: ۳ صص ۳۹-۴۰٫
[۱۱]– فتح المغيث بشرح ألفية الحديث، ج: ۲ صص ۷۲-۷۳٫
[۱۲]– إجابة السائل شرح بغية الآمل، ص: ۱۲۸٫
[۱۳]– إجابة السائل شرح بغية الآمل، ص: ۲۳۸٫
[۱۴]– سیر أعلام النبلاء، ج: ۱۴ ص: ۳۷۳٫
[۱۵]– الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج: ۳ ص: ۱۳۸٫