عذر به تأویل از موانع تکفیر (۹ و پایان)
به قلم : مجاهد دین
همچنین ابن حجر دربارهی این حدیث:
حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ المَكِّيُّ، قَالَ: سَمِعْتُ إِبْرَاهِيمَ بْنَ سَعْدٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي الزُّهْرِيُّ، عَنْ سَالِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ: لاَ وَاللَّهِ مَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعِيسَى أَحْمَرُ، وَلَكِنْ قَالَ: ” بَيْنَمَا أَنَا نَائِمٌ أَطُوفُ بِالكَعْبَةِ، فَإِذَا رَجُلٌ آدَمُ، سَبْطُ الشَّعَرِ، يُهَادَى بَيْنَ رَجُلَيْنِ، يَنْطِفُ رَأْسُهُ مَاءً، أَوْ يُهَرَاقُ رَأْسُهُ مَاءً، فَقُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: ابْنُ مَرْيَمَ، فَذَهَبْتُ أَلْتَفِتُ، فَإِذَا رَجُلٌ أَحْمَرُ جَسِيمٌ، جَعْدُ الرَّأْسِ، أَعْوَرُ عَيْنِهِ اليُمْنَى، كَأَنَّ عَيْنَهُ عِنَبَةٌ طَافِيَةٌ، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: هَذَا الدَّجَّالُ، وَأَقْرَبُ النَّاسِ بِهِ، شَبَهًا ابْنُ قَطَنٍ ” قَالَ الزُّهْرِيُّ: رَجُلٌ مِنْ خُزَاعَةَ، هَلَكَ فِي الجَاهِلِيَّةِ.
ترجمه: «از زهری از سالم از پدرش روایت است که گفت: نه به خدا سوگند که پیامبر ص نگفته است که عیسی علیه السلام سرخگون است و لیکن گفته است در حالی که خوابیده بودم کعبه را طواف میکردم، ناگاه مردی گندم گون و فروهشته موی را دیدم که میان دو نفر روانه بود و آب از سر وی میچکید. من گفتم: او کیست؟ گفتند: پسر مریم است. در این حال که مینگریستم ناگاه مردی تناور سرخ گون را دیدم که زنگوله موی بود (موی مجعد داشت) و چشم راست وی کور بود، گویی چشم وی دانهای انگور بود که برآمده بود. گفتم: او کیست؟ گفتند: او دجال است و نزدیکترین مردم در مشابهت به او ابن قطن بود. زهری گفته است ابن قطن مردی از قبیلهی خزاعه است که در دوران جاهلیت مرده است».
در شرح این حدیث و چند حدیث پیش از آن که دربارهی ملاقات پیامبر ص با دیگر پیامبران در حادثهی إسرا و معراج است، دربارهی تعارض این حدیث که ابن عمر گفته است عیسی سرخگون نیست، با احادیث پیشین که در آن آمده است که عیسی سرخگون است، توضیحاتی میدهد و میگوید که حدیثی که در آن سرخگون بودن عیسی آمده است مربوط به زمان اسراء و معراج است، اما این حدیث ابن عمر مربوط به زمانی دیگر است یعنی زمانی که پیامبر در کنار کعبه و در حالت خواب بوده است و در آن خواب عیسی را سرخگون دیده است.
سپس توضیحاتی دربارهی اینکه پیامبر ص چگونه آنان را دیده است و حالت آنان را توضیح میداده است و اینکه آن پیامبران چگونه در حالی که وفات کرده بودند اما در زمان اسراء و معراج پیامبر دربارهی آنان میگویند که مثلا موسی را در قبرش دیدم که نماز میخواند و … توضیحاتی میدهد به این شکل:
«أَحَدُهَا أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ أَفْضَلُ مِنَ الشُّهَدَاءِ وَالشُّهَدَاءُ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ فَكَذَلِكَ الْأَنْبِيَاءُ فَلَا يَبْعُدُ أَنْ يُصَلُّوا وَيَحُجُّوا وَيَتَقَرَّبُوا إِلَى اللَّهِ بِمَا اسْتَطَاعُوا مَا دَامَتِ الدُّنْيَا وَهِيَ دَارُ تَكْلِيفٍ بَاقِيَةٌ ثَانِيهَا أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أُرِيَ حَالَهُمُ الَّتِي كَانُوا فِي حِيَاتِهِمْ عَلَيْهَا فَمَثَلُوا لَهُ كَيْفَ كَانُوا وَكَيْفَ كَانَ حَجُّهُمْ وَتَلْبِيَتُهُمْ وَلِهَذَا قَالَ أَيْضا فِي رِوَايَة أبي الْعَالِيَة عَن بن عَبَّاسٍ عِنْدَ مُسْلِمٍ كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى مُوسَى وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى يُونُسَ ثَالِثُهَا أَنْ يَكُونَ أَخْبَرَ عَمَّا أُوحِيَ إِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَا كَانَ مِنْهُمْ فَلِهَذَا أَدْخَلَ حَرْفَ التَّشْبِيهِ فِي الرِّوَايَةِ وَحَيْثُ أَطْلَقَهَا فَهِيَ مَحْمُولَةٌ عَلَى ذَلِكَ وَاللَّهُ أَعْلَمُ وَقَدْ جَمَعَ الْبَيْهَقِيُّ كِتَابًا لَطِيفًا فِي حَيَاةِ الْأَنْبِيَاءِ فِي قُبُورِهِمْ أَوْرَدَ فِيهِ حَدِيثَ أَنَسٍ الْأَنْبِيَاءُ أَحْيَاءٌ فِي قُبُورِهِمْ».
ترجمه: «جواب اول اینکه انبیا افضلتر از شهدا هستند و شهدا هم نزد پروردگارشان زنده هستند، پس به همان شکل انبیا نیز. پس بعید نیست که نماز بخوانند و حج کنند و به الله تعالی تقرب بجویند با آنچه که در استطاعتشان است تا زمانی که دنیا که دار تکلیف است باقی است.
دوم اینکه پیامبر ص آن حالتی از آنان را دیده است که آنان در زمان حیاتشان بر آن حالت بودند، و آنان برایش به تمثیل کشیده شدهاند که چگونه بودند و حجشان و تلبیهشان چگونه بوده است، برای همین در روایت ابی العالیه از ابن عباس که نزد مسلم[۱] است فرموده است که: انگار من دارم به موسی نگاه میکنم، و انگار دارم به یونس نگاه میکنم.
جواب سوم اینکه به این حالت باشد که پیامبر ص از آنچه که دربارهی آنان به او وحی میشد، خبر میداده است، برای همین حرف تشبیه «ک» وارد روایت شده است و هرجا به کار برده شود پس آن حرف تشبیه بر همین حمل میگردد. و الله اعلم. و بیهقی کتاب لطیفی دربارهی حیات پیامبران در قبورشان جمع کرده است که در آن حدیث انس را روایت کرده است که پیامبران در قبرهایشان زنده هستند…».
سپس بعد از توضیحاتی دربارهی روایات کتاب بیهقی که دربارهی حیات پیامبران در قبورشان است، مینویسد:
«قَالَ وَصَلَاتُهُمْ فِي أَوْقَاتٍ مُخْتَلِفَةٍ وَفِي أَمَاكِنَ مُخْتَلِفَةٍ لَا يَرُدُّهُ الْعَقْلُ وَقَدْ ثَبَتَ بِهِ النَّقْلُ فَدَلَّ ذَلِكَ عَلَى حَيَاتِهِمْ قُلْتُ وَإِذَا ثَبَتَ أَنَّهُمْ أَحْيَاءٌ مِنْ حَيْثُ النَّقْلِ فَإِنَّهُ يُقَوِّيهِ مِنْ حَيْثُ النَّظَرِ كَوْنُ الشُّهَدَاءِ أَحْيَاءٌ بِنَصِّ الْقُرْآنِ وَالْأَنْبِيَاءُ أَفْضَلُ مِنَ الشُّهَدَاءِ وَمِنْ شَوَاهِدِ الْحَدِيثِ مَا أَخْرَجَهُ أَبُو دَاوُدَ مِنْ حَدِيثِ أَبِي هُرَيْرَةَ رَفَعَهُ وَقَالَ فِيهِ وَصَلُّوا عَلَيَّ فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ تَبْلُغُنِي حَيْثُ كُنْتُمْ سَنَدُهُ صَحِيحٌ وَأَخْرَجَهُ أَبُو الشَّيْخِ فِي كِتَابِ الثَّوَابِ بِسَنَدٍ جَيِّدٍ بِلَفْظِ مَنْ صَلَّى عَلَيَّ عِنْدَ قَبْرِي سَمِعْتُهُ وَمَنْ صَلَّى عَلَيَّ نَائِيًا بُلِّغْتُهُ وَعِنْدَ أَبِي دَاوُدَ وَالنَّسَائِيِّ وَصَحَّحَهُ بن خُزَيْمَةَ وَغَيْرُهُ عَنْ أَوْسِ بْنِ أَوْسٍ رَفَعَهُ فِي فَضْلِ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَأَكْثِرُوا عَلَيَّ مِنَ الصَّلَاةِ فِيهِ فَإِنَّ صَلَاتَكُمْ مَعْرُوضَةٌ عَلَيَّ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ وَكَيْفَ تُعْرَضُ صَلَاتُنَا عَلَيْكَ وَقَدْ أَرَّمْتَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْكُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَمِمَّا يُشْكِلُ عَلَى مَا تَقَدَّمَ مَا أَخْرَجَهُ أَبُو دَاوُدَ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَفَعَهُ مَا مِنْ أَحَدٍ يُسَلِّمُ عَلَيَّ إِلَّا رَدَّ اللَّهُ عَلَيَّ رُوحِي حَتَّى أَرُدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ وَرُوَاتُهُ ثِقَاتٌ وَوَجْهُ الْإِشْكَالِ فِيهِ أَنَّ ظَاهِرَهُ أَنَّ عَوْدَ الرُّوحِ إِلَى الْجَسَدِ يَقْتَضِي انْفِصَالَهَا عَنْهُ وَهُوَ الْمَوْتُ وَقَدْ أَجَابَ الْعُلَمَاءُ عَنْ ذَلِكَ بِأَجْوِبَةٍ أَحَدِهَا أَنَّ الْمُرَادَ بِقَوْلِهِ رَدَّ اللَّهُ عَلَيَّ رُوحِي أَنَّ رَدَّ رُوحِهِ كَانَتْ سَابِقَةً عَقِبَ دَفْنِهِ لَا آنها تُعَادُ ثُمَّ تُنْزَعُ ثُمَّ تُعَادُ الثَّانِي سَلَّمْنَا لَكِنْ لَيْسَ هُوَ نَزْعَ مَوْتٍ بَلْ لَا مَشَقَّةَ فِيهِ الثَّالِثُ أَنَّ الْمُرَادَ بِالرُّوحِ الْمَلَكُ الْمُوَكَّلُ بِذَلِكَ الرَّابِعُ الْمُرَادُ بِالرُّوحِ النُّطْقُ فَتَجُوزُ فِيهِ مِنْ جِهَةِ خِطَابِنَا بِمَا نَفْهَمُهُ الْخَامِسُ أَنَّهُ يَسْتَغْرِقُ فِي أُمُورِ الْمَلَإِ الْأَعْلَى فَإِذَا سَلَّمَ عَلَيْهِ رَجَعَ إِلَيْهِ فَهْمُهُ لِيُجِيبَ مَنْ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَقَدِ اسْتُشْكِلَ ذَلِكَ مِنْ جِهَةٍ أُخْرَى وَهُوَ أَنَّهُ يَسْتَلْزِمُ اسْتِغْرَاقَ الزَّمَانِ كُلِّهِ فِي ذَلِكَ لِاتِّصَالِ الصَّلَاةِ وَالسَّلَامِ عَلَيْهِ فِي أَقْطَارِ الْأَرْضِ مِمَّنْ لَا يُحْصَى كَثْرَةً وَأُجِيبَ بِأَنَّ أُمُورَ الْآخِرَةِ لَا تُدْرَكُ بِالْعَقْلِ وَأَحْوَالُ الْبَرْزَخِ أَشْبَهُ بِأَحْوَالِ الْآخِرَةِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ».
ترجمه: «(بیهقی) میگوید: و نمازشان در اوقات مختلف و مکانهای مختلف است، عقل آن را رد نمیکند و به تحقیق با نقل نیز ثابت است، پس این دلالت بر حیات آنان دارد. میگویم (یعنی ابن حجر میگوید) پس اگر ثابت شد که آنان از حیث نقل زنده هستند، پس از حیث نظر نیز تقویت میشود اینطور که شهدا با نص قرآن زنده هستند و انبیا افضلتر از شهدا هستند و نیز به دلیل و به شواهد حدیثی که ابو داود تخریج کرده است از حدیث ابو هریره که مرفوع میباشد، که در آن حدیث پیامبر ص فرموده است: “بر من صلوات بفرستید چراکه صلواتتان هرجا که باشید به من ابلاغ میگردد”. سندش صحیح است. و ابو الشیخ در کتاب الثواب با سند جید با این لفظ آن را تخریج کرده است: “هرکس نزد قبرم بر من صلوات بفرستد آن را میشنوم و هرکس از راه دور بر من صلوات بفرستد صلواتش به من ابلاغ میگردد”. و نزد ابو داود و نسائی که ابن خزیمه و غیر او آن را صحیح دانستهاند، از اوس بن اوس به صورت مرفوع آمده دربارهی فضل روز جمعه که میفرماید در این روز بسیار بر من صلوات بفرستید چراکه صلوات شما بر من عرضه میگردد، گفتند ای رسول خدا چگونه صلوات ما بر تو عرضه میشود در حالی که شما در قبر پوسیده و به خاک تبدیل میشوی. فرمود: بیگمان خداوند بر زمین حرام کرده است که جسد پیامبران را بخورد.
و آنچه که اشکال وارد میسازد بر آنچه که آوریدم آن حدیثی است که ابو داود از وجهی دیگر از ابو هریره تخریج کرده است که مرفوع میباشد، اینکه: “هیچ کسی نیست که بر من سلام کند مگر اینکه خداوند روح من را به من برمیگرداند تا سلام را به او پاسخ بگویم”. و راویانش از ثقات هستند و وجه اشکال در آن این است که ظاهر آن این است که بازگشت روح به جسد مقتضای انفصال و جدا بودن روح از جسد میباشد که همان موت است، به تحقیق علما در این باره جوابهایی دادهاند یکی اینکه مراد از این فرمودهاش “خداوند روحم را به من باز میگرداند”، این است که بازگرداندن روحش در سابق و پیش از دفنش بوده، نه اینکه بازگردد و سپس گرفته شود و سپس بازگردد.
دوم: اگر این را هم بپذیریم، اما گرفتن روح، همان نزع و گرفتن مربوط به موت نیست، بلکه مشقت و سختی در این روح گرفتنهای بعدی وجود ندارد.
سوم: اینکه مراد از روح، ملک موکل شده به این موضوع میباشد.
چهارم: مراد از روح، نطق میباشد پس در آن جایز است از جهت خطاب ما به آنچه که آن را میفهمیم باشد.
پنجم: استغراق در امور ملإ اعلی میباشد، پس اگر به او سلام داده شود، فهمش به او باز میگردد تا به کسی که به او سلام کرده است جواب بدهد. و به این جواب هم از جهت دیگری اشکال وارد شده است و آن اینکه چنین چیزی مستلزم استغراق و فراگیری همهی زمان میباشد بخاطر اینکه صلوات و سلام بر او به طور پیوسته در هر گوشهی زمین انجام میشود که اینقدر زیاد است که در شمار نمیآید، و جواب داده شده به اینکه امور آخرت با عقل قابل درک نمیباشد و احوال برزخ شبیه به احوال آخرت است و الله اعلم».
ابن حجر عسقلانی دیوان اشعاری به نام السبع النيرات دارد، برخی از ابیات قصیدههایش را در اینجا میآورم:
يا سيد الرسل الذى منهاجه | حاو كمال الفضل والتهذيب |
تا آنجا که میگوید:
فأشفع لمادحك الذى بك يتقى فلأحمد بن علي الأثري في مأهول قد صح أن ضناه زاد وذنبه |
اهوال يوم الدين والتعذيب مدحك نظم كل غريب أصل السقام وانت خير طبيب |
ترجمه: «ای سرور رسولان، که منهاجش حاوی کمال فضل و پیراستگی است… پس شفاعت این مدح کنندهات را کن که تنها با تو از ترس روز قیامت و عذابش در امان خواهد بود. مدح تو را همه میدانند اما احمد بن علی الاثری(ابن حجر) در مدح از تو همه چیزهای غریب را در کنار هم خواهد سرود. به راستی که بیماریاش زیاد گشته، اما گناهش سبب اصلی بیماری است و تو چه نیکو طبیبی هستی».
در قصیدهای دیگر میگوید:
يا سيدي يا رسول الله قد شرُفت بباب جودك عبد مذنب كلف بكم توسل يرجو العفو عن زلل وإن يكن نسبة بعزى الى حجر |
قصائدي بمديح فيك قد رصفا يا أحسن الناس وجها مشرقا ووقفا من خوفه جفنه الهامي لقد ذرفا فطالما فاض عذبا طيبا وصفا |
ترجمه: «ای سرورم، ای رسول خدا، قصیدههایم تنها با سرودن یک مدح و ستایش دربارهی تو شرافت و بزرگی یافت. بندهای گناهکار و دلداده در آستان تو ایستاده است ای زیباروی ترین مردمان. این بنده با چه بسیار توسل امید بخشش از لغزشها را دارد و از ترس چشمان سرگشتهی او اشکبار شده است. هر نسبتی را که حجر را بدان منسوب کنند، پس چه بسیار خوشگوار و دلپذیر است».
در قصیدهای دیگر میگوید:
اصدح بمدح المصطفى واصدع به واقصد له واسأل به تعط المنى خير الأنام ومن لجا لجنابه |
قلب الحسود ولا تخف تفنيدا وتعيش مهما عشت فيه سعيدا لا بدع أن أضحى به مسعودا |
ترجمه: «آواز گویان مدح مصطفی را بگوی و با آن قلب حسود را پاره کن، و از نکوهشها نترس. و برايش قصیده بگو (يا قصد و آهنگ او را کن) و بوسیلهی او درخواست کن که آرزوها (و خواستههایت) برآورده (و داده) میشود و تا هر زمان زندگی کنی خوشبحت زندگی خواهی کرد. بهترین موجودات کسی است که به جناب او التجا و پناه برده شود، پس جای تعجب نیست که اگر با او خجسته و نیکبخت شوم».
ابن حجر در شرح حدیث نهی انداختن آب دهان به سمت قبله میگوید: «وَفِيهِ الرَّدُّ عَلَى مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ عَلَى الْعَرْشِ بِذَاتِهِ».
ترجمه: «در آن ردی است بر کسی که گمان میکند که اوتعالی با ذات خودش بر عرش است».[۲]
و میگوید: «قَوْله اسْتَوَى على الْعَرْش هُوَ من الْمُتَشَابه الَّذِي يُفَوض علمه إِلَيّ الله تَعَالَى».
ترجمه: «این فرمودهاش: “بر عرش قرار گرفت” از متشابهاتی است که علم آن به سوی الله متعال واگذار میشود».[۳]
و میگوید: «قَوْلُهُ يَنْزِلُ رَبُّنَا إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا اسْتَدَلَّ بِهِ مَنْ أَثْبَتَ الْجِهَةَ وَقَالَ هِيَ جِهَة الْعُلُوّ وَأنكر ذَلِك الْجُمْهُور لِأَنَّ الْقَوْلَ بِذَلِكَ يُفْضِي إِلَى التَّحَيُّزِ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ وَقَدِ اخْتُلِفَ فِي مَعْنَى النُّزُولِ عَلَى أَقْوَالٍ فَمِنْهُمْ مَنْ حَمَلَهُ عَلَى ظَاهِرِهِ وَحَقِيقَتِهِ وَهُمُ الْمُشَبِّهَةُ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ قَوْلِهِمْ… فَأَمَّا قَوْلُهُ يَنْزِلُ فَهُوَ رَاجِعٌ إِلَى أَفْعَالِهِ لَا إِلَى ذَاتِهِ».
ترجمه: «این فرمودهاش: “پروردگارمان به آسمان دنیا نازل میشود” کسی که جهت را ثابت میکند به این حدیث استدلال میکند و میگوید این جهت علو است، و جمهور آن را انکار میکند، برای این چنین سخنی منجر به محصور شدن در یک جا میشود، که خداوند از چنین چیزی متعالی میباشد و در معنای نزول بر چند قول اختلاف کردهاند، بعضی از آنان آن را بر ظاهر و حقیقتش حمل کردهاند و آنان مشبهه هستند، خداوند متعالی است از این سخنشان… و اما این سخنش: “نازل میشود” این به افعال او بر میگردد نه به ذات او».[۴]
و میگوید: «الْيَد تطلق على النِّعْمَة وَالْإِحْسَان وَنَحْو ذَلِك قَوْله أَطْوَلهنَّ يدا أَي اسمحهن وَوَقع ذكر الْيَد فِي الْقُرْآن والْحَدِيث مُضَافا إِلَى الله تَعَالَى وَاتفقَ أهل السّنة وَالْجَمَاعَة على أَنه لَيْسَ المُرَاد بِالْيَدِ الْجَارِحَة الَّتِي هِيَ من صِفَات المحدثات وأثبتوا مَا جَاءَ من ذَلِك وآمنوا بِهِ فَمنهمْ من وقف وَلم يتَأَوَّل وَمِنْهُم من حمل كل لفظ مِنْهَا على الْمَعْنى الَّذِي ظهر لَهُ وَهَكَذَا عمِلُوا فِي جَمِيع مَا جَاءَ من أَمْثَال ذَلِك».
ترجمه: «دست بر نعمت و احسان و امثال آن اطلاق میگردد، این فرمودهاش: “أَطْوَلَهُنَّ يَدًا[۵] = دستش از همه دراز تر بود” یعنی بخشنده ترینشان بود. و ذکر دست در قرآن و حدیث واقع شده و به الله تعالی اضافه شده است و اهل سنّت و جماعت اتفاق دارند بر اینکه مراد از آن، دستی که عضو بدن است و از صفات محدثات است نیست، و آنچه در آن باره آمده است را اثبات میکنند و به آن ایمان میآورند پس بعضی از آنان توقف کرده و تأویل نکردهاند و بعضی از آنان هر لفظی از آن الفاظ را بر معنایی حمل کرده که برایش ظاهر شده است و به همین شکل در همهی آن چه از امثال این الفاظ آمده است عمل کردهاند».[۶]
و دربارهی این عبارت: «فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ»؛ «سوگند به کسی که جانم در دست اوست» که در حدیث شماره ۲۴۰ بخاری آمده است میگوید: «وَالْمُرَادُ بِالْيَدِ هُنَا الْقُدْرَةُ»؛ «در اینجا مراد از دست، قدرت است».[۷]
و دربارهی این حدیث: «سَبْعَةٌ يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّهِ يَوْمَ لا ظِلَّ إِلا ظِلُّهُ …».[۸]
ترجمه: «خداوند، هفت گروه را روزی که هیچ سایهای جز سایهی او وجود ندارد، در زير سایهی خود، جای میدهد…».
میگوید: «قَوْلُهُ فِي ظِلِّهِ قَالَ عِيَاضٌ إِضَافَةُ الظِّلِّ إِلَى اللَّهِ إِضَافَةَ مِلْكٍ وَكُلُّ ظِلٍّ فَهُوَ مِلْكُهُ كَذَا قَالَ وَكَانَ حَقُّهُ أَنْ يَقُولَ إِضَافَةُ تَشْرِيفٍ لِيَحْصُلَ امْتِيَازُ هَذَا عَلَى غَيْرِهِ كَمَا قِيلَ لِلْكَعْبَةِ بَيْتُ اللَّهِ مَعَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ كُلَّهَا مِلْكُهُ وَقِيلَ الْمُرَادُ بِظِلِّهِ كَرَامَتُهُ وَحِمَايَتُهُ كَمَا يُقَالُ فُلَانٌ فِي ظِلِّ الْمَلِكِ».
ترجمه: « این فرمودهاش: «فِي ظِلِّهِ = در سایهاش» قاضی عیاض میگوید: اضافهی سایه به خداوند اضافهی مِلکیت است و هر سایهای مِلک خداوند است چنین گفته است. و حق این است که گفته شود اضافهی تشریف است تا برتری آن را بر غیر آن حاصل نماید همانطور که به کعبه بیت الله گفته شده است با اینکه همهی مساجد مِلک او هستند و گفته شده مراد از سایه، کرامت و حمایتش است؛ چنانکه گفته میشود فلانی در سایهی پادشاه قرار دارد».[۹]
و اقوال دیگری نیز در تأویل صفات دارد که برای جلوگیری از اطالهی کلام به همین مقدار کفایت میکنم.
تأویل به عنوان یکی از موانع تکفیر، معتبر شمرده میشود و تأویل نیز همانند جهل، در اصل دین و اصول اعتقادی معتبر نمیباشد. منظورمان از تأویل در اصل دین این است که نباید در مبادی اصلی و چارچوب اسلام تأویل نمود و امور معلوم و واضحی که همهی پیامبران برای دعوت به آن مبعوث شدهاند را تأویل نمود، مانند تأویل در یکتایی خداوند، تأویل در آمدن پیامبری دیگر بعد از پیامبر اسلام، تأویل در اینکه گفته شود معاد فقط روحانی است، تأویل در اینکه ادیان دیگر نیز، بعد از آمدن اسلام موجب رستگاری میشوند، و قس علی هذا…
اما در مسائل عملی و فقهی و که در چارچوب قواعد اسلامی باشد، میتوان تأویل کرد.
این سه عالم بزرگواری که در بیانیهی دولت اسلامی، از آنها نام برده شده است یعنی ابن قدامه مقدسی و محیی الدین نووی و ابن حجر عسقلانی، در بعضی از مسائل، تأویلهایی کردهاند و تأویلهای آنان شرعی و جایز بوده است که اگر به حق اصابت کرده باشند دو اجر دارند و اگر اشتباه کرده باشند یک اجر خواهند داشت.
مسألهی توسل و استشفاع بالنبی نیز از مسائلی بود که این سه امام در آن چنین تأویل نمودهاند که این کار بعد از وفات پیامبر ص جایز است و استناد آنان به بعضی از آیات و احادیث است، مانند اینکه پیامبران در قبرهایشان زنده هستند و سلام سلامکننده را نزد قبر میشوند و چنین اجتهاد کردهاند که اگر بعد از وفات پیامبر ص نزد قبر او بروند بنا بر آیهی ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا٦٤﴾ [النساء: ۶۴]
«و اگر آنها هنگامیکه بر خویشتن ستم میکردند، نزد تو میآمدند، و از الله طلب آمرزش میکردند، بیگمان الله را توبهپذیر مهربان مییافتند».
این امکان وجود دارد که پیامبر ص به همان شکل که جواب سلامِ سلامکننده را میدهد، پس اگر از پیامبر درخواست شفاعت نزد الله شود نیز این درخواست را میشنوند و از این رو درخواست شفاعت بوسیلهی پیامبر بعد از وفاتش نزد الله (استشفاع بالنبی الی الله) را جایز میدانستند.
و دولت اسلامی هم؛ چنانکه گفتیم این علما را تکفیر نکرده است، بلکه تکفیر آنان را رد کرده و گفته است: «وننكر أشدّ النّكير على من يبغي ويتعدّى فيكفّر العلماء أمثال ابن قدامة المقدسي والنّووي وابن حجر العسقلاني وغيرهم رحمهم الله، ممن لهم على أمّة الإسلام أياد بيضاء في نشر العلم ونصرة الشريعة، بل نحفظ مكانتهم ونترحّم عليهم ونعتذر عمّا بدر عنهم من أخطاء وزلّات».
ترجمه: «و ما به شدیدترین حالت انکار میکنیم، بر کسانی که تجاوز و بغی میکنند و علمایی امثال ابن قدامه مقدسی و نووی و ابن حجر عسقلانی و غیره رحمهم الله را تکفیر میکنند. علمایی که در امّت اسلامی سابقهی درخشانی در نشر علم و نصرت اسلام، و پروندهی نیکویی در دفاع از شریعت دارند. بلکه جایگاهشان را حفظ میکنیم و بر آنها رحمت میفرستیم و در اشتباهات و لغزشهایی که داشتند معذورشان میدانیم».
از الله سبحانه وتعالی میخواهم که این نوشته را مفید قرار دهد و شمعی باشد در تاریکیهای غلو و افراط، و مانعی باشد در برابر تفریط. و اگر در این نوشته، اشتباهی وجود داشت پس از من و از شیطان بوده و انتقادهای علمی و برادرانهی مسلمانان را با روی باز پذیرا هستم، و اگر در این نوشته به حق اصابت نمودهام پس از لطف و منّت و هدایت الله تعالی بر من بوده است و از خداوند هدایت و تقوا و ثبات بر حق و عاقبت به خیری را برای خودم و خواننده خواستارم.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين
وصلى الله وسلم على نبينا محمد وعلى آله وصحبه وسلم تسليماً كثيراً
مجاهد دین
۲۷ اسفند ۱۳۹۶شمسی
……………………………..
[۱]– متن کامل حدیث مسلم چنین است:
عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ ب قَالَ: سِرْنَا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص: بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ فَمَرَرْنَا بِوَادٍ، فَقَالَ: «أَيُّ وَادٍ هَذَا»؟ فَقَالُوا: وَادِي الأَزْرَقِ، فَقَالَ: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى مُوسَى عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فَذَكَرَ مِنْ لَوْنِهِ وَشَعَرِهِ شَيْئًا لَمْ يَحْفَظْهُ دَاوُدُ، وَاضِعًا إِصْبَعَيْهِ فِي أُذُنَيْهِ، لَهُ جُؤَارٌ إِلَى اللَّهِ بِالتَّلْبِيَةِ، مَارًّا بِهَذَا الْوَادِي». قَالَ: ثُمَّ سِرْنَا حَتَّى أَتَيْنَا عَلَى ثَنِيَّةٍ، فَقَالَ: «أَيُّ ثَنِيَّةٍ هَذِهِ»؟ قَالُوا: هَرْشَى أَوْ لِفْتٌ، فَقَالَ: «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى يُونُسَ عَلَى نَاقَةٍ حَمْرَاءَ، عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ، خِطَامُ نَاقَتِهِ لِيفٌ خُلْبَةٌ، مَارًّا بِهَذَا الْوَادِي مُلَبِّيًا». (مسلم/۱۶۶)
ترجمه: ابن عباس ب میگوید: همراه رسول الله ص در مسیر میان مکه و مدینه، در حرکت بودیم که گذرمان به درهای افتاد. رسول الله ص فرمود: «نام این دره چیست»؟ صحابه گفتند: این، درهی ازرق است. آنحضرت ص فرمود: «گویا من موسی u را میبینم ـ و رسول اکرم ص ویژگیهای رنگ و مویش را متذکر گردید ولی داوود، یکی از راویان، فراموش کرده است ـ که دو انگشتش را در گوشهایش گذاشته، با آواز بلند، لبیک میگوید و از این وادی، عبور میکند». ابن عباس ب میگوید: همچنان به راهمان ادامه دادیم تا اینکه به کوهی رسیدیم. آنحضرت ص پرسید: «این، چه کوهی است»؟ صحابه گفتند: این کوهِ هرشی یا لفْت نام دارد. رسول الله ص فرمود: «گویا من بسوی یونس نگاه میکنم که بر ناقهای سرخ رنگ، سوار است و جبهای پشمینه به تن دارد و مهار شترش از لیف (پوست درخت خرما) است و لبیک گویان از این وادی میگذرد».
[۲]– فتح الباری، ج: ۱ ص: ۵۰۸٫
[۳]– فتح الباری، ج: ۱ ص: ۱۳۶٫
[۴]– فتح الباری، ج: ۳ ص: ۳۰٫
[۵]– اشاره به این حدیث است:
عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا: أَنَّ بَعْضَ أَزْوَاجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، قُلْنَ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: أَيُّنَا أَسْرَعُ بِكَ لُحُوقًا؟ قَالَ: «أَطْوَلُكُنَّ يَدًا»، فَأَخَذُوا قَصَبَةً يَذْرَعُونَهَا، فَكَانَتْ سَوْدَةُ أَطْوَلَهُنَّ يَدًا، فَعَلِمْنَا بَعْدُ أَنَّمَا كَانَتْ طُولَ يَدِهَا الصَّدَقَةُ، وَكَانَتْ أَسْرَعَنَا لُحُوقًا بِهِ وَكَانَتْ تُحِبُّ الصَّدَقَةَ. (بخارى: ۱۴۲۰)
ترجمه: عايشه ل میگويد: بعضی از همسران رسول الله صلى الله عليه وسلم از آنحضرت پرسیدند: بعد از وفات شما، کدام یک از ما، زودتر به شما ملحق خواهد شد؟ رسول خدا صلى الله علیه وسلم فرمود: «کسی که دستهايش، درازتر باشد». عايشه ل میگوید: بعد از آن، ما دستهای خود را با چوبی از نی، اندازه گیری کردیم. دستهای سوده ل از همهی ما درازتر بود. اما بعدها دانستيم كه منظور آنحضرت صلى الله عليه وسلم از درازی دست، صدقه دادن بود. و ايشان (یعنی زینب) كه صدقه دادن را دوست داشت، زودتر از همهی ما، به رسول خدا صلى الله عليه وسلم ملحق شد.
[۶]– فتح الباری، ج: ۱ ص: ۲۰۸٫
[۷]– فتح الباری، ج: ۱ ص: ۳۵۲٫
[۸]– صحیح بخارى (۶۶۰).
[۹]– فتح الباری، ج: ۲ ص: ۱۴۴٫