رونمائی از تدلیس آنهائی که طبق سناریوی دشمنان به نام القاعده اما به کام امریکا و ناتو در حرکتند (۵)
به قلم: ابوعبدالله موکریانی
شیخ ابوحفض یازده ماه پس از مرگ شیخ اُسامه بنلادن تقبله الله با پناه بردن به سفارت موریتانی، ایران را ترک میکند میگوید: «مقامات ایرانی همچنان خواستار انتقال پنهانی من و خانوادهام به یک کشور همسایه و بویژه ترکیه بودند. من به آنان گفتم اعضای خانوادۀ من تحت پیگرد هیچ کشوری قرار ندارند و در صورتی که آنان بتوانند با پرواز عادی ایران را ترک کنند، من راه حل ارائه شده توسط آنان را برای خود میپذیرم».
چنین اقدامی صورت گرفت و هنگامی که خانوادۀ او به نواکشوت رسید، همسر او با مقامات موریتانی وارد مذاکره شد و درخواست ابوحفص را برای پناه بردن به سفارت کشور خود در تهران به آنان ابلاغ کرد و ترتیب فراری دادن او را از ایران تدارک دید.
ابوحفص با یادآوری اینکه کلیۀ مکالمات تلفنی او تحت کنترل بود، میگوید همسرش طبق قراری که از پیش با هم گذاشته بودند در میانۀ گفتگوها هر بارعددی میگنجاند که از کنار هم گذاشتن آنها شماره تلفن کاردار موریتانی در تهران بدست میآمد.
میگوید «من در تهران اجازه داشتم همراه محافظان به خرید و استخر بروم. یکی از آنان که مرا برای رفتن به استخر همراهی میکرد، خود نیز از فرصت استفاده کرده و به سونا میرفت. یکی از روزهائی که برای رفتن به استخر پیشبینی شده بود، لباسهای لازم را در ساک خود گذاشتم و هنگامی که محافظ من به سونا رفت از فرصت استفاده کرده به رخت کن بازگشتم، لباس خود را عوض کردم و بیرون آمدم، تاکسی گرفتم و با استفاده از تلفن راننده، به موبایل کاردار سفارت موریتانی زنگ زدم. او آدرس خود را داد و من چند دقیقه بعد در خانۀ او بودم».
او میگوید: «میدانستم که خروج من از ایران آسان نبود و به مذاکرات طولانی و دشوار و دخالت رئیس جمهوری نیاز داشت. ایرانیان هر بار که کوچکترین پیشرفتی در گفتگوها حاصل میشد، مشکلات تازهای پیش میکشیدند و به بهانۀ موانع فنی، خروج را به تأخیر میانداختند. بالاخره پس از هفتهها مذاکره، توافقی صورت گرفت و من با طی مسیری طولانی و مراحلی گوناگون به کشورخود رسیدم. هر چند در هر مرحله سفیر موریتانی در محل به استقبال من میآمد، اما همواره نگران بودم. تنها پس از ورود به کازابلانکا در مراکش خیالم راحت شد».