سناریوی مستند عملیات استشهادی در قرآن و سنت ( نوجوان و پادشاه ) (قسمت اول)
مؤلف: عبدالمنعم مصطفى
مترجم:ع . شافعی
بسم الله الرحمن الرحیم
إن الحمد لله نحمدُه، ونستعينُه، ونستغفِرُه، ونعوذ بالله من شرورِ أنفُسِنا ومن سيئات أعمالنا، من يهده اللهُ فلا مُضِلَّ له، ومن يُضلِل فلا هادي له.
وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، وأشهدُ أنَّ محمداً عبدُه ورسولُه، صلى الله عليه وعلى آله وصحبه وسلَّم..
اما بعد:
چه بسا بسیاری از ما، حکایت نوجوان مؤمن و پادشاه ستمگر را همانگونه که در صحیح مسلم[۱] آمده است شنیدهایم.. اما بنده بر این باورم که لازم است هر از چند گاهی در برخی معانی و مفاهیم نهفته در کلمات و عبارات این حکایت بسیار مهم با تمامی صحنهها و مراحل آن تأمل نماییم.. براستی که مفاهیم ایمانی والایی در آن نهفته است.. و ارتباط تنگاتنگی با اوضاع کنونی و زندگی امروزی ما مسلمانان دارد.. و صحنهها و مراحل و رخدادهای آن –یا حداقل برخی از آنها–هنوز هم در کشورهای مختلف و به شیوههای گوناگون تکرار میشود.. باید در آن تأمل نماییم تا درسها و پندها و توشههایی از آن برای خود و نسلهای آینده برگیریم که به اذن الله ما را در تحمل سختیهایی که در راه حق، و دعوت، و جهاد، و سازندگی، و رویارویی با ستم و سرکشی طاغوتهای ستمگر با آن مواجه میشویم یاری نماید.
پس با ما همراه شوید تا در معانی و مفاهیمِ تک تک کلمات و عباراتِ این حکایت عظیم بیندیشیم.. و از الله بخواهیم که ما را در رسیدن به حق و حقیقت موفق فرموده و این سعی و تلاشِ ما را به درگاه خویش بپذیرد .. به راستی که او شنوا و نزدیک و اجابت کنندهی دعا است.
امام مسلم :در صحیح خود از صهیب روایت میکند که رسول الله فرمودند:
«كَانَ مَلِكٌ فِيمَن كَانَ قَبلَكُم» یعنی: «در زمان {یکی از} امتهای پیش از شما، پادشاهی بود..».
پادشاهی طغیانگر و زورگو، که ملت خود را به بردگی گرفته و آنان را مطیع خویش و دنبالهرو قانون و آرزوهای خود نموده بود.. و خود را خدا و معبود آنان قرار داده بود.. و هر آنچه را که خود صحیح میدانست به آنان تحمیل میکرد.. و بر اساس هوا و هوس و آرزوهای خود، برای آنان قانونگذاری میکرد.. بجز حکم او، هیچ حکم دیگری بر مردمان آن سرزمین اجرا نمیشد.. هر کسی را که منکر الوهیت و ربوبیتش میشد تحت تعقیب و شکنجه و اذیت و آزار قرار میداد و نهایتا او رااز میان میبُرد.. خود را در بسیاری از ویژگیها و صفاتی که مخصوص الله هستند، شریک و همتای او قرار داده بود.
و امروزهنوز چه بسیارند طاغوتهای ستمگری که در بیشتر ویژگیها و خصلت های مذکور، شبیه به آن پادشاه ستمگرند… و میان آن طغیانگر و طاغوتهای امروزی هیچ تفاوتی نمیتوان یافت به جز اینکه آن پادشاه ستمگر در کمال بیشرمی و با وضوح و صراحت تمام، مدعی ربـوبیت و الـوهیت میشد و این جرأت را به خود میداد که به مردمانش اعلام کند و بگوید: من پروردگار بزرگ و والای شما هستم.. بجز من هیچ خدا و هیچ معبودی ندارید..
در حالیکه طاغوتهای امروزی که مدتهای مدیدی است خود را به امت اسلامی تحمیل نمودهاند، به صورت غیر صریح و با مکر و نیرنگ و فریب،چنین ادعائی را مطرح میکنند.. آری، هر یک از این طاغوتها با زبان حال و یا حتی با گفتار، به ملت خود میگوید: هیچ حاکم و هیچ قانونگذاری بجز من ندارید… جز آنچه که خود میپسندم و صلاح میبینم چیزی به شما ارائه نمیدهم.. پس هرآنچه را که من برایتان حلال میکنم حلال است..و آنچه را که من بر شما حرام مینمایم حرام است.. و هر آنچه را که من نیکو میدانم نیکوست و آنچه را که من نمیپسندم ناپسند است.. با هر کسی که بخواهم دوستی و همکاری میکنم و شما نیز حق مخالفت ندارید و باید از من تبعیت کنید.. و با هر کسی که بخواهم دشمنی میکنم و میجنگم و شما نیز باید دنبالهرو من باشید… قانون اساسی و فرامین من از هر کس و هر چیزی بالاتر و والاتر است… بر شما واجب است که تنها از من اطاعت کنید.. پس هر کسی که به نافرمانی از من بپردازد و از دیگران اطاعت کند، با او اعلام جنگ نموده و او را تـحـت تعقیب و شکـنجه قـرار داده و به زنـدان میافکنـم و بـه قتـل میرسانم.. شما و آنچه که دارید مُلک من و در اختیار من هستید.. وشما انسانها بهترین دارایی و سرمایهی من به شمار میروید..
شما مورد بازخواست قرار میگیرید و من – هر کاری که انجام دهم – فراتر از بازخواست و محاسبه هستم، و در بارهی آنچه که انجام میدهم مورد بازخواست و مؤاخذه قرار نمیگیرم.. و وای بر آن کسی که جرأت نموده و بخواهد مرا زیر سؤال برده و از من انتقاد نماید..
در طغیان و کفر و ستم،کاملا مشابه آن پادشاه ستمگرند.. ولی برخلاف او سعی در پنهان نمودن این کفر و طغیان نموده و به مکر و حیله و نیرنگ متوسل میشوند. و از این جهت، بسیار خطرناک تر و خبیث تر از اویند!
«وَكَانَ لَهُ سَاحِرٌ»، «و یک ساحر داشت»..
که وظیفه داشت حقایق را در نظر مردم وارونه سازد، و حق را به عنوان باطل و باطل را همچون حق به آنان بنمایاند..
وظیفه داشت که آیین باطل پادشاه را ترویج نماید و طغیان و ادعای ربوبیت و الوهیت او را برای مردم بیاراید!
وظیفه داشت که با استفاده از مهارت خود در سحر و جادو و شعبدهبازی و کفر، پایههای حکومت آن پادشاه ستمگر و زورگو را استوار سازد و مردم را چنان به بردگی او بکشاند که حتی یک نفر هم در برابر او نایستد و دست به اعتراض نزند!
این جادوگر،تنها یک نمونه از جادوگرانی است که در هر عصر و دورهای در طول تاریخ، از طاغوتها و پادشاهی و حکومت آنان حمایت و پشتیبانی میکنند.آری، هر طاغوتی که بر امت و یا ملتی مسلط شده است، برای استمرار پادشاهی و حکومت خود و به منظور تسلط یافتن بر مملکت و به بردگی کشیدن مردم و سرزمین هایشان، ساحرانی داشته است که در سختیها و گرفتاریها از او و از پادشاهی و حکومت و قانون او دفاع نمایند..
آنان حقیقت را در نظر مردم چنان وارونه و دگرگون میسازند که حق را باطل و باطل را حق بپندارند.. شیرین را تلخ و تلخ را شیرین احساس کنند.. زشت را زیبا و زیبا را زشت ببینند.. معروف را منکر و منکر را معروف بدانند!!
امروزه نیز ساحران و جادوگران متعددی هستند که با عناوین و القاب مختلف و در اشکال و صورتهای گوناگون، به خدمت طاغوت در آمده و مردم را به تسخیر آنان در میآورند و موجب تثبیت تاج و تختشان میگردند. از جمله:
- علمای دین فروش و درباری و مزدوری که اهل سفسطه و مغالطه و نیرنگ و فریباند.. با تمام وجود به خدمت طاغوتهای ستمگر در آمده و علم و دانش و زبان و قلم خود را به دفاع و پشتیبانی از حکومت و ظلم و ستم و طغیان و کفر آنان اختصاص دادهاند!
- انواع و اقسام رسانههای نوشتاری، شنیداری، و دیداری که شب و روز به ترویج فرهنگ طاغوت پرداخته و مردم را به عبادت و پرستش طاغوت و راضی شدن به او فرا میخوانند!
وسایل گمراهی و سرگرمیهای حرام که شهوت را برانگیخته و شخص را برای همیشه چنان اسیر شهوات و آرزوهایش میسازد که رهایی از تسلط و فشار آنها برایش غیر ممکن میشود و گویی اسیر هزار دیو و شیطان شده است!
لذا جای هیچ تعجبی نیست که در میان ما کسانی یافت شوند که فریفتهی فرهنگ طاغوت شده و به عبادت طاغوت پرداخته و به حزب او پیوسته باشند.. و اینها همه نتیجهی سحر و جادوی جادوگران مذکور است!
(برای مثال) اگر یک موضوع را برای گفتگو و مناقشه مطرح کنیم.. هزار و یک رأی و نظر در بارهی آن خواهیم شنید.. و اینها همه بر اثر جادوی جادوگران حیلهگر است!
بلکه اگر یک رنگ را نشان داده و در بارهی آن بپرسیم.. خواهیم دید که دهها نفر پاسخ خواهند داد؛ هر یک از آنان آنرا با رنگی متفاوت میبیند و جوابی متفاوت با جواب دیگران ارائه میدهد.. و اینها همه به سبب جادوی جادوگران حیلهگر است!
معروف در نظر بسیاری از مردم، منکر و زشت شده و منکر تبدیل به معروف و امر پسندیده شده است.. باطل به حق تبدیل شده و حق به باطل.. ظلم و ستم عدالت است و عدالت ستم.. و اینها همه تأثیر جادوی جادوگران حیلهگر است!
طبع و سرشت مردم، فاسد شده است.. و از دیدگاه آنان دیگر هیچ حقیقتی باقی نمانده است که مورد اتفاق بوده و قابل نقض و مناقشه نباشد.. و هیچ اصل ثابتی که مورد احترام بوده و محل رجوع باشد برایشان باقی نمانده است.. و هر چیزی–به جز عبادت و فرمانبرداری بیچون و چرای طاغوت– قابل نقد و انکار و تغییر و تابع میل و ارادهی ملتهای جادو شده و مقهور است!
«فَلَمَّا كَبُرَ ـ أَي السَّاحِرُ ـ قَالَ لِلمَلِكِ: إِنِّي قَد كَبُرتُ»، «هنگامی که -ساحر- پیر شد، به پادشاه گفت: من پیر شدهام»..این را گفت تا پادشاه طغیانگر، متوجه خطر شده و بداند که اجل جادوگرش نزدیک شده و احتمال دارد که با مردن او، سحر و جادویش هم از میان رفته و تأثیر آن بر مردم از بین برود و واقعیتها همانگونه که هست بر آنان نمایان گردد.. و این امر برای پادشاه و حکومت او خطر بسیار بزرگی بشمار میرفت.. لذا باید قبل از اینکه دیر شود چارهای بیندیشد! اما چاره چیست؟!.. و راه حل کدام است؟!
«فَابعَث إِلَيَّ غُلاماً أُعَلِّمُهُ السِّحرَ»، «(جادوگر گفت:) نوجوانی نزد من بفرست تا به او جادو بیاموزم»..
تا در سحر و جادو و خدمت به پادشاه طغیانگر، وارث من گردد و فاعلیت جادو و تأثیر آن بر مردم استمرار یابد؛ زیرا سحر و جادو برای اینکه نتیجه بدهد باید پیوسته و بدون انقطاع ادامه یابد؛ و اگر دچار هرگونه وقفه و انقطاعی شود بلافاصله باطل و برملا شده و گریبان گیر کسی میشود که آنرا به کار برده است..
لذا میبینیم که همهی جادوگران مزدور طواغیت، به صورت تمام وقت و بدون کمترین توقف ومعطلی در حال سحر نمودن مردمند.. تا این مردمان بیچاره حتی به مدت یک دقیقه هم با خود خلوت نکنند و به استراحت نپردازند، مبادا پوشش از روی چشمانشان کنار رفته و به حقیقت جادو پی ببرند!
الله ﻷ میفرماید: [وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَنْ نَكْفُرَ بِاللهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَاداً…]سبأ /بخشی از آیهی ۳۳
«و مستضعفان به مستکبران میگویند: بلکه مکر و نیرنگ شبانه روز شما موجب گمراهی ما شد که به ما دستور میدادید که به الله کفر ورزیم و برای او شریکهایی قرار دهیم».
پس مکر و نیرنگ، تنها در شب و یا تنها در روزکافی نیست، بلکه باید شبانه روز باشد.. نیرنگی پیوسته و همیشگی، بدون کمترین وقفه و انقطاع!
«فَبَعَثَ إِلَيهِ غُلاماً يُعلِّمُهُ»، «نوجوانی نزد جادوگر فرستاد که او را آموزش دهد»؛ و سحر و جادو و فرمانبرداری و خدمتگذاری و عبادت پادشاه را به او بیاموزد..
ولی چرا یک نوجوان؟ چرا یک جوان و یا یک مرد میانسال را برای این کار انتخاب نکردند؟!
چون که سرعت یادگیری و درک نوجوان بیشتر است، و برای آموزش و به خدمت در آمدن و بندگی، فرمانبردارتر و مطیعتر است؛ و آسانتر از دیگران به کنترل جادوگر درآمده و مطابق با راه و روش او تربیت میشود.
و نیز برای اینکه پادشاه طغیانگر بتواند خدمات طولانی تر و سحر و جادویی که تأثیر آن تا نسلهای آینده نیز باقی بماند برای خود و پادشاهی و حکومت و قانون و تاج و تخت خود تضمین کند. و امکان ندارد که به همهی این اهداف برسد مگر اینکه فراگیرندهی جادو، نوجوان باشد!
لذا میبینیم که طاغوتهای امروزی نیز از طریق جادوگران خودو با استفاده از وسائل و امکاناتی که در اختیار دارند تلاش بسیاری میکنند که بر کودکان و نوجوانان تاثیر گذاشته و آنان را به سوی خود بکشانند، تا طغیان و حکومتشان استمرار یابد و امتیازات ویژه و فراوانی که از آنها بهرهمندند برای همیشه و تا نسلهای آینده نیز بدون هیچگونه مخالفت و بازخواست و انکاری در اختیارشان باقی بماند.. به همین سبب است که آنان، کودکان و نوجوانان ما را در دامان کفر و جادو و تعظیم و تمجید طــاغوت و تعظیم قــانون او و موالات و عبـادت او به جـای اللهﻷ تربیت میکنند!
«فَكَانَ فِي طَرِيقِهِ إِذَا سَلَكَ رَاهِبٌ»، «بر سر راهی که از آن میگذشت یک راهب بود»؛ یعنی هنگامی که این نوجوان از خانه به سمت جادوگر میرفت تا از او جادو بیاموزد و راه و روش او را فرا گیرد.. زاهدی یافت که اهل علم و توحید بود و از مردم کنارهگیری کرده و خود را از دید سربازان ددمنش آن پادشاه طغیانگر،پنهان نموده بود. سربازانی که هر شخص موحدی را که منکرالوهیت و ربوبیت آن پادشاه طغیانگر میشدتعقیب میکردند و میکشتند!
پادشاه طغیانگر و جادوگر و دیگر درباریان، نقشه میکشیدند و فریب و نیرنگ به کار میبردند.. و الله ﻷ بر خلاف مکر و حیله و چارهاندیشیِ آنان، تدبیر مینمود:
[وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللهُ وَاللهُ خَيْرُ الْـمَاكِرِينَ]انفال /بخشی از آیهی ۳۰
«و آنان نقشه میکشیدند و الله (در مقابل تدبیر آنان) تدبیر مینمود و (بی گمان) الله بهترین تدبیرکننده است».
و بخشی از تدبیر الله ﻷ این بود که این راهب دانشمند را در سر راه این نوجوان قرار داد!
چه بسیارند نوجوانان و جوانانی که در دامان طاغوت و در مدارس و دانشگاهها و دانشکدههاو پادگانها و مَیفروشیهای طاغوت و زیر دست جادوگران او تربیت شده و آموزش دیدهاند.. به این امید که در آینده، سربازانی گردند که از طاغوت و حزب و حکومت و دستاوردهای او حمایت و پاسداری کنند.. ولی الله ﻷ آنانرا مورد عنایت و توجه خود قرار داده و اسبابی فراهم میکند که آنان را از تاریکیها به نور و روشنایی، و از عبادت طاغوت به عبادت خالصانهی الله، و از جنگیدن در راه طاغوت به جنگیدن در راه خداوند رهنمون سازد؛ تا همه بدانند که هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند الله ﻷ را درمانده و ناتوان سازد و او هرگاه اراده نماید میتواند ضد هر چیزی را از خود آن چیز بوجود آورد!
«فَقَعَدَ إِلَيهِ وَسَمِعَ كَلامَهُ، فَأَعجَبَهُ»، «نزد راهب نشست و به سخنانش گوش داد و آنها را پسندید»؛ به سخنان این دانشمند زاهد علاقهمند شد، زیرا تفاوت زیادی میان آنها و میان سخنان آن جادوگر حیلهگر وجود داشت. سخنان آن عالم، عقل و قلب و سرشت انسان را مخاطب قرار میداد و بر آن تأثیر میگذاشت.. در حالیکه سخنان آن جادوگر، بر پایهی تکلف و چشمبندی و فریب و لذتهای زودگذر بود!
جادوگران هر اندازه که قدرت و زیرکی و نیرنگ و فریب و وسائل بکار گیرند، و هر اندازه که سخنور باشند باز هم نمیتوانند در برابر سخن حق، مقاومت و پایداری نمایند، هر چند که گویندهی این سخن حق، پیرمردی ناتوان و فراری باشد که در برابر طاغوت و جادوگرانش اسباب قوت چندانی در اختیار ندارد!
حقیقت، هرچند که اسباب قدرت از او گرفته شده و یاران و پشتیبانهای اندکی داشته باشد، به خودی خود قدرت عظیمی است که طاغوتهای ستمگر را به رعب و وحشت میاندازد. درخشندگی و جذابیتِ خاص خود را دارد که مستقیما بر عقلها و سرشتهای سالم اثر گذاشته و به اذن الله ﻷ آنها را به صف و جبههی حق و راستی برمیگرداند.
ببینید کـه در طول تـاریخ چه بسیار بودهاند طاغوتها و ستمگران و فرعونهایی که در برابر دعوت به سوی اللهﻷ و دعوت به یکتاپرستی اعلام جنگ و دشمنی نمودهاند.. سپس ببینید که دین اللهﻷچگونه به صورت مداوم و پیوسته در گسترش و امتداد است و به کجا رسیده است؛ و چه بر سر آن طاغوتها و فرعونها آمده است که در برابر دعوت به سوی الله و پرستش او به تنهایی، به جنگ و دشمنی و کینه و عداوت پرداختند! در دنیا دچار لعن و نفرین گشته و در آخرت نیز هیزمی از هیزمهای آتش جهنم خواهند بود.. و العیاذ بالله..!!
با این وجود، طاغوتها و فرعونهای امروزی عبرت نمیگیرند. رؤیای پادشاهی و حب تسلط و استعلا بر روی زمین، بصیرت و چشم آنان را کور نموده است.. البته اگر بصیرتی داشته باشند!!
«فَكَانَ إِذَا أَتَى السَّاحِرَ»، «پس هر گاه (نوجوان) نزد ساحر میآمد»؛ نمیتوانست در برابر رغبت شدیدی که نسبت به سخنان آن راهب دانشمند در دلش ایجاد شده بود مقاومت نماید، لذا از این فرصت استفاده میکرد و هرگاه نزد ساحر میآمد..
«مَرَّ بِالرَّاهِبِ وَقَعَدَ إِلَيهِ»، «نزد راهب میرفت و کنارش مینشست»؛ تا از او در بارهی دین و ایمان بشنود؛ و این دین جدید را که از اوآموخته بود،بهتر بشناسد. زیرا تنها در این اوقـاتی کـه نزد ساحر میرفت میتوانست به ملاقات راهب هم برود و میترسید که در غیر این صورت رازش برملا گردد!
مجرد ملاقات با آن راهب دانشمند، اتهامی به حساب میآمد که بر طبق قانون پادشاه ستمگر، مجازات قتل و اعدام بدنبال داشت. درست همانند طاغوتهای امروزی کـه طلاب علم را تحت تعقیب قرار داده و در جلسات آنـان به جاسوسی میپردازند تا بدانند که چه میگویند و چه مینویسند. و اساتید آنها را نیز که از فرمانبرداری طاغوت و پایبندی به قانون او سر باز زدهاند، تحت تعقیب قرار میدهند و هر کسی را که با آنان همنشینی نماید مجرم میشناسند!
«فَإِذَا أَتَى السَّاحِرَ ضَرَبَهُ»، «هرگاه نزد ساحر میآمد، ساحر او را میزد»… به خاطر تأخیر نمودن و حاضر نشدن به موقع بر سر کلاسهای سحر و جادو. و نیز از ترس اینکه مبادا به جاهای دیگری رفته باشد. جاهایی که در شأن کسی نیست که پادشاه، او را برای خدمت به خود و حضور در قصرش برگزیده است.. و همچنین مناسب وظیفهای نیست که برای آن آماده میشود.. زیرا او برای اینکه در این مأموریت و وظیفهاش موفق گردد باید به صورت ویژه و خاص و به عنوان ساحر آیندهی پادشاه تربیت شود!
وانگهی، زدن آن نوجوان نشانهی افلاس ساحر و ضعف و بطلان حجت او در دانش سحر و جادویی بود که به نوجوان آموزش میداد.. زیرا در مسیر توجیه و قانع نمودن افراد، تنها کسانی به ضرب و شتم پناه میبرند که حجت و دلیلی قوی نداشته باشند و وسائل و توان قانع نمودن را دارا نباشد!
«فَشَكَا ذَلِكَ إِلَى الرَّاهِبِ»، «نزد راهب شکایت نمود (و این مشکل را با اودر میان گذاشت)»؛ که نشان میدهد آن نوجوان به سبب ادب و بردباری و علم و مهربانی و دین و اخلاقی که از راهب دانشمند مشاهده نموده بود با او انس و الفت گرفته بود.. و اکنون میتوانست که مشکلاتش را با وی مطرح کند.. و این از اولین نشانههای راضی شدن نوجوان به دعوت راهب است.
«فَقَالَ: إِذَا خَشِيتَ السَّاحِرَ فَقُل: حَبَسَنِي أَهلِي، وَإِذَا خَشِيتَ أَهلَكَ فَقُل: حَبَسَنِي السَّاحِرُ»، «راهب گفت: هرگاه از ساحر ترسیدی بگو: خانوادهام مرا نگه داشتند (و سبب تأخیرم شدند)، و هرگاه از خانوادهات ترسیدی بگو: ساحر مرا نگه داشت»؛ یعنی ساحر را برای خانواده و خانواده را برای ساحر بهانه قرار بده تا از شر و اذیت و آزار هر دوی آنها رهایی یابی و در عین حال بتوانی نزد من بنشینی تا دربارهی دین و ایمان بشنوی. و چارهای جز این نداری.. زیرا طلب علم مورد نیاز، فریضهای است که هیچ چیزی نباید مانع آن شود!
و این نصیحت، دلیلی است بر اینکه چنانچه خانوادهای مانع حضور فرزندشان در مجالس کسب علم و استفاده از محضر علما گردند –و نمونهی آنها در این روزگار بسیار است– او میتواند به صورت دوپهلو با آنان سخن گفته و حقیقت را از آنان پنهان نماید.
بسیاری از والدین،مانع فرزندشان نمیشوند که به هر سمت و سویی برود.. ولی اگر بدانند که به تدیّن و طلب علم و همنشینی با اهل علم روی آورده است به شدت به مخالفت با او بر میخیزند و مانع وی میشوند.. تا مبادا طاغوتهای ستمگر، آنان را از زمرهی تروریستها و تندروها و یا کسانی که با تروریستها همنشینی و همکاری میکنند به حساب آورند!!
«فَبَينَمَا هُوَ كَذَلِكَ إِذ أَتَى عَلَى دَابَّةٍ عَظِيمَةٍ قَد حَبَسَتِ النَّاسَ»، «او به همین منوال در رفت و آمد بود که ناگهان با جانوری بزرگ روبرو شد که راه را بر مردم بسته بود»؛ یعنی طبق معمول نزد ساحر میرفت و سخنان او را میشنید و نزد راهب مؤمن نیز میرفت و سخنان وی را نیز میشنید.. که یک روز ناگهان با چنین جانور بزرگی روبرو شد که راه را بر مردم بسته و مانع رفت و آمد آنان میشد، و این دلیلی است بر بزرگی و تنومندی این جانور!
این جانور که پیشتر مردم را آزار میداد،اکنون سبب آشکار شدن حق و جدایی آن از باطل و همچنین سبب هدایت بسیاری از مردم شد .. و چه بسا عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد. و اگر آدمی از غیب اطلاع داشت و میدانست که عواقب امور چگونه خواهد بود به وضع کنونی و به آنچه رخ داده است راضی و خشنود میشد!
«فَقَالَ: اليَومَ أَعلَمُ آلسَّاحِرُ أَفضَلُ أَمِ الرَّاهِبُ أَفضَلُ؟»، «نـوجـوان گـفت: امروز میدانم که ساحر بهتر است یا راهب؟»؛ این سخن نشان میدهد که او تا آن لحظه نسبت به حق و حقیقت در شک و تردید به سر میبرده است! و این به خاطر تاثیر منابع آموزشی بوده که از جادوگر کافر دریافت میکرده است..
و همچنین این سخنان، مـا را با فشار بسیاری که از سوی ساحر بر نوجوان وارد میشد آشنا میسازد!
و این، منابع آموزشی هستند که -مناسب یا نامناسب- افکار و اخلاق و رفتار انسان را شکل میدهند. پس اگر منابع فراگیری علوم و عقاید و مفاهیم و ارزشها، تابع فرهنگ طاغوت و برگرفته از آن باشند بدون شک، تصورات و رفتار و سلوک منحرفی برای انسان به بار میآورند.. و اگر تابع فرهنگ حق و برگرفته از آن باشند بـدون شک، رفتـار و تـصورات و ارزشهـایـی والا و منـاسب بـرای او به ارمغـان میآورند.. و به همین دلیل است که اسلام تأکید ویژهای بر اهمیت استفاده از منابع آموزشی سودمند و مناسب نموده و از مشغول شدن و رویآوردن به منابع آموزشی باطل و بیمحتوا نهی نموده است!
تعجب میکنم از کسانی که اجازه نمیدهندهیچ گونه آلودگی و ناپاکی از راه دهان به بدنشان وارد شود، اما از نفوذ کفر و فسق و گمراهی از طریق چشم و گوش خود جلوگیری نمیکنند در حالیکه می دانند زیان اولی مادی بوده و تنها محدود به جسم آنهاست، امـا زیان دومی معنوی است و منجر بـه نابودی ایمان در قلب آنان میشود. و بدون شک این ضرر و زیان بسیار خطرناک تر از ضرر و زیان جسمی است!
«فَأَخذَ حَجَراً فَقَالَ: اَلَّلهُمَّ إِن كَانَ أَمرُ الرَّاهِبِ أَحَبَّ إِلَيكَ مِنَ السَّاحِرِ فَاقتُلْ هَذِهِ الدَّابَّةِ»، «سنگی برداشت و گفت: پروردگارا، اگر کار راهب در نزد تو محبوب تر و مقبول تر از کار ساحر است این جانور را (با این سنگ) بکش»؛ یعنی: اگر دین و راه و رسم راهب در نزد تو محبوبتر و پسندیدهتر از دین و راه و رسم جادوگر است این جانور را بکش!
«حَتَّى يَمضِيَ النَّاسُ، فَرَمَاهَا فَقَتَلَهَا، وَمَضَى النَّاسُ»، «تا مردم عبور کنند. پس آن سنگ را به سوی جانور انداخت و آنرا کشت و مردم عبور کردند»؛ آن جانور را به اذن الله ﻷ کشت و مردم پس از اینکه آن نشانه و کرامت بزرگ را از آن نوجوان مشاهده نمودند، هر کدام به دنبال کار و زندگی خود به راه افتادند..
نوجوان یقین پیدا نمود که دینِ راهب و راه و روشی که از آن پیروی میکند، حق است و نزد الله ﻷ محبوب تر و پسندیده تر از دین ساحر و سحر و شعبده بازی اوست. پس چنان ایمان راسخ و محکمی در دل او جای گرفت که هیچ سختی و مصیبتی نمیتوانست آنرا سست و متزلزل نماید!
«فَأَتَى الرَّاهِبَ فَأَخبَرَهُ»، «آنگاه نزد راهب آمد و به او خبر داد»؛ که چنین کرامتی برای او به قوع پیوسته است. و گفت که پس از دیدن این کرامت، عزم خود را جزم نموده و تصمیم قاطع گرفته است که به الله ﻷ ایمان بیاورد، و دعوت به سوی الله ﻷ و کفر به طاغوت را علنی و آشکار سازد!
«قَالَ لَهُ الرَّاهِبُ: أَي بُنَيَّ أَنتَ اليَومَ أَفضَلُ مِنِّي؛ قَد بَلَغَ مِن أَمرِكَ مَا أَرَى»، «راهب به او گفت: پسرم، تو هم اکنون بهتر و برتر از من هستی؛ و به این سطح و مقام رسیدهای که میبینم»؛ سبحان الله! آن نوجوان تا همین دیروز شاگرد این راهب عالم بود و نزد او کسب علم و دانش میکرد، و امروز بهتر از او شده است!
براستی چه تغییری رخ داده و علت این تغییر و تحول چیست؟!
علت، همان مقبول واقع شدن است کـه بندگان بر اساس آن به تفاضل و برتری میرسند. آن نوجوان به چنان مقبولیتی در نزد الله ﻷ دست یافته بود که آن عالم راهب با آن همه علم و فضیلت به آن نرسیده بود. و او به خوبی به این موضوع پی برده و از روی عدالت و انصاف و اخلاص و تواضع، گواهی داد و اعلام کرد که از این پس آن نوجوان از او بهتر است!
براستی که امروزه چقدر نیازمند چنین عدل و انصافی هستیم!. اینکه استاد به شاگردش که از نبوغ و استعداد ویژهای برخوردار است بگوید: تو امروز از من بهتری..!
این علمایی که حفظ برخی متون، آنان را مغرور ساخته است و با غرور و تکبر و به دیدهی تحقیر به جوانانی مینگرند که الله ﻷ این کرامت و بزرگی را به آنان بخشیده است که در میادین جهاد و در برابر دشمنان به نگهبانی از امت اسلامی بپردازند، تا چه حد از این اخلاق و انصاف بهرهمندند!
عالمی که از جهاد باز مانده است چه زیانی خواهد نمود اگر به یک جوان که در راه الله ﻷ جهاد میکند بگوید: تو امروز از من بهتری؟!
«وَإِنَّكَ سَتُبتَلى»، «و تو به زودی امتحان و آزمایش میشوی (و دچار سختیها و مشکلات خواهی شد»؛ زیرا مسیری را در پیش گرفتهای که هر کس آنرا در پیش گیرد حتما دچار ابتلا و امتحان و سختی میشود. تو تصمیم گرفتهای که آشکارا به بیان حق بپردازی و به سوی الله ﻷ دعوت نمایی و آشکارا به طاغوت کفر بورزی. و الله ﻷ نیز با نشانهها و کرامتهایی که به تو بخشیده است تو را یاری فرموده و مورد تأیید و توفیق خویش قرار داده است. و این راهی است که هر کس آن را بپیماید حتما در راه اللهﻷ دچار ابتلا خواهد گشت. پس برحذر باش و خود را برای رویارویی با چنین اموری آماده کن!
انسان مؤمن، بدون شک مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرد.. آری، متناسب با سطح دینداری و ایمان و اظهار حق و جهادش امتحان میشود.. الله ﻷ میفرماید:
[أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لا يُفْتَنُونَ]عنکبوت ۲
«آیا مردم پنداشتهاند همین که بگویند ایمان آوردهایم به حال خود رها شده و آزمایش نمیگردند».
و فرموده است: [وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الـْمُجَاهِدِينَ مِنْكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ]محمد ۳۱
«و ما بیگمان همهی شما را آزمایش میکنیم تا مجاهدان و صابران را (از دیگران، جدا و) مشخص نماییم و اخبار شما را بیازماییم (و برای مردم آشکار سازیم که اطاعت و فرمانبرداری نمودهاید یا عصیان و نافرمانی)».
و در حدیث صحیح آمده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «أَشَدُّ النَّاسِ بَلاءً الأَنبِيَاءُ، ثُمَّ الأَمثَلُ فَالأَمثَلُ، يُبتَلَى الرَّجُلُ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ؛ فَإِن كَانَ فِي دِينِهِ صُلباً اشتَدَّ بَلاؤُهُ، وِإِن كَانَ فِي دِينِهِ رِقَّةٌ ابتُلِيَ عَلَى حَسَبِ دِينِهِ…»[۲].
«امتحان و آزمایش پیامبران الهی، شدیدتر و سختتر از آزمایش همهی مردم است، پس از ایشان، امتحان و ابتلای کسانی سختتر است که بهتر و شایستهترند. انسان بر حسب (قوت و ضعف) دینداری و ایمانش امتحان و آزمایش میگردد؛ پس اگر در دینداری، محکم و استوار بود امتحان و ابتلای او شدید است و اگر در دینداریِ او ضعف و سستی باشد به اندازهی دینداریش امتحان و آزمایش و دچار سختی میگردد».
و فرموده است: «…إِنَّ الصَّالِحِينَ يُشَدَّدُ عَلَيهِم…»[۳].
«صالحان دچار سختی و مشکلات میگردند».
و در بخشی از یک حدیث متفق علیه که از ام المؤمنین عایشه روایت شده است آمده است که ورقه بن نوفل پس از نزول اولین آیات وحی، به پیامبر < عرض نمود: کاش هنگامی که قومت تو را از (شهر) بیرون میکنند زنده و جوان میبودم. رسول الله فرمود: مگر آنان مرا بیرون میکنند؟! گفت: بله، هر پیامبری که چنین پیامی را آورده است مورد دشمنی قرار گرفته است (و او را از شهر و سرزمین خود بیرون نمودهاند)، و اگر من تا آن زمان زنده بمانم به خوبی از تو پشتیبانی خواهم نمود..
بنابراین، هرکسی که واقعا از راه و روش پیامبرپیروی نماید، حتما توسط قوم خود از خانـه و کاشانهاش بیرون رانده شده و در معرض برخی از آن مشکلات و رنجها و مشقتهایی قرار خواهد گرفت که در راه دعوت الی الله بر سر پیامبر آمد.. و دعوتگری که با هیچ کدام از این درد و رنجها روبرو نمیشود -بویژه در این روزگـار کـه طـاغوتهای جنایتکار و قوانین آنان بر همه جا مسلط و حکمفرما گشتهاند- باید دربارهی میزان پیروی خود از دین الله ﻷ و منهج انبیا تجدید نظر نماید!!
«فَإِنِ ابتُلِيتَ فَلا تَدُلَّ عَلَيَّ»، «پس اگر آزمایش شدی (و مورد شکنجه قرار گرفتی) مرا معرفی نکن». یعنی: اگر دعوت خود را آشکار نموده و با آن شناخته شوی، از سوی پادشاه طغیانگر و سربازانش مورد اذیت و آزار قرار خواهی گرفت و از تو دربارهی منبع و سرچشمهی این دعوت جدیدو کسی که این سخنان را به تو یاد داده است خواهند پرسید. در این صورت سعی کن که مرا معرفی نکنی زیرا اگر مرا بشناسند و مکانم را بیابند مرا تنها به این جرم که الله ﻷ را پروردگار خود میدانم خواهند کشت!
این ظلم و ستمهاهمیشه تکرار میشود. امروزه چه بسیارند دعوتگران و علمایی که به شاگردان و مراجعین خود میگویند: اگر گرفتار اسارت در زندانهای این ستمگران شدید ما را معرفی نکنید..!
«وَكَانَ الغُلامُ يُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ وَيُدَاوِي النَّاسَ مِن سَائِرِ الأَدوَاءِ»، «و آن نوجوان، کور مادرزاد و شخص مبتلا به بیماری برص (پیسی) و دیگر بیماران را شفا میداد و معالجه مینمود». و اینها از جمله کراماتی بود که الله به آن نوجوان بخشیده بود. او مردم را از انواع مرض و بیماری نجات میداد و معالجه مینمود. و همهی این امور به اذن الله صورت میگرفت؛ زیرا شفا دهنده تنها الله است و جز او هیچ شفا دهندهای نیست، و آن نوجوان فقط دعا میکرد و کار دیگری از او ساخته نبود.
این کرامتهایی که الله به این نوجوان بخشیده بود، او و دعوتش را در میان مردم مشهور ساخت و تمامی بیمارانی که دربارهی او شنیده بودند از هر طرف به سوی او میآمدند!
«فَسَمِعَ جَلِيسٌ لِلمَلِكِ كَانَ قَد عَمِيَ»، «یکی از یاران پادشاه که نابینا شده بود (این خبر را) شنید»؛ یعنی یکی از وزرای ویژهی پادشاه و از همنشینان و مشاورانش که نابینا شده بـود دربارهی این نوجوان و شفا دادنها و نشانهها و امور عجیبی که از او سر میزد شنید. اموری که از دست پادشاه طغیانگر و جادوگر فریبکارش بر نمیآمد!
«فَأَتَاهُ بِهَدَايَا كَثیِرَةٍ، فَقَالَ: مَا هَاهُنَا لَكَ أَجمَعُ، إِن أَنتَ شَفَيتَنِي»، «با هدایای بسیاری نزد او آمد و گفت: اگر مرا شفا دهی تمامی این هدایای گرانبها را به تو میبخشم»؛ او گمان کرده بود که شفا دهنده، آن نوجوان است و به همین دلیل آن هدایای با ارزش را آورده بود تا اگر شفایش دهد همهی آنها را در برابر این کار به او بدهد..! اما نوجوان مؤمن، این تصور شرکآمیز و نادرست او را تصحیح نمود و..
«فَقَالَ: إِنِّي لا أَشفِي أَحَداً، إِنَّمَا يَشفِي اللهُ»، «گفت: من هیچ کسی را شفا نمیدهم، بلکه تنها الله شفا میدهد»؛ توانایی شفا دادن را از خود نفی کرد و بیان نمود که شفا دهنده از هر درد و مرض و بیماری، تنها الله است و در نتیجه هر کس که به دنبال شفا است باید آنرا تنها از الله بخواهد. و این سخن هیچ منافاتی با استفاده از اسباب ندارد.. الله میفرماید:
[وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللهُ بِضُرٍّ فَـلا كَـاشِفَ لَـهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ]یونس ۱۰۷
«و اگر الله زیانی به تو برساند هیچ کسی جز او نمیتواند آنرا برطرف نماید و اگر بخواهد خیری به تو برساند هیچ کس نمیتواند فضل و رحمت او را برگرداند. فضل و رحمت خود را شامل هر یک از بندگانش که بخواهد مینماید. و او بخشنده و بسیار مهربان است».
و از قول ابراهیم میفرماید:[وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ]شعرا ۸۰
«و هرگاه بیمار شوم اوست که مرا شفا میدهد».
چه بسیارند بیمارانی که بر اسباب تکیه نموده و شفا دهندهی حقیقی را فراموش نمودند، و نه دارو به آنان سودی رساند و نه آن اسبابی که به کار بردند. و چه بسا بیمارانی که با اخلاص تمام، از الله شفا طلبیدند و بدون اینکه دارویی مصرف کنند، از جانب الله شفا یافتند!
«فَإِن أَنتَ آمَنتَ بِاللهِ دَعَوتُ اللهَ فَشَفَاكَ»، «(نوجوان گفت:) اگر به الله ایمان بیاوری دعا میکنم (که الله شفایت دهد) و او تو را شفا میدهد»؛ و این نشانهی وَرَع و تقوای آن نوجوان مؤمن است؛ زیرا او کرامتها و نعمتهایی را که الله به او بخشیده بود برای خود و در جهت منافع شخصی خود و یا برای جلب هدایا و بخششهای مردم و تسلط و استعلا بر آنان بهکار نبرد. نه، هرگز چنین نبود. او تنها میخواست که مردم به وحدانیت و یگانگی الله ایمان بیاورند و به عبادت و توحید و اطاعت از او روی آورند. خواسته و هدفی غیر از این نداشت و این کار او تماما به سود و مصلحت آن مردم بود. اگر به الله ایمان میآوردند شفای آنها را از الله میطلبید!
و امروزه نیز دعوتگرانی که الله مقبولیتی به آنان بخشیده است بسیار نیازمند چنین اخلاص و از خود گذشتگیهایی هستند!
بار دیگر میبینیم که آن نوجوان مؤمن بر این امر تأکید میکند که وظیفهی او تنها طلب خالصانه از الله است و بیش از این نقشی ندارد، و شفا دهنده تنها الله است، تا بدین شیوه مانع وابستگی مردم به خودش گردد، و اعتقاد و باور آنان را در بارهی کسی که باید به او دل ببندند و او را به فریاد بخوانند تصحیح نماید!
همانطور که الله میفرماید:
[وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَلْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ]بقره ۱۸۶
«و هرگاه بندگانم از تو دربارهی من پرسیدند من نزدیکم و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا فرا میخواند اجابت میکنم. پس آنها (نیز) دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا هدایت یابند».
و می فرماید:
[أَمَّنْ يُجِيبُ الـْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ]نمل ۶۲
«(آیا آن معبودان باطل بهترند) یا کسی که به فریاد (شخص) درمانده میرسد هنگامی که او را به کمک میطلبد و سختی و ناراحتی را (از او) بر میدارد و شما (انسان ها) را جانشین (یکدیگر در) زمین میسازد. آیا با الله معبود دیگری هست. (براستی که) شما بسیار کم اندرز می گیرید».
«فَآمَنَ بِاللهِ، فَشَفَاهُ اللهُ»، «(آن وزیر نابینا) به الله ایمان آورد، و الله او را شفا داد»؛ بلافاصله پس از شنیدن آن سخنان ایمان آورد. و به محض اینکه دعای آن نوجوان تمام شد، الله آن مرد نابینا را شفا داد و بینایی را به او بازگرداند!
برای این مرد نابینا یکی از آیات و نشانههای الله به وقوع پیوست که او را با حق و حقیقت آشنا نمود و مسیر زندگیاش را به کلی دگرگون ساخت و قلبش را سرشار از ایمان و یقین نمود. او تا همین دیروز، همنشین و یاور و مشاور و وزیر دست راست پادشاه طغیان گر بود، و امروز کاملا دگرگون شده و اولین کسی است که به سوی کاخ آن پادشاه ستمگر میرود تا رودر روی او و درباریان گمراهش، آشکارا به بیان حق بپردازد..!
«فَأَتَى المَلِكَ فَجَلَسَ إِلَيهِ كَمَا كَانَ يَجلِسُ»، «نزد پادشاه آمد و همچون گذشته در کنار او نشست»؛ با این تفاوت که اکنون بینایی خود را باز یافته و چشم بصیرتش نیز باز شده بود!
«فَقَالَ لَهُ المَلِكُ: مَن رَدَّ عَلَيكَ بَصَرَكَ؟!»، «پادشاه به او گفت: چه کسی بینایی را به تو بازگرداند؟!»؛ و انتظار داشت که او در جواب بگوید: تو.. یا ساحر تو.. اصلا انتظار نداشت که یکی از درباریان یا یکی از مردمان سرزمینش به او بگوید که خدای دیگری غیر از تو وجود دارد و سود و زیان نیز در دست اوست! درست همچون طاغوت های امروزی.. همگی دوست دارند که از آنها تعریف و تمجید شده و با اوصاف و القاب و عناوینی مدح و ستایش شوند که هیچ تناسبی با آنها ندارد. و کسانی را دوست دارند که اینگونه آنان را مدح و ستایش نمایند. و با اینکه میدانند که چنین کسانی به آنان دروغ میگویند و تملق و چاپلوسی میکنند ولی باز هم آنان را بیشتر از کسانی دوست دارند که صادقانه و بر اساس واقعیتها به نقد و نصیحت و راهنمایی آنان میپردازند. و این چاپلوسها را بیشتر از کسانی که آنان را نصیحت نموده و امر به معروف و نهی از منکر میکنند به خود نزدیک میکنند..!
«قَالَ: رَبِّي»، «گفت: پروردگارم (بینایی را به من باز گرداند)»؛ این سخن همچون صاعقهای بر قلب آن طاغوت فرود آمد. زیرا وزیرش در پاسخ نگفته بود: «شما».. یا «عالیجناب».. و یا «سرورم»…!
«قَالَ: وَلَكَ رَبٌّ غَيرِي؟!»، «گفت: مگر تو به جز من خدایی داری؟!»؛ که به تو سود و منفعت برساند یا ضرر و زیان را از تو دور نماید و در تمامی امور ریز و درشت زندگیات به او پناه ببری؟!
من پروردگار والای شما هستم.. و به جز خودم هیچ معبودی برای شما سراغ ندارم که از او اطاعت کنید و به او پناه ببرید.. و این سخن تو، سرپیچی و نـافرمانی و قـانونشکنی و خروج از اطاعت است.. و این نافرمانی و تمرد، اصلا قابل تحمل و گذشت نیست و هرگز اجازه نمیدهیم که چنین چیزی اتفاق بیفتد!!
«قَالَ: رَبِّي وَرَبُّكَ اللهُ»، «گفت: خدای من و خدای تو الله است»؛ این سخن را با اعتقادی راسخ و در کمال شجاعت و استواری و قوت قلب بیان نمود، در حالیکه تنها چند لحظه از ایمانآوردنش گذشته بود. …آری، خدای من و خدای تو الله است، و تو تنها یک بندهی مخلوق و ضعیف هستی، و مالک هیچ سود و زیانی نیستی. و هر یک از ساحران و اطراف یانت که چیزی غیر از این را به تو القا میکنند، با تو صادق و رو راست نبوده و به تو دروغ میگویند. پس نگذار که جاه و مقام و منزلتت تو را از دیدن حق و شناخت حقیقت مطلق باز دارد. و بدان که خدای من و خدای تو و خدای تمامی مخلوقات، الله است، و عالم هستی جز او خدایی ندارد!
پرودگاری که تنها او شایستهی پرستش است، الله است که آفریننده است و تمامی امور در دست اوست.. و تو هرگز شایستهی پرستش و فرمانبرداری نیستی!
[۱]– صحیح مسلم. باب قصة أصحاب الأخدود والساحر والراهب والغلام. حدیث شماره: ۳۰۰۵
[۲] – الجامع الصغير من حديث البشير النذير. جلال الدین سیوطي :. باب: حرف الألف.
[۳] – مسند امام احمد بن حنبل :. بخشی از حدیث شماره: ۲۵۲۶۴