
امنیت و آموزش چگونگی پرورش و هدایت جهاد ( ۳ ) [ادامه بحث مبانی عمومی امنیّت]
استاد مجاهد ابوعبیده عبدالله العدم
ترجمه: م . ابراهیمی
اصل چهارم از اصول امنیت: اطلاعات فقط برای کسی که به او ربط دارد.
این نیز اصل مهمی از اصول امنیت می باشد و التزام برادر مجاهد به آن، او را از گرفتار شدن به بسیاری از مشکلات مصون می دارد. این اصل عبارت است از: اطلاعات فقط برای کسی که به او ربط دارد.
{اطلاعات فقط به کسی باید داده شود که با آن اطلاعات تعامل داشته و از آن استفاده می کند مثلا اینکه مکلّف به حفظ آن باشد یا اینکه عنصر رابطی باشد که وظیفه رساندن ان اطلاعات را دارد یا اینکه مأموریتی دارد که این اطلاعات او را برای ادای وظیفه اش کمک می کند}[۱]:
ما همیشه اطلاعات را فقط به کسی می دهیم که آن اطلاعات به کارش ربط داشته باشد، ما اطلاعات را به هر کسی نمی دهیم. مثلاً تو در بخش رسانه ای و تبلیغاتی کار می کنی: اطلاعاتی که مربوط به بخش رسانه ای است فقط به کسانی داده می شود که در دایره کار رسانه ای هستند، این اطلاعات مثلاً به کسی که در بخش خارجی کار می کند نباید داده شود، بیشتر از نیازش به او اطلاعات نده، چرا؟ برای اینکه به هر اندازه یک برادر اطلاعات بیشتری داشته باشد به همان اندازه خطرش بیشتر است، سازمانهای اطلاعاتی کشورها هر شخص را به اندازه اطلاعاتی که دارد ارزش گذاری می کنند، به اندازه اطلاعاتی که داری برای اداره اطلاعات کشورت اهمیت پیدا می کنی، به هر اندازه اطلاعات تو کمتر باشد خطر تو نیز برای جماعت و برای کار کمتر خواهد بود و به هر اندازه اطلاعات بیشتری داشته باشی خطرت برای خودت و برای جماعت بیشتر خواهد بود.
در کشور سعودی در بلاد حرمین هفتاد تن از برادران مجاهد به سبب یک برادری که فضولی می کرد دستگیر شدند، این فضولی کردن کشنده است. آن شخص فضول بود و دوست داشت که از کارهای برادران مجاهد سردر بیاورد و خود در بخش رسانه کار می کرد، از روی فضولی در خیلی از کارها دخالت می کرد، هنگامی که دستگیر شد موجب لو رفتن چند نفر شد؟ تقریباً هفتاد نفر از برادران به خاطر دستگیری یک برادر، به اسارت در آمدند! این برادر کارش در بخش معینی بود و اگر او به وظیفه خود عمل می کرد و فقط در حیطه کاری که به او سپرده بودند فعالیت می کرد این اتفاق نمی افتاد، مثلاً من در بخش رسانه و تبلیغات کار می کنم و امور بخش رسانه ای را می دانم، فقط دایره ای که داخل آن فعالیت می کنم را می شناسم، این دایره است که با من کار می کنند، بنابراین در صورت دستگیر شدنم فقط به مجموعه ای ضرر می رسانم که در ضمن آن فعالیت می کنم اما اگر تو فضولی کردن را دوست داشته باشی و بخواهی که از هر کار کوچک و بزرگی سر در بیاوری در این صورت در صورت اسارت مشکل بزرگی برای جماعت خواهی بود.
بسیاری از عملیاتی که با شکست روبرو شده و لو رفته است علت افشای آن این بوده که تو(ی نوعی) اطلاعاتی قبلی از عملیات داشته ای. بنابراین بهتر این است که هر برادری آن اطلاعاتی را داشته باشد که به او مربوط است و همچنین نباید احدی خودش اجتهاد کرده و با تشخیص خود به یک برادر، اطلاعاتی را بدهد که ربطی به او نداشته است، مثلاً برادری که در بخش امنیتی کار می کند نباید نزد شخصی که مثلاً در بخش رسانه ای کار می کند رفته و برایش از کار خود سخن بگوید و اطلاعاتی بیشتر از نیازش به او بدهد. اطلاعات فقط باید به کسی داده شود که به او ربط دارد و مورد نیاز اوست و در غیر این صورت تو برای برادرانت مضرّ خواهی بود. سازمانهای اطلاعاتی همیشه به دنبال اطلاعاتی هستند که نزد تو وجود دارد و خود شخص تو برایشان مهم نیست، اینکه تو که هستی برایش اهمیتی ندارد، مشکلی با این ندارد بلکه در نظر او آن اطلاعاتی که تو داری مشکل دار است.
بنابراین اطلاعات به هیچ کس داده نمی شود جز کسی که با آن تعامل داشته و از آن استفاده می کند مثلاً اینکه وظیفه محافظت از آنها را برعهده دارد مثلاً این اطلاعات شاید اسلحه باشد یا تعدادی سی دی باشد و یا مدارکی باشد و یا پاسپورت و ویزا باشد و یا اموال جماعت باشد و تو مأمور حفظ آنها باشی.
{ یا اینکه عنصر رابطی باشد که وظیفه رساندن آن اطلاعات را دارد یا اینکه مأموریتی دارد که این اطلاعات او را برای ادای وظیفه اش کمک می کند}: منظور از عنصر رابط، کسی است که میان تو و برخی دیگر ارتباط بر قرار می کند، پس کار او چیست؟: تو اطلاعات را به او می دهی تا بتواند میان تو با برخی دیگر ارتباط برقرار کند بطوریکه وظیفه اش را انجام داده و یا مأموریتی را که به او محول شده عملی کند.
{و همچنین باید اطلاعات، در مکان مناسب و امنی قرار داده شود}:
اطلاعات باید در مکان سالم و امنی حفظ شود و الا ضرر و خطری خواهی بود برای کار و برای مجموعه ای که با آن فعالیت می کنی.
{من خود بسیاری از مسئولین را دیده ام که به این اشتباه بزرگ دچار شده اند چون عادت کرده اند که به برادرانشان اطلاعات بدهند، بسیاری از اطلاعاتی که به آنها ربطی ندارد و این کار را به بهانه تربیت آنان برای به دوش کشیدن بار مسئولیت، مرتکب می شوند}:
این خطایی است که برادران به آن دچار می شوند؛تو می خواهی فلان برادر اعتماد به نفس پیدا کند، می خواهی به او آموزش بدهی و او را برای به دوش کشیدن بار مسئولیت تربیت کنی اما از همین باب دچار خطای بزرگی می شوی، کدام خطا؟ اینکه به او اطلاعات زیادی می دهی، با دادن اطلاعات به او می خواهی که در او احساس اعتماد به نفس ایجاد کنی و او را بفهمانی که تو به او اعتماد داری و او برای جماعت مورد اطمینان است، به این بهانه وادار می شوی که به او اطلاعاتی بدهی اما این اشتباه است. این از کارهای اشتباهی است که برادران به آن دچار می شوند. بدون تردید ما هم می خواهیم که آن برادر اعتماد به نفس پیدا کند و مسئولیت پذیر شود و یاد بگیرد که ادای وظیفه کرده و بار این امانت را به دوش بگیرد اما نه به قیمت به خطر افتادن کار و نه به قیمت به خطر افتادن دیگر برادران. ما هم این چیزها را می خواهیم اما نه به قیمت به خطر افتادن کار جهادی و به قیمت به خطر افتادن جماعتی که با آن کار می کنی و نه به قیمت به خطر افتادن برادران دیگر، ای بسا اطلاعاتی که تو داری منجر به اسارت آنان شود .
حتی در کار خارجی انسان باید دائماً دایره اطراف خود را تنگتر کند، دایره ای که تو داخل آن کار می کنی باید همیشه تنگ و کوچک باشد. شیخ ابو زبیده(فک الله اسره) همیشه وقتی برادران را برای کار در خارج (منظورم از خارج یعنی خارج از محدوده پاکستان و افغانستان) می فرستاد همیشه آنها را به تنگ کردن دایره توصیه می نمود یعنی کمترین تعداد ممکن از مردم باید تو و کار تو را بشناسند، با کمترین تعداد ممکن رابطه برقرار کن، به هر اندازه دایره اطرافت گسترده تر شد بیشتر در معرض خطر خواهی بود. (منظور از دایره یعنی تعداد نفراتی که با علت یا بی علت با آنها رابطی بر قرار می کنی). کوچک کردن دایره یعنی اینکه ارتباطات تو فقط منحصر به کسانی باشد که با آنها در این مأموریت کار می کنی اما اینکه تعداد افرادی را که با آنها ارتباط بر قرار می کنی را افزایش دهی به طوریکه همه تو را بشناسند و آدرس منزل تو را داشته باشند و از کارهایت خبر داشته باشند و تحرکات تو را بدانند این چیزی است که در فعالیتهای سرّی مخصوص باید از آن دوری کنی و بلکه اصلاً کلاً چنین کاری را ترک کنی. تو نباید ابداً چنین رفتاری را داشته باشی، بزرگ کردن دایره به معنای مرگ توست، به معانی این است که بیشترین تعداد ممکن تو را خواهند شناخت، معنایش این است که اگر یک نفر دستگیر شد حتی اگر این شخص از دورترین نقطه دایره باشد-دایره ای که تو آن را می توانستی کوچک نگه داری- دستگیری او منجر به دستگیری تو خواهد شد و یا اینکه تو را لو خواهد داد. بنابراین باید همیشه تلاش کنی که دایره حول خود را تنگ کنی و آن را گسترش ندهی. کاری را که غیر تو می تواند انجام دهد تو انجام نده به خصوص که امیر و مسئول و هماهنگ کننده کار باشی، کاری را که معاون تو یا هر فرد دیگر از کسانی که با تو فعالیت می کنند می توانند انجام دهند به آنها محول کن تا چهره تو پنهان مانده و دیده نشود و این روش بسیار مفید است، تو به عنوان امیر یا مسئول نباید در کاری وارد شوی یا با دیگران رابطه برقرار کنی مگر در دایره ای بسیار کوچک بطوریکه هیچ کاری نداشته باشی جز در امور مهم و بزرگ و اموری که نیاز به امر و نهی دارد، اموری که برای تصمیم گیری در مورد آنها نیاز به تجربه و مهارت است، در این امور است که وارد می شوی اما امور دیگری که دیگر افراد مجموعه تو می توانند آن را انجام دهند به همان ها واگذار کن.
هر اندازه که دایره حول تو کوچکتر و تنگتر باشد، خطری که متوجه توست کمتر خواهد بود به خصوص در کشورهایی که در خاک آنها مشغول فعالیت هستی و به هر اندازه که دایره ما حولت بزرگتر باشد خطری که تو را احاطه کرده بیشتر می شود به خصوص در دولتهای پلیسی که تو مشغول فعالیت در آنها هستی.
یکی از برادران از طرف ابو زبیده در ترکیه به عنوان مسئول معین شده بود، برخی برادران ترجمه سندی را که یک نامه بود بر عهده او گذاشته بودند! یکی از برادران به نزد این مسئول مهم رفت و آمد می کرد تا چیزی را که می خواست برایش ترجمه کند! این کار خیلی خطرناکی است، تو به خاطر یک ترجمه ساده می خواهی یک تشکیلات و یک کار بزرگ را نابود کنی[در حالیکه آن ترجمه را یک نفر دیگر هم می تواند انجام دهد]. شایسته نیست که چنین کاری انجام دهی. برادر دیگری که یک مسئول مهم بود و کار بزرگی در دست داشت، به یک مهمانی در آنجا می رود و همراه برادران دیگر مشغول خوردن می شوند که پلیس می آید و همه آنها را می گیرد! تو مشغول کار مهم و بزرگی هستی چرا باید به جایی بروی که با چهل یا پنجاه برادر ملاقات کنی در حالیکه تو بیشتر آنها را نمی شناسی و یا حداقل نصفشان را نمی شناسی. با این روش تو دایره اطرافت را گسترش می دهی و این منجر به لو رفتن تو خواهد شد، عملاً آن برادران به این طریق دستگیر شدند. بسیاری از برادرانی که دستگیرشدند علت دستگیریشان این بود که دایره ارتباطات شان بزرگ بوده است. اگر کسانی که تو را می شناسند زیاد باشند این بدان معنا است که هر کس از آنها دستگیر شود زیر شکنجه و اعترافات منجر به دستگیری تو خواهد شد.
کار سازمانهای اطلاعاتی این است که سرنخ کوچکی را پیدا می کند و اطلاعات مربوط به آن را جمع می کند، از هر گوشه ای اطلاعاتی می گیرد، از هر گوشه و کناری خبری می گیرد، حوادث را زیر نظر می گیرد و سپس اطلاعات را تحلیل کرده و بین همه اجزای آن ارتباطی منطقی پیدا می کند، در پایان اطلاعات ارزشمندی را بدست می آورد. کار اطلاعات این چنین است، ابتدا فقط یک سرنخ را به دست می گیرد. مثلاً تو [از میدان جهاد]به وطن خود می روی [و آنجا دستگیر می شوی]، در بازجویی به تو می گویند که ما می دانیم که تو ابوعبیده را ملاقات کرده ای، وقتی این سخن را به تو می گویند تو گمان می کنی که آنها همه چیز را درباره تو می دانند! به تو می گویند تو با ابوعبیده ملاقات داشته ای و به کابل و قندهار رفته ای. همه اینها حقیقت است و تو واقعا آنها را انجام داده ای و به کابل و قندهار رفته ای. ممکن است به تو بگویند که تو کار با کلاشنیکوف را آموزش دیده ای و فلان چیز را یاد گرفته ای، وقتی این طور با تو سخن می گویند تو خیال می کنی که آنها همه چیز را درباره تو می دانند، به تو می گویند: ما همه چیز را درباره تو می دانیم!
چگونه این چیزها را می دانند؟: آنها می دانند که مسئول نظافت مثلا ابوعبیده است، مسئول آموزش ابو محمد است، این اسامی را همه مردم می دانند، مسئول القاعده اسامه بن لادن است، همه این را می دانند، آنها وقتی این اطلاعات را به تو ارائه می دهند تو گمان می کنی که آنها همه چیز را می دانند[در حالیکه اینطور نیست آنها فقط اطلاعاتی معمولی دارند اما می خواهند اینطور وانمود کنند و به تو چنین القا کنند که از همه چیز خبر دارند!]. آنها اطلاعاتی را جمع آوری کرده اند، از تو یک مقدار، از آن یکی مقداری دیگر، و از فلانی اندکی دیگر و تدریجا مجموعه ای از اطلاعات را بدست آورده و آن را تحلیل کرده و نتیجه گیری می کنند، وقتی از تو بازجویی می کنند به تو می گویند که: تو با فلان و بهمانی ملاقات داشته ای و چنین و چنان آموزشهایی دیده ای و در پایگاه فلان آموزش دیده ای، همه این اطلاعات اولیه ای است که برای آنها معروف و مشهور است، تو وقتی این چیزها را می شنوی گمان می کنی که آنها همه چیز را درباره تو می دانند و در نتیجه تسلیم آنها می شوی و همه چیز را افشا می کنی! و یا برای یکی از برادران اتفاق افتاد و در مورد شیخ. . . . . ((صدا واضح نیست)). [۲]
ما باید نسبت به حیله های دشمن آگاهی قبلی داشته باشیم و روش به دست آوردن این آگاهی و دانش سؤال کردن از برادرانی است که دستگیر شده اند-که قبلا توضیح دادیم-به این روش از تجربیات آنها استفاده کرده و سپس بر اساس آن تجربیات برنامه ریزی می کنیم، پس تربیت روی چشم ما جا دارد و ما مردم را تربیت می کنیم اما نه به حساب از بین رفتن کار و برادران.
{برخی دیگر به بهانه بدست آوردن دل و اطمینان بخشی در مورد امکانات و توانایی های موجود، به برادرانشان اطلاعات می دهند}:
برخی دیگر از برادران به تو اطلاعات می دهند تا دلت را بدست آوردند، برای این منظور به تو اطلاعاتی می دهند تا تو احساس کنی که به تو اطمینان دارند، او می خواهد دلت را بدست آورد و تو را تشویق کند. اگر به او اطلاعات داده نشود گمان می کند که به او شک داری ویا به او اعتماد کامل نداری. بسیاری از مردم به این اشتباه دچار می شوند: تو به او شک داری چون به او هیچ اطلاعاتی نمی دهی و جلوی او سخن نمی گویی، او گمان می کند که تو به او شک داری و تو هم از باب اینکه سوء تفاهم نشود بعضی اطلاعات را به او می دهی. این مسائل مخصوصا در دولت های پلیسی بسیار مهم است. – ما الآن اینجا در افغانستان در منطقه ای شبه امن زندگی می کنیم، در مناطقی که طالبان بر آن سیطره دارند-اما در کشورهای دیگر اینطور نیست، اگر به کشور خود رفتید دیگر وضع اینطور نیست، تو آنجا دیگر در منطقه ای امن نیستی، اینجا مثلاً اگر اشتباه کردی می توانی جبران کنی، ما اینجا در افغانستان اگر خطایی کردیم می توانیم جبران کنیم و از آن عبور کنیم، اما اگر تو آنجا خطایی کردی دیگر همه چیز تمام می شود و تو و برادرانت کارتان تمام است. در آنجا اشتباه اول ای بسا اشتباه آخر باشد. از الله تعالی می خواهیم همگی ما را حفظ کند.
{ویا به منظور اطمینان بخشی در مورد امکانات و توانایی های موجود، و این اشتباهی بزرگ است}:
وقتی برخی برادران دچار حالتی از یأس و ناامیدی می شوند یعنی احساس می کنند که هیچ کاری و هیچ عملیاتی نیست که انجام دهند، هیچ عملیات خارجی صورت نمی گیرد، اینجاست که برادری که مسئول و یا امیر است اسرار و اطلاعاتی به آنها می دهد تا روحیه شان را تقویت کند و به آنها می گوید که مثلاً: ان شاء الله ما در حال آماده شدن هستیم که فلان عملیات را بر ضد آمریکا انجام دهیم، فلان عملیات را بر ضد اسرائیل انجام دهیم، فلان عملیات را ضد بریطانیا انجام می دهیم، شروع به دادن اطاعاتی می کند که به گمان او موجب تقویت روحیه آنها می شود. درست است که روحیه او را بالا می برد اما اگر همین برادری که این اطلاعات به او داده شده است دستگیر شود مصیبتی برای برادرانش خواهد شد، به بسیاری از اطلاعاتش اعتراف خواهد کرد.
ابو زبیده در زندان به سازمان اطلاعات آمریکا و FBI و دیگر سازمانهای اطلاعاتی، اطلاعات غلط می داد. در حالی که زندانی بود آنها را فریب می داد و بدانان می گفت: القاعده در فلان جا عملیات خواهد کرد، القاعده به زودی فلان جا دست به علمیات خواهد شد، القاعده در دریا عملیاتی خواهد کرد، القاعده در خشکی فلان عملیات را در دست اجرا دارد و به این روش ضررهای مالی زیادی به آنها وارد می کرد، بدیهی است که این عملیاتهایی که ابوزبیده از آن سخن می گفت، توهماتی بیش نبود که بوسیله آن آنها را فریب داده و سردرگم می کرد حتی سازمان اطلاعاتی آمریکا خود اعتراف کردند که ابو زبیده ما را فریب داده و با این اطلاعات غلط ما را سردرگم می کند اما آنها چاره دیگری نداشتند، حتما بایدبه خاطر سخنان ابوزبیده دست به کار شده و تدابیر امنیتی اتخاذ می کردند تا مبادا که آن عملیات راست باشد و در حال وقوع باشد!! چون آنها همانطور که گفتم راه دیگری نداشتند. چرا که اگر این عملیاتی که ابو زبیده از آن سخن می گفت اتفاق می افتاد معنای آن این می شد که دستگاه های اطلاعاتی کوتاهی کرده اند چون -بنابر ادعای آنها- از عملیات یازده سپتامبر اطلاعاتی داشته اند اما کوتاهی وکم کاری آشکار امینتی منجر شد که احتیاطات لازم را اتخاذ نکنند. ابوزبیده شدیداً آنها را بازی داد و منجر به خسارتهای بزرگی برای آنان شد به طوریکه می شنیدم که فلان جا نیروهای آمریکایی به حالت آماده باش در آمده اند و در برخی مناطق تدابیر امنیتی به آخرین درجه خود رسیده است، همه اینها بر اساس اطلاعات غلطی بود که ابوزبیده – فک الله أسره- به آنان می داد. به لطف الله عز و جل ابوزبیده توانست هم در حالت آزادی و هم در اسارت خود به آنها خسارت بزند و این از فضل و لطف الله تعالی به ما و او است-از الله تعالی می خواهیم که او را از اسارت برهاند- . برای همین آنها او را اسطوره نام نهاده اند، هنگامی که ابو زبیده که یک فرمانده بود اسیر شد آمریکایی چه گفتند؟ در روزنامه های آمریکا نوشتند: “اسطوره ابوزبیده تمام شد”. برخی نوشتند: “ابوزبیده به خط پایان رسید”. بوش درباره او گفت: “او دیگر نمی تواند برای ما توطئه بچیند، او الآن زندانی ماست” اما او در اسارت هم آنها را اذیت می کرد، موجب می شد که آنها دلارهای زیادی هزینه کنند و انرژی و اموال خود را در اموری که به اعتراف خودشان توهم بودند به هدر بدهند. آنها اعتراف کردند که ابا زبیده اطلاعات غلطی از عملیات های دروغینی می داد که هیچ اساسی نداشتند، اطلاعات فریبنده می داد، هنگامی که او را دستگیر کردند گفتند که ابو زبیده گنج اطلاعات است و برای همین تمام تلاش خود را برای حفظ زندگی او بکار بستند، وقتی او دستگیر شد بوش گفت: «ما هر پیشرفتی در پزشکی و تکنولوژی و دانش می کنیم آن را در خدمت ابوزبیده به کار می بندیم تا سلامتی اش را حفظ کنیم». چون به او سه گلوله اصابت کرده بود، آنها تمام تلاششان را کردند تا او را زنده نگه دارند زیرا در نظر آنان او یک اسطوره و گنجی از اطلاعات بود. او در حالیکه در دستان آنها بود آنها را اذیت می کرد-فک الله اسره- .
بنابراین اطمینان بخشی به برادران و بالا بردن روحیه آنان نباید به قیمت به خطر افتان کار جهادی و به خطر افتادن برادران و جماعت بشود.
{هنگامی که برادری در دستان دشمنان اسیر می شود ممکن است زیر فشار شکنجه تمام چیزها را افشا کند}:
حقیقت این است که وقتی برادری زیر شکنجه قرار می گیرد هر اندازه هم که تلاش کند که صبر و استقامت داشته باشد حتماً اعترافاتی خواهد کرد مگر اینکه الله تعالی نخواهد، ممکن است برادری یک ساعت دو ساعت یا یک روز و دو روز و سه روز صبر کند کمتر یا بیشتر . . . . اینان روشهای گوناگونی در شکنجه دارند از الله تعالی برای خود و شما عافیت می خواهیم، بله! برخی برادران استقامت کردند، شیخ ابومصعب زرقاوی و دیگر برادرانمان در اردن روزها استقامت کردند اما بعد از آن چه شد؟ مثلاً جماعت قسّام در فلسطین-از الله تعالی می خواهیم که آنها را به راه درست برگرداند-میان خود توافق کرده بودند که هر یک از ما فقط سه روز زیر شکنجه مقاومت کند، سه روز صبر کند و بعد اعتراف کند، چرا؟ چون در این سه روز یارانش اماکن خود را تغییر می دادند، منازلشان را تغییر می دادند، وقتی خبر منتشر می شد که او اسیر شده است دوستانش فوراً اماکن خود را تغیر داده و وضعیتشان را از نو نظم می دادند و سپس وقتی آن برادر به همه چیز هم اعتراف می کرد دیگر مشکلی نبود چرا که آنها تا آن زمان به اندازه کافی تدابیر امینتی و احتیاطی اتخاذ کرده اند.
“حمزة الربیع ” که سابقاً مسئول خارجی سازمان بود با یکی از برادران پاکستانی همکاری می کرد، این برادر پاکستانی مستقیماً دستگیر شد، پاکستانی ها او را دستگیر کردند-الله تعالی سزایشان را بدهد- و سپس در ماشین شروع به شکنجه او کردند تا مکان حمزة الربیع(رحمة الله علیه)را نشان دهد و بعد از شکنجه با حمزة الربیع تماس گرفته و به او گفت که من در فلان جا منتظر تو هستم(این مکانی بود که همیشه آنجا یکدیگر را ملاقات می کردند)، به خواست الله تعالی حمزة الربیع-رحمة الله علیه -قبل از موعد معین به مکان ملاقات رسید تا قبل از اطلاعاتی ها و آن برادر اسیر در آنجا حضور داشته باشد. علاوه بر آن به لطف الله تعالی مستقیماً به همان مکان نرفت بلکه کمی دورتر از آن مکان مورد توافق ایستاد و طولی نکشید که اطلاعاتی ها به همراه آن برادر اسیر آمدند و او را از ماشین پیاده کردند و آن محل را محاصره کردند، وقتی حمزة الربیع رحمة الله علیه، آنها را به این وضعیت دید از آنجا فرار کرد و به این ترتیب الله تعالی او را نجات داد و سپس الله تعالی عملیات متروهای لندن را به دست او جاری کرد و این عملیاتی بود که کمر انگلیس را شکست.
بر همین اساس ما نیز می گوییم که برادری که شک دارد که رفیقش اسیر شده باشد نباید به مکان ملاقات مستقیم بیاید و در همان مکان منتظر بماند بلکه باید دورتر از مکان وعده گاه بایستد و آن منطقه را دقیق زیر نظر بگیرد و همچنین باید قبل از زمانی که وعده داده به محل بیاید. ان شاء الله در درسهای بعدی در باره “ملاقات ها”و چگونگی ملاقات و مسائل امینتی ملاقات سخن خواهیم گفت.
{و به این ترتیب امیر، مسبّب حقیقی در افشای اسرار خواهد بود، پس وظیفه امیر این است که درباره کاری که به شخص ربطی ندارد هیچ اطلاعاتی به او ندهد}.
وقتی تو به این روش اطلاعات را به دیگران می دهی پس تویی که باعث افشای اسرار و دستگیرشدن برادرانت و یا از بین رفتن فعالیتها و عملیاتها می شوی نه آن کسی که زیر شکنجه اعتراف کرده است چون او زیر شکنجه چه کار می تواند کند؟ شما می دانید که در نظر فقهاء زندان نوعی از انواع اکراه محسوب می شود، پس این برادر چه باید کند؟ در این حالت آن امیری که به آن برادر، اطلاعاتی بیشتر از نیازش داده و اسرار را برایش افشا کرده است اوست که مسبب این ضرری است که این برادر به آن دچار شده و نیز جماعت گرفتار آن شده است، پس نباید هیچ گونه اطلاعاتی را به کسی داد که این اطلاعات به کار او ربطی ندارد، فقط به کسی که مسئول کاری است و آن اطلاعات به کار او مرتبط است باید اطلاعات مورد نیازش را داد، اطلاعات را در زمان مناسب و موقعیت مناسب و کیفیت مناسب و در مکان مناسب و فقط در صورت نیاز به شخص می دهیم، نباید هیچ گونه اسرار و اطلاعات به کسی داد که به کارش مرتبط نیست، اطلاعات همیشه فقط به کسی باید داد که به او ربط دارد.
اصل پنجم: اطلاعات به اندازه نیاز و در وقت آن
این یکی از اصول مهم و عظیم مبانی امنیت و استخبارات است: اینکه اطلاعات را همیشه به اندازه نیاز داد، اطلاعاتی بیشتر از نیاز به تو نمی دهم و نیز آن را قبل از زمان مناسب به تو نمی دهم.
{در این موقعیت، مسئله حفاظت اطلاعات اهمیت بسیاری دارد چون محوری است که هر گونه فعالیتی بر اساس آن استوار است. جماعت اسلامی برای دست یافتن به اطلاعاتی تلاش می کند که برای تحقق اهدافش به او کمک کند و او را از دستان و چشمان و گوشهای دشمنان حفظ کند، دشمن نیز با تمام امکانات و دستگاه های خود برای شناخت اسرار مسلمین تلاش می کند و متأسفانه به راحتی و سهولت کامل به هدف خود می رسد چون مسلمان در مورد حفظ اطلاعات و اهتمام به آن در غفلت کامل بسر می برد. بسیاری از فرماندهان وقتی به برادرانشان وظیفه و مأموریتی محول می کنند بسیاری از اطلاعات را در اختیار او قرار می دهند و مثلاً به او می گویند که بعد از انجام این مأموریت، فلان کار و فلان مأموریت را به تو می دهم}.
از باب اینکه آنها را تشویق کند و به کار علاقه مند کند به آنها می گوید: اگر شما این وظیفه را به صورت صحیح و درست و موفقیت آمیز انجام دادید من به شما کاری بزرگ و فلان مأموریت را خواهم داد، جزئیات عملیات بعدی را به آنها می دهد. او با این کار از یک سو آنها را به کار تشویق می کند و در عین حال در صورت اسارت شخص، این کارش مصیبتی برای او و برای فعالیت جماعت خواهد بود.
{به این ترتیب برادران عضو جماعت، نقشه عملیات های آینده را خواهند دانست و این در حالی است که آنها هر لحظه در معرض اسارت هستند و برای فرمانده بهتر این بود که اسرارش را حفظ کند و جز به اندازه نیاز بروز ندهد و ما در سیرت پیامبر صلی الله علیه وسلم دیده ایم که در تمام غزوات شان نیت خود و مسیر حرکت را پنهان می کردند}.
در تمام غزواتی که پیامبر صلی الله علیه وسلم بدانها دست می زد، هدفش را پنهان می کرد، یعنی به اصحاب خود هدف و مسیر حقیقی را که به سوی آن خواهند رفت را نمی گفت و نیت خود را پنهان می کرد و تظاهر به هدف دیگری می کرد. چرا پیامبر صلی الله علیه وسلم چنین می کرد؟ تا اینکه خبر منتشر نشود و در نتیجه اطلاعات به دشمن نرسد و تردیدی نیست که جاسوس ها در هر مکانی هستند، در تمامی غزوات شان مسیر راه را پنهان می کرد جز در غزوه تبوک، چرا؟ چون غزوه تبوک نیاز به تلاش بسیار زیادی داشت برای همین پیامبر صلی الله علیه وسلم هدف خود را در این غزوه صراحتاً اعلان کردند تا مسلمانان آمادگی لازم را داشته و آنچه که مورد نیاز بود را آماده کنند، بدین خاطر بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم هدف خود را آشکار کرد.
ما اینجا دچار این مشکل هستیم: به طوریکه در بسیاری از عملیات ها قبل از اینکه دست به عملیات بزنیم و یا طالبان بدان دست زند، اخبار این عملیات به دشمن می رسد و در نتیجه خود را برای مواجهه با مجاهدین آماده می کند، بی شک این مسائل در جوامع قبیله ای وجود دارد و جامعه افغانی نیز جامعه قبیله ای است و ویژگی های قبیله ای بر آن غلبه دارد برای همین اخبار در اینجا به سرعت منتشر می شود اما با این حال می توانیم دشمن را فریب دهیم به طوریکه در اوقات مختلف مانورهایی را انجام می دهیم و دشمن همیشه گمان می کند که اینها مانورهایی نظامی است اما در وقتی از اوقات و در ساعتی معین و در مکانی معین می توانیم این مانور را به عملیاتی هجومی تبدیل کنیم، طبعاً این کار نیاز به آموزش و تجربه و خبره و دیگر امور دارد و این همان کاری است که ارتش مصر در جنگ سال ۱۹۷۳ قبل از هجوم به دولت موسوم به اسرائیل انجام داد: آنها با این روش (که یک روش روسی هم هست) توانستند ارتش اسرائیلی را فریب دهند، آنها چندین مانور انجام دادند، هر سال مانورهایی را به روشی معین به راه می انداخت تا یهود گمان کند که این مانور هم مانند مانورهای قبلی است و در نتیجه آمادگی مناسب را اتخاذ نکند و عملاً ارتش مصر موفق به عبور از خط بارلیف شد و سپس توانست ارتش اسرائیل را شکست دهد اما بعد از آن ایالات متحده آمریکا وارد جنگ شده واین پیروزی را به شکست تبدیل کرد. این عملیات ارتش اسرائیل را غافلگیر کرد حتی برخی از افسران مصری که در این عملیات شرکت کرده بودند من جمله فرمانده ستاد نیروی هوایی ارتش مصر هیچ چیزی از این عملیات نمی دانست و هیچ گونه اطلاعاتی در این باره نداشت که این مانور تبدیل به حمله به جبهه اسرائیل در بارلیف خواهد شد. او خودش در این باره می گوید که او خبر دار نشد مگر در اثنای حمله هواپیماهای مصری به خط بارلیف، در این هنگام بود که احضار شده و به او خبر داده شد که این عملیات بر ضد رژیم اسرائیل انجام خواهد گرفت و این سریّت و پنهانکاری بود که منجر به شکست ارتش اسرائیل در ابتدای جنگ شد قبل از اینکه آمریکا به نفع دولت موسوم به اسرائیل دخالت کند.
بنابراین اطلاعات باید به اندازه نیاز داده شود چون اگر بیشتر از نیاز به کسی اطلاعات بدهی به ضرر تو تمام خواهد شد. طبعاً پیامبر صلی الله علیه وسلم هنگامی که هدفش را پنهان می کرد به خاطر عدم اعتماد ایشان به اصحابش که در میان آنها کسانی چون ابوبکر و عمر و دیگران حضور داشتند نبود، ایشان به این خاطر پنهان کاری نمی کرد که به آنها(رضی الله عنهم اجمعین) اعتماد نداشت بلکه او با این روش آنها را تربیت کرده و می آموخت چرا که ایشان الگویی برای مسلمانان بعدی خواهد بود، ایشان الگو و معلم است و ما باید به ایشان و افعالش اقتدا کنیم. این کار ایشان به معنای نقص صحابه رضوان الله علیهم نیست بلکه ایشان کاملترین خلق بعد از انبیاء می باشند بلکه به خاطر تربیت آنها بود تا عملکرد درست و سالمی داشته باشند.
{دادن اطلاعات به قدر نیاز، فوائد بسیار زیاد و مهمی دارد من جمله. . . }
الآن دراین باره توضیح می دهیم که دادن اطلاعات به قدر نیاز، فوائد عدیده ای دارد:
{اولاً: تربیت برادران برای حفظ اطلاعات و احتیاط}:
یعنی تو با این کار دیگران را تربیت می کنی. وقتی که به اندازه نیازش به او اطلاعات می دهی او تو را در این کار الگوی خود خواهد کرد و این کار و با اینگونه عملکرد او را آموزش می دهی. با این روش آنها را برای رعایت امنیت و حفاظت اطلاعات و احتیاط و حس امینتی تربیت می کنی. تو برای آنان معلم و الگو خواهی بود و همانطور که می دانید امیر همیشه الگو و اسوه قرار می گیرد، همیشه به امیر به چشم دیگری نگاه کرده می شود، امیر است که در فعالیتها الگو قرار می گیرد و چشمها به او دوخته شده است برای همین امیر باید همیشه مواظب حرکات و سکنات خود میان افرادش باشد، چرا؟ چون آنها به او نگاه می کنند و سپس از او تقلید می نمایند همانطور که پسر از پدر تقلید می کند، یک فرد جماعت همیشه از امیر تقلید می کند، اگر ببیند که تو در مسئله ای سهل انگاری می کنی گمان می کند که این صحیح است و او نمی داند! با خود می گوید که شاید خود اشتباه می کند و وقتی می بیند که تو در مسئله ای سهل انگاری می کنی او نیز به مانند تو سهل انگاری می کند، پس امیر همیشه الگو است و باید مواظب افراد و حرکات و سکناتش باشد چون مردم به او اقتدا می کنند.
{مورد دوم: زیاد شدن اعتماد اعضای جماعت به امیر، به خاطر عملکرد نمونه او}:
بعد از این اعتماد و اطمینان بیشتر خواهد شد یعنی اعتماد اعضای جماعت به امیر نمونه شان. یعنی چه؟ وقتی تو امیر موفقی باشی افراد دائماً از تو تبعیت کرده و به آنچه می کنی اعتماد و اطمینان خواهند داشت یعنی اگر او را به هر مکانی بخواهی ببری او دیگر فکر نخواهد کرد و خودش معتقد خواهد بود که تو او را به خیر و کار بهتر راهنمایی می کنی، چرا؟ چون تو امیر موفق و نمونه ای هستی.
دردوره ای که شیخ ابو زبیده با ما بود ما از هیچ چیز سؤال نمی کردیم چون با خود می گفتیم که ابو زبیده حضور دارد، اعتماد ما به ایشان بسیار زیاد بود چرا که او شایسته این بود که به او اعتماد و اطمینان کرده شود، او واقعاً امیر نمونه ای بود برای همین در صورت وجود او ما از هیچ چیز سؤال نمی کردیم، او همه چیز را برنامه ریزی و مرتب می کرد، او برای هر چیزی برنامه و ترتیب خاصی داشت، امور را به حال خود رها نمی کرد برای همین او در کارش موفق بود و به بهترین وجه موفق شد، با اینکه او در دولتی پلیسی مانند پاکستان حدود ده سال فعالیت کرد در طول این ده سال خود را حفظ کرد . در اسارت او عوامل زیادی دخیل بود؛ در روزهای پایانی او با یک جماعت مشکوک در پاکستان ارتباط برقرار کرده بود و ممکن است آن جماعت از دور یا نزدیک در اسارت او نقش داشته است اما من بعید می دانم که این مسئله باعث دستگیری او شده باشد بلکه علت حقیقی اسارت فرمانده مان شیخ ابو زبیده مسئله تماسهای تلفنی بود. وقتی ما در پاکستان بودیم ابو زبیده در این مسئله با اینکه خود خطر آن را می دانست سهل انگاری کرد، من خود به او گفتم: این خطرناک است. ما در پاکستان از ابتدای سال ۲۰۰۲ در تابستان از اینترنت و موبایل استفاده می کردیم، حقیقت این است که ما با اینکه می دانستیم آمریکا تکنولوژی و قدرت دارد اما به این توانایی شک داشتیم و این به خاطر آن بود که ما در ابتدای خروج خود بودیم و این تکنولوژی هم تازه منتشر شده بود، ما فکر نمی کردیم که آنها می توانند مکان انسان را از طریق موبایل مشخص کنند اما بعدها دانستیم که آمریکا در آن زمان سیستم مخصوصی را آورده بود، ماشینی بود که سیستمی در آن نصب بود و می توانست تا صد متر نقاطی را که موبایل در آنها روشن است مشخص کند، به ایشان گفتم: شیخ ابو زبیده! بهتر این است که شما از موبایل استفاده نکنی، اما او به من گفت: «ما فقط سه روز در این خانه اقامت می کنیم و سپس می رویم». دقت کن! فقط سه روز می مانیم و سپس می رویم، یعنی ان شاء الله مشکلی نخواهد بود، اما دشمن همین سه روز را به ما مهلت نداد و قبل از اینکه سه روز تمام شود آمد و آنچه که نباید رخ داد. بنابراین ما نباید هرگز در مسئله وقت، کوتاهی کنیم و متوجه باشیم که اشتباه اول اشتباه آخر است و هیچ چیز را به تصادف نسپاریم بلکه هر چز را در سر جای خود منظم کنیم و برای هر چیز آماده باشیم. الله تعالی وقتی در قرآن درباره نیرنگ و توطئه چیدن های دشمن سخن می گوید آن را متواصل توصیف می کند و می گوید: (بل مکر اللیل و النهار) یعنی شب و روز نقشه می کشد، به روز اکتفا نمی کند، معمولا مردم در روز فکر می کنند و فعالیت می کنند اما این کفار شب و روز نمی شناسند(بل مکر اللیل و النهار).
مورد آخر: {تضمین سلامتی فعالیتها و عملیاتها}:
و این مهمترین مسئله است که سلامتی کار را تأمین کنی تا کار ادامه پیدا کند. ما قبلاً گفتیم که امنیت به نسبت کار مانند زیربنا به نسبت خانه است، امنیت زیربنایی است که فعالیتها بر روی آن قرار می گیرند، اگر امنیت که مانند زیربنایی زیر توست ضعیف باشد کار که بالای آن قرار گرفته فرو خواهد ریخت و اگر امنیت از شروع کار قوی باشد و به روش صحیح پیش رود، به خواست الله عزو جل کار ادامه خواهد یافت. بنابراین قبل از اینکه هر گونه فعالیتی را آغاز کنی اول چه باید بکنی؟ ابتدا باید سیستم امنیتی قدرت مندی پایه ریزی کنی تا زیربنا قوی باشد و بعد از آن هر کاری می خواهی به روی آن بنا کن.
پس تضمین سلامتی اعمال و نیز{ امکان جبران اشتباهات آنی بستگی به کم حجمی مساحت انتشار اطلاعات دارد}:
همچنین اگر اطلاعات اندک باشد می توانی اشتباه را جبران و تصحیح کنی یعنی تا وقتی که اشتباهات در دایره تنگی باشند و خبر آن به سبب عدم انتشار اطلاعات پخش نشده است. اما اگر اطلاعات منتشر شد تو دیگر نمی توانی اشتباهات را جبران کنی. مثال: مثلاً من به عنوان رازی به تو گفته ام که فلان کس جاسوس است و ما هنوز مشغول بررسی این مسئله هستیم و هنوز به نتیجه قطعی نرسیده ام. ممکن است وقتی من این مسئله را با تو در میان نهادم تو بروی و به رفیقت خبر دهی و او نیز به رفیق خود و . . . همینطور اخبار منتشر شود. ممکن است این مسئله ای که به تو گفته ام که فلان کس جاسوس است شاید اینطور نباشد اما وقتی این خبر پخش شد که فلانی جاسوس است و سپس اعلان شد که اینطور نبوده است تا همیشه تا دم مرگ در دل آن شخصی که به اشتباه متهم شده ناراحتی خواهد ماند. مادامی که مسئله از دایره ای کوچک خارج نشده باشد جبران خطا ممکن خواهد بود اما وقتی خبر منتشر شد و دهن به دهن گشت دیگر کار تمام شده است و تو دیگر نمی توانی این خطا را جبران کنی و مشکل بزرگی پیش خواهد آمد.
{بر عکس، کسی که در مسئله حفاظت اطلاعات سهل انگاری کند ضررهای زیادی خواهد دید من جمله: فقدان الگوی امنیتی}:
کسی که در این مسئله سهل انگاری کند یعنی در دادن اطلاعات یا در مسئله ارائه اطلاعات به اندازه مورد نیاز، دیگر الگویی امنیتی نخواهد بود. تو به عنوان امیر دیگر برای افراد جماعت الگو نخواهی بود و آنها به تو اقتدا نخواهند کرد و اندکی قبل از عکس این مسئله سخن گفتیم.
{سهولت کشف اسرار جماعت توسط دشمن به علت گستردگی مساحت انتشار اطلاعات بین افراد جماعت}:
به علت اینکه این اطلاعات را بسیاری از برادران جماعت می دانند، دشمن به آسانی و سهولت کامل می تواند این اطلاعات را بدست آورد چون اطلاعات و اسرار جماعت پخش شده و هر برادری که به چنگ آنها بیفتد مطمئن باش که اطلاعات و اسراری که او می داند به دست سازمان اطلاعات دشمن خواهد افتاد. هر اندازه که تو کمتر بدانی و اطلاعات کمتری از جماعت داشته باشی بیشتر به سود تو و به سود جماعت خواهد بود.
امنیت و آموزش چگونگی پرورش و هدایت جهاد (۴ )
استاد مجاهد ابوعبیده عبدالله العدم
ترجمه: م . ع . ابراهیمی
درس چهارم
[ادامه بحث مبانی عمومی امنیّت]
مسئله دیگر: {عدم توانایی انجام اعمالی که نیاز به سریّت دارد به طوریکه از دشمن در امان بماند}:
هنگامی که در دست تو تعداد زیادی عملیات یا فعالیتهای سرّی خاص باشد به طوریکه اگر دشمن آنها را کشف کند جلویت را می گیرد، تو و تمام فعالیتهایت به خط پایان خواهند رسید، تو در این صورت نخواهی توانست که این فعالیتی را که بدان مکلّف بوده ای به دور از دسترسی دشمن با موفقیت انجام دهی.
{عدم توانایی جبران اشتباهات امنیتی به خاطر کثرت تداول اطلاعات میان برادران. . . ما که اندازه لازم اطلاعات دهی را توضیح دادیم این را هم باید بگوییم که تعیین زمان مناسب اطلاعات دهی نیز اهمیت زیادی دارد}:
یعنی: ما درباره اطلاعات سخن گفتیم که حجم اطلاعاتی که باید به صاحب کار مربوطه بدهی چه مقدار باید باشد اما اینجا مشکل دیگری هم وجود دارد که مرتکب آن می شوی و برخی برادران به آن دچار می شوند و آن اینکه اطلاعات را مدتی قبل از عملیات می دهد، مثلاً فلان عملیات را می خواهیم یک ماه بعد انجام دهیم اما امیر یک ماه قبل از موعد خبر آن را به برادران جماعت می دهد، طبعاً میان عملیات و زمان اطلاعات دهی فاصله زیادی قرار می گیرد و این فاصله زمانی می تواند خطرات زیادی در آن باشد.
{در مورد اطلاعات اصل بر اینست که زمان بندی شده باشد یعنی وقت معینی داشته باشد چه جمع آوری اطلاعات و چه تداول آن. در مورد جمع آوری اطلاعات: باید مطابق برنامه معینی باشد که در آن، زمان جمع آوری اطلاعات چه وقت ملاحظه آن یا ارائه آن مشخص باشد و این نیز باید مطابق زمان بندی ای باشد که مسئول مربوطه برای انجام مأموریتش بدان نیاز دارد به طوریکه از زمان تعیین شده پیش یا پس نیفتد تا نه مأمور مربوطه را از شناخت اطلاعات مورد نیازش محروم نماید و نه اینکه اطلاعات جمع آوری شده را در معرض افشا قرار دهد. در مورد تداول اطلاعات: باید به نسبت امر معینی زمان بندی شده باشد، دوره های زمانی که باید در طی آن از ارائه و تداول هر گونه اطلاعات منع کرد. . . }:
برخی اطلاعات را نباید دهن به دهن گرداند و واجب است که در اوقات معینی از آن اطلاعات هیچ سخنی نگوییم، حال درباره این اوقاتی که رد و بدل اطلاعات در آن دوره های زمانی ممنوع است سخن می گوییم:
۱٫ {قبل و بعد از اجرای عملیاتی بزرگ بر ضد دشمن}:
بسیاری از عملیات هایی که شکست خورده یا از قبل توسط دشمن شناسایی شده و افرادی که مأمور انجام آن بوده اند شناسایی شده اند، به سبب اتصال و تماس تلفنی قبل از اجرای عملیات و یا بعد از اجرای آن بوده است. مثلاً: عملیات”الفیه” که قرار بود در اردن علیه صلیبیانی که در سال ۲۰۰۰ برای گردشگری به اردن آمده بودند انجام شود؛ سازمان اطلاعات اردن گفت که ما این عملیات را به خاطر اشتباهی کشف کردیم که -به ادعای آنها- ابوزبیده مرتکب آن شده بود. به گفته آنها او با برادران مأمور اجرای عملیات تماس گرفته و به آنها گفته بود “کار را شروع کنید”. آنها این تماس میان پاکستان و اردن را ردیابی کردند، با همین جمله “کار را شروع کنید” برادران دستگیر شدند چون با برادران قبل از عملیات تماس گرفته شد و به روشی که ممکن است اشتباه باشد با آنها ارتباط برقرار شد. خب این چیزی است که اطلاعات اردنی می گوید اما من شک ندارم و می گویم این ادعا باطل و مردود است چون ساده لوحانه است که باور کنیم ابو زبیده مرتکب چنین اشتباهی شده باشد و با برادران تماس بگیرد وبه آنان بگوید که کار را شروع کنید، امکان ندارد به این روش ساده لوحانه ای باشد که آنها تصور می کنند و می خواهند با این دروغ مردم را فریب بدهند. بی شک اسرار این عملیات اینگونه نبوده است، اینطور به نظر می رسد-و الله اعلم- که خود آن برادران در برقراری تماس با یکدیگر دچار خطا شده اند، آن برادران در اصل تحت نظر بودند و قبلاً در افغانستان حضور داشتند، هنگامی که از افغانستان و پاکستان به اردن رفتند حتماً سازمان اطلاعات اردن آنها را زیر نظر گرفته و بقیه را که خود بهتر می دانید.
همچنین بعد از عملیات: وقتی عملیاتی را انجام می دهی بر تو واجب است که به هیچ وجه بلافاصله بعد آن با برادران تماس نگیری چه برای احوالپرسی و اطمینان از سلامتی آنان باشد و چه سؤال درباره مسئله معینی باشد. عملیات “الریاض” که در سعودی صورت گرفت، اجرا کنندگان آن دستگیرشده و سپس در سعودی اعدام شدند و این به سبب تماس تلفنی بود، سازمان اطلاعات سعودی تماسی تلفنی را ردیابی کرد که از سعودی با پیشاور برقرار شده بود، -به گمان من- برخی از برادران با برادران در پیشاور تماس گرفته بودند تا این عملیات را تبریک بگویند، نتیجه این شد که اطلاعات سعودی از طریق رد یابی تماس تلفنی، برادران مسئول عملیات را پیدا کرده و دستگیر کرد و سپس اعدام شدند-رحمهم الله-. مثال دیگر: نخست وزیر ایران که در هنگام انقلاب خمینی به فرانسه پناهنده شد؛ سازمان اطلاعات ایران توانست او را در فرانسه به قتل برساند اما چگونه فرانسه فهمید که قتل او کار اطلاعات ایران بوده است؟ از طریق رد گیری تماسهای تلفنی، مکالمات را پی گیری کرد و توانست که رد قاتلان را پیدا کند.
بنابراین بر برادران یا بر مجموعه اجرا کننده عملیات واجب است که قبل از عملیات هیچ گونه تماسی برقرار نکنند؛ باید تمام تماسها را با برادران مأمور عملیات قطع کنند و همچنین بعد از عملیات هم نباید هیچ تماسی بگیرند و تمام تماسها و ارتباطات را قطع نمایند، چرا؟ چون در این حالت و بخصوص بعد از عملیات، دستگاه های امینتی و اطلاعاتی در تحرک هستند و به حالت آماده باش و وضعیت فوق العاده در آمده اند و رد هر چیزی را می گیرند و دنبال هر گونه سرنخی هستند؛ تلفن ها[چه موبایل و چه تلفن خانگی و . . ]کنترل است، افراد مشکوک زیر نظر هستند. در این مدت باید دادن هر گونه اطلاعات را کاملاً متوقف کنی هم قبل از اجرای عملیات و هم بعد از اجرای عملیات که همان وقتی می باشد که دشمن برای کنترل برادران در تحرک و آماده باش است.
دوره زمانی دوم که نباید هیچ گونه اطلاعاتی در آن زمان ردّ و بدل شود “حالت فوق العاده و آماده باش” است که دشمن طی آن در تحرک است و جستجو می کند، در این زمان وظیفه تو فقط پنهان شدن و کمین گرفتن و عدم نشر هر گونه اطلاعات و یا هرگونه حرکت است {هنگام دستگیری عام یا گسترده مسلمین}. مثلاً در کشوری که در آن جنگ چریکی در جریان است طاغوت به منطقه ای هجوم برده و صد یا دویست برادر را دستگیر می کند، تمام منطقه را تحت اسارت در می آورد، و این چیزی است که در سوریه در ایام جهاد در آن کشور به وقوع می پیوست. ارتش نصیری سوری به منطقه ای می آمد و صد یا دویست نفر را دستگیر می کرد مثلاً سی چهل نفر از مردم عادی را می گرفت و آنها روی دیوارها قرار داده و سپس آنها را تیرباران می کرد و این موجب واکنش شدید مردم می شد و نیز موجب توقف کار جهادی می گشت چون هرگاه تو بخواهی در منطقه ای کار جهادی بکنی مردم تو را منع می کنند و می گویند که تو اگر اینجا جهاد را شروع کنی طاغوت می آید و مردم را می کشد و این مسئله در سوریه اتفاق افتاد و همچنین در ابتدای جهادمان در افغانستان رخ داد. من در برخی عملیاتها شرکت کردم اما مردم نمی گذاشتند که ما در آن دوران که ابتدای جهاد بود یعنی هشت سال پیش، دست به عملیات بزنیم اما الآن الحمدلله وضع تغییر کرده است چون آن زمان مردم هنوز از حمله آمریکا به افغانستان شوکه بودند، مردم از آمریکاییان می ترسیدند اما زمانی که با آنها مواجه شدند ضعف و ذلت و سستی و فرارشان را دیدند و روحیه گرفتند، آن ترس و خوف و هیبتی که در دلهای مردم از آمریکاییها بود اینجا در افغانستان به لطف الله تعالی به پایان رسیده است و این تقویت روحیه بعد از آن پیش آمد که مجاهدان خسارتهای زیادی را به آمریکاییها وارد آوردند.
{در هنگام مأموریت دادن به شخص، لزوم ارائه اطلاعاتی که به او در هنگام نیاز کمک می کند باید رعایت شود؛این برای امنیت و سلامت کار و نیز امنیت و سلامت شخص مأمور بهتر است}:
یعنی بهترین کار این است که اطلاعات لازم به برادری که مأمور کار است در وقت مناسب داده شود، پیش از زمان مناسب به او اطلاعات نده چون اگر پیش از آن به او بدهی اگر اسیر شود کار لو می رود. بسیاری از عملیات های موفق به این روش بوده است: برادر مأمور سفر می کند و وقتی به مکان عملیات رسید نوع عملیات و اطلاعات لازم به او داده می شود، قبل از سفر به او چیزی گفته نمی شود، چرا؟ از ترس دستگیرشدن او در اثنای سفر.
این کاری است که رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است: {پیامبر صلی الله علیه وسلم را می بینیم که در سریه “عبدالله بن جحش”نامه سر بسته ای را به او می دهد و به او دستور می دهد که بعد از دو روز طی مسیر، آن را باز کند. ایشان برای آنها زمان مناسب را برای شناخت اطلاعات مورد نیازشان، تعیین نمود}:
پیامبر صلی الله علیه وسلم سریه ای را می فرستاد و به او می گفت: وقتی به فلان مکان رسیدی نامه را باز کن تا هدف خود را بفهمی، آنها را می فرستاد و می گفت بعد از دو روز طی مسیر نامه را باز کنند تا از مدینه دور شوند، چرا؟چون اگر خبر در مدینه منتشر شد به قومی که پیامبر صلی الله علیه وسلم نیت جنگ به آنان داشت نیز خبر می رسید برای همین نامه را[که در آن هدف حمله مشخص شده بود]می داد و آنها حرکت می کردند[بدون اینکه بدانند برای جنگ با کدام قبیله می روند]به امیر آنها می فرمود که وفتی به فلان جا و فلان مکان رسیدید نامه را باز کن و بخوان تا بدانی که به چه کسی باید حمله کنی. این است حفاظت اطلاعات پیامبر صلی الله علیه و سلم. بنگر که پیامبر صلی الله علیه وسلم با گروه های اعزامی خود چگونه رفتار می کرد و فراموش نکن که ایشان الگوی ما هستند. {زمان مناسب شناخت اطلاعات مورد نیازشان را مشخص کرد تا مسلمانان بر اساس حفاظت اطلاعات و امنیت و سریّت تربیت شوند و نیز امنیت عملیات را تأمین کرده و از دسترس دشمنان مسلمین اعم از یهود و منافقین دور نگاه دارد}.
{اطلاعات دهی در زمان بندی مناسب فوائد مهمی دارد من جمله:
-حفظ سلامت و امنیت فعالیتها و عملیات های آینده.
-حفظ اصل تداوم عمل.
-عدم فشار روحی به برادران و مشوش کردن آنها با دادن اطلاعات در زمان نامناسب}:
وقتی تو اطلاعات را در زمان نامناسب به برادرت بدهی، او شروع به تفکر و تحلیل کرده و ذهنش را خسته می کند و تمام انرژی اش را برای این به کار می گیرد در حالیکه تو به این نیازی نداری و اگر این اطلاعات را قبل از وقتش به او ندهی این موارد منفی پیش نمی آید.
-{حفظ عنصر غافلگیری در عملیات ها}: و این مهمترین مسئله است . چون غافلگیری در کار نیمی از پیروزی است و هر عملیاتی که فاقد غافلگیری باشد قدرتش را از دست می دهد.
اصل ششم: یک اشتباه منجر به خطری مرگ آور می شود.
یک اشتباه منجر به خطری مرگ آور می شود یعنی اینکه (همانطور که در دانش مواد منفجره گفته می شود) اشتباه اول یعنی اشتباه اول و آخر چون در علم مواد منفجره اگر تو اشتباهی را مرتکب شوی یا دستتت را از دست می دهی و یا خود به قتل می رسی و یا اینکه ضرر دیگری می بینی، بالأخره حتماً جایی از بدنت آسیب می بیند مگر اینکه الله تعالی نخواهد. همینطور در مسئله امنیت و اطلاعات کار، اگر تو خطایی امنیتی مرتکب شدی یا منجر به خسارت دیدن خودت می شود و یا جماعت و یا برادرانت و یا خود کار، حتماً ضرر می بینی. پس خطای اول منجر به خطاهای بسیاری می شود.
{برخی از اشتباهات هستند که به آنها اشتباه اول و آخر می گویند چون اگر به وقوع بپیوندد هیچ راه جبرانی ندارند} نمی توانی جبران کنی، وقتی برادر اسیر شد دیگر نمی توانی اسارتش را جبران کنی و راه چاره ای برایش بیندیشی، دیگر تمام شد، رفت. {مثلاً کسی که با مواد منفجره کار می کند باید نسبت به آن مهارت داشته باشد و به اجرای تدابیر امینتی لازم اهمیت دهد، زیاد می شنویم که مین در دست برادران در هنگامی که مشغول ساخت و ترکیب آن بوده اند منفجر شده است و بعداً فهمیده ایم که او مهارتی در این باره نداشته است و یا کتابی در این باره مطالعه کرده و اقدام به این کار کرده است}.
چون دانش متفجرات را نمی توانی از طریق کتاب و مطالعه یاد بگیری. متفجرات و الکترونیک و برخی علوم دیگر را حتماً باید در واقعیت آموزش عملی ببینی و سپس عملی کنی اما اینکه کتابی بخوانی و سپس بخواهی آن را عملی کنی این کار در این مسئله محال است. مواد منفجره و بخصوص الکترونیک باید عملاً تطبیق گردد و سپس دست به ساخت آن بزنی به خصوص کار ساخت مواد منفجره چون که خطای اول خطای اول و آخر خواهد بود. این مسئله زیاد برای برادران اتفاق افتاده است، بسیاری از عملیات به این طریق شکست خورده است.
{در عرصه امنیت اشتباهات زیادی وجود دارد که اشتباه اول و آخر محسوب می شوند بلکه اشتباهاتی که در بحث امنیتی ممکن است رخ دهد خطرناکتر از اشتباهاتی است که فردی که بدون علم با مواد منفجره سرو کار دارد دچار آنها می شود. مثلاً: فردی که روزی از بهترین های جماعت اسلامی بوده است و سپس ایمانش ضعیف شده و بصیرتش را از دست می دهد و به نفع دشمن و علیه مسلمانان مجاهد کار می کند و اسرارشان را برای دشمن افشا می کند و سپس اعلان توبه می کند و به اشتباهاتش اعتراف کرده و پشیمان می شود اینجاست که آن امیری که او را دوباره در میان خود و جماعت می پذیرد اشتباه مرگ آوری می کند و هر کس چنین کند فردا که پشیمان شد جز خود را ملامت نکند}.
آری! اینجا درباره خطاهایی سخن می گوید که ممکن است جماعت را نابود کند و یکی از این اشتباهات این است که مثلاً برادری در جماعت فعالیت می کرده است و سپس مرتد شده و برای سازمان اطلاعات و حکومت مزدوری می کند و بعداً اعلان توبه کرده و می خواهد که دوباره به فعالیت بازگشته و با جماعت از نو کار کند، این اشتباه بزرگی است که او را بار دیگر بپذیری و وارد جماعت کنی. پس کسی که مرتد شده و می خواهد توبه کند و باز گردد به او چه باید بگوییم؟ می گوییم برو در مسجد بنشین و توبه کن و الله تعالی را عبادت کن تا اینکه مرگت فرا رسد، اما اینکه او را به صف جماعت باز گردانیم به خصوص در این برهه از زمان، این کار اشتباه بزرگی است.
به مناسبت این مسئله قصه فرمانده نظامی مشهوری در فلسطین را مثال می زنم که اسمش”حافظ مصطفی” یا “مصطفی حافظ” (دقیقاً یادم نیست) بود، او در دهه پنجاه در قرن گذشته در غزه مسئول عملیات های فدائی[استشهادی]بود. او نظریه ای داشت مبنی بر اینکه می توان از مجرمین استفاده کرد؛ او می گفت که این مجرمین دارای فطرت پاک هستند و می توان جرم و جنایت آنها را به جهاد علیه دولت موسوم به اسرائیل مبدّل کرد، او عملاً در اینباره تلاش کرد و از این مجرمین شروع به استفاده مثبت کرد، او به آنها پیشنهاد می داد که آنها را از زندان آزاد کند و آنها در عوض عملیات فدائی یا جهادی علیه دولت موسوم به اسرائیل انجام دهند و برخی از آنان موافقت کردند و علیه یهود عملیات های بزرگ و موفقیت آمیزی انجام دادند اما یکی از آنان نیز اسیر شد، هنگامی که سازمان اطلاعات اسرائل بیوگرافی این فرد را بررسی کرد متوجه شد که او قبلاً یک مجرم بوده است، با توجه به این به او پیشنهاد داد که او را آزاد کنند و در عوض او مأموریت ویژه ای انجام دهد و آن اینکه مینی را در بسته ای پستی قرار داده و به مصطفی حافظ فرمانده نظامی غزه بدهد، این مجرم در ازای آزادی خود این پیشنهاد را قبول کرد چرا که هنوز ریشه شر در قلب او باقی مانده بود، او این مین یا بسته انفجاری را گرفته و در دفتر مصطفی حافظ به او تحویل داد، همینکه مصطفی حافظ بسته را باز کرد منفجر شد، مصطفی حافظ فوراً کشته شد و این مجرم زخمی شده و دو چشمش را از دست داد و زخمهای دیگری هم برداشت. تردیدی نیست که برخی از مردم چنانند که هر چقدر با آنها کار کنی باز ریشه شرّ در قلبش باقی می ماند، از اینان باید برحذر بود و آنها را از جماعت دور نگاه داشت بخصوص از مراکز تصمیم گیری و فرماندهی جماعت.
{هر کسی که برای دین الله عز وجل کار می کند در هر زمانی و مکانی که هست این مطلب باید در ذهنش مستقر شود که این نوع مزدور خطرش برای مسلمانان از خود دشمنان بیشتر است، چنین کسی یک نفر را فقط در معرض خطر قرار نمی دهد بلکه تمام جماعت را به طور کامل در معرض خطراتی بزرگ قرار می دهد، از الله تعالی سلامتی را خواستاریم}.
اصل هفتم: در هنگام حالت فوق العاده و آماده باش، اصل بر مکث و توقف می باشد.
اصل برای مجاهد این است که در حالت فوق العاده و آماده باش دشمن توقف کند و حرکت نکند چون در سازمان اطلاعات مصر ضرب المثلی است که می گوید: “مجاهد حرکت می کند و ما حرکت می کنیم و حتماً در وسط مسیر به هم می رسیم”. وقتی تو حرکت می کنی و مأمورین اطلاعات هم حرکت می کنند حتماً به هم خواهید رسید. اما در هنگام حالت فوق العاده قاعده این است که چه کنیم؟ حرکت نکنیم، در خانه ها مکث کنیم، زیر زمین بنشینیم، ابداً حرکت نکنی چون دشمن اینجا در حال حرکت است.
{ وقتی حالت فوق العاده و آماده باش تشدید می شود و دشمن در حال فعالیت و تحرک برای دستگیر کردن برادران است بر آنها واجب است که در مکان امنی که خوب آماده شده و شروط امینتی لازم را دارا باشد پنهان شوند و جای خود را جز حالت ضرورت شدید ترک نکنند. حرکت، همیشه آنها را در معرض خطر و کشف شدن قرار می دهد و در این صورت کار دشمن برای دستگیری آنها آسان می شود. در این باره مقوله مشهوری از یکی از افسران دشمن وجود دارد که می گوید: «ما برای دستگیری فراری حرکت می کنیم و او نیز به خاطر اسباب زیادی حرکت می کند و وقتی دو نفر حرکت کنند حتماً در جایی به همدیگر خواهند رسید}.
شیخ ابوهاجر رحمه الله-امیر القاعده در سرزمین حرمین- عبد العزیز المقرن- که استاد من در برخی جنگهای چریکی بوده است- بعد از اینکه افسر آمریکایی نیروی هوایی آمریکا را اسیر کرده و سپس سرش را قطع کردند، در این اثنا در سعودی حالت فوق العاده و آماده باش برقرار بود. در این زمان شیخ ابو هاجر حرکت کرد، طبعاً او می دانست که تحرک در چنین اوقاتی بسیار خطرناک است، او وقتی حرکت کرد در مکانی با گشتیهای امنیتی سعودی روبرو شد و میانشان آتش گلوله رد و بدل شد و ایشان در این درگیری کشته شدند-رحمه الله و این خسارت بزرگی برای جهاد در جزیرة العرب بود، واقعاً خسارت بزرگی بود، بعد از این جریان جهاد در آنجا متوقف شد چون کشته شدن امیران مانند کشته شدن یک فرد عادی نیست، الله تعالی می فرماید: ( فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ: با سردستگان كفر و ضلال بجنگيد ). حتی دشمنان به این مسئله پی برده اند و به خوبی اهمیت آن را درک کرده اند و از این رو وقتی خواستند از جهاد در افغانستان رهایی یابند شیخ عبدالله عزّام را کشتند، اولین کسی که او را کشتند شیخ تمیم العدنانی بود که در آمریکا به سر می برد به او سم خوراندن و کشتند، جنازه او آمد و ادعا کردند که در اثر سکته قلبی مرده است، او معاون شیخ عبدالله عزام بود، سپس بعد از تقریباً دو ماه شیخ عبدالله عزام کشته شد و نوبت بعدی شیخ اسامه بود اما الله عزو جل نقشه شان را نقش بر آب کرد و ایشان را برای جهاد حفظ نمود، چون با کشته شدن رهبران، جهاد نیز همراه آنها به پایان می رسد. برخی برادرانی که در دوران شیخ عبدالله عزام بودند برایم گفتند که: بعد از کشته شدن عبدالله عزام ما مانند یتیم شده بودیم، نمی دانستیم چه کنیم چون مغز مدبّر و محرّک از بین رفته بود. در چچن وقتی خطّاب را کشتند جهاد اندکی متوقف شد و سپس به دنبال او بقیه رهبران کشته شدند تا اینکه جهاد تقریباً متوقف شد تا اینکه الله عزو جل از میان مجاهدین رهبرانی را بیرون آورد-از الله تعالی می خواهیم که به آنها توفیق دهد-. “شامل” کشته شد و جهاد متوقف گشت، “شامل باساییف” از بزرگترین رهبران جهادی چچن و قفقاز بود و با کشته شدن ایشان جهاد متوقف شد. کشته شدن رهبر همیشه تأثیر می گذارد. خواستند که جهاد را در بوسنی متوقف کنند از این رو تمام رهبران را کشتند، شیخ “انور شعبان” و تمام یارانش را در کمینی کشتند. بنابراین رهبر را باید به روش خوبی حفظ نمود و در اختیار او هر چیزی که موجب حفظ او می شود را قرار داد. امنیت شخصی رهبر مانند امنیت شخصی یک فرد نیست. در مورد شیخ عبدالعزیز المقرن من گمان می کنم که سبب قتل ایشان این بوده که احساس کرده ویا به او خبر رسیده که سازمان اطلاعات سعودی یا پلیس سعودی به مرکزی که او در آن بود حمله ور خواهد شد، این معقول ترین تحلیلی است که می توان درباره حرکت غیر طبیعی او در آن وقت ارائه داد چون او به خوبی می دانست که اطلاعات سعودی و پلیس سعودی الآن در همه جای ریاض پخش هستند و اگر او حرکت کند حتماً با آنها روبرو خواهد شد. در جاده ها کمین و نقاط بازرسی قرار داده اند و حتماً هر طور شده با آنها روبرو خواهد شد اما شاید به او خبر داده بوده باشند که خانه ای که او در آن است مورد هجوم قرار خواهد گرفت از این رو چاره ای جز خروج از خانه نداشته است. این منطقی ترین توضیح درباره خروج او در آن وقت می باشد. اما اصل و قاعده در هنگام حالت فوق العاده و وقت مشکل، وقت تحرک و آماده باش ارتش یا پلیس یا اطلاعات عبارت است از: مکث و توقف و نشستن. حرکت در این گونه حالات مساوی است با مرگ.
و { از اینجا اهمیت مکث و عدم تحرک در اینگونه شرایط برایمان روشن می شود. اسباب متعددی وجود دارد که برادر مجاهد را وادار می کند که از مخفیگاه خود خارج شده و همین موجب کشف و دستگیری او می شود از این رو باید راه حل های مناسبی برای این اسباب خروج ارائه دهیم، این اسباب عبارتند از. . . }:
ممکن است برادر مجاهد از مخفیگاه خارج شده و حرکت کند، مجبور به حرکت شود، اموری وجود دارند که او را مجبور به حرکت می کند و برایش هیچ چاره ای جز حرکت نمی گذارد، برخی از این امور عبارتند از:
{اطمینان یافتن درباره خانواده خود بخصوص زنان}:
بسیاری از برادران در پاکستان و افغانستان به همین سبب دستگیر شدند یعنی به سبب تلاش برای اطمینان یافتن از حال خانوده و مخصولاً از وضعیت زنان خانواده. یکی از برادران مصری در افغانستان یک همسر افغانی از اهل کابل داشت. . . کابل به دست مرتدین و ارتش آمریکا افتاد و او در آن وقت در جلال آباد یا در خوست بود-دقیقاً یادم نیست- او گفت: من به کابل می روم و همسرم را می آورم، برادران به او گفتند: نه، افغان ها را می فرستیم تا همسرت را بیاورند. او گفت: من فارسی را به خوبی حرف می زنم و برای این کار مشکلی ندارم، او را برحذر داشتند و گفتند: حرکت نکن، برای اطمینان یافتن از خانواده ات نرو، او را خواهند آورد. بسیاری از برادران بودند که متأهل بودند و منتظر ماندند تا همسرانشان را آوردند و سپس به آنها ملحق شدند اما این برادر قبول نکرد و خود می خواست برود. آنجا همسایه هایی بودند که ضدجهاد یا کلاً ضدعرب بودند، همینکه او به کابل رسید از او گزارش دادند، مرتدان آمدند و او را اسیر کردند و به شدت او را شکنجه کردند و او را مجبور کردند که همسرش را طلاق دهد و او نیز مجبوراً همسرش را طلاق داد در حالیکه حرکت کرده بود تا از خانواده اش اطمینان یابد.
برخی برادران در لاهور پاکستان بودند، این برادران تونسی بودند، سازمان اطلاعات پاکستان مکان آنها را شناسایی کرد و به خانه حمله کرد، در خانه جز زنان و برخی برادران نبودند، برادران را اسیر کردند و زنان را به حال خود گذاشتند و مزاحم آنها نشدند. تونسی ها گفتند: ما به خانه می رویم تا از سلامتی زنانمان مطمئن شویم، وقتی آنجا رفتند مأمورین اطلاعاتی پاکستان داخل خانه منتظرشان بودند، همینکه وارد شدند دستگیر شدند و به گوانتانامو فرستاده شدند. در این گونه حالت انسان در دو راهی سختی قرار می گیرد اما این احوال جویی از خانواده و بخصوص زنان بسیاری اوقات موجب دستگیری برادران شده است. بسیاری از برادرانمان در سعودی و در پاکستان و دیگر کشورها به خاطر زنان یا همسر دستگیر شده اند، می خواسته همسرش را ببیند اما اسیر می شود چون آنجا منتظر او بوده اند.
{مسئله دوم: تماس با برخی برادران برای توضیح خواستن درباره برخی عملیات ها}:
همچنین ممکن است علت حرکت او این باشد که می خواهد با برخی برادرانش تماس بگیرد تا عملیاتی را کامل کند یا درباره برخی مسائل اطلاعات کسب کند، این انگیزه هم ممکن است او را وادار به حرکت کند.
مسئله دیگر که تو را وارد می کند که حرکت کنی این است: احوال جویی و اطمینان یابی از بقیه برادرانی که با تو کار می کنند. می خواهی از وضعیت برادران خبردار شوی برای همین مجبور می شوی که حرکت کنی. یادم می آید که ابو زبیده وقتی برادران را برای عملیات می فرستاد نمی توانست بنشیند، مدام در اتاق قدم می زد تا اینکه مطمئن می شد که برادران به سلامتی به مکان مورد نظر رسیده اند و یا اینکه با سلامتی عملیات را انجام داده اند و این به خاطر علاقه او به برادران بود. یادم می آید که برادری در کراچی دستگیر شد، فکر می کنم یک برادر عراقی بود، دفتر کار شیخ ابو زبیده در اسلام آباد بود، او اسلام آباد را ترک کرد و دفتر کارش را به کراچی برد تا به آن برادر نزدیک باشد و برای آزادی او تلاش کند و عملاً هم توانست او را آزاد کند، او واقعاً یک مرد بود. در اوایل دهه نود تحت تعقیب بود و برخی از برادران در آن زمان دستگیر شده بودند، او در خانه یکی از انصار در پاکستان اقامت داشت تا اینکه عید فرا رسید، طبعاً در عید انسان لباسهای جدید می پوشد برای همین پاکستانیها به او گفتند: لباسهای جدید برای عید بپوش. او گفت: چگونه لباسهای جدید بپوشم در حالیکه برادرانم در زندان هستند؟حاضر نشد که با آنها عید کند. سبحان الله! او موضع گیریهای عجیبی داشت . مسئله دیگر: {احساس نا امنی در مکان اقامت و جستجو برای مکانی جایگزین} و همانطور که قبلا گفتم شاید همین مورد برای شیخ ابوهاجر اتفاق افتاده بوده است.
{راه حل چند گام دارد که عبارتند از. . }:
ما درباره عللی که موجب خروج انسان از مخفیگاه می شود سخن گفتیم و حال درباره علاج این مشکلات سخن می گوییم، درباره اسبابی که برادر مجاهد را وادار به تحرک می کند گفتیم و اکنون درباره درمان آن توضیح می دهیم:
{اولاً: تأمین مناسب امنیت خانواده قبل از شروع به کار}:
اولین کاری که باید انجام دهی این است که امنیت خانواده ات را تأمین کنی، قبل از یازده سپتامبر تمام برادرانی که در پاکستان کار می کردند به افغانستان آمدند، شیخ[اسامه]تمام آنها را به افغانستان احضار نمود چون ما می دانستیم که نتیجه این کار در پاکستان بسیار خطرناک خواهد بود. پس تو باید این افراد را در مکان مناسبی جای داده و امنیتشان را تأمین کنی یا در خانه امنی قرار دهی و یا در مکانی امن ویا در مکانی که امنیتشان را تضمین کند.
دوم: {مخفیگاه را خود انتخاب کن به طوریکه شروط امنیتی لازم را داشته باشد و نیز مخفیگاه های جایگزین را انتخاب کن}:
مکانی را که به عنوانی مکانی امن می خواهی انتخاب کنی، خودت انتخاب کن به طوریکه شروط مناسبی را برایش تعیین کن- ان شاء الله درباره خانه امن و شروط صحیح مخفیگاه سخن خواهیم گفت-. تو باید مکان امنی را انتخاب کنی که وقتی در آن اقامت کنی خاطرت آسوده باشد، نباید به منطقه مشکوک یا به خانه ای بروی که شرایط مناسب امنیتی را ندارد تا مبادا مجبور به تحرک شوی. پس لازم است که خودت-اگر امکانش بود- در انتخاب خانه مورد نظر به عنوان مخفیگاه تصمیم گیری کنی.
سوم: {قطع تمام ارتباطات و تماسها با برادرانت در این مدت و به خصوص خط تلفن}: با هیچ کس تماس نگیر، بنشین و یا زیر زمین مخفی شو، با هیچ کس تماس نگیر، با هیچ کس دیدار نکن، چون این زمان بسیار خطرناک است.
چهام: {تأمین امنیت تمام اعمال مهم پیش از شروع کار}: امنیت تمام اعمال مهم را باید قبل از عملیات تأمین کنی به طوریکه کار یا بعد از تو ادامه داشته باشد و یا متوقف شود.
{برای خود معاونی را تعیین کن تا در زمان مخفی شدن تو بدون اینکه با تو تماسی برقرار کند وظایف تو را به جایت انجام دهد}:
اگر امیر مهمی هستی پس معاونی برای خود تعیین کن تا جانشین تو باشد، تو خودت به تنهایی بار مسئولیت را به دوش نگیر، تمرکز گرایی در کار همیشه خوب نیست. بسیاری از برادران را دیده ام که دوست دارند خودشان به تنهایی کارها را انجام دهند و این اشتباه است. امیر موفق کسی است که تقسیم مسئولیت کند. امیر کارش این است که فعالیتها را تقسیم کند نه اینکه بر هر کار کوچک و بزرگی نظارت داشته باشد. فیدل کاسترو می گوید: «بدترین فرمانده آن کسی است که باید مطمئن شود که در جیب تو چند تا گلوله است!». بنابراین امیر موفق کسی است که در جزئیات دخالت نمی کند، امیر موفق کسی است که در امور بزرگ و عمومی دخالت می کند اما امور کوچک و جزئیات کار را به غیر خودش واگذار می کند. در فعالیتها تمرکز گرایی نکن بلکه تمرکز زدایی کن، کارها را بر تمام افرادی که همراهت فعالیت می کنند تقسیم کن در این صورت هم تو آرامش خواهی داشت و هم آنها آرامش خواهند داشت و کار به صورت سالم و صحیح پیش خواهد رفت. امیر موفق کسی است که تقسیم کار می کند و تمام کارها را به دست خود نمی گیرد. شیخ فرمانده ابو زبیده اینطور عمل می کرد، او کارها را تقسیم می کرد و صلاحیت انجام کار را هم به او می داد. تو وقتی به یکی کاری را می سپاری در واقع صلاحیت کار را به او می دهی، صلاحیت حرکت را به او می دهی.
من در دوره شیخ ابو زبیده با انصار کار می کردم، دست من اموالی بود که آنها را میان انصار به نیت تألیف قلوب تقسیم می کردم، من این موضوع را با شیخ ابوزبیده در میان می گذاشتم و به او می گفتم که من چنین و چنان کرده ام، او به من می گفت: لازم نیست به من بگویی، تو صلاحیت داری، هرچه مناسب می بینی انجام بده. پس لازم نیست که من در هر کار کوچک و بزرگی با امیر مشورت کنم، وقتی تو مرا امیر و مسئول فلان کار می کنی برای این مرا تعیین می کنی که به من اعتماد داری و عقل و فکر و تصیمیم گیری های مرا معتبر و با ارزش می دانی، وقتی تو این اعتبار را به من داده ای و مرا امیر یا معاون یا کمک کار خود قرار داده ای باید به من اعتماد کنی و به من مسئولیت و آزادی عمل بدهی. نباید مرا امیر کنی و سپس تمام صلاحیت ها را از من بگیری که در این صورت هم من بیکار می مانم و هم تو بیکار می مانی و هم کار تعطیل می شود. لازم است-به خصوص در جنگ چریکی- که تمرکز در کار و امور استراتژیک در دست امیر باشد اما نه در تاکتیک و عملیات. [وقتی مشغول جنگ هستیم]لازم نیست که وقتی می خواهی کمین بگیری و یک پلیس را به قتل برسانی با امیر عام مشورت کرده و اجازه بگیری. خلاصه اینکه این امور تاکتیکی ساده و امثال این امور میدانی را به امیران جزء و امیران زیر مجموعه ها واگذار کن.
[۱] مطالبی که داخل{}قرار گرفته و به رنگ سبز می باشد عبارات شیخ ابوزبیده از جزوه آموزش امنیت ایشان می باشد که استاد ابوعبیده بعد از ایراد آن، به شرح و توضیح می پردازد.
[۲] این روش، از روشهای اصلی و همیشگی و تکراری و در ضمن مهم و کاری و خوب بازده سازمان های اطلاعاتی است. در بازجویی وانمود می کنند که از همه چیز خبردارند! تمام تماسهای تلفنی را شنود کرده اند! تمامی جلسات و ملاقاتها را زیر نظر داشته اند! از تمامی فعالیتها باخبر هستند!….از این رو شخصی که مورد بازجویی قرار می گیرد باید در تمام طول بازجویی این موضوع را در نظر داشته باشد و هرگاه بازجو به او گفت “ما فلان و بهمان چیز را می دانیم” و “تو چنین و چنان کرده ای” باید اصل را بر این قرار دهد که آنها این مسائل را ممکن است از روی حدس و تحلیلات احتمالی مطرح کرده باشند و یا اگر هم از روی تحقیق بدست آورده اند بیشتر از آن نمی دانند و شخص نباید بیشتر از آن چیزی را که آنها می دانند به آنها بگوید و البته جوابش به آنها باید طوری باشد که -اگر خطر و ضرری برای او و دیگران و جماعت و کارجهادی ندارد- تأیید کننده اطلاعات آنها باشد و در عین حال اطلاعات بیشتری به آنها ندهد! و در صورتی که تأیید اطلاعات آنان خطرناک باشد باید به طریقه ای صحت اطلاعات آنها را انکار کند که کمترین ضرر ممکن را در پی داشته باشد و بهترین روش این است که مسائلی ساختگی را به بازجو بگوید که او را در صحت اطلاعات و یا صحت تحلیلات خودش دچار تردید کند!. خلاصه اینکه سازمان های اطلاعاتی در بازجویی های خود این اصل را دنبال می کنند: “آنچه را می دانی به متهم بگو تا او به خیال اینکه تو همه چیز را می دانی، آن چه را که تو نمی دانی لو دهد”.(مترجم) .منبع.