توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۶)

توشه مشتاق از سیرت شهدای اهل سنت عراق که پوزه آمریکا را به خاک مالیده و افتخارات امت را زنده کرده و روح جهاد و شهادت را در کالبد خفته امت دمیدند (۶)

به قلم: نورالدین بیرم(ابو عبدالرحمن)

ارائه: سایت بنیان جهاد علیه دین سکولاریسم و احزاب مختلف آن

ابو همام اردنی رحمه الله

ابو همام اردنی رحمه الله ابتدا در هتلی به عنوان آشپز کار می کرد، مدت زیادی از فارغ التحصیل شدنش از دانشگاه نگذشته بود که الله تعالی به او منت نهاده و او را هدایت کرد و توفیق توبه و بازگشت به سوی الله تعالی را نصیبش کرد در نتیجه کارش را در هتل به خاطر گناهان و منکراتی که در آنجا بود-همانند بسیاری از هتل ها در بلاد مسلمین-ترک کرد و هنگامی که ابوهمام به احکام دین پایبند شد و ایمانش ترقی کرد به فکر هجرت و نصرت اسلام و مسلمین در سرزمین بین النهرین شد، میان او و ابوعبدالرحیم رحمه الله رابطه دوستی خوبی در شهر عمان وجود داشت و این باعث شد که آنها هر دو این هدف را دنبال کنند تا اینکه الله تعالی به خاطر صداقت و اخلاصشان-والله حسیبهما- راه رفتن به سوی سرزمین عزت و میدان جهاد را میسر نمود.

هنگامی که ابوهمام رحمه الله وارد بین النهرین شد عزمش را برای اجرای عملیاتی استشهادی جزم کرده بود و وضعیتش همانند برادرش ابو عبدالرحیم بود، در آن زمان ابوجعفر مقدسی رحمه الله مشغول ایجاد پایگاهی برای آموزش جنگجویان جدید بود.

وقتی ابوجعفر دانست که ابوهمام قبلا آشپز بوده است جریان اردوگاه را با او درمیان گذاشت و به او گفت که نیاز به برادری چون او دارد تا بتواند برای کارآموزان غذا آماده کند، ابوجعفر فضیلت این کار را برایش بیان کرد و توضیح داد که چون این کار نفعش به دیگران هم می رسد اجر زیادی دارد، ابوهمام در قبول درخواست ابوجعفر تأخیر نکرد و باقی ماندن و خدمت به برادرانش را به اجرای عملیات ترجیح داد.

در یکی از شبها الله تعالی چنین مقدر کرد که من در پاس نگهبانی همراه او باشم، آن شب آرامش زیادی بر منطقه حکمفرما بود چون هواپیماهای جاسوسی که صدای طنین انداز و آزاردهنده اش معروف است در منطقه پرواز نمی کرد. آن فضای آرام برای صحبتی آرام مناسب بود، ما با هم نشستیم و از امور گوناگونی سخن گفتیم تا اینکه سخن ما به سخن درباره ابوانس شامی رحمه الله رسید، ابوهمام شیخ ابوانس را بسیار دوست داشت و برای همین درباره او بسیار سخن گفت و از کراماتش در فلوجه صحبت کرد، در اثنای صحبتش حرکات چهره اش شیرینی سخنش را بیشتر می کرد انگار که سخن از قلبش خارج می شد و این به خاطر صداقت او در سخنانش بود و بعد از اینکه سخنش درباره شیخ به پایان رسید شروع به سخن گفتن درباره خود و شغلش در اردن کرد اما وقتی سخنش به موضوع پدرش رسید غم و اندوه چهره اش را پوشاند و ناگهان ساکت شد، سکوتش مرا وادار کرد که درباره پدرش از او سؤال کنم و به او گفتم: امیدوارم پدرت سلامت باشد؟، او در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «پدرم پیر است و عمرش را در رنج و تلاش به خاطر بدست آوردن لقمه نانی برای خانواده اش گذرانده است و من به خاطر او نگرانم چون او بعد از الله غیر از من کسی را ندارد که به او کمک کند و در مخارج خانه با او همکاری کند به خصوص که برادرانم همگی در سن طفولیت هستند، سوگند به الله اگر نصرت لا اله إلا الله برای من محبوبتر از دنیا و مافیها نمی بود، یک چشم بهم زدن نیز از او جدا نمی شدم»، به او گفتم: «ای ابوهمام! قبل از اینکه تو بزرگ شوی و به پدرت کمک کنی چه کسی او را کمک می کرد؟، گفت:  “ الله “ ، گفتم: پس دلت باید آرام باشد، چون آن کسی که او را رزق می داده و او را کمک می کرد هنوز متکفل رزق اوست، سپس سخنانی را که امام مجاهد ابن نحاس دمیاطی رحمه الله در کتاب با ارزشش “ مشارع الأشواق “ در جواب به بهانه دوم سستی کنندگان از جهاد که عبارت است از ترس به خاطر فرزند و والدین و خانواده، بیان نموده برایش گفتم، آنجا که امام ابن نحاس می گوید: «این را از ذهنت بیرون انداز وآن را به کسی بسپار که تو و او را خلق کرده و در باره رزقش در غیاب تو به کسی توکل کن که تو  و او را رزق داده است، چگونه تدبیر جهان هستی را به الله تعالی واگذار کرده ای-و از این جهت نگران نیستی-اما تدبیر امور فرزندت را بعد از مرگت، به او نمی سپاری؟ اصلاً آیا تو دخالتی در تدبیر امور فرزندت داری در حالی که ملک آسمانها و زمین از آن اوست؟ سوگند به الله تو نه برای او و نه برای خودت مالک نفع و ضرر یا مالک مرگ و زندگی نیستی و نمی توانی نه لحظه ای به عمر او اضافه کنی و نه ذره ای به رزقش بیفزایی و ای بسا [ اگر نزد آنان هم بمانی و ترک جهاد کنی] مرگ تو را وارد قبر کند و اسیر اعمالت در برزخت شوی و فرزند عزیزت بعد از تو یتیم شود و مال و ارثت را دشمن یا دوستی بگیرد و عیالت بی خانمان یا مقیم مکانی شوند… تا اینکه این فرموده الله تعالی را ذکر می کند:

﴿ ‏ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْماً لَّا يَجْزِي وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَلَا يَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ ‏. ‏ إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَداً وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ‏﴾ :  ‏ اي مردمان !  ( از خشم و عذاب ) خدا بپرهيزيد، و از روزي بترسيد كه نه پدري مسؤوليّت اعمال فرزندش را مي‌پذيرد و كاري براي او برآورده مي‌كند، و نه فرزندي اصلاً مسؤوليّت اعمال پدرش را مي‌پذيرد و كاري براي او برآورده مي‌سازد . وعده خدا ( به فرا رسيدن قيامت ) حق است . پس زندگاني دنيا شما را گول نزند و ( مال و مقام و نفس امّاره و اهريمن ) فريبكار شما را درباره خدا نفريبد . ‏ ‏ آگاهي از فرا رسيدن قيامت ويژه خدا است، و او است كه باران را مي‌باراند، و مطّلع است از آنچه در رحمهاي ( مادران ) است، و هيچ كسي نمي‌داند فردا چه چيز فراچنگ مي‌آورد، و هيچ كسي نمي‌داند كه در كدام سرزميني مي‌ميرد . قطعاً خدا آگاه و باخبر ( از موارد مذكور ) است . ‏  (لقمان: ۳۳-۳۴)(مشارع الأشواق: ۱/۱۱۹-۱۲۰)،بعد از این سخنان او به من گفت: «قسم به الله در این هیچ شکی ندارم اما قلب غمگین می شود برادرم».

بعد از چند روز، همراه ابوجعفر به اردوگاه رفت و وقتی دوره آموزش نظامی تمام شد همراه برادرانش به بغداد رفت و در آنجا در درگیریهای متعددی مشارکت کرد که آخرینش نبرد سنگین الیوسفیة بود و این جنگ میان ارتش الله و ارتش شیطان چند روز طول کشید و طی آن ابوهمام به همراه گروهی از شیران توحید جانشان را فدا کردند در حالیکه ثابت قدم بودند و تزلزلی بدانان راه نیافت و روی به دشمن بودند نه پشت به دشمن، الله تعالی همگی شان را رحمت کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *