
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (۲۰)
بسم الله و الحمد لله، اما بعد:
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مرحله ی دوم: تغییر منکر با زبان
تا اینجا با تمرکز بیشتر بر الجماعة و نظام حکومتی دارالاسلام در مورد « مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ» امر به معروف و نهی از منکر با دست صحبت کردیم که در اولویت قرار دارد، مرحله ی بعدی امر به معروف و نهی از منکر، با زبان «فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ» و بخصوص چگونگی انجام امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی و الجماعة از سوی طرفها و طیفهای مختلف است که مرحله ای پائینتر از نهی از منکر با دست است، چون امر به معروف و نهی از منکر با توجه به توانائی هر شخص و «امت»ی در سه مرحله ی دست و زبان و قلب صورت می گیرد.
در مرحله ی دوم، یعنی تغییر منکر با زبان باید عرض شود که این مرحله به دو صورت انجام می شود:
- شخص با زبان و هر وسیله ی رسانه ای و اجرائی شرعی که در اختیار دارد، با بهره گیری از کانالهای مشروع قدرت در سطح فردی و اجتماعی و حکومتی، سعی می کند توسط دیگران این منکر را از بین ببرد.
یعنی اگر انسان مجرم و مفسدی وجود دارد و شما تنها توانائی برخورد زبانی دارید باید از طریق دیگرانی که قانون اساسی حاکم بر الجماعة و دارالاسلام مشروع دانسته با این منکر بجنگی و سعی در اصلاح و پاک کردن این منکر کنی چه این شخص مجرم و مفسد یکی از اعضای حکومت باشد یا شخصی عادی و غیر حکومتی.
در اینجا سخن شما ابزاری است جهت به کارگیری دست و قدرت نظامی و بدنی دیگران و یا به کارگیری فشار اجتماعی دیگران جهت از بین بردن منکر؛ و نهی از منکر زبانی شما به اندازه ی توانائی شما تا رفع منکر توسط قدرت دیگران ادامه پیدا می کند و پیشروی می کند هر چند این مبارزه ی شما در بخش جنگ روانی و نرم مدتها طول بکشد. درروابط بین الملل، این روش، جهت برقراری موازنه ی قدرت و مدیریت دشمنان توسط قدرتهای خارج از کشور، به اسلوبی عادی و مورد پذیرش تمام کشورهای دنیا تبدیل شده است که توسط دارالاسلام و جماعت ایران هم به خوبی مورد استفاده قرار گرفته است.
- مورد دیگر مبارزه ی زبانی با منکر تنها نصیحت طرف مقابل است چه این نصیحت شما مورد پذیرش واقع شود یا نشود و شما از این جلوتر نمی روید.
رسول الله صلی الله علیه وسلم در چگونگی و روش و اسلوب نصیحت صاحبان قدرت می فرماید: مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْصَحَ لِذِي سُلْطَانٍ فَلَا يُبْدِ لَهُ عَلَانِيَةً، وَلَكِنْ لِيَأْخُذْ بِيَدِهِ؛ فَيَخْلُوَ بِهِ ، فَإِنْ قَبِلَ مِنْهُ فَذَاكَ وَإِلَّا كَانَ قَدْ أَدَّى الَّذِي عَلَيْهِ.[۱]هركس خواست حاكمي را نصيحت كند بصورت آشكار اينكار را انجام ندهد و دست او را بگیرد و با او خلوت کند (به صورت پنهانی و سری او را نصیحت کند) اگر از او قبول نمود پس مقصود حاصل شده و گرنه آنچه بر او است ادا کرده است.
شخصی از ابن عباس در مورد امر به معروف و نهی حاکم سوال شد، پاسخ داد: إِنْ كُنْتَ فاعلًا ولا بُدَّ، ففيما بينك وبينه.[۲] اگر می خواهی چنین کاری انجام دهی و لازم است، پس فقط بین خودت و او باشد. این روش اصلی مومنین است که فضيل بن عياض رحمه الله می گوید: المؤمنُ يَسْتُرُ وَيَعِظُ وَيَنْصَحُ وَالْفَاجِرُ يَهْتِكُ وَيُعَيِّرُ وَيُفْشِي .[۳] مومن می پوشاند و سخنرانی و موعظه می کند و نصیحت می کند؛ و فاجر سرزنش وآبروریزی و رسوائی و برملا و آشکار می کند.
واضح است نصیحت کننده به عنوان یک اصل و روش ثابت شرعی، باید امام و رهبر دارالاسلام را به صورت سری و پنهانی نصیحت کند[۴] یعنی اصل بر روش خصوصی – خصوصی است و این فرق دارد با جلسه ای «علمی عمومی» که امام و رهبر صرفاً رای و برداشت خودش از منابع را بیان می کند نه اجماع شورای اولی الامر را و سایرین نیز رای و دیدگاه خودشان را بیان می کنند که ممکن است با دیدگاه امام و رهبر الجماعة یا هر یک از مسئولین و امرای دارالاسلام و الجماعة مخالف باشد، یا اینکه زمینه ای برای نقد به صورت خصوصی – عمومی فراهم شده باشد و مومنین بتوانند در این جلسات «خود انتقادی» در حضور جمعی که شخص حاکم یا مسئول حکومتی هم وجود دارد نقد خودشان را ارائه دهند.
برخلاف دارودسته ی منافقین و سکولار زده ها و کفار اصلی که همیشه آشکارا و نزد عموم و پشت سر رسول الله صلی الله علیه وسلم بر علیه رهبریت الجماعة و سایر مومنین سخن پراکنی و جنگ روانی خود را انجام می دادند، مومنین اعضای شورای اولی الامر جنگی و سایر صحابه رسول الله صلی الله علیه وسلم اگر نقد یا سوالی داشتند نزد خود رسول الله صلی الله علیه وسلم که حاکم و رهبر دارالاسلام بود می آمدند و مطرح می کردند.
ابو وائل گوید: در جنگ صفین بودیم، (وقتى که سربازان امیر المومنین على نسبت به مطرح شدن صلح علی با معاویه اعتراض کردند) سهل بن حنیف بلند شد و گفت: اى مردم! شما به اشتباه خودتان فکر کنید، بیاد بیاورید که ما در روز حدیبیه با رسول الله صلی الله علیه وسلم بودیم، اگر مىخواستیم مىتوانستیم جنگ کنیم، عمر آمد و گفت: مگر ما بر حق نیستیم و ایشان بر باطل؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: بلى، اینطور است، عمرگفت: مگر کشتههاى ما در بهشت و کشتههاى ایشان در آتش نمىباشند؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: بلى، این طور است، عمر گفت: پس چرا ما در دین خود ذلّت و پستى را بپذیریم؟ چطور ما برگردیم در حالى که الله هیچ حکمى را بین ما و آنان انجام نداده باشد؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: يا ابْنَ الخَطَّابِ، إنِّي رَسولُ اللَّهِ، ولَنْ يُضَيِّعَنِي اللَّهُ أَبَدًا. اى ابن خطاب! من فرستاده الله هستم، هرگز الله مرا ضایع نمی کند و شکست نخواهد داد، عمر به نزد ابوبکر رفت، آنچه به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته بود به ابوبکرهم گفت: ابوبکر گفت: محمّد فرستاده الله است، هرگز الله او را خوار نخواهد نمود، در این اثنا سوره فتح نازل شد، رسول الله صلی الله علیه وسلم تا آخر آن را براى عمر خواند، عمر گفت: اى رسول الله! مگر این صلح پیروزى است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «بله».[۵]
به همین شکل و در زمان حاکمیت ابوبکر بر الجماعة و دارالاسلام مواردی مثل جنگ با مانعین زکات و منکرین زکات و پیروان پیامبران دروغین پیش می آمد که اعضای شورای اولی الامر و اهل حل و عقد و یا سایر مومنین دیدگاه دیگری داشتند اما این دیدگاه را نزد خود امیر و رهبر الجماعة بیان می کردند نه آشکار بدون حضور رهبر و امیر و در ملأ عام، و رهبر الجماعة در حکومت اسلامی بر منهاج النبوة نیز با تبعیت از اصل «نظارت همگانی» با صبر و حوصله پاسخگوی انتقادات و سوالات اعضای شورای اولی الامر و سایر مومنین اهل الجماعة و مسلمین دارالاسلام و حتی شهروندان غیر مسلمان بود.
هنگامیکه رسول الله صلی الله علیه وسلم درگذشت و بعد از ایشان، ابوبکر به جانشینی وی انتخاب گردید وتعداد زیادی از اعراب، کافر شدند، عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: چگونه با مردم میجنگی در حالی که رسول الله فرمود: أُمِرْتُ أنْ أُقاتِلَ النَّاسَ حتَّى يقولوا: لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، فمَن قالَ: لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، فقَدْ عَصَمَ مِنِّي مالَهُ، ونَفْسَهُ، إلَّا بحَقِّهِ وحِسابُهُ علَى اللهِ، «به من دستور داده شده است که با مردم بجنگم تا «لا اله الا الله» بگویند. پس هر کس، «لا اله الا الله» بگوید، مال و جانش را از من حفاظت نموده است مگر به حقش، وحساب آنها با الله است». ابوبکر گفت: سوگند به الله، با کسی که میان نماز و زکات، فرق قائل شود، خواهم جنگید. زیرا زکات، حق مال است. سوگند به الله، اگر زانو بند شتری را که به رسول الله میدادند، از من دریغ ورزند، بخاطر آن، با آنها خواهم جنگید. عمر بن خطاب میگوید: سوگند به الله، وقتی دیدم الله متعال به ابوبکر صدیق در مورد جنگیدن با آنان، شرح صدر عنایت کرده است، فهمیدم حق با اوست.[۶]
این زمانی است که رهبریت و امیر در دسترس است اما زمانی که در دسترس نیست باز می بینیم که اهل الجماعة دیدگاههای خود را به صورت سری و از طریق نامه ارائه می دادند نه اینکه دیدگاههای خود را در ملأ عام و آشکارا بیان کنند تا اینکه دهن به دهن و از کانال شایعات و «مثلث دروغساز» با کم وزیادهایی به رهبریت و امیر الجماعة و مسئولین حکومتی برسد.
امام بیهقی روایت می کند: در میان کسانی که در فتح منطقه شام حضور داشتند که در میان آنها بلال و فکر کنم اسم معاذ بن جبل هم ذکر شده، نامه ای به عمر بن خطاب نوشتند با این مضمون: این اَلْفَيْء (مالی که بدون زحمت و بدون جنگ از کفار به دست مسلمین می افتد[۷]) که به دست آوردیم یک پنجم آن متعلق به تو و به بقیه ی آن متعلق به خودمان است، عمر برای آنها نوشت که اینگونه نیست که گفتید، بلکه آنرا بر مسلمین توزیع کنید، به همین شکل میان اینها نامه نگاری شد و هر یک دیدگاه مخالف خود را می گفت، زمانی که آنها مخالفت کردند،عمر بن خطاب گفت: اللهمَّ اكفني بلالًا وأصحابَ بلالٍ. ای الله، (شر) بلال و یاران بلال را (در این زمینه) از من دور کن. راوی می گوید: حال و احوال بلال و اطرافیان بلال به همین شکل شد تا وفات کردند[۸] یعنی از چنین امور حکومتی دور شدند و دعا عمر در مورد آنها گیرا شد چون مصارف الفَیء انگونه بلال و همراهان او می گفتند نبود بلکه الله تعالی می فرماید: فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ (حشر/۷) . متعلق به الله و پیغمبر و خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده میباشد. که به تفصیل در منابع فقهی هم توضیح داده شده است.
در برابر، ممکن است اتفاق بیافتد که شما نقد شرعی را مستقیماً با یک مسئول حکومتی در جریان گذاشته اید و از عمل چنین مسئول حکومتی ایراد شرعی گرفته اید اما این مسئول حکومتی نمی خواهد تابع شریعت الله و حقیقت شود و آشکارا در برابر شریعت الله و حقیقت می ایستد در چنین شرایطی هم باز باید نقد خودت را به صورت حضوری یا به وسیله ی پیامی سری در قالب نوشته یا هر وسیله ای که رهبریت الجماعة برای این منظور قرار داده است به مقام بالادستی او برسانی نه اینکه چنین مطلبی را رسانه ای و آشکار و عمومی کنی.
معاویه زمانی که استاندار شام بود معامله ای را انجام می دهد که از نظر ابودرداء صحابی رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین معامله ای اشتباه و ربوی بود به همین دلیل حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم در نهی کردن از چنین معامله ای را برای معاویه بیان می کند اما معاویه به حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم گوش نمی دهد و به ابودرداء می گوید: مَا أَرَى بِمِثْلِ هَذَا بَأْسًا. به نظر من چنین معاومله ای مشکلی ندارد. ابودرداء می گوید: مَنْ يَعْذِرُنِى مِنْ مُعَاوِيَةَ؟ أَنَا أُخْبِرُهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَيُخْبِرُنِى عَنْ رَأْيِهِ لاَ أُسَاكِنُكَ بِأَرْضٍ أَنْتَ بِهَا. چه کسی هست که عذر مرا بپذیرد (و من را از دست معاویه نجات بدهد)؟ من او را از رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر می دهم و او رأی خودش را به من می گوید، در سرزمینی که تو باشی، من آنجا زندگی نخواهم کرد. بعد ابو درداء نزد عمر آمد و این مطلب را به او گفت. عمر به معاویه نوشت که در این گونه معاملات باید مثل به مثل و وزن به وزن باشد و زیاد تر از یکدیگر نباشد.[۹]
بعضی اوقات هم اتفاق می افتد که شما دیدگاه شرعی و مستند علمی خودت را به صورت نامه یا از کانال مشخص شده ی الجماعة یا در حضور رهبریت یا مسئولین الجماعة در مورد فلان مساله ی فقهی حکومتی یا فردی یا در مورد فلان مساله ی تجربی اقتصادی و مدیریتی و غیره ارائه می دهی، با آنکه دیدگاه و نظر شما صحیح است و دیدگاه رهبریت و مسئولین حکومتی اشتباه است، اما دیدگاه شما مورد پذیرش قرار نمی گیرد؛ در چنین حالتی هم، شما وظیفه ی خودت را انجام داده ای و بار وظیفه و مسئولیت از شانه ی شما برداشته شده است و این رهبر و مسئول حکومتی می داند و اعمال خودش و شما تحت هیچ شرایطی حق جدائی از الجماعة و تولید فرقه ای جداگانه برای خودت را نداری، بلکه در امور حکومتی و اجرائی متعلق به شورا در غیر معصیت الله تابع رای و تأویل رهبریت و شورا می شوی و رای و تأویل غلط «شورا» را بر رای درست خودت ترجیح می دهی.
الله تعالی می فرماید: قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوا فَإِنَّمَا عَلَیْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَیْکُم مَّا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (نور/۵۴) بگو: از الله اطاعت کنید و از رسول الله اطاعت کنید. اگر سرپیچی کردید و رویگردان شدید، بر او (که رسول الله است) انجام چیزی واجب است که بر دوش وی نهاده شده است و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوش شما نهاده شده است، امّا اگر از او اطاعت کنید هدایت خواهید یافت (در هر حال) بر پیامبر چیزی جز ابلاغ روشن و تبلیغ آشکار نیست.
این حالتی است که رسول الله صلی الله علیه وسلم به عنوان رسول الله و حاکم الجماعة و دارالاسلام پیامی از سوی الله را می آورد یا دستوری حکومتی صادر می کند و باید از او اطاعت شود همچنانکه از الله اطاعت می شود، اگر کسی اطاعت خودش را به الله و به رسول الله صلی الله علیه وسلم نداد، در هر حال رسول الله صلی الله علیه وسلم امر تبلیغ و رساندن که بر او واجب شده است را انجام داده و بر دیگران هم امری که بر آنها واجب شده و باید اطاعت کنند روشن شده و خودشان می دانند و اعمال خودشان؛ حالا ممکن است مسأله برعکس شود، یعنی زیر دستان به وظایف نصیحتگری خود عمل کنند اما رهبریت و مسئول حکومتی به وظایف خود که پذیرش حق است عمل نکند، در این حالت هم باز هر یک خودشان می دانند و اعمال خودشان.
سَلَمَة جُعْفِي از رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال می کند: اگر امرائى بر ما فرمان دهند و آنان حق خود را از ما طلب كنند ولى حقوق ما را به ما ندهند در آن حال تكليف ما چيست؟ مىگويد: رسول الله صلی الله علیه وسلم از پاسخ اعراض كردند و دو مرتبه سؤال كرد رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: اسْمَعُوا وَأَطِيعُوا، فإنَّما عليهم ما حُمِّلُوا، وَعلَيْكُم ما حُمِّلْتُمْ.[۱۰] بشنوید (حرفشنویی داشته باشید) و اطاعت کنید، بر آنها انجام چیزی واجب است که بر دوش آنها نهاده شده است و بر شما هم انجام چیزی واجب است که بر دوش شما نهاده شده است. (هر یک مسئول اعمال خودش است).
در زمان سفر حج و در منی رهبریت الجماعة عثمان بن عفان نماز را ۴ رکعت می خواند و ابن مسعود استاندار الجماعة در کوفه رای خودش را مبنی بر ۲رکعت بودن ارائه می دهد که صحیح هم بود اما مورد پذیرش واقع نمی شود، در این حالت او کناره گیری نمی کند که به رای خودش در این امر جمعی عمل کند بلکه با گفتن جمله ی «الْخِلَافُ شَرٌّ»[۱۱] تابع الجماعة می شود و ۴ رکعت می خواند.[۱۲] ام المومنین عایشه رضی الله عنها هم در سفر ۴ رکعت می خواند. امام زهُری میگوید: از عُروه پرسیدم: چرا عایشه رضی الله عنها نمازها را در سفر کامل میخواند؟ جواب داد: تَأَوَّلَتْ كَمَا تَأَوَّلَ عُثْمَانُ، مثل عثمان تأویل میکند.[۱۳]
در غزوه احد شورای جنگی تشکیل شد، در این شورا برخی از بزرگان مهاجر و انصار به همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم و عبدالله بن ابی رئیس منافقین خواهان ماندن در مدینه بودند[۱۴] اما دسته هائی از مهاجرین و انصار- بخصوص آنهائی که در غزوه بدر مشارکت نکرده بودن- خواهان بیرون رفتن از مدینه و جنگ با کفار سکولار در خارج از شهر بودند و دلایل خودشان را ارائه دادند که اکثریت را تشکیل می دادند[۱۵] به همین دلیل رای اکثریت شورا به جنگیدن در خارج از شهر شد و رسول الله صلی الله علیه وسلم با آنکه مخالف بیرون رفتن از شهر بود اما در این امر اجرائی تابع رای اشتباه «شورا» شد.[۱۶] عده ای که موافق بیرون رفتن بودند گفتند شایسته نیست مخالف رای رسول الله صلی الله علیه وسلم بیرون رویم[۱۷] اما رسول الله صلی الله علیه وسلم که زره پوشیده بود با گفتن جمله ی: زمانی که پیامبری لباس رزم بپوشد شایسته نیست آن را بیرون آورد، مگر آنکه با دشمنی بجنگد،[۱۸] آنها را نیز به پایبند شدن به رای شورا و وحدت فرماندهی و وحدت دستور و اطاعت دستورات و صبر دعوت کرد.
در کنار این موارد حکومتی و جمعی، بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم اموری فقهی نیز وجود دارند که جنبه فردی دارند و شخص می تواند رأی و تأویل خودش را انجام دهد هر چند مخالف رای و تاویل رهبریت و سایر اهل فقه نیز باشد و شخص می تواند در این زمینه برای جا انداختن دیدگاهی که صحیح می داند وارد گفتگوی شرعی و حتی مناظره با هر کسی شود.
در زمان حاکمیت عثمان بر الجماعه و دارالاسلام بین علی و عثمان در منطقه عسفان بر سر متعه حج اختلاف پیش آمد، عثمان از متعه حج نهی می کرد و از جمع کردن بین عمره و تمتع نهی می کرد،علی به عثمان گفت: ما تُرِيدُ إلى أَمْرٍ فَعَلَهُ رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وَسَلَّمَ، تَنْهَى عنْه؟[۱۹] به چه مجوزی از کاری که رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است نهی می کنی؟ عثمان می دانست که رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین کاری را انجام داده است اما تأویل داشت و می گفت در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم:«کنا خائفین» می ترسدیم،[۲۰] اما الان ترسی وجود ندارد. به همین دلیل به علی می گوید: دَعْنَا مِنْكَ، ما را رها کن. اما علی می گوید: إنِّي لا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَدَعَكَ، نمی توانم تو را رها کنم و علی می گوید:ما كُنْتُ لِأدَعَ سُنَّةَ النبيِّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ لِقَوْلِ أَحَدٍ.[۲۱] من سنت نبی صلی الله علیه وسلم را بخاطر حرف هیچ کس کنار نمی گذارم. به این شکل علی در برابر تأویل عثمان به رأی خودش عمل می کند.
زمانی که امام مسلم در صحیح خود جهت فرق گذاشتن بین «نهی از منکر واجب، و جداشدن حرام از الجماعة» بابی تحت عنوان: «بَابُ وُجُوبِ الإِنْكَارِ عَلَى الأُمَرَاءِ فِيمَا يُخَالِفُ الشَّرْعَ، وَتَرْكِ قِتَالِهِمْ» قرار می دهد یعنی مومنین این زمان هم باید بار دیگر به این درجه از فهم شرعی برسند که نهی از منکر در سطح حکومتی از کانال شرعی آن و وجود دیدگاههای مختلف در داخل الجماعة همیشه به معنی تفرق و جدائی از الجماعة نیست؛ حتی گروه فکری خوارج هم در زمان حکومت اسلامی بر منهاج نبوت علی ابن ابی طالب تا زمانی که به صورت یک جریان فکری بودند و حتی به صورت علنی و آشکارا و بدون رعایت ظوابط شرعی رهبر الجماعة و هزاران مومن را به ناحق تکفیر می کردند کسی به آنها نگفت خوارج، بلکه به عنوان یک دیدگاه در داخل الجماعة به آن نگاه می شد و تنها زمانی لقب خوارج گرفتند که از الجماعة و حاکمیت جدا شدند و بر رهبر دارالاسلام اعلان جنگ کردند؛ در تمام ۳۰ سال الجماعة «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» هم ما در این زمینه های مشخص شاهد دیدگاههای مختلفی در میان اصحاب هستیم، به عنوان مثال:
با مرگ رسول الله صلی الله علیه وسلم عمر گفت رسول الله صلی الله علیه سلم نمرده و گفت این سخن منافقین است و شمشیر برداشت که هر کسی بگوید رسول الله صلی الله علیه وسلم وفات کرده او را بکشد اما ابوبکر با خواندن آیاتی از قرآن او را متوجه برداشت و تأویل اشتباهش کرد و در مورد آیاتی که ابوبکر قرائت کرد گفت: كأني، والله، لم أكن قرأتها قط.[۲۲] به الله قسم انگار هرگز این آیه را نخوانده بودم.
عمر بن خطاب می گوید با تأویل اشتباه از آیه ی: وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ وَیَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً (بقره/۱۴۳) و شما را ملّت میانه قرار داده ایم تا شاهدانی بر مردم باشید و پیامبر بر شما شاهد باشد خیال می کرد که رسول الله صلی الله علیه وسلم نمی میرد و در میان امتش باقی می ماند تا اینکه شاهد عمل آخرین فرد از امتش باشد.[۲۳]
اصحاب در مورد مکان دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز با هم دچار اختلاف دیدگاه شدند، عده ای گفتند در مسجدش دفنش می کنیم، دسته ای گفتند او را در کنار اصحابش دفن می کنیم، تا اینکه رای ابوبکر پذیرفته می شود که معتقد بود الله تعالی تنها در مکانی پاک روح رسول الله صلی الله علیه وسلم را می گیرد[۲۴] و در همانجائی که رسول الله صلی الله علیه وسلم قبض روح شد دفن می شود.
اگر دقت کنیم هم عمر در مرگ رسول الله صلی الله علیه وسلم با تأویل اشتباه از قرآن دچار اشتباه شده بود و باز با قرآن این اختلاف حل شد و هم در مساله ی مکان دفن رسول الله صلی الله علیه وسلم و جانشینی او هم اختلاف به وجود آمد و این اختلاف جانشینی با احادیثی چون: الأئمَّةُ من قريشٍ،[۲۵] رفع شد. در هر سه مورد یکی یا چند عضو از اعضای شورای شورای اولی الامر به همراه سایر مومنین در مساله ای دچار اختلاف شدند و با مراجعه ی به قرآن و سنت هر دو مورد حل شدند. این ترجمه ی عملی این دستور الله تعالی است که می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً (نساء/۵۹) ای کسانی که ایمان آوردهاید، از الله (با پیروی از قرآن) و از رسول (الله با پیروی از سنّت و احادیث او) اطاعت کنید، و صاحبان امر و متخصصین امر میان خودتان فرمانبرداری نمائید و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به الله (با عرضه به قرآن ) و پیغمبر او (با رجوع به سنّت و احادیث پیامبر) برگردانید اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید. این کار برای شما بهتر و بهترین تاویل است.
زمانی که در تأویل قرآن اشتباه رخ می دهد آنهم توسط چه کسانی؟ پس تأویل اشتباه در احادیث امری عادیست حالا چه رسد به تأویل اشتباه از سخن فلان صحابی یا برداشت اشتباه از فلان مساله ی تاریخی.
ام المومنین عایشه رضی الله عنها در این که آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم پروردگارش را دیده است یا نه با ابن عباس و دیگران اختلاف نظر دارد. یا وقتی به وی گفته شد: رسول الله صلی الله علیه وسلم میفرماید: «مَا أَنْتُمْ بِأَسْمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنْهُمْ».[۲۶] شما در آنچه میگویم از این مردگان شنواتر نیستید، ام المومنین تأویل کرد و گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: آنان اکنون میدانند که هر چه میگفتم، حق و درست است و با دیگران مخالفت کرد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم در روز جنگ الأحْزَاب یا سکولاریستها یا مشرکین به یارانش فرمود: لاَ يُصَلِّيَنَّ أَحَدٌ الْعَصْرَ إِلاَّ فِي بَنِي قُرَيْظَةَ؛ کسی نماز عصر را نخواند مگر در بنی قریظه. در مسیر راه وارد وقت عصر شدند. گروهی گفتند: نماز نمیخوانیم مگر در بنی قریظه؛ لذا نماز عصرشان قضا شد. گروهی گفتند: منظور پیامبر این نبوده که نمازمان را تأخیر کنیم؛ لذا در مسیر نماز خواندند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فَلَمْ يُعَنِّفْ واحِدًا منهمْ، بر هیچ یک از آنها عیب و خرده نگرفت.[۲۷]اینهم اختلاف آشکار صحابه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم در احادیث و واکنش رسول الله صلی الله علیه وسلم نسبت به تأویل هر کدام از آنها.
باز می بینیم که اصحاب در مورد جانشین رسول الله صلی الله علیه وسلم بر الجماعة [۲۸] و بر چگونگی برخورد با «جبهه» ی مرتدین که در این «جبهه» هم مرتدین وجود داشتند و هم مسلمین مانعین زکات و سایر موارد در مراحل مختلف دارای دیدگاههای مختلفی بودند.
با برداشت از ظاهر حدیث: أُمِرْتُ أنْ أُقاتِلَ النَّاسَ حتَّى يقولوا: لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، فمَن قالَ: لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، فقَدْ عَصَمَ مِنِّي نَفْسَهُ ومالَهُ، إلَّا بحَقِّهِ وحِسابُهُ علَى اللَّهِ. [۲۹] به من دستور داده شده است که با مردم (سکولار) جنگ کنم تا زمانی كه بگويند لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، (چون سایر کفار غیر از سکولاریستها= مشرکین= احزاب می توانند بدون آنکه ایمان بیاورند و لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ بگویند بر اساس پیمانهایی با الجماعة بر اساس عقاید کفری خود بمانند اما سکولاریستها یا باید ایمان بیاورند یا بجنگند و از میان کفار سکولار) هر کسی گفت لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، پس جان و مال او نزدم محترم است، مگر به حقّ لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، و حساب او بر الله است؛ عمر با تصمیم ابوبکر رهبر الجماعة در جنگ با جبهه ی مرتدین اختلاف داشت و ابوبکر با «فهم و فقه» حدیث او را قانع کرد؛ به همین شکل عمر در مساله ی گرفتن کنیز و برده از خانواده ی مرتدین مخالف رای و تأویل ابوبکر بود و تا زمانی که رهبریت الجماعة زنده بود به عنوان یک مخالف و عضوی از اهل الجماعة ماند اما در زمان حاکمیت خودش این مرتدین برده شده را آزاد کرد؛ در مساله چگونگی برخورد با خالد بن ولید هم باز عمر دیدگاهی مخالف با دیدگاه ابوبکر داشت و در زمان حاکمیتش خالد را عزل کرد، هر چند بعد از مرگ خالد متوجه شد حق با ابوبکر بوده. در تقسیم مناطق فتح شده هم ابوبکر معتقد بود زمینها باید تقسیم شود و عمر معتقد بود باید وقف شوند و تقسیم نشوند؛ ابوبکر معتقد بود که باید به نسبت مساوی مال به مسلمین داد اما عمر معتقد بود که باید بین آنها فرق وجود داشته باشد به یکی بیشتر و به یکی کمتر داده شود، به این شکل در میان شیخین بر سر دهها مساله ی فقهی اختلاف وجود داشت،[۳۰] حالا چه رسد به سایر اصحاب و سایر مومنین.
در تاریخ اسلام اختلاف دیدگاه ابن عباس با زید بن ثابت، و اختلاف دیدگاه عمر و عبدالله بن مسعود و اختلاف دیدگاه ابن عباس با علی ابن ابی طالب[۳۱] و… به صورت متواتر ذکر شده است اما اکثر این اختلافات به تاویل و اجتهاد از «العلم» برمی گردد نه بر رای؛ هر چند کسانی چون معاویه هم در صدر اسلام پیدا می شدند که با رای خود در برابر سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم که از جانب امثال ابودراء بیان و عملی می شد می ایستادند.
ابن قیم می گوید که ابن مسعود در ۱۰۰ مورد با عمر بن خطاب اختلاف داشت و به ۴ موردش اشاره می کند،[۳۲] در عین حال هیچ کسی به اندازه ابن مسعود به عمر بن خطاب نزدیک نبود.[۳۳] اختلاف اهل اجتهاد در تأویلات مختلف منجر به اختلاف در قلبها نمی شود چون الله تعالی قلبها را با کفر به طاغوت و سپس با ایمان به خودش به هم الفت داده و نزدیک کرده است و چون مرجع و منبع و سرچشمه ای که همگی آب را از آن برداشته اند یکی است اختلاف در مصرف شرعی باعث اختلاف آنها بر اصلی نمی شود که قلبها بر حرفشنوی و اطاعت از آن «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ۖ غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ» (بقره/۲۸۵) یکی شده است.
حتی زمانی که این مومنین به خاطر تأویل اشتباه در برابر هم قرار می گیرند باز برادری خود را فراموش نمی کنند «إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَیْنَا» [۳۴] اگر اینها امروز به خاطر اجتهاد و تأویل اشتباه دربرابر هم قرار گرفته اند هر دو خیال می کنند از الله و رسولش صلی الله علیه وسلم حرفشنوی و اطاعت می کنند و هر دو دارای اجر هستند، به همین دلیل هر دو می دانند که اگر امروز در دنیا با هم می جنگند اما در نهایت در بهشت در کنار هم هستند و این برادری هرگز با این دیدگاهها و تأویلات مختلف و حتی با این جنگی که میانشان به خاطر این تأویلات و اجتهادات برقرار شده که منجر به کشته شدن آنها به دست همدیگر شده از بین نمی رود.
این چیزی است که خیلی از عزیزان به آن دقت نمی کنند و خیال می کنند هر کسی که اهل الجماعة بود و از الجماعه حرفشنوی و اطاعت داشت اما در مساله ای دیدگاهی مخالف الجماعة داشت با این دیدگاه متفاوت از الجماعة جدا شده است و دهها برچسب دیگر. یعنی گاه در میان برادران و خواهران نامتعادل و نامیزان ما دیده شده است که اگر یکی را ببینند که در ۹۹ درصد با آنها هم مسیر است اما در یک مساله ی فکری یا شخصی اجتهادی با آنها مخالف است فوراً او را مورد انواع تهاجمات و حتی سخنان رکیک توهین آمیز و انواع برچسبها قرار می دهند که برای اهل دعوت و جهاد واضح و مشخص شده که افرادی آموزش دیده و آگاه بر مسائل اسلامی از استخبارات و بخش جنگ روانی دشمنان نیز در جریان این برادران نامتعال و گاه نیمه دیوانه ی ما نفوذ کرده اند و در برابر جریان قدرتمند بیداری اسلامی و الجماعة مسلمین مشغول تخریب و تولید آفت و مانع هستند.
ابن تیمیه حنبلی می گوید: هیچ کس حق ندارد تعریف و تمجید و نکوهش، حُبّ و بُغض، و دوستی و دشمنی را به اسمِ قبیله، شهر، مذهب یا راه و روشی که به یکی از ائمه و مشایخ نسبت میدهند، یا به دیگر انتسابها، وابسته بداند. به همین دلیل هر کس مؤمن است، موالات و دوستی با او واجب است از هر قشری که باشد؛ و اگر کافر است، باید با او معادات داشت و وی را دشمن دانست، از هر قشری که باشد؛ و کسی که ایمانی آمیخته با فسق و فجور دارد، بر حسب ایمانش باید با او موالات داشت.[۳۵]… باید که همه یکپارچه و متحد باشیم، اما چه کنیم کار به جایی رسیده است که بعضی از مردم برخی دیگر را گمراه و کافر میخوانند. حال آنکه ممکن است حق با طرف مقابل بوده و مطابقِ قرآن و سنت عمل کند، هر چند ممکن است برادر مسلمانش در بخشی از امور دینی دچار خطا شده باشد. چنین نیست که هر کس به دلیل انجام خطایی، کافر و فاسق محسوب شود؛ بلکه الله ـ خطا و فراموشی را برای این امت معاف کرده است.[۳۶]
ابن تیمیه در جای دیگری می گوید: هر کس شخصی غیر از رسول الله صلی الله علیه وسلم را انتخاب کند و دوستی و همسویی با این شخص را معیارِ اهل سنت و جماعت بودنِ افراد قرار داده و مخالفینش را از اهل بدعت و جداییطلبان بخواند، خودش مبتدع و جداییطلب و اخلالگر محسوب میشود؛ چنانکه این صفت را در بین برخی از پیروان ائمهی دینی میبینیم.[۳۷]… هر کسی موافقِ خویش را دوست داشته باشد و با مخالفِ خودش دشمنی کند و جمعِ مسلمین را از هم متفرق و جدا کند، و در اجتهادات و آراء، مخالف را کافر و فاسق خوانَد و موافق را خیر، خونِ مخالف را مباح و حلال دانَد و موافق را نه، اینان خود اخلالگران و اهل اختلافاند.[۳۸]
اگر دقت کنید هم اکنون شماها در دارالاسلام ایران مشاهده می کنید که در امور فقهیِ فکریِ غیرِ اجرائی حکومتی، رهبریت الجماعة یک رأی و تأویل دارد و مجتهد دیگری از میان شیعیان جعفری یا پیروان سایر مذاهب اسلامی حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی و زیدی و سایر تفاسیر و مکاتب فکری اسلامی دیگر رأی و تأویل دیگری دارند دقیقاً مخالف با رأی و تأویل رهبریت الجماعة حاکم بر دارالاسلام ایران و همه بر اساس رأی و تأویلی که دارند عمل می کنند و بر اساس قانونی که بر دارالاسلام ایران حاکم است کسی در این زمینه ها متعرض دیگران نمی شود.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] الهيثمي، مجمع الزوائد ۵/۲۳۲ / أخرجه ابنُ أبي عاصمٍ في «السُّنَّة» (٢/ ٥٢١)، وصحَّحه الألبانيُّ في «ظلال الجنَّة» (١٠٩٦) / رواه أحمد / رواه أبو عاصم في السنة – باب كيف نصيحة الرعية للولاة ) رقم (۱۰۹۶)/ مَنْ أَرَادَ أَنْ يَنْصَحَ لِسُلْطَانٍ بِأَمْرٍ فَلَا يُبْدِ لَهُ عَلَانِيَةً وَلَكِنْ لِيَأْخُذْ بِيَدِهِ فَيَخْلُوَ بِهِ فَإِنْ قَبِلَ مِنْهُ فَذَاكَ وَإِلَّاّ كَانَ قَدْ أَدَّى الَّذِي عَلَيْهِ لَهُ]
[۲] موسوعة ابن أبي الدنيا ٢/ ٢١٥، جامع العلوم والحكم / ١٠٨ / رواه ابن أبي شيبة (۷/۴۷۰) (۳۷۳۰۷)، والبيهقي في ((الشعب)) (۱۰/۷۳) (۷۱۸۶). العلوم والحكم لابن رجب (ص۸۳).
[۳] حلية الأولياء لأبي نعيم الأصبهاني (۸/ ۹۵) . [الحلية (تهذيبه) ٣/ ١٤]./ الْغِبْطَةُ مِنَ الْإِيمَانِ، وَالْحَسَدُ مِنَ النِّفَاقِ، وَالْمُؤْمِنُ يَغْبِطُ وَلَا يَحْسِدُ، وَالْمُنَافِقُ يَحْسِدُ وَلَا يَغْبِطَ، وَالْمُؤْمِنُ يَسْتُرُ وَيَعِظُ وَيَنْصَحُ وَالْفَاجِرُ يَهْتِكُ وَيُعَيِّرُ وَيُفْشِي
[۴] السيل الجرار (4/556) / قال الشوكاني – رحمه الله -: ينبغي لمن ظهر له غلط الإمام في بعض المسائل أن يناصحه، ولا يظهر الشناعة عليه على رؤوس الأشهاد. بل كما ورد في الحديث: أنه يأخذ بيده ويخلو به ويبذل له النصيحة ولا يذل سلطان الله. وقد قدمنا في أول كتاب السير: أنه لا يجوز الخروج على الأئمة، وأن بلغو في الظلم أي مبلغ ما أقاموا الصلاة ولم يظهر الكفر البواح. والأحاديث الواردة في هذا المعنى متواترة. ولكن على المأموم أن يطيع الأمام في طاعة الله ويعصيه في معصية الله.فإنه لا طاعة للمخلوق في معصية الخالق.
[۵] بخاری ۳۱۸۲- ۴۸۴۴/ مسلم ۱۷۸۵
[۶] مسلم۲۰ / بخاری ۷۲۸۴ -۶۹۲۴-۱۳۹۹-۱۴۷۶
[۷] راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص ۶۵۰/ تهانوی، محمدعلی، کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج ۲، ص ۱۲۵۵/ ابوحبیب، سعدی، القاموس الفقهی، ص ۲۹۱
[۸] البيهقي، السنن الكبرى۹/۱۳۹ / وذكره ابن القيم في إعلام الموقعين/ أصاب الناسَ فتحٌ بالشامِ فيهم بلالٌ وأظنُّه ذكر معاذَ بنَ جبلٍ رضيَ اللهُ عنهُما، فكتبوا إلى عمرَ بنِ الخطابِ رضيَ اللهُ عنهُ : أنَّ هذا الفيءَ الذي أصبنا لك خُمسُه ولنا ما بقيَ، ليسَ لأحدٍ منه شيءٌ، كما صنع النبيُّ صلَّى اللهُ عليهِ وسلمَ بخيبرَ، فكتب عمرُ رضيَ اللهُ عنهُ أنه ليس على ما قُلتم، ولكني أقِفُها للمسلمين، فراجَعوه الكتابَ وراجعهم يأبَون ويأبَى، فلما أبَوا قام عمرُ رضيَ اللهُ عنهُ فدعا عليهم، فقال: اللهمَّ اكفني بلالًا وأصحابَ بلالٍ، قال: فما حالَ الحولُ عليهم حتى ماتوا جميعًا.
[۹] الإمام مالك، الموطأ، ج ٢، ص ٦٣٤ ح ۱۸۴۸/ الإمام الشافعي، الرسالة، ص ٤٤٦/ لنسائي، فإنه رواه (ج ۲ ص ۳۲۲ – ۲۲۳) مختصرا عن قتيبة عن مالك. وقال الزرقاني في شرح الموطأ (ج ۳ ص ۱۱۵) / وقال الشيخ شعيب الأرناووط في تخريج شرح السنة: إسناده صحيح/ أن معاوية بن أبي سفيان باع سقاية من ذهب أو ورق بأكثر من وزنها. فقال أبو الدرداء: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم ينهى عن مثل هذا إلا مثلا بمثل. فقال له معاوية: ما أرى بمثل هذا بأسا. فقال أبو الدرداء:من يعذرني من معاوية؟ أنا أخبره عن رسول الله صلى الله عليه وسلم. ويخبرني عن رأيه. لا أساكنك بأرض أنت بها. ثم قدم أبو الدرداء على عمر بن الخطاب. فذكر ذلك له. فكتب عمر ابن الخطاب إلى معاوية: أن لا تبيع ذلك. إلا مثلا بمثل. وزنا بوزن.
[۱۰] مسلم۱۸۴۶
[۱۱] صحيح أبي داود ۱۹۶۰/ الألباني ، السلسلة الصحيحة: ۱/۴۴۴
[۱۲] مسلم۶۹۵ / بخاری ۱۰۸۴ صَلَّى بنَا عُثْمَانُ بمِنًى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ، فقِيلَ ذلكَ لِعَبْدِ اللهِ بنِ مَسْعُودٍ، فَاسْتَرْجَعَ، ثُمَّ قالَ: صَلَّيْتُ مع رَسولِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ بمِنًى رَكْعَتَيْنِ، وَصَلَّيْتُ مع أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ بمِنًى رَكْعَتَيْنِ، وَصَلَّيْتُ مع عُمَرَ بنِ الخَطَّابِ بمِنًى رَكْعَتَيْنِ، فَلَيْتَ حَظِّي مِن أَرْبَعِ رَكَعَاتٍ رَكْعَتَانِ مُتَقَبَّلَتَانِ.
[۱۳] مسلم۶۸۵/ بخاری۱۰۹۰/ عَنْ عَائِشَةَ: أنَّ الصَّلَاةَ أَوَّلَ ما فُرِضَتْ رَكْعَتَيْنِ، فَأُقِرَّتْ صَلَاةُ السَّفَرِ، وَأُتِمَّتْ صَلَاةُ الحَضَرِ قالَ الزُّهْرِيُّ: فَقُلتُ لِعُرْوَةَ: ما بَالُ عَائِشَةَ تُتِمُّ في السَّفَرِ؟ قالَ: إنَّهَا تَأَوَّلَتْ كما تَأَوَّلَ عُثْمَانُ.
[۱۴] واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص ۳۲۴ص ۲۰۸-۲۱۰/ سهیلی، عبدالرحمن، الروض الانف، ج۵، ص۴۲۳/ ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹.
[۱۵] ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، ج۳، ص۶۳/ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۲۱۰/ ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۹
[۱۶] ابن کثیر، اسماعیل، السیرةالنبویه، ج۲، ص۳۲۹/ الصحیح من سیره، ج ۶، ص ۱۰۶.
[۱۷] سیره ابن هشام، ۳/ ۶۷- ۶۸؛ تاریخ الخمیس، ۱/ ۴۲۱- ۴۲۲؛ سیره حلبى، ۲/ ۲۱۸- ۲۱۹؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/ ۱۸۸- ۱۹۰؛ المواهب اللدنیه، ۱/ ۹۲- ۹۳؛ دلائل النبوه (بیهقى)، ۳/ ۲۰۸- ۲۲۶؛ سیره ابن اسحاق، ۳۲۴؛ الکامل فى التاریخ، ۲/ ۱۵۰؛ سیره ابن کثیر، ۳/ ۲۵- ۲۶؛ البدایة و النهایه، ۴/ ۱۲- ۱۳؛ المغازى، ۱/ ۲۰۸- ۲۱۱، ۲۱۰؛ مجمع الزوائد، ۶/ ۱۰۷
[۱۸] ابنهشام، عبدالملک، السیرةالنبویه، ج۳، ص۶۳. دلائلالنبوه، ج۳، ص۲۰۷-۲۰۸
[۱۹] مسلم ۱۲۲۳/ اجْتَمع عَلِيٌّ، وَعُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عنْهما بعُسْفَانَ، فَكانَ عُثْمَانُ يَنْهَى عَنِ المُتْعَةِ أَوِ العُمْرَةِ، فَقالَ عَلِيٌّ: ما تُرِيدُ إلى أَمْرٍ فَعَلَهُ رَسولُ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وَسَلَّمَ، تَنْهَى عنْه؟ فَقالَ عُثْمَانُ: دَعْنَا مِنْكَ، فَقالَ: إنِّي لا أَسْتَطِيعُ أَنْ أَدَعَكَ، فَلَمَّا أَنْ رَأَى عَلِيٌّ ذلكَ، أَهَلَّ بهِما جَمِيعًا.
[۲۰] ابن تیمیه، مجموع فتاوى ج ۲۶ – الفقه ۶ – الحج، ص ۶۷
[۲۱] بخاری ۱۵۶۳/ شَهِدْتُ عُثْمَانَ وعَلِيًّا رَضيَ اللهُ عنهما وعُثْمَانُ يَنْهَى عَنِ المُتْعَةِ، وأَنْ يُجْمَعَ بيْنَهُمَا، فَلَمَّا رَأَى عَلِيٌّ أَهَلَّ بهِمَا: لَبَّيْكَ بعُمْرَةٍ وحَجَّةٍ، قالَ: ما كُنْتُ لِأدَعَ سُنَّةَ النبيِّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ لِقَوْلِ أَحَدٍ.
[۲۲] ابن حزم، الاحكام، ج ٢ ص ٢٣٨
[۲۳] الطبري، ابن جرير، تاريخ الطبري ج ۲ ص۴۵۰/ فإنه – والله – إن كان الذي حملني على ذلك إلا أني كنت أقرأ هـذه الآية: ( وكذلك جعلناكم أمة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ويكون الرسول عليكم شهيدا ) [البقرة: ۱۴۳] فوالله إن كنت لأظن أن رسول الله صلى الله عليه وسلم سيبقى في أمته حتى يشهد عليها بآخر أعمالها، فإنه الذي حملني على أن قلت ما قلت. “
[۲۴] ابن حجر العسقلاني، فتح الباري ۱/۶۳۱ / العيني، عمدة القاري ۴/۲۷۷/ عن أبي بكرٍ الصديقِ أنَّهُ قيل له فأين يُدفنُ رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عليْهِ وسلَّمَ ؟ قال : في المكانِ الذي قبض اللهُ فيه روحَه ، فإنَّهُ لم يقبض روحَه إلا في مكانٍ طيِّبٍ
[۲۵] البغوي، شرح السنة ۱/۱۸۱ / الخطابي، معالم السنن ۴/۲۷۸ / شعيب الأرناؤوط ، تخريج المسند لشعيب ۱۹۷۷۷
[۲۶]– مسلم (۲۸۷۳)
[۲۷] بخاری ۴۱۱۹-۹۴۶ / مسلم ۱۷۷۰/ قَالَ النَّبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ يَومَ الأحْزَابِ: لا يُصَلِّيَنَّ أحَدٌ العَصْرَ إلَّا في بَنِي قُرَيْظَةَ. فأدْرَكَ بَعْضُهُمُ العَصْرَ في الطَّرِيقِ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ: لا نُصَلِّي حتَّى نَأْتِيَهَا، وقَالَ بَعْضُهُمْ: بَلْ نُصَلِّي، لَمْ يُرِدْ مِنَّا ذلكَ، فَذُكِرَ ذلكَ للنَّبيِّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ، فَلَمْ يُعَنِّفْ واحِدًا منهمْ.
[۲۸] ابن هشام الحميري، السيرة النبوية، ج ٤ ص ١٠٧١/ ولما قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم انحاز هذا الحي من الأنصار إلى سعد بن عبادة في سقيفة بنى ساعدة، واعتزل علي بن أبي طالب والزبير بن العوام وطلحة بن عبيد الله في بيت فاطمة، وانحاز بقية المهاجرين إلى أبى بكرو…
[۲۹] مسلم۲۱/ بخاری ۲۹۴۶
[۳۰] طه جابر فياض العلواني، أدب الاختلاف في الإسلام، ص۶۰
[۳۱] بخاری ۳۰۱۷-۶۹۲۲
[۳۲] ابن قیم، إعلام الموقعين (٢/٢١٨)
[۳۳] ابن حزم، الإحكام (٦/٦١) / ابن قیم،إعلام الموقعين (٢/٢١٨)
[۳۴] أخرجه البيهقي في السنن (٨/١٧٣) .
[۳۵] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۲۸ ص ۲۲۷-۲۲۹.
[۳۶]ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۳ ص ۴۲۰.
[۳۷] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج ۳ ص ۳۴۷
[۳۸] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج ۳ ص ۳۴۹