خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

خاطرات غربت(۵) (قسمتی از سختی های بخشی از غربای اهل جهاد امت، در کشور اشغال شده و دست نشانده پاکستان)

به قلم: مجاهده غریب

هوا گرم بود و مجاهدین تشنه. رگبار بود و رگبار. گلوله‌ها روی تن دشمن می‌نشست و آن‌ها را از پای درمی‌آورد. حین جنگ در دل دعا می‌کردیم. ساعت از نُه گذشته بود و تنور همچنان داغ بود.

چشمان خالد می‌درخشید. وقتی صدایش زدم، سربازهای تباه‌شده را با سر نشانش دادم، صورتش از خوشی گل انداخت؛ همهٔ آن‌ها را یک‌تنه از بین برده بود.

آن وقت همه دوستان با اخلاص بسیار از تمام تاکتیک‌هایی که بلد بودند استفاده کردند. کشته‌شدگان طرفِ مقابل از حد گذشته بود. الله اکبر ولله الحمد.

حافظ عبیده خود استاد فن جنگ بود. جبهه مقابل برای شکست ما از انواع سلاح‌ها استفاده می‌کرد؛ اما موفق نمی‌شد.
در مقابل چشمان شکاری عبیده اگر دشمن ظاهر می‌شد زنده بازنمی‌گشت. شجاعتش نیز مانند حضرت عمر و حضرت خالد ابن ولید بود. با شخصیت ابوعبید بن جراح پیش می‌رفت و طرح و نقشه سعد ابن ابی‌وقاص را می‌ریخت.

با گذشته چهارده قرن دین ما با غیرت سربازان بهادرش روشن مانده و می‌درخشد. اجداد ما چراغ راه ما بودند. هر قدم آن‌ها فصل جدیدی از تاریخ را آغاز می‌کند. باطل در آن روشنایی دود هوا می‌شود.

دشمن عاصی شد و دیگر تاب نیاورد. گلوله‌های تک‌تیرانداز به سمت عبیده جاری شد. خداوند به عبیده استعداد خاصی داده بود؛ برای اینکه دشمن را مشغول کند جست‌وگریز می‌زد و جای خود را دم‌به‌دم عوض می‌کرد، و تا حدودی توانسته بود حملات دشمن را خنثی کند.

ساعت ۱۰ دوربین کشفی دشمن بلند شد. چند دقیقه بعد صدای هلی‌کوپترهای دشمن نزدیک شد. با رسیدن آن‌ها مجاهدین برای محفوظ ماندن خود جای خود را تغییر دادند.

میدان بدون سرپناه بود. جایی برای استتار نبود. بازهم تعداد افراد ما در مقابل دشمن مانند نقطهٔ سیاه روی لباس سفید بود.

حملات هوایی شروع شد. اولین شلیک سمت ملنگ بلوچ رفت که به فضل الله هیچ ضرری به او وارد نشد و محفوظ ماند. مقابله با چنین دم‌ودستگاه‌های پیشرفته در میدانی وسیع با دستانی خالی دیوانگی بود. اما نصرت الهی همراه ما بود.

مردم به مجاهدین دیوانه می‌گویند؛ بخاطر اینکه کارهایشان مردم را به تعجب می‌اندازد. این مقابله را عاقلانه نمی‌دانند.

آن‌ها وقتی چون ما تشنه لقای الله شوند، آن وقت آتش جنگ را گلستان و شهد جهاد و شهادت را شیرین می‌یابند. آن صورت است که به وعده الهی وفا و مانع سرکشی ابرقدرت‌های جهان می‌شوند، بدون اینکه ترس و هراسی به خود راه دهند.

هلی‌کوپترها بمباران می‌کردند. الله چشمان آنها را کور کرده بود. خالد و عبیده کنار هم ایستاده بودند که همان لحظه مورد هدف قرار گرفتند. باز کوتاه نیامدند با حالتی بی‌نظیر و فرقی خونین سلاح به دست، سمت هلی‌کوپتر شلیک می‌کردند. با نعره‌های تکبیر خود میدان را به آتش کشیده بودند.

بار دیگر هلی‌کوپتر بالای سر ما قرار گرفت و با تیرهای مسلسل زمین را سوراخ سوراخ می‌کرد. چرخشی زد و بالا سر خالد قرار گرفت. جسم بی‌جان خالد نقش زمین شد.

صبح قبل از شروع جنگ خالد به دوستان گفته بود که امروز شهید می‌شوم. حلالیت طلبیده بود. گویا به او الهام شده بود تا بال‌هایش را برای پرواز آماده کند.

برادرم شهید شد. با همان لبخند همیشگی و چهره‌ای شاد. خالد مظلوم تکه‌ای از قلب ما بود و خود در دریای محبت اللهی غرق. آن‌لحظه پیش‌ روی ما خون‌آلود سر بر زمین گذاشته بود. همان زمینی که روز قیامت گواهی به دلاوری و شهادت او می‌دهد.

عمر کوتاهش یادآور هیبت و شهامت محمد ابن قاسم بود. خود را مزین به صفات سلطان محمد فاتح کرده بود؛ زیرک، دوراندیش، باتقوا و باصلابت.

خالد همیشه می‌گفت که من زودتر از شما به ملاقات الله می‌روم. دعایش این بود که یاالله شهادت را در ماه مبارک رمضان می‌خواهم. و آن روز بیست‌ودوم رمضان بود.

روزی کنار هم نشسته بودیم که صحبت از سرزمین‌های غصب‌شده اسلام شد. آهی سرد کشید. صحبت ما که به اسارت مسلمانان در بیت‌المقدس و خواهران زندانی رسید، با شور نوجوانی و حالتی کوبنده قسم یاد کرد که تا وقتی بیت‌المقدس را فتح نکنیم، خلافت اسلامی بر پا نشود و دمشق پایتختِ اسلام نگردد هیچ‌وقت آرام نگیرد.

با روی خون‌آلود به وعده خود با پروردگار وفا کرد و لقب اولین شهید این معرکه را برای خود ثبت کرد.

در آن لحظات میدان از غرش خالد تهی گشت. شور نبرد آتشین‌تر شد. برادران با خشمی بیشتر حمله می‌کردند و خود را با رفتن پسرِ دوست‌داشتنی نباختند.

  هر کس از خود هنری نشان می‌داد.

ان شاءالله ادامه دارد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *