شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۸)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۸)

تفکرات معتزلی مدارس دیوبندی:

در کنار ترکیب عقاید کلامی مرجئه با مسائل فقهی حنفی ها، آفت دیگر نفوذ و ترکیب عقاید کلامی معتزله با مسائل فقهی حنفی ها بود، همچنانکه بسیاری از پیروان سایر مذاهب نیز به نحوی خوارج زده و معتزلی زده و مرجئه زده و این روزها نجدی زده و سکولار زده و غیره شده اند.

با آنهمه مخالفت امام ابوحنیفه با جهمیه و معتزلی ها و با آنکه امام ابوحنیفه مثل امام احمد بن حنبل و دیگران به صورت مطلق معتقدین به خلق قرآن و معتزله را تکفیر کرده بودند و با آنهمه ردیه ای که معتزلی ها بر امام ابوحنیفه زده اند اما عده ای از کسانی که در فقه تابع فقه ابوحنیفه بودند در عقاید به علم کلام روی می آورند و معتزلی می شوند و به قول ابوسلیمان جوزجانی کسی چون احمد بن ابی دؤاد حنفی مذهب با معتقد شدن به خلق قرآن و معتزلی شدن، اصحاب ابوحنیفه را بدنام کرد.[۱]

احمد ابن ابی دؤاد بعدها به نظام حکومتی مامون عباسی معتزلی پیوست و در زمان مامون معتزلی منصب قاضی القضاتی را عهده‌دار شد و از بزرگان حکومت معتزلی مامون بود. او در تمام امور دولتی مورد مشاوره مامون و معتصم قرار می‌گرفت. زمانی که معتصم معتزلی درگذشت، واثق معتزلی هم در کارهای خویش به وی مراجعه می‌کرد. یعنی در تمام دوران محنتی که معتزلی ها بر مومنین اهل سنت تحمیل کردند این احمد بن ابی دؤاد که در مسائل فقهی حنفی مذهب و در عقیده معتزلی بود مشارکت داشت.

احمد بن ابی داودِ در فقه حنفی اما در عقیده معتزلی، قاضی القضات و به اصطلاح رئیس دادگستری و سرپرست آنهمه جنایت حاکمیت معتزلی ها در زمان مامون و معتصم و واثق بود. ابن ابی دؤاد کسی بود که مسئله ی خلق قرآن را طرح کرد و مامون، معتصم و واثق را بر آن داشت تا مردم را در مورد مسئله خلق قرآن مورد امتحان و آزمایش قرار بدهند. او بود که اعتزال و مذهب معتزله را مذهب رسمی دولتی در تمام دوران حکومت مامون، معتصم و واثق قرار داد[۲] و شروع کننده ی «ملکاً جبریاً» شد، و در دوران متوکل هم که عصر معتزلی ها تمام شد، فلج شد و با ذلیلی مرد. همچنانکه معاویه بنیناگذار بدعت «ملکاً عاضاً» شد احمد بن ابی داود هم بنیانگذار بدعت «ملکاً جبریاً» در میان مسلمین شد.

ابوالقاسم بلخی بنیانگذار فرقه ی معتزلی کعبیه یا بلخیه[۳] هم در فقه تابع مذهب امام ابوحنیفه بود اما در عقیده و کلام یکی از بزرگان معتزلی زمان خودش به شمار می رفت [۴] و با آنکه در بغداد دارای منزلت بود اما در خراسانِ بزرگ جایگاهی نداشت و او را مورد احترام قرار نمی‌دادند و حتی با او صحبت نمی‌کردند،[۵] و حتی عده ای از حنفی ها و بزرگان اهل علم ماوراء النهر و خراسان ابوالقاسم بلخی را تکفیر کرده بودند.[۶]

به هر حال و در آن دوران، علاوه بر حنفی هائی که معتزلی شده بودند؛ مذهب فقهی حنفی، مذهب بسیاری از معتزلی های ایران آن زمان و عراق شد و معتزلی ها در فقه تابع مذهب امام ابوحنیفه شدند،[۷] البته معتزله خودشان هم بر چندین فرقه بودند مثلاً فرقه نجاریان از معتزله در ری بودند که اینها نیز در فقه تابع فقه حنفی بودند.[۸]

با آنکه کتابهائی چون أصول الشاشي[۹] در فقه بر همان اساس منابع فقهی ۱- قرآن ۲- سنت ۳- اجماع ۴- قول صحابی ۵- قیاس پایه ریزی شده اند اما بايد دانست كه اصل كتابهای اصول فقهی (مثل: نورالانوار: شرح رساله‌المنار[۱۰]؛ الحسامي في الاصول، [۱۱] و… ) كه مدتهاست در مدارس دیوبندی تدریس می شود برگرفته از کتاب الأصول ابو الحسن عبیدالله بن حسن کرخی[۱۲] (۲۶۰ – ۳۴۰ ق) رئیس معتزله «وَكَانَ رَاساً فِي الاعتزَال» است که در فروع مثل سایر معتزله حنفی مذهب بود و مفتی حنفی ها در بغداد که در عبادت بسیار کوشا و بر فقر و تنگدستی بسیار صبور بود. [۱۳] از جمله شاگردان مشهور ابو الحسن عبیدالله کرخی معتزلی می‌توان از ابو بکر رازی مشهور به الجصاص (نویسندۀ کتاب مشهور «الفصول فی الأصول») و ابو علی شاشی (نویسندۀ کتاب مشهور «اصول شاشی») را نام بُرد.

ابوالحسن کرخی معتزلی در همین کتاب الاصول که مرجعی برای مدارس حنفی دیوبندی کنونی عصر ما هم شده است در مورد قرآن می گوید: هر آیه ای از قرآن اگر بر خلاف قول علمای ما باشد بايد آنرا نسخ کنيم يا مرجوح قرار دهيم و اقوال علماء (معتزلی – حنفی) را ترجيح دهيم بهتر از اين است که آنرا تأويل کنيم.[۱۴]

ابوالحسن کرخی معتزلی در مورد احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می گوید: هر حديثی که به خلاف اصحاب ما [عقیده معتزلی در اصول و فقه در فروع]بيايد همانا آن حدیث حمل بر نسخ می شود يعنی حديث را منسوخ مي کنيم يا مي گوييم اين حديث معارض بمثل شده است بعد مي رويم به طرف دليل ديگر يا به طرف ترجيح، همان گونه که اصحاب ما ترجيح داده اند، يا حمل بر توفيق مي کنيم، موافق قيام دليل نسخ آمد پس او را منسوخ مي کنيم يا دليل ديگر آمد به طرف آن مي رويم.[۱۵]

چند قرن بعد از ابوالحسن کرخی معتزلی همین عقاید توسط کسانی چون أبو البركات عبد الله بن أحمد بن محمود حافظ الدين النسفي (۷۱۰هـ – ۱۳۱۰م) دوستدار اهل تصوف و متولد ایذه خوزستان ایران اما اصالتاً اهل نسف خراسان بزرگ که هم اکنون بخشی از ازبکستان است ادامه پیدا می کند که در کتاب اصول فقه خود «المنار» در مورد حدیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم  زمانی که مخالف تفکر مورد پذیرش مذهب او باشد می گوید: راوی حديث اگر معروف به فقه و اجتهاد باشد مثل خلفاء الاربعه و چهار عبدالله (عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمرو بن عاص، و عبدالله بن زبیر) در اين صورت حديث مرفوع است و در مقابل او قياس متروک است، و اگر راوی معروف به عدالت و ضبط باشد ولی فقيه نباشد مثل انس و ابي هريره در اين صورت حديث مرفوع و صحيح او اگر با قياس موافق باشد به آن عمل مي شود و اگر حديث صحيح و مرفوع او مخالف قياس باشد به خاطر ضرورت، حديث متروک می شود.[۱۶]

بر اساس این قواعد و اصول معتزلی ها که توسط دسته هائی از حنفی ها ادامه داده می شود در همان قرون گذشته کسانی چون ابوبکر ابی شيبه در المصنف خود می آورد که این جریان معتزلی- حنفی ۱۲۴ حدیث صحیح را به نفع افکار خود کنار زده اند،[۱۷] و علامه خطیب بغدادی هم چهار صد حديث را ذكر كرده وگفته که مقلدين (این جریان از) احناف آنها را رد و انکار نموده اند.[۱۸]

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۸)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۷)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۷)

امام ابوحنیفه با آنکه مثل همه ی اهل «العلم» و فقه بین انواع گناهان کبیره فرق می گذارد و بر اساس ظوابط تکفیر مستحقین را تکفیر و از اسلام خارج می کند اما در مورد کسانی که مرتکب گناه کبیره شده اند و به درجه ای ارتداد نرسیده اند و همچنان در دایره ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) باقی مانده اند می گوید قضاوت در مورد ایمان این اشخاص را به الله واگذار می کنیم و ما در مورد میزان ایمان این اشخاص خودمان را مشغول نمی کنیم و این شخص اینکه در قیامت به بهشت می رود یا جهنم را باید به الله واگذار کرد و حکم نداد.

ابومقاتل می‌گفت امام ابوحنیفه مرتبت و منزلت انسان‌ها را در آخرت چنین دسته‌بندی می‌کرد:

  1. انبیاء که جایگاه‌شان بهشت است
  2. کفار که در جهنم هستند
  3. مؤمنان که درباره آن‌ها توقف و از خوف (ترس) و رجاء (امید) صحبت می‌شود. به این معنا که باید به بخشودگی ‌آن‌ها امید داشت، اما از گناهان‌شان نیز بیم‌ناک بود.

این منهج صحیح مسلمین است و کسی از مومنین که به درجه ی کفار تنزل پیدا نکرده و همچنان مومن می میرد و الله تعالی از کانال رسولش صلی الله علیه وسلم وعده ی بهشتی بودن آنها را نداده است در مورد آخرت آنها از خوف (ترس) و رجاء(امید) شرعی استفاده می کنیم، در مورد خودمان نیز از خوف و رجاء شرعی استفاده می کنیم.  

کسانی که به صورت غیر عمد و نا آگاهانه تنها یک جمله را در کتاب افکار یک شخص می گیرند و بر اساس آن جمله حکم می دهند به سادگی دچار اشتباه می شوند، و کسانی که آگاهانه با قیچی کاری مطالب دیگران و حتی با قیچی کاری آیات و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم دچار چنین کاری می شوند دغل بازان مجرمی از دارودسته ی منافقین و یا کفار معاند هستند که هدفی جز سیاه نمائی و ضربه زدن به ایمان و جماعت مومنین ندارند. امام ابوحنیفه و سایر بزرگواران ما در گذشته و حال کتابی گاه چند جلدی با فصلها و موضوعات مختلفی هستند که تنها با تسلط بر این کتاب می توان در موردشان رای داد.

یا امام ابوحنیفه می گوید در مورد چیزی که نمی دانیم مثل میزان ایمان این «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) که با انجام گناهان کبیره باز در دایره ی مسلمین باقی مانده اند سکوت می کنیم، چون الله تعالی علم به میزان ایمان اشخاص در قلبها را به ما نداده است، پس سکوت می کنیم و حکم آن را به الله واگذار می کنیم همچنانکه ملائکه به الله گفتند: ‏قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (بقره/۳۲) منزّهی تو، ما چیزی جز آنچه به ما آموخته‌ای نمی‌دانیم تو دانا و حکیمی.‏

آیا ملائکه با این سخن مرجئه شدند؟ قطعاً خیر، بلکه امثال امام ابوحنیفه و ملائکه، جایگاه علم و توانائی خودشان و جایگاه علم و توانائی الله را می دانند و می خواهند بگویند در کاری که تنها متعلق به الله است و مخلوق نمی تواند در آن وارد شود ما هم وارد نمی شویم و ادای خالق را مثل جاهلین در نمی آوریم.

مناظره ی پرمفهوم امام ابوحنیفه با جهم بن صفوان بلخی بنیانگذار مرجئه ی جهمیه در باره ی ایمان، قابل توجه و تأمل است و به سادگی می توان به بخشی از عمق اختلاف منهج امام ابوحنیفه که همان منهج اهل سنت و جماعت است با منهج مرجئه پی برد. جهم‌بن‌صفوان به ملاقات امام ابوحنیفه می‌رود و می‌گوید:

  • جهم: نزدت آمده‌ام تا در باره مسائلی صحبت کنیم.
  • ابوحنیفه : سخن‌گفتن با تو ننگ است و غوطه‌ورشدن در آنچه تو بدان معتقدی آتش سوزان.
  • جهم: چگونه در باره من حکم کردی در حالی‌که هنوز سخنان مرا نشنیده‌ای؟
  • ابوحنیفه: سخنان تو به من رسیده است و چنین سخنانی را اهل قبله نمی‌گویند.[یعنی او را تکفیر می کند]
  • جهم: آیا بر من داوری به غیب می‌کنی؟
  • ابوحنیفه: این سخنانی که تو گفته‌ای نزدخاص و عام به شهرت رسیده است، پس برایم جایزاست که چنین چیزی را بر تو ثابت کنم.[ چون برای ثابت کردن جرم شخص، اِستفاضه یا شايع شدن و مشهور شدن در ميان مردم هم وجود دارد، به گونه ای كه به اندازه ای مشهور باشد كه جايی برای انكار باقی نمانده باشد]
  • جهم: ای بوحنیفه! من از تو جز در باره ایمان سؤال نخواهم کرد.
  • ابوحنیفه: آیا تا اکنون ایمان را نشناخته‌ای که از من درباره آن سؤال می‌کنی؟
  • جهم: آری! اما در باره یک‌نوع آن شک و تردید دارم.
  • ابوحنیفه: شک در ایمان کفر است.
  • جهم: چنین چیزی برای تو جایز نیست تا این‌که برایم بیان داری چگونه مرا کافر دانستی؟ [جهم هم می داند که ابوحنیفه او را تکفیر کرده و کافر می داند و امام ابوحنیفه هم انکار نمی کند که او را تکفیر کرده است و او را کافر دانسته است.]
  • ابوحنیفه: بپرس.
  • جهم: مرا از کسی خبرده که با دل خویش به وحدانیت خدا و تمام صفات او تعالی پی برده است، اما پیش از این‌که سخنی به زبان آورد، در حالی‌که به آن قدرت نیز داشته، وفات کرده است. آیا چنین انسانی مؤمن از دنیا رفته است یا کافر؟
  • ابوحنیفه: کافر از دنیا رفته است و از جمله جهنمیان به‌حساب می‌آید تا زمانی‌که سخن نگفته است.
  • جهم: چگونه مؤمن به حساب نیاید در حالی‌که خداوند را به وحدانیت شناخته و به صفات او تعالی پی برده است؟
  • ابوحنیفه: اگر به قرآن باور داری و آن را حجت می‌پنداری، من از آن برای مدعای خویش دلیل می‌آورم و اگر به آن معتقد نیستی دلایلی برایت می‌آورم که با مخالفان اسلام بیان می‌کنم.
  • جهم: من به قرآن ایمان دارم و آن را حجت می‌دانم.
  • ابوحنیفه: الله درقرآن کریم ایمان را به دو عضو که قلب و زبان است مرتبط گردانیده است، چنانکه ‌می‌فرماید:

 وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ ‏(مائده/۸۳)و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر می‌شوند و) بر اثر شناخت حق و دریافت حقیقت، چشمانشان را می‌بینی که پر از اشک (شوق) می‌گردد (و زبانشان به دعا باز می‌شود و) می‌گویند: پروردگارا!  (به تو و پیغمبران تو و همه کتابهای آسمانی و بدین آیات قرآنی) ایمان داریم (و خویشتن را در پناه تو می‌داریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور .

‏ وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن یُدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ ‏(مائده/۸۴) ما چرا نباید به الله و به حقیقتی که (توسّط محمّد) برای ما آمده است، ایمان نیاوریم‌؟! و حال آن که (راه صواب نمایان و حق بی‌پرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد.‏ فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاء الْمُحْسِنِینَ ‏(مائده/۸۵) پس الله در برابر اعترافشان ( به حق ) باغهای ( بهشت را ) به عنوان پاداش بدیشان می‌دهد که در زیر ( درختان ) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا می‌مانند ، و این جزای نیکوکاران ( چون ایشان ) است .‏

پس آن‌ها را به خاطر آن‌چه گفتند و تصدیق نمودند مؤمن گردانید.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۷)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۶)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۶)

امام شافعی گفته است که: مردمان عیال ابوحنیفه‌اند در فقه، و النَّاسُ عِيَالٌ فی التفسیرِ عَلَى مقاتل؛ و مردم در تفسیر قرآن چونان اهل و عیالی برای مقاتل هستند؛[۱] یعنی چگونه اهل و عیال وابسته و دست به دهن پدر خانواده هستند و از او بهره می برند به همین شکل همه در فقه به ابوحنیفه و در تفسیر به مقاتل بن‌سلیمان بلخی وابسته هستند. اما همین مقاتل بن‌سلیمان که عده ای او را مثل امام ابوحنیفه زیدی می دانند و در تفسیر تا این اندازه وارد بود با این وجود امام شافعی و دیگران او را در حدیث ضعیف می دانند و علاوه بر آن، اصحاب ملل ‌و نحل، مقاتل بن‌سلیمان را به عنوان یکی از نظریه‌پردازان مرجئه نام برده اند اما به قول خودشان مرجئی سنی نه مرجئی بدعی؛ مقاتل بن‌سلیمان برای ماده ی ایمان چهار وجه بیان می کند:

  1. ایمان: اقرار زبانی بدون تصدیق…
  2. ایمان: تصدیقِ پیدا و پنهان است…
  3. ایمان: به‌معنای توحید است…
  4. ایمان: شرک است.

جالب است بدانید که مقاتل بن سلیمان بلخی (و۱۵۰ق) در سپاهی فعالیت می‌کرد که دربرابر حارث بن‌ سُریج، می‌جنگید که جهم بن صفوان بلخی بنیانگذار مرجئه جهمیه هم کاتب حارث بود و امام ابوحنیفه، هم منتقد مرجئه ی جهمیه بود و هم منتقد بعضی از اندیشه های مقاتل بن سلیمان مثل مشبه [۲] و مجسمه[۳] بودن او؛ پس اگر امثال مقاتل بن سلیمان می گویند ایمان به معنای توحید و تصدیق قلبی و اقرار زبانی است در واقع ایمان توحیدی را در برابر ایمان به شرک، و مومنین به الله «الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (حجرات/۱۵) را در برابر مومنین به طاغوت «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱) قرار داده است.

بسیاری از مخالفین این بزرگواران که اکثراً جزو معتزله و خوارج و سایر فرقه های معروف به اهل سنت بودند به دلیل برداشت نادرست از بخشی از سخنان این بزرگواران و عدم توجه به سایر سخنان و عمل این بزرگواران حکم صادر می کردند مثلاً عده ای می گویند: ضحاک بن مزاحم گرایش‌های ارجایی داشته؛ چرا؟ چون در برابر خوارج می گفته مرتکب گناه کبیره کافر نیست! یا کسی چون ابونعیم عمر عدوی بلخی خراسانی را نیز مرجئه می دانند چرا؟ چون: احادیثی از مقاتل بن حیان را نقل می‌کرده  که مایه‌ی ناخرسندی متکلمان معتزلی بود؛ یعنی چون مخالف متکلمان معتزلی بود و اهل حدیث بود مخالفینش از او تحت عنوان مرجئه یاد می کردند.

این بزرگواران عملی را نابودکننده ی ایمان نمی دانستند که تمام فرقه های غیر خوارج و غیر معتزله با آوردن شرایط و موانعی معتقد بوده و هستند که این اعمال نابودکننده ی ایمان شخص نیستند و موانعی معتبر شرعی وجود دارند که اجازه نمی دهند ایمان شخص نابود شود؛ اما اگر این شرایط وجود داشت و موانع برداشته شد همین اعمال چنان به ایمان شخص لطمه وارد می کنند که باعث کافر شدن و ارتداد شخص از اسلام می شوند به همین دلیل همین بزرگواران این مجرمین را تکفیر می کنند در حالی که در ادبیات مرجئه چیزی به نام تکفیر وجود ندارد، چون مرجئه می گویند عمل و حتی اقرار به زبان مساله ای جداگانه از ایمان است، و از نگاه مرجئه عمل هرگز به ایمان صدمه نمی زند.

یا آوری کنیم : همچنانکه اهل سنت می گویند: «أنَّ الإيمانَ قولٌ وعَمَلٌ، يَزيدُ ويَنقُصُ»[۴] است به همین شکل خوارج و معتزله هم می گویند: ایمان قول و عمل است اما زیاد و کم نمی‌شود و بر این باورند «الطَّاعَاتُ کلُّهَا مِنْ الْإِیمَانِ فَإِذَا ذَهَبَ بعضها ذَهَبَ بَعْضُ الْإِیمَانِ فَذَهَبَ سَائِرُهُ فَحَکمُوا بِأَنَّ صَاحِبَ الْکبِیرَةِ لَیسَ مَعَهُ شَیءٌ مِنْ الْإِیمَانِ» تمامی طاعات و عبادات از ایمان است پس هرگاه بعضی از آن از بین برود تمامی ایمان از بین می‌رود و حکم به این می‌دهند که صاحب گناه کبیره ایمان ندارد. البته زمانی که می گویند با رفتن یک جزء از ایمان کل ایمان می ورد در مورد حکم دادن بر این مسلمینی که به قولشان بی ایمان شده اند دو حکم جدا گانه می دهند:

  1. خوارج می گویند این مسلمانی که دچار گناه شده در واقع ایمانش از بین رفته پس کافر است و در دنیا مثل کفار سکولار(مشرک) با او معامله می کنند و می گویند در آخرت هم برای همیشه در آتش جهنم است.
  2. ۲-     معتزله هم می گویند این مسلمانی که دچار گناه شده و به این شکل ایمانش از بین رفته است در دنیا فاسق است اما حکم فاسق در نزد معتزله در قیامت به مثل حکم کافر است یعنی تا ابد در جهنم هستند.

اما مرجئه با حذف عمل از تعریف ایمان می گویند که ایمان کم و زیاد نمی‌شود و شخصی که مدعی ایمان و اسلام است در بعد فردی انسانی لیبرال و رها شده است، نماز بخواند یا نخواند، روزه بگیرد یا نگیرد، جهاد برود یا نرود و دزدی کند یا نه و یا خمر و مست کننده ها مصرف کند یا نه و زنا کند یا نه و تمام مفاسد را انجام دهد یا ندهد و یا تمام واجبات و متسحبات را انجام دهد یا ندهد به میان کفار برود و تابع قوانین این کفار شود و حتی با این کفار بر علیه مسلمین بجنگد و… تأثیری در ایمان شخص ندارد؛ و یا شخص مسئول حکومتی و حزبی نیز در بعد حکومتی و اجرائی و حزبی هر جرمی مرتکب شود باز ایمانش کم و زیاد نمی شود به همین دلیل شما می بینید که مرتدینی چون ربانی و احمد شاه مسعود و دوستُم و امثالهم در کنار کفار سکولار و اشغالگر جهانی و مرتدین منطقه ای بر علیه اهل جماعت و دارالاسلام تحت حاکمیت عمر سوم قرار می گیرند و مسبب آنهمه جنایت و فجایع شده اند که هنوز آثار این جنایات ادامه دارد؛ یا مرتدینی کمونیست زبانباز چاپلوس چون نانجیب و امثالهم در حاکمیتهای کمونیستی آنهمه مفاسد عقیدتی و رفتاری دارند و آنهمه جنایت انجام می دهند اما باز شما یک مولوی از جریان ارجاء را نمی بینید که چنین موجوداتی را به دلیل اینهمه کفر بواحی که مرتکب شده اند کافر و مرتد بدانند؛ چون اینها بر این باورند که عمل تاثیری در ایمان ندارد و ایمان هم کم و زیاد یا نابود نمی شود حتی اگر هزاران کفر و جرم عقیدتی و رفتاری انجام دهد.  

در اینجا نکته ای را ذکر کنم که برای بعضی از دوستان سوال شده و آنهم اینکه تمام آیات بر این اصل تأکید دارند که ایمان زیاد می شود اما از کم شدن ایمان صحبت نکرده است. با آنکه در مورد مرتد شدن عده ای آیاتی وجود دارد و این می رساند که ایمان تا حد نابودی هم سقوط می کند، احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم نیزاز کمترین میزان ایمان و ضعیفترین میزان ایمان صحبت کرده اند تا تکمیل ایمان چنانچه می فرماید صلی الله علیه وسلم: مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَأَبْغَضَ لِلَّهِ وَأَعْطَی لِلَّهِ وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَکمَلَ الإِیمَانَ.[۵] کسی که به خاطر الله دوست بدارد، و به خاطر الله خشم گیرد و به خاطر الله ببخشد و احسان کند و به خاطر الله جلوگیری کند و باز دارد، به راستی ایمانش را کامل گردانیده است.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۶)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۵)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۵)

نکته ی دیگر در فهم صحیح افکار امام ابوحنیفه در مساله ی مومن بودن یا نبودن دیگران، به فرقه ها و مذاهب و اجتهادات مختلف مومنین، و مساله ی «اسلام حکمی و اسلام حقیقی» برمی گردد. رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: مَن قالَ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بما يُعْبَدُ مَن دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ علَى اللَّهِ.[۱] هر كسى گفت: “لَا إِلَهَ إِلَّا الله”، و به آنچه كه به غير الله عبادت مى شود كافر شد، مال و خونش حرام مى شود و حساب او با الله متعال خواهد بود.

پس کسی که به صورت مجمل و کلی کفر به طاغوت کند و شهادتین بر زبان بیاورد و با نماز این ادعای خودش را ثابت کند مشمول «اسلام حکمی» می شود هر چند در این کفر به طاغوت و «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفتن دروغگو باشد و یکی از منافقین باشد یا مومنی دارای اشتباهاتی در تمام امور نظری (عقیدتی) و ظاهری (عملی) هم باشد. تمام مسلمین دوران امام ابوحنیفه اهل نماز و سایر عبادات بودند ودر مورد چنین مسلمانانی که ضمن اقرار زبانی به الله و آنچه پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم آورده تصدیق داشتند و به آن عمل می کردند در العالم و المتعلم آورده اند که امام ابوحنیفه ایمـان را چنـين تعریـف می کرده است: ایمان، تصدیق و شناخت و یقین و اقرار است.[۲]  

در اینجا حتی اگر بپذیریم که این تعریف واقعاً متعلق به خود امام ابوحنیفه است باز باید متوجه شویم که منظور از این «تصدیق» از نگاه امام ابوحنیفه و پیروان آگاهش چیست؟ یا منظور از «شناخت» چیست؟ یا منظور از «یقین» چیست که ابن مسعود هم می گوید: اليَقِينُ الإِيمَانُ كُلُّهُ. یقین کل ایمان است،[۳] یا می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت مختصر در مورد دین می فرماید: إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ.[۴] دين نصيحت كردن است؛ یا باز می بینم که رسول الله صلی الله علیه وسلم به جای کلمه ی الإِيمَان و کلمه ی اليَقِينُ از کلمه ی دین استفاده می کند و در مورد ابتلاء و آزمایش که علامت محبت الله در مورد بندگانش است :إِذَا أَحَبَّ اللهُ قَوْمًا ابْتَلاهُمْ.[۵] هرگاه الله ملتی را دوست بدارد آنان را مورد ابتلاء و ازمایش قرار می‌دهد؛ از رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال شد کدام انسان ها بیشتر مورد ابتلاء و آزمایش قرار می‌گیرند؟ گفت: الْأَنْبِيَاءُ (ثم الصالحون)[۶] ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ، يُبْتَلَى النَّاسُ عَلَى قَدْرِ دِينِهِمْ، فَمَنْ ثَخُنَ دِينُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ، وَمَنْ ضَعُفَ دِينُهُ ضَعُفَ بَلَاؤُهُ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيُصِيبُهُ الْبَلَاءُ حَتَّى يَمْشِيَ فِي النَّاسِ مَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ.[۷] پیامبران و پس از ایشان صالحان و پس از آنها کسانی که بیشتر به ایشان نزدیکند. مردم به اندازه میزان دین شان مورد آزمایش قرار می‌گیرند، اگر در دین او استواری باشد به میزان آزمایش او سخت می‌گردد و چنانچه در دین او ضعف باشد آزمایش او هم کم و ضعیف می‌شود؛ و شخص به اندازه ای به او بلاء می رسد و مورد آزمایش قرار می گیرد تا اینکه در میان مردم راه می رود و گناه و خطائی بر او نمانده است.

 در جای دیگری رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الْخَيْرَ عَجَّلَ لَهُ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا، وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَّى يُوَافِيَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. [۸] اگر الله نسبت به بنده اش اراده خير داشته باشد زودتر او را در دنيا دچار مجازات و عقوبت مي‌نمايد و در صورتي كه  نسبت به او اراده شر داشته باشد او را با گناهانش به حال خود مي‌گذارد تا در قيامت به تمام و كمال او را مجازات كند.

من و شما به چه اندازه در مفاهیم ۴گانه ی دین ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت کردن ۴ مجازات و پاداش توسط این حاکمیت و قوانین شریعت الله قوی و پایبند هستیم به همان میزان مورد آزمایش قرار می گیریم؛ در این سخن رسول الله صلی الله علیه وسلم دین معادل ایمان است.

پس باید بدانیم که چرا به‌ عنوان‌ یک‌ ضرورت‌ بحث لفظ و الفاظ و انواع الفاظ، بخشی از بدنه ی اصلی اصول فقه، و به عنوان مقدمه‌ای برای استنباط احكام شرع از ادله، اکثراً در ابتدا و قسمت اول کُتُب اصول الفقه قرار داده شده، و باید قبل از هرگونه بحثی متوجه شویم که منظور از به کار گیری الفاظ در منابع فقهی ما چیست؟ و در این مورد خاص هم، باید بدانیم منظور از «یقین» و «شناخت یا معرفت» و «تصدیق» از نگاه ابن مسعود و امام ابوحنیفه و آندسته از پیروان ابوحنیفه که به تفکرات کلامی آلوده نشده اند چیست؟

 ابن عابدين حنفی می گوید: معنی «تصدیق» قبول قلب و موافقت و فرمانبرداری از تمام آنچه است که به ضرورت دانسته می شود که از دین محمد صلی الله علیه و سلم است به گونه ای که عموم مردم بدون نظر و استدلال آنرا می دانند مثل وحدانیت الله و نبوت و دوباره زنده شدن و جزاء و واجب بودن نماز و زکات و حرام بودن خَمر و امثال این.[۹] پس منظور از «تصدیق» تنها تصدیق قلبی نیست بلکه همان «أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ» است که اعمال ظاهری را هم شامل می شود و اعمال ظاهری بخشی از اعمال قلب در نظر گرفته شده اند.  

در تمام دوران زندگانی امام ابوحنیفه «مُلْكًا عاضًّا» حکومت بدیل اضطراری اسلامی امویان و عباسیان حاکم بود که در این حاکمیت تنها حکومت کردن برایشان مهم بود و کاری به عقاید و افکار مردم نداشتند اما بعد از شهادت امام ابوحنیفه – نحسبه کذالک و الله حسیبه-  در بخشی از دوران عباسیان که «مُلْكاً جَبْرِيَّاً» بر مسلمین تحمیل شد علاوه بر حاکمیت، در دورانهائی دادگاههای تفتیش عقاید از سوی حاکمیت جهت تحمیل عقاید معتزله و غیره بر مردم تشکیل می شد و هر فکر و فرقه ای هم به این بیماری حکومتی گرفتار شده است و بر خلاف دوران گذشته برای خودش «عَلَم شنگه» ای به پا کرده اند که همین الان هم داریم می بینیم.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۵)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۴)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۴)

نکته و مورد دیگر به میزان ایمان بر می گردد که عده ای با عدم درک صحیح سخنان امام ابوحنیفه و زمان و مکان تاریخی که این سخنان در آن گفته شده است امام ابوحنیفه را به انحراف از منهج اهل سنت و اهل جماعت و لغزیدن به منهج مرجئه متهم می کنند.

 در زمان حجّاج، از ایرانیان تازه مسلمان که تحت عنوان موالی از آنها یاد می شد به اين بهانه که ایمان و اسلام آنها واقعی نيست و برای فرار از جزيه ایمان آورده‏اند جزيه گرفته مي‏شد؛ [۱] و حکمرانان اموی با همکاری دهگانان یا فئودالهای ایرانی که درصدد حفظ موقعیت اشرافی خود و جلوگیری از مسلمان شدن مردم بودند، همچنان از ایرانی هائی که اسلام آورده بودند جزیه می‌گرفتند و یکی از مهمترین اصلاحات عمر بن عبدالعزیز اموی برداشتن این مالیات سرانه بود که تا قبل از وی، زمامداران اموی وقت خراسان به زور از مردم ایران زمین می‌گرفتند،[۲]حتی زمانی که اشرس ‌بن‌ عبدالله حاکم اموی در خراسان در ابتدا می‌خواست مانند عمربن‌عبدالعزیز جزیه را از دوش تازه مسلمانان بردارد؛ مردم به این عمل روی‌خوش نشان دادند، اما فئودالهای ایرانی سغد و سایر مناطق که مسلمان شدن مردم را به ضرر خود می دیدند دست به توطئه زدند و این کار نیمه‌ تمام رها شد؛ بنابراین اشرس در نهایت، دستور داد جزیه را مثل سابق از تازه مسلمانان دریافت کنند.[۳]

بعد از اشرس، حاکم اموی خراسان، نصر بن سیار بود که امام طبری و ابن خلدون و دیگران می گویند یکی از اصلاحاتی که می خواست انجام دهد این بود: ازآنجایی‌که قبل از وی مثلاً بهرام سیس یکی از فئودالها و دهگانان ایرانی تنها در ماوراءالنهر از ۸۰هزار کافر ذمی مالیات دریافت نمی‌کرد و در مقابل از ۳۰هزار مسلمان، با وجود پذیرش اسلام، هنوز مالیات سرانه دریافت می‌کرد، [۴] نصر بن سیار جزیه (مالیات سرانه) را از نومسلمانان برداشت و مقرر کرد که جزیه فقط از غیرمسلمانان گرفته شود.[۵]

این تازه مسلمانهای ایران زمین، هم جزیه می دادند و هم از اسلام و ایمان خود محافظت می کردند و به بهانه های این سودجویان فاسد و ظالم اموی و فئودالهای ایرانی که نمی خواستند مردم مسلمان شوند گوش نمی دادند.

پس ایرانی هائی که در این دوران مسلمان می شدند از امتیازات خاصی برخوردار نمی‌شدند، آنان علاوه ‌بر پرداخت مالیات سرانه عنوان تحقیرآمیز جدیدی، یعنی «موالی» را نیز به دوش خود می‌کشیدند و تبدیل می شدند به مسلمان درجه دو؛ اما آن عده از ایرانی ها که الله دلشان را برای پذیرش حق باز کرده بود «شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ » (زمر/۲۲) و حق پذیر بودند تحت تمام شرایط تحقیر آمیز اطرافیان و حاکمیت و ظلم اقتصادی خانهای محلی و استاندارهای عرب هم که وجود داشت باز می خواستند اسلام بیاورند و مسلمان شوند و اسلام خود را حفظ کنند.

زمانی که نومسلمانان از پرداخت جزیه سرباز می‌زدند والیان خراسان آنان را مرتد می‌شمردند و به آنان حمله می کردند و آن‌ها را به وضع فجیعی می‌کشتند تا آنکه بازمانده ها دوباره پرداخت جزیه را قبول می‌کردند[۶] در اثر این تبعیض و اهانتها و ظلمهای اقتصادی که بر مردم تازه مسلمان می رفت مردم به هر کسی که مدعی از بین بردن این ظلم آشکار و بازگشت به عدالت اسلامی بود می پیوستند و سرنوشت خود را به دست هر کس و ناکسی می سپاردند و در هر قتال الفتنه و قیام مرجئه ها یا علوی ها جهت بیرون رفتن از این وضعیت و بحران اقتصادی[۷] و اجتماعی ناشی از ظلم و ستم مسئولین حکومتی و محلی امویان مشارکت می کردند. چنان‌که در شورش عبدالرحمن ‌بن ‌اشعث[۸] و شورش حارث ‌بن ‌ سُرَیج در سال ۱۱۶ق که به مدت ۱۲ سال طول کشید و مهمترین قیام این دوران بود بیشتر سربازان و خوراک جنگی آن‌ها از همین موالی بود. جالب است بدانید که جهم ‌بن ‌صفوان بلخی (سمرقندی) بنیانگذار مرجئه ی خالص و فرقه جهمیه کاتب حارث بود.

حارث ‌بن ‌ سُرَیج اعلام کرد باید، حکومتی ایجاد شود که با اهل ذمه بر اساس قوانین اهل ذمه برخورد کند و از مسلمین ایرانی و ترک و غیر عرب خراج نگیرد و آنان را در حقوق و رفتار با عرب‌ها یکسان بدانند و بر کسی ظلم نکند[۹]و از بین‌ برنده ی ظلم و مبتنی بر قرآن و سنت و رضایت اکثریت مردم خراسان باشد.[۱۰] حارث همچنین از مطالبات مردمان سمرقند که می‌خواستند حقوق‌شان با عرب‌ها برابر باشد جانب‌داری کرد و خواستار آن شد که جزیه جای خود را به زکات برحقی دهد که بر گردن همۀ مسلمانان است؛ به همین دلیل با آنکه زیدی ها[۱۱] و به دلایل مرجئه بودن امثال ثابت بن قُطْنه اَزْدی[۱۲] و یا اختلافات قبلیه ای میان عربها برخی از عربهای منطقه حارت را یاری دادند اما در ابتدای شروع قیام بیشترِ کمک‌هایی که به حارث می رسید از سرزمین‌های بلخ بزرگ مثل تخارستان پایین، جوزجان، فاریاب، طالقان و… بود.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله : طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۴)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۳)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۳)

مورد دیگری که عده ای با استناد به آن به امام ابوحنیفه طعن می زنند و این سخن را دستاویزی برای متهم کردن او به مرجئه بودن می کنند این است که در فقه الاکبر آمده است که امام ابوحنیفه گفته: «ما امر عثمان و علی را به الله واگذار می کنیم».[۱] آیا این نگرش باعث مرجئه شدن امام ابوحنیفه می شود یا اینکه باید بگوئیم امام ابوحنیفه بر اساس این سخن الله تعالی عمل کرده است که به شکلی ثابت در دو آیه ی ۱۳۴ و ۱۴۱ سوره بقره تکرار شده است که می فرماید: تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (بقره/۱۳۴و۱۴۱) ‏(به هر حال، جنگ و جدل درباره آنان چرا؟!) ایشان قومی بودند که مردند و سر خود گرفتند؛ آنچه به دست آوردند متعلّق به خودشان است، و آنچه شما به دست آورده‌اید، از آن شما است، و درباره آنچه می‌کرده‌اند از شما پرسیده نمی‌شود (و هیچ کس مسؤول اعمال دیگری نیست).‏  ما مسئول اعمال خودمان هستیم نه پدر و پدر بزرگمان حالا چه رسد به جرو بحث در مورد صدها روایت ضد و نقیض در مورد ابوبکر و عمر و عثمان و علی و غیره.

 امام ابوحنیفه می گویند این تکفیر کردنهای خوارج در مورد علی و عثمان و اهل جماعت آنها، متوقف شود و کار اینها که سالها قبل وفات کرده اند به الله واگذار شود و قیامت؛ چون محاکمه مردگان با این دلایل آشفته و انسانهای جاهل و مغرض و دور از عدالت و انصاف تنها هدر دادن انرژی مومنین و تولید تفرق بیشتر و ضربه زدن به جماعت و حرکت روبه جلو مومنین است؛ و با آنکه بر مومن و اهل بهشت بودن علی و عثمان اقرار دارد اما در مورد اختلافات پیش آمده در مورد آنها می گوید دخالت نکنیم و امر آنها را به الله واگذار کنیم.  

اگر امام ابوحنیفه را می بینیم که در زمینه ی محاکمه مردگان و بزرگان اصحاب توقف می کند اما بر اساس «وَلَکُم مَّا کَسَبْتُمْ» و فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی و با در نظر گرفتن شرایط و لوازم قیام و تغییر منکر حکومتی با دست، مومنین را به قیام و تغییر وضع موجود تشویق و تحریک می کند و می گوید: هر مردی از قریش که مردم را به کتاب و سنت و عمل به عدل فرا خواند، امامت او ثابت می‌گردد و بر دیگران همراهی با وی در «خروج» و قیام واجب می‌شود،[۲] و خودش هم در قیام زید بن علی رهبر شیعیان زیدی وقیام دیگر شیعیان به رهبری ابراهیم ابن عبدالله حسنی با فتوا و یا مال مشارکت می کند؛ و به دلیل همین حمایت از این انقلابات شیعیان هم زندانی می شود و در زندان توسط عباسیان با سم کشته می شود، بر این اساس است که هم خود شیعیان زیدی و هم عده ای دیگر او را شیعه زیدی می نامیدند؛[۳] همچنانکه امروزه اگر کسی بر اساس منهج اهل سنت و جماعت، در ایران، اهل جماعت شود و از دارالاسلام ایران در برابر کفاراصلی و مرتدین حمایت کند مخالفین او را شیعه جعفری می نامند و عده ای از شیعیان هم او را «تسنن دوازده امامی» می نامند و … یا اگر از زیدی های یمن در برابر آمریکا و ناتو حمایت کند او را زیدی می نامند و حتی عده ای همچنانکه صلاح الدین ایوبی را به دلیل حضور در حاکمیت شیعیان فاطمی تکفیر کرده اند اینجا هم دست به تکفیر می شوند.

به هر حال بدون در نظر گرفتن سرزنش سرزنش گران، همین دیدگاههای عدالت گرایانه و پویا و زنده و انقلابی و عملگرائی امام ابوحنیفه باعث شده بود کسانی چون وکیع و اوزاعی دیدگاههای او را مورد حمله قرار دهند و او را به «شمشیر گرایی» متهم کنند.[۴]

مساله ی دیگر تعریف امام ابوحنیفه از «ارجاء» و منظور او از«ارجاء» است. ابوحنيفه در العالم والمتعلم اصل ارجاء را از ملائکه می داند و می گوید: هنگامی که الله اسماء خودش را بر آنان عرضه کرد و به آنهـا دسـتور داد تا او را با این اسماء بخواننـد، ملائکـه از اینکـه دچار اشـتباه شـوند، درهراس بودند؛ پس در مقابل این فرموده الله توقف کردند و گفتند: ‏منزّهی تو، ما چیزی جز آنچه به ما آموخته‌ای نمی‌دانیم تو دانا و حکیمی، ‏«قَالُوا سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا ۖ إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» (بقره/۳۲) بنابراین، نمی توان امر آنـان را بـدعت بـه حساب آورد.[۵]

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۳)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۲)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۲)

کسی که تابع قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع جماعت مسلمین شد هر چند با سخن فلان امام و فلان عالم بزرگوار در تضاد هم باشد باز از مذهب خودش خارج نمی شود بلکه چنین شخصی پیرو واقعی امام و مذهب خودش و تمام ائمه ی مذاهب اسلامی به شمار می رود و در مسیری حرکت می کند که این ائمه در حالت ضرورت و اضطرار جهت رسیدن به شورای اولی الامر واحد و اجماع واحد مسلمین مشخص کرده اند.

این ائمه هدف را با حرکت از این راه و مسیر تعیین کرده اند و کسی که به بهانه ی اینکه فلان آیه یا حدیث صحیح با سخن امامش سازگار نیست آن آیه یا حدیث صحیح را کنار بزند و سخن فلان امام یا عالم را بگیرد نه تنها برخلاف مذهب و امام خودش و سایر ائمه حرکت کرده است بلکه به هدف والای تمام مومنین هم ضربه زده است و این کار تنها متعلق به دارودسته ی منافقین است که همیشه می خواهند با حفظ ضرارهائی که به عنوان سنگرهایی جهت ضربه زدن به اسلام و مومنین ساخته اند در برابر مومنین سد و مانع شوند و آفت تولید کنند و مانع رسیدن مومنین به وحدت اسلامی و اهداف شرعی خودشان شوند.

اینهائی که مانع تبعیت از الله و رسولش صلی الله علیه وسلم به بهانه های مختلف می شوند قطعاً در تقلید مسیر انحرافی را می روند یا به قول امام طحاوی حنفی (۲۲۹- ۳۲۱ ق) جزو مومنین متعصب و کودن هستند چون: «لا یقَلِّدُ اِلاّ عَصَبِی اَوْ غَبِی» [۱] کسی تن به تقلید (جاهلانه) نمی‌دهد مگر متعصب یا کودن، یا در ظاهر جزو مومنین نیستند و اگر ادعای اسلام و مسلمانی داشته باشند قطعاً جزو دارودسته ی منافقین هستند چون الله تعالی قسم می خورد و می فرماید: فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء / ۶۵) سوگند به پروردگارت که آنان مؤمن نمی‌شوند تا آنکه تو را در مخاصمت‌های خود حکم قرار داده، سپس از قضاوت تو ناراضي نبوده و کاملاً تسلیم شوند.

اگر چنین اشخاصی را دیدید که سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم را به نفع سخن سایر مخلوقات کنار می زنند باید از آنها حذر کنید و مواظب اینها باشید و هوشیاری خودتان را نسبت به اینها حفظ کنید چون اینها اگر جزو کفار آشکار نباشند و ادای مسلمین را در شعائر اسلامی در بیاورند در واقع یکی از دارودسته ی منافقین هستند و الله تعالی در موردشان می فرماید: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (نور / ۶۳) آنان که با امر رسول الله صلي الله عليه و سلم مخالفت می‌کنند از این کار باز آیند یا اینکه دچار فتنه و یا عذاب دردناکی خواهند شد.

امام طحاوی (۲۲۹-۳۲۱ق) محدث و فقیه حنفی و ابویعلی موصلی (۲۱۰ – ۳۰۷ هجری) از محدثان حنفی، از سالم‌بن عبدالله بن عمر روایتی نقل می‌کنند که ایشان گفته است: روزی با ابن عمر در مسجد نشسته بودیم. مردی از اهل شام وارد شد و از ایشان در مورد تمتع از عمره به حج سؤال نمود؟ ابن عمر در پاسخ گفت: کار خوبی است. مرد گفت: پدرت ما را از این کار منع می‌کرد. ابن عمر رضی الله عنه گفت: وای بر تو! دستور پدرم را اجرا می‌کنی یا دستور رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  را که به آن عمل کرده و دستور داده است؟ ایشان گفت دستور پیامبر صلي الله عليه و سلم را.[۲]

همچنین ابن عساکر (۴۹۹- ۵۷۱ق‌) روایت می کند: سعدبن ابراهیم در مسئله‌ای طبق رأی ربیعه بن ابی‌ عبدالرحمن علیه مردی قضاوت کرد، به ایشان گفت: خلاف قضاوت رسول الله صلی الله علیه وسلم قضاوت کردی. سعد رو به ربیعه کرد و گفت این ابن ابی‌ذئب فردی قابل اعتماد است، از رسول الله صلی الله علیه وسلم حدیثی روایت می‌کند که بر خلاف رأی شما است. ربیعه گفت: شما اجتهاد کرده اید قضاوت شما انجام گرفته و قبول است. سعد گفت: عجبا! قضاوت خود را اجرا کنم و قضاوت رسول‌الله صلي الله عليه و سلم  را رد کنم؟ خیر، بلکه قضاوت خود را در مقابل قضاوت پیامبر، پس می‌گیرم، و فوراً شرع‌نامه را خواست و آن را پاره کرد و مجدداً به نفع کسی که محکوم شده بود، قضاوت کرد.[۳]

اگر دقت کنید در اینجا مساله اصلاً بر سر دشمنی مثلاً ابن عمر با پدرش عمر بن خطاب نیست، و مساله اصلاً دشمنی و لج کردن و طعن زدن و ناچیز شمردن و تحقیر و هتک حرمت عمر بن خطاب یا فلان امام و عالم و فقیه نیست بلکه مساله بر این است که :

  • اولاً: تمام مخلوقات باید سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم برایشان مهمتر و محبوبتر و در اولویت و بالاتر و مقدم تر از سخن هر کسی باشد
  • و ثانیاً: تمام اصحاب و تابعین و ائمه ی بعد از ایشان نیز سفارش کرده اند که اگر سخنشان که قطعاً اجتهادی بوده، به صورت غیر عمد مخالف قرآن یا حدیث صحیحی بود سخن آنها ترک شود و سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم گرفته شود چون سخن اینها هم همان سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم است.   

ابوالفتح ابن دقیق العید که در قرن هفتم قمری زندگی کرده[۴] هنگامی که به جمع‌آوری مسائلی که در آنها رأی ائمه چهارگانه ی حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی با حدیث صحیح مخالف بود پرداخت و آنها را به شکل کتابی درآورد، در مقدمه‌ی آن چنین نوشت: نسبت دادن این مسائل، به ائمه بزرگوار حرام است، بنابراین بر فقهایی که از آنها تقلید می‌کنند لازم و ضروری است که این مسائل را بدانند تا با نسبت دادن آنها به ائمه، باعث افترا بر آنان نشوند.[۵]

پس تمام کسانی را که می بینند سخن فلان امام مذاهب یا فلان فقه و عالم – حالا چه رسد به فلان نویسنده و خطیب دغل بازی که جزو دارودسته ی منافقین است- را می گیرند که مخالف سخن الله و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم است و بر این سخن اشتباه این اشخاص عمل می کند و سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم را کنار می زند بدانید بدون شک چنین شخصی علاوه بر جرم مخالفت ۱- آگاهانه ۲- عمدی ۳- و اختیاری با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم، به آن امام و عالم و فقیه هم افترا و دروغ بسته است.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۲)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۱۱)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۱)

آیا امام ابوحنیفه (۸۰–۱۵۰ ق) مثل مرجئه می اندیشید و مثل اهل ارجاء عمل می کرد؟

 همچنانکه آثاری را به بسیاری از بزرگان نسبت داده اند که متعلق به آنها نیست یا ترکیبی است از سخنان این بزرگان و برداشتها و سخنان نویسنده ی کتاب، کتابهای زیادی هم به امام ابوحنیفه نسبت داده شده است که به تأکید نمی تواند صحت همه ی آنها را تأئید کرد، عده ای اصلاً متعلق به ایشان نیست و عده ای هم با حذفیات و بریدگی ها و قاطی شدن دیدگاه شارحین مخلوطی از سخنان ابوحنیفه و دیگران شده است[۱] که گاه اصل دیدگاه امام ابوحنیفه کنار زده شده و دیدگاه دیگران غالب شده است،[۲] به همین دلیل از نظر قابل اعتماد بودن درجات متفاوتی دارند.

 در این کُتبِ منسوب به امام ابوحنیفه مطالب متناقضی هم دیده می شود؛ به عنوان مثال در العالم و المتعلم که یکی از مراجع ابومنصور ماتریدی هم هست[۳] با تعریفی غیر معمول از ایمان[۴] احساس می شود که به نحوی به آموزش تفکر ارجاء پرداخته شده است و در عین حال به مرجئه حمله می شود؛[۵] یا در کتاب «رسالةٌ الی عثمان البتّی» که در انتساب آن به امام ابوحنیفه کمتر تردیدی وجود دارد[۶] امام ابوحنیفه به روشنی ضمن بیان عقایدش، اتهام ارجاء و مرجئه بودن به خودش را نفی می کند. یا «رسالةٌ فی الایمانِ و تکفیرِ من قالَ بخلقِ القرآنِ» همین عنوان رساله و بیان مساله ی تکفیر معتقدین به خلق قرآن بر تمام عقاید مرجئه خط بطلان می کشد و تمام اتهامات نسبت به مرجئه بودن امام ابوحنیفه را که بیشتر از سوی دسته هائی از اهل حدیث و شیعیان جعفری و اشعری ها و معتزلی ها به او وارد شده است[۷] را رفع می کند، چون مرجئه هیچ اهل قبله ای را تکفیر نمی کردند و واکنشی تفریطی به افراطهای خوارج و معتزله در مساله ی تکفیر اهل قبله و برخورد آنها با گناهان کبیره اهل قبله داشته اند و دارودسته ی منافقینی هم که در پشت تفکرات مرجئه بر علیه اسلام و مومنین و اهل جماعت و دارالاسلام سنگربندی کرده اند هم که اصلاً تمایلی به تکفیر امثال خودشان که مرتکب انواع مفاسد عقیدتی و رفتاری می شده اند ندارند، اما امام ابوحنیفه در این رساله و همچنین در یکی از نسخه های کتاب فقه الاکبر به صراحت معتقدین به خلق قرآن را تکفیر می کند و آنها را کافر می داند؛[۸] یا به صورت علی التعیین می گوید: جَهْمُ بْنُ صَفْوَانَ الْخُرَاسَانِيُّ كَافِرٌ.[۹] جهم بن صفوان خراسانی کافر است؛ با این وجود می بینیم که عده ای مثل خطیب بغدادی و ابوالحسن اشعری و ابن حبان او را به عنوان نخستین کسی که معتقد به خلق قرآن بود معرفی می کنند،[۱۰] میزان نادرست بودن خبر این عزیزان را – که به نظر من عمدی نبوده بلکه از منبع نادرست به دستشان رسیده- نگاه کنید تا اگر سودی از خیرات علمای عامل خود نمی برید حداقل زبان خود را در مورد سابقین بالخیرات خود حفظ کنید.

امام ابوحنیفه در جای دیگری می‏گوید: هر کس خداوند را به شکلی از اشکال بشری توصیف کند، حقیقتاً کافر است.[۱۱] یا امام ابوحنیفه در جای دیگری بر اساس آیاتی چون: أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ … (ملک/ ۱۶) آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شده‌اید که شما را در زمین فرو برد؟  و احادیثی چون: ارْحَمُوا مَنْ فِی الأَرْضِ یَرْحَمْکُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ.[۱۲] بر اهل زمین ترحّم کنید تا آن که در آسمان است بر شما ترحم کند؛ می گوید: كسي كه بگوید: من نمی دانم پروردگارم در آسمان است يا در زمين و همچنین کسی که بگوید: نمی دانم عرش در آسمان است یا در زمین، کافراست.[۱۳] اگر کسی منکر بودن الله در آسمان شود، بدون شک کافر است.[۱۴]

آیا کسی دیدگاه اهل ارجاء را داشته باشد و مرجئه باشد اینگونه اهل قبله را تکفیر می کند؟ واضح است که امام ابوحنیفه از پدیده ی پلید و ویرانگر مرجئه بری بوده.

البته دیدگاههای مختلفی در تعریف ایمان (تصدیق قلبی و اقرار زبانی با خارج کردن عمل از حقیقت ایمان) و کم و زیاد نشدن ایمان از نگاه امام ابوحنیفه روایت شده است؛ در اینجا باز نکته ی مهم و اساسی به منظور و معنی «تصدیق» از نگاه حنفی ها برمی گردد؛ ابن الهمام الحنفي (۷۹۰- ۸۶۱ق) وابن عابدين حنفی (۱۱۹۸ -۱۲۵۲ق‌) پیشوای حنفیان شام، در حاشیه اش می گوید: معنی «تصدیق» قبول قلب و موافقت و فرمانبرداری از تمام آنچه است که به ضرورت دانسته می شود که از دین محمد صلی الله علیه و سلم است، به گونه ای که عموم مردم بدون نظر و استدلال آنرا می دانند مثل وحدانیت الله و نبوت و دوباره زنده شدن و جزاء و واجب بودن نماز و زکات و حرام بودن خَمر و امثال این.[۱۵] در اینجا این تصدیقِ مورد نظر حنفی ها همان «أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ» است که در برگیرنده ی اعمال ظاهری نیز هست.

علامه ابن ابی العز حنفی مذهب (۷۳۱ – ۷۹۲ ق) با ذکر اصل: أنَّ القَولَ قِسمانِ: قول و سخن دو بخش است: قَولُ القَلبِ، وهو الاعتقادُ، سخن قلب که اعتقاد است، وقَولُ اللِّسانِ، وهو التكَلُّمُ بكَلِمةِ الإسلامِ، و سخن زبان که تکلم و سخن گفتن به کلمه ی اسلام است؛ والعَمَلَ قسمان: و عمل هم دو بخش است: عمَلُ القَلبِ، وهو نيَّتُه وإخلاصُه، عمل قلب که نیت و اخلاص قلب است، وعَمَلُ الجوارحِ، و عمل جوارح و اعضای بدن؛ به شکل دیگری توضیحاتی را در مورد اینکه ایمان شامل: أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ، است ارائه می دهد که ابن قیم بیان کرده بود.[۱۶]

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۱۱)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۱۰)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۱۰)

هم اکنون در میان عوام الناس و بخصوص در میان دارودسته ی منافقین کسانی وجود دارند که ملزم شدن و پایبندی به قوانین و احکام ظاهری شریعت الله معیار خوب بودن شخص در آن کارهایی که انجام می دهد نیست بلکه بر اساس «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا الْبَاطِلُ» می گویند قلب و درون مهم است و ایمان در قلب است و قلب هم تنها الله می داند که چه کسی در آن راست می گوید و یا دروغ می گوید به همین دلیل نزد خودشان انجام تکالیف و احکام شرعی و پایبندی به دستورات الله و رسولش صلی الله علیه وسلم را کوچک و ناچیز و حتی بی ارزش کرده اند؛ و جهت توجیه اینهمه سرپیچی از قرآن و احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و آنهمه اجماع و منابع فقهی و انجام آنهمه مفاسد اخلاقی و رفتاری و حتی عقیدتی و زبانی،  لقلقه ی زبانشان این شده که «معیار و ملاک، پاکی قلب است» و می خواهد با اینهمه تخلف و سرپیچی از الله و رسولش صلی الله علیه و سلم و با نادیده گرفتن و سبک شمردن آنهمه احکام و قوانین شریعت الله و با ارتکاب آنهمه مفاسد عقیدتی و زبانی و رفتاری به شما بفهماند قلبش پاک است.

البته در کنار این توهمات و حماقتهای دارودسته ی منافقین می بینیم که یا خودشان دچار انواع جرمهای آشکار و پنهان می شوند و یا برای جاهلان و کسانی که در هوی و هوس خود سرگردان هستند درهای ارتکاب انواع افکار و عقاید و گفتارها و رفتارهای حرام شده را باز می کنند و همه ی این منحرفین به عیبجویی از کسانی روی می آورند که به احکام ظاهری شریعت پایبند و ملتزم هستند؛ چرا که بسیاری از احکام شرع، افعال و اعمال ظاهری هستند و زمانی که خودشان انجام نمی دهند و دیگران این اعمال ظاهری را انجام می دهند جهت توجیه سرپیچی خودشان از انجام این اعمال، به عیبجوئی و ایراد گیری های جاهلانه و حتی به تمسخر کسانی می پردازند که پایبند به احکام شریعت هستند حتی اگر چیزی مثل ریش گذاشتن برای مرد یا پوشیدن حجاب کامل برای زنان و یا اموری مهمتر مثل اهل جماعت شدن و جهاد فی سبیل الله باشد. آیا برایتان قابل تصور بود که دارودسته ی منافقین تا چه اندازه می توانند احمق و برای ضربه زدن به عقیده و شریعت اسلام تا چه اندازه می توانند سمی و خطرناک باشند؟

در کنار این جری شدن به ترک فرایض و قوانین شریعت الله و موضع بی خیالی و به اصلاح لیبرال گرفتن در برابر دیگران که دوست دارند نماز بخوانند یا نخوانند یا زکات بدهند یا ندهند یا روزه بگیرند یا نگیرند و غیره که کلاً رویه ای سکولار است نسبت به این دست از مسائل در سطح فردی اسن اما همین دسته در سطح حکومتی خواستار عمل حاکمیت مسلمین به ریزترین مسائل هستند و کوچکترین اشتباه و تخلف از این حاکمیت برایشان قابل پذیرش نیست و با علنی کردن و فاش کردن و حتی با بزرگنمائی این مفاسد اداری و اجرائی سعی در تولید اغتشاش و از بین بردن اطاعت مسلمین نسبت به حاکمیت و جماعت و عمل کردن به وصیت عبدالله بن سبأ یهودی دارند؛ اما در عوض: اگر حاکمیت دست خودشان بیافتد مثل آنچه که ۲۰ سال در افغانستان در دستشان بود یا مثل آنچه که بیشتر از ۳۰ سال در کردستان عراق در دستشان است یا مثل آنچه که هم اکنون در پاکستان و بنگلادش و بخشهایی از لیبی و سومالی و مالی و یمن و … در اختیارشان است باز در برابر مفاسد اجرائی حکومتی موضع مرجئه گونه و بی خیالی و لیبرال می گیرند و حتی سعی می کنند برای این مفاسد و نارسائی ها صدها عذر بدتر از جرم بیاورند و یا با نادیده گرفتن این انحرافات و مفاسد و سکوت در برابر این مفاسد سعی در سرپوش گذاشتن بر این مفاسد و انحرافات در سطح حکومتی داشته باشند؛ همین کاری که هم اکنون رسانه های سکولار محلی در برابر دیکتاتوری و خیانت بزرگ مزدوران سکولار حزب کارگران اوجالان در بخشهائی از خاک سوریه گرفته اند. 

در دنیا اگر کسی اطاعت خودش را از طاغوتها و هوای نفسش گرفت و این اطاعت را به الله و رسولش صلی الله علیه وسلم داد و از الله تعالی اطاعت کرد و اطاعت خودش را به قوانین شریعت الله تعالی داد می توانیم بگوئیم که این واکنش قلب و تصدیق قلبی این شخص است که اعمالش نیز چنین واقعیتی را تصدیق می کنند و برای ما مهم نیست انجام دهنده ی این کار یکی از مومنین راستین است یا یکی از منافقینی که دارد نقش بازی می کند و ما از ماهیت او بیخبر هستیم  و کسی هم که ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری اعمالش قوانین شریعت الله را تصدیق نمی کنند به سادگی می توانیم بگوئیم که قلبش هم این قوانین را تصدیق نمی کند و همچنانکه اعمالش فاسد هستند قلبش هم فاسد است و اعمال آلوده نشان دهنده ی قلب آلوده است. چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: ألا وإنَّ في الجَسَدِ مُضْغَةً، إذا صَلَحَتْ، صَلَحَ الجَسَدُ كُلُّهُ، وإذا فَسَدَتْ، فَسَدَ الجَسَدُ كُلُّهُ، ألا وهي القَلْبُ.[۱] بدانید در بدن عضوی وجود دارد که صلاح و فساد سایر اعضا، به صلاح و فساد آن، بستگی دارد و آن (قلب) است. پس عمل فاسد یعنی قلب فاسد.

الله تعالی می فرماید: لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلَا أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءَاً يُجْزَ بِهِ وَلَا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَلِيَّاً وَلَا نَصِيرَاً (نساء/۱۲۳) نه به آرزوهای شما و نه به آرزوهای اهل کتاب است. هرکس که کار بدی بکند در برابر آن کیفر داده می‌شود، و کسی را جز الله یار و یاور خود نخواهد یافت (تا او را کمک کند و از عذاب خدا محفوظ گرداند).‏

پس اینگونه نیست هر غلطی بکنی و بعد خودت را با عبارت «دل حساب است» فریب دهی؛ این توهمات و آرزوها را دور بنداز، قطعاً باید در برابر کارهای خلاف شرعی که انجام می دهی حساب پس بدهی. البته عده ای می دانند در حال جرم هستند و می دانند دلشان هم چقدر کثیف و فاسد است که چنین اعمال کثیفی از آنها سر زده اما در یک مرحله ی دیگر خود فریبی و دیگرفریبی، می گویند خدا بزرگ است و می بخشد. امام حسن بصری (ت ۲۱ق) می گوید: لَيْسَ الإِيمَانَ بالتَّمَنِّي ولا بالتَّحَلِّي، وَلَكِنْ هُوَ مَا وَقَرَ في القَلْبِ، وَصَدَّقَهُ العَمَلُ، وَإِنَّ قَوْمَاً خَرَجُوا من الدُّنْيَا وَلَا عَمَلَ لَهُم؛ وَقَالُوا: نَحْنُ نُحْسِنُ الظَّنَّ باللهِ؛ وَكَذَبُوا، لَو أَحْسَنُوا الظَّنَّ لَأَحْسَنُوا العَمَلَ.[۲] ایمان به خودآرایی و تمنا نیست، بلکه آن چیزی است که در دل جای گرفته و اعمال هم مویدآن است و آن را تصدیق می کند. کسانی که از دنیا خارج شدند و عمل صالحی نداشتند و گفتند ما به الله گمان نیک داریم، اینها دروغ گفتند، چون اگر به الله گمان نیک داشتند اعمالشان را نیک می کردند و اعمال نیک انجام می دادند.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۱۰)

 شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۹)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۹)

دسته هائی از مرجئه میان اهل سنت و جماعت بعدها می گفتند «قضاوت و حکم در مورد عثمان و علی و فتنه هائی که میان اصحاب اتفاق افتاده است را باید به تاخیر انداخت»[۱] و کلاً عمل را از حقیقت ایمان خارج کردند و مدعی شدند عمل جزئی از ایمان نیست و ربطی به ایمان ندارد و ایمان تنها تصدیق قلبی است[۲] و ایمان کم و زیاد نمی شود و فاسقینی هم که دچار انواع گناهان کبیره می شوند باز مومنینی کامل الایمان هستند و «با وجود ایمان هیچ گناهی ضرری ندارد، چنانکه با وجود کفر هیچ طاعت وعبادتی سودمند نیست»[۳] یعنی تا آنجا پیش رفتند که مدعی شدند ایمان یعنی شناخت الله و کفر هم یعنی جهل به الله! و غلاة میان مرجئه بر این باور شدند «کسانی هم که دچار گناهان کبیره می شوند حکم آنها را برای روز قیامت باید به تاخیر انداخت و حکم مناسبی در موردشان صادر نشود»[۴] گفتند: «ممکن است کسی قلبا  تصدیق کند، اما جز کلمه کفر بر زبان نیاورد با اینکه می تواند تصدیق قلبی خود را اظهار کند؛ و ایمانی که در قلب به صورت پنهانی دارد، ایمانی است که برای او در آخرت سودمند است»[۵] 

مرجئه ۴ دسته ی عمده با دهها زیر مجموعه بوده اند:

  1. مرجئه جهميه، مرجئه خا‌لص، مي گويند: ايمان تنها شناخت قلب ا‌ست و كفر عدم شناخت خدا با قلب مي باشد. هر كس پروردگارش را با قلبش شناخت، او ايماندار ا‌ست در غير اين صورت او كافر ا‌ست. اين قول جهم بن صفوان بلخی/ سمرقندی ا‌ست، با تعريفی كه از ايمان کرد آن را تباه كرد.

با اين تعريف جهم بلخی/ سمرقندی، شیطان هم ايماندار و مومن ا‌ست چون او مستقیم با الله صحبت کرده و قطعاً الله را با قلبش مي شناسد؛ به همین دلیل گروههایی چون یزیدی ها و علی اللهی ها که از دل همین تفکرات منحرف میان مسلمین رشد کرده و به تکامل انحرافی خود رسیده اند شیطان را یکی از ملائکه ی مقرب می دانند و در قالب ملک طاووس به پرستش و تقدیس آن مشغول هستند؛ این در حالی است که شیطان ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری جحود کرد و تنها یک سجده که یک عمل ظاهری هست را انجام نداد و با عدم انجام دادن این عمل کافر شد؛ هر چند قلباً و با اقرارهای مکرر او در قرآن و احادیث صحیح می بینیم به الله و تمام پیامبران شناخت دارد.

فقط شناخت الله و شناخت رسول الله صلی الله علیه وسلم و حتی اقرار زبانی به آن برای مومن بودن شخص کافی نیست؛ طلحة النميری بعد از گفتگوئی با مسیلمه کذاب در نهایت گفت: أَشْهَدُ أَنَّكَ كَذَّابٌ وَأَنَّ مُحَمَّدًا صَادِقٌ، وَلَكِنْ كَذَّابُ رَبِيعَةَ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ صَادَقِ مُضَرَ. [۶] گواهی می‌دهم كه تو دروغگو هستی و محمد [صلی‌الله ‌علیه ‌و سلم] راستگو است، اما درغگوی قوم ربیعه نزد ما از راستگوی قوم مُضَر محبوب‌تر است. رسول الله صلی‌الله‌ علیه‌ ‌و سلم از نسل مُضَر بودند، و مسیلمه از نسل ربیعه، آن شخص هم از قوم ربیعه بود؛ به همین دلیل بنابر تعصب قومی و حس‌ ناسیونالیستی، به مسیلمه كذاب ملحق شد و در جنگ یمامه با او كشته شد؛ همان کاری که هم اکنون تورکها و عربها و فارسها و کوردها و بلوچها و ازبکها و امازیغی ها و طوارق و هورامی ها و سایر جاهلین میان مسلمین انجام می دهند، می دانند که احزاب سکولار منبع جنایت و کثافت و خیانت هستند و بر باطل و «اهل جماعت»  و حاکمیت بر دارالاسلام بر حق است یا حداقل برحق تر از این احزاب قومیت گرای سکولار است و به سوی الله و قوانین الله بر اساس یکی از مذاهب اسلامی هم دعوت می دهد اما چون رهبر این جماعت و دارالاسلام از قوم و نژاد آنها و هم مذهب آنها نیست از او حمایت نمی کنند و اهل جماعت نمی شوند بلکه مسلمین فرقه ساز اهل تفرق می شوند و این موجودات هم اهل ارتداد می شوند؛ به همین سادگی، مگر نمی بینید؟ 

هم در شیطان: قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ ۖ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (اعراف/۱۲) و هم در این موجود سکولار عامل نژاد و ناسیونالیسم و قومیت گرائی سبب نابودی آنها و دوری از عمل به قوانین شریعت الله شد هر چند قلبا و زباناً به الله و حقانیت پیامبر و پیامش تصدیق و اقرار داشتند. علاوه بر این شما بگوئید کدام کافر اهل کتاب و شبه اهل کتاب وجود دارد که الله را با آلودگی هائی در قلبشان نشناسند؟ آیا همین شناخت آلوده باعث می شود شما بگوئید یهودی ها و نصرانی ها و زرتشتی ها و صابئین مومن و جزو امت محمد صلی الله علیه وسلم هستند؟ مسخرگی و باطل بون این تفکر واضح و آشکار است. پس کسی بهانه نیاورد من الله را در قلبم می شناسم و همین برای اینکه جزو امت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم قرار بگیرم کافی است و بعد برود و هر غلطی خواست بکند. 

  • دسته ی دوم مرجئه، کرامیه هستند که اینها می گویند: ايمان تنها اقرار كردن به زبا‌ن است.[۷] یعنی تصدیق قلبی هم لازم نیست و عمل هم که قطعاً از نگاه اینها شرط ایمان نیست؛ فقط اقرار به زبان؛ همینکه با زبان اقرار به شهادتین کرد کافی است حالا هر غلطی هم می خواهد انجام دهد و در دلش هم هر چه می خواهد باشد.

فرقه ی کرامیه معتقد بودند ایمان فقط قول زبانی است و بس، هر چند انسان قلباً معتقد به کفر باشد، ولی او را مؤمن می دانند مادامی که به زبان اقرار به ایمان کرده است؛ در مورد منافقین هم که ما آنها را در دنیا جزو مسلمین محسوب می کنیم می گویند: منافق مؤمن است؛ چراکه ایمان قول ظاهری است. چنانکه دیگران آنها را مسلمان می نامند» [۸] و می گویند: منافقين ايمانشان به اندازه ايمان انبیاء و ملائکه و جبرئیل و میکائیل است، چون همگی اقرار زبانی داشتند.[۹] اما الله تعالی ضمن رد و انکار مومن بودن منافقین در آیات متعدد در مورد سرانجام آنها در قیامت هم می فرماید: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا (نساء/۱۴۵) بدرستی که منافقان در جهنم در پائین ترین و پست‌ترین جایگاه جهنم هستند و برای آنان هرگز یاری نخواهی یافت.

ادامه خواندن  شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۹)