«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۴: پیامبر قبل از بعثت با کفار مشرک قریش جهت دفاع از مظلوم در پیمان «حلف الفضول» شرکت کرد و گفت بعد از اسلام هم اگر من را به پیمانی مثل این دعوت کنند آنرا قبول می کنم، ما هم اکنون در پیمانی مثل «حلف الفضول» با مسلمان و کافر و باخدا و بی خدا و بهائی و سکولار و کمونیست و با حجاب و بی حجاب و غیره متحد شده ایم تا جلو ظلم آخوندهای ایران را بگیریم، می دانیم که تعداد مخالفین اهل سنت در ایران بیشتر است و اگر این حکومت آخوندها برود حاکمیت هم قطعاً به سکولاریستها می رسد اما ما از سکولاریستها و غیر مسلمانان تنها در قوانینی خاص پیروی می کنیم که بشود با آن به این حاکمیت ضربه زد؛ مشکل چنین جنبشی برای اهل سنت چیست؟
ج: حِلف و پیمان که نزد عربها «جنبه ی عقیدتی» داشت و با سوگندهایی که در کنار مکانهای مقدسشان چون کعبه و بت خانه ها و غیره بسته می شد[۱]جهت تأمین منافع و مصالح شخصی یا گروهی بود؛ و نوعی قرار داد و معاهده ی مبنی بر همدستی و یاری رساندن و پرداخت هزینه است که در جاهلیت به دو شیوه انجام می شد:
- همدستی و همگامی در فتنه ها و جنگ بین قبایل و غارت و چپاول
- یاری رساندن به شخص مظلوم و همراهی با او در گرفتن حقش[۲] که مخالفتی با اخلاق عمومی و پس مانده ی تعالیم انبیاء در میان انسانها ندارد و بعدها شریعت اسلام با قوانینی که در اخلاق عقیدتی می آورد نه تنها این بخش و پیمانهای در این زمینه را باطل نمی کند بلکه با تعریف و پروش و غنی کردن و دادن چارچوب مشخص به این بخش با حفظ و تاکید و شدت بیشتری در قالب نهادهای مختلف حکومتی و مردم نهاد به آن پرداخته می شود.
حلف با کارکردهای ۱- نظامی ( مثل: حِلْفُ المُطَیّبین[۳]؛ و اَحلاف[۴] ) 2- و اقتصادی (مثل: ایلاف قریش[۵]) ۳- و اجتماعی (حلف الفضول) که داشت و با کارکرد حکومتی و به اصطلاح سیاسی که قبایل داشتند شخص ضعیف از شخص یا قبیله ای درخواست پناه و حمایت می کرد[۶] و چنانچه درخواستش مورد پذیرش واقع می شد آن شخص یا قبیله از او حمایت می کرد؛[۷] و مشخص است هدف اصلی، ایجاد پوشش حمایتی برای شخص ضعیف است، اما در پیمانهای جمعی انگیزه ها و اغراض مختلفی با کارکردهای مختلفی وجود دارد.
در هر دو مورد فردی و جمعی، حمایت اشخاص و قبایل از همدیگر با عصبیت همراه بود، یعنی همدیگر را چه ظالم باشند یا مظلوم یاری می دادند،[۸] علاوه بر این، وفای به عهد و پیمان جایگاهی بزرگ داشت و عهد شکنان با بدترین الفاظ و بدترین جایگاه اجتماعی روبرو می شدند،[۹] و حتی پرچم غداران پیمان شکن را در بازار عُكاظ آویزان می کردند، تا به این شکل همه او را بشناسند،[۱۰] یا آتشى موسوم به آتش پيمان شكنى (نار الغدر) را در مِنا (مِنیٰ)، در ايام حج روشن می کردند و جار می زدند و با صدای بلند اعلان می کردند كه اين آتش پيمان شكنى فلانى است تا مردم او را بشناسند و از او برحذر باشند.[۱۱]
پس، در یک معنی، حلف یعنی پیمان و عده ای «حلف الفضول» را به معنی «پيمان جوانمردان» ترجمه کرده اند که در دوران جاهلیتی که به صورت قبیله ای اداره می شد و حکومت مرکزی واحدی در مکه و اطراف آن وجود نداشت تا مانع از ظلم قبایل قوی به قبایل ضعیف یا حتی مانع از ظلم این افراد و قبایل به افراد بدون قبیله و غریبه شود چنین پیمانی به وجود آمد.
عادت عرب بوده که افرادی را با «حلف» یا «الموالاة» به قبیله خود می پذیرفتند، «الموالاة» به معنی الناصر، التابع، الحليف و غیره آمده،[۱۲] مثلاً می گفتند فلانی حلیف بنی هاشم است یا فلانی مولی بنی هاشم است نه با تولد. در اینجا هم اسم قوم و قبیله قبلی و هم نسب اصلی شخص حفظ می شود و انکار نمی شود و شخص تنها سرپرستی فلان قوم را پذیرفته و پشتیبانی و حمایت فلان قوم را به دست آورده و مثل یکی از افراد آن قوم و تابع سیاستهای کلی آن قوم و قبیله می شود؛ به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (مائده/۵۱) ای مؤمنان! یهودیان و نصرانی ها را به سرپرستی نگیرید. ایشان برخی سرپرست همدیگر هستند(و در دشمنی با شما یکسان و برابرند) . هرکس از شما اینها را به سرپرستی بگیرد بیگمان او از زمره ایشان محسوب می شود. و شکّ نیست که الله افراد ستمگر را هدایت نمیکند.
به دنبال این می فرماید: فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ (مائده/۵۲) میبینی کسانی که بیماری به دل دارند (دارودسته ی منافقین = سکولار زده ها)، (در به سرپرستی گرفتن کفار) بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که (روزگار برگردد و) بلائی بر سر ما آید.
به دنبال این، الله تعالی چنین کسانی که ۱- آگاهانه 2- عمداً 3- به میل خودشان و اختیاری کفار را به سرپرستی گرفته اند و یکی از همان کفار محسوب می شوند را تکفیر می کند و می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (مائده/۵۴) ای مؤمنان! هرکس از شما از دین خود بازگردد ( چون با به سرپرستی گرفتن این کفار شخص هر ۴ معنی و مفهوم دین یعنی ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت و فرمانبرداری ۴- مجازات و پاداش را به این کفار می دهد) الله جمعیّتی را ( به جای ایشان بر روی زمین ) خواهد آورد که ۱- الله دوستشان میدارد و آنان هم الله را دوست میدارند .۲- نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و ذلیل هستند و در برابر کافران سخت و نیرومند و با عزت هستند . ۳- در راه الله جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل الله است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد) ؛ الله آن را به هرکس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند . و الله دارای فضل فراوان و آگاه است .
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (مائده/۵۵) تنها الله سرپرست شماست و پیغمبر او و مؤمنانی سرپرست شما هستند که نماز را برپا میآورند و زکات را می دهند.
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (توبه/۷۱) مردان و زنان مؤمن، برخی سرپرست و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به کار نیک میخوانند و از کار بد باز میدارند، و نماز را برپا می دارند، و زکات را میپردازند، و از الله و پیغمبرش فرمانبرداری میکنند. اینها کسانی هستند که الله به زودی ایشان را مشمول رحمت خود میگرداند. الله توانا و حکیم است .
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (مائده/۵۷) ای مؤمنان! کسانی از اهل کتاب و از (سایر) کافران را به سرپرستی نگیرید که دین شما را مسخره میکنند و به بازی میگیرند. از الله پرهیز کنید اگر (از) مؤمنان هستید.
پس زمانی که شخص «الموالاة» قومی را می پذیرفت در هر ۴ معنی و مفهوم دین یکی از آنها می شد و تابع ۴ معنی و مفهوم دین آنها می شود یعنی: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ»، دیگران هم او را یکی از همان قوم محسوب می کردند؛ بعد از اسلام هم شما با افراد زیادی برخورد می کنید که مثلاً می گویند فلانی مولی فلان شخص یا فلان قبیله مسلمان شده است، یعنی تابع و تحت سرپرستی آنها شده است که از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار است یا برده ای بوده که آنها او را به شیوه های مختلف از بردگی رها کرده اند اما در هر حالت تابع قوانین شریعت الله بودند چنانچه الله تعالی می فرماید: فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ (انفال/۴۰) بدانید که الله سرپرست شما است و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است. و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می فرماید: قُرَيْشٌ، والأنْصارُ، وجُهَيْنَةُ، ومُزَيْنَةُ، وأَسْلَمُ، وأَشْجَعُ، وغِفارُ مَوالِيَّ، ليسَ لهمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ ورَسولِهِ. [۱۳] قبایل قُرَیش، و أَنصار، و جُهَینَه، و مُزَینَه، و أَسلم، و اَشجع، و غِفَار مَوالِي من هستند (تحت سرپرستی من هستند)، و به جز از الله و رسول او، مَوْلًى (سرپرست) دیگری برای آنها نیست. یا می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم خطاب به کفار سکولا قریش می فرماید: «اللَّهُ مَوْلَانَا، ولَا مَوْلَى لَكُمْ».[۱۴] الله سرپرست ماست و شما سرپرست ندارید.
در دوران جاهلیت، «حِلف» یا پیمان و اتفاقیه و اتحاد نیز شخص را «الحليف» و هم پیمان و متحد فلان قبیله یا جماعت می کرد و شخص به چنین قبیله یا جماعت و دسته و گروهی می پیوست و بین آنها «التحالف» و اتحاد و ائتلاف و پیوستگی و وَصلتی به وجود می آمد و شخص اطاعتش را به قوانین این قبیله می داد و طبعاً تسلیم مجازاتها و پادشهای این قوم و قبیله هم می شد. مثلاً چون یاسر از یمن و سمیه حبشی بود و تحت سرپرستی بنی مخزوم قرار گرفته بودند گفته می شد: عمار بن ياسر حليف مخزوم ، یا سعيد بن وهب حليف بنى عامر و… .
در اینجا عربهای سکولار (مشرک) با آنکه حکومتی مرکزی نداشتند[۱۵] و دارای احزاب مختلف با افکار و عقاید و آداب و رسوم مختلف و متنوعی بودند و هیچ حزبی حاکمیت سایر احزاب سکولار را نمی پذیرفت و قدرتی هم نبود که تمام این احزاب سکولار را با زور اسلحه در دموکراسی مورد پذیرش خودشان با هم متحد کند هر قبیله ای در جایگاه یک حکومت محلی بود و از منافع و افکار و آداب و رسوم خاص قبیله خودش که در واقع حزبی جداگانه ی سکولار بود محافظت می کرد همچنین سرپرستی غریبه هائی که به آنها پناه آورده بودند بر عهده می گرفتند و به اصطلاح به آنها حق پناهندگی و تابعیت قبیله می دادند؛ یعنی مثل همین الان، شخص که پناهنده و تابعیت می گرفت «اطاعت» خودش را به حاکمیت و قوانین و برنامه های این قبیله و کشور می دادند و در پاداشها و مجازات نیز تابع همان قبیله و کشور می شده اند. بر همین اساس بود که عَمرو بن هشام بن مغیره مخزومی معروف به ابوجَهل به خودش حق می داد که سمیه ی اصالتاً حبشی و یاسر اصالتاً یمنی و فرزندشان عمار را که حلیف قبیله ی بنی مخزوم بودند بر اساس قوانین خودشان مجازات و شکنجه و حتی زجر کش کند؛[۱۶] افراد دیگری چون ابوحذیفه و مغیره (پدر ابوحذیفه) و حَکَم بن هشام هم که در شکنجه یاسر و سمیه و عمار شرکت می کردند همگی از قبیله بنی مخزوم بودند نه از قبایل دیگر.
حالا افرادی وجود داشتند که قصد اقامت دائم و گرفتن سرپرستی و پناهندگی قبیله ای جهت حمایت را نداشتند و می خواستند بعد از تمام شدن تجارت یا کاری مثل ادای حج که موقتاً به خاطرش به مکه آمده اند به سرزمین و قبیله ی خود برگردند اما چون ضعیف بودند و حاکمیتی هم وجود نداشت که از حق آنها در برابر احزاب مختلف سکولار دفاع کند مورد ظلم واقع می شدند؛ برای محافظت از حق این افراد، حلف و پیمانی فرا قومیتی و فرا حزبی و شبه حکومتی تحت عنوان حلف الفضول به وجود آمد.
درباره ی انگيزه ی انعقاد پيمان و ائتلاف جوانمردان یا حلف الفضول گفتهاند: مردی از طايفه ی زبيد یمن کالايی را برای فروش به مکه آورد. عاص بن وائل سهمی (پدرعمر و عاص) تمامي کالای او راخريداری کرد، اما پولش را نداد. این شخص مال باخته به دادخواهی نزد طوايف همپيمان، عبدالدار، مخزوم، جُمَح، سَهم و عَدِی رفت؛ اما، هيچ يک از آن طوايف به اظهارات او اهمیتی ندادند. آن مرد بازرگان زبيدی بالای کوه ابوقبيس رفت و اشعاري را که بالبداهه سروده بود با صدای بلند خواند و فرياد تظلم خودش را به گوش همگان رسانيد. زبيربن عبدالمطلب (عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم) در اين ارتباط اقدام کرد، و اين و آن را فراخواند که چرا بايد اين مرد اين چنين بيکس و بیفريادرس بماند؟! تا آنکه افراد مذکور در حلف الفضول متحد شدند، و آن پيمان را منعقد کردند؛ آنگاه همه به نزد عاص بنوائل رفتند و حق آن بازرگان زبيدی را از او گرفتند.[۱۷]
رسول الله صلی الله علیه وسلم در دوران جاهلیتِ تکثر گرا که احزاب سکولار مختلف و متنوعی وجود داشتند و دموکراسی مستقیم سکولاریستها حاکم بود و افکار و عقاید و احزاب مختلفی در چارچوب قوانین سکولاریستی حاکم بر جامعه وجود داشت مثل سایرین در آن چهار معنی و مفهوم دین «کانَ عَلَی دِینِ قَوْمِهِ»[۱۸] بر دین قومش بود و این پیمان و ائتلاف هم بر محوریت یکی از مسائل متعلق به اخلاق عمومی یعنی جلوگیری از دست درازی به ناحق به افرادِ بدونِ حلف، و پس گیری مال آنها از کسی بود که می خواست مالشان را بخورد که مورد پذیرش همه بود، نه برمحوریت اخلاق عقیدتی خاصی مثل یهودیت یا نصرانیت یا صابئی گری و زرتشتی گری که اعراب دوران جاهلیت با این شریعتها و مذاهب آشنائی داشتند و نه حتی بر اساس اخلاق عقیدتی یکی از احزاب سکولار موجود در مکه.
مفاد حلف الفضول به صورت مختصر و ساده بیان شده بود: «دادِ مظلوم را از ظالم بگیرند»؛[۱۹] و « بر همكارى و همراهى يكديگر در معاش پيمان بستند» یا « بر سهيم كردنِ افراد تنگدستى كه وارد شهر مكه مى شوند در اضافه ها و مانده هاى اموالِشان»، ما بَلَّ بَحْرٌ صُوفَةً؛ تا زمانی که در دریا جلبکهای پرز دار وجود دارد،[۲۰]یعنی همیشگی و دائمی و ابدی است.[۲۱]
در این صورت علاوه بر آنکه در امور اجتماعی از مظلوم دفاع می کردند در امور اقتصادی نیز همچون یک انجمن خیریه به نیازمندانی که وارد شهر مکه می شدند فعالیت داشتند.[۲۲]
اعضایحلف الفضول علاوه بر آنکه کالای آن یمنی را از شخص ظالم گرفتند،[۲۳] باز بعدها مال آن شخص از قبیله بارق را که به حلف الفضول مراجعه کرده بود از اُبىَّ بن خلف گرفتند،[۲۴] و دختر شخصی از قبیله خثعم که برای حج یا عمره آمده بود و توسط یکی از اهالی مکه ربوده شده بود توسط حلف الفضول به پدرش برگردانده شد؛[۲۵]همین فعالیتهای بازدارنده و شبه حکومتی حلف الفضول مانع ارتکاب جرم می شد.
در این حلف ظلم ستیزانه ای که برای عدالت اجتماعی به وجود آمده بود برایشان فرقی نداشت که ظالم از طبقه اشراف و بزرگان باشد یا فردی عادی؛[۲۶]به همین دلیل اشراف و بزرگانی که عدالتِ تا این حد را به ضرر خود می دیدند دست به عیب جوئی و برجسب زنی به آن می زدند مثلاً می گفتند «پیمان فضولها»،[۲۷] یعنی پیمان کسانی که در کاری بی جا دخالت می کنند که ربطی به آنها ندارد و… .
تمام این اقدامات و سایر زمینه های اجتماعی و ملاحضات اقتصادی مردم مکه باعث شده بودند که دارالکفر زمان بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم تبدیل شود به دارالکفری که در آن «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/۴) وجود داشت، یعنی هم گرسنگی وجود نداشت و سیری حاکم بود و هم ناامنی و ترس وجود نداشت و امنیت وجود داشت و الله تعالی تنها از آنها می خواست «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَٰذَا الْبَيْتِ» (قریش/۳) که عبادت در هر ۵ مورد ۱- عقیدتی ۲- قلبی ۳- زبانی ۴- بدنی ۵- مالی را مختص الله کنند و الله را مخلصاً و به تنهائی عبادت کنند.
پس رسول الله صلی الله علیه وسلم در دارالکفر و در زمان جاهلیت و قبل از پیامبر شدن و قبل از نازل شدن آیات قرآن و قبل از نازل شدن حکم برائت از سکولاریستها( مشرکین / احزاب) و قبل از وجود دارالاسلام و جماعت مسلمین و اهل جماعت شدن، به عنوان یکی از اعضای دارالکفر مکه با کفار سکولار مکه جهت احقاق حقی که در تمام شریعتهای اسلامی حق است متحد شد و حیطه ی فعالیت آنها هم تنها مکه بود نه سایر سرزمینها؛ پس کسی که سرپرستی قبایل دیگر را پذیرفته و خارج از مکه است حق دخالت در امور مکه و یا حتی حق مشارکت در حلف الفضول را ندارد؛ کسی که تابعیت دارالفکرهای سکولار اروپا یا آمریکا و غیره را پذیرفته و شهروند این دارالکفرها محسوب می شود اگر می خواهد با قیاس بر حلف الفضول کاری انجام دهد باید برای همان کشوری باشد که شهروند آن است و یکی از آنها شده است و حق ندارد در مورد سایر سرزمینهای مستقل دخالت کند.
در این حلف و پیمان کاملاً واضح است که محمد مصطفی یکی از شهروندان دارالکفر مکه است و حیطه ی فعالیت آنها هم تنها مکه است نه سایر سرزمینها و در امری مورد پذیرش تمام شریعتهای آسمانی وارد فعالیت شده است نه در دفاع از زنان فاحشه و«مواخير» و فاحشه خانه های زنان دارای پرچمهای سرخ[۲۸] مشهور به اصحاب يا صواحبِ رايات، متعالمات، معلنات و قلقياتِ سکولاریستها یا در دفاع از زنده بگور کردن دختران توسط سکولاریستها که هم اکنون در قالب سقط جنین انجام می شود و تمام این مفاسد نزد احزابی از سکولاریستها حق بود؛ نه دفاع از نظام سکولاریستی و جاهلی حاکم بر جامعه یا دفاع از فلان قانون جاهلی جامعه و احزاب مختلف سکولار.
در اینجا باید دقت کرد که رسول الله صلی الله علیه وسلم در کشور خودش که تابعیت آن را دارد و شهروند آن است و جهت گرفتن حقِ مالیِ مظلوم از کسی که پولش را خورده یا قصد تجاوز به ناموس یک غریبه ی بدون حامی یا قصد زور گوئی به او را دارد و جهت کمک مالی به این غریبه های نیازمند در حاکمیتی سکولار با سایر کفار سکولار متحد شد و نمی توان آن را به تمام نظام و سایر قوانین دیگر تعمیم داد؛ کفار سکولار عرب دارای اخلاق و صفات زشت و ناپسند زیادی بودند اما در کنار این، دارای صفات پسندیده ی خوب دیگری مثل مهمانداری و پناه دادن به دیگران و عدم خیانت به کسی که به او پناه داده اند و تا پای جان در دفاع از او جنگیدن- همچنانکه مطعم بن عدی به رسول الله صلی الله علیه وسلم پناه داد-[۲۹] یا صفت خوب وفای به عهد و پیمان داشتن[۳۰] و غیره بودند؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم در این صفات خوب و پسندیده و اخلاق عمومی الگوی جامعه ی خودش در عصر جاهلیت هم شده بود چنانچه به او لقب امین داده بودند و در مشاجرات سخنش قابل رد کردن نبود.
به محض آنکه رسول الله صلی الله علیه وسلم به پیامبری مبعوث می شود با کفر به طاغوت و ایمان به الله و سپس با برائت از سکولاریستها (مشرکین/ احزاب) در هیچ حلف و پیمانی مشارکت نمی کند که در آن کفار سکولار یا غیر سکولار بر پیمان و حلف مسلط باشند و در هیچ نهادی از نهادهای دارالکفر مکه هم مشارکت نمی کند که در آن حاکمیت با قوانین کفری سکولاریستها (مشرکین/احزاب) باشد.
یعنی با آنکه در دارالندوه و پارلمان سکولاریستهای قریش حلف الفضول تشکیل شده بود و او به عنوان یکی از اعضای پارلمان در این حلف شرکت کرده بود اما بعد از بعثت نه تنها در پارلمان (دارالندوه) سکولاریستها مشارکت نمی کند بلکه زمانی که رهبریت جامعه را نیز به او پیشنهاد می کنند چنین مقامی که بالاترین مقام یک جامعه است را نیز نمی پذیرد،[۳۱] چون پذیرش هر مقام و موقعیتی در دارالکفرهای سکولار برابر است با نقض اصل «نفی سبیل» و نقض اصل «برائت از مشرکین»: إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (ممتحنه/۴) و انجام چنین جرمی از هیچ مومن آگاهی بعید است حالا چه رسد به رسول الله صلی الله علیه وسلم و شاگردانش که ایمان آورده و دست پرورده ی او بودند؛ چون این مومنین نیز به محض ایمان آوردن هر گونه ارتباط با نهادهای حکومتی و مردمی قریش را قطع می کردند حتی اگر چون عمر بن خطاب از اعضای فعال و صاحب نفوذ پارلمان (دارالندوه) دارالکفر سکولاریستها باشند.
سوره ی کافرون به عنوان شانزدهمین سوره ی نازل شده بر رسول الله صلی الله علیه وسلم که در مکه نازل شده و در همان زمان مشرکین و سکولاریستها را به عنوان کافر مورد خطاب قرار می دهد: قُلْ يا أَيُّهَا الْکافِرُونَ (کافرون/۱) به صراحت می گوید: لَکُمْ دينُکُمْ وَ لِيَ دينِ (کافرون/۶) دین خودتان برای خودتان و دین خودم برای خودم. یعنی آن ۴ معنی و مفهوم دین ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت کردن ۴- مجازات و پاداش را شما برای خودتان نگه دارید و من هم این ۴ معنی و مفهوم دین را برای دین خودم نگه می دارم و اگر خورشید را در دست راستم (قدرت حاکمیت دنیوی) و ماه را در دست چپم (زینتهای دنیا مثل زن و مال و غیره) قرار دهند دست از دعوت الهی بر نمیدارم تا اینکه امر الله را آشکار کنم یا جان بر سر این راه گذارم.[۳۲]
پس برای یک مومن بعد از ایمان آوردن، تا سرحد جان، هیچ راهی وجود ندارد که از آن راه آگاهانه و به میل خودش و اختیاری سرپرستی و حاکمیت و قوانین کفار را بپذیرد و با حلفها و پیمانهایی تحت سرپرستی این کفار قرار گیرد چون: لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا (نساء/۱۴۱) یعنی زمانی که بعد از هجرت به مدینه و تشکیل دارالاسلام قوانین شریعت الله تکمیل می شوند و مثلاً اجازه داده نمی شود یک زن مسلمان با مردی از کفار ازدواج کند یکی از دلایل عمده ی این ممنوعیت این است که مسلمان تحت هیچ شرایطی حق ندارد تحت سرپرستی هیچ کافری قرار گیرد حتی در امر ازدواج.
بعد از بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم که «حق» و «ظلم»، «خوب» و «بد»، «ظالم» و «مظلوم» و سایر ارزشها و ضد ارزشها توسط الله و در آخرین شریعتش تعریف و شناسانده شدند، معیار و محک شد قانون شریعت الله و گرفتن «اطاعت» از تمام قوانین کفری و حاکمیتهای کفار و دادن «اطاعت» خود به قانون شریعت الله و جماعت مومنین، و از مومنین در برابر قانون شریعت الله تنها واکنش «سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا» (بقره/۲۵۸) حرفشنوی و اطاعت کردن خواسته شد، آنهم در برابر تمام قوانین شریعت الله نه مثل قبیله ی ثقیف که درخواست کنند در یکی دو مورد تابع قوانین شریعت الله نشوند که به شدت توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم رد می شود.[۳۳]
با چنین معیار و قانونی که توسط الله تعالی نازل شده است، رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: با قبایل بنی هاشم و زَهرة و تَیم شاهد حلفی بودم که حاضر نیستم در برابر شتران سرخ موی هم آنرا نقض کنم: وَلَوْ دُعِيتُ بِهِ الْيَوْمَ لأَجَبْتُ عَلَى أَنْ نَأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَنَأْخُذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ.[۳۴] و اگر امروز هم به این پیمان دعوت شوم جهت اینکه امر به معروف کنیم و نهی از منکرکنیم و حق مظلوم را از ظالم بگیریم آنرا قبول می کنم.
یعنی پیمان شکنی نمی کند و در ادامه ی حلف و پیمانی مشارکت می کند که در آن بر اساس قانون شریعت الله به فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر عمل کند و حق کسی که بر اساس شریعت الله مورد ظلم واقع شده است را از کسی که در حقش ظلم کرده است بگیرد؛ نه اینکه در دارالاسلام و جماعت مسلمین در حلف دیگران و در موازی با حاکمیت بر دارالاسلام و نهادهای حکومتی و در حلفی شبیه به حلف الفضول مشارکت کند که در واقع ناقض «اهل جماعت» شدن است.
یعنی مومنین بر خلاف حلفِ دوران جاهلیت، در دارالاسلام در پیمانهایی یا به زبان امروزین در سندیکا و شورا و انجمن های مختلف مردم نهاد یا حکومتی مشارکت می کنند که در چارچوب قانون شریعت الله بر جماعت مسلمین و دارالاسلام تعریف و مرزبندی شده اند که می فرماید: در خانه عبدالله بن جدعان در انعقاد پيماني شرکت کردم که هيچ دوست ندارم آن حضور و عضويت را با شتران سرخ موی فراوان عوض کنم، ولو دُعيتُ به في الإسلامِ لأجَبْتُ،[۳۵] و هم اينک در دوران اسلام نيز اگر مرا به سوی آن دعوت کنند، اجابت خواهم کرد.
یکی از نکات مهم بحث ما این است که می بینیم در ابتدای ورود به مدینه و تشکیل دارالاسلام و حاکمیتی واحد که برای عربها تازگی داشت و این نهال تازه کاشته شده در شرایطی قرار گرفته بود که جهت ریشه دوانیدن و تنومند شدن آن نیاز به اقداماتی مقطعی داشت، رسول الله صلی الله علیه وسلم دو پیمان نامه به وجود آورد:
- تشکیل پیمان برادری میان مسلمین مهاجر و انصار[۳۶] جهت رفع نیازهای اقتصادی و الفت بیشتر میان مومنین که بعد از نصرت الله مهمترین ابزار تقویت کننده ی حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم و سایر مومنین و حاکمیتهای بر جماعت مسلمین در طول تاریخ است. هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ (انفال/۶۲)
عاصم می گوید: به انس بن مالک گفتم که به تو برسانم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:لا حِلْفَ في الإسْلَامِ. در اسلام حلف وجود ندارد.عاصم گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم در منزل من بین قریش [مهاجرین قریش] و انصار پیمان بست.[۳۷]
- تشکیل پیمان مدینه[۳۸] و بستن اتحادی میان شهروندان دارالاسلام اعم از مومنین و کفار یهودی و کفار سکولار(مشرک) آنهم تحت رهبریت و حاکمیت رهبر دارالاسلام و با مرجعیت الله و رسولش صلی الله علیه وسلم.
به زبان امروزین، این، پروسه و برنامه های یک حکومت انتقالی و حکومت موقت است، و یک مرحله ی گذار و انتقالی است که معمولاً اکثریت مطلق حکومتهای انقلابی چنین دورانی را قبل از استقرار کامل تجربه می کنند تا اینکه به قانون اساسی ثابت و حاکمیت استوار می رسند.
زمانی که حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم مستقر می شود و از این «دوران گذار» عبور می کند دیگر شما شاهد بستن پیمان اخوت میان مومنین نیستید یا دیگر پیمانی مثل پیمان مدینه نوشته نمی شود که بر دارالاسلام حاکم شود بلکه قانون شریعت الله که به تدریج نازل می شود بر تمام روابط داخلی و خارجی مومنین حاکم می شود و جماعت مسلمین و حاکمیت بر دارالاسلام بر اساس قوانین شریعت الله پیمانهائی را با اهل ذمه می بندد یا در تمرکز بر دشمن اصلی پیمانهائی را با سایر کفار خارج از دارالاسلام می بندد و با آنکه به حلف الفضول در چارچوب قانون شریعت الله پایبند می شود و پیمان شکنی نمی کند و به پیمان مدینه نیز خیانت نمی کند و به پیمانهائی هم که با کفار سکولار بسته خیانت نمی کند: فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَىٰ مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ (توبه/۴) اما از این به بعد و بعد از تکمیل قوانین شریعت الله و استقرار حاکمیت جماعت مسلمین و دارالاسلام بستن تمام پیمانهائی مثل حلفهای جاهلیت یا مثل پیمانهای مدینه را مردود اعلام می کند و می فرماید: «لا حِلْفَ في الإسْلامِ، وأَيُّما حِلْفٍ كانَ في الجاهِلِيَّةِ لَمْ يَزِدْهُ الإسْلامُ إلَّا شِدَّةً»[۳۹] در اسلام هیچ حلفی نیست، و هر حلفی که در جاهلیت بوده باشد اسلام به آن اضافه نکرده جز آنکه آن را محکمتر کرده است؛ یعنی اگر مثلاً حلف الفضول جهت گرفتن مال مالباخته و جلوگیری از زورگوئی زورگویان به وجود آمد، اسلام همین را با قوانینش و قدرت حکومتی و نهادهای مختلف حکومتی و در قالب امر به معروف و نهی از منکر آنرا پرورش و نظامند و محکمتر انجام می دهد.
برخی از اهل علم نیز گفته اند اسلام پیمانهای جاهلی که در زمینه ی کارهای خیر و قابل تأئید توسط شریعت الله مثل يارى مظلوم منعقد شده اند را در قالب انجمنهای مردم نهاد تأئید کرده و در عوض پيمان هايى كه در دوران جاهلیت بر سر كارهاى شرّ مانند غارت و چپاول گرى منعقد شده اند را ملغی کرده است؛[۴۰] با تمام این احوال، هر پیمانی که با یکی از وظایف دارالاسلام و جماعت مسلمین اصطکاک به وجود بیاورد نه تنها در حاکمیت مسلمین بلکه در تمام حاکمیتهای برجهان قابل پذیرش نیست و امری رد شده و ممنوع است.
بر این اساس قیس بن عاصم از رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد الحِلْف سوال می کند؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: لا حِلْفَ في الإسلامِ، ولكنْ تَمسَّكوا بحِلْفِ الجاهليَّةِ.[۴۱] در اسلام حلف وجود ندارد، اما حلف جاهلیت را نگه دارید. یا در جای دیگری رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: أَوفوا بحِلفِ الجاهليةِ ، فإنَّ الإسلامَ لم يَزِدْه إلا شِدَّةً ، و لا تُحدِثوا حلفًا في الإسلامِ.[۴۲] به حلف جاهلیت وفا کنید، اسلام به آن اضافه نکرده جز آنکه آن را محکمتر کرده است، و در اسلام حلف تازه ای به وجود نیاورید.
ابن حجر عسقلانی می گوید: اصحاب در اینکه کدام حلف متعلق به جاهلیت است و کدامیک متعلق به اسلام اختلاف داشتند: ابن عباس می گوید: هر چه قبل از نزول آیه ( لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ ) بوده جاهلی است و هر چه بعد از آن است اسلامی است؛ علی بن ابی طالب هم می گوید هر آنچه قبل از نزول ( لِإِيلَافِ قُرَيْشٍ ) بوده جاهلی است و عثمان بن عفان هم می گوید: تمام حلفهایی که قبل از هجرت بودند جاهلی و بعد از هجرت اسلامی هستند، عمر بن خطاب هم می گوید: كُلّ حِلْف كَانَ قَبْل الْحُدَيْبِيَة فَهُوَ مَشْدُود وَكُلّ حِلْف بَعْدهَا مَنْقُوض.تمام حلفهایی که قبل از حدیبیه بودند محکم گرفته می شوند و تمام حلفهایی که بعد از حدیبیه بوده رد شده و نقض شده اند.[۴۳]
رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد خودش هم می فرماید: لا حِلْفَ في الإسلامِ، وكُلُّ حِلْفٍ كان في الجاهِليَّةِ؛ فلَم يَزِدْه الإسلامُ إلَّا شِدَّةً، وما يَسُرُّني أنَّ لي حُمْرَ النَّعَمِ وإنِّي نقَضتُ الحِلْفَ الَّذي كان في دارِ النَّدوَةِ.[۴۴]در اسلام حلف وجود ندارد، و هر حلفی که بوده متعلق به دوران جاهلیت است؛ و اسلام به آن اضافه نکرده جز آنکه آن را محکمتر کرده است، و دوست ندارم و مرا خوشحال نمی کند که شتران سرخ موی را داشته باشم اما به جایش حلفی را نقض کنم که در دارالندوه بود.
باز باید برای چندمین بار تکرار کرد که رسول الله صلی الله علیه وسلم از پایبندی و پذیرش حلف الفضول دوران جاهلیت صحبت می کند که در دارالندوه، پارلمان احزاب سکولار قریش بسته شده بود نه از حلف و پیمانی جدید که عده ای با تحریف در ترجمه می خواهند چنین نشان دهند که رسول الله صلی الله علیه وسلم از حلفی مشابه با حلف الفضول و حلفی جدید صحبت کرده که اگر به چنین حلف مشابه و جدیدی دعوت شود چنین دعوتی را می پذیرد!
زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم در سال فتح وارد مکه پایتخت معنوی سکولاریستهای جزیره العرب شد در میان مردم بلند شد و سخنرانی کرد و فرمود: يا أيُّها النَّاسُ، إنَّه ما كان مِن حِلفٍ في الجاهليَّةِ؛ فإنَّ الإسلامَ لم يَزِدْه إلَّا شِدَّةً، ولا حِلفَ في الإسلامِ، والمُسلمونَ يدٌ على مَن سِواهم، تَكافَأُ دِماؤهم، يُجيرُ عليهم أَدناهم، ويَرُدُّ عليهم أَقصاهم.[۴۵] ای مردم، هر چه حلف در جاهلیت بوده اسلام به آن اضافه نکرده جز آنکه آن را محکمتر کرده است، و در اسلام حلف وجود ندارد، و مسلمین در برابر غیر خودشان یکدست و قدرت و دستی واحد هستند، خونشان برابر است، كمترين آنها [مى تواند ]كسى را به امان همه شان درآورد.
روایتهای دیگر هم به همین شکل بیان کرده اند که «لا حِلفَ في الإسلامِ»[۴۶] همچنانکه بعد از فتح مکه هم دیگر هجرتی از مکه به دارالاسلام باقی نمی ماند: ولا هِجرةَ بعد الفَتحِ؛[۴۷] چون مکه هم بخشی از دارالاسلام شده است؛ یعنی همچنانکه حلفها متعلق به دوران جاهلیت هستند و با ظهور شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم مسلمانی نمی تواند حلف تشکیل دهد به همین شکل، هجرت هم متعلق به افرادی است که در دارالکفرها به سر می برند و بعد از آنکه سرزمینشان تبدیل به دارالاسلام شد «هجرت» از مکانی از دارالاسلام به مکانی دیگر از دارالاسلام در معنی شرعی آن برایشان باقی نمی ماند.
این یعنی: زمانی که جماعت مسلمین تشکیل می شود و مسلمین اهل جماعت می شوند و دارالاسلام تشکیل شده است دیگر هیچ مسلمانی حق مشارکت در هیچ حلفی خارج از قوانین شریعی حاکم بر دارالاسلام و جماعت مسلمین را ندارد که منجر به این شود سرپرستی او یا دیگران به دست قدرتی غیر از قدرت جماعت و دارالاسلام بیافتد، خواه این قدرت، یکی از دارودسته ی منافقین ضرار ساز باشد یا یکی از مومنین اهل بغی یا یکی از کفار؛ و در روابط خارجی هم بستن پیمان و حلف تنها وظیفه ی جماعت و دارالاسلام است نه افراد متفرق و گروهها و فرقه های متفرق؛ در عین حال، شخص مومن اگر در دوران جاهلیت بر امری که مخالف قانون شریعت الله نباشد پیمانی بسته، به آن وفادار بماند و عهد شکنی نکند؛ و خود رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز تا پایان عمر به پیمان حلف الفضول در زیر چتر قوانین شریعت الله و فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر در داخل جماعت و دارالاسلام وفادار ماند و حتی عمر بن خطاب در زمان حاکمیت خودش به اقوامی که در این پیمان مشارکت کرده بودند آنها را از مسائل مالی بیشتری برخوردار می کرد.[۴۸] چون این پیمان همیشگی بود و رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود که اگر به آن دوباره دعوت شود پاسخ مثبت می دهد، به دنبال ایشان نیز حسین بن علی نوه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم بار دیگر به عنوان یک ابزار بازدارنده جهت احقاق حقش به آن اشاره می کند.
در زمان امارت وليد بن عتبةبر شهر مدينه، در ميان وليد (امير شهر) و حسين بن على بر سر مالى (ملكى) اختلافى رخ داد. گفتنى است كه اين مال، قطعه زمينى بود كه به حسين تعلّق داشت، اما وليد در صدد برآمده بود تا با استفاده از موقعيت شغلى خود، بر حسین فشار بياورد. در برابر، حسين او را تهديد كرد كه اگر به انصاف و عدالت رفتار نكند، در مسجد رسول الله (در شهر مدينه)، مردم را به حلف الفضول فرا خواهد خواند. در آن هنگام، عبدالله بن زبير (از بنى اسد) كه خود در آنجا حاضر بود، اعلام داشت كه اگر حسين چنان كند، اجابَتش خواهد كرد و در اين راه، تا پاى جان خواهد ايستاد. همچنين وقتى اين خبر، به مِسْور بن مَخْرمه (از بنى زَهره) و عبدالرحمن بن عثمان بن عبدالله (از بنى تَيم) رسيد، همان سخن عبدالله بن زبير را اظهار داشتند. پس وليد بن عتبه، ناچار شد تا با حسين به انصاف رفتار كند[۴۹].
تمام کسانی که به حسین بن علی لبیک گفتند از قبایل تشکیل دهنده ی حلف الفضول بودند نه مومنین از سایر قبایل، و حسین بن علی طرف مقابل را به اجراىپيمان شناخته شده ی حلف الفضول تهدید کرد نه اینکه خودش بخواهد یک حلف الفضول جدیدی بسازد، رسول الله صلی الله علیه وسلم آشكارا تداوم حلف الفضول را که هماهنگ و در راستای راهبرد شریعت اسلام در برپايى حق و يارى مظلومان بود مورد تأييد و تأكيد قرار داد و حسین بن علی نیز به همین حلف الفضول پناه برد که بعدها و به تدریج از بین رفت و دیگر هرگز چنین حلفی در میان مومنین اهل جماعت به دلیل نهی رسول الله صلی الله علیه وسلم در دارالاسلام و جماعت تشکیل نشد؛ هر چند ضرار سازها و فرقه های اهل بدعت و گروههای اهل بغی و خوارج اهل تأویل و منافقین اشکار شده برای خود حلفها و احزاب و ضرارها و فتنه های مختلف و متعددی را تولید کرده اند.
(۳)
با در نظر گرفتن جایگاه پایبندی به عهد و پیمان سازگار با شریعت الله، باید به این سیر تکاملی احکام متعلق به حلف مثل سیر تکاملی ممنوع شدن خَمر و مست کننده ها نگاه کرد و به یک مرحله مثلاً پیمان برادری میان انصار و مهاجر و پیمان مدینه در دولت موقت و مرحله ی گذار استناد نکرد.
حالت و موقعیت دیگر این است: زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم در حالت ضرورت و اضطرار با کفار سکولار (مشرک) بنی خزاعه و بنی ضمره و دیگران بر علیه کافر اصلی (قریش سکولار حاکم برمکه) که فعلاً دشمن نزدیک و اصلی جماعت و دارالاسلام شده است پیمان می بندد اما می بینیم در هنگام غزوه بدر که چنین ضرورتی وجود ندارد رسول الله صلی الله علیه وسلم از یاری گرفتن از سکولاریستهای هم پیمان در پیمان مدینه دوری می کند و از آن کافر سکولاری که شجاعت و جرأتش زبانزد بود سوال می کند: تُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ؟؛ به الله و رسولش ايمان می آوری؟ آن شخص می گوید نه، رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: فَارْجِعْ، فَلَنْ أَسْتَعِينَ بِمُشْرِكٍ؛[۵۰] پس برگرد که من از مشرک کمک نمی گيرم، و این شخص تا زمانی که به الله و رسولش صلی الله علیه وسلم ایمان نمی آورد رسول الله صلی الله علیه وسلم اجازه ی مشارکت در جنگ را به او نمی دهد؛ اما می بینیم که پس از غزوه بدر و در هنگام ضرورت «إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ» (انعام/ ۱۱۹) یا به دلیل «الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ» (توبه/۶۰) در غزوه حنين در سال هشتم هجری از صفوان بن اميه که هنوز مشرک بود درخواست کمک می کند و صفوان در همین حالت مشرک بودن در غزوه های حُنَینْ و طائِف شرکت می کند و رسول الله صلی الله علیه وسلم مانع مشارکت او نمی شود.
پس دقت داشته باشید که رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد حِلف و پیمان بستن و ائتلاف در موقعیتهای مختلف چه فرموده یا چه انجام داده است؟ اینکه می فرماید بعد از اسلام و در دارالاسلام نیز در پیمان حلف الفضول مشارکت می کند ادامه می دهد چنین حلف و پیمانی در شریعت اسلام در قالب امر به معروف و نهی از منکر تعریف و نظام مند و محکمتر شده است و امروزه سایر مسلمین هم می توانند در چارچوب قانون اساسی حاکم بر دارالاسلام و در قالب نهادهای مختلف حکومتی و مردم نهاد مثل انواع صنفها و سندیکاهها و انجمنها و شوراها و بر اطاعت از الله و یاری رساندن مظلوم بر اساس شریعت الله چنین مسئولیت و وظایفی را انجام دهند و این چیزی است که شریعت، مومنین را به آن دعوت و تشویق کرده است.
پس در داخل دارالاسلام با ملغی کردن حلف، فریضه ی امر به معروف و نهی از منکر است که امروزه از کانالهای مختلفی چون انواع شوراها و سندیکاها و انجمنها و ان جی اوها و انواع شوراها و سایر نهادهای حکومتی و مردم نهاد که در چارچوب قوانین حاکم بر جماعت و دارالاسلام تعریف و مرزبندی شده اند صورت می گیرد، و تمام ساکنین دارالاسلام به نسبت توانائی و تخصص و اهلیتی که دارند می توانند از چنین ابزارهائی در دفاع از حقوق شرعی شهروندان دارالاسلام استفاده کنند.
در سیاستهای خارجی هم، حاکمیت بر دارالاسلام می تواند جهت تمرکز بر دشمن اصلی و سر افعی و پیش بردن دیپلماسی شرعی خودش با انواع کفار پیمانهائی بر علیه سایر کفار داشته باشد؛ در این بخش هم تنها جماعت حاکم بر دارالاسلام است که چنین صلاحیتی را دارد نه افراد و احزاب و فرقه های مختلف که تماماً اسباب بازی و ابزار دست اهل بدعت و طاغوتها و اکثراً مزدور و مجری نقشه ها و اهداف این دشمنان بوده اند و عده ای از این فرقه بازها و اهل بدعت هم ناخواسته در چنین شغل کثیفی در ضربه زدن به «اهل جماعت» و اهل دعوت و جهاد می افتند.
با این وجود، در میان اهل قبله افرادی وجود دارند که در مواردی یا تمام موارد سرپرستی کفار به جای حاکمیت بر جماعت را می پذیرند؛ اینها چه کسانی هستند؟ و حکم اینها در شریعت الله چیست؟ چه کسانی با کفار سکولار و غیر سکولار بر علیه دارالاسلام و اهل جماعت متحد می شود؟ اینها تنها دارودسته ی منافقین هستند که الله تعالی در موردشان می فرماید: «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» (منافقون/۴) ایشان دشمن اند؛ از آن ها حذر داشته باش و بپرهیز.
البته دارودسته ی منافقین که موضع مشخص و ثابتی ندارند و تماماً حزب باد هستند و «في رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ» (توبه/۴۵) در شک و گمانهایشان گاهی با این فکر و گروه و جماعت مسلمان هستند و گاهی با با کفار، و همیشه بین مومنین و کفار و بین جماعت حاکم بر مومنین و کفار در حال رفت و آمد و تردد هستند و سرگردان شده اند: «مُّذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذَلِکَ لاَ إِلَى هَؤُلاء وَلاَ إِلَى هَؤُلاء وَمَن یُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِیلاً» (نساء/۱۴۳) در این میان سرگشته، متردّد و دودل هستند. (گاهی به سوی شریعت اسلام میروند و گاهی به سوی کفر میدوند. زمانی خودشان را در صف مؤمنان و جماعت مومنین قرار می دهند و اهل جماعت می شوند، و زمانی در صف کافران جای میدهند! امّا در حقیقت) نه با اینان و نه با آنان هستند (و گمراه، حیران و سرگردان اند) و هر که را الله (بر اثر اعمال زشت و ناپسندش) سرگشته و گمراه کند، راهی برای او (به سوی سعادت و هدایت) نخواهی یافت؛ نه مومنین و اهل جماعت به این دشمنان داخلی «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» (منافقون/۴) اعتماد دارند و نه این کفار آشکار.
یعنی اینهائی که امروزه در شبکه های مختلف ماهواره ای با شعارهای شبه اسلامی در جبهه وصف کفار سکولار جهانی و احزاب سکولار و مرتد محلی و سایر کفار قرار گرفته اند خود همین کفار هم به آنها اعتماد ندارند و اگر این کفار همچون یک ابزار جهت ضربه زدن به اهل جماعت و مومنین اهل دعوت و جهاد از این موجودات استفاده کند به محض تمام شدن کارش اینها را دور می ریزد و در واقع این کفار به تعهدات و سخنان دارالاسلام اعتماد می کنند نه به این موجودات خائن و دمدمی مزاج سکولار زده، به همین دلیل هر چند وقت یکبار اینها را در معرض فروش و حتی مبادله قرار می دهد .
باید در همان قدم اول در نظر بگیریم کسانی که تابعیت و شهروندی فلان دارالکفر را پذیرفته اند حق دخالت در امور داخلی دارالاسلامی که از زیر قوانین شهروندی آن خارج شده اند را ندارند و سخنان این خارجی ها و شهروندان دارالکفرها برای مومنین دارالاسلام ارزشی ندارد؛ در اسلام هویت اشخاص بر اساس عقاید آنها و «اهل جماعت» بودن آنها تعریف می شود نه بر اساس نژاد آنها شخصی که ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری سرپرستی و تابعیت کفار را پذیرفته و یکی از شهورندان آنها به شمار می رود چنین شخصی یکی از افراد دارالکفرهای سکولار است و حق دخالت در امور دارالاسلام را ندارد؛ با این وجود در داخل دارالاسلام نیز عده ای از این دارودسته ی منافقین که قصد دارند با کفار اصلی حلف و پیمانی ببندند جهت فریب افکار عمومی و بسیج مسلمین فریب خورده می گویند مثلاً ما تنها از فلان قانون اقتصادی و اجتماعی سکولاریستها اطاعت می کنیم نه از سایر قوانین آنها که مخالف قانون شریعت الله باشند. این دغل بازان کذاب اینگونه آشکارا دروغ می گویند چون هر انسانی با هر ضریب هوشی می داند که با حاکمیت سکولاریستها دیگر هیچ جایگاهی برای قوانین شریعت الله که مخالف قوانین سکولاریستی باشد وجود ندارد و شخص در جوامع سکولار مجبور به اطاعت از تمام قوانین سکولاریستی و کنار زدن تمام قوانین شریعت الله است که مخالف قوانین سکولاریستی باشد.
با این حال، کسانی هم که تنها حرفش را بزنند که ما در آینده تنها از بعضی از قوانین کفری اطاعت می کنیم و ما در آینده تنها در بعضی موارد از شما اطاعت می کنیم الله تعالی آنها را مرتد می داند و در موردشان می فرماید:
- إِنَّ الَّذِینَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِم مِّن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدَى الشَّیْطَانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلَى لَهُمْ (محمد/۲۵) کسانی که بعد از روشن شدن ( راه حقیقت و ) هدایت، به کفر پیشین خود برمیگردند (و مرتد و کافر می شوند)، بدان خاطر است که شیطان کارهایشان را در نظرشان زینت می دهد (و زیبا نشان می دهد) و ایشان را با آرزوهای طولانی فریفته میدارد(آنها را با آرزوهای زیاد فریب می دهد و سرگرم می کند)
- – ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لِلَّذِینَ کَرِهُوا مَا نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِیعُکُمْ فِی بَعْضِ الْأَمْرِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرَارَهُمْ (محمد/۲۶) این ( چرخ زدن و از دین برگشتن و مرتد شدن) بدان خاطر است که به کسانی که دشمن چیزی هستند که الله فرو فرستاده است، گفته بودند: در (آینده ای نزدیک) در برخی از کارها از شما اطاعت و پیروی میکنیم! (یعنی هنوز اطاعت خودشان را در بعضی کارها به این کفار نداده بودند و هنوز از این کفار اطاعت نکرده بودند بلکه تنها برای آینده وعده اش را داده بودند) الله آگاه از پنهانکاری اینهاست.
- – فَکَیْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلَائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ (محمد/۲۷) حال آنان چگونه خواهد بود بدان هنگام که فرشتگان مأمور قبض ارواح به سراغشان میآیند و چهرهها و پشتها (و سایر اندامهای) ایشان را به زیر ضربات خود میگیرند؟!
- – ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ وَکَرِهُوا رِضْوَانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ (محمد/۲۸) این گونه (جان برگرفتن ایشان) بدان خاطر است که آنان بدنبال چیزی میروند که الله را بر سر خشم میآورد، و از چیزی که موجب خوشنودی او است بدشان میآید، و لذا الله کارهای (نیک) ایشان را باطل و بیسود میگرداند.
تمام مومنین در جماعت تحت حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم بر چنین حقیقت شرعی آگاهی داشتند و به عنوان مثال ابولُبابه که جانشنین رسول الله صلی الله علیه وسلم در پایتخت دارالاسلام و در غزوه بدر و احد و سایر غزوات تا فتح مکه هم اهل میدانهای جهاد و فداکاری بود[۵۱] زمانی که در غزوه بنی قریظه تنها با یک اشاره دست (نه حتی با سخن و کلام) یکی از اسرار جماعت را به کفار یهودی می گوید[۵۲] در همان لحظه متوجه می شود که دچار خیانت به الله و رسول الله صلی الله علیه وسلم و خیانت به سخنی که به عنوان امانت نزدش بود شده است و فوراً توبه می کند و به مسجد النبی می رود و با طنابی خودش را به یکی از ستونهای مسجد که بعد از این کار به «ستون توبه»[۵۳] مشهور شد می بندد؛[۵۴] و الله تعالی با نزول آیاتی توبه او را می پذیرد.[۵۵]
الله تعالی در مورد این خیانت ابولُبابه می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِکُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ (انفال/۲۷) ای مؤمنان! به الله و پیغمبر (با پشتیبانی از کفار و ضربه زدن به جماعت مسلمین و دارالاسلام و غیره) خیانت مکنید، و در امانات خود نیز خیانت روا مدارید، در حالی که (در مفاسد خیانت) می دانید.
این تنها در حد یک اشاره بود که توسط الله تعالی خیانت به الله و خیانت به رسولش صلی الله علیه وسلم و خیانت به امانت نامیده شده است؛ مورد دیگر حاطب بن ابی بلتعه سفیر و حامل نامه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم به مقوقس حاکم اسکندریه مصر[۵۶] و آن تیر انداز زیردست و توانائی است که جزو آندسته از مجاهدینی است که هم در بدر و هم در تمام غزوه ها در کنار رسول الله صلی الله علیه وسلم جهاد کرده بود.[۵۷]
حاطب صرفاً جهت محافظت از خانواده اش در هنگام فتح مکه نامه ای برای کفار سکولار قریش در حین حمله برای فتح مکه توسط دارالاسلام و جماعت مسلمین می فرستد؛ زمانی که نامه ی او برملا می شود عمر بن خطاب او را تکفیر می کند و از رسول الله صلی الله علیه وسلم درخواست می کند که به او اجازه دهد که گردن حاطب را بزند؛ حتی غلام حاطب هم به رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید: ای رسول الله حاطب به آتش می افتد.
حاطب بیان می کند که مرتد نشده است و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز سخن عمر بن خطاب در ارتداد چنین اشخاصی و سخن غلام حاطب در اهل جهنم بودن چنین اشخاصی را رد نمی کند بلکه با سکوت خودش چنین حکم مطلقی را در مورد کسانی که حتی با یک نامه و سخن کفار را بر علیه مومنین و اهل جماعت و دارالاسلام حمایت و پشتیبانی کند تأئید می کند اما جهت تکفیر علی التعیین حاطب به ظوابط تکفیر و «إِنَّهُ قَدْ شَهِدَ بَدْرًا» بدری بودن حاطب پرداخته می شود و مشخص می شود که حاطب دارای عذر معتبر شرعی است که این جرمش به اندازه ای نیست که او را به حد ارتداد برساند.[۵۸]
الله تعالی در مورد حاطب[۵۹] و افرادی که مشابه حاطب مرتکب چنین جرمی می شوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاء تُلْقُونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِن کُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَاداً فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاء مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن یَفْعَلْهُ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (ممتحنه/۱) ای مؤمنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به سرپرستی نگیرید . شما نسبت بدیشان مودت میورزید (موده یعنی: محبتی که با عمل نشان داده می شود) در حالی که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شما را به خاطر ایمان آوردن به الله که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون میرانند. اگر شما برای جهاد در راه من و طلب خوشنودیم بیرون آمدهاید؛ در نهان با آنان مودة میکنید، در حالی که من نسبت به هرچه پنهان میدارید یا آشکار میسازید (از همگان) مطلعتر و آگاهتر هستم . هر کس از شما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است.
این به نسبت کسانی که تنها با یک اشاره یا یک نامه بخواهند در دارالاسلام کفار اهل ذمه یا کفار محارب را بر علیه دارالاسلام و جماعت مومنین یاری دهند؛ حالا کسانی که دارالاسلام را ترک کرده و سرپرستی کفار را پذیرفته اند و یکی از شهروندان دارالکفرها شده اند و از دارالکفرها با سخن یا هر چیزی بر علیه دارالاسلام وارد جنگ تبلیغی وروانی یا مسلحانه شده اند بر اساس «وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ» (مائده/۵۱) یکی از این کفار محسوب می شوند و هرگونه فعالیت آنها بر علیه دارالاسلام همچون فعالیت یکی از سربازان جنگ سرد یا گرم دارالکفرها محسوب می شود هر چند جنگ روانی و تبلیغی اینها برای ایمان مسلمین و جماعت حاکم بر دارالاسلام بسیار خطرناکتر از جنگ تبلیغی و روانی کفار اصلی است.
امام ابن حزم اندلسی می گوید: أَنَّ مَنْ لَحِقَ بِدَارِ الْكُفْرِ وَالْحَرْبِ مُخْتَارًا مُحَارِبًا لِمَنْ يَلِيهِ مِنْ الْمُسْلِمِينَ، فَهُوَ بِهَذَا الْفِعْلِ مُرْتَدٌّ، لَهُ أَحْكَامُ الْمُرْتَدِّ كُلُّهَا: مِنْ وُجُوبِ الْقَتْلِ عَلَيْهِ مَتَى قُدِرَ عَلَيْهِ، وَمِنْ إبَاحَةِ مَالِهِ، وَانْفِسَاخِ نِكَاحِهِ، وَغَيْرِ ذَلِكَ، لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ – صلى الله عليه وسلم – لَمْ يَبْرَأْ مِنْ مُسْلِمٍ، هر كسي كه بدون اجبار و با اختيار و به میل خودش به دارالكفرِ دارالحربی برود و از آنجا با ساكنان مكانی دشمنی بورزد كه در اختيار مسلمين است، در اين صورت با اين كارش مرتد می شود و هر زمانی كه به چنگ مسلمين افتاد تمام احكام مرتدين شاملش می شود، مثل كشتنش و حلال بودن مالش و باطل شدن نكاح با همسرش و ديگر احكام مختص مرتدين، چون رسول الله صلی الله علیه وسلم از مسلمان برائت نمی کند؛ وَأَمَّا مَنْ فَرَّ إلَى أَرْضِ الْحَرْبِ لِظُلْمٍ خَافَهُ، وَلَمْ يُحَارِبْ الْمُسْلِمِينَ، وَلَا أَعَانَهُمْ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يَجِدْ فِي الْمُسْلِمِينَ مَنْ يُجِيرُهُ، فَهَذَا لَا شَيْءَ عَلَيْهِ، لِأَنَّهُ مُضْطَرٌّ مُكْرَهٌ : و اما اگر کسی به دار الحرب فرار کند، به خاطر اینکه از ظلمی ترسیده، و با مسلمین محاربه نکرده باشد، و کافران را بر علیه مسلمین یاری نداده باشد، و در بین مسلمانان کسی را پیدا نکرده باشد که او را پناه دهد، هیچ چیزی بر او نیست، چونکه او در حالت ضرورت و اضطرار قرار گرفته است و مُکرَه می باشد. مثل الزهری که می خواست بعد از مرگ هشام بن عبد الملك به دارالکفر روم فرار کند چون الوليد بن يزيد جانشین هشام نذر کرده بود که اگر به حاکمیت برسد خون الزهری را بریزد و الزهری به خاطر رفتن به دارالکفر روم معذور بود. به همین ترتیب کسانی که در دارالکفرهای الهند والسند والصين والترك والسودان والروم که توانائی هجرت ندارند معذور هستند اما اگر در این دارالکفرها با خدمت به کفار یا نوشتن و کتابت برای کفار پشتیبان کفار در جنگ با مسلمین باشند کافر هستند و اگر به خاطر دنیا در این دارالکفرها ساکن باشد برای این کفار حکم ذمی را دارد و او قادر است به جمع مسلمین و سرزمین مسلمین محلق شود و از کفر دوری کند اما به خاطر دنیا چنین کاری نمی کند و ما برای او عذری نمی بینیم. ونسأل الله العافية. [۶۰]
امروزه در بسیاری از سرزمینهای اسلامی دارالاسلامهایی کوچک و بزرگ ( مالکی و شافعی و حنفی و جعفری و نجدی و زیدی و حنبلی ) وجود دارند که قطعاً یکی از آنها بر اساس مذهب خودش هم هست و شخص می تواند در صورت صادق بودن به آنها مهاجرت کند و عذری برای شهروند شدن و تابعیت دارالکفرهای سکولار را گرفتن وجود ندارد که خودش را صرفاً به خاطر بهره مند شدن از منافع بیشتر مادی و لذایذ بیشتر دنیوی تحت سرپرستی این کفار سکولار قرار دهد و خودش را در موقعیتی قرار دهد که تمام قوانین شریعت الله را که مخالف قوانین سکولاریستی حاکم بر دارالکفرهای سکولار است را دور بریزد و حتی اگر دلش هم بخواهد که عمل کند نتواند به آنها عمل کند.
امام أبو محمد إبن حزم اندلسی به عنوان اجماع از مسلمین در این زمینه می گوید: ظاهر آشکار سخن الله تعالی که: وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ (مائده/۵۱) هرکس از شما اینها را به سرپرستی بگیرد بیگمان او از زمره ایشان محسوب می شود. إنَّمَا هُوَ عَلَى ظَاهِرِهِ بِأَنَّهُ كَافِرٌ مِنْ جُمْلَةِ الْكُفَّارِ فَقَطْ، تنها نشان می دهد که چنین شخصی با به سرپرستی گرفتن کفار برخودش کافری است از جمله ی کفار وَهَذَا حَقٌّ لَا يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ مِن الْمُسْلِمِينَ،[۶۱] و این حقی است که دو مسلمان هم در آن با هم اختلافی ندارند.
حالا عده ای از دارودسته ی منافقین و بخصوص مفتی های ناتو و آمریکا و روسیه و چین و اتحادیه آفریقا و سایر طاغوتها که با وجود جماعت و دارالاسلام «اهل جماعت» نمی شوند و به دارالاسلامهای مختلف که بسیار بزرگتر از دارالاسلام مدینه هستند و مورد پذیرش خودشان هم هستند هجرت نمی کنند و در عوض سرپرستی این کفار سکولار را «انتخاب» کرده اند در زبان می گویند که از دارالاسلام حمایت می کنند اما هم در عمل و هم در بسیاری از فتواهای خود از این کفار سکولاری که آنها را به سرپرستی گرفته اند حمایت می کنند و تنها عقل و شعور عده ای از جوانان جاهل به منهج صحیح اهل سنت و جماعت را به بازی گرفته اند؛ به قول محمد امین هروی: لَا يوال الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ لا اسْتِقْلَالًا أَوِ اشْتِرَاكًا مَعَ الْمُؤْمِنِيْن؛[۶۲] سرپرستی کفار نه به تنهایی و نه به همراه مومنین نباید انجام شود.
در این صورت باید واضح شده باشد که هر اهل قبله ای که ۱- آگاهانه 2- عمداً 3- به میل خودش و اختیاری از دارالکفرها بر علیه دارالاسلام جنگ تبلیغی و رسانه ای و روانی انجام دهد یا با همین ۳ شرط هر گونه کار عملی انجام دهد که منجر به کمک دارالکفر بر علیه دارالاسلام شود چنین شخصی به اجماع تمام مذاهب اسلامی مرتد است؛ حالا چه رسد به دارودسته ی منافقین دغل باز و حیله گری که می خواهند در «جبهه» ای متشکل از کفار سکولار جهانی و منطقه ای و احزاب سکولار و مرتد داخلی بر علیه دارالاسلام و اهل جماعت ایران مشارکت کنند که در نهایت به حاکمیت سکولاریستها (مشرکین/ احزاب) بیانجامد، سکولاریستهای نجسی که در دارالاسلام حق حیات ندارند چه رسد به اینکه شخصِ مدعی اسلام بخواهد با آنها بر علیه دارالاسلام و اهل جماعت متحد شود.
الله تعالی دارودسته ی منافقین، این موجودات پلید «إِنَّهُمْ رِجْسٌ» (توبه/۹۵) و این دشمنان داخلی «هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ» (منافقون/۴) را با تمام صفاتشان به ما معرفی کرده است و تنها کافی است که آنها را از روی سخنان «لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ» (محمد/۳۰) و اعمال ظاهریشان بشناسیم تا از مکر و حیله ها و نقش بازی کردنها و دغل بازی این دشمنان داخلی در امان باشیم؛ علاوه بر این حکم این دارودسته ی منافقین زمانی که از دارالاسلام جدا شده اند و خود را آشکار کرده اند نیز به سادگی و صراحت بیان کرده است «مَلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا» (احزاب/۶۱) (اینها) نفرین شدگان و رانده شدگان هستند. هر کجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید.
بعد از این شناخت در مورد دارودسته ی منافقین داخلی موجود در دارالاسلام و منافقین آشکار شده ی موجود در دارالکفرها که یکی از شهروندان این دارالکفرها شده اند است که می توانیم به این موجودات دغل باز این سخن عمر بن خطاب را گفت که: «لستُ بالخِبِّ، ولا الخِبُّ يَخدعُني» خدعه گر غدار (حیله گر و مکاری که غدر می کند) نیستم و خدعه گران غدار (حیله گران غدر کننده) هم نمی توانند مرا فریب دهند.
دارودسته ی منافقین داخلی و منافقین آشکار شده ی ساکن در دارالکفرها که با شعارهائی شبه اسلامی و با بازی با منابع شرعی و فرقه های اسلامی و قومیتهای موجود در میان مسلمین در راستای برنامه ها و اهداف کفار سکولار جهانی و احزاب سکولار و مرتد محلی برنامه ریزی و حرکت می کنند پیام آور الفته ای هستند که الله تعالی در موردش می فرماید: وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (انفال/۲۵) خود را از فتنه و بلا و مصیبتی به دور دارید که تنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ظلم و ستم میکنند (بلکه اگر جلو ستمکاران گرفته نشود، خشک و تر به گناه آنان میسوزد) و بدانید که الله دارای کیفر سخت و مجازات شدید است .
پس شمائی که «اهل جماعت» شده ای از این فتنه ی منتهی به حاکمیت قوانین سکولاریستی که جبهه ی کفار سکولار جهانی و احزاب سکولار و مرتد بومی به همراه دارودسته ی منافقین محلی به راه انداخته اند پرهیز کن که از کشته شدنت در حالت ایمان بزرگتر «الفِتنَةُ أکبَرُ مِنَ القَتلِ» (بقره/۲۱۷) و شدیدتر «الفِتنَةُ أشَدُّ مِنَ القَتلِ» (بقره/۱۹۱) است و هر گونه نظاره گر شدن و تماشاچی و بی تفاوتی و سهل انگار شدن در برابر این فتنه گران تو را در گروه دارودسته ی منافقین و سکولار زده های سرگردان و «الضالین» قرار می دهد.
[۱] جواد على، المفصّل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، (بغداد: مكتبة النهضة، ۱۹۷۶ م)، ج ۴، ص ۳۷۰ ـ ۳۷۱ – ۳۷۲و ۳۷۷ و ۳۸۱ / ابن منظور، لسان العرب، ج ۳، تصحيح امين محمد عبدالوهاب و محمدصادق العبيدى (بيروت: دار احياء التراث العربى و مؤسسة التاريخ العربى، ۱۴۱۶ ق/ ۱۹۹۶ م، چاپ اول)، ج ۳، ص۲۸۵- ۲۸۶ (ماده «حلف»)
[۲] ابن منظور، لسان العرب، ج ۳،ص۲۸۵، تصحيح امين محمد عبدالوهاب و محمدصادق العبيدى (بيروت: دار احياء التراث العربى و مؤسسة التاريخ العربى، ۱۴۱۶ ق/ ۱۹۹۶ م، چاپ اول) / «اصل الحلف المعاقدة و المعاهده على التعاضد و التساعد و الاتفاق». (ماده «حلف»).
[۳]یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح، تاریخ یعقوبی ، ج۱، ص۳۲۱
[۴]مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف ، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۹۱/ زندگانی محمد(ص) پیامبر اسلام (السیرة النبویة)، ترجمه سیدهاشم رسولی، ج۱، ص۸۷-۸۸
[۵] سعيد الاَفغانى، اسواق العرب فى الجاهلية و الاسلام (قاهره: دارالكتاب الاسلامى، ۱۴۱۳ ق /۱۹۹۳ م)، ص ۱۴۸٫/ جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۶۷ ـ ۶۹٫/ ابوجعفر محمد بن حبيب بغدادى، المحبّر، تصحيح ايلزه ليختن شتيتر (بيروت: دارالآفاق الجديدة، بى تا)، ص ۱۶۲/ محمد بن جرير طبرى، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى)، ج ۱، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (بيروت: روائع التراث العربى، ۱۳۸۷ ق / ۱۹۶۷ م، چاپ دوم) ج ۲، ص ۲۵۲/ ابن منظور، همان، ج ۱، ص ۱۸۰ (ماده «ألف»)/محمد بن حبيب بغدادى،همان، ص۱۶۲ـ ۱۶۳
[۶] صالح احمد العلى، محاضرات فى تاريخ العرب، ج۱ (موصل: مؤسسة دارالكتب للطباعة و النشر، ۱۹۸۱ م) ص ۱۳۵
[۷] جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۳۶۷
[۸] ابن منظور، همان، ج ۹، ص ۲۳۳ (ماده «عصب») / عبدالرحمن بن خلدون، تاريخ ابن خلدون المسمّى كتاب العبر و ديوان المبتدء و الخبر…، ج ۱ (بيروت: دارالكتب العلميه، ۱۴۱۳ ق / ۱۹۹۲ م) ، ج ۱، ص ۱۳۷ ـ ۱۳۸٫/ جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۳۹۲ ـ ۳۹۴٫
[۹] جوادعلى، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۴۰۲ ـ ۴۰۷/ حسين الحاج حسن، حضارة العرب فى عصر الجاهلية (بيروت: المؤسسة الجامعية للدراسات و النشر و التوزيع، ۱۴۰۵ ق /۱۹۸۴ م، چاپ اول)، ص۸۸- ۸۵/ السيد عبدالعزيز سالم، تاريخ العرب فى عصر الجاهلية (بيروت: دار النهضة العربية، بى تا)، ص ۴۴۵
[۱۰] حسين الحاج حسن، همان، ص ۸۵٫
[۱۱] محمود شكرى الآلوسى بغدادى، بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب، ج ۱، تصحيح محمد بهجة الأثرى (بيروت: دارالكتب العلمية، ۱۳۱۴ ق، چاپ اول) ج ۲، ص ۱۶۲ / جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۴۰۳٫
[۱۲] ابن الأثير، النهاية في غريب الحديث والأثر، ج ۵، ص ۲۲۸
[۱۳] بخاری ۳۵۰۴- ۳۵۱۲/ مسلم۲۵۲۰ / قُرَيْشٌ، والأنْصارُ، وجُهَيْنَةُ، ومُزَيْنَةُ، وأَسْلَمُ، وأَشْجَعُ، وغِفارُ مَوالِيَّ، ليسَ لهمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ ورَسولِهِ.
[۱۴] بخاری ۴۰۴۳
[۱۵] علی، جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۴۹
[۱۶]مقدسی، البدء و التاریخ، ۱۳۷۴ش، ج۲، ص۷۹۳/ ابن سعد، الطبقات الکبری، ۱۹۶۸م، ج۳، ص۲۴۶/ ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ۱۴۱۵ق، ج۶، ص۵۰۰./ بلاذری، أنساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۱، ص۱۵۸
[۱۷] طبقات ابن سعد، ج ۱، ص ۱۲۶-۱۲۸؛ نسب قریش، زبیری، ص ۲۹۱/ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون)، تحقیق: خلیل شحادة، ج ۲، ص ۴۰۶، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۲، ص ۱۱- ۱۲، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ کلبى، ابو المنذر هشام بن محمد، ترجمه کتاب الأصنام (تنکیس الأصنام)، تحقیق: احمد زکى باشا، ص ۶۵، افست تهران، نشر نو، چاپ دوم، ۱۳۶۴ ش؛ شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، ص ۵۲، جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، ۱۴۲۰ق./ على بن الحسين مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج ۲، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (مصر: السعادة، ۱۳۸۴ ق / ۱۹۶۴ م) ج ۲، ص ۲۷۶ ـ ۲۷۷٫/ ابوعبدالله محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۱، تحقيق محمد عبدالقادر عطا (بيروت: دارالكتب العلمية، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰ م، چاپ اول) ج ۱، ص ۱۲۹/ ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله السهيلى، الروض الأنُف فى تفسير السيرة النبوية لابن هشام، ج ۱، تعليق طه عبد الرءوف سعد (بيروت: دارالفكر، ۱۴۲۰ ق /۲۰۰۰ م)، ج ۱، ص ۱۵۶/ ابوالفرج عبدالرحمن ابن الجوزى، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ج ۲، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا (بيروت: دار الكتب العلميه، ۱۴۱۲ ق /۱۹۹۲ م، چاپ اول) ج ۲، ص ۳۱۱٫/ جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۳۷۸ (به نقل از الاغانى ۱۶/۶۴). / محمد بن يوسف الصالحى الشامى، سبل الهدى و الرشاد فى سيرة خير العباد، ج ۲، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض (بيروت: دار الكتب العلميه، ۱۴۱۴ ق / ۱۹۹۳ م، چاپ اول)ج ۲، ص ۱۵۴/ احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، ج ۱، تحقيق سهيل زكّار و رياض زركلى (بيروت: دارالفكر، ۱۴۱۷ ق /۱۹۹۶ م، چاپ اول) ج ۲، ص ۲۸۰٫
[۱۸] ابن سعد، الطبقاتالکبري، ج۱، ص۱۲۹/ تفسير طبري، سوره ضحی، آیه۷/ الکشاف زمخشری، سوره ضحی، آیه۷./ ابن جوزي، تفسير زادالمسير، ج ۴، ص ۷۰،۷۱. / سيرة ابن اسحاق، ج ۱، ص ۲۵۴.
[۱۹] ابومحمد عبدالملك ابن هشام، السيرة النبوية، ج ۱، تحقيق مصطفى السّقا و ديگران (بيروت: دارالمعرفة، بى تا)، ج ۱، ص ۱۴۱/ عزالدين ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج ۱، تحقيق مكتب التراث (بيروت: داراحياء التراث العربى، ۱۹۱۴ ق / ۱۹۹۴ م، چاپ چهارم)، ج ۱، ص ۴۷۳٫/ مسعودى، همان، ج ۲، ص ۲۷۷(فاتفقوا على أنهم ينصفون المظلوم من الظالم)/ ابن الجوزى، همان، ج ۲، ص ۳۰۸ ص ۳۰۹ ـ ۳۱۰٫/ محمد بن حبيب بغدادى، همان، ص ۱۶۷٫/ احمد بن واضح اليعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج ۲ (بيروت: دار صادر، بى تا)، ص ۱۸٫
[۲۰] ابوعبدالله محمد ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج ۱، تحقيق محمد عبدالقادر عطا (بيروت: دارالكتب العلمية، ۱۴۱۰ ق /۱۹۹۰ م، چاپ اول)ج ۱، ص ۱۲۹/ سهيلى، همان، ج ۱، ص ۱۵۶/ ابن الجوزى، همان، ج ۲، ص ۳۱۱/ صالحى شامى، همان، ج ۲، ص ۱۵۴( و فى (على) التآسى فى المعاش) / خليل عبدالكريم، قريش من القبيلة الى الدولة المركزيه (بيروت: مؤسسة الانتشار العربى، ۱۹۹۷ م، چاپ دوم)، ص ۹۸ ـ ۱۰۰٫/ بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۲۸۲٫(تعاقدوا على… و مواساة اهل الفاقة ممن ورد مكة بفضول اموالهم).
[۲۱] ابن سعد، همان، ج ۱، ص ۱۲۹/ سهيلى، همان، ج ۱، ص ۱۵۶/ ابن الجوزى، همان، ج ۲، ص ۳۱۱/ صالحى شامى، همان، ج ۲، ص ۱۵۴/ على بن برهان الدين حلبى، السيرة الحلبيّة، ج ۱ (بيروت: المكتبة الاسلامية، بى تا) ج ۱، ص ۱۳۰٫/ صالحى شامى، همان، ج ۲، ص ۱۵۵٫(ما بلّ بحرٌ صوفة، يعنى الأبد،اى ما قام فى البحر ولو قطرة)
[۲۲] بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۲۸۲
[۲۳] سهيلى، همان، ج ۱، ص ۱۵۶/ صالحى شامى، همان، ج ۲، ص ۱۵۴/ حلبى، همان، ج ۱، ص ۱۳۲٫
[۲۴] بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۲۸۱٫
[۲۵] سهيلى، همان، ج ۱، ص ۱۵۷/ حلبى، همان، ج ۱، ص ۱۳۲/ بلاذرى، همان، ج ۲، ص ۲۸۱٫ بلاذرى مرد خثعمى را به عنوان «تاجر» شناسايى كرده است.
[۲۶] ابن هشام، همان، ج ۱، ص ۱۴۱/ ابن اثير، همان، ج ۱، ص ۴۷۳٫/ ابن الجوزى، همان، ج ۲، ص ۳۱۰٫
[۲۷] ابن الجوزى، همان، ج ۲، ص ۳۱۱
[۲۸]مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص ۲۸۹-۲۸۵ انتشارات صدرا
[۲۹] تقی الدبن مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱، ص۴۶
[۳۰] ابنکثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۳۵۶/ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷
[۳۱] ابن هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۹۳- ۲۹۴
[۳۲] ابن هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵ و ص ۲۸۳/ الطبری، تاریخ الطبری، ج ۲ ص ۳۲۵ / الکامل فی التاریخ، ج ۱ ص ۴۸۹
[۳۳] طبری، ابن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۵/ واقدی، محمد، مغازی، ج۳، ص۹۶۸/ ابن هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۴۰
[۳۴] البزار، المسند۱/ ۱۸۵- كشف الأستار ج۴ ص۱۰۷/ شَهِدْتُ حِلْفَ بَنِي هَاشِمٍ، وَزَهْرَةَ، وَتَيْمٍ، فَمَا يَسُرُّنِي أَنِّي نَقَضْتُهُ وَلِيَ حُمْرُ النَّعَمِ، وَلَوْ دُعِيتُ بِهِ الْيَوْمَ لأَجَبْتُ عَلَى أَنْ نَأْمُرَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَنَأْخُذَ لِلْمَظْلُومِ مِنَ الظَّالِمِ
[۳۵] الألباني، فقه السيرة ۷۲ (خلاصة حكم المحدث: سند صحيح لولا أنه مرسل. ولكن له شواهد تقويه وأخرجه الإمام أحمد مرفوعاً دون قوله, لو دعيت به في الإسلام لأجبت وسنده صحيح)/ ابن حجر العسقلاني، فتح الباري لابن حجر۴/۵۵۳ (مرسل)/ المعافى بن زكريا، الجليس الصالح والأنيس الناصح، ۳۲۶ (مرسل حسن) / البيهقي، سنن الكبرى ج۶-ص ۵۹۶/ ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، تحقیق: السقا، مصطفی، الأبیاری، ابراهیم، شلبی، عبد الحفیظ، ج ۱، ص۷۱، ۱۱۳، ۱۳۵،۱۳۴، دار المعرفة، بیروت، چاپ اول، بیتا/ ابن كثير – إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي الدمشقي، البداية والنهاية، ج۳ ص ۴۵۵ / مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج ۴، ص ۱۳۷، مکتبة الثقافة الدینیة، بور سعید، بیتا / خویى، میرزا حبیب الله هاشمى، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، محقق و مصحح: میانجى، ابراهیم، ج ۱۹، ص ۱۲۴، مکتبة الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، ۱۴۰۰ق./ مختصر سيرة الرسول، شيخ عبد الله نجدي ص ۳۰- ۳۱٫/ أنَّ النَّبيَّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ قال: شَهِدْتُ حِلفًا في دارِ ابنِ جُدْعانَ: بَني هاشمٍ، وزُهْرةَ، وتَيْمٍ، وأنا فيهم، ولو دُعيتُ به في الإسلامِ لأجَبْتُ، وما أُحِبُّ أنْ أَخيسَ به، وإنَّ لي حُمْرَ النَّعَمِ. قال: وكان مُحالَفَتُهم على الأمرِ بالمَعروفِ، والنَّهيِ عنِ المُنكَرِ، وألَّا يَدَعوا لأحَدٍ عِندَ أحَدٍ فَضلًا إلَّا أخَذوهُ، وبذلك سُمِّيَ حِلفَ الفُضولِ
[۳۶] ابن القيم (محمد بن أبي بكر أيوب الزرعي) : زاد المعاد في هدي خير العباد ، تحقيق: شعيب الأرناؤوط – عبد القادر الأرناؤوط، بيروت – الكويت: مؤسسة الرسالة – مكتبة المنار الإسلامية -الطبعة الرابعة عشر، ۱۴۰۷ هـ- ۱۹۸۶م ، ج ۲، ص ۵۶. / صحیح البخاری، «باب اِخاء النبی بین المهاجرین والانصار»، ج ۱، ص ۵۵۳ / صحیح البخاری، «باب اذا قال، اکفنی مؤنة النخل…» همراه با فتح الباری، ج ۴، ص ۲۳۷، ح ۲۰۴۹، نیز: ۲۲۹۳، ۳۹۳۷، ۵۰۷۲، ۵۱۴۸، ۵۱۵۳، ۵۱۵۵، ۵۱۶۷، ۶۰۸۲، ۶۳۸۶؛ داستان عقد اخوّت در صحیح مسلم، ح ۲۵۲۹؛ سنن ابی داود، ح ۲۹۲۶؛ الادب المفرد، ح ۵۶۱؛ مسند ابی یعلی، ج ۴، ص ۳۶۶ و ….
[۳۷] بخاری ۶۰۸۳- ۲۲۹۴ – ۷۳۴۰/ مسلم ۲۵۲۹/ قُلتُ لأنَسِ بنِ مَالِكٍ رَضِيَ اللَّهُ عنْه: أَبَلَغَكَ أنَّ النَّبيَّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ قالَ: لا حِلْفَ في الإسْلَامِ. فَقالَ: قدْ حَالَفَ النَّبيُّ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ بيْنَ قُرَيْشٍ وَالأنْصَارِ في دَارِي
[۳۸] عبد الملك بن هشام، السيرة النبوية، ج۱ ص ۵۰۱-۵۰۴، ط۲، مصر: مكتبة مصطفى البابي الحلبي/ حميد بن مخلد بن زنجويه، الأموال، ج۲ ص ۴۴۶-۴۷۰، ط۱، (السعودية: مركز الملك فيصل، ۱۴۰۶هـ/۱۹۸۶ م) / أحمد بن الحسين البيهقي، السنن الكبرى، ج۸ ص۱۸۴، ط۳، (بيروت: دار الكتب العلمية، ۱۴۲۴ه /۲۰۰۳ م)/ القاسم بن سلام، الأموال،ص ۲۶۰، ط، بيروت: دار الفكر، د.ت/ عبد الرزاق بن همام الصنعاني، المصنف، ج ۹ ص ۴۰۸، ط۲، الهند: المجلس العلمي، ۱۴۰۳ه/ مسلم ۱۵۰۷/ أحمد بن حنبل، المسند ۴/۲۵۸ – ۱۱/۵۰۴- ۴/۲۵۸/ أبو داود سليمان بن الأشعث السجستاني، السنن ۳۰۰۰/ محمد بن أحمد الذهبي، ميزان الاعتدال، ۳/۴۰۶، ط۱، بيروت: دار المعرفة، ۱۳۸۲ه ـ/۱۹۶۳م/ أحمد بن علي بن حجر، تهذيب التهذيب،۸/۴۲۱، ط۱، الهند: مطبعة دائرة المعارف النظامية، ۱۳۲۶ه / أكرم ضياء العمري، السيرة النبوية الصحيحة،ص ۲۷۲، ط۶، المدينة المنورة: مكتبة العلوم والحكم، ۱۴۱۵هـ/۱۹۹۴م
[۳۹] مسلم۲۵۳۰/ أبو داود، سنن أبي داود 2925
[۴۰] ابن منظور، همان، ج ۳، ص ۲۸۵ (ماده «حلف») / جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام ، ج ۴، ص ۳۸۷٫
[۴۱] شعيب الأرناؤوط، تخريج مشكل الآثار ۵۹۹۴/ سأَلَ قَيسُ بنُ عاصمٍ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ عنِ الحِلْفِ، فقال: لا حِلْفَ في الإسلامِ، ولكنْ تَمسَّكوا بحِلْفِ الجاهليَّةِ
[۴۲] الألباني، صحيح الجامع ۲۵۵۳
[۴۳] ابن حجر العسقلاني – أحمد بن علي بن حجر العسقلاني؛ فتح الباري شرح صحيح البخاري؛ شرح حديث (قد حالف البنی بين قريش والأنصار)/ حدثنا محمد بن الصباح حدثنا إسماعيل بن زكرياء حدثنا عاصم قال قلت لأنس بن مالك رضي الله عنه أبلغك أن النبي صلى الله عليه وسلم قال لا حلف في الإسلام فقال قد حالف النبي صلى الله عليه وسلم بين قريش والأنصار في داري . ۲۲۹۴
[۴۴] شعيب الأرناؤوط، تخريج المسند لشعيب ۵/۸۰
[۴۵] شعيب الأرناؤوط، تخريج المسند لشعيب۷۰۱۲- ۶۶۹۲/ أخرجه أبو داود (۱۵۹۱، ۲۷۵۱) الترمذي (۱۴۱۳، ۱۵۸۵) النسائي (۴۸۰۶) ابن ماجه (۲۶۸۵، ۲۶۵۹) أحمد (۶۶۹۲)/ قال: لمَّا دخَلَ رسولُ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ مكَّةَ عامَ الفتحِ، قام في النَّاسِ خطيبًا، فقال: يا أيُّها النَّاسُ، إنَّه ما كان مِن حِلفٍ في الجاهليَّةِ؛ فإنَّ الإسلامَ لم يَزِدْه إلَّا شِدَّةً، ولا حِلفَ في الإسلامِ، والمُسلمونَ يدٌ على مَن سِواهم، تَكافَأُ دِماؤهم، يُجيرُ عليهم أَدناهم، ويَرُدُّ عليهم أَقصاهم، تُرَدُّ سَراياهم على قَعَدِهم، لا يُقتَلُ مؤمنٌ بكافرٍ، ديَةُ الكافرِ نِصفُ ديَةِ المسلمِ، لا جَلَبَ ولا جَنَبَ، ولا تؤخَذُ صدقاتِهم إلَّا في ديارِهم/ أنَّ رسولَ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ خطَبَ النَّاسَ عامَ الفَتحِ، على دَرجةِ الكَعبةِ، فكان فيما قال: -بعدَ أنْ أثْنى على اللهِ، أنْ قال:- يا أيُّها النَّاسُ، كلُّ حِلفٍ كان في الجاهليَّةِ لم يَزِدْه الإسلامُ إلَّا شِدَّةً، ولا حِلفَ في الإسلامِ، ولا هِجرةَ بعدَ الفَتحِ، يدُ المُسلمينَ واحدةٌ على مَن سِواهم، تتكافَأُ دِماؤهم، ولا يُقتَلُ مؤمنٌ بكافرٍ، وديَةُ الكافرِ كنِصفِ ديَةِ المُسلمِ، ألَا ولا شِغارَ في الإسلامِ، ولا جَنَبَ ولا جَلَبَ، وتؤخَذُ صدقاتُهم في ديارِهم، يُجيرُ على المُسلمينَ أَدناهم، ويَرُدُّ على المُسلمينَ أَقصاهم، ثُمَّ نزَلَ
[۴۶] شعيب الأرناؤوط، تخريج مشكل الآثار 5993/ لمَّا دخَلَ النَّبيُّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ مكَّةَ عامَ الفَتحِ قامَ خَطيبًا، فقال: أيُّها النَّاسُ، إنَّه ما كان من حِلفٍ في الجاهليَّةِ، فإنَّ الإسلامَ لم يَزِدْهُ إلَّا شِدَّةً، ولا حِلفَ في الإسلامِ.
[۴۷] الألباني، صحيح الأدب المفرد۴۴۳/ مَن كان لهُ حِلْفٌ في الجاهليَّةِ ، لَم يَزِدْهُ الإسلامُ إلَّا شِدَّةً ، ولا هِجرةَ بعد الفَتحِ
[۴۸] محمدبن ادریس شافعی، الاُمّ، ج۴، ص۱۶۶، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳/ ابن حنبل، کتاب العلل و معرفة الرجال، ج۳، ص۴۲۳، چاپ وصی اللّه عباس، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸/ محمد نجیب مطیعی، التکملة الثانیة، ج۱۹، ص۳۸۱، المجموع: شرح المُهَذّب، در یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج ۱۳ـ۲۰، بیروت: دارالفکر
[۴۹] ابن اثير، همان، ج ۱، ص ۴۷۴ / حلبى، همان، ج ۱، ص ۱۳۲/ لأدعونّ بحلف (لحلف) الفضول
[۵۰] مسلم ۱۸۱۷-۳۳۸۸
[۵۱] ابن سعد، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۴۵۷/ ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۴، ص۱۷۴۰
[۵۲] ابنکثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۱۳۷./ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۵۰۶-۵۰۷
[۵۳] ابو بکر بیهقی، احمد بن حسین بن علی، السنن الکبری، ج۵، ص۴۰۵/ ابن خُزَیمه نیشابوری، ابو بکر محمد بن اسحاق، صحیح ابن خزیمه، ج۲، ص۱۰۶۷
[۵۴] ابنکثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۱۳۷/ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۵۰۷
[۵۵] ابن الاثیر، ابو الحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه، ج۲، ص۱۸۳.
[۵۶] ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، ج۴، ص۱۰۲۶ / ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۱، ص۸۴.
[۵۷] ابن سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۸۴/ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲/ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۱، ص۱۵۴
[۵۸] بخاری (۳۰۰۷) مسلم (۲۴۹۴)
[۵۹] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲۲، ص۵۵۹/
[۶۰]ابن حزم، المحلى، ج ١١ – ١٩٩ / المحلى بالآثار (۱۲/ ۱۲۳) مسألة :۲۲۰۲ / وقد ذكرنا أن الزهري محمد بن مسلم بن شهاب كان عازما على أنه ان مات هشام بن عبد الملك لحق بأرض الروم لان الوليد بن يزيد كان نذر دمه ان قدر عليه وهو كان الوالي بعد هشام فمن كان هكذا فهو معذور، وكذلك من سكن بأرض الهند والسند والصين والترك والسودان والروم من المسلمين فإن كان لا يقدر على الخروج من هنالك لثقل ظهر أو لقلة مال أو لضعف جسم أو لامتناع طريق فهو معذور، فإن كان هنالك محاربا للمسلمين معينا للكفار بخدمة أو كتابة فهو كافر وإن كان إنما يقيم هنالك لدنيا يصيبها وهو كالذمي لهم وهو قادر على اللحاق بجمهرة المسلمين وأرضهم فما يبعد عن الكفر وما نرى له عذرا ونسأل الله العافية
[۶۱] المحلى بالآثار (۱۲/ ۳۳)
[۶۲] محمد الامین الهرری الشافعی، تفسير حدائق الروح والريحان، ج۴ص۲۵۴/ لا يوال المؤمنون الكافرين لا استقلالاً ولا اشتراكاً مع المؤمنين، وإنما الجائز لهم قصر الموالاة والمحبة على المؤمنين