«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۱)
آیا امام ابوحنیفه (۸۰–۱۵۰ ق) مثل مرجئه می اندیشید و مثل اهل ارجاء عمل می کرد؟
همچنانکه آثاری را به بسیاری از بزرگان نسبت داده اند که متعلق به آنها نیست یا ترکیبی است از سخنان این بزرگان و برداشتها و سخنان نویسنده ی کتاب، کتابهای زیادی هم به امام ابوحنیفه نسبت داده شده است که به تأکید نمی تواند صحت همه ی آنها را تأئید کرد، عده ای اصلاً متعلق به ایشان نیست و عده ای هم با حذفیات و بریدگی ها و قاطی شدن دیدگاه شارحین مخلوطی از سخنان ابوحنیفه و دیگران شده است[۱] که گاه اصل دیدگاه امام ابوحنیفه کنار زده شده و دیدگاه دیگران غالب شده است،[۲] به همین دلیل از نظر قابل اعتماد بودن درجات متفاوتی دارند.
در این کُتبِ منسوب به امام ابوحنیفه مطالب متناقضی هم دیده می شود؛ به عنوان مثال در العالم و المتعلم که یکی از مراجع ابومنصور ماتریدی هم هست[۳] با تعریفی غیر معمول از ایمان[۴] احساس می شود که به نحوی به آموزش تفکر ارجاء پرداخته شده است و در عین حال به مرجئه حمله می شود؛[۵] یا در کتاب «رسالةٌ الی عثمان البتّی» که در انتساب آن به امام ابوحنیفه کمتر تردیدی وجود دارد[۶] امام ابوحنیفه به روشنی ضمن بیان عقایدش، اتهام ارجاء و مرجئه بودن به خودش را نفی می کند. یا «رسالةٌ فی الایمانِ و تکفیرِ من قالَ بخلقِ القرآنِ» همین عنوان رساله و بیان مساله ی تکفیر معتقدین به خلق قرآن بر تمام عقاید مرجئه خط بطلان می کشد و تمام اتهامات نسبت به مرجئه بودن امام ابوحنیفه را که بیشتر از سوی دسته هائی از اهل حدیث و شیعیان جعفری و اشعری ها و معتزلی ها به او وارد شده است[۷] را رفع می کند، چون مرجئه هیچ اهل قبله ای را تکفیر نمی کردند و واکنشی تفریطی به افراطهای خوارج و معتزله در مساله ی تکفیر اهل قبله و برخورد آنها با گناهان کبیره اهل قبله داشته اند و دارودسته ی منافقینی هم که در پشت تفکرات مرجئه بر علیه اسلام و مومنین و اهل جماعت و دارالاسلام سنگربندی کرده اند هم که اصلاً تمایلی به تکفیر امثال خودشان که مرتکب انواع مفاسد عقیدتی و رفتاری می شده اند ندارند، اما امام ابوحنیفه در این رساله و همچنین در یکی از نسخه های کتاب فقه الاکبر به صراحت معتقدین به خلق قرآن را تکفیر می کند و آنها را کافر می داند؛[۸] یا به صورت علی التعیین می گوید: جَهْمُ بْنُ صَفْوَانَ الْخُرَاسَانِيُّ كَافِرٌ.[۹] جهم بن صفوان خراسانی کافر است؛ با این وجود می بینیم که عده ای مثل خطیب بغدادی و ابوالحسن اشعری و ابن حبان او را به عنوان نخستین کسی که معتقد به خلق قرآن بود معرفی می کنند،[۱۰] میزان نادرست بودن خبر این عزیزان را – که به نظر من عمدی نبوده بلکه از منبع نادرست به دستشان رسیده- نگاه کنید تا اگر سودی از خیرات علمای عامل خود نمی برید حداقل زبان خود را در مورد سابقین بالخیرات خود حفظ کنید.
امام ابوحنیفه در جای دیگری میگوید: هر کس خداوند را به شکلی از اشکال بشری توصیف کند، حقیقتاً کافر است.[۱۱] یا امام ابوحنیفه در جای دیگری بر اساس آیاتی چون: أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِي السَّمَاءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ … (ملک/ ۱۶) آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شدهاید که شما را در زمین فرو برد؟ و احادیثی چون: ارْحَمُوا مَنْ فِی الأَرْضِ یَرْحَمْکُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ.[۱۲] بر اهل زمین ترحّم کنید تا آن که در آسمان است بر شما ترحم کند؛ می گوید: كسي كه بگوید: من نمی دانم پروردگارم در آسمان است يا در زمين و همچنین کسی که بگوید: نمی دانم عرش در آسمان است یا در زمین، کافراست.[۱۳] اگر کسی منکر بودن الله در آسمان شود، بدون شک کافر است.[۱۴]
آیا کسی دیدگاه اهل ارجاء را داشته باشد و مرجئه باشد اینگونه اهل قبله را تکفیر می کند؟ واضح است که امام ابوحنیفه از پدیده ی پلید و ویرانگر مرجئه بری بوده.
البته دیدگاههای مختلفی در تعریف ایمان (تصدیق قلبی و اقرار زبانی با خارج کردن عمل از حقیقت ایمان) و کم و زیاد نشدن ایمان از نگاه امام ابوحنیفه روایت شده است؛ در اینجا باز نکته ی مهم و اساسی به منظور و معنی «تصدیق» از نگاه حنفی ها برمی گردد؛ ابن الهمام الحنفي (۷۹۰- ۸۶۱ق) وابن عابدين حنفی (۱۱۹۸ -۱۲۵۲ق) پیشوای حنفیان شام، در حاشیه اش می گوید: معنی «تصدیق» قبول قلب و موافقت و فرمانبرداری از تمام آنچه است که به ضرورت دانسته می شود که از دین محمد صلی الله علیه و سلم است، به گونه ای که عموم مردم بدون نظر و استدلال آنرا می دانند مثل وحدانیت الله و نبوت و دوباره زنده شدن و جزاء و واجب بودن نماز و زکات و حرام بودن خَمر و امثال این.[۱۵] در اینجا این تصدیقِ مورد نظر حنفی ها همان «أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ» است که در برگیرنده ی اعمال ظاهری نیز هست.
علامه ابن ابی العز حنفی مذهب (۷۳۱ – ۷۹۲ ق) با ذکر اصل: أنَّ القَولَ قِسمانِ: قول و سخن دو بخش است: قَولُ القَلبِ، وهو الاعتقادُ، سخن قلب که اعتقاد است، وقَولُ اللِّسانِ، وهو التكَلُّمُ بكَلِمةِ الإسلامِ، و سخن زبان که تکلم و سخن گفتن به کلمه ی اسلام است؛ والعَمَلَ قسمان: و عمل هم دو بخش است: عمَلُ القَلبِ، وهو نيَّتُه وإخلاصُه، عمل قلب که نیت و اخلاص قلب است، وعَمَلُ الجوارحِ، و عمل جوارح و اعضای بدن؛ به شکل دیگری توضیحاتی را در مورد اینکه ایمان شامل: أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ، است ارائه می دهد که ابن قیم بیان کرده بود.[۱۶]
البته عده ای هم می گویند با آنکه این دیدگاه منسوب به امام ابوحنیفه در تعریف ایمان (تصدیق قلبی و اقرار زبانی با خارج کردن عمل از حقیقت ایمان) و کم و زیاد نشدن ایمان؛ برخلاف عقیده سایر ائمه اسلام مثل: مالک، شافعی، احمد، اسحاق، بخاری و امثال آنهاست و حق هم با آنهاست؛ و عقیده ابوحنیفه دور از صواب و حقیقت است ولی او با وجود این پاداش داده میشود چون اجتهاد کرده است. و ابن عبدالبر مالکی و ابن ابی العز الحنفی قاضی بزرگ دمشق و مصر (۷۳۱- ۷۹۲ ق) میگویند: نمیدانند که آیا ابوحنیفه از این اعتقاداتش برگشته است یا نه؟ والله اعلم.[۱۷] اما با درک صحیح مفهوم «تصدیق» از نگاه دسته هائی از احناف و با بررسی سیستماتیک منهج امام ابوحنیفه این شک و شبهات هم منتفی می شد.
یعنی کسی که با تحقیقی فراگیر و همه جانبه نگر دیدگاه امام ابوحنیفه را بررسی کند متوجه می شود که دیدگاه امام ابوحنیفه در تعریف ایمان همان دیدگاه سایر مومنین اهل سنت و جماعت است و حداقلش این است که مثل علامه ابن ابی العز حنفی مذهب، شک می کند این عقاید مرجئه ای که به نام امام ابوحنیفه در آثار دیگران به او نسبت داده شده است جای شک و تردید دارد و حتی بزرگان مذهب حنفی هم که خیال می کردند امام ابوحنیفه در این مورد خاص دیدگاهی بر خلاف سایر مذاهب اهل اهل سنت داشته نمی دانستند که امام ابوحنیفه اگر این فکر را داشته از این فکرش برگشته یا خیر؟ و این می رساند که مثل امام شافعی و جعفر صادق و دیگران، بخشی از اندیشه های اجتهادی امام ابوحنیفه به ما رسیده نه کل آن، و ما ادله ی فقه و مسیر حرکت صحیح این ائمه را دقیقاً می دانیم و بر صحت و سقم بسیاری از دیدگاههای پیروانشان که به این عزیزان نسبت داده شده است آگاهی دقیق و کاملی نداریم.
ما در شناخت تاریخ صحابه، قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم را محک قرار داده ایم و در شناخت دیدگاههای فقهی بزرگان صالح گذشته هم أدلة الفقه یا أدلة الأحكام الشرعية و منابع فقهی مورد پذیرش خودشان را؛ همین برای تشخیص و دور ریختن سخنان نادرست به اصحاب و اهل دعوت و جهاد کافی است. امام ابوحنیفه منابع فقه خودش را اینگونه معرفی می کند که به همین ترتیب در مسند زید بن علی بنیانگذار مذهب زیدیه نیز ذکر شده است:[۱۸]
- قرآن
- سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم و روایات صحیح از رسول الله صلی الله علیه وسلم به نقل از الثِّقَاتِ عَنِ الثِّقَاتِ.
این یک واقعیت است همچنانکه امام احمد از نظر آگاهی بر احادیث برتر از امام شافعی بود اما امام شافعی در فقه و استنباط از منابع شرعی بالاتر از امام احمد بود به گونه ای که امام احمد را در فقه پیرو امام شافعی می دانند به همین شکل امام ابوحنیفه نیز، در فقه سرآمد همه بود نه در حدیث؛ به همین دلیل این امام بزرگوار به همراه سایر ائمه به صراحت بیان کرده اند: إِذاصَحَّ الحَدِیثُ فَهُوَ مَذهَبِی.[۱۹] اگر حدیثی صحیح واقع شد مذهب من همان است.
ابومحمد شعرانى (۸۹۸- ۹۷۳ق) می گوید: اگر کسی بگوید: من با احادیثی (صحیح) که بعد از وفات امام مذهبم به دست ما رسیدهاند و ایشان به آنها دسترسی نداشته است چه برخوردی داشته باشم؟ در جواب باید گفت: بر تو واجب است که به آنها عمل کنی چون اگر امام شما در قید حیات میبود، یقیناً به آنها عمل می کرد، و شما را نیز به عمل کردن به آن وادار میساخت. بیتردید ائمه بزرگوار، رهروان راه شریعت بودهاند. پس اگر کسی چنین کند، او خیر فراوانی به دست آورده است اما اگر مانند برخی از مقلدین متعصب بگوید: من به حدیثی که امام من به آن عمل نکرده است، کاری ندارم، خیر فراوانی از دست دادهاید. پس باید سعی کند که طبق وصیت خود ائمه، به هر حدیث صحیح که به دست میرسد، عمل کرد. زیرا اگر این حدیث، به دست آنان میرسید یقیناً به مقتضای آن عمل می کردند و هر گونه قیاس و رأی و اجتهاد خود را کنارمیگذاشتند.[۲۰]
ابن عابدین حنفی ضمن نقل: إِذاصَحَّ الحَدِیثُ فَهُوَ مَذهَبِی.[۲۱] اگر حدیثی صحیح واقع شد مذهب من همان است، از امام ابوحنیفه، به نقل از «شرح الهدایة» نقل کرده است: هر گاه به حدیث صحیحی دست پیدا کردید که مخالف مذهب شما بود، حدیث را بگیرید که همان است مذهب شما، و این عمل، شما را از حنفی بودن بیرون نخواهد کرد زیرا خود ابوحنیفه گفته است: « إِذاصَحَّ الحَدِیثُ فَهُوَ مَذهَبِی ». اگر حدیثی صحیح واقع شد مذهب من همان است.
ابوعبدالرحمن محمد ناصرالدین آلبانی می گوید: این توصیه، بیانگر کمال تقوا و دانش امام ابوحنیفه است چون اشاره میکند که ما بر کل احادیث و سنتهای رسولالله صلی الله عليه و سلم اشراف نداریم و آنها را در احاطه دانش خویش در نیاوردهایم ـ چنانکه امام شافعی این مطلب را تصریح نمودهاند ـ بلکه احادیث و سنتهایی وجود دارد که از دید آنها نیز مخفی مانده است، از اینرو به ما دستور دادهاند که در صورت دستیابی به حدیث صحیحی که به آنها نرسیده است، بدان چنگ زده، آن را مذهب آنها تلقی کنیم.
امام شافعي مي گويد: أَجمعَ المسلِمونَ على أَنَّ مَنِ اسْتَبانَ لَهُ سُنَّةٌ عَنْ رَسولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليهِ وسَلَّمَ لم يَحِلَّ لهُ أن يَدَعَها لِقَوْلِ أَحَدٍ؛ [۲۲] مسلمانان اجماع كرده اند بر اين مطلب كه هرگاه برای شخصی، يكي ازسنّت هاي رسول الله صلي الله عليه وسلم آشكار شد برای او حلال نيست كه آن را بخاطر قول هيچ كس رها كند.
البته ممکن است که امام یا امامانی از اهل فقه در دوران خودشان احادیثی را صحیح دانسته باشند و به آن عمل کرده باشند و در طول قرنهای بعد هم به آن عمل شده باشد اما بعدها مشخص شده باشد که این روایت متعلق به رسول الله صلی الله علیه وسلم نیست و ضعیف است و باید رها شود، در چنین حالتی روایت ضعیف رها می شود هر چند فلان امام بزگوار هم آن را صحیح دانسته باشد.
امام شافعی که شاگرد امام مالک بود و هنگامي که به نزد امام مالک آمد المُوَطَّأ را که کتابی از احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است از حفظ برای امام مالک خواند،[۲۳]میگوید: بعد از قرآن کتابی منفعت رسانتر[۲۴] و صحيحتر از کتاب مالک بر روی زمين وجود ندارد؛[۲۵] اما این سخن امام شافعی تنها برای زمان خودش اعتبار دارد و متعلق به زمانی است که هنوز صحیح بخاری و مسلم گردآوری نشده بودند،[۲۶] چون بعد از امام مالک و شافعی، اهل علم، احادیث ضعیف زیادی در المُوَطَّأ پیدا کردند[۲۷] و مثلاً کسی چون سلیم هلالی کتاب «ضعيف المُوَطَّأ» را جمع آوری کرده که در آن به ۳۳۳ روایت ضعیف اشاره کرده است[۲۸] به همین دلیل فرقه های معروف به اهل سنت المُوَطَّأ را نیز جزو صحاح سته قرار نداده اند بلکه تنها به عنوان یکی از مراجع حدیث، از احادیث صحیح آن استفاده می شود و هم اکنون با اینهمه پالفته گری که در احادیث انجام شده نزد فرقه های معروف به اهل سنت صحيح امام بخاری و صحيح امام مسلم و صحاح امثال آلبانی و شعیب صحيحترين و منفعت رسانترین کتابها بعد از قرآن هستند و المُوَطَّأ امام مالک قبل از اين چند کتاب نوشته شده است و موضوعات محدودی را نیز در بر می گیرد، خود امام مالک هم در مدت ۴۰ سال که این روایات المُوَطَّأ را بر مردم قرائت می کرد روایاتی به این کتاب اضافه می کرد یا روایاتی را کم می کرد و یا آنها را ویرایش می کرد و این سیر توسط خودشان شروع شده تا به زمان ما هم رسیده و ادامه داشته و کسانی چون آلبانی و شعیب آل آلبانی ارنؤوطی و غیره ادامه دهنده ی این مسیر مبارک بوده اند.
ابن حجرالعسقلانی (۷۷۳- ۸۵۲ ق) از امام شافعی نقل می کند که می گويد: هر کس که براساس قرآن و سنت حرف بزند پس او بر حق است و هر کس که از غير قرآن و سنت حرف بزند پس او هذيان ميگويد. امام نووی ميگويد: امام شافعی وقتی به عراق آمدند او را ناصرالحديث (ياری دهنده حديث) نامگذاری کردند و علماء و فقهاء خراسان لقب «أصحابالحديث» را بر پيروان شافعی گذاشته اند. با اين حال امام شافعی به خاطر اينکه هيچ بشری احاطه ی کامل بر علوم ندارد جنبه ی احتياط را رعايت کرده و هميشه توصيه به عمل کردن به حديث صحيح و ترک کردن قول خودش در زمانی که اين قول با حديث صريح و ثابتی تناقض داشته باشد ميکند و پيروان امام شافعي در برابر فتاوایی که مخالف با حديث بوده به اين وصيت عمل کرده و حديث را مقدم بر قول امام شافعی کردهاند.[۲۹]
عبدالملک بن عبدالحميد بن مهران ميگويند: امام احمد به من گفتند: چرا کتابهای شافعی را مطالعه نميکنی؟ هيچکدام از مؤلفين تابعتر از شافعی براي حديث و سنت رسولالله نيست. احمدبن حنبل ميگويد: بهترين کار امام شافعی اين بود وقتی که حديثی قبلاً نشنيده بود به آن دست پیدا می کرد فوراً براساس اين حديث فتوی ميدادند و از رأی خود باز می گشتند.
و امام شافعي ميگويد: هر کدام از ما، حديثی از احاديث رسولالله -صلى الله عليه وسلم- بر او مخفی میمانَد، پس هر فتوايی که بدهم و يا قاعدهای را بيان کنم که حديث رسولالله با آن مخالف است پس قول، قول رسولالله -صلى الله عليه وسلم- است و آن حديث هم رأی من است. ربيع از شافعی نقل ميکند که: هنگامی که در کتابم خلاف سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را پیدا کردید پس از سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- پيروي کنيد و سخن من را ترک کنيد: و از او اين جمله مشهور شده است: «إذَا صَحَّ الْحَدِيْثُ فَهُوَ مَذْهَبِي»[۳۰]. اگر حدیثی صحیح واقع شد مذهب من همان است.
ابن حجر واقعه ای را نقل می کند که دلالت بر پيروی و التزام شديد امام شافعی به حديث و سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- دارد و می گوید : مردی از شافعی درباره ی مسألهای سؤال کرد که امام جواب او را داد که رسولالله -صلى الله عليه وسلم- اين چنين ميفرمايند. آن شخص گفت: آيا اين فتوی توهم هست؟ شافعی گفت: اين را نگاه کن. آيا در لباسم علامت و نشانه ی غيرمسلمانان را ميبينی؟ آيا مرا در حالی که از کليسا خارج میشدم ديدهای؟ ميگويم: رسولالله -صلى الله عليه وسلم- اين چنين میفرمايند و میگويی: رأی تو چيست؟[۳۱]
ابنکثير(۷۰۱- ۷۷۴ ق) میگويند: امام شافعی میگويد: اگر بندهای با هر نوع گناه جز شرک به درگاه الله بيايد بهتر از اين است که با علم کلام به درگاه الله بيايد. همچنين میگويند: اگر مردم میدانستند در علم کلام چقدر آراء باطل و نادرست و هوی و هوس وجود دارد همانطور که از شير درنده فرار ميیکنند از علم کلام هم فرار می کردند. و میگويد: حکم من درباره ی اهل کلام اين است که شلاق زده شوند و آنها را در ميان قبايل بگردانند و اعلان کنند: اين جزای کسي است که قرآن و سنت رسولالله -صلى الله عليه وسلم- را ترک کرده و به علم کلام روی آورده است[۳۲]. اما با کنار زدن اصول فقه امام شافعی چون «الرساله» از کتب درسی، عده ای متکلم مثل باقلانی، جوینی، غزالی، سبکی و دیگران تا کنون اصول الفقه مذهب شافعی را بر اساس روشهای کلامی و منطق فلسفی و غیره به پیش برده اند، پدیده و آفتی شوم که در سایر مذاهب هم اتفاق افتاده است.
امام ابوحنیفه کسی بود که استاد علم کلام و سرآمد دوران خودش در علم کلام بود اما آنرا کنار گذاشته و به فقه روی آورد. زُفَر که يکی از شاگردان امام ابوحنيفه است، سبب روی آوردن امام ابوحنيفه را به فقه از زبان خود امام چنين بيان میکند: در علم کلام به درجهای رسيده بودم که زبانزد عام و خاص شده بودم. حلقه درس ما، در نزديکی حلقه درس حَمَّاد بن ابيسليمان بود. روزی زنی از من سؤال کرد که مردی می خواهد زنش را براساس سنّت طلاق دهد او را چند طلاق میدهد؟ پس از جواب حَمَّاد، امام ابوحنيفه می گويد: بعد از آن علم کلام را رها کرده و به حلقه درس حَمَّاد رفته و به خاطر خوب فهميدن درسهايش و جواب درست دادن مورد احترام حَمَّاد قرار گرفتم.
حَمَّاد بن سلیمان ایرانی ساکن کوفه بود که پدرش در زمان ساسانیان حاکم اصفهان بود و در زمان عمر بن خطاب که شهر فتح شد مسلمان شده بود؛ یکی از اساتید امام ابوحنیفه بود و به قول ابنابیالوفاء حنفی (و ۷۷۵ق) صاحب «جواهرالمُضِیه في طبقات الحنفية» و به نقل از کتاب تعلیم میگوید: امام ابوحنیفه مذهبِ خودش را حدوداً از چهارهزار عالم گرفته است به همین دلیل مکی بن ابراهیم گفته است: امام ابوحنیفه دانشمندترین فرد روزگارِ خود بوده است.[۳۳] پس با گرفتن فکر یکی از اساتید امام ابوحنیفه مثل حمّاد[۳۴] و عاصم و قیس و سماک و علقمه و … از علمای کوفه [35] یا مالک بن دینار و قتاده و … از رجال بصره[۳۶] یا عطاء بن ابیرباح از شاگردان ابن عباس فقیه بزرگ مکه[۳۷] یا ربیعه بن ابی عبدالرحمن از علمای اهل رای مدینه[۳۸] یا نافع مولای ابن عمر و ابن شهاب زهری و… در مدینه یا علمای بزرگی چون عمرو بن دینار و ابوالزبیر مکی و … در مکه[۳۹] و عاصم (یکی از قراء هفتگانه) و اعمش و… در قرائت[۴۰] و دیدار با اصحابی چون انس بن مالک و عبدالله بن حارث و … [۴۱] و صدها عالم و استادِ دیگرِ[۴۲] امام ابوحنیفه نمی توان در مورد خود امام ابوحنیفه صحبت کرد بلکه امام ابوحنیفه فرآورده و انرژی و ثمره ی علم حدوداً چهار هزار عالم دوران خودش است.
همین الان هم نمی توان در مورد خود شما بر اساس تعداد معلمین و اساتید مختلف و منابع متنوعی که از آنها کسب علم داشته اید قضاوت کرد، مثلاً فلان استاد حنفی یا شافعی و غیره در فقه و فلان استاد نجدی در حدیث و فلان استاد در تفسیر یا فلان استاد شیعی جعفری در صرف و نحو و غیره داشته اید؛ حالا شما کدامیک از اینها هستید؟ هیچ یک، و نمی توان بر اساس عقاید یکی از این اساتید در مورد شما قضاوت کرد بلکه شما تولید نهائی و فراورده ی همه ی اینها هستید؛ امام ابوحنیفه هم ثمره ی علم حدوداً چهار هزار عالم دوران خودش بود.
در این صورت و بدون شک امام ابوحنیفه قرآن و حدیث را به نفع علم کلام ترک نکرده است بلکه علم کلام را به نفع قرآن و حدیث و فقه شریعت ترک کرده است به همین دلیل مورد تعریف و تمجید امام شافعی و دیگران قرار گرفته است؛ اما اینکه مثلاً احمد بن ابی داود که در فقه حنفی مذهب اما رئیس معتزله ی زمان خودش می شود و بدعت محنة را به وجود می آورد در حالی که امام ابوحنیفه به صورت مطلق معتقدین به خلق قرآن که معتزله یکی از آنها بودند را تکفیر کرده است ربطی به امام ابوحنیفه ندارد.
امام شمس الدین ذهبی (۶۷۳ ـ ۷۴۸ ق) محدث بزرگ دوران خودش و مورخ مشهور و عالم برجسته ی جرح و تعدیل،[۴۳] امام ابوحنیفه را جزو محدثین نام می برد و می گوید امام ابوحنیفه از جمله ده نفری هستند که مدار علم کتاب و سنت در عصرِ خود بودند،[۴۴] قطعاً کسی که در آن دوران عالم برجسته به علم حدیث بوده از حفاظ حدیث هم بوده و اگر به اندازه ی توانائی و وسعتش در کنار حفظ قرآن، اعتنا و اهتمامش به حدیث زیاد نمیبود، استنباط مسایل فقهی هیچگاه برایش فراهم نمی شد؛ ذکر این داستان از سلیمان بن مهران معروف به أَعْمَش (۶۱ ـ ۱۴۷ یا ۱۴۸ق) می تواند امام ابوحنیفه را بیشتر برای ما روش کند: از اعمش روایت شده که ابوحنیفه نزد وی قرار داشت و از وی چند مسألهیی پرسش شد، به ابوحنیفه گفت: در این مسایل چه میگویی؟ امام ابوحنیفه پاسخ داد. اعمش گفت: روی چه دلیلی میگویی. گفت: بر اساس احادیثی که از تو روایت کردهام، و احادیث زیادی را با سندش ذکر کرد.اعمش گفت: همین بس است، آن احادیثی را که من برای تو در صد روز گفتهام، در یک ساعت آنها را به من بازگو میداری. نمیدانستم که تو به این احادیث عمل میکنی. ای گروه فقها! شما جایگاه طبیبان را دارید و ما دوافروشانیم و تو ای شخص (ابوحنیفه) هر دو راه را گرفتهای.
به این شکل بسیاری از اهل حدیثِ هم عصر با امام ابوحنیفه و حتی قرنهای بعد از او تا کنون به دلیل جهالت به امام ابوحنیفه و یا به دلیل حسادت به جایگاه امام ابوحنیفه او را مورد انواع اتهامات و حتی مورد تکفیر هم قرار داده ند،[۴۵] اما امام ابوحنیفه مثل همین برخوردی که با اعمش می کند با همه با ادب اسلامی و مدارا وارد گفتگو و نقد شرعی می شود و شما هرگز مقابله به مثلی در برابر مخالفین فکری که در حقش ظلم می کنند نمی بینید و یا در «العالم و المتعلم» فرقه های مرجئه، غلاة شیعه و خوارج را مورد نقد قرار می دهد[۴۶]یا مناظره هائی با بزرگان معتزله مثل عمرو بن عبید[۴۷] و سایر سران معتزله انجام می دهد[۴۸] و نقدهائی بر امثال واصل بن عطا موسس فرقه معتزله می نویسد[۴۹] یا با جهم بن صفوان بلخی (سمرقندی) بنیانگذار مرجئه جهمیه در مساله ایمان مناظره می کند[۵۰] و با عقاید ارجاء و مرجئه ای جهمیه و اندیشه های مقاتل بن سلیمان مخالفت می کند[۵۱] و حتی با دهری ها (ماتریالیستها/ آتئیستها) مناظره و گفتگو می کند[۵۲] باز اثری از انحراف از جاده ی شرعی گفتگو نمی بینید.
امام ابوحنیفه به صراحت می گوید: إِذَا قُلْتُ قَوْلًا یُخَالِفُ کتاب اللَّهُ تَعَالَى وَ خَبِّرْ الرَّسُولِ فاترکوا قَوْلِی. هرگاه فتوایى دادم که با کتاب الله و یا خبرى که از رسول صلی الله علیه وسلم رسیده مخالف بود، فتواى مرا کنار بگذارید؛[۵۳] این سخن امام مالک[۵۴] و شافعی[۵۵] و حنبل[۵۶] و سایر ائمه ی بعد از ایشان هم بوده است و به قول امام شافعی: أَجمعَ المسلِمونَ على أَنَّ مَنِ اسْتَبانَ لَهُ سُنَّةٌ عَنْ رَسولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عليهِ وسَلَّمَ لم يَحِلَّ لهُ أن يَدَعَها لِقَوْلِ أَحَدٍ؛[۵۷]مسلمین اجماع دارند بر اینکه، برای کسی که در مسألهای، سنت رسولالله صلی الله عليه و سلم روشن باشد، روا نیست که سخن رسولالله صلي الله عليه و سلم را ترک کند و سخن کسی دیگر را بپذیرد.
پذیرش سخن هر مخلوقی به جای سخن خالق که از کانال رسول خاتم صلی الله علیه وسلم بیان شده است یعنی پذیرش گمراهی و آتش جهنم و تمام این ائمه ی بزرگوار و پیروان مخلص آنها نه تنها این گمراهی و آتش جهنم را برای خودشان نمی خواستند بلکه برای هیچ انسان حق طلب و بخصوص برای هیچ مومنی نمی خواستند و نمی خواستند شخص را در باطل و گمراهی و بر مسیر آتش رها کنند و برایشان مهم نبود که این شخص از این سخن حق او خوشحال می شوند یا ناراحت و ناراضی؛ این، دوست داشتن حقیقی دیگران است.
این ائمه و بزرگواران «عملاً» و با زبان به مخاطب خود می رسانند که اگر کسی قبر و قیامت و آخرت شما برایش مهم نیست و به شما خطرات راه رسیدن به بهشت را نشان نمی دهد و شما را رها کرده است تا عاقبت شما شر و به جهنم ختم شود، یا اصلاً برایش مهم نیست شما مسیر اهل جهنم را می روید یا اهل بهشت را، مطمئن باشید چنین شخصی دوست واقعی شما نیست و خیر حقیقی شما را نمی خواهد و اصلاً اهمیتی برایش ندارید هر چند برای شما جکهای زیبا بگوید و شما را بخنداند و در مهمانیها از شما پذیرائی زیبا و استقبال گرمی کند.
«العلم» یا قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم فریضه ای مثل زکات و حج و جهاد است که به دست آوردن آن به اندازه ی توانائی بر هر مسلمانی واجب است و زمانی هم که به شخص رسید واکنش شخص محکی می شود برای میزان مومن بودن شخص، و دوست حقیقی و دلسوز واقعی شما کسی است که شما را به سوی آن فرا می خواند.
ابن وهب میگوید: من در مجلس امام مالک حضور داشتم از ایشان در مورد خلال انگشتان، در وضو، سؤال شد، فرمودند: «لازم نیست». من بعد از اینکه مردم متفرق شدند، خدمت ایشان رفتم و گفتم : نزد ما در این مورد حدیثی وجود دارد، و آن را برایش بیان کردم که المُستورِد بن شدّاد القَرَشيّ روایت میکند «که ایشان رسولالله صلي الله عليه و سلم را در حال وضو دیده که انگشتان پاهایش را با انگشت کوچک دستش خلال نموده است» امام مالک فرمود این حدیث خوبی است من تا حالا آن را نشنیده بودم. (ابن وهب میگوید:) پس از آن همواره میدیدم که هر گاه از ایشان در مورد خلال انگشتان سؤال میشد، به آن امر می کرد.[۵۸]
امام نووی شافعی هم (۶۳۱ – ۶۷۶ ق) می گوید: از اصحاب ما (شافعی ها) بیشترین کسانی که مطابق حدیث فتوا صادر کرده اند، ابویعقوب بویطی و ابوالقاسم دارکی هستند و از محدثین کسانی که این رویه را در پیش داشتند، امام ابوبکر بیهقی و دیگران معروفاند. در مجموع گروه بزرگی از متقدمین شوافع هر گاه در مسألهای حدیث صحیحی مییافتند و مذهب شافعی را در آن مسأله، مخالف با حدیث میدیدند، حدیث را گرفته و قول شافعی را کنار میگذاشتند و میگفتند: مذهب شافعی اینست که بر حدیث عمل شود.
ابن صلاح شَهرزوری (۵۷۷ -۶۴۳ق) میگوید: «هر گاه کسی از شوافع به حدیثی برخورد کرد که با مذهبش در آن مسأله متضاد بود، اگر مجتهد مطلق است یا حداقل در همان مسأله تخصص دارد، میتواند مستقلاً بدان عمل نماید و اگر چنین نبود و برای رد حدیث، دلیل کافی پیدا نکرد پس اگر امامی غیر از شافعی به آن عمل کرده است میتواند از او پیروی کند، و بر آن عمل نماید و این به عنوان عذری جهت ترک پیروی امام خویش در آن مسأله پذیرفته خواهد شد».
علامه ی محدث شیخ ابوعبدالرحمن نوح نجاتی می گوید: مشکل دیگری نیز وجود دارد که ابن صلاح به آن اشاره نکرده است و آن اینکه اگر کسی دیگر هم به آن حدیث، عمل نکرده بود، چاره چیست؟ این سؤال را تقیالدین سُبکی شافعی مذهب (۶۸۳- ۷۵۶ق) در رسالهای به نام «معنی قول الشافعی إذَا صَحَّ الْحَدِيْثُ فَهُوَ مَذْهَبِي…» اینگونه پاسخ داده است: در این صورت نیز باید از حدیث پیروی کند و شخص اینگونه تصور کند که هماکنون در مجلس رسول الله صلی الله علیه وسلم و در مقابل ایشان قرار گرفته و این حدیث را مستقیماً از زبان مبارک رسولالله صلی الله عليه و سلم میشنود، آیا باز هم به خود اجازه میدهد که به آن عمل نکند؟ به الله سوگند که چنین چیزی ممکن نخواهد بود. یقیناً هر انسانی به اندازهی فهم و توان خویش مسئول است.[۵۹]
امام بیهقی (۳۸۴- ۴۵۸ق) هم گفته است: از اینرو میبینیم امام شافعی بیشتر به حدیث روی میآورد و به جمعآوری احادیث اهل حجاز، شام، یمن و عراق پرداخته است و هر حدیثی را که نزد وی صحیح بود فوراً بدون واهمه به آن عمل میکرد و حق را که مییافت بدون توجه به اینکه اهل شهر و جامعهاش در مورد آن، چه نظری دارند بدان تن میداد.
حافظ ابن رجب حنبلی (۷۳۶- ۷۹۵ق) میگوید: بر هر مسلمانی که سخن پیامبر صلی الله عليه و سلم به او برسد و آن را تشخیص دهد، واجب است که آن را برای امت بیان کند و آنها را بدان نصیحت کرده و به پیروی از آن، امر کنی؛ هر چند که مقتضای سخن پیامبر صلي الله عليه و سلم، خلاف رأی و فتوای یکی از بزرگان امت باشد زیرا سخن و دستور رسول الله صلی الله عليه و سلم بیشتر از سخن هر کسی دیگر شایسته احترام گذاشتن و بزرگ دانستن و پیروی است. از اینرو اصحاب رسول الله صلی الله عليه و سلم و سلف صالح امت، هر سخنی را که مخالف با سنت صحیح رسول الله صلی الله عليه و سلم می دیدند با شدیدترین وجه آن را رد میکردند.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] ملا علی قاری، ج۱، ص۱۴، سطر ۱۵،۱۶، شرح الفقه الاکبر، بیروت، ۱۴۰۴ ق/۱۹۸۴ م/ ماتریدی، محمد بن محمد، «عقیده»، ص۲۱ ص۳۰-۳۱ ص ۴۰ص۴۵، ضمن السیف المشهور
[۲] ماتریدی، محمد بن محمد، «عقیده»، ص ۳۶، ضمن السیف المشهور.
[۳] ماتریدی، محمد بن محمد، ج۱، ص۳۸۲، التوحید، به کوشش فتح الله خلیف، بیروت، ۱۹۸۶ م.
[۴] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۵۲، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م.
[۵] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۴۰ـ۴۱، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م.
[۶] اسفراینی، طاهر بن محمد، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶، التبصیر فیالدین، به کوشش محمد زاهد کوثری، قاهره، ۱۳۷۴ ق/۱۹۵۵م./ ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۵۶./ بزودی، علی بن محمد، ج۱، ص۸، اصول الفقه، در هامش کشف الاسرار
[۷] بخاری، محمد بن اسماعیل، ج۴، ص۸۱، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸م./ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص۱۳۸، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، ۱۴۰۰ ق/۱۹۸۰م./ کشی، محمد، ج۱، ص۱۹۰، معرفه الرجال، اختیار طوسی، به کوشش حسن مصطفوی، مشهد، ۱۳۴۸ ش./ اشعری، سعد بن عبدالله، ج۱، ص۶، المقالات و الفرق، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، ۱۳۶۱ ش./ عقیلی، محمد بن عمرو، ج۴، ص۲۸۳، کتاب الضعفاءالکبیر، به کوشش عبدالمعطی امین قلمجی، بیروت، ۱۴۰۴ق ۱۹۸۴م.
[۸] الفقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه، ضمن «شرح الفقه الاکبر» الفقه الاکبر، ج۱، ص۲، منسوب به همو، قاهره، مکتبه محمد علی صبیح واولاده./ ملا علی قاری، شرح الفقه الاکبر، ج۱، ص۹ وص۴۱، بیروت، ۱۴۰۴ ق/۱۹۸۴ م./ حکیم سمرقندی، اسماعیل بن محمد، ج۱، ص۴۸، السوادالاعظم، ترجمه کهن فارسی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۴۸ش/ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۷۷ـ۳۷۸، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق./ بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، الاسماء و الصفات، ص۳۲۲، بیروت، دارالکتب العلمیه.
[۹] الذهبي، شمس الدين، مناقب الامام ابي حنيفه وصاحبيه، ج ۱ ص ۴۴
[۱۰] اشعری، ابوالحسن، «الابانه»، ص۳۸، الرسائل السبعه فی العقائد، حیدر آباد دکن، ۱۴۰۰ ق/ ۱۹۸۰م./ ابن حبان، محمد، ج۳، ص۶۵، کتاب المجرحین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب، ۱۳۹۶ ق/۱۹۷۶م./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۷۸ـ۳۸۱، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.
[۱۱] العقیدة الطحاویة، به تعلیق آلبانی ص۵۲
[۱۲] الزرقاني، مختصر المقاصد ۸۴ / ابن دقيق العيد، الاقتراح في بيان الاصطلاح 127 / العراقي، الأربعون العشارية 125 / محمد جار الله الصعدي، النوافح العطرة 151
[۱۳] ابوحنیفه، فقه الاکبر ص /۱۳۵ «من قَالَ لَا اعرف رَبِّي فِي السَّمَاء اَوْ فِي الأَرْض فقد كفر وَكَذَا من قَالَ إِنَّه على الْعَرْش وَلَا ادري الْعَرْش أَفِي السَّمَاء اَوْ فِي الأَرْض»
[۱۴] ابوحنیفه، فقه الاکبر، ص ۴۹ / وعرشه فوق سبع سموات، فقلت: إنه يقول {عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى} ، ولكن لايدري العرش في السماء أم في الأرض. فقال: إذا أنكر أنه في السماء فقد كفر»/ امام ذهبی، العرش ۲/ ۲۲۶ و… در کتاب هایشان این قول امام ابوحنیفه را آورده اند.
[۱۵] ابن عابدين، حاشية رد المحتار، على الدر المختار: شرح تنوير الأبصار ، ص۴/۲۲۱ / معنى التصديق قبول القلب وإذعانه لما علم بالضرورة أنه من دين محمد صلى الله عليه وسلم بحيث تعلمه العامة من غير نظر واستدلال كالوحدانية والنبوة والبعث والجزاء ووجوب الصلاة والزكاة وحرمة الخمر ونحوها
[۱۶]ابن ابی العز، شرح الطحاوية ۲/۴۷۸/ هنا أصلٌ آخَرُ، وهو: أنَّ القَولَ قِسمانِ: قَولُ القَلبِ، وهو الاعتقادُ، وقَولُ اللِّسانِ، وهو التكَلُّمُ بكَلِمةِ الإسلامِ، والعَمَلَ قسمان: عمَلُ القَلبِ، وهو نيَّتُه وإخلاصُه، وعَمَلُ الجوارحِ، فإذا زالت هذه الأربعةُ زال الإيمانُ بكَمالِه، وإذا زال تصديقُ القَلبِ لم ينفَعْ بقيَّةُ الأجزاءِ، فإنَّ تصديقَ القَلْبِ شَرطٌ في اعتبارِها وكَونِها نافعةً، وإذا بَقِيَ تصديقُ القَلْبِ وزال الباقي فهذا موضِعُ المعركةِ! ولا شَكَّ أنَّه يلزَمُ من عَدَمِ طاعةِ الجوارحِ عَدَمُ طاعةِ القَلْبِ؛ إذ لو أطاع القَلبُ وانقاد، لأطاعت الجوارحُ وانقادت، ويلزَمُ من عَدَمِ طاعةِ القَلبِ وانقيادِه عَدَمُ التصديقِ المستلزِمِ للطَّاعةِ، قال صلَّى اللهُ عليه وسلَّم:«إنَّ في الجَسَدِ مُضغةً إذا صلَحَت صَلَح لها سائِرُ الجسَدِ، وإذا فسَدَت فَسَد لها سائِرُ الجسَدِ، ألا وهي القَلبُ». فمن صَلَح قَلْبُه صَلَح جَسْدُه قطعًا، بخِلافِ العَكْسِ.
[۱۷] ابن عبدالبر، التمهید، ۹/۲۴۷، شرح العقیدة الطحاویة، ص۳۹۵٫
[۱۸] مسند زید بن علی، ص ۲۹۳، بیروت، ۱۹۶۶م.
[۱۹] ابن عابدین، حاشيته على الدر المختار” ۱/۳ و در «رسم المفتی» (۱/۴).
[۲۰] شعرانی، عبدالوهاب بن احمد، المیزان الکبری ۱/۲۶
[۲۱] ابن عابدین، حاشيته على الدر المختار 1/3 و در «رسم المفتی» (۱/۴)/ نیز: العراقي في “المستخرج على المستدرك” (ص۱۵) / الشيخ صالح الفلاني المالكي في “إيقاظ همم أولي الأبصار” (ص۶۲) /
[۲۲]الفُلَّاني، إيقاظ همم أولي الأبصار للاقتداء بسيد المهاجرين والأنصار،ج۱ ص ۶۸ / ابن القيم، إعلام الموقعین (٢/٣٦١)
[۲۳] نووی، مقدمه «المجموع»/ ابن کثیر، البداية و النهاية
[۲۴]أبو نعيم، حلية الأولياء، ج۹، ص۶۳
[۲۵] ابن عبد البر، الاستذكار” (۱/۱۶۶) “التمهيد” (۱/۶۸)/ قال الامام الشافعی: لا أعلم كتاباً في العلم أكثر صواباً من كتاب مالك ، ويروى : ما على وجه الأرض بعد كتاب الله أصح من كتاب مالك/ وعن الربيع قال : سمعت الشافعي يقول : كان مالك إذا شك في الحديث طرحه كله ./ وقال سفيان بن عيينة : رحم الله مالكا ، ما كان أشد انتقاده للرجال .
[۲۶] الحافظ ابن كثير، اختصار علوم الحديث، ص ۲۴-۲۵
[۲۷]السیوطی، تدريب الراوی (۱/۱۱۱)/ الحافظ العراقي، التقييد والإيضاح شرح مقدمة ابن الصلاح (۱/ ۲۵)/ الفكر المنهجي عند المحدثين ، د همام سعيد ص (۱۱۱-۱۱۸) / مناهج المحدثين ، د ياسر الشمالي ص(۲۸۵) فما بعده ،/ مقدمة تحقيق الموطأ ، ط فؤاد عبد الباقي
[۲۸] هلالی، سلیم، ضعيف الموطأ ( مالک بن انس)، دار ابن حزم – بیروت – لبنان ۱۴۳۳هـ ۲۰۱۲م
[۲۹]. مقدمة المجموع امام نووي.
[۳۰]. هنگامي که حديث صحيح باشد پس آن مذهب من است.
[۳۱]. توالي التأسيس.
[۳۲]. البداية و النهاية.
[۳۳] قواعد فی علوم الحدیث، ص۳۰۸
[۳۴] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۳۴، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق
[۳۵] ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، ج۴، ص۴۴۹، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ ق/۱۹۵۳م./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۲۵، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق/ قضاعی کلبی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، نسخه خطی کتابخانه احمد ثالث، شم ۲۸۴۸./ مزي، يوسف بن عبدالرحمن، تهذيب الكمال، ج۱۸، ص۱۲۷-۱۲۸، نسخة خطي كتابخانة احمد ثالث، شم ۲۸۴۸.
[۳۶] مکی، موفق ابن احمد، ج۱، ص۵۹، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ ق.
[۳۷] ترمذی، محمد بن عیسی، سنن، به کوشش احمد محمد شاکر و دیگران، ج۵، ص۷۴۱، قاهره، ۱۳۵۷ ق/۱۹۳۸ م به بعد.
[۳۸] ابوزرعه دمشقی، عبدالرحمن بن عمرو، ج۱، ص۴۲۸، تاریخ، به کوشش شکرالله قوجانی، دمشق، ۱۴۰۰ ق/۱۹۸۰م.
[۳۹] مزی، یوسف بن عبدالرحمن، ج۱۸، ص۱۲۷-۱۲۸، تهذیب الکمال، نسخه خطی کتابخانه احمد ثالث، شم ۲۸۴۸
[۴۰] ابن جزری، محمد بن محمد، ج۲، ص۳۴۲، غایه النهایه، به کوشش گ برگشترسر، قاهره، ۱۳۵۱ ق/۱۹۳۲م.
[۴۱] نووی، یحیی بن شرف، ج۱، ص۲۱۶، تهذیب الاسماء و اللغات، قاهره، ۱۹۲۷ م./ صیمری، حسین بن علی، ج۱، ص۱۸-۱۹، اخبارابی هنیفه واصحابه، بیروت، ۱۴۰۵ق /۱۹۸۵م.
[۴۲] خوارزمی، ابوالموید محمد بن محمود، ج۲، ص۳۳۳، جامع مسانید ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۳۲ق.
[۴۳] عبدالستار الشیخ، «سلسلة أعلام المسلمین: الحافظ الذهبي؛ مؤرخ الإسلام، ناقد المحدثین، إمام المُعَدّلین والمُجَرّحین»، ناشر: دارالقلم دمشق، چاپ اول: ۱۴۱۴ هـ ق ـ ۱۹۹۴ م
[۴۴] تذکره الحفاظ، مکتبه رحمانیه ۱/۱۲۶و مکتبه ابن تیمیه ۱/۱۶۸ / مکانه الامام ابی حنیفه فی الحدیث، ص ۴۶ -۴۷
[۴۵] بسوی، یعقوب بن سفیان، ج۲، ص۷۸۶، المعرف هوالتاریخ، به کوشش اکرم ضیاءعمری، بعداد، ۱۹۷۵-۱۹۷۶م./ عقیلی، محمد بن عمرو، ج۴، ص۲۸۲، کتاب الضعفاءالکبیر، به کوشش عبدالمعطی امین قلمجی، بیروت، ۱۴۰۴ق ۱۹۸۴م./ عبدالله بن احمد بن حنبل، السنه، ج۱، ص۱۸۰ به بعد، به کوشش محمد بن سعید قحطانی، ریاض، ۱۴۰۶ق /۱۹۸۶م. (اصل کتاب جای شک وشبهه است)/ ابوزرعه دمشقی، عبدالرحمن بن عمرو، ج۱، ص۵۰۵ به بعد، تاریخ به کوشش شکرالله قوجانی، دمشق، ۱۴۰۰ ق/۱۹۸۰م/ ابن حبان، محمد، ج۳، ص۶۳ به بعد، کتاب المجرحین، به کوشش محمود ابراهیم زاید، حلب، ۱۳۹۶ ق/۱۹۷۶م.
[۴۶] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۴۰ـ۴۲ج۱، ص۱۳۱، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م. / ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۵۸ ـ ۱۵۹، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه/ سید مرتضی، علی بن حسین، الفصول المختاره، ج۱، ص۲۷، نجف، کتابخانه حیدریه./ مکی، موفق ابن احمد، ج۲، ص۱۰۴، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ ق.
[۴۷] الفقه الاکبر منسوب به شافعی، همراه با الفقه الاکبر، ج۱، ص۲۵۰/ قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، به کوشش فواد سید، تونس، ۱۳۹۳ق /۱۹۷۴م.
[۴۸]ملاحسین رومی، «الجوهره المنیفه»، ج۱، ص۱۵، الرسائل السعبه فی العقائد، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۰ ق/ ۱۹۸۰ م/ الفقه الاکبر منسوب به شافعی، همراه با الفقه الاکبر، ج۱، ص۲۵۳، قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، به کوشش فواد سید، تونس، ۱۳۹۳ق /۱۹۷۴م.
[۴۹] الفقه الاکبر منسوب به شافعی، همراه با الفقه الاکبر، ج۱، ص ۲۵۳- ۲۵۰، قاضی عبدالجبار، فضل الاعتزال، به کوشش فواد سید، تونس، ۱۳۹۳ق /۱۹۷۴م./ ملاحسین رومی، «الجوهره المنیفه»، ج۱، ص۱۵، الرسائل السعبه فی العقائد، حیدرآباد دکن، ۱۴۰۰ ق/ ۱۹۸۰ م./
[۵۰] مکی، موفق ابن احمد، ج۱، ص۱۴۵، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ ق./ بزودی، علی بن محمد، ج۱، ص۱۱، اصول الفقه، در هامش کشف الاسرار (نک: علاءالدین بخاری).
[۵۱] ذهبی، محمد بن احمد، سیراعلام النبلاء، ج۷، ص۲۰۲، به کوشش شعیب ارنووط و دیگران، بیروت، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م./ عبدالقادر قرشی، الجواهرالمضیه، ج۱، ص۳۱، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۷۶، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق./ الفقه الاکبر منسوب به ابوحنیفه، ضمن «شرح الفقه الاکبر» الفقه الاکبر، ج۱، ص۲۱، منسوب به همو، قاهره، مکتبه محمد علی صبیح واولاده.
[۵۲] ملا علی قاری، شرح الفقه الاکبر، ج۱، ص۳۲، بیروت، ۱۴۰۴ ق/۱۹۸۴ م.
[۵۳] ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج ۲، ص ۳۲/ ابن حزم، اصول الاحکام، ج ۶، ص ۱۴۹/ ابن حزم، ایقاظ الهمم، ص۶۲٫
[۵۴] ابن عبدالبر، الجامع (۲/۳۲) / ابن حزم، اصول الأحکام (۶/۱۴۹) و «الفلانی» (ص ۷۲)./ ابن حزم، الإحکام ، ج ۶، ص ۷۹۰ / ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج ۱۰، ص ۸٫/ قال مالک بن انس: إنّما أنا بشر أخطىء و أصیب، فانظروا فی رأیی فکلّ ما وافق الکتاب و السنّة فخذوه و کلّ ما لم یوافق الکتاب و السّنة فاتْرکوه; من بشرم، گاهى به خطا مى روم و گاه به واقع دست مى یابم، در فتوایم دقت کنید، آنچه موافق کتاب و سنّت بود بگیرید و آنچه موافق نبود، ترک نمایید
[۵۵]ابن عساکر، «تاریخ دمشق» (۱۵/۲/۳) و «اعلام الموقعین» (۲/۳۶۳) و «الایقاظ» (ص ۱۰۰) / ما من أحدٍ إلاّ و تذهب علیه سنّة لرسولالله صلي الله عليه و سلم و تعزب عنه، فمهما قلت من قولٍ، أو أصّلت من أصلٍ فیه عن رسولالله صلي الله عليه و سلم خلاف ما قلت؛ فالقول ما قال رسولالله صلي الله عليه و سلم و هو قولی» (یقیناً این احتمال وجود دارد که برای هر فرد، سنتی از سنتهای پیامبر صلي الله عليه و سلم ، پوشیده بماند، پس هر گاه من سخنی گفتم یا اصلی پایهگذاری کردم که مخالف با سنت رسولالله صلي الله عليه و سلم بود، سخن پیامبر صلي الله عليه و سلم را بپیذیرید که سخن من است.
ابن قیم (۲/۳۶۱) و فلانی (ص ۶۸)./ أجمع المسلمون علی أنّ من استبان له سنّة عن رسولالله صلي الله عليه و سلم لم یحلّ له أنّ یدعها لقول أحدٍ» به اتفاق همه مسلمانان، برای کسی که در مسألهای، سنت رسولالله صلي الله عليه و سلم روشن باشد، روا نیست که سخن پیامبر صلي الله عليه و سلم را ترک کند و سخن کسی دیگر را بپذیرد
هروی در «ذم الکلام» (۳/۴۷/۱) و خطیب در «الاحتجاج» (۸/۲) و ابن عساکر در «تاریخ دمشق» (۱۵/۹/۱) و نووی در «المجموع» (۱/۶۳) و ابن قیم (۲/۳۶۱) و فلانی (ص ۱۰۰) و ابن حبان در صحیح خود (۳/۲۸۴ الاحسان)./ إذا وجدتم فی کتابی خلاف سنّة رسولالله صلي الله عليه و سلم فقولوا بسنّة رسولالله ، و دعوا ما قلت» «و فی روایة : فاتّبعوها و لاتلتفتوا إلی قول أحد» هر گاه در کتاب من، موردی خلاف سنت پیامبر صلي الله عليه و سلم یافتید، سنت پیامبر صلي الله عليه و سلم را بگیرید و سخن مرا رها کنید (و در روایتی فرمود: از آن پیروی نمایید و به سخن کسی دیگر توجه نکنید.
نووی در مصدر سابق، شعرانی (۱/۵۷) به نقل از حاکم و بیهقی و فلانی در (ص ۱۰۷)./ إذا صحّ الحدیث فهو مذهبی»[۱۳] (حدیث صحیح، مذهب من است)./ شعرانی میگوید: ابن حزم گفته است: این مقوله از ایشان و دیگر ائمه ثابت است.
ابن ابیحاتم در «آداب الشافعی» (ص ۹۴-۴۵)، ابونعیم در «الحلیة» (۹/۱۰۶)، خطیب در «الاحتجاج بالشافعی» (۸/۱). ابن قیم به صحت نسبت این قول به شافعی یقین نموده است «الاعلام» (۲/۲۳۵) و فلانی در «الایقاظ» (۱۵۲) / و خطاب به امام احمد فرمود: «أنتم أعلم بالحدیث و الرّجال منّی، فإذا کان الحدیث الصحیح؛ فأعلمونی به أیّ شیئیٍ یکون کوفیّاً او بصریاً أو شامیاً؛ حتّی أذهب إلیه کان صحیحا» شما در مورد حدیث و علم رجال از من آگاهترید، هر گاه حدیث صحیحی به دست شما رسید، خواه از کوفه باشد یا از بصره یا شام، مرا اطلاع دهید تا برای به دست آوردن آن، رخت سفر بربندم.
ابونعیم در «الحلیة» (۹/۱۰۷)؛ هروی (۴۷/۱)، ابن قیم در «اعلام الموقعین» (۲/۳۶۳) و فلانی (ص ۱۰۴)./ کلّ مسألةٍ صحّ فیها الخبر عن رسولالله صلي الله عليه و سلم عند أهل النّقل بخلاف ما قلت؛ فأنا راجع عنها فی حیاتی و بعد مماتی» در هر مسئلهای که حدیثی از رسولالله صلي الله عليه و سلم بر خلاف آنچه که من گفته بودم نقل گردید، خواه در حیات من چنین اتفاقی بیفتد یا بعد از مرگم، من از سخن خود همین حالا رجوع میکنم .
ابن ابیحاتم در «آداب الشافعی» (۹۳) و ابوالقاسم سمرقندی در «الامالی» ابوحفص مؤدب در «المنتقی من الامالی» (۲۳۴/۱) و ابونعیم در «الحلیة» (۹/۱۰۶) و ابن عساکر (۱۵/۱۰/۱) با سند صحیح./ إذا رأیتمونی أقول قولاً، و قد صحّ عن النّبی صلي الله عليه و سلم خلافه، فاعلموا أنّ عقلی قد ذهب»هر گاه متوجه شدید که سخن من با حدیث صحیح پیامبر صلي الله عليه و سلم ، مخالفت دارد، بدانید که عقلم را از دست دادهام.
ابن ابیحاتم (ص ۹۳) و ابونعیم و ابن عساکر(۱۵/۹/۲) با سند صحیح./ کلّ ما قلت؛ فکان عن النبی صلي الله عليه و سلم خلاف قولی ممّا یصح؛ فحدیث النبی أولی، فلا تقلّدونی»هر گاه من سخنی گفتم و حدیث صحیحی از رسولالله صلي الله عليه و سلم خلاف سخن من دیده شد، حدیث پیامبر صلي الله عليه و سلم بر سخن من ترجیح دارد پس از من تقلید نکنید.
ابن ابیحاتم (ص ۹۳-۹۴)./ کلّ حدیثٍ عن النبی صلي الله عليه و سلم فهو قولی، و إن لم تسمعوه منّی» هر حدیث پیامبر صلي الله عليه و سلم ، (این طور تصور شود که) سخن من است اگرچه آن را از زبان من نشنیده باشید.
ذم الکلام، ج ۳، ص ۴۷، ح ۱ / ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۵۱، ص ۳۸۶٫/ (امام شافعى مى گوید:إذا وجدتم فی کتابی خلاف سنّة رسول الله فقولوا بسنّة رسول الله و دعوا ما قلت; هرگاه در کتاب من خلاف سنّت رسول الله صلی الله علیه وسلم را یافتید، سنّت پیامبر را بگیرید و گفته مرا رها سازید) / ابوالقاسم سمرقندى، امالى/ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۵۱، ص ۳۸۷٫( إذا رأیتمونى أقول قولا و قد صحّ عن النبى صلی الله علیه وسلم خلافه فاعلموا أن عقلی قد ذهب; هرگاه مشاهده کردید من چیزى را گفتم و از رسول الله صلی الله علیه وسلم خلاف آن رسیده، بدانید که عقل خود را از دست داده ام)
[۵۶] ابن قیم، إعلام الموقعین، ج ۲، ص ۲۰۱(احمد حنبل مى گوید: لا تُقلّدْنى و لا تُقلِّد مالکاً و لا الشّافعی و لا الأوزاعی و لا الثوری و خذ من حیث أخذوا; از من تقلید مکن، از مالک، شافعى، اوزاعى و ثورى نیز تقلید مکن بلکه وظیفه و تکلیف شرعى خود را از آنجا بگیر که آنها گرفتند) / ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج ۲، ص ۱۴۹٫ (رأى الاوزاعی و رأى المالک و رأى أبی حنیفة کلّه رأی و هو عندی سواء و انّما الحجّة فى الآثار; رأى أوزاعى، مالک و ابوحنیفه همه رأى و نزد من مساوى هستند و حجّت اصلى در آثار و اخبار رسیده (از پیامبر) است)/ فلانی (۱۱۳)، و ابن قیم در «الأعلام» (۲/۳۰۲)./ لاتقلّدنی و لاتقلّد مالکاً و لا الشّافعی و لا الأوزاعی و لا الثّوری، و خذمن حیث أخذوا» نه از من تقلید کن و نه از مالک و شافعی و اوزاعی و ثوری، بلکه از آنجا که آنها گرفتهاند، بگیر. و طبق روایتی فرمود: «از اینها تقلید مکن، به آنچه که از رسولالله صلي الله عليه و سلم و صحابه منقول است عمل کن. اما در آنچه که از تابعین و بعد از آنهاست انسان در پذیرفتن آن مختار است».
ابوداود در «مسائل امام احمد»، (ص ۲۷۶ و ۲۷۷) و نیز گفته است: «اتباع یعنی پیروی از پیامبر صلي الله عليه و سلم و اصحاب. و بعد از آنها، اتباعی در کار نیست بلکه انسان مختار است».
ابن عبدالبر در «الجامع» (۲/۱۴۹)./ رأی الأوزاعی، و رأی مالک، و رأی أبی حنیفة کلّه رأی، و هو عندی سواء، و إنّما الحجّة فی الآثار» رأی اوزاعی، مالک و ابوحنیفه نزد من برابر است، حجت در آثار (پیامبر صلي الله عليه و سلم و صحابه) است.
ابن الجوزی (ص ۱۸۲)./ من ردّ حدیث رسولالله صلي الله عليه و سلم فهو علی شفاهلکة» کسی که حدیث پیامبر صلي الله عليه و سلم را رد کند، بر لبهی پرتگاه نابودی قرار دارد.
[۵۷] ابن قیم (۲/۳۶۱) و فلانی (ص ۶۸).
[۵۸]ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل (ص ۳۱-۳۲)، و تامة / البیهقی، السنن (۱/۸۱).
[۵۹] سُبکی، تقیالدین، رساله«معنی قول الشافعی إذَا صَحَّ الْحَدِيْثُ فَهُوَ مَذْهَبِي…»، ج۳ ص ۱۰۲