«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۵)
نکته ی دیگر در فهم صحیح افکار امام ابوحنیفه در مساله ی مومن بودن یا نبودن دیگران، به فرقه ها و مذاهب و اجتهادات مختلف مومنین، و مساله ی «اسلام حکمی و اسلام حقیقی» برمی گردد. رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: مَن قالَ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بما يُعْبَدُ مَن دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ علَى اللَّهِ.[۱] هر كسى گفت: “لَا إِلَهَ إِلَّا الله”، و به آنچه كه به غير الله عبادت مى شود كافر شد، مال و خونش حرام مى شود و حساب او با الله متعال خواهد بود.
پس کسی که به صورت مجمل و کلی کفر به طاغوت کند و شهادتین بر زبان بیاورد و با نماز این ادعای خودش را ثابت کند مشمول «اسلام حکمی» می شود هر چند در این کفر به طاغوت و «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفتن دروغگو باشد و یکی از منافقین باشد یا مومنی دارای اشتباهاتی در تمام امور نظری (عقیدتی) و ظاهری (عملی) هم باشد. تمام مسلمین دوران امام ابوحنیفه اهل نماز و سایر عبادات بودند ودر مورد چنین مسلمانانی که ضمن اقرار زبانی به الله و آنچه پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم آورده تصدیق داشتند و به آن عمل می کردند در العالم و المتعلم آورده اند که امام ابوحنیفه ایمـان را چنـين تعریـف می کرده است: ایمان، تصدیق و شناخت و یقین و اقرار است.[۲]
در اینجا حتی اگر بپذیریم که این تعریف واقعاً متعلق به خود امام ابوحنیفه است باز باید متوجه شویم که منظور از این «تصدیق» از نگاه امام ابوحنیفه و پیروان آگاهش چیست؟ یا منظور از «شناخت» چیست؟ یا منظور از «یقین» چیست که ابن مسعود هم می گوید: اليَقِينُ الإِيمَانُ كُلُّهُ. یقین کل ایمان است،[۳] یا می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت مختصر در مورد دین می فرماید: إِنَّ الدِّينَ النَّصِيحَةُ.[۴] دين نصيحت كردن است؛ یا باز می بینم که رسول الله صلی الله علیه وسلم به جای کلمه ی الإِيمَان و کلمه ی اليَقِينُ از کلمه ی دین استفاده می کند و در مورد ابتلاء و آزمایش که علامت محبت الله در مورد بندگانش است :إِذَا أَحَبَّ اللهُ قَوْمًا ابْتَلاهُمْ.[۵] هرگاه الله ملتی را دوست بدارد آنان را مورد ابتلاء و ازمایش قرار میدهد؛ از رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال شد کدام انسان ها بیشتر مورد ابتلاء و آزمایش قرار میگیرند؟ گفت: الْأَنْبِيَاءُ (ثم الصالحون)[۶] ثُمَّ الْأَمْثَلُ فَالْأَمْثَلُ، يُبْتَلَى النَّاسُ عَلَى قَدْرِ دِينِهِمْ، فَمَنْ ثَخُنَ دِينُهُ اشْتَدَّ بَلَاؤُهُ، وَمَنْ ضَعُفَ دِينُهُ ضَعُفَ بَلَاؤُهُ، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيُصِيبُهُ الْبَلَاءُ حَتَّى يَمْشِيَ فِي النَّاسِ مَا عَلَيْهِ خَطِيئَةٌ.[۷] پیامبران و پس از ایشان صالحان و پس از آنها کسانی که بیشتر به ایشان نزدیکند. مردم به اندازه میزان دین شان مورد آزمایش قرار میگیرند، اگر در دین او استواری باشد به میزان آزمایش او سخت میگردد و چنانچه در دین او ضعف باشد آزمایش او هم کم و ضعیف میشود؛ و شخص به اندازه ای به او بلاء می رسد و مورد آزمایش قرار می گیرد تا اینکه در میان مردم راه می رود و گناه و خطائی بر او نمانده است.
در جای دیگری رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الْخَيْرَ عَجَّلَ لَهُ الْعُقُوبَةَ فِي الدُّنْيَا، وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِهِ الشَّرَّ أَمْسَكَ عَنْهُ بِذَنْبِهِ حَتَّى يُوَافِيَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. [۸] اگر الله نسبت به بنده اش اراده خير داشته باشد زودتر او را در دنيا دچار مجازات و عقوبت مينمايد و در صورتي كه نسبت به او اراده شر داشته باشد او را با گناهانش به حال خود ميگذارد تا در قيامت به تمام و كمال او را مجازات كند.
من و شما به چه اندازه در مفاهیم ۴گانه ی دین ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت کردن ۴ مجازات و پاداش توسط این حاکمیت و قوانین شریعت الله قوی و پایبند هستیم به همان میزان مورد آزمایش قرار می گیریم؛ در این سخن رسول الله صلی الله علیه وسلم دین معادل ایمان است.
پس باید بدانیم که چرا به عنوان یک ضرورت بحث لفظ و الفاظ و انواع الفاظ، بخشی از بدنه ی اصلی اصول فقه، و به عنوان مقدمهای برای استنباط احكام شرع از ادله، اکثراً در ابتدا و قسمت اول کُتُب اصول الفقه قرار داده شده، و باید قبل از هرگونه بحثی متوجه شویم که منظور از به کار گیری الفاظ در منابع فقهی ما چیست؟ و در این مورد خاص هم، باید بدانیم منظور از «یقین» و «شناخت یا معرفت» و «تصدیق» از نگاه ابن مسعود و امام ابوحنیفه و آندسته از پیروان ابوحنیفه که به تفکرات کلامی آلوده نشده اند چیست؟
ابن عابدين حنفی می گوید: معنی «تصدیق» قبول قلب و موافقت و فرمانبرداری از تمام آنچه است که به ضرورت دانسته می شود که از دین محمد صلی الله علیه و سلم است به گونه ای که عموم مردم بدون نظر و استدلال آنرا می دانند مثل وحدانیت الله و نبوت و دوباره زنده شدن و جزاء و واجب بودن نماز و زکات و حرام بودن خَمر و امثال این.[۹] پس منظور از «تصدیق» تنها تصدیق قلبی نیست بلکه همان «أنَّ الإيمانَ قَولٌ وعَمَلٌ» است که اعمال ظاهری را هم شامل می شود و اعمال ظاهری بخشی از اعمال قلب در نظر گرفته شده اند.
در تمام دوران زندگانی امام ابوحنیفه «مُلْكًا عاضًّا» حکومت بدیل اضطراری اسلامی امویان و عباسیان حاکم بود که در این حاکمیت تنها حکومت کردن برایشان مهم بود و کاری به عقاید و افکار مردم نداشتند اما بعد از شهادت امام ابوحنیفه – نحسبه کذالک و الله حسیبه- در بخشی از دوران عباسیان که «مُلْكاً جَبْرِيَّاً» بر مسلمین تحمیل شد علاوه بر حاکمیت، در دورانهائی دادگاههای تفتیش عقاید از سوی حاکمیت جهت تحمیل عقاید معتزله و غیره بر مردم تشکیل می شد و هر فکر و فرقه ای هم به این بیماری حکومتی گرفتار شده است و بر خلاف دوران گذشته برای خودش «عَلَم شنگه» ای به پا کرده اند که همین الان هم داریم می بینیم.
امام ابوحنیفه دوران «مُلْكًا عاضًّا» امویان و عباسیان و تولید آنهمه فرقه های مختلف را تجربه کرد؛ امام ابوحنیفه معتقد به «اجتهاد جمعی و شورائی» بود و با مشارکت در انقلابات مختلف نشان داد با وضع موجود مخالف است و «خِلَافَةً عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» و بازگشت حاکمیت شورا و نظارت عمومی را می خواهد که در این شورا تمام افکار مختلف جمع می شوند و با اجماع واحدشان به این اختلافات خاتمه می دهند؛ اما در وضع موجود و در این حالت ضرورت و اضطرار چه باید کرد؟ اهل جماعت شدن، دوری از تفرق و فرقه بازها، اتحاد بر حول مشترکات، احترام گذاشتن به مختصات مذهبی سایرین و فراهم ساختن زمینه های مناسب گفتگوی شرعی و تبادل آراء جهت برداشتن تدریجی اختلافات و حرکت به سوی شورا و «خِلَافَةً عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ».
امام ابوحنیفه می گفت همین اسلام حکمی و: مَن قالَ: لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بما يُعْبَدُ مَن دُونِ اللهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ علَى اللَّهِ.[۱۰] کافی است و برداشتها و اجتهادات و تأویلهای مختلف این افراد باعث نمی شود از سوی سایر فرقه ها متهم به بی ایمانی و کفر شود و کسی حق ندارد صرفاً به این دلیل که برداشت و تفسیر سایرین با برداشت و تفسیر او مخالف است دیگران را از دایره ی ایمان و اسلام خارج کند.
ابوالحسن اشعری می گوید: ابوعثمان الآدمی نقل کرده که روزی ابوحنیفه و عمرو بن ابیعثمان شمزی در شهر مکّه با هم ملاقات کردند. عمرو از ابوحنیفه پرسید: نظرت را برایم بگو در مورد کسی که ادعا میکند که خداوند سبحانه خوردن گوشت خوک را حرام گردانیده اما دقیقاً مشخص نیست که شاید خوکی را که خدا حرام ساخته این خوک معروف نباشد (یعنی شاید خوکی که از سوی شرع حرام شده حیوان دیگری است به جز آن حیوانی که ما به عنوان خوک میشناسیم). ابوحنیفه گفت: چنین کسی مؤمن است. عمرو بازپرسید: هرگاه کسی اعتقاد داشته باشد که خداوند حج کعبه را فرض گردانیده ولی شاید آن کعبه کعبهای نباشد که در مکّه قرار دارد (در برخی از روایات تاریخی آمده که شاید کعبه همان کعبهای باشد که در خراسان است). ابوحنیفه پاسخ داد: این شخص مؤمن است. سپس عمرو پرسید: اگر شخصی بگوید که میدانم که پروردگار متعال، محمد را به پیامبری فرستاده اما نمیدانم که شاید محمد همان زنگی باشد. ابوحنیفه گفت: چنین شخصی مؤمن است.[۱۱]
عده ای بر این باورند که امام ابوحنیفه کسی که گوشت خوک را حرام بداند اما نداند خوک مورد نظر شریعت چه حیوانی است، یا کعبه را حق بداند و در مکان آن تردید کند، یا کسی که نبوت محمد بن عبدالله صلی الله علیه وسلم را حق بداند و در مدفن رسول الله صلی الله علیه وسلم تردید نماید، چنین کسی مؤمن است[۱۲] و در تمام این موارد برای شخص مسلمان عذر به جهل قائل بود. شخص در اصل عقیده تردید نکرده است و مثلاً نگفته در اصل حرام بودن گوشت خوک تردید دارد یا در اصل کعبه یا رسالت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم شک دارد چون از نظر امام ابوحنیفه شک و تردید در مورد اصل عقیده باعث شرک و کفر است.[۱۳] با این وجود شهرستانی آن عقاید را از غسّان کوفی نقل میکند و می گوید این عقاید متعلق به غسّان کوفی است و با شگفتی مینویسد که غسّان مذهب خود را به ابوحنیفه نسبت میدهد. شهرستانی ابوحنیفه را از این نوع عقاید بری میداند و نسبت دادن این افکار و عقاید به ابوحنیفه را کذب و دروغ میخواند.[۱۴] البته به همین شکل افراد زیادی افکار مورد پسند خودشان را حتی به رسول الله صلی الله علیه وسلم نسبت داده و دچار جرم حدیث سازی هم شده اند حالا چه رسد به اینکه شخص یا اشخاصی، برداشت و افکار خودشان را به دروغ به فلان امام وفقیه و عالم نسبت دهند.
به هر حال، امام ابوحنیفه به تأویلات شرعی سایر مسلمین تنها به عنوان یک دیدگاه مخالف نگاه می کرد مثل تأویلاتی که خودش در مواردی دارد؛ و قرار نیست شخص دچار تکبر و غرور شود و خودش را محک و معیار قرار دهد که خیال کند هر مسلمانی تأویلی شرعی مخالف با او داشت پس ایمانش از بین رفته و یا با اسلام مخالفت کرده است!
ابتدا اجازه دهید در مورد تأویل از ابن حجر نقل کنم که می گوید:علما گفتهاند هر تاویل کنندهای به سبب تاویلش معذور است (یعنی): گناهکار نیست، در صورتی که تاویلش در زبان عرب پذیرفته بوده و درعلم وجهی داشته باشد؛ [۱۵] و سخنان ابن تیمیه را بیان کنیم که می تواند توضیحی بر سخنان امام ابوحنیفه باشد که می گوید: همینطور اقوالی که گویندهاش کافر دانسته نمیشود، شاید نصوصی که موجب شناخت حق میشود به گویندهاش نرسیده و یا شاید به او رسیده اما برایش اثبات نشده یا نتوانسته به فهم آن دست پیدا کند و یا شاید شبهاتی بر وی عرضه شده که الله او را برایش معذور بدارد، پس هر که مومن باشد و در طلب حق تلاش کند و با این وجود دچار اشتباه شود، الله اشتباه او را ـ هر چه باشد ـ خواهد بخشید، چه در مسائل نظری (عقیدتی) یا ظاهری (عملی)، و این همان روشی است که اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و جمهور ائمهی اسلام بر آن بودند. [۱۶]
پس روش اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و جمهور ائمه ی اسلام بر این است که شخص مسلمان در تمام امور عقیدتی و عملی دارای عذر معتبر شرعی است. امام ابوحنیفه هم با آنکه طبق ظوابط شرعی کسانی که معتقد به خلق قرآن بودند را تکفیر می کند اما به صورت مطلق و عام، یا کسی چون جهم بن صفوان را علی التعیین تکفیر می کند و کسانی چون ابوهُذیل علّاف شاگرد واصل بن عطا و از سران معتزله نیز بر امام ابوحنیفه ردیه های تندی می نویسد،[۱۷] و علاوه بر معتزله در برابر انحرافات خوارج نیز منهج صحیح اسلامی را بیان می کند، می گوید: هیچ شخصی را از امت محمد به خاطر ارتکاب گناه کبیره نمیتوانیم کافر بگوییم؛[۱۸] در اینجا باز باید دقت کنیم منظور ایشان و سایر ائمه ی هل سنت و اهل جماعت از گناهان کبیره کدام گناهان هستند و عدم تکفیر هم در مورد چه انسانهائی است؟
امام ابوحنیفه که ثمره و فراورده ی بیشتر از چهار هزار عالم و سرآمد فقه در عصر خودش و حتی بعد از خودش بود به نحوی که امام شافعی تمام اهل فقه را وابسته به امام ابوحنیفه می داند همچنانکه زن و فرزندان وابسته به پدر هستند خودش هرگز کتابی در فقه و غیره ننوشت و هر شاگردی بخشی از دیدگاه ایشان را نوشته است که اغلب برداشت این شاگرد از نظرات امام ابوحنیفه بود و عالم دیگری بخشی دیگر از دیدگاههای امام ابوحنیفه را، و شخصیت علمی امام ابوحنیفه را با برداشت خودش نقل کرده و به همین ترتیب امام ابوحنیفه مجموعه ای می شود از دیدگاههای صحیح و مختلف دیگران.
از امام ابوعبدالرحمن عبدالله بن مبارک ترکستانی (۱۱۸- ۱۸۱ق) که ۳۸ سال از نظر سنی کوچکتر از امام ابوحنیفه بود و تقریباً همزمان با امام ابوحنیفه (۸۰ -۱۵۰ق) زندگی کرده نقل کرده اند که گفته است: ابو حنیفه رحمه الله در تحصیل علم با استعداد بود وانسداد کننده منهیات بود احادیث صحیح را می گرفت و در صحت علم ناسخ ومنسوخ خیلی قوی بود در تلاش احدیث اصحاب ثقه وفعل آخر نبی صلی الله علیه وسلم بود ودر مورد حق هر عالمی از علماء کوفه را که حق می دانست به او تمسک می جست و آن را مذهب خود قرار می داد، و قوم، بیجا او را تهمت می زدند وما خاموش بودیم و در اینباره از الله تعالی مغفرت می خواهیم و امید داریم که الله تعالی ما را ببخشد.[۱۹]
این سخنِ یکی از نزدیکترین امام مجاهد به دوران امام ابوحنیفه است؛ پس اولاً نباید نسبت به تهمتهای بیجا و حتی توهینهائی که در طول تاریخ به این امام بزرگوار و سایر ائمه ی اهل العلم و فقه، و حتی به دروغ از زبان سایر امامان و ائمه ی اهل العلم و فقه وارد کرده اند سکوت کرد تا مثل امام عبدالله بن مبارک آن محدث و مجتهد کامل و مطلق دچار پشیمانی نشویم؛ ثانیاً همچنانکه با حساسیت به نوشته های دیگران، حتی شاگردانش در مورد امام ابوحنیفه نگاه می کنیم به همین ترتیب و بلکه با حساسیت بیشتر نباید این مولوی های دغل باز و منحرف سکولار زده و مرجئه زده و معتزلی زده را به امام ابوحنیفه منتسب کرد و نباید با نگرشی که به این منحرفین التقاطی داریم در مورد امام ابوحنیفه قضاوت کنیم، همچنانکه حق نداریم جهالت یک مولوی، مُلا، شیخ و آخوند مومن زیدی، حنفی، جعفری، مالکی، شافعی، حنبلی و غیره را نیز به حساب سرمذهبها و بنیانگذاران مدارس فقهی و فکری آنها بگذاریم.
امام شافعی با آن شناخت دقیق و با آنهمه تعریف و تمجیدی که از امام ابوحنیفه دارد با این وجود می بینیم که دروغهائی را به خود شافعی و سایر ائمه در مورد امام ابوحنیفه نسبت داده اند که هر شخص عادل و منصفی تناقض آشکار و دروغ بودن این سخنان را می تواند تشخیص دهد؛ پیروان هر مذهبی گاه دست به حدیث سازی از زبان رسول الله صلی الله علیه وسلم در حقانیت مذهب خودشان و باطل بودن سایر فرقه های مخالفشان زده اند حالا دست به دروغ بستن به انسانهائی پائینتر از رسول الله صلی الله علیه وسلم در تخریب مذاهب و تفکرات اسلامی مخالف خود نمی زنند؟ البته اکثریت اهل علم و مورخین عمداً دچار دروغ سازی و نشر دروغ نمی شوند بلکه خبری دروغین از سوی مومنین میان «مثلث دروغساز» به آنها رسیده و این بزرگواران با اعتمادی که به این شخص داشته اند چنین خبری را نوشته اند و به این شکل و به تدریج این خبر تولید شده توسط «مثلث دروغساز» در میان اهل علم و مورخین نقل و شایع شده است.
با در نظر گرفتن این پدیده زشت و نفسانی که از شهوات سرچشمه می گیرد، اگر دقت کنیم موج مخالفت و ردیه زنی تمام علمای اهل بغداد مثل ردیه بشر بن معتمر بر اصحاب ابوحنیفه[۲۰] که در اواخر قرن ۲ق و نیمه اول قرن۳ق شروع شد یا ردیه ثمامة بن اشرس نمیری بر اصحاب ابوحنیفه در اجتهاد الرأی [۲۱] یا امثال جعفر بن مبشر که بر اصحاب رأی ردیه می زنند[۲۲] تماماً بر اصحاب و پیروان امام ابوحنیفه و ابوحنیفه ای که این پیروان معرفی کرده اند ردیه می زنند نه بر ابوحنیفه ی واقعی و حقیقی که دریایی از علم و ثمره ی نزدیک به ۴ هزار عالم و فقیه بود و نه ابوحنیفه ای که خودش، خودش را معرفی کرده باشد.
پس اگر دیدید که یکی از اهل العلم و فقه بر شافعی های کنونی اهل جهادِ مثلاً سومالی یا یمن یا فلسطین نقدی وارد می کند یا مثلاً بر مالکی های اهل جهاد لیبی و الجزائر و تونس و مالی نقدی وارد می کند و یا قاعدین ذلیل شده ی میان این مذاهب و سایر مذاهب اسلامی را نقد می کند، و یا بر متکلمین که برخلاف منهج و عقاید امام شافعی به علم کلام پیوسته اند ردیه و نقدی وارد می شود تنها منظور همان طیف و جریان و فرقه در همان مذهب است نه تمام مذهب و یا رهبر این مذاهب اسلامی.
پس باید در همان قدم اول بپذیریم که هم اکنون به دلیل از بین رفتن مرکزیت مدیریت کننده ی هریک از مذاهب اسلامی، ما در میان هر یک از مذاهب اسلامی شاهد نحله ها و تفاسیر و فرقه ها و جزیانات مختلفی هستیم و قطعاً با برداشت از یک تفسیر و جریان میان یک مذهب نمی توان در مورد تمام این مذهب قضاوت کرد و هر جریانی در واقع تنها خودش را نمایندگی می کند نه مذهبی که ادعایش را دارد؛ چون اکثریت مسلمین هند و بنگلادش و پاکستان و ترکستان و قسمت اعظم خراسان قدیم حنفی مذهب هستند و ماتریدی ها و مدارس مختلف دیوبندی ها و غیره هم خود را مقلد امام ابوحنیفه می دانند عده ای که از دور نگاه می کنند خیال می کنند با یک فکر و مذهب واحد طرف هستند اما زمانی که زیر پوست جامعه از ابتدای پذیرش و یا تحمیل مذهب حنفیت در قرون گذشته تا کنون را نگاه می کنیم صرفنظر از مسائل فقهی، متوجه چندین برداشت مختلف از عقاید مذهبی و کلامی در میان حنفی ها هستیم.
مردم بلخ که در گذشته از جوزجان و فاریاب و بامیان شروع، تا بغلان و سمنگان وکندز و تخار و پنجشیر و پروان و چرخ لوگر را در بر می گرفت، یعنی اکثر استانهای کنونی شمال افغانستان را، قبل از آنکه حنفی مذهب شوند یکی از مراکز ارجاء و مرجئه در خراسان بزرگ بودند و خراسان یکی از مراکز مهم تبلیغ جهم بن صفوان بلخی و دیگران بود؛ جهم بن صفوانی که امام ابوحنیفه با او مناظره کرده بود و او را علی التعین تکفیر کرده بود.
سخنان شیخ الاسلام ابوبکر واعظ بلخی می رساند که بلخی که دیگران آنرا «مرجئه آباد» می نامیدند مذهب حنفیت را مستقیماً از خود امام ابوحنیفه گرفته بودند. شیخ الاسلام ابوبکر واعظ بلخی در کتاب «فضایل بلخ» می گوید: « بلخ را بعضی مشایخ و علمای کوفه «مرجئهآباد» میگفتند، جمله بهسبب آنکه ابوحنیفه رحمهالله را «مرجئی» میگفتند و اهالی او، غفراللهلهم، جمله حنفیمذهب بودند. و اهل خراسان چون به طلب علم بهسوی عراق هجرت کردندی، به خدمت بعضی علمای دیگری رفتندی، مگر اهل بلخ که همیشه ایشان به حضرت ابوحنیفه تحصیل کردندی (و جز وی هیچکس را نشناختندی).[۲۳]
واضح است در این منبع و سایر منابع می توان متوجه شد که با کوشش مخالفان ابوحنیفه در کوفه و سایر مخالفین امام ابوحنیفه بود که بلخ را مرجئه آباد نامیدند. همچنانکه همین مخالفین، امام شافعی را به دلیل حب آل محمد رافضی می نامیدند چنانچه می گوید:« إن کانَ رَفضاً حُبُّ آلِ مُحمَّدٍ» اگر محبت اهل بیت رفض است؛ «فَلیَشهَدِ الثَّقَلانِ أنّی رَافضِی»[۲۴] پس جنّ و انس بدانند که من رافضی هستم. یا همچنانکه به امام احمد بن حنبل می گفتند خوارج؛[۲۵] همچنانکه امروزه هم عده ای مخالفین یک تفکر، از هیچ برچسب زنی کوتاهی نمی کنند. البته نه تنها امام ابوحنیفه بلکه بسیاری دیگر از علمای خراسان بزرگ مورد این اتهام ثابت نشده مرجئه بودن قرار گرفته اند،[۲۶] بخصوص از سوی بزرگوارانی که به سخنان ثابت نشده ی مخالفین اعتماد کرده اند یا بزرگوارانی که حامل و منبع و ذخایر حدیث بوده اند اما اهل فقه نبوده اند.
یکی از اصلی ترین منابع تهمت مرجئه بودن به اهل سنت و جماعت، خوارج هستند. امام احمد بن حنبل می گوید: الْخَوَارِج فَإِنَّهُم يُسِمُّون أهلِ السُّنَّةِ والجماعةِ مرجئة، وكذبت الْخَوَارِج فِي قَوْلهم؛.[۲۷] خوارج اهل سنت و جماعت را مرجئه می نامیدند و خوارج در سخنشان دروغ گفتند. البته مرجئه هم همچنانکه به بعضی از اهل سنت و جماعت تهمت خوارج بودن می زدند باز تهمت شکاکیت را به اهل سنت و جماعت می زدند و می گفتند اهل سنت و جماعت شکاک هستند، چنانچه امام احمد بن حنبل می گوید: وأما المرجئة: فإنهم يُسِمُّون أهلِ السُّنَّةِ شُكَّاكا؛ وكذبت المرجئة.[۲۸] مرجئه اهل سنت را شکاک می نامیدند و مرجئه دروغ گفتند.
موضع این دو فرقه ی گمراه خوارج و مرجئه در برابر اهل سنت و جماعت به همراه سایر فرقه های گمراه اهل بدعت در طول تاریخ در سیاه نمائی و برچسب زنی به اهل سنت و جماعت طرحی ثابت و تکراری بوده است و با روشن شدن حقایق خنثی شده است هر چند کارخانه ی دروغسازی آنها با تولید دروغی جدید از کار نیافتاده است. الله تعالی می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ (مائده/۱۰۵) ای مؤمنان! مواظب خود باشید. هنگامی که شما هدایت یافتید گمراهی گمراهان به شما زیانی نمیرساند.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] مسلم۲۳/ الألباني، صحيح الجامع ۶۴۳۸
[۲] ابوحنیفه ۱۳۹۲ ص۵۲/ شکعه، مصطفي ۱۴۱۹، الائمه الاربعة، بيروت، دارالکتب اللبناني .ص۱۸۷/ شرباصي، احمد، بيتا، الائمه الاربعة، بيجا، دارالهلال.ص ۳۸/ ابوزهره، محمد۱۳۸۴، تاریخ مذاهب اسلامی، ترجمـه عليرضـا ایماني، قم، مرکز مطالعات و تحقيقات ادیان و مذاهب. ص۲۰۰
[۳] بخاری در صحیحش ۱/۱۱ با لفظ، «الیقین الایمان کلّه» به طور معلق آورده و طبرانی در «المعجم الکبیر» شمارهی ۸۵۴۴، حاکم در المستدرک علی الصحیحین» ۲/۴۸۴ و دیگران نیز روایتش کردهاند و اسنادش صحیح است. / تغلیق التعلیق اثر حافظ ابن حجر عسقلانی ۲/۲۱-۲۴٫
[۴] الألباني، صحيح أبي داود ۴۹۴۴ – صحيح الترغيب ۱۷۷۶ / شعيب الأرناؤوط ، تخريج المسند لشعيب ۱۶۹۴۲- ۱۶۹۴۵- ۱۶۹۴۷ / ابن تيمية، منهاج السنة ۵/۱۴۶/ ابن المنذر، الأوسط لابن المنذر۱۰/۱۰۹ – ۱۰/۲۳۷ / الزرقاني، مختصر المقاصد ۴۷۰ / الألباني، غاية المرام ۳۳۲ – صحيح الترغيب ۱۷۷۶/ مسلم ۵۵/ الشوكاني، الفتح الرباني۹/۴۶۷۹ / شعيب الأرناؤوط ، تخريج العواصم والقواصم ۸/ ۲۰۳
[۵] السيوطي، الجامع الصغير۳۵۳ / الألباني، صحيح الترغيب ۳۴۰۶ – صحيح الجامع۱۷۰۶- 285 / الهيتمي المكي، الزواجر عن اقتراف الكبائر ۱/۱۶۴/ شعيب الأرناؤوط، تخريج منهاج القاصدين ۳۴۹-تخريج زاد المعاد ۴/۱۷۷
[۶] الألباني، الإيمان لابن تيمية 78 / يا رسولَ اللهِ ! أيُّ الناسِ أشدُّ بلاءً ؟ قال: الأنبياءُ، ثم الصالحون، ثم الأمثلُ فالأمثلُ، يُبتلى الرجلُ على حسبِ دِينِه ، فإن كان في دِينِه صلابةٌ، زِيدَ في بلائِه، وإن كان في دِينِه رِقَّةٌ ، خُفِّفَ عنه ولا يزالُ البلاءُ بالمؤمنِ حتى يمشي على الأرضِ وليس عليه خطيئةٌ
[۷] الألباني، صحيح الترغيب ۳۴۰۲ – صحيح الترمذي۲۳۹۸ / الحاكم ١/٤١/ البيهقي في “الشعب” (٩٧٧٥) ابن ماجه (٤٠٢٣) ، والترمذي (٢٣٩٨) ، والبزار (١١٥٤) ، وأبو يعلى (٨٣٠) ، وابن حبان (٢٩٠١) ، والبغوي (١٤٣٤)
[۸] ابن حجر العسقلاني، فتح الباري۷/۷۳۰ / شعيب الأرناؤوط ، تخريج المسند لشعيب ۱۶۸۰۶
[۹] ابن عابدين، حاشية رد المحتار، على الدر المختار: شرح تنوير الأبصار ، ص۴/۲۲۱ / معنى التصديق قبول القلب وإذعانه لما علم بالضرورة أنه من دين محمد صلى الله عليه وسلم بحيث تعلمه العامة من غير نظر واستدلال كالوحدانية والنبوة والبعث والجزاء ووجوب الصلاة والزكاة وحرمة الخمر ونحوها
[۱۰] مسلم۲۳/ الألباني، صحيح الجامع ۶۴۳۸
[۱۱] ابوالحسن الاشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، ج ۱، ص ۲۲۱
[۱۲] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۷۰–۳۷۲، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق./ بسوی، یعقوب بن سفیان، ج۲، ص۷۸۷-۷۸۸، المعرف هوالتاریخ، به کوشش اکرم ضیاءعمری، بعداد، ۱۹۷۵-۱۹۷۶م./ اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ص ۱۳۸ – ۱۳۹، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، ۱۴۰۰ ق/۱۹۸۰م./ مفید، محمد بن محمد، المسائل الصانیه، ص۲۹۳–۲۹۴، عده رسائل، قم، مکتبه المفید.
[۱۳] ابوحنیفه، الفقه الاکبر، ضمن «شرح الفقه الاکبر» الفقه الاکبر، ج۱، ص۱۷
[۱۴] شهرستانی، عبدالکریم، ملل و نحل، ج۱، ص۱۶۴
[۱۵] ابن حجر، فتح الباری: ۱۲/ ۳۰۴
[۱۶] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی: ۳۲/ ۳۴۶
[۱۷] ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۰۴.
[۱۸] ملا علی قاری، شرح الفقه الاکبر، ۲۱۰
[۱۹](منبع) وکان ولله شدید الأخذ للعلم ذأبا عن المحارم لا یأخذ إلا بما صح عنه علیه السلام شدید المعرفۀ باالناسخ والمنسوخ وکان یطلب أحادیث الثقات والأخیر من فعل النبی صلی الله علیه وسلم وما أدرک عامۀ العلماء الکوفه فی اتباع الحق أخذ به وجعله دینه وقد شنع علیه قوم فسکتنا عنهم بما نستغفرالله تعالی منه بل قد کان منا اللفظه بعداللفظه قال قلت أرجو الله تعالی ان یغفر لک ذلک .
[۲۰] ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۱۸۵.
[۲۱] ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبهالله، ج۲۰، ص۳۱، شرح نهج البلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، ۱۳۷۹ ق/۱۹۵۹م
[۲۲] ابن ندیم، الفهرست، ج۱، ص۲۰۷ـ۲۰۸.
[۲۳] واعظ بلخی، ابوبکر عبدالله بن عمر صفیالدین، فضایل بلخ، نشر جنگل (۱۳۸۹) ص ۲۸
[۲۴] الشافعی، دیوان الإمام الشافعی، ص۹۳، دار الکتب العربی، بیروت، ۱۴۱۴ ق
[۲۵]أبي بكر الخلال، السنة ٢/ ٢٠٩ رقم: ١٨٠٤/ : قال أبو عبد الله أحمد بن حنبلٍ: بلغني أنَّ أبا خالد وموسى بن منصور وغيرهما يجلسون في ذلك الجانب فيعيبون قولنا، ويدّعون أنَّ هذا القول: أنَّه لا يُقال مخلوق وغير مخلوق، ويعيبون من يكفّر، ويقولون إنّا نقول بقول الخوارج، ثم تبسّم أبو عبد الله كالمغتاظ، ثم قال: هؤلاء قوم سوء.
[۲۶] ابن سعد، محمد، کتاب الطبقات الکبیر، ج۷، ص۱۰۵-۱۰۹، به کوشش زاخاو و دیگران، لیدن، ۱۹۰۴ـ۱۹۱۵م./ ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، ج۱، ص۱۲۲، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۲ ق/۱۹۵۳م.
[۲۷] حرب الكرماني، عقيدة أهل السنة، ص ۱۰۹
[۲۸] أبي يعلى، طبقات الحنابلة ۱/۳۵