شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۶)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۶)

امام شافعی گفته است که: مردمان عیال ابوحنیفه‌اند در فقه، و النَّاسُ عِيَالٌ فی التفسیرِ عَلَى مقاتل؛ و مردم در تفسیر قرآن چونان اهل و عیالی برای مقاتل هستند؛[۱] یعنی چگونه اهل و عیال وابسته و دست به دهن پدر خانواده هستند و از او بهره می برند به همین شکل همه در فقه به ابوحنیفه و در تفسیر به مقاتل بن‌سلیمان بلخی وابسته هستند. اما همین مقاتل بن‌سلیمان که عده ای او را مثل امام ابوحنیفه زیدی می دانند و در تفسیر تا این اندازه وارد بود با این وجود امام شافعی و دیگران او را در حدیث ضعیف می دانند و علاوه بر آن، اصحاب ملل ‌و نحل، مقاتل بن‌سلیمان را به عنوان یکی از نظریه‌پردازان مرجئه نام برده اند اما به قول خودشان مرجئی سنی نه مرجئی بدعی؛ مقاتل بن‌سلیمان برای ماده ی ایمان چهار وجه بیان می کند:

  1. ایمان: اقرار زبانی بدون تصدیق…
  2. ایمان: تصدیقِ پیدا و پنهان است…
  3. ایمان: به‌معنای توحید است…
  4. ایمان: شرک است.

جالب است بدانید که مقاتل بن سلیمان بلخی (و۱۵۰ق) در سپاهی فعالیت می‌کرد که دربرابر حارث بن‌ سُریج، می‌جنگید که جهم بن صفوان بلخی بنیانگذار مرجئه جهمیه هم کاتب حارث بود و امام ابوحنیفه، هم منتقد مرجئه ی جهمیه بود و هم منتقد بعضی از اندیشه های مقاتل بن سلیمان مثل مشبه [۲] و مجسمه[۳] بودن او؛ پس اگر امثال مقاتل بن سلیمان می گویند ایمان به معنای توحید و تصدیق قلبی و اقرار زبانی است در واقع ایمان توحیدی را در برابر ایمان به شرک، و مومنین به الله «الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (حجرات/۱۵) را در برابر مومنین به طاغوت «يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ» (نساء/۵۱) قرار داده است.

بسیاری از مخالفین این بزرگواران که اکثراً جزو معتزله و خوارج و سایر فرقه های معروف به اهل سنت بودند به دلیل برداشت نادرست از بخشی از سخنان این بزرگواران و عدم توجه به سایر سخنان و عمل این بزرگواران حکم صادر می کردند مثلاً عده ای می گویند: ضحاک بن مزاحم گرایش‌های ارجایی داشته؛ چرا؟ چون در برابر خوارج می گفته مرتکب گناه کبیره کافر نیست! یا کسی چون ابونعیم عمر عدوی بلخی خراسانی را نیز مرجئه می دانند چرا؟ چون: احادیثی از مقاتل بن حیان را نقل می‌کرده  که مایه‌ی ناخرسندی متکلمان معتزلی بود؛ یعنی چون مخالف متکلمان معتزلی بود و اهل حدیث بود مخالفینش از او تحت عنوان مرجئه یاد می کردند.

این بزرگواران عملی را نابودکننده ی ایمان نمی دانستند که تمام فرقه های غیر خوارج و غیر معتزله با آوردن شرایط و موانعی معتقد بوده و هستند که این اعمال نابودکننده ی ایمان شخص نیستند و موانعی معتبر شرعی وجود دارند که اجازه نمی دهند ایمان شخص نابود شود؛ اما اگر این شرایط وجود داشت و موانع برداشته شد همین اعمال چنان به ایمان شخص لطمه وارد می کنند که باعث کافر شدن و ارتداد شخص از اسلام می شوند به همین دلیل همین بزرگواران این مجرمین را تکفیر می کنند در حالی که در ادبیات مرجئه چیزی به نام تکفیر وجود ندارد، چون مرجئه می گویند عمل و حتی اقرار به زبان مساله ای جداگانه از ایمان است، و از نگاه مرجئه عمل هرگز به ایمان صدمه نمی زند.

یا آوری کنیم : همچنانکه اهل سنت می گویند: «أنَّ الإيمانَ قولٌ وعَمَلٌ، يَزيدُ ويَنقُصُ»[۴] است به همین شکل خوارج و معتزله هم می گویند: ایمان قول و عمل است اما زیاد و کم نمی‌شود و بر این باورند «الطَّاعَاتُ کلُّهَا مِنْ الْإِیمَانِ فَإِذَا ذَهَبَ بعضها ذَهَبَ بَعْضُ الْإِیمَانِ فَذَهَبَ سَائِرُهُ فَحَکمُوا بِأَنَّ صَاحِبَ الْکبِیرَةِ لَیسَ مَعَهُ شَیءٌ مِنْ الْإِیمَانِ» تمامی طاعات و عبادات از ایمان است پس هرگاه بعضی از آن از بین برود تمامی ایمان از بین می‌رود و حکم به این می‌دهند که صاحب گناه کبیره ایمان ندارد. البته زمانی که می گویند با رفتن یک جزء از ایمان کل ایمان می ورد در مورد حکم دادن بر این مسلمینی که به قولشان بی ایمان شده اند دو حکم جدا گانه می دهند:

  1. خوارج می گویند این مسلمانی که دچار گناه شده در واقع ایمانش از بین رفته پس کافر است و در دنیا مثل کفار سکولار(مشرک) با او معامله می کنند و می گویند در آخرت هم برای همیشه در آتش جهنم است.
  2. ۲-     معتزله هم می گویند این مسلمانی که دچار گناه شده و به این شکل ایمانش از بین رفته است در دنیا فاسق است اما حکم فاسق در نزد معتزله در قیامت به مثل حکم کافر است یعنی تا ابد در جهنم هستند.

اما مرجئه با حذف عمل از تعریف ایمان می گویند که ایمان کم و زیاد نمی‌شود و شخصی که مدعی ایمان و اسلام است در بعد فردی انسانی لیبرال و رها شده است، نماز بخواند یا نخواند، روزه بگیرد یا نگیرد، جهاد برود یا نرود و دزدی کند یا نه و یا خمر و مست کننده ها مصرف کند یا نه و زنا کند یا نه و تمام مفاسد را انجام دهد یا ندهد و یا تمام واجبات و متسحبات را انجام دهد یا ندهد به میان کفار برود و تابع قوانین این کفار شود و حتی با این کفار بر علیه مسلمین بجنگد و… تأثیری در ایمان شخص ندارد؛ و یا شخص مسئول حکومتی و حزبی نیز در بعد حکومتی و اجرائی و حزبی هر جرمی مرتکب شود باز ایمانش کم و زیاد نمی شود به همین دلیل شما می بینید که مرتدینی چون ربانی و احمد شاه مسعود و دوستُم و امثالهم در کنار کفار سکولار و اشغالگر جهانی و مرتدین منطقه ای بر علیه اهل جماعت و دارالاسلام تحت حاکمیت عمر سوم قرار می گیرند و مسبب آنهمه جنایت و فجایع شده اند که هنوز آثار این جنایات ادامه دارد؛ یا مرتدینی کمونیست زبانباز چاپلوس چون نانجیب و امثالهم در حاکمیتهای کمونیستی آنهمه مفاسد عقیدتی و رفتاری دارند و آنهمه جنایت انجام می دهند اما باز شما یک مولوی از جریان ارجاء را نمی بینید که چنین موجوداتی را به دلیل اینهمه کفر بواحی که مرتکب شده اند کافر و مرتد بدانند؛ چون اینها بر این باورند که عمل تاثیری در ایمان ندارد و ایمان هم کم و زیاد یا نابود نمی شود حتی اگر هزاران کفر و جرم عقیدتی و رفتاری انجام دهد.  

در اینجا نکته ای را ذکر کنم که برای بعضی از دوستان سوال شده و آنهم اینکه تمام آیات بر این اصل تأکید دارند که ایمان زیاد می شود اما از کم شدن ایمان صحبت نکرده است. با آنکه در مورد مرتد شدن عده ای آیاتی وجود دارد و این می رساند که ایمان تا حد نابودی هم سقوط می کند، احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم نیزاز کمترین میزان ایمان و ضعیفترین میزان ایمان صحبت کرده اند تا تکمیل ایمان چنانچه می فرماید صلی الله علیه وسلم: مَنْ أَحَبَّ لِلَّهِ وَأَبْغَضَ لِلَّهِ وَأَعْطَی لِلَّهِ وَمَنَعَ لِلَّهِ فَقَدِ اسْتَکمَلَ الإِیمَانَ.[۵] کسی که به خاطر الله دوست بدارد، و به خاطر الله خشم گیرد و به خاطر الله ببخشد و احسان کند و به خاطر الله جلوگیری کند و باز دارد، به راستی ایمانش را کامل گردانیده است.

در این زمینه از امام سفیان بن عیینه سوال شد که آیا ایمان کم و زیاد می شود؟ جواب داد: مگر این دو آیه ی: فَزَادَهُمْ إِیمَاناً (آل عمران/۱۷۳) پس اینانشان را زیاد کردیم و: وَزِدْنَاهُمْ هُدًی (الکهف/۱۳) و هدایت را بر آن‌ها زیادتر کردیم را نمی خوانید؟ از امام پرسیده شد: پس کم هم می‌شود؟ امام پاسخ داد: لَیْسَ شَیءٌ یَزِیدُ الا و هو يَنْقُصُ. هیچ چیزی زیاد نمی‌شود مگر اینکه کم باشد. [۶]

 پس در منهج اهل سنت و جماعت ایمان کم و زیاد می شود و به اندازه ای کم می شود که شخص کلاً ایمانش از بین می رود و مستحق تکفیر و ارتداد از اسلام می شود و اگر با همین ارتداد بمیرد کافری است که جاودانه در جهنم می ماند: وَمَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُولَٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ ۖ وَأُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (بقره/۲۱۷) اما در مساله ی جدائی ایمان از عمل و عدم ضرر رساندن عمل به ایمان، ابتدا باید دانست کدام اعمال و تحت چه شرایطی؟ پاسخ به این سوال تفاوت مرجئه با خوارج اهل تأویل با اهل سنت را روشن و آشکار می کند؛ بعد از پاسخ به این سوال است که تعجب نمی کنید امام ذهبی نقل می کند که امام ابوحنیفه گفته است:«جَهْمُ بْنُ صَفْوَانَ الْخُرَاسَانِيُّ كَافِرٌ».[۷] جهم بن صفوان خراسانی کافر است و به این شکل امام ابوحنیفه علی التعیین جهم بن صفوان بنیانگذار فرقه ی مرجئه ی جهمیه را تکفیر می کند؛ با این تکفیر جهم توسط امام ابوحنیفه و دهها دلیل دیگر در همان قدم اول ثابت می شود که امام ابوحنیفه مرجئه نبوده چون مرجئه چیزی به نام تکفیر کسی که مدعی باشد در دلش ایمان دارد یا اقرار به شهادتین کند ندارد؛ پس باید پاسخ دهید امام ابوحنیفه بین خوارج و اهل سنت کدام یک بوده؟ قطعاً اهل سنت. 

«جهم‌ بن‌ صفوان بلخی » معروف‌ترین شخصیت مرجئی و بنیادگذار فرقۀ جهمیه بود که علاوه بر اعتقاد به مخلوق بودن قرآن و انکار صفات الله و اینکه الله در تمام مکانها وجود دارد و…[۸] اعتقاد داشت ایمان تنها و تنها عبارت است از شناخت الله، پیامبران و کتاب‌های ایشان است و جز این، اعتراف به زبان و عمل با جوارح داخل ایمان نیست و کفر را فقط عبارت از خداناشناسی می‌دانست.

امام ذهبی می‌گوید که جهم  به این عقیده بود که «ایمان عبارت از باور به دل است، اگرچه کفر را بر زبانش بدون تقیه اعلان کند و بت‌ها را بپرستد یا اینکه ملتزم به یهودیت یا نصرانیت در اسلام باشد و صلیب را عبادت کند اما به وجود خدا ایمان داشته و درحال ایمان بمیرد، پس او مؤمن کامل‌ الایمان نزد خداوند عزوجل بوده و از اهل بهشت است».

این تفکر مرجئه ی جهم بن صفوان بلخی که تفکر بعضی از انقلابیون ضد اموی هم شده بود و در طبقات مختلف مردم ستمدیده و حق طلب نفوذ کرده بود و این ستمدیده ها این تفکر ارجاء را ناجی خود در برابر تفکرات ضد اسلامی فئودالها و استانداران ظام و فاسد بنی امیه می دانستند، خود این تفکر با آنکه بر مسائل اجتماعی و رفع ظلمهای اقتصادی تمرکز کرده بود بزرگترین ضربات را به «اصل ایمان» مسلمین وارد می کرد و مروج انواع مفاسد عقیدتی و رفتاری در میان مسلمین شده بود به همین دلیل زمانی که جنبشهای اقتصادی و اجتماعی مرجئه شکست می خورند و چون افرادی از بلخ مستقیماً با امام ابوحنیفه در ارتباط بودند و تنها تفکرات مذهبی او را نشر می کردند و«نخستین سنگر حنفی‌گری» در خراسان و شرق اسلامی شد[۹] و حکام محلی نیز حامی و زمینه سازان رشد این افراد بودند مردم بلخ و سپس سایر مناطق از این تفکر مرجئه به مذهب امام ابوحنیفه گرایش پیدا می کنند؛ کسانی چون شیخ‌الاسلام صفی‌الدین بلخی می گوید: یکی از نعمت‌های بلخ حنفی‌ بودن اهالی‌اش است.[۱۰]

آیا مردم خراسان به دلیل پیش زمینه هائی که از تفکرات «اهل ارجاء» داشتند به امام ابوحنیفه گرایش پیدا کردند و آیا امام ابوحنیفه، مرجئی بود؟ قبلاً به این سوال پاسخ داده شد با این وجود به نقل دیدگاههای مختلف در این زمینه می پردازیم:

ابوالحسن اشعری (۲۶۰–۳۲۴ ق) که تا چهل سالگی یکی از معتزلی ها و مدرس تفکرات معتزلی بود[۱۱] و بعدها توبه کرد و متکلمی مخالف آنها شد،[۱۲]امام ابوحنیفه را  فرقۀ نهم ‌از مرجئه می داند و دلایل مرجئی‌خواندن امام ابوحنیفه را چنین بر می‌شمارد:

  1. ابوحنیفه چیزی از دین را که سبب خروج از ایمان شود نمی‌پذیرد. (اگر این سخن این بزرگوار صحت داشته باشد پس چرا امام ابوحنیفه افراد معتقد به خلق قرآن را تکفیر مطلق کرده و افرادی مثل جهم بن صفوان را تکفیر علی التعیین کرده است، یا مثلاً کسانی که گناهی را انجام دهد و آن را حلال بداند کافر می داند؟ این یعنی از نگاه ایشان و سایر ائمه ی بزرگوار با رعایت شرایط و ظوابط شرعی، گناهانِ قلبی و زبانی و عملی وجود دارند که باعث خروج شخص اهل قبله از ایمان و حتی از اسلام می شوند)
  2. از منظر ابوحنیفه، ایمان نه کم می‌شود نه زیاد،(زمانی که گفته می شود امام ابوحنیفه شخص اهل قبله ی دارای ایمان را با رعایت ظوابطی تکفیر می کند به این معنی است که از نگاه او کلاً ایمان از بین می رود و امام ابوحنیفه نیز به جای ازدیاد ایمان از اصطلاح ازدیاد یقین و تقوا و تصدیق و … استفاده کرده که همگی اعمال قلب هستند و شخصی که ایمانش زیاد شده در واقع یقین و اخلاص و پرهیزگاری و تصدیق و… اوست که اضافه می شود و علاوه بر این، یقین در ادبیات فقهی صحابه ای چون ابن مسعود و تابعینی چون امام ابوحنیفه و دیگران معادل ایمان می شود (اليَقِينُ الإِيمَانُ كُلُّهُ) و زمانی که گفته می شود یقین شخص کم و زیاد می شود یعنی ایمان شخص کم و زیاد می شود.)
  3. ۳-     و ابوحنیفه می گوید کسی را بر دیگری به‌وسیله ی ایمان برتری نیست. (اینهم بیان شریعت و در برابر تبعیضات عده ای از حکام و دست نشاندگان اموی بود که بین ایمان تازه مسلمین با کهنه مسلمین فرق می گذاشتند و ایمان تازه مسلمین را قبول نمی کردند و ضمن تحقیر آنها با کلمه ی «موالی» و قرار دادن آنها به عنوان مسلمین درجه دو همچنان از آنها جزیه می گرفتند)
  4. ۴-     این سخن بدین معناست که تکفیر هیچ مسلمانی به‌خاطر ارتکاب گناه کبیره درست نیست؛ زیرا ایمان و عمل دو چیز جداگانه است. (مقدمات این بزرگوار اشتباه بودند و نمی توان این نتیجه ی او در مورد امام ابوحنیفه را نیز پذیرفت؛ با این وجود ابتدا باید روشن شود کدام گناه کبیره؟ مرجئه هیچ کسی را تکفیر نکرده و نمی کنند هر چند هر گناه کبیره و مکفره ای هم انجام دهد و این به نحوی نوعی لاقیدی و لاابالی‌گری اخلاقی و عدم پایبندی به واجبات دینی و رواج انواع مفاسد عقیدتی و اخلاقی و رفتاری است، اما امام ابوحنیفه و سایر مومنینِ دارای منهج صحیح، افرادی از اهل قبله را ضمن رعایت ظوابط شرعی التکفیر، تکفیر می کرده اند)

بر این باورم که ابوالحسن اشعری که ۱۱۰ سال بعد از وفات امام ابوحنیفه به دنیا آمده با اخبار نادرستی که در مورد امام ابوحنیفه به او رسیده چنین دیدگاه اشتباهی را مطرح کرده و عمداً دچار تهمت زنی  نشده است.

ضرب المثلی هست که می گوید: به مرگ می گیرد تا به تب راضی شود؛ وقتی مردم به مرگ گرفته شوند به تب راضی خواهند شد. یعنی می خواهیم طرف مقابل تسلیم کار و شرط و شروطی شود که ما می خواهیم اما احتمال می دهیم که قبول نکند پس کاری سنگین تر و شرط و شروطی سنگین تر و بزرگتر را مطرح می کنیم و نشان می دهیم تا کار و شرط و شروط دلخواه ما را قبول کند؛ یعنی: به وجود آوردن شرایط سخت و سنگین تر یا سخت گرفتن مصلحتی بر طرف مقابل تا شرایط دلخواه ما را که درجه ی دشواری پایین تری برایش دارد قبول کند.

دارودسته ی منافقین هم با بهره گیری از تفکر مرجئه از همین سیاست اما به سبک خودشان استفاده می کردند تا راه را برای انواع کفر گوئی و انجام انواع کبیره ها و لاقیدی ها و لاابالی گری ها باز کنند تا با انجام گناهان بزرگ سایر گناهان نیز عادی شوند. با رسمیت یافتن یا نادیده گرفتن این اعمال شنیع انجام سایر قبایح بسیار عادی خواهد بود.

زمانی هم آگاهانه و عمداً به امام ابوحنیفه تهمت زده می شود که به خاطر گناه کبیره کسی را تکفیر نمی کند و نمی گویند کدام گناهان کبیره و تحت چه شروط و ظوابطی تکفیر نمی کرده فکر مخاطب را آماده می کند تا بپذیرد که امام ابوحنیفه مرجئه بوده و راه را برای انجام انواع کفرگوئی ها و سایر انحرافات عقیدتی و مفاسد اخلاقی و رفتاری باز گذاشته است! پس این مولوی های مرجئه زده و معتزلی زده و سکولار زده ی کنونی و مقلدین منحرف و آلوده ی آنها نیز که مرتکب انواع جنایات و خیانتها و مفاسد عقیدتی و رفتاری می شوند ادامه دهندگان مذهب و مسیر امام ابوحنیفه هستند! و ابوحنیفه یعنی این جریان مخرب و منحرفی که می بینی!

با آنکه اتهام مرجئه بودن توسط بزرگوارانی چون ابوالحسن اشعری و سایر عزیزان به خاطر برداشت این عزیزان از بخشهایی از سخنان منسوب به امام ابوحنیفه و یا شاگردان مرجئه زده ایشان است اما در واقع تهمتی ساختگی از سوی مخالفین امام ابوحنیفه است، و جنگ روانی این مخالفین و روایت داستانهای ساختگی در زمان حیات امام ابوحنیفه به جایی کشیده می شود که حتی خود امام ابوحنیفه نیز چنین تهمت و برچسبی را نسبت به خودش رد می کند. 

البته ملا علی‌قاری معتقد است که مرجئی ‌خواندن امام ابوحنیفه، کار خود پیروان ارجاء و مرجئه است تا از این طریق در عرصه‌های سیاسی و معرفتی برای خودشان مشروعیتی به‌دست بیاورند و به‌ واسطۀ ابوحنیفه که جایگاه برجسته‌ای نزد مردم دارد، برای خود مشروعیت به‌دست بیاورند. همچنانکه زیدی ها تا همین الان هم ابوحنیفه را زیدی می دانند.

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[۱]داوودی، محمد بن علی، طبقات المفسرین، ج۲، ص۳۳۰، شماره۶۴۲/  الذهبی، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج۴، ص۱۷۳/ ابن سلیمان، مقاتل، تفسیر مقاتل، ج۵، ص۷ و ص۶۹/ معرفت، محمدهادی، تفسیر و مفسران، ج۱، ص۲۶۰

[۲] ذهبي، العرش ۱۴۱/۱، حققه: محمد بن خليفة بن علي التميمي، نشرته: عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية – المدينة المنورة، الطبعة الثانية (۱۴۲۴هـ/۲۰۰۳م)/ قيل إن الإمام أبا حنيفة النُعمان قال فيه: «أتانا من المشرق رأيان خبيثان: جهم معطل، ومقاتل مشبه».

[۳] أبو المعالي الجويني، الشامل في أصول الدين. ص. ۱۳۲٫ بيروت – لبنان: دار الكتب العلمية

[۴] لالكائي، كتاب السنة  ص۱/۱۵۱

[۵] السيوطي، الجامع الصغير ۸۲۸۹ /  الألباني، السلسلة الصحيحة ۳۸۰ / شعيب الأرناؤوط، تخريج سنن أبي داود ۴۶۸۱

[۶] الشریعه ۲۴۰/الابانه ۱۱۴۲

[۷] الذهبي، شمس الدين، مناقب الامام ابي حنيفه وصاحبيه، ج ۱ ص ۴۴

[۸] الذهبي، سير أعلام النبلاء، ج ٦ ص ٢٧

[۹] ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۵۴، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه./ صفی الدین بلخی، عبدالله بن عمر، ج۱، ص۲۸-۲۹، فضائل بلخ، ترجمه محمد بن محمد حسینی بلخی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۵۰ش.

[۱۰] صفی الدین بلخی، عبدالله بن عمر، ج۱، ص۲۸-۲۹، فضائل بلخ، ترجمه محمد بن محمد حسینی بلخی، به کوشش عبدالحی حبیبی، تهران، ۱۳۵۰ش.

[۱۱] ابن‌جوزی‌، عبدالرحمان‌، ج۶، ص۳۳۳، المنتظم‌، بیروت‌، ۱۳۵۹ق‌./ ابن‌عساکر، علی‌، ج۱، ص۳۹، تبیین‌ کذب‌ المفتری‌ فیما نسب‌ الی‌ الامام‌ ابی‌الحسن‌ الاشعری‌، به‌ کوشش‌ حسام‌ الدین‌ قدسی‌، دمشق‌، ۱۳۴۷ق‌.

[۱۲]ابن ندیم، الفهرست، ص۲۳۱/ ابن عساکر علی، تبیین الکذب المفتری فیما نسب الی الامام ابی الحسن الاشعری، ص۳۹/ ابن جوزی، ج۶، ص۳۳۳؛ سبکی، ج۳، ص۳۴۷-۳۴۹/  هر که مرا می‌شناسد، می‌شناسد، و هر که نمی‌شناسد اکنون خود را به او می‌شناسانم. من، علی بن اسماعیل الاشعری هستم. اندی پیش از این، من اصولِ عقایدِ معتزله را تدریس می‌کردم، و به حدوثِ قرآن و انکارِ رویتِ خداوند در آخرت و سلبِ هرگونه اسناد، و هر صفت ثبوته‌ای از خداوند عقیده‌مند بودم. اینک همه گواه باشید که من از این اصولِ عقاید رو گردانده‌ام وبه‌طورِ قطع یک‌دله آن را رها کرده‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *