«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۷)
امام ابوحنیفه با آنکه مثل همه ی اهل «العلم» و فقه بین انواع گناهان کبیره فرق می گذارد و بر اساس ظوابط تکفیر مستحقین را تکفیر و از اسلام خارج می کند اما در مورد کسانی که مرتکب گناه کبیره شده اند و به درجه ای ارتداد نرسیده اند و همچنان در دایره ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) باقی مانده اند می گوید قضاوت در مورد ایمان این اشخاص را به الله واگذار می کنیم و ما در مورد میزان ایمان این اشخاص خودمان را مشغول نمی کنیم و این شخص اینکه در قیامت به بهشت می رود یا جهنم را باید به الله واگذار کرد و حکم نداد.
ابومقاتل میگفت امام ابوحنیفه مرتبت و منزلت انسانها را در آخرت چنین دستهبندی میکرد:
- انبیاء که جایگاهشان بهشت است
- کفار که در جهنم هستند
- مؤمنان که درباره آنها توقف و از خوف (ترس) و رجاء (امید) صحبت میشود. به این معنا که باید به بخشودگی آنها امید داشت، اما از گناهانشان نیز بیمناک بود.
این منهج صحیح مسلمین است و کسی از مومنین که به درجه ی کفار تنزل پیدا نکرده و همچنان مومن می میرد و الله تعالی از کانال رسولش صلی الله علیه وسلم وعده ی بهشتی بودن آنها را نداده است در مورد آخرت آنها از خوف (ترس) و رجاء(امید) شرعی استفاده می کنیم، در مورد خودمان نیز از خوف و رجاء شرعی استفاده می کنیم.
کسانی که به صورت غیر عمد و نا آگاهانه تنها یک جمله را در کتاب افکار یک شخص می گیرند و بر اساس آن جمله حکم می دهند به سادگی دچار اشتباه می شوند، و کسانی که آگاهانه با قیچی کاری مطالب دیگران و حتی با قیچی کاری آیات و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم دچار چنین کاری می شوند دغل بازان مجرمی از دارودسته ی منافقین و یا کفار معاند هستند که هدفی جز سیاه نمائی و ضربه زدن به ایمان و جماعت مومنین ندارند. امام ابوحنیفه و سایر بزرگواران ما در گذشته و حال کتابی گاه چند جلدی با فصلها و موضوعات مختلفی هستند که تنها با تسلط بر این کتاب می توان در موردشان رای داد.
یا امام ابوحنیفه می گوید در مورد چیزی که نمی دانیم مثل میزان ایمان این «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) که با انجام گناهان کبیره باز در دایره ی مسلمین باقی مانده اند سکوت می کنیم، چون الله تعالی علم به میزان ایمان اشخاص در قلبها را به ما نداده است، پس سکوت می کنیم و حکم آن را به الله واگذار می کنیم همچنانکه ملائکه به الله گفتند: قَالُواْ سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (بقره/۳۲) منزّهی تو، ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم تو دانا و حکیمی.
آیا ملائکه با این سخن مرجئه شدند؟ قطعاً خیر، بلکه امثال امام ابوحنیفه و ملائکه، جایگاه علم و توانائی خودشان و جایگاه علم و توانائی الله را می دانند و می خواهند بگویند در کاری که تنها متعلق به الله است و مخلوق نمی تواند در آن وارد شود ما هم وارد نمی شویم و ادای خالق را مثل جاهلین در نمی آوریم.
مناظره ی پرمفهوم امام ابوحنیفه با جهم بن صفوان بلخی بنیانگذار مرجئه ی جهمیه در باره ی ایمان، قابل توجه و تأمل است و به سادگی می توان به بخشی از عمق اختلاف منهج امام ابوحنیفه که همان منهج اهل سنت و جماعت است با منهج مرجئه پی برد. جهمبنصفوان به ملاقات امام ابوحنیفه میرود و میگوید:
- جهم: نزدت آمدهام تا در باره مسائلی صحبت کنیم.
- ابوحنیفه : سخنگفتن با تو ننگ است و غوطهورشدن در آنچه تو بدان معتقدی آتش سوزان.
- جهم: چگونه در باره من حکم کردی در حالیکه هنوز سخنان مرا نشنیدهای؟
- ابوحنیفه: سخنان تو به من رسیده است و چنین سخنانی را اهل قبله نمیگویند.[یعنی او را تکفیر می کند]
- جهم: آیا بر من داوری به غیب میکنی؟
- ابوحنیفه: این سخنانی که تو گفتهای نزدخاص و عام به شهرت رسیده است، پس برایم جایزاست که چنین چیزی را بر تو ثابت کنم.[ چون برای ثابت کردن جرم شخص، اِستفاضه یا شايع شدن و مشهور شدن در ميان مردم هم وجود دارد، به گونه ای كه به اندازه ای مشهور باشد كه جايی برای انكار باقی نمانده باشد]
- جهم: ای بوحنیفه! من از تو جز در باره ایمان سؤال نخواهم کرد.
- ابوحنیفه: آیا تا اکنون ایمان را نشناختهای که از من درباره آن سؤال میکنی؟
- جهم: آری! اما در باره یکنوع آن شک و تردید دارم.
- ابوحنیفه: شک در ایمان کفر است.
- جهم: چنین چیزی برای تو جایز نیست تا اینکه برایم بیان داری چگونه مرا کافر دانستی؟ [جهم هم می داند که ابوحنیفه او را تکفیر کرده و کافر می داند و امام ابوحنیفه هم انکار نمی کند که او را تکفیر کرده است و او را کافر دانسته است.]
- ابوحنیفه: بپرس.
- جهم: مرا از کسی خبرده که با دل خویش به وحدانیت خدا و تمام صفات او تعالی پی برده است، اما پیش از اینکه سخنی به زبان آورد، در حالیکه به آن قدرت نیز داشته، وفات کرده است. آیا چنین انسانی مؤمن از دنیا رفته است یا کافر؟
- ابوحنیفه: کافر از دنیا رفته است و از جمله جهنمیان بهحساب میآید تا زمانیکه سخن نگفته است.
- جهم: چگونه مؤمن به حساب نیاید در حالیکه خداوند را به وحدانیت شناخته و به صفات او تعالی پی برده است؟
- ابوحنیفه: اگر به قرآن باور داری و آن را حجت میپنداری، من از آن برای مدعای خویش دلیل میآورم و اگر به آن معتقد نیستی دلایلی برایت میآورم که با مخالفان اسلام بیان میکنم.
- جهم: من به قرآن ایمان دارم و آن را حجت میدانم.
- ابوحنیفه: الله درقرآن کریم ایمان را به دو عضو که قلب و زبان است مرتبط گردانیده است، چنانکه میفرماید:
وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ (مائده/۸۳)و آنان هر زمان بشنوند چیزهائی را که بر پیغمبر نازل شده است (از شنیدن آیات قرآنی متأثّر میشوند و) بر اثر شناخت حق و دریافت حقیقت، چشمانشان را میبینی که پر از اشک (شوق) میگردد (و زبانشان به دعا باز میشود و) میگویند: پروردگارا! (به تو و پیغمبران تو و همه کتابهای آسمانی و بدین آیات قرآنی) ایمان داریم (و خویشتن را در پناه تو میداریم) پس (ایمان ما را بپذیر و) ما را از زمره (امّت محمّدی که) گواهان (بر مردم در روز رستاخیزند) بشمار آور .
وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن یُدْخِلَنَا رَبَّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِینَ (مائده/۸۴) ما چرا نباید به الله و به حقیقتی که (توسّط محمّد) برای ما آمده است، ایمان نیاوریم؟! و حال آن که (راه صواب نمایان و حق بیپرده عیان است و) امیدواریم که پروردگارمان ما را با صالحان (به بهشت جاویدان) ببرد. فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاء الْمُحْسِنِینَ (مائده/۸۵) پس الله در برابر اعترافشان ( به حق ) باغهای ( بهشت را ) به عنوان پاداش بدیشان میدهد که در زیر ( درختان ) آن جویبارها روان است و آنان جاودانه در آنجا میمانند ، و این جزای نیکوکاران ( چون ایشان ) است .
پس آنها را به خاطر آنچه گفتند و تصدیق نمودند مؤمن گردانید.
از سوی دیگر، الله میفرماید: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (بقره/۱۳۶) بگویید: ما به الله ایمان آوردهایم، و آنچه بر ما نازل شده، و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و پیامبران اسباط بنیاسرائیل نازل گردید (و همچنین) آنچه به موسی و عیسی و پیامبران دیگر از طرف پروردگار داده شده است، و ما جدایی در میان آنها قایل نمیشویم، و در برابر فرمان الله تسلیم هستیم.
الله میفرماید: يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ (النحل/۸۳) آنها نعمت الله را میشناسند سپس آن را انکار میکنند واکثرشان کافرند. با وجود این، آنها را بهخاطر معرفتشان مؤمن بهحساب نیاورد؛ زیرا آنها با زبان منکر چنین چیزی بودند.
اگر نیاز به قول نمیبود و معرفت بسنده میکرد پس کسی خدا را به زبان انکار میکند و به دل میشناسد، باید مؤمن باشد و شیطان در این صورت باید مؤمن باشد؛ زیرا او پروردگار خود را میشناسد، میداند که او آفریدگار و میراننده و زنده کننده و اغواء کننده است: قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (حجر/۳۹)
بر مبنای این نظر باید کفار، مومن باشند؛ چون حق را میشناختند، گرچه به زبان انکار میکردند: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُفْسِدِینَ (نمل/۱۴)پس: معرفت قلبی با انکار زبانی سودی نبخشید. یا، کفار مشرک قلبا با آلودگی هایی به ربوبیت الله اقرار داشتند اما این معرفت قلبی و اقرار به زبان هم برای آنها فایده ای نداشت چون اطاعت خودشان را به الله و رسول الله صلی الله علیه وسلم ندادند: قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أَمْ مَنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَیُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَمَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلَا تَتَّقُونَ (یونس/۳۱).
و الله میفرماید: الَّذِینَ آَتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (بقره/۱۴۶) یهود و نصارا پیامبر را میشناختند همچنانکه پسران خود را می شناسند؛ اما معرفت همراه با کتمان و انکار این حق به آنان نفعی نرساند.
رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: قُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ تُفْلِحُوا؛[۱] رسول الله صلی الله علیه وسلم فلاح را تنها معرفت بدون قول قرار نداد و علاوه بر آن فرمود: …یَخْرُجُ مِنْ النَّارِ مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَفِی قَلْبِهِ وَزْنُ ذَرَّهٍ مِنْ خَیْرٍ؛[۲] هر کس که لا اله الا الله بگوید و به اندازه ی ذره ای خیر در دل او باشد، از جهنم بیرون آورده می شود بهجای آن چنین نگفت: یخرج من النار من عرف الله و کان فی قلبه کذا. از جهنم بیرون آورده می شود کسی که الله را شناخت و در قلبش فلان چیز باشد.
- جهم: در دلم چیزی افتاد، میروم و دوباره برمیگردم، از حضور ابوحنیفه برخاست و دیگر برنگشت.[۳]
جهم بن صفوان بلخی فرار می کند و ادامه نمی دهد تا امام ابوحنیفه با استناد با قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و اقوال صحابه تمام زوایای انحراف فکری مرجئه های منحرف را مشخص کند به همین دلیل تنها تا اینجا پیش می روند که علاوه بر تصدیق قلبی و شناخت قلبی به اقرار و اعتراف زبانی هم نیز نیاز هست.
پس منهج امام ابوحنیفه واضح است که همان منهج صحیح اسلامی است که سایر ائمه و بزرگان صالح بر آن بوده اند؛ اما نهضت کلامی شکست خورده و انقلابی مرجئه در خراسان و بخصوص بلخ باستان که جای خود را به مذهب امام ابوحنیفه داد، به نحوی، شاگردان بلخی و خراسانی امام ابوحنیفه را تحت تأثیر قرار داد؛ و از ترکیب کلام مرجئه و مسائل فقهی حنفی معجونی التقاطی تحت عنوان کلام حنفی- ابومطیعی یا کلام حنفی – مرجئی به وجود آمد که به پیروان آن تحت عنوان «حنفیان مرجئی» نام برده شده است، هر چند ابومطیع در مساله ی قدر با معتزلی ها هم رای بود.[۴]
در زمان ابومطیع به دلیل قدرت حکومتی که خودش و اطرافیانش داشتند و توانائی که در جذب شاگردان مختلف داشت، این تفکر ترکیبی از مذهب امام ابوحنیفه و مرجئه که ابومطیع از پرچمداران اصلی آن بود در تمام خراسان بزرگ فکر کلامی غالب شد.
ابومطیع بلخی که از شاگردان امام ابوحنیفه است و در دروازه ی نوبهار بلخ مدفون است نقش کلیدی و اصلی را در بنیانگذاری مکتب کلامی حنفیان پس از امام ابوحنیفه بر عهده داشت و کتابی تحت عنوان «الفقه الاکبر» با گرایش کلامی مرجئه نوشت که پاره ای از پرسش و پاسخهایی که مدعی است از امام ابوحنیفه شده را، در آن گرد آوری کرد؛ علاوه بر این، ابومطیع بلخی با همین دیدگاه مرجئه ای که دارد کتاب «العالم و المتعلم» نوشته شده توسط ابومقاتل سمرقندی را نیز روایت کرده است.[۵]
ابومقاتل سمرقندی، کتاب العالم و المتعلم را بر اساس گفتگوهای خودش با استادش امام ابوحنیفه در باره مواضع اساسی عقیدتی و کلامی نوشته است که باز تعریفی ارجائی از ایمان ارایه می دهد که مبتنی بر آیات قرآن و احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و اقوال اصحاب نیست و ارتباطی به منابع اصلی فقهی مورد پذیرش امام ابوحنیفه و تمام مذاهب اسلامی ندارد. شاهان سامانی و سایر قدرتهای محلی از بزرگترین حامیان و فراهم کننده های زمینه ی گسترش تفکر حنفیان مرجئه در خراسان بزرگ بودند.
جوزجان، شمال تاجیکستان کنونی، ترمذ اقامتگاه جهم بن صفوان بلخی (سمرقندی) بنیانگذار مرجئه ی جهمیه، سمرقند(تا قبل از ظهور ماتریدیه) و هرات، از مراکز کلام حنفی- ابومطیعی یا کلام حنفی- مرجئی این تفکر التقاطی شدند و به تدریج عرصه را بر سایر تفاسیر و افکار تنگ کردند. فقط کافی است که زندگانی امام بخاری را مطالعه کنید تا به بخشی از عمق فاجعه ای که این تفکر مخرب به وجود آورده بود پی ببرید.
روایت شده است که در شهر ترمذ که هم اکنون در ازبکستان قرار دارد در نیمهی نخست سدهی سوم یک حنفی مرجئه به نام صالح بن محمد ترمذی، قاضی بوده است. او یک مرجئی بوده و خیلی شدیدالارجاء که حتی شراب را حلال می دانسته و خودش شراب هم می نوشید. ابن حبان می گوید: که صالح در مقابل کسانی که قایل به تعریف دیگری از ایمان، جز تعریف مرجئیان، میبود، به اقدام قضایی متوسل میشد و حتی دستور داده بود که در گردن شان طناب انداخته و در شهر بگردانند. در سمرقند هم که تفکر حنفی های مرجئه غالب می شود منصب قضا در آن شهر تا سده ششم در اختیار احناف است و فقط یکبار یک شافعی قاضی مقرر میگردد؛ امام عبدالقادر گیلانی این دسته از احناف مرجئه زده را مبتدعین گمراه حساب کرده است.[۶]
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] ابن الملقن، البدر المنير ۱/۶۸۰ / ابن حزم، المحلى۹/۱۱۲ / الحاكم، المستدرك على الصحيحين ۴۲۷۱/ شعيب الأرناؤوط، تخريج سنن الدارقطني ۲۹۷۶
[۲] بخاری۴۴/ مسلم ۱۹۳/ الألباني، صحيح الترمذي ۲۵۹۳
[۳] مکی، مناقب أبی حنیفه، ص ۱۲۴، ۱۲۵، ۱۲۶
[۴] ابوالقاسم بلخی، عبدالله بن احمد، ج۱، ص۱۰۴ـ۱۰۵، «المقالات»، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله، به کوشش فؤاد سید، تونس، ۱۳۹۳ ق/۱۹۷۴م.
[۵] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۷۴، جم، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م./ عبدالقادر قرشی، الجواهرالمضیه، ج۲، ص۲۶۵، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق./ ذهبی، محمد بن احمد، العبر، ج۱، ص۲۵۸، به کوشش محمد سعید زغلول، بیروت ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
[۶] شيخ عبدالقادر گيلاني، غنية الطالبين ج ۱ص ۱۹۲/ در تحت حديث (قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «افْتَرَقَتِ الْيَهُودُ عَلَى إِحْدَى أَوْ ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، وَتَفَرَّقَتِ النَّصَارَى عَلَى إِحْدَى أَوْ ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً» (ترمذي ش۴۵۹۶)