شیخ ابوحمزه المهاجر هورامی حفظه الله :طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله(۷)

«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)

طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۷)

خوارج: یعنی کسانی که به صورت فیزیکی از جماعت مسلمین جدا شده و بر علیه حاکمیت بر دارالاسلام خروج کنند و بر علیه «اهل جماعت» دست به قیام مسلحانه بزنند که به ۴ دسته تقسیم می شوند:

  1. مرتدین
  2.  منافقین آشکار شده که در دنیا باز مشمول حکم مرتدین می شوند چون شکل تکامل یافته ی دارودسته ی منافقین در لباسی شبهه اسلامی هستند
  3. مومنین اهل بغی که به خاطر مسائل دنیوی مثل حاکمیت و غیره دست به قیام زده اند
  4. مومنین اهل تأویل که به دلیل اختلافات عقیدتی و فکری دست به قیام زده اند.

 احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد خوارج نیز به تناسب هر ۴ دسته از خوارج یاد شده متفاوت است که متاسفانه عده ای با جهالت به تفاوت و اختلاف حکم هر یک از این ۴ دسته در احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم، و یا با تجاهل و خود را به خریت زدن نسبت به این احکام جداگانه جهت رسیدن به اهدافی کاملاً ضد اسلامی: كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا ۚ (جماعه/۵)، حکمی که متعلق به خوارج مرتد و خوارج منافقین آشکار شده است را بر خوارج اهل تأویل تطبیق می دهند که این ظلم بسیار بزرگی است.

به هر حال این اهل تأویل تا زمانی که دارای همین تأویلات باشند و به عقاید خود تصریح کنند و حتی تا زمانی که تنها به تبلیغ و کار فکری و تبلیغ به افکار و عقاید خود مشغول شوند و سایر مومنین مخالف خود و حتی رهبری چون علی ابن ابی طالب را نیز تکفیر کنند و کافر بدانند اما دست به قیام و جنگ مسلحانه بر علیه جماعت و حاکمیت بر جماعت نزنند اسم خوارج بر آنها اطلاق نمی گردد بلکه مثل سایر تفاسیر و مذاهب اسلامی با آنها برخورد می شود، همچنانکه اگر منافقین نیز تکامل پیدا نکنند و خود را آشکار نکنند همچون یکی از دارودسته ی منافقین از حقوق اسلامی سایر مسلمین برخوردار خواهند شد.

این خوارج اهل تأویل که عده ای تحت عنوان وعیدیان و بیم دهندگان از آنها یاد می کنند بدون در نظر گرفتن اصل «کم و زیاد شدن ایمان» و بدون فرق گذاشتن بین گناهان مکفره و غیرمکفره، و بدون رعایت ظوابط تکفیر، یکی از اعتقاداتشان این بود که شخص مومن یا مسلمان اگر صرفاً به یکی از احکام و قوانین شریعت الله عمل نکند و دچار گناه کبیره ای شود مرتد می شود و خون و مال و حتی ناموسش حلال می شود.

الله تعالی می فرماید: إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً (نساء/ ۴۸) بیگمان الله (هرگز) شرک به خود را نمی‌بخشد، ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد می‌بخشد. و هر که برای خدا شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است.‏

در میان گناهان کبیره هم ترک نماز کفر بواح و آشکاری است که باعث خارج شدن شخص از دایره ی اسلام و مسلمین می شود و چنین شخصی با احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع اصحاب رسول الله صلی الله صلی الله علیه وسلم تکفیر می شود؛ در مورد سایر گناهان مثل زنا  و دزدی[۱] و غیره مادام که آنها را حلال نداند نیز آمده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم در حضور گروهی از اصحابش فرمود: «بَايِعُونِي عَلَى أَنْ لا تُشْرِكُوا بِاللَّهِ شَيْئًا، وَلا تَسْرِقُوا، وَلا تَزْنُوا، وَلا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ، وَلا تَأْتُوا بِبُهْتَانٍ تَفْتَرُونَهُ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَأَرْجُلِكُمْ، وَلا تَعْصُوا فِي مَعْرُوفٍ، فَمَنْ وَفَّى مِنْكُمْ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا فَعُوقِبَ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ، وَمَنْ أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا ثُمَّ سَتَرَهُ اللَّهُ فَهُوَ إِلَى اللَّهِ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنْهُ وَإِنْ شَاءَ عَاقَبَهُ». فَبَايَعْنَاهُ عَلَى ذَلِك.[۲]

بر اینکه شریکی برای الله عزوجل قرار ندهید، زنا و دزدی نکنید وفرزندانتان را نکشید و بهتان نزنید و در امورات شرعی نافرمانی (رهبران و بزرگانتان را) نکنید با من بیعت دهید. هر کسی از شما به مفاد این بیعت نامه وفادار باشد، پاداشش با الله عزوجل خواهد بود واگر کسی در اجرای آن تخطی کند ودچار عقوبت (و یا حدی دنیوی) شود این حد، کفاره گناهش خواهد بود و اگر (دچار عقوبت نشده وحد بر او جاری نگردد به هر دلیلی) والله متعال او را بپوشاند ورسوا نکند(در دنیا)، در مشیئت واراده او قرار خواهد گرفت. اگر بخواهد از او می گذرد و اگر بخواهد عذابش می دهد) عُباده می گوید: بر این موارد با او بیعت دادیم.

علامه صدرالدين محمد بن علاء‌الدين مشهور به ابن ابى‌العز الحنفى (۷۳۱ -۷۹۲ ق) شارح متن کتاب عقیده طحاویه اثر ابوجعفر طحاوی (۲۲۹- ۳۲۱ ق) می گوید: اهل سنت متفق اند، فاعل گناه کبیره برخلاف آنچه که خوارج می گویند، مرتکب کفری نشده که او را از دایره اسلام خارج کند، زیرا اگر دچار چنان کفری شده باشد که از ملت اسلام خارجش کند، مرتد است و در هر حالتی کشته می شود و مثلاً  در گناه قتل (عمد وعدوان) بخشش وعفو خانواده مقتول که صاحب قصاص هستند، پذیرفته نیست ونباید حدود شرعی (کمتر از قتل) در زنا ودزدی وشراب خواری جاری شود (و بلکه باید حد ارتداد که کشتن است بر آنان پیاده شود). و بطلان این قول اظهر من الشمس است. همچنین (اهل سنت) متفق القولند، بر اینکه: مرتکب گناه کبیره از ایمان و اسلام خارج نشده و داخل دایره کفر نمی شود و آنگونه که معتزله می پندارند مستحق جاودانه بودن در آتش جهنم همراه با کافران نیست و رأی ونظر آنان نیز باطل است.[۳]

هم خوارج اهل تأویل و هم معتزله بر این باور بودند که ایمان قول و عمل است و یک چیز واحدی هستند که قابل تجزیه و انشعاب نیست، به همین دلیل کم و زیاد نمی شود و اگر کسی مرتکب گناه کبیره ای شود و بدون توبه بمیرد مانند کافران همیشه در آتش جهنم است،[۴] با آنکه خوارج اهل تأویل با معتزله در موارد مختلفی با هم اختلاف دارند اما همین وجه تشابه باعث شده بود که مخالفین، معتزله را به خوارج اهل تأویل نسبت بدهند. [۵]

  اختلاف معتزله و خوارج اهل تأویل تنها در این بود که معتزله می گفتند این شخص مسلمانی که دچار گناه کبیره شده است در دنیا نه مومن است نه کافر بلکه «مَنزِلةٌ بَینَ المَنزِلَتَین»[۶] است و در آخرت هم با آنکه جاودانه در آتش است اما عذابش با سایر کفار فرق دارد اما خوارج اهل تأویل چنین شخصی که مرتکب کبیره شده است را در همین دنیا کافر می دانستند و خون و مالش را حلال می دانستند.

انحراف دیگری که توسط خوارج به وجود آمد و تا کنون ادامه پیدا کرده است سوء فهم در مساله ی ولاء و براء است. ابوالعبّاس مُبَرَّد (ت۲۱۰ق) می گوید: تمام شاخه ها و اصناف خوارج از شخص دروغگو و کسی که مرتکب گناه ظاهری شود برائت می کنند،[۷]و هر کسی که همفکر خودشان نباشد را جزو کسانی می دانند که مرتکب گناهان ظاهری شده اند؛ یعنی از غیر خودشان اعلام برائت می کنند.

فرقه ی الإِبَاضِيَّة که خودشان را با اسامی جماعة المسلمين یا أهل الدعوة یا أهل الاستقامة و .. می شناسانند فرقه ای معتدل و تقریباً اصلاح شده از خوارج است  که ترکیبی شده از تکفیر علی ابن ابی طالب و اکثر اصحاب دوران الفته، و تعطيل الصفات وقول به خلق قرآن و …[۸] سعی می کند خودش را مذهبی سنی در کنار مذاهب حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی قرار دهد و با اصلاحاتی که در طول تاریخ از خود نشان داده اند بر این باورند که مخالفین آنها با آنکه در مورد آنها زیاد نوشته اند اما از واقعیت کنونی آنها بی خبر بوده اند.[۹]

 به هر حال این فرقه ی معتدل و اصلاح شده از خوارج که خودش را در کنار سایر مذاهب یکی از مذاهب معروف به اهل سنت معرفی می کند «الولاية والبراءة» را بعد از توحید در درجه دوم قرار می دهد و معتقد است کسی که بر اساس فکر آنها دوست نداشته باشد و به سرپرستی نگیرد یا از مخالفین آنها برائت نکند دین ندارد؛ شناخت ولاء و براء هم نزدشان از زمان بلوغ و سن تکلیف شروع می شود و بعد از این زمان دیگر در مساله ی ولاء و براء عذر به جهل از کسی قبول نمی شود و فریضه ای است که هر مسلمانی معتقد به فرض بودنش نباشد مشرک است. [۱۰]

دقت کنید: نمی گویند مثلاً کافری یهودی یا نصرانی یا مجوس یا صابئی است بلکه می گویند کافری مشرک است، یعنی بدترین دسته از میان کفار؛ این یکی از سرنخهایی است که به شما نشان می دهد ریشه ی مشرک نامیدن مسلمین و برائت از مسلمین کجاست و مشرک نامیدن مسلمین و برائت از مسلمین از کجا سرچشمه گرفته است؟ بله، مشرک نامیدن مسلمین و برائت از مسلمین ریشه در تفکرات خوارج دارد. آیا در دسته هائی از تشیع و فرقه هایی از مذاهب معروف به اهل سنت این انحراف و خیانت بزرگ را نمی بینید با آنکه دلهایشان از بغض و کینه ی نسبت به شما و بزرگان شما پر است اما در برابر هرگز به دوستی شما نسبت به خودشان اعتماد ندارند تا اینکه یکی از آنها شوی و حتی می گویند تنها دوست داشتن ما کافی نیست بلکه باید از مسلمین مخالف ما هم برائت کنی یعنی از خودت و مذهبت و بزرگانت و عقاید و موجودیتت برائت کنی تا این منحرفین جاهل و مغرض کینه ای به اینکه تو آنها را به عنوان یک مسلمان دوست داری راضی شوند!

خوارجی مثل ازارقه ضمن برائت از مسلمین مخالف خود، تمام کسانی که با آنها نبودند و به سوی آنها هجرت نمی کردند را کافر می دانستند[۱۱] آنهم کافری مشرک،[۱۲] حتی اگر خوارجی همفکر خودشان هم باشند[۱۳] و از همه غیر از خودشان اعلام برائت می کردند. البته فرقه هایی از خوارج مثل النَّجَدات هم بودند که می گفتند نشسته هائی که در کنار آنها نیستند و به سویشان هجرت نمی کنند اگر همفکر و هم عقیده ی آنها باشند و با تقیه در میان سایر مسلمین که آنها را کافری مشرک می دانستند زندگی کنند چنین افرادی نه کفار هستند نه مشرک بلکه منافق هستند،[۱۴] و خون و مالشان حلال است؛[۱۵] به همین دلیل خوارج ازارقه ای که می گفتند نشسته هایی که به سوی آنها هجرت نمی کنند کافر هستند توسط فرقه خوارج النَّجَدات تکفیر شدند.[۱۶]

فرقه خوارج النَّجَدات تقیه در زبان و عمل را جایز می دانستند حتی اگر کشتن انسانها باشد؛[۱۷]اما اگر کسی تقیه هم می کرد و به سوی آنها هجرت نمی کرد به او می گفتند منافق و خون و مالش را حلال می دانستند. تناقض اهل بدعت یعنی این.

 فرقه های مختلف خوارج العوفيَّة[۱۸] و المعلوميَّة[۱۹] و الصُّفْريَّة[۲۰] و العَجارِدة و  الإباضيَّة[۲۱] و… دیدگاههای مختلف و متناقض دیگری بیان کرده اند که لازم به ذکر نیست؛ اما تمام آنها تمام مسلمینی را که مخالف فکرشان بودند را جزو مشرکین قرار می دادند و از آنها برائت می کردند؛ غده ی چرکینی که همین الان هم پس مانده های آن در میان دسته هائی از تشیع و نجدیت به صورت خاص و نجدی زده ها و سایر مسلمین سرگردان و آلوده به حیات خودش ادامه می دهد.

فرقه الإباضيَّة مثل سایر فرقه های خوارج به چندین زیر مجموعه و فرقه ی مختلف دیگر تقسیم شده اند، فرقه الحفصية که از زیر مجموعه های الإباضيَّة است در رابطه بین شرک و کفر و ایمان خیال می کردند: بین شرک و ایمان تنها شناخت الله است، کسی که الله را بشناسد و به دنبال آن به تمام آنچه توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده است کفر کند یا به بهشت و جهنم کفر کند و قبول نداشته باشد یا تمام خبائث مثل قتل نفس و حلال کردن زنا و سایر حرامها و چیزهایی که الله در مورد ارتباط نامشروع با زنان و … حرام کرده است را حلال بداند، «فَهُوَ كَافِرٌ بَرِي‌ءٌ مِنَ الشركِ» چنین شخصی کافری است که از شرک بری است.[۲۲]

اینهم یکی دیگر از ریشه های تفکرات نجدیت که با بخش بخش کردن جاهلانه ی توحید، در بخشی از توحید، مشرکین زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم را نیز در ربوبیت موحد می دانند در حالی که علت اصلی آنهمه ظلم و جنایت کفار سکولار و مشرک قریش و علت اخراج به ناحق و فرار و مهاجرت مومنین از خانه و کاشانه اشان این بود که: أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ ۗ (حج/۴۰) می‌گفتند: رب و پروردگار ما الله است.

پیروان این جریان منحرف که ته مانده های آن تا کنون توسط فرقه هائی چون نجدیت دوباره در میان مسلمین منتشر شده است و خروجی بحثشان این است که مسلمین کنونی از مشرکین زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم در مساله ی ربوبیت بدتر هستند و با تنفری بسیار بیشتر از مشرکین عصر نبوت به این مسلمین مخالف خودشان نگاه می کنند، گاه به سادگی می گویند کفار و مشرکین، و کفار را دسته ای جداگانه  و خارج از مشرکین می دانند و در قدم اول اینگونه نشان می دهند که انگار مشرکین کافر نیستند، و عده ای هم خیال می کنند شخص کافری هم وجود دارد که شرک نکند! در حالی که شرک اجزای مختلفی دارد و تمام کفار اصلی به خاطر این شرکیات توسط الله تکفیر شده اند: سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (توبه/۳۱) و مرتدین هم باز با رعایت ظوابط تکفیر به دلیل همین شرکیات توسط مومنین تکفیر شده اند؛ اما نجدیت در قدم دوم فورا می گویند: کسی که مشرکین را از ملت اسلام خارج نداند در واقع تصدیق کننده ی قرآن نیست[۲۳]؛ به همین دلیل به سادگی این مسلمین مخالف خودشان را که متهم به مشرک بودن کرده اند بدون اثبات جرم و تأئید جرم توسط الله و رسولش و بدون رعایت شروط تکفیر و موانع تکفیر، تکفیر می کنند.[۲۴]

در مورد شناخت الله هم که بخصوص خوارج و مرجئه در آن دچار انحراف و آلودگی شده اند باید بدانیم که هر کسی ممکن است تصور و شناختی در مورد الله داشته باشد اما الله تعالی شناختی از خودش را قبول دارد که خودش خودش را در آخرین پیامش توسط پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم معرفی کرده است، زمانی که این الله را از کانال پیامبر خاتمش صلی الله علیه وسلم شناخت و به آن ایمان آورد به صورت خودکار به تمام آنچه که الله تعالی نازل کرده هم ایمان می آورد و کفر نمی کند، کسی که کفر می کند الله را به وحدانیت نمی شناسد و به آن ایمان نیاورده است و با گرفتن اطاعت از الله و شریعتش و دادن این اطاعت به یکی از طاغوتها و اله هایی که تولید شده اند حتی اگر نفس خودش باشد دچار شرک شده است، اما این دسته از خوارج، کفار مشرک و سایر کفاری که با تصورات خودشان از الله شناخت دارند را بری از شرک می دانند و خروجی بحث آنها این می شود که می گویند این کفار در بخشی از توحید یعنی توحید ربوبیت موحد هستند! و مسلمین کنونی که در این بخش دارای تاویلاتی مخالف با آنها هستند از مشرکین زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم هم بدتر هستند به همین دلیل بسیار بدتر از ابوجهل و ابولهب به این مسلمین نگاه می کنند و ضمن برائت از این مسلمین اگر از دستشان بربیاید و توانش را داشته باشند بسیار بدتر از کفار مشرک عصر نبوت با این مسلمین برخورد می کنند!  

 الله تعالی در مورد کسی که شرک کرده است می فرماید: إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ ‏(مائده/۷۲) بیگمان هر کس شریکی برای الله قرار دهد، الله بهشت را بر او حرام کرده است (و هرگز به بهشت قدم نمی گذارد) و جایگاه او آتش (جهنم) است. و ستمکاران یار و یاوری ندارند.‏ اما در مورد سایر کسانی که دچار شرک نشده اند می فرماید: ‏إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاءُ وَمَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِیماً ‏(نساء/۴۸) بیگمان الله (هرگز) شرک به خود را نمی‌بخشد، ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد می‌بخشد. و هر که برای الله شریکی قائل گردد، گناه بزرگی را مرتکب شده است.‏

خروجی دیگری که اگر کفر کفار اصلی را شرک ندانیم این می شود که این کفار سرانجام اهل مغفرت و اهل بهشت خواهند بود، سخنان این دسته از خوارج و نجدیت که با بازی با بخشهایی از قرآن سعی در تطهیر کفار که همگی بدون استثناء از الله مورد نظر خودشان شناخت دارند اما در عین حال دچار شرک شده اند این است که اینها با این شناختی که دارند از شرک بری هستند و طبعاً الله تعالی با اینها در بهشت یا جهنم رفتن مثل مومنین اهل توحید برخورد می کند که دچار شرک نشده اند! تضاد در عقیده ی اهل بدعت یعنی همین؛ اما زمانی که این تضاد را می بینند باز در مطالب و حتی سخنان خود سعی می کنند بگویند: کفار و مشرکین؛ اما باز دچار تناقض گوئی می شوند و مجبور می شوند که بگویند که مشرکین هم کافر هستند؛ اصلاً قاطی می کنند و می گویند همه ی کفار به همراه مسلمین مخالف برداشت ما از توحید هم همگی مشرک هستند!

الكُفر یعنی عدم ایمان «بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ» (نساء/۳۶) یا عدم ایمان به همان اصول ششگانه ی ایمان: أنْ تُؤْمِنَ باللَّهِ، ومَلائِكَتِهِ، وكُتُبِهِ، ورُسُلِهِ، والْيَومِ الآخِرِ، وتُؤْمِنَ بالقَدَرِ خَيْرِهِ وشَرِّهِ،[۲۵] به صورت کلی یا به بعضی و جزئی از آنها، و «كُلُّ كُفرٍ شِركٌ» هر کفری شرک است همچنانکه «كُلَّ شِركٍ كُفرٌ» هر شرکی کفر است. لطفا با دقت به این گفتگوی قرآنی در سوره ی کهف دقت کنید تا به خوبی متوجه شوید که از لحاظ شرعی هر کفری شرک است و هر شرکی کفر است: 

وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً رَّجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعاً ‏(کهف/۳۲) (ای پیغمبر !) برای آنان مثالی بیان کن، مَثَل دو مرد را که ما به یکی از آن دو دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم.‏

‏ کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئاً وَفَجَّرْنَا خِلَالَهُمَا نَهَراً ‏‏(کهف/۳۳) هر دو باغ به ثمر نشسته بودند و هر دو باغ در میوه و ثمره چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی برجوشانده بودیم.‏

‏ وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنکَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً ‏‏(کهف/۳۴)(صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت پس در گفتگوئی به دوست (مؤمن) خود گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم و از لحاظ نفرات (خانواده و خویش) مقتدرتر از تو و فزونترم.‏

‏ وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَداً ‏‏(کهف/۳۵) در حالی که بر خویشتن ستمگر بود،  (همراه دوست خود) به باغش داخل شد و گفت: من باور نمی‌کنم هرگز این نابود شود و به فنا رود .‏

‏ وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِّنْهَا مُنقَلَباً ‏‏(کهف/۳۶) و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم مسلّماً سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این خواهم یافت.‏‏

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلاً ‏‏(کهف/۳۷) دوست (مؤمن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا کافر کسی شده‌ای که تو را از خاک ناچیزی و سپس از نقطه بی‌ارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است‌؟!‏

‏ لَّکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلَا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَداً ‏‏(کهف/۳۸) ولی من (می‌گویم:) او (که مرا و همه جهان را آفریده است) الله است و پروردگار من است، و من کسی را  شریک پروردگارم نمی‌سازم .‏

‏ وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَداً ‏‏(کهف/۴۲) و ( سرانجام عذاب) میوه‌های ثمره ی ( آن شخص) را در آغوش کشید. در حالی که باغ بر داربستها و چوب‌بندها فرو تپیده بود، صاحب باغ بر هزینه‌هائی که صرف آن کرده بود، با غم و افسوس و ماتم دو دستش را به هم می‌مالید و می‌گفت: کاشکی کسی را شریک پروردگارم نمی‌کردم! (و کفر نمی‌ورزیدم).‏

شرکی که این شخص مرتکب شده بود چه بود؟ انکار قیامت؛ و « أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ » یعنی هر کفری شرک است. یا به عنوان مثالی دیگر می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنَّ بَیْنَ الرَّجُلِ وَبَیْنَ الشِّرْکِ وَالْکُفْرِ تَرْکَ الصَّلَاةِ.[۲۶] حد فاصل و مرز بین شخص و شرک و کفر، ترک نماز است. یعنی کسی که ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری نماز را ترک می کند هم دچار شرک شده و هم کفر.

برای چندمین بار لازم است یادآوری کنیم که تنها سکولاریستها هستند که نماز یکی از اصول عقیدتی آنها نیست و سایر کفار یهودی و مجوس و صابئین و نصارا نماز یکی از فرایض آنهاست به همین دلیل رسول الله صلی الله علیه وسلم خطاب به سکولاریستها می فرماید: «الْعَهْدُ الَّذِی بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ الصَّلَاةُ فَمَنْ تَرَکَهَا فَقَدْ کَفَرَ».[۲۷]عهد میان ما و مشرکین نماز است، کسی که نماز را ترک دهد قطعاً کافر شده است. چون نماز ستون اسلام است و با نابودی ستونهای یک منزل خود منزل هم فرو می ریزد: «رأس اْلأمرِ الإِسْلامُ، و عَمُودُهُ الصّلاَةُ، و ذِرْوَة سَنَامِهِ الْجهادُ»[۲۸]رأس دین، اسلام است و ستون آن نماز و قله ی رفیعش جهاد است. شخص ستون اسلام را نابود کرده است به همین دلیل مثلاً کسی مثل عمر بن خطاب می گوید: «لاَ حَظَّ فِي الْإِسْلَامِ لِمَنْ تَرَكَ الصَّلَاةَ»[۲۹]کسی که نماز را ترک دهد هیچ بهره ای در اسلام ندارد.عبدالله بن شقیق می گوید: اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلّم ترک هیچ یک از اعمال را کفر نمی دانستند جز ترک نماز.[۳۰] چون: بُنِيَ الإسْلامُ علَى خَمْسٍ، شَهادَةِ أنْ لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، وأنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ ورَسولُهُ، وإقامِ الصَّلاةِ، وإيتاءِ الزَّكاةِ، وحَجِّ البَيْتِ، وصَوْمِ رَمَضانَ.[۳۱] و اعمال ظاهری مثل نماز هم لازمه ی جدائی ناپذیر و جزئی از ایمان است و کنار زدن جزء و لازم، مستلزم نفی کل و ملزوم است مثل نفی ایمان از اعراب به دلیل کنار زدن جهاد، یا رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «أَتَدْرُونَ مَا الإِيمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ» قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَصِيَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ»[۳۲]

شخص ممکن است به دلیل ناتوانی و یا به حکم ضرورت نتواند اقرار به شهادتین کند یا وسع مالی اش نرسد که زکات دهد یا به حج برود یا مریضی باشد که نتواند روزه بگیرد یا معذوری باشد که نتواند جهاد کند تا خمس غنائمش را بدهد اما ترک ۱- آگاهانه ۲- عمدی ۳- و اختیاری نماز، عذری برای شخص باقی نمی ماند و شبهه ای جهت جلوگیری از خارج کردن شخص از اسلام باقی نمی گذارد. شرک و کفری که این شخص مرتکب می شود چیست؟ عمل ترک نماز. پس هر کسی که ۱- آگاهانه ۲- عمدی ۳- و اختیاری دچار کفری می شود چون حداقلش این است که هوای نفسش را به عنوان اله انتخاب کرده و اطاعتش را از الله گرفته و به هوای نفسش داده و از آن اطاعت کرده دچار شرک به الله هم شده است: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ (فرقان/۴۳) آیا دیدی حال آن کس را که هوای نفسش را خدای خود ساخته؟

در اینجا اصلاً مساله ی جحود و انکار در کار نیست تا گفته شود اگر شخص جحود کند مشمول این حکم می شود، اما جالب است بدانید که این احمقهائی که مرتکب جرم بزرگ و مکفره ی ترک نماز می شوند به خاطر تبعیت از شهوات است، و همین ترک نماز باعث ضایع شدن اعمال خیر این بیچاره ها می شود که بار دیگر باید توبه کنند و دوباره ایمان بیاورند و به اعمال صالح مشغول شوند چنانچه الله تعالی بعد از توصیف پیامبران و پیروان صادق آنها می فرماید: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ ۖ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا* إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئًا (مریم/۵۹-۶۰) ‏بعد از آنان، فرزندان ناخلَفی (روی کار آمدند و در زمین) جایگزین شدند که نماز را (ترک کردند و آن را) هدر دادند و به دنبال شهوات راه افتادند، و (مجازات) گمراهی (خود را در دنیا و آخرت) خواهند دید.‏ ‏مگر آن کسانی که ۱- توبه کنند و ۲-  ایمان بیاورند (یعنی ایمانشان با ترک نماز از بین رفته است و باید ایمان بیاورند) و کارهای شایسته کنند. این چنین کسانی وارد بهشت می‌شوند و کمترین ستمی بدانان نخواهد شد.‏

به همین دلیل رسول الله صلی الله علیه وسلم از جنگ مسلحانه «أفَلا نُنابِذُهُمْ بالسَّيْفِ؟» و ریختن خون حاکمی که کفر بواحی مثل نماز را انجام نداده است منع می کند: «لا، ما أقامُوا فِيكُمُ الصَّلاة»[۳۳] زمانی که حاکم بر جماعت و دارالاسلام نیز دچار جرم ترک نماز می شود در واقع دچار کفر بواحی شده است که از سوی شریعت الله برای چنین کفر آشکار و بواحی دلیل و برهان داریم « إلَّا أَنْ تَرَوْا كُفْرًا بَوَاحًا عِنْدَكُمْ مِنَ اللهِ فيه بُرْهَانٌ»[۳۴]و به دست مسلمین دلیلی برای قیام مسلحانه و ریختن خون این مجرم می دهد.

البته دسته ای دیگر از اهل فقه و العلم مثل امام نووی می گویند:إنَّ الشِّرْكَ والكُفرَ قد يُطلَقانِ بمعنًى واحِدٍ، وهو الكُفرُ باللهِ تعالى، وقد يُفَرَّقُ بينهما، فيُخَصُّ الشِّرْكُ بعَبَدةِ الأوثانِ وغَيرِها من المخلوقاتِ مع اعترافِهم باللهِ تعالى، ككُفَّارِ قُرَيشٍ، فيكونُ الكُفرُ أعَمَّ مِنَ الشِّركِ. واللهُ أعلَمُ . [۳۵] شرک و کفر گاه به یک معنای واحد به کار برده می‌شود یعنی به معنای کفر به الله تعالی، و گاه بینشان فرق گذاشته می‌شود و شرک را به مشرکین (بعَبَدةِ الأوثانِ) عبادت بتها و غیر از اینها از مخلوقات به همراه عبادت کردن الله اختصاص می‌دهند، همانند کافران قریش، پس کفر عامتر و فراگیر تر از شرک است؛ و الله عالمتر است.

 کسی که تمام یا بخشها و اجزائی از امور پنجگانه عبادت یعنی عبادتهای: ۱- عقیدتی ۲- قلبی ۳- زبانی ۴- بدنی ۵- مالی را به غیر الله بدهد علاوه بر آنکه دچار کفر شده است دچار شرک هم شده است حالا این شریک و اله هوای نفس شخص باشد یا شیطان یا یکی از طاغوتهای پنجگانه و اله ها و تولیدات جاهلی این کفار پنجگانه ی: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) باشد.  در اینجا دقت کنید که هر کافری بدون شک دچار شرک می شود «سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» (توبه/۳۱) اما عنوان مشرک تنها به الَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) و مشرکین (احزاب / سکولاریستها) اختصاص دارد نه سایر کفار اهل کتاب و کفار شبهه اهل کتاب که به تفصیل در این زمینه صحبت کرده ام. 

اما خروجی سوم این برداشت اشتباه از اصطلاح فقهی شرک و جدا کردن کافر و مشرک توسط این دسته از خوارج که به آن اشاره شد این می شود که برای اولین بار در تاریخ مسلمین به مسلمین می گویند مشرک و سپس به اتهام مشرک بودن تکفیرشان می کنند و از این مسلمین برائت می کنند و حکم کفار مشرک را بر این مسلمین تطبیق می دهند یعنی حکم بدترین دسته از کفار را بر مسلمین تطبیق می دهند نه کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب را، فکر فاسدی که همین الان هم در ادبیات نجدیت و غیره می بینیم .

یعنی ابتدا و در قدم اول بین مشرک با کافر فرق می گذارند در حالی که هر مشرکی کافر است و مشرکین دسته ای از کفار ۵ گانه ی اشکار: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷)  هستند؛  و بعد و در قدم دوم به مسلمین می گویند مشرک و احکام کفار مشرک را بر این مسلمین تحمیل می کنند و همچنانکه سایر مسلمین باید از کفار مشرک برائت کنند اینها نیز که حکم کفار مشرک را بر مسلمین تطبیق داده اند دست به تکفیر شده و این مسلمین را تکفیر می کنند و از این مسلمین که تکفیرشان کرده اند برائت می کنند.

محمد بن عبدالوهاب هم در این صفت (دقت کنید: در این صفت) و در مشرک نامیدن مسلمین و سپس تطبیق حکم کفار مشرک بر مسلمین و تکفیر نابجای مسلمین و حلال کردن خون و مال و حتی ناموس این مسلمین، همان مسیر خوارج را رفته است، به مسلمین تهمت مشرک بودن می زند اما هنوز این اتهام را ثابت نکرده است می رود سراغ توصیف کفار مشرک در منابع شرعی و حکم مشرکین در منابع شرعی، مثل این است که به کسی تهمت دزدی یا زنا و قتل و غیره بزنی و قبل از آنکه اتهامی که زده ای را ثابت کنی بروی سراغ حکم دزد و زناکار و قاتل و غیره در منابع شرعی و فوراً حکم را بر این بیچاره صادر کنی و اگر قدر داشتی حکم را هم اجرا کنی! به نظر شما فاجعه نیست؟ چرا هست؛ اما محمد بن عبدالوهاب مرتکب این فاجعه می شود چنانچه بعد از مشرکین نامیدن مسلمین، در ناقض سوم می گوید: من لم یُکَفِّر المشرکین او شَکَّ فی کفرهم او صَحَّحَ مَذهبَهم (کَفَرَ). کسی که مشرکان را تکفیر نکند، یا در کفر آنان شک کند، یا مذهب مشرکین را صحیح بداند، کافر می شود.

این جریان مخرب تاریخی با تعریفی که از شرک دارد بدون آنکه بین اصطلاح مشرک و مشرکین از لحاظ لغوی و لفظی با مفهوم فقهی و شرعی آن فرق قائل شوند با چنگ زدن به معنی لغوی و لفظی به مسلمین و طبعاً به کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب و تقریباً هر کسی که در این زمینه ی برداشت از توحید و شرک و عبادت و غیره مثل خودشان فکر نکند می گویند مشرک، اما هنوز این اتهام را با استناد به منابع شرعی ثابت نکرده اند فوراً می روند سراغ قوانین متعلق به کفار مشرک و بر روی این بخش مانور می دهند. در این بخش هیچ مومنی شک ندارد و اصلاً اختلاف در مورد حکم کفار مشرک در قرآن نیست همچنانکه اختلاف در مورد حکم قاتل و دزد و مشروب خور و غیره وجود ندارد؛ بلکه مشکل در اثبات مشرک بودن و قاتل بودن و دزد بود و زناکار بودن و مشروب خور بودن و یا در کل، اثبات مجرم بودن شخص است، نه در اجرای حکم بر مجرم. شخص مسلمان تبدیل به کافری مشرک نشده است اما به او می گویند مشرک!

محمد بن عبدالوهاب بعد از تحریف این قاعده ی «من لم یُکَفِّر المشرکین او شَکَّ فی کفرهم او صَحَّحَ مَذهبَهم (کَفَرَ)» که اصل آن نزد فقهای مذاهب مختلف اسلامی حنبلی و غیرهو صاحبان منهج صحیح این است که: من لم یُکَفِّر الکافرَ او شکَّ فی کفره فقد کَفَرَ. [۳۶] کسی که الکافر (یعنی کافر معرفه و شناخته شده و مشخص در شریعت) را تکفیر نکند یا در کفرش شک کند کافر شده است؛ شروع می کند به توضیح دادن در مورد کفار مشرک و حکم کفار مشرک که هیچ ربطی به مسلمینی ندارد که به ناحق به آنها تهمت مشرک بودن زده و آنها را تکفیر کرده است و می گوید: کسی که مشرکین را از ملت اسلام خارج نداند در واقع تصدیق کننده ی قرآن نمی باشد چونکه قرآن مشرکین یعنی پرستش کنندگان غیراللە را از ملت اسلام خارج دانسته است وبه تکفیر واخراج آنها از ملت اسلام  وهمچنین به جنگیدن ودشمنی کردن با آنها امرنموده است.[۳۷]چون الله عزوجل در آیات زیادی این کفار مشرک را کافر دانسته و به دلیل افتراها و دروغهایی که به الله نسبت داده اند دستور به دشمنی با آنها را داده است؛ و به اسلام شخصی حکم داده نمی شود و نمی توان به او گفت مسلمان تا زمانی که مشرکین را کافر ندارد، پس اگر کسی  با وجود روشنگری که برایش شده در کافر دانستن مشرکین توقف کند یا در کافر بودن مشرکین شک کند او هم مشرکی است مثل آنها؛ اما اگر کسی مذهب مشرکین را صحیح بداند و آنچه از کفر بر آن هستند را خوب بداند، چنین شخصی به اجماع مسلمین کافر است. [۳۸]

تمام این توضیحات برای هر مسلمانی واضح و آشکار است و غیر از پیروان خودشان که در قدم اول بین کفار و مشرکین فرق می گذارند و در قدم دوم همه را کافر می دانند، در میان یپروان آگاه تمام مذاهب اسلامی کسی وجود ندارد که بگوید: کفار مشرک کافر نیستند اما این حکم کفار مشرک چه ربطی به مسلمین دارد؟ کفار مشرک مثل کفار یهودی و نصرانی و مجوس و صابئین همگی کافر هستند اما این چه ربطی به مسلمین دارد؟

 در این صورت واضح است حکمی که مختص کفار مشرک است را بر مسلمین تطبیق داده اند و این یکی از صفات خوارج بوده است چنانچه ابن عباس ضمن جدا کردن کفار اهل کتاب از کفار مشرک می گوید: همچون خوارج نباشيد كه آيات قرآن را در مورد اهل قبله تاويل مى‏كنند، در صورتى كه آن آيات در حق اهل كتاب و مشركين نازل شده است. آنها معنى اين آيات را درك نكردند، خونها ريختند و اموال غارت كردند.[۳۹]  و از ابن عمر نیز روایت است که می گوید: إِنَّهُمُ انْطَلَقُوا إِلَى آيَاتٍ نَزَلَتْ فِي الكُفَّارِ، فَجَعَلُوهَا عَلَى المُؤْمِنِينَ.[۴۰] آنان آیاتی را که در مورد کفار نازل شده است و مربوط به کافران است، شامل مؤمنان می‌دانند.

اما زمانی که بر پیروان علمای نجد گوشزد می شود که در این صفت به سمت خوارج گرایش پیدا کرده اید کسانی چون شیخ عبدالطیف آل شیخ  فورا می گویند: تکفیر کردن مشرک وکسی که می گوید تکفیرکردن مشرکین از اصول خوارج است و هیچ یک از علمای اهل سنت این کار را نکرده اند( این قول) ردی بر الله تعالی و پیامبر علیه صلاة والسلام و اجماع امت داده است و این فضیحت فقط با این رد کافی است و بر معترض همین که نمی داند بین دین پیامبران و مذهب خوارج تشخیص قائل نشده است.[۴۱]

اینجاست باید به مریدان علمای نجد بازآموزی شود که کافر دانستن مشرک کافری که الله تعالی در شریعتش آن را کافر دانسته و هیچ مومنی از هیچ یک از مذاهب اسلامی در آن شکی ندارد همچنانکه در کافر بودن یهود و نصارا و مجوس و صابئین شک ندارد فرق دارد با کافر دانستن نابجای مسلمینی که به ناحق این مسلمین را در دایره ی کفار مشرک قرار داده اید.

اجماع مسلمین مبنی بر کافر دانستن کفار مشرک یک واقعیت است همچون اجماع مسلمین بر کافر بودن یهود و نصارا، اما این اجماع چه ربطی به مشرک یا یهودی و نصرانی دانستن مسلمان و تکفیر مسلمان دارد؟ هیچ مومنی در: إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ (انعام/۵۷) هیچ حکمی جز حکم الله نیست شکی ندارد اما این چه ربطی به تکفیر علی بن ابی طالب و آنهمه صحابه دارد؟ خوارج و اکثراً منحرفین با شعارهای زیبا و جذاب اهداف خود را به پیش می برند مثل: لا حُكْمَ إِلّا لِلّه‏، کفر به طاغوت، برائت از مشرکین، ولاء برای مومنین، اهل سنت و اهل جماعت شدن و صدها اصطلاح و شعار و مفاهیم زیبا و اکثراً شرعی اما با تعاریفی انحرافی و غیر شرعی که به نتایج و ثمرات غیر شرعی هم منتهی و ختم می شود. این یعنی: كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ. گفتار حقّى است كه به آن باطلى اراده شده.

بر اساس قاعده ی «الخطأ في العَفوِ خَيرٌ مِن الخطأ في العُقوبَةِ» خطای در عفو و بخشیدن بهتر از خطا در مجازات کردن است، اهل علم گفته اند که اگر شخص مسلمان هزار کافر را به اشتباه جزو مسلمین بداند بهتر از آن است که به اشتباه تنها یک مسلمان را از اسلام خارج کند و کافر بداند.[۴۲]  یا: الخطأُ في تركِ ألفِ كافرٍ في الحياةِ أهونُ من الخطأِ في سفكِ مِحْجَمَةٍ من دمِ مسلمٍ.[۴۳] خطا و اشتباه در ترک زندگی هزار کافر آسانتر از خطا و اشتباه در ریختن خون مسلمان به اندازه ی یک شیشه حجامت است.

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[۱] بخاری ۱۲۳۷/ مسلم ۹۵ / أَنَّهُ مَنْ ماتَ مِنْ أُمَّتِی لا یُشْرِکُ بِاللهِ شَیْئًا دَخَلَ الْجَنَّةَ قلْتُ: وَإِنْ زَنى وَإِنْ سَرَقَ قَالَ: وَإِنْ زَنى وَإِنْ سَرَقَ./ همانا هرکس از امت (درحالی) بمیرد که به الله چیزی را شرک نمی آورده او به بهشت (خواهند) رفت . (من) گفتم : و گرچه زنا نموده باشد و گرچه دزدی کرده باشد (رسول الله صلی الله علیه وسلم) فرمودند : وگرچه زنا کرده باشد و گرچه دزدی کرده باشد (بازهم در آخربه بهشت خواهد رفت، و همیشه در جهنم نخواهد ماند) .

[۲]  بخاری۱۸

[۳] ابن أبی العز،  شرح عقیدة الطحاوية ص -۳۰۱/ ابو عثمان صابونی،  عقیدة السلف وأصحاب الحديث ۲۷۶ / ابن تیمیه،  مجموع الفتاوی ج ۳ص۱۵۱

[۴] بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین‌ الفرق، ج۱، ص۹۸

[۵] بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین‌ الفرق، ج۱، ص۹۹

[۶] خیاط، ابوالحسین، کتاب‌ الانتصار و الرد علی‌ابن الراوندی الملحد، ج۱، ص۱۶۴ـ ۱۶۸، چاپ نیبرگ، قاهره ۱۳۴۴/ ۱۹۲۵

[۷] ابوالعبّاس مُبَرَّد، الکامل فی الأدب و اللغة ٢/ ١٠٦/ والخوارج في جميع أصنافها تبرأ من الكاذب ومن ذي المعصية الظاهرة

[۸] مجموعة من المؤلفين (۱۴۲۰). د. مانع بن حماد الجهني (المحرر). الموسوعة الميسرة في الأديان والمذاهب والأحزاب المعاصرة (ط. الرابعة). دار الندوة العالمية للطباعة والنشر والتوزيع. ص. ۵۸٫

[۹] معمر، الشيخ علي يحي. “الإباضية بين الفرق الإسلامية” (PDF)  ص. ۱۲ ~ ۲۴٫

[۱۰] قواعد الإسلام)) (ص٤٥).

[۱۱] اشعری، المقالات (۱/۱۶۹) /  ابن عبدربه، العقد الفريد (۲/۳۹۶-۳۹۸).

[۱۲] مبرد، الكامل (۲/۱۷۹).

[۱۳]شهرستانی، المِلَل والنِّحَل (۱/ ۱۲۱)/   بغدادی، الفَرْق بين الفِرَق (ص: ۶۳)/ ومنها قولُهم: إنَّ القَعَدةَ ممَّن كان على رأيِهم عن الهِجرةِ إليهم مُشرِكون، وإن كانوا على رأيِهم/ اشعری، مقالات الإسلاميين  (1/ 85)، سمعاني، الأنساب (۱/ ۱۸۵).

[۱۴]  اشعری، المقالات (۱/۱۷۵)/ إنَّ  مَن ثَقُل عن هجرتِهم فهو مُنافِقٌ

[۱۵]  ابن حزم، الفصل (۴/۱۹۰) / مَن ضَعُفَ عن الهجرةِ إلى عَسكَرِهم فهو مُنافِقٌ، واستحَلُّوا دَمَ القَعَدةِ وأموالَهم

[۱۶] بغدادی، الفَرْق بين الفِرَق (ص: ۸۷) / وكَفَّروا من قال بإكفارِ القَعَدةِ منهم عن الهِجرةِ إليهم

[۱۷] شهرستانی، المِلَل والنِّحَل (۱/۱۲۴)/ كى الكعبيُّ عن النَّجَداتِ أنَّ التَّقيَّةَ جائزةٌ في القولِ والعَمَلِ كُلِّه، وإن كان في قَتلِ النُّفوسِ

[۱۸]  اشعری، مقالات الإسلاميين (۱/۱۹۲) /  بغدادی، الفَرْق بين الفِرَق (ص: ۱۰۹)، شهرستانی، المِلَل والنِّحَل (۱/۱۲۶)./ فِرقةٌ تقولُ: من رجَع مِن دارِ هِجرتِهم ومِن الجهادِ إلى حالِ القُعودِ، نَبرَأُ منهم، وفِرقةٌ تقولُ: لا نبرَأُ منهم؛ لأنَّهم رجَعوا إلى أمرٍ كان حلالًا لهم

[۱۹] بغدادی، الفَرْق بين الفِرَق (ص: ۹۷)./ هذه الفِرقةُ تَدَّعي إمامةَ من كان على دينِها وخرج بسيفِه على أعدائِه من غيرِ براءةٍ منهم عن القَعَدةِ عنهم

[۲۰] مبرد، الكامل (۲/۱۸۰) / شهرستانی، المِلَل والنِّحَل (۱/۱۳۷)./ إنَّهم لم يُكَفِّروا القَعَدةَ عن القتالِ إذا كانوا مُوافِقين في الدِّينِ والاعتِقادِ؛  بل غالَوا في تجويزِها حتَّى صار عامَّتُهم قَعَدةً، كما ذكَرَ المُبَرِّدُ

[۲۱]   الأديانُ والفِرَقُ، ص۱۰۴/ يتوَلَّون القَعَدةَ إذا عَرَفوهم بالدِّيانةِ ويَرَون الهِجرةَ فَضيلةً لا فريضةً)، وهذا القولُ مُوافِقٌ لِما تقولُه الإباضيَّةُ في هذا البابِ،

[۲۲] أبو الحسن الأشعري (۱۹۵۰). محمد محي الدين عبد الحميد (المحرر). كتاب مقالات الإسلاميين و اختلاف المصلين (ط. الأولى). مكتبة النهضة المصرية. ج. الجزء الأول. ص. ۱۷۰/  فالفرقة الأولى منهم يقال لهم الحفصية كان إمامهم حفص بن أبي المقدام، زعم أن بين الشرك والإيمان معرفة الله وحده، فمن عرف الله سبحانه ثم كفر بما سواه من رسول أو جنة أو نار، أو عمل بجميع الخبائث من قتل النفس، واستحلال الزنى، وسائر ماحرم الله من فروج النساء، فهو كافر برئ من الشرك.

[۲۳] الدرر السنية، ۲۹۱/۹

[۲۴]الدرر السنیه، ۱۰/۳۶ / مصباح الضلام   ۵۹۴-۵۹۳

[۲۵] مسلم۸/ الطبراني ۱۳۵۸۱

[۲۶]  مسلم۸۲ / حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۴، ص۴۳، حدیث۴۴۶۸

[۲۷] احمد (۵/۳۴۶) و ترمذی (۲۶۲۱) و نسائی (۴۶۴) و ابن ماجه (۱۰۷۹)

[۲۸] أحمد (۵/۲۳۱) ترمذی (۲۶۱۶)

[۲۹]  مالک بن انس، مؤطا ۸۴

[۳۰] ترمذی ۲۷۵۷/ لایرون شیئا من الأعمال تركه كفرا غیر الصلاة / الحاکم، المستدرك ٤٨/۱

[۳۱] مسلم ۱۶/ بخاری ۸

[۳۲] بخاری۵۳ – ۷۲۶۶ – ۸۷/ مسلم ۱۷/ الألباني، صحيح أبي داود۴۶۷۷ – صحيح الجامع ۱۰ – صحيح النسائي ۵۷۰۸  / شعيب الأرناؤوط، تخريج صحيح ابن حبان ۱۵۷- ۱۷۲/

[۳۳] مسلم۱۸۵۵

[۳۴]  مسلم۱۷۰۹/ بخاری ۷۰۵۵

[۳۵] نووی، شرح صحیح مسلم، ج ۲ ص ۷

[۳۶] البهوتی حنبلی مذهب، القناع : من لم يكفر من دان أي تدين بغير الإسلام كالنصارى واليهود أو شك في كفرهم أو صحح مذهبهم فهو كافر./ قاضی عیاض مالکی مذهب در کتابش «الشفاء» می گوید: ولهذا نكفر من دان بغير ملة المسلمين من الملل، أو توقف منهم أو شك أو صحح مذهبهم، وإن أظهر الإسلام واعتقده، واعتقد إبطال كل مذهب سواه فهو كافر بإظهار ما أظهر من خلاف ذلك./

[۳۷] الدرر السنية  ۲۹۱/۹

[۳۸]الطريفي، عبد العزيز بن مرزوق، الإعلام بتوضيح نواقض الإسلام، الناقِض الثالث ۳/ لأن الله – عزَّ وجلَّ – كفَّرهم في آياتٍ كثيرة، وَأَمَرَ بعداوتهم؛ لافترائهم الكذبَ عليه، ولا يُحْكَم بإسلام المرء حتى يكفِّر المشركين، فإن توقَّف في ذلك أو شكَّ في كفرهم مع تبيُّنه؛ فهو مثلهم. أما مَنْ صحَّح مذهبهم، واستحسن ما هم عليه من الكفر؛ فهو كافرٌ بإجماع المسلمين

[۳۹] كشف الارتياب ص ۱۲۴/ الصواعق الإلهیّة، ص۳۸  / لا تكونوا كـ(الخوارج) تأوّلوا آيات القرآن في أهل القبلة، وإنما نزلت في أهل الكتاب والمشركين، فجهلوا علمها، فسفكوا الدماء، وانتهبوا الأموال.

[۴۰]ابن حجر،  فتح الباري ۱۲ / ۲۸۲ – ۲۹۸  / ابن حجر العسقلاني، تغليق التعليق ۵/۲۵۹

[۴۱] مصباح الضلام   ۵۹۴-۵۹۳

[۴۲] إن الخطأ في إدخال ألف كافر في الإسلام خير من الخطأ في إخراج مسلم واحد من الإسلام

[۴۳] ابن حجر، فتح الباری ۳/ ۱۰۶/ الغزالی، الاقتصاد في الاعتقاد، ص۱۳۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *