جنایات حکومت سکولار و فدرال پاکستان در حق ملت مسلمان پاکستان تمامی ندارد
به قلم: عبدالکریم/ وزیرستان
در زمان اشغال ۲۰ ساله ی افغانستان توسط آمریکا و ناتو و تولید آنهمه جنایت و توحش توسط این اشغالگران و مزدوران مرتدشان، تمام هواپیماهای آمریکا و ناتوو امارات و آل سعود از خاک پاکستان بلند می شدند و بمبهای خود را بر سر مردم مسلمان افغانستان خالی می کردند.
تمام مسلمین شریعت گرائی چون دکتر عافیه صدیقی و … توسط همین حکومت مرتد پاکستان اسیر و تحویل آمریکا داده شده اند که کثیفترین جنایات را در حق این مسلمین شاهد بوده ایم .
چندی قبل هم جهت توجیه حضور افغانی ها در بین مجاهدین حرکت طالبان پاکستان اقدام به اعدام زندانیان بی پاسپورت افغانی کرد که حتی صدای مسئولین طالبان مثل استانکزی معاون امور سیاسی را نیز در آورد و این جنایت حکومت مرتد و سکولار پاکستان را فاش کرد.
اخیراً نیز که گروههای مختلف جهادی به حرکت طالبان پاکستان ملحق می شوند و در آخرین مورد جماعتالاحرار یک گروه کلیدی زیر مجموعه تحریک طالبان پاکستانی در بیانیهای تازه از آغاز حملات مرگبار به این کشور خبر داد و گفت که آماده هستیم مرگبارترین حملات را در پاکستان آغاز کنیم؛ حکومت خائن و فاسد پاکستان دست به انجام انفجاراتی در مساجد و مراسمات دینی و مراکز تجمع مسلمین زده است.
مجاهدین برای دفاع از شریعت الله و این مسلمین قیام کرده اند و اگر عملیاتی انجام دهند عملیاتی مثل حمله امروز بالای یک پاسگاه نظامیان پاکستانی در منطقهی شکر تنگی ایالت خیبرپختونخواه را انجام می دهند که مرکزی نظامی این سکولارهای مرتد است؛ نه اینکه صبح امروز درمراسم دینی در منطقه مستونگ بلوچستان تفجیر کنند که دهها نفر از مسلمین قربانی شوند؛ و نه اینکه امروز در حین نماز جمعه در مسجد منطقه هانگو در ایالت خیبرپختونخواه و در میان نمازگزاران تفجیر کنند و…
انفجارات امروز هم توسط استخبارات پاکستان (آی اس آی) و به دایت آمریکا و ناتو سازمان داده شده است .
مومنین باید بدانند تا زمانی که این مزدوران سکولار حاکم هستند جنایت و خیانت ادامه خواهد داشت و باید با اتحاد و یکصدائی، یکبار برای همیشه در برابر تمام مزدوران سکولار محلی بایستند و به این زنجیره جنایات خاتمه دهند .
ما تمام انفجارات و جنایات اتفاق افتاده در اماکن عمومی مسلمین مثل مساجد و سخنرانی ها و تمام تجمعات عمومی را محکوم نموده و مسئولیت تمام این جنایات را که قربانیان آن تنها زا مردم ملکی هستند متوجه حکومت سکولار و فدرال پاکستان و می دانیم که سابقه صدها نوع از این جنایات را جهت سیاه نمائی و ترور شخصیتی مجاهدین انجام داده است.
حمله استشهادی بر تجمع افسران مزدور آمریکا و ناتو در سومالی
مجاهدین الشباب با یک عملیات شهادت طلبانه تجمع افسران سرویس اطلاعاتی و امنیتی دولت سومالی و ارتش را در نزدیکی مجمع کاخ ریاست جمهوری در پایتخت سومالی مگاديشو، هدف قرار دادند. گزارشها از تلفات جانی در میان افسران گزارش شده است. ولله الحمد والمنه
امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی مثل سایر سطوح در سه بخش انجام می شود که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:
مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، هر کس از شما منکری را دید آن را با دست تغییر بدهد،
۲- فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، اگر با دست نتوانست با زبان آن را تغییر بدهد،
۳- فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ[۱]. اگر با زبان نتوانست با قلبش آنرا تغییر دهد، این ضعیفترین مرحلهی ایمان است.
این امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یکی از محافظت کننده های ایمان، بر مسلمین جهت حمایت از شریعت اسلام واجب شده است، که هم در قالب فردی انجام می شود و هم به صورت گروهی و در قالب «امت»ی واحد که باز قالب فردی به نحوی از سوی قالب «امت» تغذیه و مدیرت وهدایت می شود.
اگر دقت کنیم اصل در تغییر منکر با «دست» است ، بعد به مرحله ی زبان و قلب می رسد . در تغییر منکر در سطح حکومتی ما شاهد قواعدی نزد اهل سنت و جماعت هستیم و اگر شخص بر خلاف این منهج حرکت کند کار او منجر به «قتال الفتنه» می شود و خودش تبدیل می شود به «اهل بغی».
پس اهل بغی یعنی کسانی که بر خلاف قوانین شریعت الله به صورت مسلحانه در برابر دیگران و بخصوص در برابر دارالاسلام و جماعت مسلمین قرار می گیرند.
در این صورت آنهایی که در غیر مسیر شرعی آن به خاطر بدست آوردن قدرت برای خود، یا برای شخص دیگری به غیر از حاکم شرعی دست به اسلحه می برند و می خواهند از این طریق رهبر را مجبور به قبول خواسته های خود کنند… به این ها متجاوزین(البغاة) گفته می شود، قرآن به وجود و مشکل و چگونگی متوقف کردن آنها اشاره نموده .خداوند متعال می فرماید: وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ(حجرات/۹)
و اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند میان آن دو را اصلاح دهید و اگر [باز] یکى از آن دو بر دیگرى تعدى کرد با آن [طایفهاى] که تعدى مىکند بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد پس اگر باز گشت میان آنها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خدا دادگران را دوست مىدارد.
فرقه های مختلف همیشه پیام آور «قتال الفتنه» بوده اند و هرگز موفق به تغییر منکر حاکمیت بر دارالاسلام نشده اند بلکه باعث گسترش انواع نا امنی ها و کشته شدن جوانان و بیوه شدن زنان و یتیم شدن کودکان و حتی باعث تحمیل انحرافات مختلفی بر این بیوه ها و یتیمان شده اند.
پس ما بر اساس منهج اهل سنت و جماعت هرگز قتال و جنگ مسلحانه ی گروهها و فرقه های مختلف و متضاد سکولار و اسلامگرای بلوچ و کورد و عرب و غیره در برابر دارالاسلام ایران را شرعی نمی دانیم و اهل سنت با این فرقه بازها همراه و هم مسیر نخواهد بود هر چند جوانانی مومن نیز همچون فتنه زمان امام احمد بن حنبل یا فتنه «قیام حرّه» در این شورشها مشارکت کنند.
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۵: منِ شافعی مذهب چگونه ممکن است به مُلا عمر حنفی مذهب یا به رهبر شیعه ایران بیعت دهم؟ شما می دانید که باید از مذهب آنها پیروی کنید؟
ج: دارالاسلام سرزمینی است که بر اساس قوانین شریعت الله و توسط یکی از مسلمین اداره می شود و بعد از رحلت رسول الله صلی الله علیه وسلم دارای سه قالب حکومتی است:
حکومت اسلامی بر منهاج و روش نبوت « خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ » که دارای دو مشخصه ی حاکمیت شورا و نظارت همگانی است.
شاهیگری مستبدانه ای که با چنگ و دندان تنها در فکر حاکمیت و نگه داشتن حاکمیت خودش است و تنها حاکمیت برایش مهم است و کاری به عقاید مردم ندارد « ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا».
۳- شاهیگری ظالمانه و مستبدانه ای که علاوه بر آن سعی می کند عقاید و افکار و رفتارهائی خاص را نیز بر اعضای دارالاسلام تحمیل کند «ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً».
البته در نهایت مسلمین بار دیگر به حکومت اسلامی بر روش نبوت دست پیدا می کنند«ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّة»ِ[۱] این وعده ای است که توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم به ما داده شده است و در میان انس و جن چه کسی صادقتر از رسول الله صلی الله علیه وسلم و سایر پیامبران الله وجود دارد؟ و ما در مساله ی حاکمیت برای رسیدن به چنین هدفی در حرکت و جهاد هستیم.
الله تعالی برای چنین دارالاسلامی امر می کند: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ (نساء/۵۹) ای کسانی که ایمان آوردهاید! از الله اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت کنید و از اولی الامری که از خودتان هستند. امام نووی می گوید: مراد از أُولِي الْأَمْرِ که الله اطاعت از آنها را واجب کرده است رهبران و امراء هستند؛ این قول جماهیر سلف و خلف از مفسرین و فقهاء و غیره است.[۲]
از خودمان «مِنْکمْ» یعنی از میان ۶ دسته از انسانهای: الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) ۱- مومنین 2- یهودی ها ۳- مندائیان ستاره پرست ۴- نصرانی ها یا به قول عوام مسیحی ها ۵- زرتشتی ها ۶- سکولاریستها (یا مشرکین یا احزاب)؛ 1- مومنین یا «الَّذِينَ آمَنُوا».
پس تمام مذاهب اسلامی مادام که مسلمان هستند مشمول این «الَّذِينَ آمَنُوا» هستند و از خودمان هستند و مذهب اینها باعث نمی شود اینها جزو آن پنج دسته ی دیگر شوند که کفار میان انسانها و طاغوتهای میان انسانها هستند که در همان قدم اول ما به این کفار کفر کرده ایم و هیچ راهی برای حاکمیت این کفار پنجگانه بر مسلمین وجود ندارد: «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا» (نساء/۱۴۱) هیچ راهی وجود ندارد که از چنین راهی کفار بر مسلمین مسلط و حاکم شوند.
وظایف این رهبریت هم چیست؟ الْإِمَامَةُ: مَوْضُوعَةٌ لِخِلَافَةِ النُّبُوَّةِ فِي حِرَاسَةِ الدِّينِ وَسِيَاسَةِ الدُّنْيَا.[۳] امامت موضوعی است برای جانشینی نبوت در امر حراست از دین و سیاست دنیا. یا: أَنَّه نِيَابَةٌ عَنْ صَاحِبِ الشَّرِيعَةِ فِي حِفْظِ الدِّينِ، وَسِيَاسَةُ الدُّنْيَا بِهِ.[۴] نماینده ی صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست و اداره ی دنیا به وسیله شریعت است. پس وظایف رهبر دارالاسلام در واقع همان وظایف رسول الله صلی الله علیه وسلم است و جانشنین رسول الله صلی الله علیه وسلم است با تمام اختیارات رسول الله صلی الله علیه وسلم در نگهبانی از دین و اداره ی امور زندگی دنیوی و پیاده کردن قوانین شریعت الله در زندگی دنیوی انسانها.
حالا حد و مرز اطاعت از این «الَّذِينَ آمَنُوا» که از خودمان هستند را نیز رسول الله صلی الله علیه وسلم مشخص کرده است که: «لا طَاعَةَ في مَعْصِيَةٍ»[۵] در گناه اطاعتی وجود ندارد؛ و اطاعت تا زمانی وجود دارد که «ما لَمْ يُؤْمَرْ بمَعْصِيَةٍ»[۶] ما را به گناه و معصیت الله دستور نداده اند؛ و ما در هر امر خیر و مشروعی که به آن دستور داده شویم اطاعت خود را به جماعت و حاکمیت بر جماعت می دهیم و اهل جماعت می شویم؛ حتی اگر حاکمیتی چون حاکمیت زمان ابوحنیفه و جعفر صادق و مالک و شافعی و احمد بن حنبل داشته باشیم.
مورد دیگر اینکه این «اطاعت» متعلقِ به رهبریتِ اولین دارالاسلامی است که تشکیل شده است «فُوا ببَيْعَةِ الأوَّلِ فالأوَّلِ» چون: «لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ لِلْأُمَّةِ إمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ»[۷] مجاز نیست که در یک زمان برای «امت» دو رهبر وجود داشته باشد و این اتفاق تمام اهل فقه است[۸] که «لَا يَجُوزُ تَعَدُّدُ الإمامِ».[۹] یعنی شرعاً صحیح نیست چون مثلاً در ایران شما به دارالاسلام ایران بیعت داده اید اگر در سرزمین دیگری حاکمیتی بر اساس مذهب شما درست شد شما بیعت اول را بشکنی و به آن حاکمیت بیعت دهی بلکه در همان قدم اول تشکیل دارالاسلام موازی با دارالاسلام اولی شرعی نیست و باید تمام سعی و تلاش شما این باشد که اولاً دارالاسلام موازی شکل نگیرد و اگر در حالت ضرورت و ناچاری شکل گرفت این دارالاسلام جدید به دارالاسلام قدیمی بیعت دهد و یکی شوند یا در بدترین حالت اینها با هم متحد شوند مثل اتحادیه اروپا و غیره؛ و بر اساس رأی تمام سرمذهبهای مذاهب اسلامی معروف به اهل سنت و اهل جماعت هیچ راه شرعی برای مستقلانه عمل کردن این دارالاسلام جدید وجود ندارد.
حالا و برای اولین بار در تاریخ شیعیان جعفری ما شاهد تشکیل دارالاسلامی در جغرافیای کنونی ایران در سال ۱۳۵۷ش هستیم؛ مثل سایر موارد، برای رهبریت هم وظایفی تعریف کرده اند؛ وظایف رهبریت در این دارالاسلام بر اساس اصل ۱۱۰ قانون اساسی در ۱۱ مورد تعریف شده اند:
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۴: پیامبر قبل از بعثت با کفار مشرک قریش جهت دفاع از مظلوم در پیمان «حلف الفضول» شرکت کرد و گفت بعد از اسلام هم اگر من را به پیمانی مثل این دعوت کنند آنرا قبول می کنم، ما هم اکنون در پیمانی مثل «حلف الفضول» با مسلمان و کافر و باخدا و بی خدا و بهائی و سکولار و کمونیست و با حجاب و بی حجاب و غیره متحد شده ایم تا جلو ظلم آخوندهای ایران را بگیریم، می دانیم که تعداد مخالفین اهل سنت در ایران بیشتر است و اگر این حکومت آخوندها برود حاکمیت هم قطعاً به سکولاریستها می رسد اما ما از سکولاریستها و غیر مسلمانان تنها در قوانینی خاص پیروی می کنیم که بشود با آن به این حاکمیت ضربه زد؛ مشکل چنین جنبشی برای اهل سنت چیست؟
ج: حِلف و پیمان که نزد عربها «جنبه ی عقیدتی» داشت و با سوگندهایی که در کنار مکانهای مقدسشان چون کعبه و بت خانه ها و غیره بسته می شد[۱]جهت تأمین منافع و مصالح شخصی یا گروهی بود؛ و نوعی قرار داد و معاهده ی مبنی بر همدستی و یاری رساندن و پرداخت هزینه است که در جاهلیت به دو شیوه انجام می شد:
همدستی و همگامی در فتنه ها و جنگ بین قبایل و غارت و چپاول
یاری رساندن به شخص مظلوم و همراهی با او در گرفتن حقش[۲] که مخالفتی با اخلاق عمومی و پس مانده ی تعالیم انبیاء در میان انسانها ندارد و بعدها شریعت اسلام با قوانینی که در اخلاق عقیدتی می آورد نه تنها این بخش و پیمانهای در این زمینه را باطل نمی کند بلکه با تعریف و پروش و غنی کردن و دادن چارچوب مشخص به این بخش با حفظ و تاکید و شدت بیشتری در قالب نهادهای مختلف حکومتی و مردم نهاد به آن پرداخته می شود.
حلف با کارکردهای ۱- نظامی ( مثل: حِلْفُ المُطَیّبین[۳]؛ و اَحلاف[۴] ) 2- و اقتصادی (مثل: ایلاف قریش[۵]) ۳- و اجتماعی (حلف الفضول) که داشت و با کارکرد حکومتی و به اصطلاح سیاسی که قبایل داشتند شخص ضعیف از شخص یا قبیله ای درخواست پناه و حمایت می کرد[۶] و چنانچه درخواستش مورد پذیرش واقع می شد آن شخص یا قبیله از او حمایت می کرد؛[۷] و مشخص است هدف اصلی، ایجاد پوشش حمایتی برای شخص ضعیف است، اما در پیمانهای جمعی انگیزه ها و اغراض مختلفی با کارکردهای مختلفی وجود دارد.
در هر دو مورد فردی و جمعی، حمایت اشخاص و قبایل از همدیگر با عصبیت همراه بود، یعنی همدیگر را چه ظالم باشند یا مظلوم یاری می دادند،[۸] علاوه بر این، وفای به عهد و پیمان جایگاهی بزرگ داشت و عهد شکنان با بدترین الفاظ و بدترین جایگاه اجتماعی روبرو می شدند،[۹] و حتی پرچم غداران پیمان شکن را در بازار عُكاظ آویزان می کردند، تا به این شکل همه او را بشناسند،[۱۰] یا آتشى موسوم به آتش پيمان شكنى (نار الغدر) را در مِنا (مِنیٰ)، در ايام حج روشن می کردند و جار می زدند و با صدای بلند اعلان می کردند كه اين آتش پيمان شكنى فلانى است تا مردم او را بشناسند و از او برحذر باشند.[۱۱]
پس، در یک معنی، حلف یعنی پیمان و عده ای «حلف الفضول» را به معنی «پيمان جوانمردان» ترجمه کرده اند که در دوران جاهلیتی که به صورت قبیله ای اداره می شد و حکومت مرکزی واحدی در مکه و اطراف آن وجود نداشت تا مانع از ظلم قبایل قوی به قبایل ضعیف یا حتی مانع از ظلم این افراد و قبایل به افراد بدون قبیله و غریبه شود چنین پیمانی به وجود آمد.
عادت عرب بوده که افرادی را با «حلف» یا «الموالاة» به قبیله خود می پذیرفتند، «الموالاة» به معنی الناصر، التابع، الحليف و غیره آمده،[۱۲] مثلاً می گفتند فلانی حلیف بنی هاشم است یا فلانی مولی بنی هاشم است نه با تولد. در اینجا هم اسم قوم و قبیله قبلی و هم نسب اصلی شخص حفظ می شود و انکار نمی شود و شخص تنها سرپرستی فلان قوم را پذیرفته و پشتیبانی و حمایت فلان قوم را به دست آورده و مثل یکی از افراد آن قوم و تابع سیاستهای کلی آن قوم و قبیله می شود؛ به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (مائده/۵۱) ای مؤمنان! یهودیان و نصرانی ها را به سرپرستی نگیرید. ایشان برخی سرپرست همدیگر هستند(و در دشمنی با شما یکسان و برابرند) . هرکس از شما اینها را به سرپرستی بگیرد بیگمان او از زمره ایشان محسوب می شود. و شکّ نیست که الله افراد ستمگر را هدایت نمیکند.
به دنبال این می فرماید: فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ (مائده/۵۲) میبینی کسانی که بیماری به دل دارند (دارودسته ی منافقین = سکولار زده ها)، (در به سرپرستی گرفتن کفار) بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که (روزگار برگردد و) بلائی بر سر ما آید.
به دنبال این، الله تعالی چنین کسانی که ۱- آگاهانه 2- عمداً 3- به میل خودشان و اختیاری کفار را به سرپرستی گرفته اند و یکی از همان کفار محسوب می شوند را تکفیر می کند و می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (مائده/۵۴) ای مؤمنان! هرکس از شما از دین خود بازگردد ( چون با به سرپرستی گرفتن این کفار شخص هر ۴ معنی و مفهوم دین یعنی ۱- قدرت حاکمیت ۲- قانون و برنامه ۳- اطاعت و فرمانبرداری ۴- مجازات و پاداش را به این کفار می دهد) الله جمعیّتی را ( به جای ایشان بر روی زمین ) خواهد آورد که ۱- الله دوستشان میدارد و آنان هم الله را دوست میدارند .۲- نسبت به مؤمنان نرم و فروتن و ذلیل هستند و در برابر کافران سخت و نیرومند و با عزت هستند . ۳- در راه الله جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنشکنندهای هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل الله است (که کسی دارای چنین اوصافی باشد) ؛ الله آن را به هرکس که بخواهد (به خیر و خوبی نائل شود) عطاء میکند . و الله دارای فضل فراوان و آگاه است .
إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (مائده/۵۵) تنها الله سرپرست شماست و پیغمبر او و مؤمنانی سرپرست شما هستند که نماز را برپا میآورند و زکات را می دهند.
وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَیُطِیعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (توبه/۷۱) مردان و زنان مؤمن، برخی سرپرست و یاوران برخی دیگرند. همدیگر را به کار نیک میخوانند و از کار بد باز میدارند، و نماز را برپا می دارند، و زکات را میپردازند، و از الله و پیغمبرش فرمانبرداری میکنند. اینها کسانی هستند که الله به زودی ایشان را مشمول رحمت خود میگرداند. الله توانا و حکیم است .
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (مائده/۵۷) ای مؤمنان! کسانی از اهل کتاب و از (سایر) کافران را به سرپرستی نگیرید که دین شما را مسخره میکنند و به بازی میگیرند. از الله پرهیز کنید اگر (از) مؤمنان هستید.
پس زمانی که شخص «الموالاة» قومی را می پذیرفت در هر ۴ معنی و مفهوم دین یکی از آنها می شد و تابع ۴ معنی و مفهوم دین آنها می شود یعنی: «اَلنّاسُ عَلى دینِ مُلُوکِهِمْ»، دیگران هم او را یکی از همان قوم محسوب می کردند؛ بعد از اسلام هم شما با افراد زیادی برخورد می کنید که مثلاً می گویند فلانی مولی فلان شخص یا فلان قبیله مسلمان شده است، یعنی تابع و تحت سرپرستی آنها شده است که از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار است یا برده ای بوده که آنها او را به شیوه های مختلف از بردگی رها کرده اند اما در هر حالت تابع قوانین شریعت الله بودند چنانچه الله تعالی می فرماید: فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ (انفال/۴۰) بدانید که الله سرپرست شما است و او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است. و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می فرماید: قُرَيْشٌ، والأنْصارُ، وجُهَيْنَةُ، ومُزَيْنَةُ، وأَسْلَمُ، وأَشْجَعُ، وغِفارُ مَوالِيَّ، ليسَ لهمْ مَوْلًى دُونَ اللَّهِ ورَسولِهِ. [۱۳] قبایل قُرَیش، و أَنصار، و جُهَینَه، و مُزَینَه، و أَسلم، و اَشجع، و غِفَار مَوالِي من هستند (تحت سرپرستی من هستند)، و به جز از الله و رسول او، مَوْلًى (سرپرست) دیگری برای آنها نیست. یا می بینیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم خطاب به کفار سکولا قریش می فرماید: «اللَّهُ مَوْلَانَا، ولَا مَوْلَى لَكُمْ».[۱۴] الله سرپرست ماست و شما سرپرست ندارید.
در دوران جاهلیت، «حِلف» یا پیمان و اتفاقیه و اتحاد نیز شخص را «الحليف» و هم پیمان و متحد فلان قبیله یا جماعت می کرد و شخص به چنین قبیله یا جماعت و دسته و گروهی می پیوست و بین آنها «التحالف» و اتحاد و ائتلاف و پیوستگی و وَصلتی به وجود می آمد و شخص اطاعتش را به قوانین این قبیله می داد و طبعاً تسلیم مجازاتها و پادشهای این قوم و قبیله هم می شد. مثلاً چون یاسر از یمن و سمیه حبشی بود و تحت سرپرستی بنی مخزوم قرار گرفته بودند گفته می شد: عمار بن ياسر حليف مخزوم ، یا سعيد بن وهب حليف بنى عامر و… .
در اینجا عربهای سکولار (مشرک) با آنکه حکومتی مرکزی نداشتند[۱۵] و دارای احزاب مختلف با افکار و عقاید و آداب و رسوم مختلف و متنوعی بودند و هیچ حزبی حاکمیت سایر احزاب سکولار را نمی پذیرفت و قدرتی هم نبود که تمام این احزاب سکولار را با زور اسلحه در دموکراسی مورد پذیرش خودشان با هم متحد کند هر قبیله ای در جایگاه یک حکومت محلی بود و از منافع و افکار و آداب و رسوم خاص قبیله خودش که در واقع حزبی جداگانه ی سکولار بود محافظت می کرد همچنین سرپرستی غریبه هائی که به آنها پناه آورده بودند بر عهده می گرفتند و به اصطلاح به آنها حق پناهندگی و تابعیت قبیله می دادند؛ یعنی مثل همین الان، شخص که پناهنده و تابعیت می گرفت «اطاعت» خودش را به حاکمیت و قوانین و برنامه های این قبیله و کشور می دادند و در پاداشها و مجازات نیز تابع همان قبیله و کشور می شده اند. بر همین اساس بود که عَمرو بن هشام بن مغیره مخزومی معروف به ابوجَهل به خودش حق می داد که سمیه ی اصالتاً حبشی و یاسر اصالتاً یمنی و فرزندشان عمار را که حلیف قبیله ی بنی مخزوم بودند بر اساس قوانین خودشان مجازات و شکنجه و حتی زجر کش کند؛[۱۶] افراد دیگری چون ابوحذیفه و مغیره (پدر ابوحذیفه) و حَکَم بن هشام هم که در شکنجه یاسر و سمیه و عمار شرکت می کردند همگی از قبیله بنی مخزوم بودند نه از قبایل دیگر.
حالا افرادی وجود داشتند که قصد اقامت دائم و گرفتن سرپرستی و پناهندگی قبیله ای جهت حمایت را نداشتند و می خواستند بعد از تمام شدن تجارت یا کاری مثل ادای حج که موقتاً به خاطرش به مکه آمده اند به سرزمین و قبیله ی خود برگردند اما چون ضعیف بودند و حاکمیتی هم وجود نداشت که از حق آنها در برابر احزاب مختلف سکولار دفاع کند مورد ظلم واقع می شدند؛ برای محافظت از حق این افراد، حلف و پیمانی فرا قومیتی و فرا حزبی و شبه حکومتی تحت عنوان حلف الفضول به وجود آمد.
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۳٫ چرا ایران و داعش و غیره کسی که دینش را عوض کند می کشند در حالی که در قرآن تنها برای قصاص و کسانی که بر علیه مسلمین می جنگند حکم کشتن آمده است؟ و اگر جائی هم مرتد کشته شده به خاطر محارب و جنگجو بودنش بوده نه اینکه جنگ نکرده باشد و تنها دینش را عوض کرده باشد.
ج: الله تعالی در شریعتش علاوه بر قصاص و کسانی که بر علیه ما جنگ را شروع کرده اند در موارد دیگری هم کشتن افرادی را مجاز دانسته است، به عنوان مثال:
سکولاریستها(مشرکین/ احزاب) بر خلاف کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب اهل ذمه و جزیه نمی شوند و این کفار سکولاری که قبلاً پیمانی با دارالاسلام نداشته اند بین اسلام یا جنگ باید یکی را قبول کنند؛ الله تعالی می فرماید: فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (توبه/۵) هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه امان است) پایان گرفت، مشرکان (سکولاریستها) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و ( از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره شمایند و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبهکنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همه بندگان) است.
در اینجا به دو نکته دقت کنید:
جنگ ما بر علیه تمام کفار در صورت توانائی، تحمیلی است و ما شروع کننده هستیم و کفار سکولارِ میان این کفار پنجگانه ی اشکار: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) تنها دو انتخاب دارند یا اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند یا بجنگند. به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ (فتح/۱۶) به بازپس ماندگان (کسانی که مانده بودند) عربها بگو: در آینده ای نزدیک از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون بروید. با آنان می جنگید یا این که مسلمان میشوند.
مشخص است که مسلمین تهاجم کننده هستند نه کفار، و این کفار سکولار هم «تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ را انتخاب می کنند یا اسلام را. پس جنگ ما با تمام کفار به خاطر کافر بودن آنهاست، اگر کافر نبودند ما جنگی تهاجمی و ابتدائی بر علیه آنها نداشتیم؛ اما دسته ای از این کفار که اهل کتاب و شبهه اهل کتاب هستند به دستور الله و رسولش صلی الله علیه وسلم می توانند طبق پیمانهائی جنگ نکنند و اهل ذمه و شهروندی از دارالاسلام با قوانین و شروطی خاص شوند و عقاید کفری خودشان را نگه دارند اما کفار سکولار باز به دستور الله تنها بین اسلام و جنگ باید یکی را انتخاب کنند،«تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ یا پذیرش اسلام. فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ.
پس جنگ و جهاد در اسلام تنها تدافعی نیست، بلکه بعد از اصل دعوت، بر اساس میزان قدرت نظامی جماعت و دارالاسلام، اصل بر جهاد تهاجمی و آزادسازی سرزمینهای کفار است و کفار غیر سکولار باید بین مسلمان شدن یا تسلیم شدن و دادن جزیه یا جنگ یکی را انتخاب کنند و این سخنی که بیان می شود: جنگ در اسلام تنها تدافعی است سخن دارودسته ی منافقین و شکست خوردگان روحی و ذلیل شده های کم خرد و فاسد شده است.
بعد از اعلام اسلام چیزی که از خون و مال اهل قبله محافظت می کند برپا داشتن نماز و پرداخت زکات است و چنانچه ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودشان منکر زکات یا هر یک از قوانین شریعت الله شوند یا نماز را ترک کنند جزو مرتدین محسوب می شوند. چنانچه ابوبکر صدیق با منکرین زکات به عنوان جهاد با مرتدیدن و اهل ردّه جنگید.[۱]
کسانی از مومنین که بر علیه سایر مومنین یا جماعت مسلمین «اهل بغی» می شوند که افراد عادی و طیفها و فرقه های مختلفی از میان مسلمین اهل بغی مثل گروه صفین و نهروان را در بر می گیرد. الله تعالی می فرماید: وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ (حجرات/۹) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان الله برمیگردد و حکم الله را پذیرا میشود.
صرفنظر از افراد مختلفی که ممکن است بر علیه همدیگر بغی کنند مثالی از اهل بغی در عالی ترین درجات جماعت را بیاورم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: مَنْ أَتَاكُمْ وَأَمْرُكُمْ جَمِيعٌ عَلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ، يُرِيدُ أَنْ يَشُقَّ عَصَاكُمْ، أَوْ يُفَرِّقَ جَمَاعَتَكُمْ، فَاقْتُلُوهُ.[۲]هرکس درحالی نزد شما آمد که حول یک شخص اتحاد و انسجام داشتید و قصد ایجاد تفرقه در بین تان داشت، او را بکشید؛ در اینجا جنگ را جماعت مومنین شروع می کند و جنگی تهاجمی بر علیه اهل بغی است و شروع کننده جماعت مسلمین است و اصلاً مهم نیست این شخص یا گروهی که اهل بغی و الهل فرقه بازی و تفرق و حزب گرائی شده انسان پرهیزگارتری است یا فاجر؛ مهم این است که بر اساس قواعد و منابع شرعی «اهل بغی» شمرده می شود و حامل قتال الفتنه و جنگ مسلحانه ی منتهی به فتنه و فساد در دارالاسلام و جماعت مسلمین است؛ چون به قول امام شافعی رحمه الله (۱۵۰–۲۰۴ق): ما أجمَعَ المُسْلِمونَ عليه: مِن أن يَكونَ الخَليفةُ واحِدًا، والقاضيُ واحِدًا والأميرُ واحِدًا، والإمامُ.[۳] آنچه مسلمین بر آن اجماع دارند اینکه: باید خلیفه یکی و قاضی یکی، و امیر یکی و رهبر هم یکی باشد.
مورد دیگر محاربین با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم و کسانی هستند که تلاش دارند در زمین فساد برپا کنند. الله تعالی می فرماید: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (مائده/۳۳) کیفر کسانی که با الله و پیغمبرش میجنگند، و در روی زمین دست به فساد میزنند، این است که کشته شوند، یا به دار زده شوند، یا دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که از جائی به جائی تبعید گردند. این رسوائی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است.
مصداقهای محارب و مفسد در زمین را نیز سایر آیات و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و فقه تمام مذاهب اسلامی به روشنی مشخص کرده اند؛ مثلاً:
الف: دارودسته ی منافقین: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) با آنکه دشمنان داخلی مومنین هستند اما در دارالاسلام تا زمانی که صف خود را از جماعت جدا نکرده اند دارای حقوقی هستند که مسلمین دارند اما به محض اینکه به دلیل فشار حکومتی جماعت «لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ» (احزاب/۶۱) یا به میل خودشان از جماعت مسلمین و دارالاسلام جدا می شوند حکم آنها مرگ و کشته شدن است چنانچه الله تعالی می فرماید:مَلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا (احزاب/۶۱) (آن وقت ایشان) نفرین شدگان و رانده شدگانند.هر کجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید.
دقت داشته باشید با آنکه ما همچنانکه به جهاد با کفار آشکار امر شده ایم به جهاد و سخت گیری با منافقین هم امر شده ایم: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ(توبه/۷۳) اما هیچ انسانی وجود ندارد که بتواند منافق را در میان مسلمین تشخیص دهد بلکه ما تنها دارودسته ی آنها یا «الضالین» و صفات دارودسته ی منافقین را می شناسیم، دارودسته ای از: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) مومنین ضعیف الایمان و جاهل و مسلمینی که بیماری قلبی و آلودگی درونی دارند و بخشی از جنگ روانی و تبلیغی بر علیه مومنین و جماعت شده اند به همراه منافقین اصلی جبهه ای را تشکیل داده اند که منافقین اصلی خودشان را در بین این جبهه و افراد پنهان و گم کرده اند و ما با این دارودسته و جبهه و صفات آنها وارد مبارزه و سختگیری می شویم؛ سختگیری هم تنها در بخش تطبیق و اجرای قوانین شریعت الله و جلوگیری از ضرار سازی ها و اهل تفرق شدن آنها و مبارزه ی تبلیغی و خنثی کردن شبهات و توطئه ها و جنگ روانی آنهاست؛ الله تعالی تنها اسم تعدادی از این منافقین اصلی را به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز اسم آنها را به حذیفه گفت.
منافق در قلب کافر است و آگاهی بر قلب تنها کار الله است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ.[۴]من دستور ندارم كه دل و درون مردم را بشكافم. و به اسامه بن زید هم که با اجتهاد و تأویل اشتباه در مورد آنچه در قلب شخص وجود دارد مرتکب قتل به ناحق شده بود گفت: أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لَا؟.[۵] آیا قلبش را شکافتی که مطمئن شوی به خاطر ترس از اسلحه بوده یا خیر؟
کسی که مثل عمر بن خطاب به حَاطِب می گوید منافق در واقع او را تکفیر کرده است؛ اما اگر کسی دیگر بگوید شخص کافر نیست و من این شخص را کافر نمی دانم بلکه منافق است؛ در واقع :
اولاً جاهلانه و نفهمانه در جایگاه الله نشسته است، نعوذ بالله، و در کاری دخالت کرده است که تنها کار الله است و ادعای چیزی را کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز از داشتن آن اعلام نا آگاهی کرده چه رسد به اصحاب نزدیکش و دیگران
– ثانیاً: اگر کسی مثل عبدالله بن ابی و سایرین هم توسط الله مشخص شوند که منافق هستند باز همین منافق بودن دلیل و برهانی برای کشتن آنها نیست
این جهالت را ما در میان بسیاری از برادران مجاهد و مولوی های حنفی مرجئه زده که از فقر منهجی رنج می برند در افغانستان و پاکستان دیده ایم که کار را به جائی می رسانند که جاهلانه مستحقین مرگ را به کافر و منافق و مشرک تقسیم می کنند اما در واقع تمام زمینه چینی ها و حتی کشتنهای آنها این را می رساند که این افراد مرتد هستند و اصطلاح «منافق» و «مشرک» با ارتداد و مرتد شدن یکی می شود.
زمانی که حَاطِبِ بن ابی بَلْتَعَةَ در هنگام فتح مکه نامه ای برای بعضی از سکولاریستهای مکه می نویسد و خبر حمله را می دهد عمر بن خطاب به رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید:«يا رَسولَ اللَّهِ دَعْنِي أضْرِبْ عُنُقَ هذا المُنَافِقِ» ای رسول الله! اجازه بده گردن این منافق را بزنم؛ اما حاطب می گوید:«وما فَعَلْتُ كُفْرًا ولَا ارْتِدَادًا، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ» یا «ولَمْ أفْعَلْهُ ارْتِدَادًا عن دِينِي، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ»[۶] این کار را از روی کفر و ارتداد از دینم و رضایت به کفر بعد از اسلام، انجام ندادم. یعنی نه تنها برای عمر بن خطاب بلکه برای حاطب و سایر مومنین واضح و روشن بود که اگر کسی حتی با یک نامه یا حتی با یک اشاره، مثل اشاره ی ابولُبابه در غزوه بنی قریظه مبنی بر کشتن شدنشان در صورت تسلیم شدن[۷]، کفار را بر علیه دارالاسلام یاری دهد دچار خیانتی شده درحد ارتداد و شخص با این خیانت مرتد می شود حالا چه رسد به مرتدین امروزین که در کنفرانسهائی مثل کنفرانس بُن و غیره نه تنها با زبان بلکه با اسلحه و جان نیز کفار را در حمله به دارالاسلام و اشغال سرزمینهای مسلمین یاری می رسانند و آنوقت احمقی پیدا می شود و به این خائنین مرتد می گوید اینها چون کلمه می گویند مسلمان هستند اما منافق! انگار حاطب و ابولبابه و مسلیمه کذاب کلمه نمی گفتند!
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۲: ما در جنگ بین ایران و احزاب سکولار و سکولاریستها موضع بی طرفی مثل ابن عمر در جنگ بین علی و معاویه گرفته ایم، یعنی به قول شما ابن عمر جزو دارودسته ی منافقین بود؟
ج: بر اساس حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که می فرماید: وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ.[۱]الله عمار را خیر بدهد! او را گروه باغی (و سرکش از امام مسلمین) خواهند كشت؛ معاویه با آنکه اهل بغی بود اما زمانی که دید کفار نصرانی روم (دشمنان شماره ۳ ما بعد از یهود و سکولاریستها دشمنان شماره ۱ و مجوس و سایر کفار شبه اهل کتاب دشمنان شماره ۲ مومنین) در زمان کنستانین دوم سعی دارند با سوء استفاده از حزب بازی و تفرق میان مسلمین و جنگ بین جماعت مسلمین با اهل بغی به دارالاسلام حمله کند، معاویه با آنکه باجها و هدیه هائی را به امپراطور روم جهت جلوگیری از جنگ می دهد،[۲] نامه ای تهدید آمیز به او می نویسد که اگر به دارالاسلام حمله کند با رهبر دارالاسلام علی ابن ابی طالب صلح می کند و در پیشاپیش سپاه علی و به عنوان سربازعلی[۳] به این کفار نصرانی حمله می کند و او را از تمام خاکش بیرون می کند.[۴]
قیصر روم به معاویه پیام فرستاد: از آنچه بین تو و علی ابن ابیطالب اتفاق افتاده باخبر شدیم… و ما فکر می کنیم شما مستحق تر به خلافتید اگر امرکنید لشکری می فرستم که سر علی را تقدیم ات کنند… معاویه جواب داد: ازمعاویه به هرقل، دو برادر با هم مشاجره کرده اند تو چکاره ای که دخالت می کنی؟ اگر لال نشوی لشکری را بسویت می فرستم که ابتدایش پیش تو و انتهایش پیش من باشد که سرت را بیاورند و به علی تقدیم کنم…[۵]
این موقف بزرگترین شخص اهل بغی بر علیه جماعت مسلمین و اهل جماعت و بنیانگذار بدعت «مُلْكًا عَاضًّا» در میان مسلمین است زمانی که دارالاسلام در معرض تهدیدات کفار خارجی و دشمنان مشترک تمام مسلمین قرار می گیرد.
بزرگتر از این، کار حسن بن علی خلیفه راشد رسول الله صلی الله علیه وسلم است، که یکی از بزرگترین دلایل تحویل حاکمیتش به معاویه ی اهل بغی در نظر گرفتن سیاستهای خارجی و تهدیدات خارجی بر دارالاسلام و اهل جماعت بود؛ چون ارتش کفار خارجی امپراطوری روم شرقی به عنوان دشمن مشترک همه ی اهل قبله در حال آماده باش حمله به دارالاسلام و ضربه زدن به جماعت مسلمین بود و ثمرات جنگ داخلی که معاویه آن را بر اهل جماعت تحمیل کرده بود نه به اهل جماعت می رسید و نه به اهل بغی بلکه تماماً به کفار خارجی می رسید.
امیر المومنین حسن بن علی می دانست که با ضربه خوردن جماعت مسلمین خود اسلام ضربه می خورد و اساس اسلام در معرض خطر قرار می گیرد چون: وقد عُلِمَ بالضرورةِ من دينِ الإسلامِ، أن لا دينَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ ؛ یا همان سخن عمر بن خطاب است که می گوید:لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[۶] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و اطاعت.
حسن بن علی امیر المومنین و خلیفه ی راشد رسول الله صلی الله علیه وسلم مسند حاکمیت را که بالاترین مسند دنیایی است جهت دفع این خطر از دارالاسلام و جماعت مسلمین و جهان اسلام خالی می کند و آنرا به معاویه ی اهل بغی می دهد و خودش به معاویه بیعت می دهد و اطاعت خودش را در غیر معصیت الله به چنین حکومت بدیل اضطراری اسلامی می دهد، و علاوه بر این، آنهمه تحقیر و سرزنش و فشار روحی اطرافیان کوتاه بین را نیز تحمل می کند.
ابن عمر هم جنگاوری میدان دیده بود که از غزوه احزاب (سکولاریستها/ مشرکین) به بعد در ۲۱ غزوه[۷] و در جنگهای رده[۸] زمان خلافت ابوبکر صدیق و صدها نبرد خارج از جزیره العرب مثل فتح خراسان و جرجان[۹] و مصر[۱۰] و در فتح افریقیه، حد فاصل تونس و مراکش[۱۱] و سایر سرزمینهای آزاد شده ی اسلامی بر علیه کفار مشرک (سکولار) و کفار مجوس و نصرانی و مجوس و یهودی مشارکت کرده بود؛ علاوه بر این بر اساس سفارش پدرش هیچ شغل حکومتی و حتی حاکمیت را هم قبول نمی کند چنانچه عثمان بن عفان به او سفارش قضاوت و قاضی شدن را می دهد اما نمی پذیرد،[۱۲] و زمانی هم که عثمان توسط اهل الفتنه کشته می شود و کسی عهدهدار خلافت نمیشد، عدهای نزد او آمدند و از او خواستند تا خلیفه شود اما او خلافت را نیز قبول نکرد،[۱۳] علی هم در زمان خلافتش بر جماعت، ولایت شام را به وی پیشنهاد کرد اما او باز قبول نکرد.[۱۴] ابن عمر سه بار با حسین ابن علی جلسه می گیرد تا او را قانع کند که با پشتوانه این اهل کوفه و امثالهم که چنان واکنشی در برابر پدرش علی و برادرش حسن داشتند بر علیه یزید قیام نکند،[۱۵] زمانی هم که دید حسین بن علی در کار خودش مصمم است او را در بغل کشید و بین ابروان او را بوسید و با چشمانی گریان با او خدا حافظی کرد و گفت: «أستَودِعُكَ اللَّهَ مِن قَتيلٍ» تو را به الله میسپارم ــ تو که کشته میشوی؛[۱۶] و بعد از مرگ یزید هم باز به او منصب حاکمیت بر دارالاسلام را پیشنهاد می کنند اما باز نمی پذیرد.[۱۷]
چنین شخصیتی با چنان پشتوانه ی ای که از «العلم» داشت، بر اساس اجتهاد اشتباهش، اگر چه مخالفتی با رهبر شدن علی بر جماعت مسلمین ندارد[۱۸] و در ابتدا با اهل جماعت در سرکوب اهل بغی همراه نمی شود و موضع بی طرفی می گیرد برداشتش این بود: با خود گفتم اگر این راه هدایت باشد، حداکثر آن این است که ثوابی نبردم و اگر راه گمراهی باشد، با بیطرفی از شرّی خلاصی یافتهام؛[۱۹] چون اتفاقات بعد از مرگ عثمان بن عفان و جنگ بر سرخلافت را فتنه میدانست و مدعی بود که در فتنه از کسی حمایت نمیکند و پشت سر هر مسلمانی که پیروز شود نماز می خواند و به او بیعت می دهد،[۲۰] و معتقد بود «هرگاه همه مردم بیعت کردند، او هم بیعت میکند»؛[۲۱] معاویه هم بر این فکر ابن عمر آگاه بود و به یزید می گوید: اگر همه مردم با تو بیعت کردند بعد از همه، او نیز با تو بیعت خواهد کرد؛[۲۲] اما می بینیم که ابن عمر هم مثل سعد بن ابی وقاص و بسیاری از اصحابی که در جنگ بین اهل جماعت به رهبری علی ابن ابی طالب با اهل بغی نجنگیده بود پشیمان می شود و در مورد این اجتهاد اشتباهش می گوید: بر هیچیک از کارهای خود پشیمان نیستم، مگر اینکه در کنار علی در مقابل فتنهگران نجنگیدم.[۲۳]
ابن عمر که اینگونه بر اثر اجتهاد اشتباهش ابتدا در کنار جماعت مسلمین بر علیه اهل بغی قرار نمی گیرد اما می بینیم زمانی که جماعت مسلمین یک دست می شود در زمان حاکمیت معاویه و در سال ۴۹ق. در نبرد با کفار نصرانی و فتح قسطنطنیه شرکت می کند.[۲۴]
مگر این جنگ بین دارالاسلام ایران با احزاب سکولار جنگ بین دو گروه از مومنین بر سر حاکمیت است؟ جنگ بین حاکمیت بر جماعت و دارالاسلام با مومنین اهل بغی است؟ یا جنگ بین کفار سکولار جهانی و مرتدین سکولار محلی با جماعت مسلمین و دارالاسلام و جنگ بین اسلام و کفراست؟
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۱: شما می گوئید به دارالاسلام ایران مهاجرت کنید و غیره، بابا نگاه کن با کارگرهای افغانی و کسانی که قاچاقی وارد خاکش می شوند چگونه برخوردی دارد؟ درست است که بهتر از عربستان و ترکیه است اما بدتر از آلمان و انگلیس و اروپا با مهاجرین برخورد می کند؛ در عربستان پولی که از مهاجرین قانونی می گیرد بسیار بیشتر از جزیه ای است که اسلام از کفار می گیرد.
ج: شما ابتدا باید بدانید که این مهاجرین، ایران را چه می نامند؟ و چه واکنشی در برابر آن دارند؟ ایران را دارالاسلام می نامند که هجرت به آن واجب است و وظایف خودشان در برابر این دارالاسلام را انجام می دهند؟ یا، نه، همچون جایی بیگانه برای کار کردن به آن نگاه می کنند مثل اروپا و غیره؟
مشکل اصلی در نگاه شما به دارالاسلام است و دارالاسلام متناسب با نگاه شما واکنش نشان می دهد. دارالاسلام را تنها جایی برای کارکردن می دانی؟ خوب: مثل کارگر با شما برخورد می کند حالا در ایرانی که اینهمه غلاة شیعه در آن وجود دارند «در مواردی» ممکن است کارفرمایان به دلیل خارج بودن این کارگران قاچاقی از قانون کار، با تبعیض از سایر کارگران مهاجر موجود مدرکدار و یا کارگران ایرانی برخورد کنند ؛ اما این نیز بدانید که در کشورهای سکولار هم تا زمانی که مدارک شما تکمیل نشده باشد و به عنوان یک شهروند عادی پذیرفته نشده باشید در امور کاری و سایر خدمات اجتماعی با شما مثل شهروندان عادی برخورد نمی شود و با کارگران قاچاقی برخوردی برابر ندارند و کلاً کار کارگران غیر قانونی در این کشورهای سکولار غیر قانونی است، مثلاً در آلمان به کاراین کارگران غیر قانونی می گویند «کار سیاه» و جرم اقتصادی محسوب می شود و غیر قانونی است و اگر دستگیر شوند مجازات می شوند؛ در انگلیس هم کار مهاجرین غیر قانونی یک جرم است و چنانچه دستگیر شوند علاوه بر پرداخت جریمه باید ۶ ماه هم در زندان بمانند و حتی ممکن است درآمد ناشی از کار غیرقانونی آنها هم توسط پلیس ضبط شود.
در کل انتظار ما از دارالاسلام در اجرای عدالت کاری و سایر موارد بسیاری بیشتر از دارالکفرهای سکولار است و در اینجا هدف ما بررسی و مقایسه ی شرایط کاری در دارالاسلام و دارالکفر نیست بلکه بیان این ۳ نکته ی مهم است:
نگاه شما به دارالاسلام چگونه است؟ متناسب با این نگاه خودت هم از دارالاسلام انتظار داشته باش؛ اگر اهل جماعت شده ای انتظار داشته باش مثل اهل جماعت با شما برخورد شود.
۲- حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی تا زمانی که به حکومت اسلامی بر منهاج نبوت ارتقاء پیدا نکرده اند و تکامل نیافته اند قطعاً در آنها نواقصی وجود دارد و ما دارالاسلام را با این نواقصش پذیرفته ایم همچنانکه دوستانمان را نیز با همین نواقصی که دارند پذیرفته ایم.
با تمام این احوالات میزان امنیت و آزادی های شرعی شما در عمل به مذهب خودتان در دارالاسلام بسیار بیشتر از دارالکفرهای سکولار اصلی است و حتی میزان امنیت درونی و آزادی های شرعی شما به عنوان یک شهروند عادی ( نه مجاهدی شریعت گرا) در دارالکفرهای طاری هم بسیار بیشتر از دارالکفرهای سکولار اصلی است.
شما به محض ورود به دارالکفرهای سکولار تعهد می دهی به دادن ۴ معنی و مفهوم دین اسلام و مذهبت به دین سکولاریسم و تعهد می دهی که ۱- قدرت حاکمیت ۲- قوانین و برنامه های حکومتی و اجتماعی و عمومی سکولاریستها را اطاعت کنی و فرمانبردار باشی و در مجازات و پاداش هم تابع این قوانین و توسط این حاکمیت سکولاریستی باشی؛ در این کشورهای سکولار شما اگر ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودت و اختیاری به این کشورهای سکولار رفته باشی و توان هجرت از این کشورهای سکولار داشته باشی اما هجرت نکنی یکی از این سکولاریستها شده ای.
دارالاسلام ایران هم چنین توقعی از مهاجرین دارد؛ حتی در زمان حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم بر دارالاسلام می بینیم که چنین توقعی از مهاجرین وجود دارد و از زنهای مهاجر آزمایش گرفته می شود که برای چه هجرت کرده اند و در صورت قبولی در امتحان، پذیرفته می شدند که الله تعالی می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ (ممتحنه/۱۰) ای مؤمنان ! هنگامی که زنان مؤمن به سوی شما مهاجرت کردند، ایشان را امتحان کنید – الله از ایمان آنان آگاهتر است (تا شما) – هرگاه ایشان را مؤمن یافتید، آنان را به سوی کافران برنگردانید.
زمانی که شخص مهاجر از این آزمون موفق بیرون آمد «اهل جماعت» می شود و مثل یکی از شهروندان دارالاسلام و یکی از «اهل جماعت» با او معامله می شود اما این به معنی پایان مشکلات در بخش اجرای قوانین حاکم بر دارالاسلام و نبود مسئول اجرائی فاسد و ظالم و حتی عدم نقص و عیب و ایراد در قوانین اجرائی نیست بخصوص در حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی؛ بلکه به معنی تساوی حقوقی چنین مهاجری با سایر شهروندان دارالاسلام و«اهل جماعت» است.
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۰: ما نمی دانیم در جنگ این حزبهای سیاسی که برای دموکراسی و آزادی ملت با رژیم مذهبی ایران می جنگند یا بین حزبهای مختلف اسلامی حق با کی هست از ایران و این حزبها کناره گیری کرده ایم و فقط دعا می کنیم: یا ربی چه کسی بر سر حق است او را پیروز کن.
ج: شخص با کفر به شیطان و کفار پنج گانه ی میان انسانها که «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» هستند و عبارتند از: ۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] ۵- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها] (حج/۱۷) کفر به طاغوت می کند و بعد با ایمان به الله وارد دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) می شود حتی اگر شخص یکی از دارودسته ی منافقین باشد که تنها در زبان مدعی مومن بودن باشد: وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ (بقره/۸) و مشخص است که این دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» نیز به دو دسته ی۱- «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» ۲- «الضَّالِّينَ» تقسیم می شوند.
این کفر به طاغوت و سپس ایمان به الله را ما روزانه بارها و بارها با گفتن «أشهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ» و تکرار درخواست: اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ (فاتحه/۶-۷) تکرار می کنیم.
به نظر شما تا چه زمانی قرار است ندانید کفر به طاغوت که مقدمه ی ورود شما به دسته ی «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) و دایره ی عام مسلمین است یعنی چه؟ تا چه وقت باید طول بکشد تا شما در کنار شیطان به این کفار پنچگانه ی ۱- یهودی ۲- صابئی ۳- نصرانی ۴- زرتشتی ۵- سکولار که «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» آشکار میان انسانها هستند کفر کنید و عقاید و برنامه ها و فرهنگ ضد اسلامی اینها را دور بریزید؟
تا کی در میان «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) و«أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» و این کفار و طاغوتهای اشکارِ «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ» می خواهید ندانید که حق چیست؟ و کجاست؟ یعنی واقعا می دانید در نماز چه می گوئید؟ از خودت بپرس آیا ممکن است کسی نداند که حق با اسلام است یا با یهودیت و زرتشتی گری و سکولاریسم و غیره؟
در کنار کفر به تمام این کفار پنجگانه، باید بدانیم که در میان این کفار تنها سکولاریستها (مشرکین/احزاب) هستند که الله تعالی آنها را نجس نامیده و می فرماید: « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ » (توبه/۲۸) و تنها از خود این سکولاریستهای نجس برائت می شود نه از سایر کفار: إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ (ممتحنه/۴) پس اصل برائت از سکولاریستها نیز در کنار اصل کفر به طاغوت ضرورت پایه ای و شناختی ابتدائی و مقدماتی و بدیهی برای هر کسی است که می خواهد وارد دایره ی وسیع مسلمین شود که الله تعالی در برابر کفار آشکار از این مدعیان ورود به دایره ی مومنین تحت عنوان «الَّذِينَ آمَنُوا» (حج/۱۷) نام می برد.
کسی که کفر به طاغوت کند و از سکولاریستهای نجس هم برائت کند غیر ممکن است بگوید نمی دانم بین این سکولاریستهای نجس با فلان مسلمان حق با کیست؟ یا اگر کسی که دشمن شناسی شرعی و درجه بندی شرعی را یاد گرفته باشد و بداند این سکولاریستهای نجس به همراه یهود دشمنان شماره یک مسلمین و جماعت مسلمین هستند: لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا ۖ (مائده/۸۲) غیر ممکن است در جنگ بین این دشمنان شماره یک ما با مجوس دشمنان شماره ۲ ما و با نصرانی ها دشمنان شماره ۳ ما و با دارودسته ی منافقین دشمنان شماره ۴ ما و یا با مومنین و جماعت حاکم بر دارالاسلام بگوید نمی دانم حق باکیست و بی طرفم و از این شعارهای عوام فریبانه سر دهد. اگر به سوره روم نگاه کنید که در آن مومنین در جنگ بین مجوس دشمنان شماره ۲ ما با نصرانی ها دشمنان شماره ۳ ما موضع گیری شرعی می گیرند متوجه خواهید شد که دشمن شناسی و درجه بندی شرعی دشمنان جزو اولویتها و ضروتهایی است که در مکه به مومنین آموزش داده شده است یعنی قبل از دهها حکم مثل زکات و جهاد و حجاب و ممنوعیت زنا و شرابخوری و اجرای حدود و… و هزاران حدیث دیگر که در مدینه و قبل از تشکیل جماعت و دارالاسلام به مسلمین آموزش داده شده است.
اگر الان که فرصت دارید این حق را پیدا کنید که کجاست، چرا سهل انگاری و بی خیال شده اید و خیال می کنید زمانی که مرگ به سراغتان آمد فوراً می توانید این حق را پیدا کنید و از آن پیروی و اطاعت کنید؟ یا می خواهید مثل یکی از دارودسته ی منافقین سرگردان «الضَّالِّينَ» بمیرید و ندانید این حق چیست و کجاست و نزد کیست؟ در حالی که الله تعالی بسیار ساده و واضح حق را که همان «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» است به وسیله رسول الله صلی الله علیه وسلم برایتان فرستاده و اگر بخواهید، مثل آفتاب در وسط آسمان صاف برای شما قابل تشخیص و آشکار است و روزانه هم بارها از الله می خواهید که شما را در این راه و جاده ی مستقیم قرار دهد.
«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۲۹: شما اهل سنت تنها برایتان مهم است که امنیت داشته باشید حالا به هر قیمتی، و اصلاً برایتان مهم نیست که حاکم شما طاغوت باشد و فاجر و ظالم؛ در هر صورت اطاعت شما برایش واجب است، به همین دلیل انقلاب در کشورهای سنی نشین دیده نمی شود؛ به نظر شما ریشه ی این تفکرات به کجا بر می گردد؟
ج: طاغوت در ادبیات قرآن و سنت یعنی: کافر؛ و این فرق دارد با حاکم مسلمان فاجر. با آنکه هر دو ظالم هستند اما هر یک دارای احکام جداگانه ای هستند؛ هر مسلمانی قبل از «الا الله» یا ایمان به الله، با «لا اله» کفر به طاغوت می کند: فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىٰ لَا انْفِصَامَ لَهَا ۗ (بقره/۲۵۶) و با کفر به طاغوت «لا اله» است که می تواند به الله ایمان بیاورد و بگوید: أشهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ، أشهَدُ أنَّ مُحمَّدًا رسولُ اللهِ.
بعد از شیطان که طاغوت اصلی است، طاغوتهای آشکار میان انسانها نیز که باید ابتدا و قبل از ایمان به الله به آنها کفر کرد پنج دسته هستند:۱- الَّذِينَ هَادُوا [یهودی ها]۲- وَالصَّابِئِينَ [مندائیان یا ستاره پرستان] ۳- وَالنَّصَارَىٰ [مسیحی ها] ۴- وَالْمَجُوسَ[زرتشتی ها] ۵- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا [مشرکین= احزاب = سکولاریستها] (حج/۱۷).
قاضی عیاض مالکی بیان می کند که: «أَجْمَعَ الْعُلَمَاءُ عَلَى أَنَّ الْإِمَامَةَ لَا تَنْعَقِدُ لِكَافِرٍ وَعَلَى أَنَّهُ لَوْ طَرَأَ عَلَيْهِ الْكُفْرُ انْعَزَلَ»[۱] علماء اجماع دارند که امامت و رهبریت برای کافر منعقد نمی شود و چنانچه رهبر مسلمانی هم کافر شود از مقامش عزل می گردد. این اجماع را ابن منذر[۲] و ابن حجر عسقلانی و دیگران هم ذکر کرده اند و ابن حجر علاوه بر این می گوید: بر هر مسلمانی واجب است که به عزل این رهبر قیام کند، هر کسی به این امر مهم برخاست دارای ثواب و پاداش است و هر کسی هم که سازش کرد گناهکار می گردد و هرکسی هم که در قیام جهت عزل این رهبر ناتوان بود باید از آن زمین هجرت کند.[۳]
در مورد حاکم ظالم مسلمان هم باز قاعده و اصل، عوض کردن این منکر با دست است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ. هرکس از شما منکری را مشاهده نمود، با دستش، تغییر دهد. اگر توانایی آنرا نداشت، با زبانش تغییر دهد. و اگر این را هم نتوانست، با قلبش، تغییر دهد (مبارزه منفی کند) و این، ضعیفترین مرحلهی ایمان است.[۴]
این حاکم ظالم و فاجر مسلمان تا زمانی تحمل می شود که به قول علماء: «فَتَكُونُ الْمَفْسَدَةُ فِي عَزْلِهِ أَكْثَرَ مِنْهَا فِي بَقَائِهِ».[۵] مفسده ای که جهت کنار زدن او به وجود می آید بیشتر از مفسده ی ناشی از ماندن او باشد؛ پس اصل، برداشتن این حاکم ظالم فاسد و فاجر مسلمان با دست است اما با فراهم شدن شرایط و اسباب مناسب قیام و جنگ مسلحانه؛ اگر این زمینه های شرعی فراهم نبود یکی از ویژگی های اهل سنت و اهل جماعت این است که: سمع و طاعة از امام عادل یا جائر دارالاسلام در غیر معصیت الله و مادامی که در امر و نهی، مخالفت با حکم شرع نکرده است، واجب است، و بر عدم جواز قیام و خروج بر علیه آنها اتفاق کرده اند.[۶]
در اینجا آنچه برجسته می شود این است که در حالت شرعی و عادی، بعد از احراز شرایط رهبریت جماعت مسلمین توسط رهبر جماعت و دارالاسلام مثل مجتهد بودن و…، بنیان نظری و اصل مُسلَّم مورد پذیرش اهل سنت و اهل جماعت، حفظ جماعت و دوری از تفرق و چند دستگی و تحزب با بر قراری حاکمیت «شورا» و نظارت همگانی است؛ اما در حالت ضرورت و اضطرار این روند دچار آسیبهائی می شود و در بدترین حالت اگر حاکم به درجه ی کافری و کفر بواح و آشکار رسیده باشد که برای این کفر آشکار از سوی الله دلیل و برهانی داشته باشیم «إلَّا أنْ تَرَوْا كُفْرًا بَواحًا، عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فيه بُرْهانٌ»[۷] بدون رعایت این شرایط و اسباب، مسلمین در قالب جماعتی واحد باید بر علیه این حاکم کافر قیام کنند.
واضح است که از نگاه اهل سنت و اهل جماعت، معیار و میزانِ امنیت اشخاص در دارالاسلام – و حتی در دارالکفرهائی که باید توسط جماعت حاکم بر دارالاسلام آزاد شوند- تنها به میزانِ تبعیت آنها از قوانین شریعت الله بستگی دارد، اما در حالت ضرورت و اضطرار ممکن است مثل امام سجاد و ابوحنیفه و جعفر صادق و مالک و شافعی و احمد بن حنبل و ابن تیمیه و غیره حتی ناامنی محدود در ازای ناامنی عام و مفاسد و فته هائی که در صورت اقدام غیر شرعی به وجود می آیند با صبری تلخ و گاه کشنده تحمل شود؛ این به معنی سازش و منطبق کردن دیدگاه و منهج و عقیده با وضع موجود حاکمیت نیست، بلکه حرکت بر اساس ملاک و راهنمای عمل و منهجی ثابت و تابلوی عمل و رفتاری سیاسی منهجی شرعی ثابتی است که برای حالتهای مختلف عادی و ضرورت و اضطرار برنامه ریزی و راهکار دارد؛ اگر در حالت عادی خوردن گوشت مردار را حرام می کند در حالت ضرورت و اضطرار بر اساس شرایطی آنرا مباح و حتی واجب می کند.
در کنار این نگرش اهل سنت و اهل جماعت ما شاهد دیدگاه مرجئه ها هستیم که «عمل» را از تعریف ایمان خارج کرده اند به همین دلیل هر چند ممکن است به دلایل اقتصادی و اجتماعی و غیره قیامهائی انجام داده باشند و یا مثل جهم بن صفوان در قیامهائی شرکت کرده باشند با این وجود مبنائی شرعی و فقهی برای قیام بر علیه چنین حاکمینی در منهج فکری آنها دیده نمی شود.
در کنار این دو دیدگاه، دیدگاه معتزلی ها وجود دارد که معتقد است اطاعت از حاکم مسلمان جائر حرام است و باید بر علیه او قیام مسلحانه کرد. یعنی در واقع دیدگاهی نزدیک به دیدگاه خوارج اهل تأویل دارند با این تفاوت که خوارج مرتکب هر گناه کبیره ای را تکفیر می کنند و می گویند برای همیشه در جهنم است اما معتزله مرتکب گناه کبیره را در دنیا تکفیر نمی کنند اما می گویند در قیامت برای همیشه در جهنم می ماند که در واقع همان تکفیر نابجا و احمقانه ی مسلمین توسط خوارج اهل تأویل است با پیچ و تابهائی ناشیانه و بچه گانه.
این چهار دیدگاه ۱- اهل سنت و جماعت، ۲- جهمیه، ۳- خوارج 4- معتزله و تمام مذاهب فقهی که از گذشته تا کنون در مسائل فقه شخصی و غیره تابع مذهبی خاص بوده اند اما از نظر عقیدتی و منهجی از این ۴ دیدگاه تغذیه شده اند، تاثیر زیادی بر تحولات سیاسی ـ اجتماعی جوامع مسلمین داشته اند؛ ریشه های عمل مسلمین اینجاست؛ در جوامع کنونی هم باید نگاه کنید کدام دیدگاه بر عقاید مسلمین با مذاهب مختلف حاکم شده است و با پرهیز از کلی گوئی تنها در مورد پیروان همان عقیده صحبت کرد.