درسهایی از زندگی عُـتـبـه بن غَـزوان (رض)
ارائه: ابومحمود کندزی
عُـتـبـه (رض) سابقین اول بود و هفتمین نفری بود که اسلام آورد و جزو مهاجرین اولیه به حبشه و سپس به مدینه بود و تیرانداز ماهری نیز بود، کنیه اش ابوعبدالله و ابوغزوان بود [۵۱۳۵ مستدرک حاکم]
وقتی در حبشه بود، غم و پریشانی اش برای پیامبر صلی الله علیه وسلم زود باعث شد به مکه برگردد و سپس به مدینه هجرت کرد و در تمام جنگها شرکت فعال داشت.
عمر بن خطاب (رض) برای آزاد سازی شهر اُبُلّه که تا آنوقت ایرانیانی بودند که آن را به محلی برای حمله به مسلمانان تبدیل کرده بودند، تصمیم میگرفت … چون مسلمانان بیشترشان در جهاد به سر میبردند و در مدینه جز تعداد اندکی در اطراف خلیفه نمانده بود ..
در نتیجه عمر فاروق (رض) باید فرمانده ای زیرک و باتجربه انتخاب کند . چندی نگذشت فریاد براورد: یافتم , بله یافتم ، به بستر خواب رفت وبه خود میگفت; مجاهدی است که بدر احد خندق و دیگر غزوه ها را دیده است و شمشیری او را نگزید و تیرش به خطا نرفت و هفتمین نفری بود بر این کره خاکی به اسلام پیوست
فردا دستور داد عتبه بن غزوان )رض( را برایش صدا زنند و فرماندهی سیصد وچند نفر را به او داد و فرمود; زینهار! در مورد موضوع ولایت خود ازخدا بترس ، نفس و هوا تورا به تکبر و خودخواهی نخواند که آخرتت را هدر دهد ، تو گمراه بودی خداوند تو را هدایت داد و حالا فرمانروا شده ای [۳۱۵/۱ استيعاب ابن عبدالبر]
عتبه در صف اخر سپاهش به زنان پرچمهایی داد و گفت; وقتی دو سپاه بهم رسیدند گرد وخاک به راه اندازید. همین که به اُبُلّه رسیدند سرزبازان فارس به پرچمهای برافراشته نگاه کردند ودیدند که پشت سر آنها گرد وخاک بلند شده به خود گفتند; اینها پیشقراول هستند ، پشت سرشان حتما سپاهی انبوه است، آنگاه ترس و اضطراب وجودشان را گرفت و فرار کردند
عتبه بن غزوان (رض) بدین ترتیب بدون اینکه حتی یکنفر را به کشتن دهد اُبُلّه را تسخیر کرد و به غنایم بیشماری دست یافتند که هرگز ندیده بودند .. عتبه ترسید که یارانش به خوشگذرانی عادت کنند لذا به ساختن شهر بـصـره اقدام کرد
عتبه که دید یارانش در رفاه هستند لذا آنها را درمسجد جمع کرد و گفت; دنیا فناپذیریِ خود را به ما هشدار داد شما از این دنیا به خانه ای که هرگز ازبین نمیرود درحال انتقال هستید پس با بهترین زاد و توشه حرکت کنید
سنگی از لبه ی دوزخ به داخل آن انداخته میشود و هفتاد سال در ان پایین میرود و به قعر آن نمیرسد و به خدا قسم! از گناهکاران پر میشود و به ما گفته شده که : فاصله دو درِ بهشت، مسیر چهل سال راه است و روزی می آید که بهشت پر میشود
ما با پیامبر صلی الله علیه وسلم بودیم و جز برگ درخت، خوراکی نداشتیم به گونه ای کناره دهانمان زخمی می شد، لباسی یافتم و آن را به دونصف تقسیم کردم و نصفش را به سعد بن مالک دادم و هردو عورتمان را پوشاندیم در حالی که امروز هرکدام ازما امیر شهری هستیم، من از تکبـر کردن به خدا پناه میبرم [صحیح مسلم ۲۹۶۷ کتاب زهد]