با تمرکز بر دارالاسلام ایران و جهاد شافعی های غزه، نگاهی به حکومتهای اسلامی بر دارالاسلام در مسیر تاریخ  (۱)

با تمرکز بر دارالاسلام ایران و جهاد شافعی های غزه، نگاهی به حکومتهای اسلامی بر دارالاسلام در مسیر تاریخ  (1)

به قلم: کیوان مریوانی

الحمد الله القوى المتین والصلاة والسلام على من بعث بالسیف رحمة للعالمین، اما بعد :

با قدرت گیری روز افزون دارالاسلام ایران و جنگ سیستماتیک آن با آمریکا و ناتو و صهیونیستها در منطقه و با قوت گرفتن احتمال خروج آمریکا از عراق و سوریه و گسترش قدرت دارالاسلام ایران به سوی یمن و … و با سخنان رهبران حماس و جهاد اسلامی فلسطین در میزان همسو بودن و هم جبهه ای بودن آنها با محور مقاومتی که دارالاسلام ایران رهبریت سیتماتیک آنرا بر عهده دارد، بحث های بی پایه و اساسی در مورد حکومت اسلامی وچگونگی شکل گیری آن مطرح شده است که نویسندگان آن از این حالتها خارج نیستند:

  • یا کسانی بوده اند که به شدت از فرهنگ سکولار دمکراسی غربی شگفت زده و حیران بوده اند و نوعی اسلام به اصطلاح لیبرال و آبکی را نمایندگی می کنند
  • یا وعاظ السلاطین و دعوتگران به سوی جهنم و الرویبضه ای که به عنوان سربازی در بخش جنگ نرم و روانی و تبلیغی طاغوتها انجام وظیفه می کنند
  • یا حسودانی اهل فرقه بازی که انصاف و عدالت را کنار نهاده و تحمل دیدن فضل الله را بر بندگانش نداشته اند
  • –          یا آنکه افرادی بودند که کبر و غرور در سینه آنها موج می زده است در نتیجه با دست گرفتن به نصوص متشابه و اقوال شاذ علما، حاکمیت بر دارالاسلام ایران را رد کرده اند تا شاید گناه خود را در تخلف از «اهل جماعت شدن» به گونه ای توجیه کنند .

اما اگر انسان مقداری انصاف داشته باشد و بدون تعصب به خلافت اسلامی در مسیر تاریخ در زمان خلافت راشده و پس از آن حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی بنی امیه و بنی عباس و عثمانی ها و واکنش اهل علم نسبت به این حاکمیتها نگاه کند خواهد فهمید که مفهوم «اهل جماعت شدن» فراتر از آن چیزی است که عقل های آنان درک می کند.

ابتدا به خلافت راشده پس از وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم نگاه می کنیم:

رسول الله صلی الله علیه وسلم فوت کرده و حال آنکه صحابه کرامحتی قبل از دفن ایشان به مشورت درباره تعیین خلیفه پرداخته اند چرا که آنان اینگونه از رسول الله فرا گرفته بودند که امت اسلامی نباید حتی یک روز بدون رهبر و امام باشد و مومنین نباید برای چند لحظه هم بدون جماعت باشند و جماعت تنها با یک امیر و رهبر بر دارالاسلام به وجود می آید تا اینها «اهل جماعت» شوند، در نتیجه فقط در مدینه پایتخت آن زمان دارالاسلام تعیین می شد که شورای اولی الامر در آن حضور داشتند بدون آنکه منتظر جواب از بقیه شهرها مانند مکه و غیره باشند و کسی هم ادعا نکرده که چون با او مشورت نشده پس رهبریت صحیح نیست و باطل است.

اما این که اجماع امت یا اهل حل و عقد شرط صحت خلافت است پس لازمه این سخن ابطال خلافت علی بن ابی طالب رضی الله عنه است چرا که بسیاری از صحابه مانند طلحه و زبیرو… به او بیعت ندادند و خلافتش هم صحیح بود.

اما پس از تنازل حسن بن علی رضی الله عنهما از خلافت و اجتماع دوباره امت بر یک شاه، دیگر خبری از اهل حل و عقد نیست و تمامی شاهان به صورت موروثی به حاکمیت بر دارالاسلام رسیده اند و با آنکه اهل علم هرگز این شاهان را به عنوان خلیفه قبول نداشته اند اما این حاکمیت آنها نیز در حالت ضرورت و اضطرار پذیرفته شده است و اهل علم «اهل جماعت» این حاکمیتها شده اند و چنانچه کسی با قدرت بر حاکم وقت شورش کرده و صاحب قدرت شده است نیز در معروف و در غیر معصیت الله به او بیعت داده اند همچنانکه عبدالملک بن مروان که بر عبدالله بن زبیر خروج کرد و پس از شهادت او خود را حاکم خواند.

در زمان شاهیگری بنی عباس می بینیم که کشمکش برای  حاکمیت به اوج خود رسیده و تعداد حاکمانی که به دست خروج کنندگان کشته شده اند کم نیست. البته شرط قریشی بودن که مورد پذیرش تمام مذاهب اسلامی است در شاهیگری امویان و عباسیان وجود داشته اما در عثمانی ها این شرط هم وجود نداشته اما باز هم علما به صحت حاکمیت آنها فتوا دادند.

حال آن کسانی که دم از رضایت امت برای تعیین حاکمیت قبل از بازگشت خلافة علی منهاج نبوة  می زنند آیا می دانند که بیش از هزار سال از تاریخ  مسلمین حاکمها بدون رضایت و حتی مشورت مسلمین انتخاب شده اند؟ آیا در چنین حالت ضرورت و اضطراری که پیش آمده به بطلان حاکمیت اموی و عباسی و عثمانی فتوا می دهند و خودشان اهل فرقه بازی و تفرق می شوند و از «اهل جماعت بودن» استعفا می دهند؟

ادامه دارد …. ان شاء الله

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *