علل جنگهای بین سپاه اسلام و سپاه ساسانیان و علل اسلام آوردن ایرانیان یا قوم فارس (۱)

علل جنگهای بین سپاه اسلام و سپاه ساسانیان و علل اسلام آوردن ایرانیان یا قوم فارس (۱)

ارائه: ا.م. الکوردی

فارس در ادبیات فقهی و احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم شامل تمام قومیتهای ایران زمین از مدائن واقع در عراق کنونی تا ماوراء النهر و خراسان بزرگ که هم مرز با چین قدیم است می شود؛ پس زمانی که می گوئیم قوم فارس یعنی تمام لهجه ها و قبایلی که در این پهنه ی بزرگ زندگی کرده اند نه نژادی به نام فارس که اصلاً در طول تاریخ وجود نداشته است؛ و زبانی فارسی هم توسط همین قومیتهای مختلف به عنوان زبانی مشترک جهت ارتباط با همدیگر تولید شد همچنانکه زبان اردو در بخشهایی از هند تولید شد.

این مقاله تقدیم به کسانیکه بدنبال حقیقت اند و براحتی تحت تاثیر تبلیغات پوچ قرار نمیگیرند.

زمینه های کدورت میان دولت ساسانی و مسلمانان :

۱-ظلم و ستم شاهان ساسانی به اعراب قبل از آمدن اسلام:

 شاهان ساسانی مردمان عرب را برده ی خود میدانستند از این رو هربار که به عربها حمله میکردند زنانشان را برای شهوات خود نگه میداشتند و مردانشان را به اسارت میگرفتند و بعد آنها را میکشتند از جمله شاهان ساسانی که این کارها را با عربها انجام میداد شاپور ذوالاکتاف بود و دلیل این سخن را در یک پست قبلا گذاشتیم و علاقمندان میتوانند به کتاب فارسنامه ی ابن بلخی مراجعه کنند و این ماجراهای وحشتناک شاپور را مطالعه کنند.همین مسائل یک نوع کینه و کدورت را بین عربها و ساسانیان بوجود آورده بود.

۲-بی ادبی کردن خسرو پرویز به پیغمبر و تلاش او برای از بین بردن پیغمبر اسلام و اعلان جنگ به دولت اسلامی:

جنگ میان اسلام و ساسانیان از آن زمان آغاز شد که خسروپرویز شاه متکبر ساسانیان دعوت پیغمبر صلی الله علیه و سلم را برای پذیرفتن اسلام نپذیرفت و با پاره کردن نامه ی پیغمبر صلی الله علیه و سلم به دولت اسلام اعلان جنگ داد.این نامه را صحابه ای به اسم عبدالله بن حذافة السهمى رضی الله عنه بسوی خسرو پرویز برد و نامه ای که در آن صرفا دعوت به اسلام بود و هیچ سخنی از جنگ و درگیری در آن نبود  و بسیار هوشمندانه و مودبانه  نوشته شده بود خسرو پرویز در کمال بیشرمی در مقابل چشمان عبدالله بن حذافه سفیر اسلام پاره کرد( فلما قرأه مزقه -و در بعضی جاها شقه آمده-، فلما بلغ رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ” مزق ملكه “) یعنی پس هنگامیکه آن را (نامه پیغمبر را) خواند آن را پاره کرد.هنگامیکه خبر به رسول الله صلی الله علیه و سلم رسید فرمود”حکومتش را از بین برده است (نه نامه را)” و گفت  محمد این را برای من نوشته در حالیکه او برده ی من است(يكتب إليّ بهذا وهو عبدي) و در بعضی کتابها آمده که گفت:( عبد حقير من رعيتي يكتب اسمه قبلي) یعنی بنده ی حقیری از رعیت من اسمش را قبل از اسم من نوشته..داستان پاره کردن نامه پیغمبر صلی الله علیه و سلم مسئله بسیار مشهوریست اما چنانکه قول داده ایم هر مطلبی ارائه کنیم فقط با دلیل و مدرک میگوییم.[۱]

پس از اینکه خسرو پرویز نامه را پاره کرد به نماینده خودش در یمن به اسم باذان نامه نوشت –در آن زمان یمن زیر مستعمره ی ساسانیان بود و عده ی زیادی از ایرانیان در آنجا می زیستند- و از او خواست که پیغمبر را دستگیر کند و به سوی او بفرستد تا به گمان خودش جواب محمد را بدهد.هنگامیکه فرستادگان باذان به حضور پیامبر صلی الله علیه و سلم رسیدند و از پیغمبر اکرم خواستند تا همراه با ایشان پیش خسرو پرویز برود و به پیامبر گفتند:پروردگارمان خسرو پرویز امر کرده که با ما بیایی.پیغمبر فرمود اینک بروید و فردا بیایید و پروردگار من امشب پروردگارتان را خواهد کشت(إن ربي قد قتل ربك الليلة)-[۲] آنها رفتند و قبل از اینکه دوباره پیش پیامبر برگردند خبر رسید که شیرویه پسر خسروپرویز پدرش را کشته و اکنون قدرت دست شیرویه است و ماموریت باذان به پایان رسیده.شيرويه به باذان نامه نوشت و باذان و فرستادگانش دانستند که با توجه به فاصله زیاد ایران تا مدینه و کوتاهی مدت زمان این خبر فقط ممکن است از راه خداوند به پیغمبر الهام شده باشد و از این رو پیش پیامبر رفتند و اسلام آوردند (فلما انتهى كتاب شيرويه إلى باذان قال: إن هذا الرجل لرسول.فأسلم وأسلمت الابناء من فارس من كان منهم باليمن) .[۳] و این نخستین گروه ایرانی بود که با میل و رغبت اسلام را پذیرفتند. همچنین در کتابهای زیر مطلب اسلام آوردن باذان و همراهانش آمده است.[۴]این است که از قدیم گفته اند “عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد”.این ماجرا از معجزات پیامبر صلی الله علیه و سلم است و دلیل محکمی برای نبوت ایشان است.


[۱] سیره ابن کثیر ج ۳ ص ۵۰۸-عیون الاثر ج ۲ ص ۳۲۷-سبل الهدی و الرشاد ص ۲۲۷-السیره الحلبیه ج ۴ ص ۱۳۲-البدایه و النهایه ج ۴ ص ۳۰۶-اعلام النبوه ماوردی باب العاشر ص ۱۲۱ .

[۲] السیره الحلبیه ج ۴ ص ۱۳۴٫

[۳] سیره ابن کثیر ج۳ ص ۳۵۶

[۴] الکامل فی التاریخ ابن اثیر ج ۲ ص ۱۶۵ و تاریخ ابن خلدون ج ۲ ص ۷۹۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *