فرایند شکلگیرى و سازمان یابی دین سکولاریسم در قرون اخیر (۳۶)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
از جمله پیشگامان دین مشرکین غیر اهل کتاب با اسم جدید سکولاریسم در قرن چهاردهم، دانتى (۱۲۶۵-۱۳۲۱) و پتر ارک (۱۳۰۴-۱۳۷۴) هستند. دانتى کاتولیک مذهب بود، اما منبع حقیقت را در خارج از حوزه مسیحیت مىجست. وى در قصیدهاى طولانى به تمسخر جهان آخرت پرداخت. پتر ارک، که اهل ایتالیا بود، در قصیدهاى به مادیگرایى و اومانیسم اظهار دلبستگى کرد.[۱] به این ترتیب، نهضت نوزایى در قرن چهاردهم و پانزدهم از ایتالیا آغاز گشت و حاملان فکرى آن، بخصوص در قرن پانزدهم، مدعى بودند که دین خدا تنها پاسخگوى مشکلات و نیازها نیست.
” یکى از زمینههاى شکلگیرى سکولاریسم در این زمان، اهتمام بیش از حد به علوم انسانى، مانند لغت، شعر، تاریخ و ادب، است. هدف این کار تبیین رابطه انسانها با یکدیگر و ایجاد تفاهم در جهت ایجاد جامعه برتر بود. بدینسان، محور تمدن الهى بر انسان متمرکز گردید، در حالى که محور علوم الهى تبیین رابطه انسان با خداوند است.”[۲]
” قدرتمندى دولتهاى بزرگ در قرن پانزدهم، که مرهون کشف باروت و تحولات سریع سیاسى و فرهنگى بود، از زمینههاى مهم شکلگیرى سکولاریسم است. این امر موجب سقوط دستگاه پاپ و تضعیف اشراف ملوکالطوایفى گشت. آشنایى بیشتر و عمیقتر اروپاییان با فرهنگ عهد کهن – یعنى مبانى فکرى و معرفتى یونانیان – نفوذ تفوقآمیز آن بر طرز تفکر مردم و بخصوص طبقه راهبر، موجب شکلگیرى نهضت روشنگرى در این قرن گردید”.[۳]
فرهنگ عصر جدید، بیش از آنکه روحانى و دینى باشد، دنیوى است. دولتها روزبه روز قومىتر شدند و جاى کلیسا را، که بر فرهنگ جامعه نظارت داشت، گرفتند. دولت و پادشاه با اتحادى که با بازرگانان ثروتمند داشت، جاى طبقه اشراف را گرفت و آن را در کشورهاى گوناگون به نسبتهاى متفاوت تقسیم کرد.[۴]
پیدایش قدرتهاى مطلقه و مستقل از سیطره کلیسا موجب سکولار شدن بیشترجامعه نصرانیت شد. طى جنگهاى متعدد پس از عصر روشنگرى، حکومتهاحساب خود را با کلیسا تصفیه کردند و تابعیت کلیسا و نصرانیت را به کنارى نهادند. جنگهاى متعدد و بخصوص جنگهاى سى ساله در اروپا،از زمینههاى دیگر نهادینه شدن دین سکولاریسم در غرب بود[۵].
از جمله دیگر مشخصههاى این عصر، افزایش قدرت علم است. نخستین مطلب جدى علم، که علیه کلیسا در غرب انتشار یافت، نظریه کپرنیک (۱۴۱۷-۱۵۴۳ م) بود. وى نخستین تغییر بزرگ را در نگرش علمى پس از دوران نوزایى ایجاد کرد. این امر با واکنش شدید کلیسا مواجه شد و از این زمان، نزاع میان احکام جزمى و علم آغاز گشت و احکام جزمى کلیسایى شکستخوردند. بهاین ترتیب، حاکمیت علم، که مورد قبول بیشتر فلاسفه جدید قرار گرفت، با حاکمیت کلیسا تفاوت فراوان پیدا کرد. با توجه به این دو مشخصه، مىتوان مهم ترین پیامد عصر روشنگرى را درهم شکسته شدن فلسفه مدرسى و احیاى فلسفه افلاطون عنوان نمود.
در معمارى، نقاشى و شعر نیز نهضت روشنگرى تحول عمیقى ایجاد کرد.” لئونارد داوینچى (۱۴۵۲-۱۵۱۹م) به عنوان هنرمند، عالم و مهندس، اصول اساسى و مبادى بسیارى از کشفیات را اعلام کرد که شامل مرکزیتخورشید در اخترشناسى و مکانیک گالیلهاى بود. وى معتقد بود که باید پژوهشهاى علمى، ریاضى و صنعت جایگزین پژوهشهاى نظرى گردد. او مدعى گردید که فعالیت و تفکر علمى، هر دو یک چیز و تجربه و آزمایش اساس علم است. با این حال، خواستن تنها مواد خاصى به دست مىدهد که با عمل هوشیارانه خود بر روى آنها معرفت عقلى ایجاد مىگردد.[۶]
پیداست که ريشه دین مشرکین غیر اهل کتاب به معناى جديدش ( سکولاریسم ) در مغرب زمين با ماكياول (۱۵۲۷ – ۱۴۶۹) شتاب می گیرد. ماکیاولى امپراتوران را به استقلال عمل در قبال کلیسا دعوت کرد. وى تیرهبختى را ناشى از حاکمیت کلیسا دانست و آن را سخت مورد انتقاد قرار داد. او در فلسفه سیاسى و زمامدارى سیاسى پایهگذار رویکردى است که تا پیش از آن وجود نداشت.
در حوزه اندیشه سیاسی اندیشه های سکولار با خود مختاری دولت – شهرهای ایتالیا انجام می پذیرفت. ماکیاولی با توجه به حوادث سیاسی دوران خود و ابعاد جغرافیایی و اجتماعی و نظامی بدون ارجاع به دین به ابداع و اختراع یک اندیشه سیاسی می پرداخت او می گوید سیاست مستقل از اخلاق و دین است .برای رسیدن به هدف، سیاست می تواند از تمام وسایل و امکانات بهره جوید .به بیان دیگر هدف وسیله را توجیه میکند نظریه ماکیاول کاملأ سکولاریستی است.
وى هر چند به تبع كليسا معتقد بود كه هدف سياست، جلب رضايت خداوند است، لكن پرسش دنبالهدار ماكياول آن است كه چگونه مشخص مىگردد كه انجام سياستِ به خصوصى خداوند را راضى مىنمايد؟ آيا ملاك همان مراجعه به كشيشان گذشته است؟ حال آنكه در اين زمان بااصلاحات دينى آنها زير سؤال رفته بودند. از اين رو، ماكياول مطلب ديگرى را پيشنهاد مىنمايد و آن اينكه آنچه بنده خدا را راضى مىكند؛ خداوند را هم راضى مىكند زيرا خشنودى بنده در خشنودى خداوند خلاصه مىشود. اين، سرآغازدین سكولاريسم در قالب نوین است؛ بدين معنا كه «خدامحورى» به اومانیسم و «انسان محورى» تبديل مىگردد و آنچه در انسان محك و معيار است، عقل مىباشد. بنابراين، ايمان به «اصالت عقل» در فردگرايى به جاى ارزشهاى كليسايى شكل مىگيرد.
مونتنى (۱۵۹۲ -۱۵۳۳) که احیا کننده مکتب «شک» در عصر جدید است، بر صحت گواهى حواس وخردخط بطلان مىکشد و در هر دو تشکیک مىکند[۷].مونتنى مىگوید: اعتقاد به نادانى یکى از زیباترین و مطمئنترین جلوههاى قضاوت بهشمار مىرود. در بیشتر نوشتههاى او، طبیعتگرایى و احیاى شکاکیتبه چشم مىخورد.[۸]
فرانسیس بیکن (۱۶۲۶-۱۵۶۱) متعلق به سده هفدهم است. شکوفایى جریان تجربهگرایى انگلستان و مذهب عقلایى در این سده رخ داد. بیکن نماینده مکتب تجربهگرایى و رنه دکارت بنیانگذارمکتب عقلگرایى است که هر دو مکتب بر ویرانههاى فلسفه قرون وسطى بنیان نهاده شدهاند.
بیکن روش تجربى را به کار بست و معتقد به مذهب طبیعى در قبال مذهب مبتنى بر وحى بود. او در مذهب طبیعى، همچون دیگر رشتههاى علمى، تجربه را روا مىدانست و مذهب وحیانى را چون از حوزه حس و تجربه خارج بود، رها کرد. بیکن در پى علمى بود که در جامعه کاربرد داشته باشد و بتوان به وسیله آن به قدرت رسید؛ همان اندیشهاى که زیربناى فکرى بیشتر اندیشمندان این دورهاست. [۹]
جریان تجربهگرایى، عقلگرایى و شکگرایى در قرن هفدهم و قرون پس از آن تداوم پیدا کرد. جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴ م) با جدایى سلطه دنیایى از سلطه کلیسایى و منع کلیسا از دخالت در سیاست، گامى استوار به سوى سکولاریسم برداشت. جان لاک چون فیلسوف اصلی لیبرالیسم سیاسی است در اولین تعریف از سکولاریزاسیون حدود و اختیارات کلیسا و دولت را تعیین می کندو حقوق و اختیارات آنها را از یکدیگر متمایز می کند او می گوید قلمرو دولت شامل امور مربوط به مالکیت و زندگی در بعد دنیوی و مادی، و قلمرو کلیسا در امور معنوی درونی است دولت نباید در امور مربوط به اعتقادات درونی افراد دخالت کند.
جان لاک در رساله ای مسیحی کردن اجباری را در هر کجا محکوم می کند .بهطور کلى، در قرن هفدهم، کلیسا خطر افکار آزادىخواهان را احساس کرد و خواهان مقابله شدید با آن شد. این مطلب منجر به اعدام برخى از نویسندگان و تصویب قانونى در سال۱۷۵۷ مبنى بر تعقیب و اعدام مؤلفان گردید، اما با انقلاب فرانسه این قانون لغو شد. در یک کلام، در این قرن، در حوزه سیاست و نظریهپردازى سیاسى، مبانى ماوراى طبیعى و لاهوتى قطع شد. این امر ناشى از مجادلات دینى و فرهنگى بود. مادىگرایى و عقلمدارى دو ویژگى مهم جو سیاسى این قرن بود که به واسطه تجدید نظر در آثار افلاطون و رواقیان به دست آمده بود[۱۰].
دین سکولاریسم در قرن نوزدهم تداوم یافت و شفافتر و منسجم تر گردید. برخى از نظریهپردازان مهم در این زمینه عبارتند از: داروین که انتشار نظریاتش در جهان اسلام موجى از تعارضات فکرى ایجاد کرد. داروین (۱۸۰۹-۱۸۸۲ م) کتاب تکامل انواع را در سال۱۸۵۹ م ارائه و نظریه معروف خود درباره انسان را مطرح کرد و واکنشهاى متعددى در جهان اسلام به دنبال داشت.
آگوست کنت (۱۸۰۴-۱۸۷۲ م) از دیگر نظریهپردازان رهیافت اومانیسم است. وى حیات بشرى را به سه مرحله تقسیم کرد و دین را متناسب با مرحله ابتدایى حیات بشر دانست و مرحله سوم را، که امروزه در غرب سیطره یافته است، متکى بر روش علمى انگاشت که دین خدا در آن جایگاهى ندارد.
هگل از واژه سکولار استفاده نمی کند بلکه از واژه(verweltichuny) استفاده می کند که به معنای دنیایی شدن است . تز اصلی او این است که نصرانیت رسمی در کالبد کلیسا قدرت دنیایی و ایجاد دنیا بوده است نه قدرت معنوی. نیوباخ (۱۸۰۴-۱۸۷۲م) یکی از مهمترین سازمان دهنده های دین سکولاریسم است. وى به طور صریح، مدعى است که محور دین خدا نیست، بلکه انسان است و دین ساخته و پرداخته دست انسان مىباشد. اما در حیوانات دیگر چنین قدرتى یافت نمىشود. تنها امتیاز انسان نسبتبه حیوانات دیگر برخوردارى از عقل، اراده و محبت و هدف خلقت، کمال بخشیدن بدانهاست.
مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) از دیگر نظریهپردازانى مىباشد که به شدت از باخ متاثر است. وى باخ را مارتین لوتر دوم مىداند که انسانها را از وهم خداپرستى نجات داد. مارکس با هدف الغاى دین آسمانی – نه جدایى دین آسمانی از سیاست – جامعه بشرى را به انهدام دین آسمانی کشاند. وى اعلام کرد که «دین افیون ملتهاست.» در تداوم نگرش مارکسیستى، مارکسیسم – لنینیسم در بخشى از اروپا به عنوان آیینى جدید جایگزین مسیحیت گشت. کلیه دول مارکسیستى مبتنى بر سکولاریسم الحادى بودند و در کشورهایشان، بر اساس قوانین داخلى، گروههاى مذهبى آزادى دینى نداشتند[۱۱].
مارکس در سال ۱۸۴۲ در سالنامه های فرانسوی و آلمانی مطرح می شود و بر فلسفه هگل انتقاد وارد می کند . مارکس بر ایده آلیسم هگل انتقاد می کند و بر ماتریالیسم تاریخی تاکید می کند . مارکس در عصر مدرن سیاست و دولت نیز نقد می کند وآنرا موجب از خود بیگانگی می داند . در رابطه با دین و مذهب آسمانی او معتقد به از خود بیگانگی انسان است .
هدف اساسی مارکس بررسی و مطالعه میان شرایط اقتصادی ( زیربنا ) و نظام هنجاری ( روبنا ) می باشد و این را یک رابطه دیالکتیکی می داند به آن معنا که شرایط اقتصادی تعیین کننده افکار ، عقاید و شعور اجتماعی است بر خلاف هگل که فکر و ایده را مقدم می داند مارکس معتقد است اساس هر جامعه را شیوه تولیدی آن تشکیل می دهد و روابط تولیدی، ساخت اقتصادی هر جامعه را شکل می دهد و حقوق و اخلاق و هنر و مذهب رو بنا هستند .بدین ترتیب می توان از زمان مارکس فرآیند سکولاریزاسیون را زمان نقد مدرنیته سرمایه داری و گذر از آن دانست و به معنای خاص کلمه دوره نوین سکولاریسم واقعی دانست .
این رهیافت سکولاریسم در قرن بیستم همچنان تداوم یافت. فروید (۱۹۳۹ -۱۸۵۶) با نگرش روانشناختى، دیدگاه باخ و مارکس را تکمیل کرد. از نظر او، همانگونه که کودک در دوران طفولیت محتاج پدرى است که از او حمایت و نگهدارى کند، در دوران جوانى و پیرى نیز محتاج پدر آسمانى است. از اینرو، مسالهاى به عنوان دین [ آسمانی ] و خدا را اختراع نموده است. از دیگر فلاسفه این قرن فیخته ( ۱۹۰۰- ۱۸۴۴) بود که ملحد و منکر وجود خداوند بود. جان پل سارتر (۱۹۸۰- ۱۹۰۵) نیز از فلاسفه این سده به شمار مىآید که همچون فیخته منکرخداوند بود و ادعا مىکرد که انسان در سایه اختیار و آزادى، جوهر وجودى خود را به تعالى مىرساند.[۱۲]
[۱] . صعب، پیشین، ص۸۶
[۲] همان ص۸۶
[۳] گائتانا موسکا و گاستون بوتو، تاریخ عقاید و مکتب های سیاسی، ترجمه حسین شهیدزاده، تهران، مروارید، ۱۳۷۰، ص ۱۱۴
[۴] برتراند راسل، پیشین، ج ۲، ص ۶۸۰
[۵] محمد جواد نوروزی ،مبانی فکری سکولاریسم، فصلنامه معرفت ۱۳۷۶ ص ۲۲
[۶] آدى، سیر فلسفه در اروپا، ج ۲، ص۱۷۷
[۷] آندره کرسون ، فلاسفه بزرگ، ترجمه کاظم عمادى، تهران: صفىعلى شاه،چاپ چهارم ۱۳۶۳ ج ۱، ص۵۰۹
[۸] آدى، پیشین، ص۱۸۷
[۹] همان ص۱۹۶
[۱۰] ملحم قربان ، قضایا الفکر السیاسى: الحقوق الطبیعى، بیروت ، موسسة الجامعیة للدراسات و النشر ،۱۹۸۳، ص ۴۲
[۱۱]ادیب صعب ، پیشین، ص۹۷ – ۱۰۰
[۱۲] همان