مدرنیسم و تجربه دینی(۳۹)
بر گرفته از کتاب روابط متقابل اسلام و دین سکولاریسم
مؤلف: ابوحمزه المهاجر هورامی
- تجدد و مدرنيسم [۱]
انقلاب صنعتى اروپا، چهره جامعه را متحول كرده بود و همه چيز براى انسان با چهره نوينى ظاهر مىشد. با پيشرفت حيرتانگيز علوم تجربى رنسانس خود را در قله كاميابى نسبت به انسان دوره قبل مىديد و خود را از تعلقات سنت رها مىيافت. تجدد و مدرنيسم، نگاه انسان به دين را متحول مىكرد، انسان پيشين كه در محروميت مادى به سر مىبرد با كاميابى خود در اين دنيا، خوشبختى خود را در اين دنيا يافت و ديگر به وعدههاى خوشبختى شریعتهای آسمانى در جهان ديگر بهاى لازم را نمىداد.
به تعبير باربور: «تصور مىكردند كه علم و پيشرفت مادى، خود به خود خوشبختى و فضيلت به بار مىآورد، انسان مىتوانست بهشت را براى خود بر روى زمين بسازد.»[۲] انسان متجدد خود را به دوره جديد متعلق مىدانست و لذا به عنوان كالاى دوره كهن و ما قبل تجدد مى نگريست كه در زعم وى، انسان متجدد نبايد خود را بدان ملزم نمايد[۳].
دئيستها كه پيشتر از آنها سخن گفتيم، منكر نبوت بودند – با تمسك به دوره تجدد، اصول و عقايد و شعاير دينى را به بهانه اينكه با روحيه جديد نمىخواند، مشكوك و بىاعتبار نشان دادند[۴]. «همين ديدگاه برخى غرب زده هاي جوامع مسلمين را معتقد ساخت كه اگر شرقى مىخواهد متمدن شود، بايد از فرق سر تا ناخن پا فرنگى شود، خطش خط فرنگى، زبانش زبان فرنگى، طرز لباس پوشيدنش همان طرز لباس پوشيدن فرنگى، آدابش، مراسمش، تشريفاتش، ادبياتش، عقايدش، فلسفهاش، هنرش، اخلاقش ،همه فرنگى شود.»[۵]
- تجربه دينى
يكى از مبانى سكولاريسم كه نصرانیت را از عرصه اجتماع به شكل فردى و قلبى تنزل داد، رهيافت جديد در تفسير گوهر دين بود. بنابراين تفسير، گوهر دين امر قلبى، احساسات درونى و به تعبير فنى «تجربه دينى» و «مواجهه با امر قدسى» است.
رويكرد فردى و روانشناسى به دين از سدههاى هفدهم و هيجدهم شروع شده بود كه از مهمترين
طراحان آن، مىتوان ويليام جيمز و شلاير ماخر را نام برد.[۶] اختصاص ديانت به تجربه و شهود دينداران، ناديده انگارى بُعد معرفتى و در نتيجه قداست زدايى از آموزههاى دينى است. اين قرائت از دين آسمانی، حتى با ديانت نصرانیت سر ناسازگارى نداشت.
چنان كه كاپلستون مىنويسد: «پارسا مذهبى (پيتيسم جنبشى بود كه در اواخر قرن هفدهم در كليساى لوتر پديد آمد، هر چند به حق نمىتوان گفت كه پارسا مذهبى دين را به احساس صرف تقليل مىداد، ولى در هر حال هيچ همدلى با مابعدالطبيعه يا الهيات نداشت، بلكه بر ايمان شخصى و زندگى درونى تأكيد مىورزيد».[۷]
به دليل هجمههاى مختلف مخالفان نصرانیت سنتى به دين آسمانی و رواج الحاد در جهان غرب، كليسا به مرور به رويكرد فوق راضى شد؛ چرا كه براى نجات اصل ديانت، به حد اقل آن بسنده كرد. لذا در ميان طرفداران تجربه گرايان دينى، نصرانیان سنتى متعددى يافت مىشود.
[۱]Modernism
[۲] ایان باربور ، علم و دين، ص ۷۹
[۳] پل ويلم ژان ، جامعهشناسى اديان، ص ص ۱۳۲-۱۳۳
[۴] ایان باربور ، پیشین ، ص ۷۷
[۵] مرتضی مطهری ، نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير، تهران ، صدرا ۱۳۶۸ ، ص ۲۵
[۶] فردريك كاپلستون ، تاريخ فلسفه، ترجمه داريوش آشورى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى و سروش، ۱۳۷۵ ج ۷، ص ۱۵۶،
[۷] همان