مولوی عبدالحمید زاهدان مشروعیت ساز سکولاریسم یا ابزار مدیریت جریان مخالف نظام ایران در بلوچستان(۱)

مولوی عبدالحمید زاهدان مشروعیت ساز سکولاریسم یا ابزار مدیریت جریان مخالف نظام ایران در بلوچستان(۱)

به قلم: براهندک بلوچ

با آنکه شک ندارم مولوی عبدالحمید مدیر و امام جمعه اهل سنت مسجد مکی زاهدان خود را یکی از سربازان نظام ایران می داند و تمام تلاش او بر این است که بلوچهای حنفی را به مشارکت در بخشهای مختلف اداری و نظامی و امنیتی  ایران تشویق و ترغیب کند و رهبر ایران را نیز رهبر تمام مسلمین شیعه و سنی می داند و… با این وجود متناسب با شرایط حاکم بر جامعه، و جهت مدیریت افکار عمومی طیف مخالف و عوام سخنانی را بر زبان می راند که به نظر بنده این سخنان تنها مصرف رسانه ای و موقت و ابزاری جهت مدیری این طیف و مراحل گذار ندارند بلکه با تاثیراتی که بر جامعه می گذارد به نحوی طیفی از جامعه را در نهایت نه تنها از نظام حاکم بر ایران بلکه از خود اسلام و شریعت گرائی جدا می سازد و آشکارا، مدیریت شده یا ندانسته، برای این طیف و حرکت به سوی سکولاریسم مشروعیت سازی هم می کند.

به عنوان مثال شما به سخنان مولوی عبدالحمید اسماعیل زهی در همایش تجلیل از فعالان ستاد انتخاباتی روحانی سال ۹۶ دقت کنید که می گوید: ” خواسته ی اهل سنت این است که ایران مطرح بشه، وطن مطرح بشه، مذهب مطرح نشه، دین بین ما و بین الله تعالی است”

صرف نظر از آنکه این مولوی مسجد مکی با چه حقی از جانب اهل سنت ایران صحبت می کند و چه عواملی او را وسوسه کرده است که خیال کند سخنگوی اهل سنت ایران است؟، فقط دقت کنید آیا این سخن، درخواست اصلی سکولارها و دموکراسی خواهان سکولار و ملی گرا نیست که می گویند دین اسلام امری شخصی بین الله و مردم است و نباید مذهب مطرح شود و تنها باید وطن و خاک مطرح شود؟ آیا این همان اسلام آمریکائی نیست که می خواهد مسلمین را به آداب طهارت و مسائل شخصی مشغول کند و در عوض مسائل حکومتی و اجرائی جامعه را به کفار سکولار جهانی و محلی بسپارد؟

سید قطب رحمه الله چه زیبا گفته است که  آب و خاک و علف تنها حیوانات را با هم متحد می کند بلکه تنها عقیده است که مسلمین را با هم یکی می کند و در جای دیگری می گوید: وقتیکه پیوند خویشاوندی میان محمدﷺ و خویشاوندانش گسسته شد، رابطه عقیده، مهاجرین و انصار را با هم پیوند داد و این پیوند، مسلمانان عرب و برادرانشان «صهیب رومی» و «بلال حبشی» و «سلمان فارسی» را باهم ربط داد و تعصّبِ قبیله و تعصّبِ نژاد و تعصّبِ وطن جملگی ناپدید گشتند و پیامبرخداﷺ بدانها فرمود: «دعوها فإنها منتنه: آنها را فروگذارید چون گند و مُتعفّن هستند و به آنها فرمود: «از ما نیست کسی که با تعصّب بمیرد» و بدین ترتیب، عمر این تَعفّن یعنی تَعفّن تعصّبِ خویشاوندی به سر رسید و این غرور یعنی غرور نژادی مُرد و این پلیدی یعنی پلیدی ملیّت زدوده شد و بشر به دور از تَعفّن گوشت و خون و آلودگی خاک و زمین، در فضای عطرآگین افق‌های بلند بیاسود. از آن روز دیگر وطن انسان مسلمان، خاک نبود بلکه وطن او «دارالاسلام» بود. یعنی دیاری که عقیده اسلامی بر آن حکم میرانَد و تنها شریعت خدا درآن اجرا میگردد و دیاری که فرد مسلمان در آن پناه میگیرد و به دفاع از آن می پردازد و در راه حمایت و گسترش دادن قلمرو آن به شهادت میرسد.”

پس مولوی گرامی این را بدان که تنها حیوانات هستند که بر اساس خاک و آب و علف با هم متحد می شوند و برای مومنین تنها عقیده و دارالاسلام مهم است. هویت یک مسلمان عقیده اسلامی اوست و وطن او نیز دارالاسلام که این دارالاسلام بر اساس قوانین شریعت الله بر اساس هر یک از مذاهب اسلامی اداره می شود. این است مناط و معیار دارالاسلام یا دارالکفر بودن سرزمینی . یعنی حاکمیت یا عدم حاکمیت قوانین شریعت الله .

در این صورت هر کسی که با نام اسلام و مذهب به سکولاریسم و دموکراسی سکولاریستها دعوت می دهد و یا افکار و جامعه را به آن سو هدایت می کند در واقع برای تشکیل دارالکفر به جای دارالاسلام تلاش و زمینه سازی و مشروعیت سازی می کند و این تنها صفت دارودسته ی منافقین و «ضالین» است نه صفت مومنین و «انعمت علیهم».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *