«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (۱۵)
بسم الله و الحمد لله، اما بعد:
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
یکی از مشکلات جنبش بیداری اسلامی یکی دو قرن اخیر- از الجزائر و نیجریه و غرب اسلامی بگیر تا شرق اسلامی و اندونزی و مالزی و غیره – این است که اکثریت «رهبران میدانی» دعوت و جهاد میان فرقه های معروف به اهل سنت خارج از طبقه ی اهل فقه و مُلاها و شیوخی بوده اند که به صورت سنتی بر مفاهیم اهل سنت و جماعت آگاهی داشته باشند، اکثراً یا معلمین و کارمندان و نظامیان حکومتی بوده اند و یا تحصیلات آکادمیک دانشگاهی غیر از فقه اسلامی داشته اند و داشته های آنها در دعوت و جهاد بیشتر بر اثر مطالعات شخصی و نیاز روز آنها بوده است به همین دلیل بدون آنکه بخواهند، افکار مختلفی غیر از منهج اهل سنت و جماعت وارد منهج دعوت و جهاد آنها شده است و این عزیزان دارای اشتباهات بیشتری به نسبت اهل دعوت و جهاد در قرون گذشته چون عبدالله بن مبارک و شافعی و حنبل و حنفی و مالک و سجاد و جعفر صادق و غیره هستند.
البته نفوذ افکار مختلف در منهج اهل سنت امر جدیدی نیست، امام نووی می گوید که در کتب فقه بعضی از شافعی ها آمده است که حاکم به خاطر فسق غیر مکفره عزل می شود اما این سخن از سوی معتزله به مذهب شافعی سرایت کرده و مخالف با اجماع اهل سنت است و تنها بر علیه حاکمی که کفر بواح و صریحی انجام داده باشد قیام می شود. دلیل این مخالف و حرام بودن قیام علیه حاکم جائر و ستمگر اهل فسق را نیز بیان می کند: مَا يَتَرَتَّبُ عَلَى ذَلِكَ مِنَ الْفِتَنِ وَإِرَاقَةِ الدِّمَاءِ وَفَسَادِ ذَاتِ الْبَيْنِ فَتَكُونُ الْمَفْسَدَةُ فِي عَزْلِهِ أَكْثَرَ مِنْهَا فِي بَقَائِهِ.[۱] آنچه به خاطر قیام بر علیه این حاکم مسلمان جائر و کنار زدن آن از فتنه ها و ریخته شدن خونها و فساد میان مسلمین به وجود می آید مفسده اش بیشتر از ماندن چنین حاکم مسلمان جائری است. یعنی این حاکم اهل فسق و جائر بد است اما آنچه جایگزین این می شود بدتر است، به همین دلیل این بدی که وجود دارد را جهت پرهیز از بدتر تحمل می کنیم. حالا اگر آنچه که جایگزین شد بهتر بود چه؟ هر تولدی دارای مرحله ای گذار از درد و اذیت و آزار و خونریزی است؛ اگر انقلاب و قیام مثل تولد یک نوزاد در مسیر صحیح آن قرار گرفته باشد مبارک است اما اگر در مسیر تولید فتنه و تبدیل شدن آن به قتال الفتنه و جنگ مسلحانه منتهی به فتنه و هرج و مرج قرار بگیرد نامبارک و مذموم است و باید از آن پرهیز شود. اینجاست که به مساله ی امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی می رسیم.
قاعده و اصل برخورد با منکرات در هر سطحی این سخن رسول الله صلی الله علیه وسلم است که می فرماید:
- مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، هر کس از شما منکری را دید آن را با دست تغییر بدهد،
- ۲- فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، اگر با دست نتوانست با زبان آن را تغییر بدهد،
- ۳- فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ[۲]. اگر با زبان نتوانست با قلبش آنرا تغییر دهد، این ضعیفترین مرحلهی ایمان است.
این امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یکی از محافظت کننده های ایمان، بر مسلمین جهت حمایت از شریعت اسلام واجب شده است، که هم در قالب فردی انجام می شود و هم به صورت گروهی و در قالب «امت»ی واحد که باز قالب فردی به نحوی از سوی قالب «امت» تغذیه و مدیرت وهدایت می شود.
در قالب فردی لقمان به پسرش سفارش می کند: یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاةَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَکَ إِنَّ ذَلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (لقمان/۱۷) ای پسرم نماز را برپا دار، و به کار نیک دستور بده و از کار بد نهی کن، و در برابر مصائبی که به تو میرسد شکیبا باش. اینها از کارهای (اساسی و مهمّی) است که باید بر آن عزم را جزم کرد و ثبات ورزید.
البته برای « الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ » هر شخص مومنی که می خواهد این عمل صالح بزرگ را انجام دهد چه در قالب فردی اقدام کند یا در قالب گروهی و «امت» چنین سفارشی صدق می کند و باید ضمن توصیه به حق « وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ»، اهل صبر « وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(عصر/۳) هم باشی. در قالب فردی مثلاً شما خانواده ات یا دوستانت یا همکارانت یا … را به اندازه ی توانائی که داری امر به معروف و نهی از منکر می کنی که معمولاً هر کدام دیپلماسی خاص خودشان را دارند؛ در قالب «امت» و جمعی نیز الله تعالی می فرماید:
- وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . (آل عمران /۱۰۴) باید از میان شما امتی باشند که به الخیر (که اسلام است) دعوت کنند و امر به معروف(دستور به اجرای امور شرعی شناخته شده در اسلام) و نهی از منکر(جلوگیری از اموری که بر اساس شریعت الله حرام و ممنوع هستند) نمایند، و آنان خود رستگارند.وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ (آل عمران/۱۰۵) و مانند کسانی نشوید که متفرق و پراکنده شدند و دچار اختلاف شدند (آن هم) پس از آن که نشانههای روشن (پروردگارشان) به آنان رسید، و ایشان را عذاب بزرگی است.
- کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ (آل عمران/۱۱۰) شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمایید و به الله ایمان دارید. عمر بن خطاب در تفسیر این آیه می گوید: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُوْنَ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ، [أنْ يَكُوْنَ مِنْ تِلْكُمُ الايَه] فَليُؤَدِّ شَرْطَ اللهِ فِيْهَا.[۳] کسیکه راغب است و می خواهد جزء این امت محسوب شود (و از جمله آن كسانى باشد كه در آيه ذكر شده اند) پس شرط خداوند متعال در این خصوص( که امر به معروف و نهی از منکر) است را بایستی محقق کند.
در امر دعوت علاوه بر جنبه ی فردی آن، باید در قالب «امت» نیز جمعی شکل بگیرند و به صورت جمعی و یکپارچه به این وظیفه بپردازند؛ علاوه بر این، منکراتی حقوقی و پزشکی و صنعتی و تجاری و رسانه ای و فرهنگی و هنری و غیره وجود دارند که تنها در قالب «امت»های کوچک و بزرگ می توان آنها را از بین برد. به عنوان مثال برای از بین بردن آنها باید در چارچوب قانون اساسی حاکم بر الجماعة و دارالاسلام یک سندیکا یا ان جی او یا موسسه و حلف تشکیل داد.
رها کردن این مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر از سوی بنیاسرائیل باعث نفرین کردن آنها از سوی پیامبرانشان شد چنانچه الله تعالی می فرماید: لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ* كَانُوا لَا يَتَنَاهَوْنَ عَنْ مُنْكَرٍ فَعَلُوهُ ۚ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ (مائده/۷۸-۷۹) کافران از بنیاسرائیل بر زبان داوود و عیسی پسر مریم لعن و نفرین شدهاند. این بدان خاطر بود که آنان پیوسته سرکشی میکردند و از حدّ میگذشتند. آنان از اعمال زشتی که انجام میدادند دست نمیکشیدند و همدیگر را از زشتکاریها نهی نمیکردند و پند نمیدادند. و چه کار بدی میکردند! (چرا که دستهای مرتکب منکرات میشدند و گروهی هم سکوت مینمودند، و بدین وسیله همه مجرم می شدند).
در هر دو قالب فردی و گروهی معمولاً امر به معروف و نهی از منکر، هم «زمانبر» است و طبعاً نیاز به صبر دارد و هم گاهاً همراه «اذیت و آزار اطرافیان و افراد جامعه» است که باز اینهم نیاز به صبر دارد، به همین دلیل الله تعالی مومنین را به صبر توصیه می کند و می فرماید: وَالْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ* إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ (عصر/۱-۳) سوگند به زمان، براستی که انسان در زیان است، مگر کسانی که ایمان میآورند، و کارهای شایسته انجام می دهند، و به حق سفارش میکنند(و خودشان نیز سفارش به حق دیگران را می پذیرند)، و به صبر توصیه مینمایند (و خودشان نیز اهل صبر هستند و توصیه ی به صبر دیگران را می پذیرند).
بر اساس : الدِّينُ النَّصِيحَةُ. قُلْنا: لِمَنْ؟ قالَ: لِلَّهِ ولِكِتابِهِ ولِرَسولِهِ ولأَئِمَّةِ المُسْلِمِينَ وعامَّتِهِمْ.[۴] «دین سراسر نصیحت است»، گفتیم: ای رسول الله برای چه کسانی؟ فرمود: «برای الله و کتابش و رسولش و ائمه مسلمین و عامه مسلمانان»؛ بخشی از این امر به معروف و نهی از منکر، رهبریت و مسئولین الجماعه و نهادهای مختلف آن و حاکمیت را مورد خطاب قرار می دهد و به اصطلاح جنبه حکومتی دارد که مورد بحث ماست.
در احادیث دیگری آمده است که: بَايَعْتُ رَسولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عليه وسلَّمَ علَى شَهَادَةِ أنْ لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، وأنَّ مُحَمَّدًا رَسولُ اللَّهِ، وإقَامِ الصَّلَاةِ، وإيتَاءِ الزَّكَاةِ، والسَّمْعِ والطَّاعَةِ، والنُّصْحِ لِكُلِّ مُسْلِمٍ.[۵] بَایَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ عَلَى إِقَامِ الصَّلاَةِ، وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ، وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ.[۶]( با رسول الله بر شهادت به لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ، وأنَّ مُحَمَّدًا رَسولُ اللَّهِ و اقامهی نماز، پرداخت زکات و حرفشنوی و اطاعت و النُّصْحِ برای هر مسلمان بیعت کردم.) بَایَعْتُ رَسُولَ اللَّهِ عَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، وَأَنْ أَنْصَحَ لِکُلِّ مُسْلِمٍ[۷] (با رسول الله بر شنیدن و اطاعت کردن و نصیحت برای هر مسلمان بیعت کردم.)
النُّصْح در لغت یعنی خلوص و نقیض غِش است[۸] و در اصطلاح: نصیحت: یعنی دعوت به سوی آنچه در آن صلاح و خیر هست و نهی از آنچه که در آن فساد وجود دارد.[۹]
یعنی علاوه بر «بُنِيَ الإسْلَامُ علَى خَمْسٍ: شَهَادَةِ أنْ لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ وأنَّ مُحَمَّدًا رَسولُ اللَّهِ، وإقَامِ الصَّلَاةِ، وإيتَاءِ الزَّكَاةِ، والحَجِّ، وصَوْمِ رَمَضَانَ»[۱۰] اسلام برپنج (اساس و بنیاد) بنا شده است: برگواهی دادن به این که بجز الله دیگر معبود به حقی نیست و قطعا محمّد فرستاده الله است، و برپائی نماز، و پرداخت زکات، وحج و روزه رمضان، که ارکان اسلام هستند این مومن به صورت مشخص بر شنیدن و اطاعت کردن و نصیحت کردن تمام مسلمین نیز بیعت داده است.
یا می بینم که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر شخصی چون جریر بن عبدالله در قبول بیعتش شرط می گذارد. عبدالله بن جریر می گوید: نزد رسول الله رفتم و گفتم: ای رسول الله میخواهم با شما بر اسلام بیعت کنم: أُبَایِعُکَ عَلَى الإِسْلاَمِ. پس برای من شرطی قرار داد (که آن هم): «وَالنُّصْحِ لِکُلِّ مُسْلِمٍ» برای هر مسلمانی النُّصْحِ باشم. پس من هم طبق این شرط بیعت کردم. فَبَایَعْتُهُ عَلَى هَذَا.[۱۱]
پس رهبر الجماعة و امیر می تواند جهت گرفتن بیعت بر اسلام از دیگران بر اساس توانائی هایی که در شخص دیده است شرط بگذارد که به شرطی از تو بیعت بر اسلام می گیرم که علاوه بر آن بر نصیحت تمام مسلمین نیز بیعت دهی؛ البته خود شخص هم می تواند بر اساس توانائی هائی که در خود می بیند بر موارد مختلف شرعی بیعت بدهد و بیعت در این زمینه ها انواع مختلفی دارد چنانچه الله تعالی می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَن لَّا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئاً وَلَا یَسْرِقْنَ وَلَا یَزْنِینَ وَلَا یَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (ممتحنه/۱۲)
ای نبی، زمانی که زنان مؤمن ، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که : چیزی را شریک الله نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشان را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده ایشان نیست، و در معروف ( اموری که توسط شریعت الله شناخته شده اند) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از الله آمرزش بخواه . مسلّماً الله آمرزگار و مهربان است.
در این آیه ی مبارک دو نکته ی مهم مرتبط با بحث ما برجسته شده اند:
- الله متعال اطاعت از رسول الله صلی الله صلی الله علیه وسلم را مشروط به معروف بودن آن کرده است؛ به قول ابن زید : فكَيفَ يَنبَغي لأحَدٍ أن يُطاعَ في غَيرِ مَعروفٍ، وقدِ اشتَرَطَ اللَّهُ هذا على نَبيِّه؟[۱۲] چگونه سزاوار است برای هیچ کسی در غیر معروف اطاعت شود در حالی که الله این شرط را بر پیامبرش قرار داده است؟ امام مجتهد أبو الحسن عماد الدين اهل طبرستان و مدرس مدارس نظامیه در قرن پنجم و معروف به إلْكِيَا الهرَّاسي می گوید: این اطاعت از معروف متعلق به تمام طاعات الله تعالی است، الله تعالی می داند که پیامبر صلی الله علیه وسلم غیر از معروف به چیز دیگری دستور نمی دهد و این را شرط کرده است که اگر آنها را به معروف امر کرد از او سرپیچی نکنند؛ تا اینکه هر کسی که در اطاعت حکام و صاحبان قدرت است اگر چنین صاحب قدرتی در اطاعت الله تعالی نیست او مجوز مرخص شدن و دوری از اطاعت این حاکم و صاحب قدرت را داشته باشد. اگر در اطاعت از خیر العالمین شرط قرار داده شده است که باید به معروف دستور دهد به این معنی قولش صلی الله علیه وسلم است که:لا طاعةَ لِمَخلوقٍ في مَعصيةِ الخالِقِ.[۱۳] اطاعتی از مخلوق در سرپیچی و گناه از دستورات الله وجود ندارد.
- شخص می تواند بر مسائل شرعی متعدد و زیادی بیعت بدهد اما این بیعتها هرگز نمی تواند جایگزین بیعت بر اسلام و بیعت با امام الجماعة شود چیزی که دارودسته ی منافقین در طول تاریخ سعی در جایگزین کردن بیعتهای مختلف به جای بیعت با الجماعة داشته اند و برای خود امراء و خلفاء و غیره داشته اند.
نکته ی ریز در نصیحت کردن و امر به معروف مسئولین الجماعة و نقد قدرت حکومتی، تمرکز نصیحت کننده و امر به معروف و ناهی از منکر بر این است که باید بر اموری تمرکز کند که در حیطه ی کاری هر یک از این مسئولین است؛ یک حاکم و رهبر حیطه ی کاری و وظایف مشخص و خاص و تعریف شده ی خودش را دارد و یک استاندار و فرماندار و مسئول نظامی و استخباراتی و امنیتی و یک رئیس آموزش و پرورش و امور اقتصادی و انتظامی و راهنمائی و رانندگی و شهرسازی و… نیز وظایف مشخص و تعیین شده ای دارند که همگی این مسئولیتها در نظام حاکمیت الجماعة و دارالاسلام جا می گیرند و تعریف می شوند و به اصطلاح حکومتی هستند و شخص باید ضمن داشتن توانائی و تسلط بر مطلب، تابع روش و شیوه ی خاص شرعی امر به معروف و نهی از منکر در این زمینه خاص نیز باشد و در آن غل و غشی انجام ندهد چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: ثلاثٌ لا يُغِلُّ عليهِنَّ قلبُ مؤمنٍ [قلبُ مسلمٍ][۱۴]: النصيحةُ لله ولرسولِه ولكتابِه ولعامةِ المسلِمين.[۱۵] در جای دیگری باز رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: ثلاثٌ لا يُغِلُّ عليهنَّ قلبُ مسلمٍ [قلبُ امريءٍ مؤمنٍ] [۱۶] إخلاصُ العَمَلِ للّه ِ، ومُناصَحَةُ وُلاةِ الأمرِ، ولزومُ جَماعَةِ المُسلمينَ؛ فإنَّ دَعوَتَهُم تُحيطُ مِن وَراءِهِم.[۱۷] سه چيز است كه دلِ هيچ مومنی (و در لفظی دیگر دلِ هيچ مسلمانی) در آنها غل و غش و خيانت و ناراستى نمی کند(یعنی در آن سه چیز محال است غل و غش و خیانت کند): خالص گردانيدن عمل براى الله، نصیحت کردن مسئولین نهادهای مختلف جامعه، لزوم پیوستن و ملحق شدن به جماعت مسلمین …. پس نصیحت کردن شرعی مسئولین حکومتی و پایبند الجماعة شدن یکی از علائم سلامت قلب مومن و نشانه ای از میزان دوستی و خیرخواهی اوست. در نصیحت اخلاص وجود دارد، چرا؟ چون عبادت و احسان و دلسوزی و خیر خواهی است، به همین دلیل باید بدون غل و غش و ریاء تنها برای رضای الله و خدمت به بندگان الله باشد و از راههای هوای نفس – مثل عده ای که در قالب نصیحت، دیگران را با توهین و آبروربری ترور شخصیتی می کنند – به دور است. ناصح می گوید من تو را نصیحت کردم چه قبول کنی چه نکنی اجر من با الله است و من مسئولیت خودم را انجام داده ام و اگر قبول نکردی دیگر پشت سر تو عیبهایت را به مردم نمی گوید.
موردی که عده ای از عزیزان به آن توجه نمی کنند و برادران نامتعادل و نامیزان ما با پشتوانه ی جریان تبلیغی دارودسته ی منافقین داخلی و منافقین آشکار شده ی خارج از دارالاسلام و احزاب سکولار و مرتد خارج نشین و کفار آشکار اصلی مانع از انجام ان شده اند، دعا برای اصلاح و هدایت رهبر و امیر و حرکت رهبر به سوی خیر و عمل بر اساس آنچه الله به آن راضی است که جزو نصیحت امام و رهبریت محسوب می شود. دعا کردن برای رهبریت با دعوت کردن به سوی رهبریت دو چیز متفاوت از هم هستند؛ دعا به صورت شخصی با دعای بر منبر با هم فرق دارند که عده ای چون عزبن عبدالسلام مخالف دعا کردن بر منابر هستند.[۱۸]
در حالی که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای هدایت کفار دعا می کرد و دعای هدایت برای کفار هم بخشی از سیره ی رسول الله صلی الله علیه وسلم است چنانچه برای هدایت قبیله ی سکولار کافر دَوْس دعا می کند: اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَائْتِ بهِمْ.[۱۹] این انسانهای نامتعادل و نامیزان مسلمان معاصر ما دعای هدایت و خیر برای رهبر و مسلمین مخالف خود را نوعی جرم تلقی می کنند. پناه بر الله از اینهمه جهالت و بی بصیرتی و تعصب و کینه ی نابجا؛ جهالتی که ریشه در چنگ زدن به شبهات و عدم فهم و فقه صحیح مبانی شریعت دارد و تعصب و کینه ی نابجائی که ریشه در شهوات دارد، و شبهات با شهوات ریشه ی انحرافات و سرگردانی ها شده اند.
فضیل بن عیاض می گوید: لَوْ أَنَّ لِيَ دَعْوَةً مُسْتَجَابَةً مَا صَيَّرْتُهَا إِلَّا فِي الْإِمَامِ، اگر دعائی خیر داشته باشم که مورد پذیرش و قبول واقع شود آن را برای امام و رهبر انجام می دهم. به او گفته شد :ای ابوعلی این چگونه است؟ گفت:مَتَى مَا صَيَّرْتُهَا فِي نَفْسِي لَمْ تُجْزِنِي وَمَتَى صَيَّرْتُهَا فِي الْإِمَامِ فَصَلَاحُ الْإِمَامِ صَلَاحُ الْعِبَادِ وَالْبِلَادِ. زمانی که بر اثر این دعا در خودم تغییر و دگرگونی به سوی خیر رخ بدهد دیگر جزا و پاداشی نمی گیرم، اما زمانی که این تغییر و دگرگونی به سوی خیر در رهبر و امام رخ بدهد در این صورت صلاح و شایسته شدن رهبر و امام باعث صلاح و شایسته شدن بندگان و سرزمین است. امام عبدالله بن ابن مبارک ترکستانی پیشانی اش را بوسید و گفت: يَا مُعَلِّمَ الْخَيْرِ مَنْ يُحْسِنُ هَذَا غَيْرُكَ. [۲۰]
به نظر شما رهبر زمان فضیل بن عیاض چه کسی بود؟ هارون الرشید و شاهان ستمکار عباسی، قبل از این امام احمد بن حنبل هم می گوید: وإنِّي لأدعو لَه بالتسديدِ والتوفيقِ والتأييدِ في الليلِ والنَّهارِ، وأَرَى ذلكَ واجبًا علىَّ.[۲۱] و من در روز و شب جهت راستى و درستى و آشتی و پشتیبانی و حمایت برای رهبر دعا می کنم، و معتقد هستم این بر من واجب است.
به نظر شما رهبر الجماعة در زمان امام احمد بن حنبل چه کسی بود؟ هارون و بعد مامون و معتصم و واثق معتزلی که بدترین شکنجه ها را در حق او انجام دادند و بعد متوکل عباسی . همگی حکامی جائر و ستمکار که حتی امام احمد به صورت مطلق معتزلی ها که معتقد به خلق قرآن بودند را تکفیر کرده بود؛ باید بدانیم که «تکفیرِ مطلق، شاملِ تکفیر شخصِ معین نمیشود؛ مگر زمانی که شرایط یافت شده باشد و مانعی هم برای تکفیر وی نباشد».[۲۲]
این نشانه ی سلامت قلب این بزرگان و امامان اهل سنت و جماعت است در بیعتی که به این امام الجماعة داده اند و در اطاعتی که در غیر معصیت الله به این رهبران الجماعة و دارالاسلام داده اند.
با دقت در این حدیث «مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ» متوجه می شویم که اصل در تغییر منکر، به کارگیری دست و قدرت بدنی و نظامی شخصی یا حکومتی است و چنانچه شخص توانائی این کار را نداشت و زمینه ی های مناسب برایش فراهم نبود به مرحله ی دوم یعنی تغییر با زبان می رود «فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ» و با زبان و تبلیغ و جنگ نرم و استخباراتی سعی می کند با نصیحت و یا از کانال صحیح آن و توسط قدرت فردی یا اجتماعی یا حکومتیِ دیگران، این منکر را از بین ببرد، باز اگر در این مرحله هم توانائی لازم را نداشت به مرحله ی سوم می رود که پائین ترین مرحله است و به مبارزه ی منفی با منکر ختم می شود.
در دیپلماسی و روابط خارجی با دارالکفرها نیز اصل بر «میزان قدرت نظامی» است و چنانچه بعد از دعوت، کفار تابع شرایط مسلمین نشدند سعی می شود با دست و قدرت نظامی این حکام برداشته شوند؛ قطعاً در این جنگ میان الجماعة مسلمین با دارالکفرها، خون مومنین ریخته می شود و مسلمان کشته و شهید می شود که در واقع مومن بهترین مرگ را داشته و به آرزوی خود رسیده است؛ همچنین زمانی که حکام بر الجماعة دچار فساد و ظلم می شوند باز تبدیل به منکری می شوند که أصل و قدم اول برداشتن چنین منکری با دست است و قطعاً در این جنگ هم خون مسلمین توسط مسلمین ریخته می شود و این فرق دارد با ریخته شدن خون مسلمین توسط کفار؛ خون مسلمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: کُلُّ ذَنْبٍ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَغْفِرَهُ؛ إِلَّا الرجلَ یَمُوتُ مُشْرِکًا، أَوْ یَقتُلُ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا.[۲۳] در مورد هر گناهی امید است خداوند آن را ببخشد مگر مردی که بر شرک بمیرد و یا [گناه] مردی که مؤمنی را عمداً به قتل برساند. و باز می فرماید: مَنْ قَتَلَ مُؤْمِنًا فَاعْتَبَطَ بِقَتْلِهِ؛ لَمْ یَقْبَلِ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفًا وَلَا عَدْلًا.[۲۴] کسی که مؤمنی را بکشد و از قتل او (احساس ناراحتی نکند و) خوشحال شود، خداوند هیچ عمل او را [از نفل و فرض] قبول نمیکند.
در این صورت هرگز فراموش نکنیم که: قاعده، اصل و مبناء، حرام بودن جنگ بین مسلمین است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «إذَا الْتَقَى الْمُسْلمَان بسَيْفَيْهمَا فَالْقَاتلُ وَالْمَقْتُولُ في النَّار»[۲۵] هرگاه دو مسلمان با شمشيرهايشان(به قصد جنگ) روبه روي هم قرار گيرند قاتل و مقتول در آتش هستند.
این، «اصل و مبناء» میان مسلمین است و تنها با برهانی واضح و بینه ای آشکار می توان از این «اصل و مبناء» خارج شد و خون مسلمان حلال می شود که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:«لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ، يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَنِّي رَسُولُ اللهِ، إِلَّا بِإِحْدَى ثَلَاثٍ: الثَّيِّبُ الزَّانِي (زانٍ بعدَ إحصانِه[۲۶])، وَالنَّفْسُ بِالنَّفْسِ، وَالتَّارِكُ لِدِينِهِ (التارِكِ للإسلامِ[۲۷]) (ورجلٌ خرجَ مُحاربًا للهِ ولرسولِهِ ؛ فإنَّهُ يُقْتَلُ أو يُصْلَبُ، أو يُنْفَى من الأرضِ، أو يَقْتُلُ نفسًا فيُقْتَلُ بها[۲۸]) الْمُفَارِقُ لِلْجَمَاعَةِ»[۲۹] ريختن خون هيچ شخص مسلماني که گواهي مي دهد اله بر حقي جز الله وجود ندارد و من فرستاده ي الله هستم حلال نيست مگر به يکي از اين سه چيز: ۱ ـ مرد و زنی که ازدواج کرده باشند(چه الان متأهل باشند یا بیوه) که زنا بکند ۲ـ کسي که عمداً قتل نفس کرده باشد ۳ ـ کسي که دينش را ترک کرده و از جماعت جدا شود؛ که این عام است، یعنی شخص یا کلاً از دین اسلام و جماعت جدا می شود و به اصطلاح مرتد می شود، یا اینکه مثل خوارج و منافقین آشکارشده و مومنین اهل بغی از مفاهیم دین یعنی حاکمیت جدا می شوند و اطاعت خود را به این حاکمیت نمی دهند و به این شکل از الجماعة جدا می شوند و در کل مشمول تمام کسانی که: یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً (مائده/۳۳) می شود؛ چون تمام اینها بلا استثناء چند مفهوم یا تمام مفاهیم ۴گانه ی دین اسلام را کنار می زنند و همگی ترک سنت می کنند که ترک الجماعة است و از الجماعة جدا می شوند و این برای شخص مسلمان عین جنگ با قوانین شریعت الله و سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم و تلاش جهت گسترش فساد در زمین و بخصوص گسترش فساد در دارالاسلام است.
حالا اگر مسلمان به حکم ضرورت و اضطرار و در دفاع مشروع در برابر مسلمان ظالم و اهل بغی قرار گرفت باز«اصل و مبناء» بر نکشتن و تنها دفع شر او بدون کشتن است، به قول امام نووی: چنین شخصی ابتدا از چنین کاری نهی می شود، اگر دست برنداشت با او جنگ می شود، و اگر شرش تنها با کشتنش دفع می شود در این صورت کشته می شود.[۳۰]
امام ابوبکر رازی حنفی معروف به جصاص ( وفات۳۷۰ق) در مورد آیه ی: وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ (حجرات/ ۹) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری سرکشی و بغی و ستم کند، با آن دستهای که سرکشی و بغی و ستم میکند بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان الله برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. توضیحاتی داده است که به صورت مختصر بخشی از این دیدگاه شرعی ایشان را خدمت شما عرض می کنم.
امام جصاص می گوید: ظاهر آیه جنگ با گروه سرکش و اهل بغی را می رساند تا اینکه به حکم الله برگردد، و این در سایر موارد جنگ هم عمومی است، اگر با عصا و لنگه کفش و دمپایی به سوی حق برگشت دیگر از چیز دیگری (مثل شمشیر و غیره) استفاده نمی شود؛ اما اگر این اندازه کافی نبود با اسلحه و شمشیر با او جنگ می شود تا مفاد ظاهر آیه محقق شود، و برای هیچ کسی جایز نیست در حالی که شخص اهل بغی بر سرکشی خود اصرار دارد و به سوی حکم الله برنمی گردد تنها به جنگیدن با عصا و لنگه کفش اکتفا کند و اسلحه را کنار بگذارد؛ این یکی از مراحل امر به معروف و نهی از منکر است و رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است: مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ. هرکس از شما منکری را مشاهده نمود، با دستش، تغییر دهد. اگر توانایی آنرا نداشت، با زبانش تغییر دهد. و اگر این را هم نتوانست، با قلبش، تغییر دهد (مبارزه منفی کند) و این، ضعیفترین مرحلهی ایمان است.[۳۱]
پس رسول الله صلی الله علیه وسلم به نابودی و پاک کردن منکر با دست دستور داده است، و ظاهر حدیث پاک کردن و نابودی منکر با هر چیز ممکنی را می رساند… بعضی از انسانهای حقیر و فرومایه بر این باورند که جنگ با اهل بغی و سرکشان تنها با عصا و لنگه دمپایی است نه با اسلحه، و با اسلحه نمی جنگند، و در این زمینه به سبب نزول آیه استناد می کنند که بر قومی اهل بغی ناز شده که با عصا و لنگه دمپایی می جنگیدند.
این در مورد کسانی صدق می کند که بدون اسلحه بجنگند، الله تعالی به جنگ با اهل بغی و سرکشان دستور داده و جنگ ما را به عدم استفاده از اسلحه محدود نکرده است (اگر با عصا و دمپائی جنگیدند ما هم با همان وسیله با انها می جنگیم و زیاده روی نمی کنیم و اگر با اسلحه با ما جنگیدند ما هم با اسلحه با آنها خواهیم جنگید) همچنین علی ابن ابی طالب با گروه اهل بغی با اسلحه جنگید و به همراه او بزرگان صحابه و اهل بدر و کسانی که جایگاه آنها شناخته شده است بودند؛ و اینها در جنگ با اهل بغی صاحب حق بودند و حق با اینها بود و کسی با این سخن مخالفتی نکرده مگر همین گروه سرکشی که با علی جنگیدند و پیروان و طرفداران این گروه اهل بغی و سرکش.[۳۲]
علاوه بر این امام جصاص می گوید: اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم در واجب بودن جنگ با گروه اهل بغی و سرکش با اسلحه اختلافی ندارند، اگر این اهل بغی با چیز دیگری به سوی حق برنگردند؛ مگر نمی بینی که تمام آنها بر جنگ با خوارج یکی بودند؟ اگر معتقد به جنگ با خوارج نبودند و در برابر خوارج می نشستند، خوارج آنها را می کشتند و زنان و فرزندان آنها را به بردگی و کنیزی می گرفتند و آنها را ریشه کن و نابود می کردند. [۳۳]
امام نووی با فرض اینکه الجماعة و رهبر آن وجود دارد و کسی بر علیه این امام و رهبر و الجماعة مسلمین بغی و سرکشی می کند و جنگ منتهی به فتنه راه می اندازد در شرح مسلم می گوید: اکثر صحابه و تابعین و عموم علمای اسلامی می گویند: «باید در فتنه ها کسی که حق با او است را یاری کرد و در کنار او ایستاد»[۳۴] همچنانکه الله تعالی می فرماید: فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي (حجرات/ ۹) با آن دستهای که سرکشی و بغی و ستم میکند بجنگید، چنین دیدگاهی صحیح است و احادیثی هم مبنی بر عدم مشارکت در فتنه ها دلالت دارند بر فتنه ای صدق می کند که در آن صاحب حق آشکار نباشد یا دو گروه ظالم باشند که یکی از آنها دارای تأویل نباشد؛ اگر مثل آنچه که عده ای از گذشتگان می گویند (دست از همه چیز کشید و نشست و نظاره گر شد) فساد ظاهر می شود و دست درازی اهل بغی و اهل باطل بیشتر می شود. [۳۵] یعنی احادیثی که سفارش به نشستن و عدم مشارکت در جنگ میان مسلمین را دارد به دلیل ضعف در مسائل جنگی و نداشتن شرایط نظامی لازم و کافی و همچنین به دلیل عدم آگاهی بر صاحب حق است و نمی دانیم حق با کدام یک است.
ابن حجر در فتح الباری می گوید: وَذَهَبَ جُمْهُور الصَّحَابَة وَالتَّابِعِينَ إِلَى وُجُوب نَصْر الْحَقّ وَقِتَال الْبَاغِينَ، جمهور صحابه و تابعین معتقد به واجب بودن یاری و پشتیبانی حق و جنگ با سرکشان و اهل بغی هستند، و این اصحاب و تابعین احادیث موجود (در مورد عدم قتال و پرهیز از جنگ با مسلمین را) عَلَى مَنْ ضَعُفَ عَنْ الْقِتَال أَوْ قَصَرَ نَظَرُهُ عَنْ مَعْرِفَة صَاحِب الْحَقّ، بر ناتوان بودن از جنگیدن یا بر ناتوانی دیدگاه از شناخت صاحب حق حمل می کردند.[۳۶] یعنی این احادیث در مورد کسانی است که نه از لحاظ نظامی و جنگی توانائی و شرایط جنگی دارند و نه توانائی شناسائی صاحب حق را دارند.
از خُزيمة بن ثابت روایت است که در جنگ بین علی و معاویه حاضر شد اما نجنگید، زمانی که عمار کشته شد و بر اساس حدیث «تَقْتُلُ عَمَّارًا الفِئَةُ الباغِيَةُ»[۳۷] عمار توسط گروه باغیه و سرکش کشته می شود، مشخص شد که معاویه و اصحابش گروه اهل بغی هستند شمشیر کشید و بر علیه آنها جنگید. [۳۸] البته با استناد به حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که می فرماید: تَقْتُلُهُمْ أَوْلَى الطَّائِفَتَيْنِ بِالْحَقِّ.[۳۹]آنان (خوارج) را گروهی میکشند که به حق سزاوارتراند، واضح است که سزاوار به حق الجماعه ای بود که علی ابن ابی طالب رهبریت آن را داشت نه فرقه بازها و جدا شده های از الجماعة.
الله تعالی می فرماید:وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ (حجرات/۹) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید . اگر یکی از آنان در حق دیگری بغی وستم و تعدی ورزد (و صلح را قبول نکند) ، با آن دستهای که بغی و سرکشی میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان الله برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. به همین دلیل می بینیم که افرادی چون سعد بن ابی وقاص از اینکه در کنار الجماعة و علی ابن ابی طالب خلیفه ی راشد بر علیه اهل بغی نجنگیده بودند اظهار پشیمانی می کنند؛ چون اینها به نسبت الجماعة در این صفت جدائی از الجماعة غیر خودی بودند و باید با این صفت اهل بغی همچون غیر خودی برخورد شود. این مخالفین فکری چه زمان از ما و از الجماعة ی مومنین جدا می شوند و در این صفت جدائی از الجماعة همچون غیر خودی با آنها برخورد می شود؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: مَن حَمَلَ عليْنا السِّلاحَ فليسَ مِنَّا.[۴۰] کسی که بر علیه ما اسلحه بردارد (در این صفت) از ما نیست. چون مومنین بر علیه همدیگر اسلحه نمی کشند.
کسی که اینگونه بر علیه امام الجماعة مومنین جنگ مسلحانه می کند و اهل بغی می شود به قول امام احمد بن حنبل[۴۱]: فَمن فعل ذَلِك فَهُوَ مُبْتَدع على غير السّنة. کسی که چنین کاری را انجام می دهد مبتدعی است که بر اساس غیر سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم عمل می کند. البته به قول ابن تیمیه حنبلی در منهاج السنة فرق ندارد این ترک کننده ی سنت و جدا شده ی از الجماعه به صورت دائم یا موقتی کسانی مثل طلحه و زبیر و ام المومنین عایشه رضی الله عنهم اجمعین باشند که بزرگترین قدر و منزلت را نزد الله دارند و جزو مژده داده شدگان به بهشت و از جمله بزرگترین اولیای الله هستند و نیتشان هم از همه بهتر بود و یا سایرین باشند. مهم این است کسی تا کنون کار اصحاب جمل[۴۲] و صفین و نهروان را در برابر حکومت اسلامی بر منهاج نبوت امیر المومنین علی تمجید و تعریف نکرده است. پس در خلاف سنت عمل کردن، نه جایگاه و اهمیت شخص نزد الله و بهشتی بودن شخص در نظر گرفته می شود و نه نیت پاکش، مهم ذات این عملش است که این عملش مخالف سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم در پایبند بودن به الجماعة و اهل الجماعة بودن است.
امام طبری می گوید: اگر در تمام اختلاف و درگیریهایی که بین مسلمین اتفاق می افتد فرار و دوری کردن و به منزل خود رفتن و اسلحه ها را شکستن واجب باشد نه حدی اجرا می شود و نه باطلی نابود می شود، اگر مسلمین با این اهل فسق و مجرمین نجنگند و دست آنها را از مسلمین کوتاه نکنند به این بهانه که بگویند این فتنه است و ما از جنگ در آن نهی شده ایم اهل فسق و مجرمین راهی برای ارتکاب حرامها مثل گرفتن اموال و خونریزی و تجاوز به حریم پیدا می کنند، و این مخالف حکم و دستور مبنی بر جلوگیری از تخریبات سفیه و نادانهاست.[۴۳] ( که باید دست این سفیه و احمقها از ارتکاب جرم گرفته شود)
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] النووي، أبو زكريا، شرح النووي على مسلم، ج۱۲ ص۲۲۹
[۲] مسلم 49
[۳]طبری، ابن جریر؛ جامع البیان عن تاویل القرآن (۴/۴۳) و (۷/۱۰۲)
[۴] مسلم۵۵
[۵] بخاری ۲۱۵۷
[۶] بخاری ۱۴۰۱ / مسلم۵۶
[۷] الألباني، صحيح الترغيب ۱۷۷۹
[۸] النهاية في غريب الحديث والأثر) لابن الأثير (۵/۶۳)، (القاموس المحيط) للفيروزآبادي (ص ۲۴۴)، لسان العرب) لابن منظور (۲/۶۱۵). / النَّصِيحَة لغةً: فأصل النُّصْح في اللُّغة: الخُلوص، والنُّصْح نقيض الغِشِّ.
[۹] (التعريفات) (ص ۲۴۱). / النَّصِيحَة اصطلاحًا: النَّصِيحَة: هي الدعاء إلى ما فيه الصلاح، والنهي عما فيه الفساد.
[۱۰] بخاری ۸
[۱۱] بخاری ۵۸- ۲۷۱۴
[۱۲] ابن جرير طبری، تفسیر طبری ۲۲/۶۰۰
[۱۳] أخرجه أحمد (۲۰۶۵۳)، والحاكم (۵۸۷۰) بلفظ: “معصية الله”، والطبراني (۱۸/۱۷۰) (۳۸۱) واللَّفظُ له. صحَّحه ابن حزم في (المحلى) (۱۱/۱۰۹)، وابن القيم في (أعلام الموقعين) (۱/۵۸)، والشوكاني في (السيل الجرار) (۲/۵۵)، والألباني في (صحيح الجامع) (۷۵۲۰). والحديث أصله في الصَّحيح أخرجه مسلم (۱۸۴۰) من حديث علي بن أبي طالب بلفظ: (..لا طاعةَ في معصيةِ اللهِ. / أحكام القرآن (۴/۴۱۰).
[۱۴] الألباني، صحيح الترمذي:۲۶۵۸ / الألباني، صحيح ابن ماجه :۱۸۸ /
[۱۵] الألباني، صحيح الترغيب:۹۲ / ابن رجب، جامع العلوم والحكم :۱/۲۱۷ نضَّرَ اللَّهُ امرأً سمِعَ مقالتي فبلَّغَها فرُبَّ حاملِ فِقهٍ غيرُ فقيهٍ ورُبَّ حامِلِ فِقهٍ إلى مَن هوَ أفقَهُ منهُ زادَ فيهِ عليُّ بنُ محمَّدٍ ثلاثٌ لا يُغلُّ عليهِنَّ قَلبُ امرئٍ مُسلِمٍ إخلاصُ العملِ للَّهِ والنُّصحُ لأئمَّةِ المُسلِمينَ ولزومُ جماعتِهِم.
[۱۶] الألباني، صحيح الترغيب:۴ / نضَّر اللهُ امرءًا سمع مقالَتي فوعاها ، فرُبَّ حاملِ فقهٍ ليس بفقيهٍ ، ثلاثٌ لا يُغَلُّ عليهنَّ قلبُ امريءٍ مؤمنٍ: إخلاصُ العملِ لله ، و المناصحةُ لأئمةِ المسلمين ، و لزومُ جماعتِهم ، فإنَّ دعاءَهم يحيط مِن ورائِهم
[۱۷]ابن حجر العسقلاني، موافقة الخبر الخبر:۱/۳۶۴/ ابن القيم، الفروسية:۲۶۹ / الألباني، تخريج كتاب السنة :۱۰۸۷ (ثلاثُ خِصالٍ لا يُغِلُّ عَليهنَّ قلبُ مُسلمٍ: إخلاصُ العَملِ للهِ، وَالنَّصيحةُ لِولاةِ الأمْرِ، ولُزومُ الجَماعةِ؛ فإنَّ دَعوتَهم تُحيطُ مِن وَرائِهِم) / ابن عبدالبر:التمهيد ۲۱/۲۷۵ / كنز العمّال ۴۴۲۷۲ / اصول کافی ، ج ۱ ، ص . ۴۰۳
[۱۸] صاحب المهذب في الفقه الشافعي، قال: وأما الدعاء للسلطان فلا يُستحب ، لما روي أنه سئل عطاء عن ذلك فقال: إنه محدث ، وإنما كانت الخطبة تذكيراً . ونُقل عن عز الدين بن عبد السلام قوله : أن الدعاء للخلفاء في الخطبة بدعة غير محبوبة/ ومنهم من يري جوازه ” لعلـةٍ ” مع البقاء علي الأصل وهو عدمه :كما جاء في مواهب الجليل للحطاب المالكي نقلا عن ابن عرفة: وأما بدعة ذكر السلاطين بالدعاء والقول السالم من الكذب: فأصل وضعها في الخطبة من حيث ذاته مرجوح، لأنها مما لم يشهد الشرع باعتبار حسنها فيما أعلم، وأما بعد إحداثها واستمرارها في الخطب في أقطار الأرض وصيرورة عدم ذكرها مظنة اعتقاد السلاطين في الخطيب ما يخشى غوائله ولا تؤمن عاقبته فذكرهم في الخطب راجح، أو واجب .
وفي الروض لابن المقري من الشافعية قال : والمختار لا بأس بالدعاء للسلاطين ما لم تكن فيه مجاوزة في وصفه ، إذ يُستحب الدعاء بصلاح السلطان . قال المرداوي الحنبلي في الإنصاف: ويدعو _ أي الخطيب – للمسلمين يعني عمومًا وهذا بلا نزاعٍ ويجوز لمعين مطْلَقًا على الصحيح من الْمذهب ، وقيل يُستحب للسلطان وما هو ببعيدٍ ، والدعاء له مستحب في الْجملة .
[۱۹] صحيح مسلم ۲۵۲۴ / بخاری ۴۳۹۲-۲۹۳۷ -۶۳۹۷/ قَدِمَ الطُّفَيْلُ وَأَصْحَابُهُ فَقالوا: يا رَسُولَ اللهِ، إنَّ دَوْسًا قدْ كَفَرَتْ وَأَبَتْ، فَادْعُ اللَّهَ عَلَيْهَا فقِيلَ: هَلَكَتْ دَوْسٌ فَقالَ: اللَّهُمَّ اهْدِ دَوْسًا وَائْتِ بهِمْ.
[۲۰] ابونعیم اصفهانی، حلية الأولياء (۸/۹۱)/ اللالكائي، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة (۱/ ۱۹۷) ط دار طيبة
[۲۱] خلال، السنة ص ۳۸/ ابن تيمية، مجموع الفتاوی (۲۸/۳۹۱) ، القناع، کشاف (۲/۳۲ )
[۲۲] ابن تیمیه، منهاج السنه، ج ۱۲ ص ۴۸۷ – ۴۸۹. ص ۴۹۷.
[۲۳] السيوطي، الجامع الصغير ۶۲۸۶/ الألباني، غاية المرام ۴۴۱ – صحيح الترغيب ۲۴۴۶- صحيح الجامع ۴۵۲۴
[۲۴] سنن ابی داود۴۲۷۰ / الألباني، صحيح الترغيب ۲۴۵۰- صحيح الجامع ۶۴۵۴
[۲۵] صحيح البخاري (۶۸۷۵)، ومسلم (۲۸۸۸).
[۲۶] شعيب الأرناؤوط، تخريج مشكل۱۸۰۰/ لا يَحِلُّ قتلُ امرئٍ مُسلِمٍ يَشهَدُ أنْ لا إلهَ إلَّا اللهُ، إلَّا بإحْدى ثَلاثٍ: زانٍ بعدَ إحصانِه، أو رَجُلٌ قَتَلَ فقُتِلَ به، أو رَجُلٌ خَرَجَ مُحارِبًا للهِ ولرسولِه، فيُقتَلُ، أو يُصلَبُ، أو يُنْفى منَ الأرضِ.
[۲۷] الألباني صحيح النسائي ۴۰۲۷
[۲۸] الألباني، صحيح الجامع ۷۶۴۲ – صحيح الترغيب ۲۳۸۹ – صحيح أبي داود ۴۳۵۳ – هداية الرواة ۳۴۷۵ / لا يحِلُّ دمُ امرئٍ مسلمٍ، يشهدُ أن لا إلهَ إلَّا اللهُ ، وأنَّ محمَّدًا رسولُ اللهِ، إلَّا بإحدَى ثلاثٍ؛ رجلٌ زنَى بعد إحصانٍ فإنَّه يُرجَمُ، ورجلٌ خرج محاربًا للهِ ورسولِه، فإنَّه يُقتَلُ، أو يُصلَبُ، أو يُنفَى من الأرضِ، أو يَقتُلُ نفسًا فيُقتَلُ بها
[۲۹] صحيح مسلم ۱۶۷۶ / البخاري ۶۸۷۸/ الألباني، صحيح الترمذي ۱۴۰۲ – صحيح ابن ماجه ۲۰۶۹/ شعيب الأرناؤوط، تخريج سنن الدارقطني ۳۰۹۰
[۳۰] نووی،مسلم بشرح النووي، ج ۶ ص ۴۸۴/ فيه الأمر بقتال من خرج على الإمام، أو أراد تفريق كلمة المسلمين ونحو ذلك، ويُنهَى عن ذلك، فإن لم ينتهِ قُوتل، وإن لم يندفع شرُّه إلا بقتله قُتِل
[۳۱] مسلم۴۹
[۳۲] الجصاص، أحكام القرآن ج۳ ص۳۹۹ و ۴۰۰
[۳۳] الجصاص، أحكام القرآن ج۳ ص۴۰۰ / ولم يختلف أصحاب رسول الله «صلى الله عليه وآله» في وجوب قتال الفئة الباغية بالسيف، إذ لم يردعها غيره، ألا ترى: أنهم كلهم رأوا قتال الخوارج؟ ولو لم يروا قتال الخوارج، وقعدوا عنهم لقتلوهم، وسبوا ذراريهم، ونساءهم، واصطلموهم
[۳۴] فتح الباري، كتاب الفتن، باب إذا التقى المسلمان بسيفيهما، حديث “إذا تواجه المسلمان بسيفيهما
[۳۵] شرح صحيح مسلم للنووي (بهامش القسطلاني) ج۱۰ ص۳۳۷٫ / قال معظم الصحابة والتابعين وعامة علماء الإسلام: يجب نصر المحق في الفتن والقيام معه بمقاتلة الباغين كما قال تعالى: (فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي) الآية، وهذا هو الصحيح، وتتأول الأحاديث على من لم يظهر له المحق أو على طائفتين ظالمتين، لا تأويل لواحدة منهما ولو كان كما قال الأَولون لظهر الفساد, واستطال أهل البغي والْمبطلون
[۳۶] ابن حجر العسقلاني – أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج۱۳ص۳۵
[۳۷] مسلم ۲۹۱۶
[۳۸] مسند أحمد، مسند الأنصار رضي الله عنهم، باب حديث خزيمة بن ثابت رضي الله عنه، حديث “تقتل عمارا الفئة الباغية”.صححه الألباني (صحيح الجامع الصغير وزيادته، للألباني ج۱ ص۵۷۳). وانظر: فتح الباري، كتاب الفتن، باب التعرب في الفتنة، حديث ” ولكن رسول الله صلى الله عليه وسلم آذن .. ” / حضر قتال علي ومعاوية رضي الله عنهما ولكنه لم يُقاتل، فلما قُتِل عمار سل سيفه وقاتل وحدث بحديث (تقتل عمارا الفئة الباغية).
[۳۹]– مسلم (۱۰۶۴)
[۴۰] البخاري ۶۸۷۴- ۷۰۷۰- ۷۰۷۱/ مسلم ۹۸-۱۰۰-۱۰۱
[۴۱]أحمد بن حنبل، أصول السنة، ص۴۶
[۴۲]ابن تیمیه، منهاج السنة(۴/۵۲۷-۵۲۸)/ والله تعالى لا يأمر بأمر لا يحصل به صلاح الدين ولا صلاح الدنيا وإن كان فاعل ذلك من أولياء الله المتقين ومن أهل الجنة فليسوا أفضل من علي وعائشة وطلحة والزبير وغيرهم ومع هذا لم يحمدوا ما فعلوه من القتال وهم أعظم قدرا عند الله وأحسن نية من غيرهم. وكذلك أهل الحرة كان فيهم من أهل العلم والدين خلق.
[۴۳] ابن حجر العسقلاني – أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج۱۳ص۳۴ / لو كان الواجب في كل اختلاف يقع بين المسلمين الهرب منه بلزوم المنازل وكسر السيوف لما أقيم حد ولا أبطل باطل, ولوجد أهل الفسوق سبيلا إلى ارتكاب المحرمات من أخذ الأَموال وسفك الدماء وسبي الحريم بأن يحاربوهم ويكف المسلمون أيديهم عنهم بأن يقولوا هذه فتنة وقد نهينا عن القتال فيها وهذا مخالف للأَمر بالأَخذ على أَيدي السفهاء.