«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (۲۲)
بسم الله و الحمد لله، اما بعد:
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مورد مهمی که غیر از قاعده ی اصلی نصیحت و نقد بر اساس «خصوصی – خصوصی» و سری در اصل «نظارت عمومی» و سبک امر به معروف و نهی از منکر رهبر الجماعة بر منهاج نبوت دیده می شود این است که مومنین توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم چنان تربیت شده بودند که بر جایگاه خودشان به عنوان مومن و بر جایگاه الجماعة و رهبر دارالاسلام چنان آگاهی داشتند که جزو امور بدهی و علم عام شده بود به همین دلیل در حاکمیت بر اساس «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» آزاد بودند که در پارلمان خودشان یعنی مسجد «در صورت حضور رهبریت و مسئولین»، نقدهای شرعی خودشان را آشکارا بیان کنند و وارد مرحله ی امر به معروف و نهی از منکر «خصوصی – عمومی» شوند؛ یعنی سنتی حسنه و نوعی تریبون آزاد در حضور امام و مسئولین جهت «نقد قدرت در سطح حکومتی» داشتند و رهبران نیز مردم را به چنین کاری تشویق می کردند:
- ابوبکر در همان خطبه ی اول حاکمیتش می گوید: من اکنون با اینکه بهتر از شما نیستم، بر شما حکومت یافتم؛ پس اگر راست بودم، مرا پیروی کنید و اگر کج شدم، مرا راست کنید.[۱] «وإِنْ رَأَيْتُمُونِي عَلَى بَاطِلٍ فَسَدِّدُونِي» و در لفظ دیگری: «وَإِنْ زِغْتُ فَقَوِّمُونِي»[۲]
- عمر نیز در زمان حاکمیتش می گوید: ای مردم! حقوقی که بر من و شماست، با شما در میان میگذارم تا بر اساس آن از من بازخواست کنید.[۳]
این حاکمها و رهبران با مردم عادی همگی پیرو یک برنامه و قانون بودند به همین دلیل به راحتی می توانستند همدیگر را بر اساس همان مرجع و منبع ثابتی که دارند نقد کنند، بر این اساس است که عثمان در همان خطبه ی اول حاکمیتش می گوید: «بشنوید! من پیروی کنندهام نه تعیین کننده طریق جدید»[۴] حتی می بینیم که در زمان حاکمیت علی بر الجماعة، خوارج در کمال آزادی به ابراز عقیده میپرداختند و حتی در بین نماز علی سر و صدا بر پا میکردند؛ امّا امیرالمؤمنین با آنان در منتهای آزادی برخورد کرد، زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیت المال قطع نکرد،[۵] چرا؟ چون یکی ازدلایلش این بود که این خط فکری ادعا می کرد که حق پیش اوست اما حق پیش علی بود و کسی که حق نزد اوست در برابر اهل تأویل نیازی به خشونت ندارد بلکه نیاز به فضائی باز و سالم جهت گفتگو و تبادل آراء و دلیل دارد و تنها اهل باطلی که از لحاظ العلم و ادله در ضعف و فقر هستند در برابر سایر مومنین اهل تأویل غیر جنگجو دست به خشونت می زنند. اسلام به همین دلیل است که بر خلاف دیکتاتوری که بر کفار سکولار تحمیل می کند به کفار اهل کتاب و شبه اهل کتاب به عنوان مخالفین عقیدتی و فکری خودش طبق پیمانهائی حق شهروندی می دهد، چون خودش حق است و برای کشاندن این کفار به اسلام نیاز به فضائی سالم و آرام جهت گفتگو و تبادل دلیل و استدلال دارد.
به هر حال، بر اساس پیروی از اصل «نظارت همگانی» بود که مومنین به خود حق می دادند که مثلاً در امور اقتصادی و به خاطر چند سانتیمتر پارچه اضافی لباس، حاکم خود، عمر بن خطاب را در تریبون آزاد پارلمان و مسجد خود و به صورت خصوصی – عمومی مورد مواخذه قرار دهند.[۶]
صحابه کرام می گفتند: بَايَعْنَا رَسولَ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلَّمَ علَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ في العُسْرِ وَالْيُسْرِ، وَالْمَنْشَطِ وَالْمَكْرَهِ، وعلَى أَثَرَةٍ عَلَيْنَا، وعلَى أَنْ لا نُنَازِعَ الأمْرَ أَهْلَهُ،( إلَّا أنْ تَرَوْا كُفْرًا بَواحًا، عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فيه بُرْهانٌ[۷]) وعلَى أَنْ نَقُولَ بالحَقِّ أَيْنَما كُنَّا، لا نَخَافُ في اللهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ .[۸] با رسول الله -صلى الله عليه وسلم- بیعت کردیم که در سختی و آسانی و در خوشی و ناخوشی، و آنگاه که ديگران بر ما ترجيح داده شوند، حرف شنوی و اطاعت نماييم. و این که با حاکمان و فرمانروايان و صاحبان امر خود بر سرِ قدرت منازعه و درگير نشويم، مگر اينكه كُفر آشكاری از آنان مشاهده كنيم كه نزد الله متعال برايمان دلیل و حُجّتى باشد، و (همچنان بیعت نمودیم بر) اينكه هر كجا كه باشيم حق را بگوييم، و از هیچ سرزنش سرزنش گری در راه الله متعال، نترسیم.
در این صورت برای یک مومن حق گو هم امنیت کامل جهت بیان حق وجود داشت و هم راه وروش دعوت و امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت کردن بدور از التعییر و پرده دری و بی حیایی و ناسزا گویی و رسوا کردن و طعنه زدن و مسخره كردن[۹] برایش روشن بود، تنها چیزی که ممکن بود در مرحله ی خصوصی – عمومی برایش دلتنگی به وجود بیاورد زخم زبان و سرزنش مردم بود چون در مرحله ی خصوی – خصوصی اصلاً کسی در جریان نبود غیر از خودش و حاکم و مسئولی که از او به صورت سری نقد کرده و یا نصیحتش کرده بود.
البته در همان دوران صدر اسلام هم همه در سبک و روش گفتمانی نصیحت کردن امیر و مسئولین حکومتی در مساجد و در حضور خودشان یکدست نبودند به عنوان مثال: ابن عمر با تبیعت از آیه ی: لَا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَنْ ظُلِمَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا (نساء/۱۴۸) خداوند دوست ندارد (که مردم) زبان به بدگوئی باز کنند، مگر آن کسی که مورد ظلم قرار گرفته باشد و الله شنوا و آگاه است؛ در برابر حجاج بن یوسف سقفی خونریز که در هنگام سخنرانی در حرم مکی بود قرار می گیرد و می گوید: يا عدو الله! استحلَّ حُرمَ الله، وخرَّبَ بيتِ الله، وقتلَ أولياءَ الله. [۱۰] ای دشمن الله، حرامهای الله حلال شد، خانه ی الله خراب شد و اولیاء الله کشته شدند.
باز حجاج ثقفی کنار کعبه سخنرانی می کرد و گفت: عبدالله بن زبیر قرآن را تغییر داد، ابن عمر بلند شد و گفت دروغ گفتی، نه تو و نه پسر زبیر نمی توانید قرآن را تغییر دهید، حجاج به ابن عمر گفت تو پیری خرفت هستی بشین، ابن عمر گفت اگر تکرار کنی تکرار می کنم.[۱۱] (اگر باز از این سخنان بگوئی من باز بلند می شوم و در برابرت قرار می گیرم.)
کعب بن عُجْرَةَ از انصار رسول الله صلی الله علیه وسلم در زمان حاکمیت معاویه وارد مسجد کوفه می شود و می بیند که عبدالرحمن بن ام حکم خواهر زاده ی معاویه فرماندار حکومتی کوفه بر خلاف سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم در حال نشسته خطبه می خواند، به دلیل شدت عصبانیتش از مخالفت با سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید: “به این خبیث نگاه کنید که نشسته خطبه می خواند در حالی که الله تعالی می فرماید: وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا (جمعه/۱۱) هنگامیکه تجارت یا سرگرمیای را دیدند از اطراف تو (در هنگام خطبه نماز جمعه) پراکنده شدند و تو را ایستاده رها کردند.”[۱۲]
در کنار این دو سبک گفتمانی، طارق بن شهاب میگوید: مروان (بن حکم اموی) نخستین کسی بود که در روز عید قبل از نماز، خطبه خواند. پس مردی در برابر او بلند شد و گفت: نماز باید قبل از خطبه خوانده شود. مروان گفت: آنچه قبلاً بود، هم اکنون وجود ندارد. ابوسعید گفت: این شخص، به وظیفهاش عمل کرد. من شنیدم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ. هرکس از شما منکری را مشاهده نمود، با دستش، تغییر دهد. اگر توانایی آنرا نداشت، با زبانش تغییر دهد. و اگر این را هم نتوانست، با قلبش، تغییر دهد (مبارزه منفی کند) و این، ضعیفترین مرحلهی ایمان است.[۱۳]
این دو سبک گفتمانی مختلف امر به معروف و نهی از منکر به صورت خصوصی – عمومی در برابر سه مسئول حکومتی در داخل مسجد و در حضور خودشان بود و هر یک به اندازه ی توانائی که در خود می دیدند در برابر این ظالمین جائر ایستادند و کلمه ی حق را بر زبان راندند.
به این شکل صحابه ی رسول الله صلی الله علیه وسلم از اینکه خارج از چارچوب الجماعة یا نظام حکومتی نقدهای خود را ارائه دهند پرهیز می کردند، به عنوان مثال زمانی که عُبیده اجتهاد مشترک علی و عمر را از زبان علی می شنود می گوید: فَرَأْيُكَ وَرَأْيُ عُمَرَ فِي الْجَمَاعَةِ أَحَبُّ إلَيَّ مِنْ رَأْيِكَ وَحْدَكَ فِي الْفُرْقَةِ.[۱۴] رأی تو و رأی عمر در الْجَمَاعَةِ برای من دوست داشتنی تر است از رای شما در الْفُرْقَةِ.
ابوالاعلی مودودی در کتاب خلافت و ملوکیت می گوید: «از مهمترین خصوصیات دوره خلفای راشدین یکی آن بود که آزادی کامل انتقاد و اظهار عقیده در آن وجود داشت و خلفا همواره در محضر ملتشان بودند؛ امّا با شروع حکومت معاویه، حاکم از مردم فاصله گرفت و راه انتقاد از او بسته شد.[۱۵]
بسته شد یعنی چه؟ یعنی مومنین یاد گرفته بودند که اصلی ترین راه نقد از امام و رهبر الجماعه چه به صورت فردی و سری ( خصوصی – خصوصی) که اصل است و چه در تریبون آزاد و در جمع (خصوصی – عمومی) که امام و امیر به آن اجازه داده است، این است که در حضور خودش و در داخل الجماعة یا نظام حکومتی از او نقد کنند و نصیحتها و امر به معروف و نهی از منکر خود را ارائه دهند، زمانی که حاکم از دسترس خارج شد راه گفتگو و انتقاد از او هم بسته شد و اگر در مواردی شخص مومن می خواست نقدی به حاکم حکومت بدیل اضطراری اسلامی داشته باشد یا باید حتماً او را می دید و راهی برای دیدن حاکم و مسئولین پیدا می کرد و طبعاً هزینه و خطراتش را نیز به جان می خرید، یا اینکه روش عمومی – عمومی را درپیش می گرفت و بدون نام بردن از فاعل و گوینده و انجام دهنده ی کار تنها در مورد فعل و سخنی که گفته شده یا کاری که انجام شده روشنگری می کرد؛ البته حکام و مسئولین حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی از ابتدا تا کنون همگی در یک سطح نبوده اند و واکنشها به منتقدین و نصیحتگران مختلف بوده است؛ عده ای چون عمر بن عبدالعزیز در این زمینه روش خلفای راشدین را ادامه داده اند و دسته ای نیز تابع هوای نفس خود بوده اند.
حتی در مورد حاکم و امیر ظالم و جائر مسلمان هم باز قاعده بر این است که اگر کلمه ی حقی قرار است در موردش گفته شود نزد خودش باشد: رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: أفضلُ الجهادِ كَلِمَةُ حَقٍّ عِنْدَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ.[۱۶]( عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ)[۱۷] (أو أميرٍ جائرٍ)[۱۸] برترین جهاد، سخن حق نزد سلطان یا امام، یا امیر مستبد و ستمگر است. در اینجا فرموده است : عِنْدَ إِمَامٍ/ سُلْطَانٍ/ أميرٍ جَائِرٍ نه «عِنْدَ العامَّةِ» . این سخن نزد خود رهبر و امیر و مسئول و صاحب قدرت گفته شود نه نزد عامه ی مردم. به صورت سری و پنهانی باشد نه به صورت آشکار و عمومی.
شخص اگر نزد امام و حاکم و امیر و مسئول عادل سخنی بگوید ضرری دنیوی به او نمی رسد چون سخن حق را از او می پذیرند اما گفتن همین سخن نزد امام و رهبر و امیر و مسئول مستبد و ستمگر اکثراً بی هزینه ی دنیوی نیست؛ در میدان جهاد مسلحانه شخص بین خوف و رجاء مرتدد است و نمی داند در این جنگ کشته یا زخمی می شود و شکست می خورد یا پیروز می شود اما در سخن گفتن در برابر حاکم و امیر ظالم اکثراً خوف غالب است و اکثراً شخص منتظر عواقب سوء سخن حقش است[۱۹] چون این حکام و امراء مسلمان ظالم مستبد تحمل نقد و سخن حق را ندارند؛ به همین دلیل، هر کسی توانائی انجام چنین کاری را ندارد و کار بزرگی است که اهل خودش را می طلبد و نباید با تحمل خیانت سکوت و بی خیالی و پرورش روحیه ی ذلیلی و ترسوئی و راحت طلبی و سازگاری با وضع موجود درهای چنین جهادی نزد حاکم و امیر مستبد و ظالم بسته شود، البته این جهاد پاداش بزرگی هم دارد چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ المُطَّلِبِ، ورجلٌ قام إلى إمامٍ جَائِرٍ فأمرَهُ ونَهاهُ، فَقَتَلهُ.[۲۰] سرور شهيدان،[يكى ] حمزه فرزند عبد المطلب است و [ديگرى ]مردى است كه نزد رهبر و امیری ستمگر ومستبد بلند شود و او را امر و نهى كند و آن رهبر و امیر او را بكشد.
به قول امام صنعانی این حدیث می رساند که این کار دوست داشتنی ترین اعمال و بهترین اعمال و سخت ترین و پرمشقت ترین عمل بر نفس است، همچنین می رساند که خود را در معرض شهادت قرار دادن با آنکه امکان پیروزی و غلبه وجود نداشته باشد جائز است؛[۲۱] علاوه بر این، ظلم حاکم و امیر ستمگر به جمع بزرگی سرایت می کند، واگر شخص ناصح با سخنش چنین حاکم ظالمی را از ظلم باز دارد، به بسیاری از مردم فایده رسانده است و طبعاً پاداش به این بزرگی هم در انتظارش است بأذن الله.[۲۲]
طی کردن این مراحل خصوصی – خصوصی ، خصوصی –عمومی و عمومی – عمومی در مورد مسلمین و مومنین است اما در مورد حاکمیتهای کفار و مسئولین حکومتی کفار چه؟ قاعده بر اساس عمومی – عمومی است.
این یعنی: روش نقد حاکمیت کفار با روش نقد حاکمیت مومنین کاملاً بر عکس است. ما با آشکار کردن امر به معروف و نهی از منکر آنهم به صورت عمومی دقیقاً تمام موجودیت کفار را مورد هدف قرار می دهیم، چه حاکمیت و مسئولین حکومتی آنها را و چه عقاید و باورهای آنها را و چه فرهنگ و رفتارهای آنها را، با این وجود باز میان کفار سکولار نجس با سایر کفار تفاوتهائی وجود دارد:
یعنی برای کفار اهل کتاب که شاخه های انحرافی اسلام هستند قرآن تنها به بیان عقاید و رفتارهای منکر رهبران آنها می پردازد بدون ذکر اسم این رهبران. فعل غلط رهبران را بازگو و نقد می کند بدون نام بردن از شخص فاعل، یعنی همان روش سوم عمومی – عمومی که در مورد مومنین و مسئولین الجماعة دارالاسلام به کار گرفته می شود؛ اما برای کفار سکولار یا مشرک نجس در این روش عمومی – عمومی اسم آنها به عنوان نمونه، همچون سایر نجاسات، آورده می شود.
در این صورت در مورد کفار سکولار نجس (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ (توبه/۲۸))برای ما مهم نیست این سران کفر که از آنها اسم می بریم:
- ابولهب عموی پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم است: تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ (مسد/۱)
- یا آزر پدر یا عموی ابراهیم علیه السلام است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لأَبِیهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّی أَرَاکَ وَقَوْمَکَ فِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (انعام/۷۴)
- یا جالوت یک حاکم کافر سکولار باشد: وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (بقره/۲۵۰)
- یا فرعون به عنوان یک حاکم سکولار و هامان به عنوان یک وزیر و مسئول حکومتی سکولار باشد: إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ (قصص/۸) مسلّماً فرعون و هامان و لشکریان شان خطاکار بودند.
- یا ابلیس بنیانگذار دین سکولاریسم و رهبر سکولاریستها (مشرکین =احزاب) تاریخ باشد که تحت عنوان شیطان هم از او نام برده می شود: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ ۚ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا (کهف/۵۰) و زمانی که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنّیان بود و از فرمان پروردگارش تمرّد کرد. آیا او و فرزندانش را با وجود این که اینها دشمنان شما هستند، به جای من سرپرست و مددکار خود میگیرید؟! ظالمین چه تعویض بدی می کنند.
- یا یک قوم سکولار باشد مثل قریش که خود رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز از همین قوم است و می فرماید: اهْجُوا قُرَيْشًا؛ فإنَّه أشَدُّ عليها [عليهم] [۲۳] مِن رَشْقٍ بالنَّبْلِ.[۲۴] قریشیان را هجو کنید، به راستی که این عمل از تیر باران کردنشان نیز بر آنان سخت تر است.
به این شکل در قرآن با آنکه ضمن نقد و بررسی عقاید و رفتارها و گفتارهای کفار سکولار اسامی حکام و مسئولین و بزرگان کفار سکولار آورده شده است و حتی با ذکرعلنی و رسانه ای مفاسدی که در آنها وجود دارد شخص می تواند آبروی آنها را ببرد و آنها را هجو و… کند؛ اما اسمی از حکام و مسئولین حکومتی کفار یهودی و نصرانی و مجوس و صابئین در آن دیده نمی شود(دقت کنید از حکام کافر میان اینها صحبت می شود نه مثلاً پیامبران و صالحین میان بنی اسرائیل و غیره که این کفار ربطی به این پیامبران و صالحین ندارند) و در قرآن تنها عقاید و اعمال و گفتارهای این حکام کافر اهل کتاب و شبه اهل کتاب مورد نقد و بررسی قرار گرفته است، به دیگر سخن تنها فعل حکام و مسئولین حکومتی و عقیدتی این کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب است که مورد بررسی قرار می گیرد بدون ذکر اسم فاعل و انجام دهنده.
حالا جهالت عده ای خطیب که اسم خود را مولوی و شیخ و ماموستا و داملا و غیره گذاشته اند به جائی رسیده که روش برخوردی که تنها مختص حکام و مسئولین حکومتی کفار سکولار(مشرک) است و حتی در مورد حکام کفار اهل کتاب نیز به کار نمی رود را در مورد رهبر الجماعة مسلمین و نظام حکومتی حاکم بر دارالاسلام به کار می گیرند!
این دقیقاً مثل کاری است که نجدیت در مورد اصطلاح مشرک و مشرکین از لحاظ شرعی انجام می دهد. اصطلاح مشرک و مشرکین مثل الصلاة و زکاة و کافر و غیره هم از لحاظ لغوی به کار رفته هم از لحاظ شرعی؛ اما از لحاظ شرعی با آنکه همه ی کفار شرک می کنند اما مشرکین یا احزاب یا سکولاریستها دسته ای جداگانه از کفار اصلی هستند، به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّـهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِۚ إِنَّ اللَّـهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (حج/۱۷) قطعاً خداوند روز قیامت داوری خواهد کرد در میان مؤمنان و یهودیان و صابئین و نصرانی ها و زردشتیان و مشرکان . مسلّماً خداوند حاضر و ناظر بر هر چیزی است.
ابن تیمیه به صراحت با استناد به این آیه می گوید: أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ لَمْ يَدْخُلُوا فِي الْمُشْرِكِينَ فَجُعِلَ أَهْلُ الْكِتَابِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ. [25] اهل کتاب داخل مشرکین نمی شوند و اهل کتاب جزو غیر مشرکین قرار داده شده اند. ابن کثیر، [۲۶] امام قرطبی،[۲۷]امام شوکانی،[۲۸] ابن عاشور،[۲۹] تفسیر المیسر[۳۰] و آلوسی[۳۱] و ابن جوزی [۳۲] و تمام بزرگان و تفاسیری که نجدیت غیر از علمای دعوت نجدیت در مواردی به آنها استناد می کنند مشرکین را از لحاظ شرعی دسته ای جداگانه از کفار یهودی و نصرانی و مجوس و صابئین می دانند؛ اما نجدیت که خطی فکری منشعب شده از مذهب امام حنبل است بر این باور است که مسلمین مشرک هستند و حکم کفار مشرک را بر مسلمین تطبیق می دهند در حالی که الله تعالی سایر کفار اصلی یهودی و نصرانی و مجوس و صابئین را مشرک ننامیده و حکم کفار مشرک را نیز بر آنها تطبیق نداده است.
در شریعت الله و در مساله ی دعوت و جهاد و بخصوص در چگونگی امر به معروف و نهی از منکر رهبر الجماعة و مسئولین حکومتی قاعده وروشی وجود دارد که این روش با روشی که در مورد کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب به کار می رود فرقهایی دارد اما با روش برخورد با حکام و مسئولین حکومتی کفار سکولار در جهت عکس قرار دارد. البته علاوه بر جنگ روانی، در بخش جنگ مسلحانه و پاره ای از حقوق نیز بین کفار سکولار(مشرک) با سایر کفار تفاوتهائی در برائت و جزیه و طعام و ازدواج وجود دارد.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی؛ ترجمه محمد ابراهیم آیتی؛ چ ۷، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۴٫ ج ۲، ص ۲/ ابن قتیبه الدینوری، ابی محمد عبداللّه بن مسلم؛ الامامة و السیاسة؛ تحقیق طه محمد الزینی؛ بیروت: دارالمعروفه، ۱۳۸۸ ق. ص ۳۴/ ابن اعثم کوفی، محمد بن علی؛ الفتوح؛ تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد؛ تهران: آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲٫ ص ۸
[۲] ابن کثیر، البداية والنهاية ۵/۲۴۸٫ رواه الطبری فی تأریخیه و ابن هشام في السِّيرة النَّبوية
[۳] مودودی، ابوالاعالی؛ خلافت ملوکیت؛ ترجمه خلیل احمد حامدی؛ ص ۹۷، منصوره، لاهور: دارالعروبة، ۱۹۸۳
[۴] همان ۹۸
[۵] مطهری، مرتضی «الف»؛ جاذبه و دافعه علی علیهالسلام ؛ قم: صدرا، ۱۳۵۴٫ص ۱۴۳
[۶] ابن القيم، اعلام الموقعين ۲/ ۱۸۰ / يتكلم عمر للناس، ويقول: اسمعوا وعوا، قبل الجمعة يوم الخميس حين وزع عليهم ثوباً ثوباً، عندما أتته ثياب من اليمن اشتراها، فلما وصلت الثياب أعطى المسلمين, كل مسلمٍ ثوباً، وأخذ هو ثوباً واحداً، لكن عمر كان طويلاً, عملاقاً، كبير البنية، ما كفاه ثوبٌ واحد! فقال لابنه عبد الله: أعطني ثوبك مع ثوبي؛ لأني رجل طويل، ثوبك الذي هو حصتك مع المسلمين ألبسني إياه. فقال عبد الله: خذ ثوبي, فلبس ثوبين -تغير الشكل، كيف يلبس ثوبين والمسلمون لبسوا من ثوب واحد- فبدأ الخطبة، وقال: أيها الناس! اسمعوا وعوا، فقام سلمان من وسط المسجد، وقال: والله لا نسمع ولا نطيع، فتوقف واضطرب المسجد، وقال: ما لك يا سلمان؟قال: تلبس ثوبين وتلبسنا ثوباً ثوباً ونسمع ونطيع. قال عمر: يا عبد الله! قم أجب سلمان، فقام عبد الله يبرر لسلمان، وقال: هذا ثوبي الذي هو قسمي مع المسلمين أعطيته أبي، فبكى سلمان، وقال: الآن قل نسمع, وأمر نطع، فاندفع عمر يتكلم.
[۷] بخاری۷۰۵۵
[۸] مسلم ۱۷۰۹/ بخاری 7199
[۹] الفرق بين النَّصِيحَة والتعيير، لابن رجب (۷-۲۲)./ أن النصيحة والتعيير يشتركان في أن كلًّا منهما ذكر للإنسان بما يكره ذكره، ويفترقان في أنَّ النصيحة فيها مصلحةٌ لعامة المسلمين أو لخاصتهم أو مصلحة المنصوح نفسه، أما التعيير فالمقصود منه مجرد الذم والعيب، وإظهار السوء وإشاعته وإن ظهر في قالب النصح
[۱۰] سير أعلام النبلاء ۳/۲۳۰
[۱۱] سير أعلام النبلاء ۳/۲۳۰/ قال الحجاج وهو يخطبُ عند الكعبة: إنّ ابن الزبير بدَّلَ كلامَ الله، فقام ابن عمر فقال كذبتَ، لم يكن ابنُ الزبير يستطيعُ أن يُبدل كلامَ الله ولا أنت، قال إنك شيخٌ قد خرفت اقعد، قال أما إنك لو عُدتَ عُدتُ
[۱۲] مسلم ۸۶۴/ الألباني، صحيح النسائي ۱۳۹۶
[۱۳] مسلم۴۹
[۱۴] الألباني، السلسلة الصحيحة ۵/۵۴۳ / شعيب الأرناؤوط ، تخريج سنن أبي داود ۶/۸۸ / بن تيمية، منهاج السنة ۶/۹۹
[۱۵] مودودی، ابوالاعالی؛ خلافت ملوکیت؛ ترجمه خلیل احمد حامدی؛ ص ۱۰۹ـ۱۱۱، منصوره، لاهور: دارالعروبة، ۱۹۸۳
[۱۶] الألباني، إصلاح المساجد: صحيح الترغيب:۲۳۰۵ ۲۹ ،صحيح النسائي:۴۲۲۰ السلسلة الصحيحة:۱/۸۸۷ / البغوي :شرح السنة:۵/۳۱۴ /
[۱۷] رواه النسائي في البيعة باب فضل من تكلم بالحق (۴۱۳۸) ، وأحمد في أول مسند الكوفيين (۱۸۰۷۶) قَالَ الْمُنْذِرِيُّ فِي التَّرْغِيبِ إِسْنَادُهُ صَحِيحٌ ، وصححه الألباني في صحيح الجامع (۱۱۰۰)./ السيوطي، الجامع الصغير۲۰۹ / شعيب الأرناؤوط، تخريج المسند لشعيب۲۲۲۰۷ / أَحَبُّ الجهادِ إلى اللهِ كلمةُ الحقِّ تُقالُ لإمامٍ جائرٍ
[۱۸] الألباني، صحيح الترغيب ۲۳۰۵ / أفضلُ الجهادِ كلِمةُ حقٍّ عندَ سُلطانٍ أو أميرٍ جائرٍ
[۱۹] شرح المشكاة للطيبي الكاشف عن حقائق السنن (۸/ ۲۵۸۱)./ يقول الطيبي: «إنما صار ذلك أفضل الجهاد؛ لأن من جاهد العدو كان متردداً بين الرجاء والخوف، لا يدري هل يغلِب، أو يُغلَب، وصاحب السلطان مقهور في يده، فهو إذا قال الحق، وأمره بالمعروف، فقد تعرض للتلف، فصار ذلك أفضل أنواع الجهاد من أجل غلبة الخوف.» / التيسير بشرح الجامع الصغير (۱/ ۳۹)./ يقول المناوي : «(أحبّ الْجِهَاد) (إِلَى الله كلمة حق) أَي مُوَافق للْوَاقِع بِحَسب مَا يجب، وعَلى قدر مَا يجب فِي الْوَقْت الَّذِي يجب، (تقال لإِمَام) أَي سُلْطَان (جَائِر) أَي ظَالِم؛ لأنّ من جَاهد العدوّ [الكافر] فقد تردّد بَين رَجَاء وَخَوف، وَصَاحب السُّلْطَان [المسلم] إِذا قَالَ الْحق، وَأمر بِالْمَعْرُوفِ، وَنهى عَن الْمُنكر تعرّض للهلاك قطعاً فَهُوَ أفضل»
[۲۰] أخرجه ابن حبان في (المجروحين) (۱/۱۸۶)، والحاكم (۴۸۷۲) (۴۸۸۴)، والديلمي في (الفردوس) (۳۴۷۲) باختلاف يسير. الطبراني في الأوسط (۴۲۲۷) وأبو حنيفة في مسنده (۲۵۵)/ الألباني، السلسلة الصحيحة ۳۷۴ – صحيح الترغيب ۲۳۰۸ /
[۲۱] التحبير لإيضاح معاني التيسير (۱/ ۳۴۵)./ وفيه دليل أنَّ أحب الأعمال وأفضلها أشقها على النفس، وأنَّ التعرض للشهادة مع القطع بعدم الغلبة جائز
[۲۲] تحفة الأحوذي (۵/۴۴۶) / وَإِنَّمَا كَانَ أَفْضَلَ لأَنَّ ظُلْمَ السُّلْطَانِ يَسْرِي فِي جَمِيعِ مَنْ تَحْتَ سِيَاسَتِهِ وَهُوَ جَمٌّ غَفِيرٌ , فَإِذَا نَهَاهُ عَنْ الظُّلْمِ فَقَدْ أَوْصَلَ النَّفْعَ إِلَى خَلْقٍ كَثِيرٍ.
[۲۳] الألباني، صحيح الجامع ۲۵۲۳ / اهجُ قريشًا ، فإنه أشدُّ عليهم من رشقِ النَّبلِ.
[۲۴] مسلم ۲۴۹۰
[۲۵] وَسُئِلَ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ قَوْله تَعَالَى { وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ } وَقَدْ أَبَاحَ الْعُلَمَاءُ التَّزْوِيجَ بالنصرانية وَالْيَهُودِيَّةِ : فَهَلْ هُمَا مِنْ الْمُشْرِكِينَ ؟ أَمْ لَا ؟
فَأَجَابَ : الْحَمْدُ لِلَّهِ . نِكَاحُ الْكِتَابِيَّةِ جَائِزٌ بِالْآيَةِ الَّتِي فِي الْمَائِدَةِ قَالَ تَعَالَى : { وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلِكُمْ } وَهَذَا مَذْهَبُ جَمَاهِيرِ السَّلَفِ وَالْخَلَفِ مِنْ الْأَئِمَّةِ الْأَرْبَعَةِ وَغَيْرِهِمْ . وَقَدْ رُوِيَ عَنْ ابْنِ عُمَرَ : أَنَّهُ كَرِهَ نِكَاحَ النَّصْرَانِيَّةِ . وَقَالَ : لَا أَعْلَمُ شُرَكَاءَ أَعْظَمَ مِمَّنْ تَقُولُ إنَّ رَبَّهَا عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ . وَهُوَ الْيَوْمُ مَذْهَبُ طَائِفَةٍ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ وَقَدْ احْتَجُّوا بِالْآيَةِ الَّتِي فِي سُورَةِ الْبَقَرَةِ وَبِقَوْلِهِ : { وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ } . وَالْجَوَابُ عَنْ آيَةِ الْبَقَرَةِ مِنْ ثَلَاثَةِ أَوْجُهٍ : ” أَحَدُهَا ” أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ لَمْ يَدْخُلُوا فِي الْمُشْرِكِينَ فَجُعِلَ أَهْلُ الْكِتَابِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِدَلِيلِ قَوْلِهِ : { إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا } . فَإِنْ قِيلَ فَقَدْ وَصَفَهُمْ بِالشِّرْكِ بِقَوْلِهِ : { اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إلَّا لِيَعْبُدُوا إلَهًا وَاحِدًا لَا إلَهَ إلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ } . قِيلَ : إنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ لَيْسَ فِي أَصْلِ دِينِهِمْ شِرْكٌ ; فَإِنَّ اللَّهَ إنَّمَا بَعَثَ الرُّسُلَ بِالتَّوْحِيدِ فَكُلُّ مَنْ آمَنَ بِالرُّسُلِ وَالْكُتُبِ لَمْ يَكُنْ فِي أَصْلِ دِينِهِمْ شِرْكٌ وَلَكِنَّ النَّصَارَى ابْتَدَعُوا الشِّرْكَ كَمَا قَالَ : { سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ } فَحَيْثُ وَصَفَهُمْ بِأَنَّهُمْ أَشْرَكُوا فَلِأَجْلِ مَا ابْتَدَعُوهُ مِنْ الشِّرْكِ الَّذِي لَمْ يَأْمُرْ اللَّهُ بِهِ وَجَبَ تَمَيُّزُهُمْ عَنْ الْمُشْرِكِينَ لِأَنَّ أَصْلَ دِينِهِمْ اتِّبَاعُ الْكُتُبِ الْمُنَزَّلَةِ الَّتِي جَاءَتْ بِالتَّوْحِيدِ ; لَا بِالشِّرْكِ : فَإِذَا قِيلَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَمْ يَكُونُوا مِنْ هَذِهِ الْجِهَةِ مُشْرِكِينَ ; فَإِنَّ الْكِتَابَ الَّذِي أُضِيفُوا إلَيْهِ لَا شِرْكَ فِيهِ كَمَا إذَا قِيلَ : الْمُسْلِمُونَ وَأُمَّةُ مُحَمَّدٍ . لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ مِنْ هَذِهِ الْجِهَةِ ; لَا اتِّحَادٌ وَلَا رَفْضٌ وَلَا تَكْذِيبٌ بِالْقَدَرِ وَلَا غَيْرُ ذَلِكَ مِنْ الْبِدَعِ . وَإِنْ كَانَ بَعْضُ الدَّاخِلِينَ فِي الْأُمَّةِ قَدْ ابْتَدَعَ هَذِهِ الْبِدَعَ ; لَكِنَّ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَا تَجْتَمِعُ عَلَى ضَلَالَةٍ فَلَا يَزَالُ فِيهَا مَنْ هُوَ مُتَّبِعٌ لِشَرِيعَةِ التَّوْحِيدِ ; بِخِلَافِ أَهْلِ الْكِتَابِ . وَلَمْ يُخْبِرْ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أَنَّهُمْ مُشْرِكُونَ بِالِاسْمِ بَلْ قَالَ : { عَمَّا يُشْرِكُونَ } بِالْفِعْلِ وَآيَةُ الْبَقَرَةِ قَالَ فِيهَا : وَالْمُشْرِكِينَ و وَالْمُشْرِكَاتِ بِالِاسْمِ . وَالِاسْمُ أَوْكَدُ مِنْ الْفِعْلِ الْوَجْهُ الثَّانِي أَنْ يُقَالَ : إنْ شَمِلَهُمْ لَفْظُ الْمُشْرِكِينَ مِنْ سُورَةِ الْبَقَرَةِ كَمَا وَصَفَهُمْ بِالشِّرْكِ : فَهَذَا مُتَوَجِّهٌ بِأَنْ يُفَرَّقَ بَيْنَ دَلَالَةِ اللَّفْظِ مُفْرَدًا وَمَقْرُونًا ; فَإِذَا أُفْرِدُوا دَخَلَ فِيهِمْ أَهْلُ الْكِتَابِ وَإِذَا قُرِنُوا مَعَ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمْ يَدْخُلُوا فِيهِمْ كَمَا قِيلَ مِثْلُ هَذَا فِي اسْمِ ” الْفَقِيرِ ” و ” الْمِسْكِينِ ” وَنَحْوِ ذَلِكَ . فَعَلَى هَذَا يُقَالُ : آيَةُ الْبَقَرَةِ عَامَّةٌ وَتِلْكَ خَاصَّةٌ . وَالْخَاصُّ يُقَدَّمُ عَلَى الْعَامِّ . الْوَجْهُ الثَّالِثُ أَنْ يُقَالَ : آيَةُ الْمَائِدَةِ نَاسِخَةٌ لِآيَةِ الْبَقَرَةِ ; لِأَنَّ الْمَائِدَةَ نَزَلَتْ بَعْدَ الْبَقَرَةِ بِاتِّفَاقِ الْعُلَمَاءِ وَقَدْ جَاءَ فِي الْحَدِيثِ { الْمَائِدَةُ مِنْ آخِرِ الْقُرْآنِ نُزُولًا فَأَحِلُّوا حَلَالَهَا وَحَرِّمُوا حَرَامَهَا } وَالْآيَةُ الْمُتَأَخِّرَةُ تَنْسَخُ الْآيَةَ الْمُتَقَدِّمَةَ إذَا تَعَارَضَتَا . وَأَمَّا قَوْلُهُ : { وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ } فَإِنَّهَا نَزَلَتْ بَعْدَ صُلْحِ الْحُدَيْبِيَةِ لَمَّا هَاجَرَ مِنْ مَكَّةَ إلَى الْمَدِينَةِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ ” سُورَةَ الْمُمْتَحَنَةِ ” وَأَمَرَ بِامْتِحَانِ الْمُهَاجِرِينَ . وَهُوَ خِطَابٌ لِمَنْ كَانَ فِي عِصْمَتِهِ كَافِرَةٌ . و ” اللَّامُ ” لِتَعْرِيفِ الْعَهْدِ وَالْكَوَافِرُ الْمَعْهُودَاتُ هُنَّ الْمُشْرِكَاتُ مَعَ أَنَّ الْكُفَّارَ قَدْ يُمَيِّزُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أَيْضًا فِي بَعْضِ الْمَوَاضِعِ كَقَوْلِهِ : { أَلَمْ تَرَ إلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا } فَإِنَّ أَصْلَ دِينِهِمْ هُوَ الْإِيمَانُ ; وَلَكِنْ هُمْ كَفَّرُوا مُبْتَدِعِينَ الْكُفْرَ كَمَا قَالَ تَعَالَى : { إنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا } { أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا } .
[۲۶]تفسير القرآن العظيم اسماعیل بن عمر ابن کثیر ، جلد ۵ ، صفحه ۳۵۴/ إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (۱۷) (الحج) يُخْبِر تَعَالَى عَنْ أَهْل هَذِهِ الْأَدْيَان الْمُخْتَلِفَة مِنْ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ سِوَاهُمْ مِنْ الْيَهُود وَالصَّابِئِينَ وَقَدْ قَدَّمْنَا فِي سُورَة الْبَقَرَة التَّعْرِيف بِهِمْ وَاخْتِلَاف النَّاس فِيهِمْ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوس وَاَلَّذِينَ أَشْرَكُوا فَعَبَدُوا مَعَ اللَّه غَيْره فَإِنَّهُ تَعَالَى ” يَفْصِل بَيْنهمْ يَوْم الْقِيَامَة ” وَيَحْكُم بَيْنهمْ بِالْعَدْلِ فَيُدْخِل مَنْ آمَنَ بِهِ الْجَنَّة وَمَنْ كَفَرَ بِهِ النَّار فَإِنَّهُ تَعَالَى شَهِيد عَلَى أَفْعَالهمْ حَفِيظ لِأَقْوَالِهِمْ عَلِيم بِسَرَائِرِهِمْ وَمَا تُكِنّ ضَمَائِرهمْ
[۲۷]الجامع لأحکام القرآن محمد بن احمد قرطبی ، جلد ۱۲ ، صفحه ۲۲ / إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (۱۷) (الحج) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا : أَيْ بِاَللَّهِ وَبِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَسَلَّمَ .الْيَهُود , وَهُمْ الْمُنْتَسِبُونَ إِلَى مِلَّة مُوسَى عَلَيْهِ السَّلَام .الصَّابِئِينَ: هُمْ قَوْم يَعْبُدُونَ النُّجُوم . النَّصَارَىٰ : هُمْ الْمُنْتَسِبُونَ إِلَى مِلَّة عِيسَى . الْمَجُوسَ : هُمْ عَبَدَة النِّيرَان الْقَائِلِينَ أَنَّ لِلْعَالَمِ أَصْلَيْنِ : نُور وَظُلْمَة . وَقِيلَ : الْمَجُوس فِي الْأَصْل النُّجُوس لِتَدَيُّنِهِمْ بِاسْتِعْمَالِ النَّجَاسَات ; وَالْمِيم وَالنُّون يَتَعَاقَبَانِ كَالْغَيْمِ وَالْغَيْن , وَالْأَيْم وَالْأَيْن . وَقَدْ مَضَى فِي الْبَقَرَة هَذَا كُلّه مُسْتَوْفًى . وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا: هُمْ الْعَرَب عَبَدَة الْأَوْثَان .
[۲۸] فتح القدير محمد شوکانی ، جلد ۳ ، صفحه ۵۲۳/ قَوْلُهُ: ﴿إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ أيْ بِاللَّهِ ورَسُولِهِ، أوْ بِما ذُكِرَ مِنَ الآياتِ البَيِّناتِ ﴿والَّذِينَ هادُوا﴾ هُمُ اليَهُودُ المُنْتَسِبُونَ إلى مِلَّةِ مُوسى والصّابِئِينَ قَوْمٌ يَعْبُدُونَ النُّجُومَ، وقِيلَ: هم مِن جِنْسِ النَّصارى ولَيْسَ ذَلِكَ بِصَحِيحٍ بَلْ هم فِرْقَةٌ مَعْرُوفَةٌ لا تَرْجِعُ إلى مِلَّةٍ مِنِ المِلَلِ المُنْتَسِبَةِ إلى الأنْبِياءِ والنَّصارى هُمُ المُنْتَسِبُونَ إلى مِلَّةِ عِيسى والمَجُوسُ هُمُ الَّذِينَ يَعْبُدُونَ النّارَ، ويَقُولُونَ إنَّ العالَمَ أصْلَيْنِ: النُّورُ والظُّلْمَةُ. وقِيلَ: هم يَعْبُدُونَ الشَّمْسَ والقَمَرَ، وقِيلَ: هم يَسْتَعْمِلُونَ النَّجاساتِ، وقِيلَ: هم قَوْمٌ مِنَ النَّصارى اعْتَزَلُوهم ولَبِسُوا المُسُوحَ، وقِيلَ: إنَّهم أخَذُوا بَعْضَ دِينِ اليَهُودِ وبَعْضَ دِينِ النَّصارى والَّذِينَ أشْرَكُوا الَّذِينَ يَعْبُدُونَ الأصْنامَ، وقَدْ مَضى تَحْقِيقُ هَذا في البَقَرَةِ،
[۲۹]تفسير التحرير و التنوير المعروف بتفسير ابن عاشور محمدطاهر بن عاشور ، جلد ۱۷ ، صفحه ۱۶۱/ وذِكر المؤمنين واليهود والنصارى والصابئين تقدم في آية البقرة وآية العقود . وزاد في هذه الآية ذكر المجوس والمشركين ، لأن الآيتين المتقدمتين كانتا في مساق بيان فضل التوحيد والإيمان بالله واليوم الآخر في كل زمان وفي كل أمة . وزيد في هذه السورة ذكر المجوس والمشركين لأن هذه الآية مسوقة لبيان التفويض إلى الله في الحكم بين أهل المِلل ، فالمجوس والمشركون ليسوا من أهل الإيمان بالله واليوم الآخر
[۳۰] إن الذين آمنوا بالله ورسوله محمدٍ صلى الله عليه وسلم واليهود والصابئين وهم: (قوم باقون على فطرتهم ولا دين مقرر لهم يتبعونه) والنصارى والمجوس (وهم عبدة النار) والذين أشركوا وهم: عبدة الأوثان، إنَّ الله يفصل بينهم جميعًا يوم القيامة فيدخل المؤمنين الجنة، ويدخل الكافرين النار، إن الله على كل شيء شهيد، شهد أعمال العباد كلَّها، وأحصاها وحفظها، وسيجازي كلا بما يستحق جزاء وفاقًا للأعمال التي عملوها.
[۳۱] روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني محمود بن عبدالله آلوسی ، جلد ۹ ، صفحه ۱۲۳
[۳۲] زاد المسير في علم التفسير عبدالرحمن بن علی ابن جوزی ، جلد ۳ ، صفحه ۲۲۷