«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۱۵: کسی تا به حال امام احمد بن حنبل را که با قیام کنندگان بر علیه حاکمیت عباسیان معتزلی یکی نشد را خائن به انقلاب ننامیده اند اما امروزه عده ای در دهها فرقه و حزب و گروه مسلح و غیر مسلح تقسیم شده اند و هر کسی از اهل جماعت که قتال فتنه آنها قبول نکند او را متهم به خائن به انقلاب و جاسوس و هزاران تهمت نابجا می کنند به نظر شما علت چیست؟
ج: قبل از قیام زمان امام احمد بن حنبل ما شاهد قیامهای بزرگتری چون قیام امام حسین بن علی و قیام حرّه هستیم که افرادی چون ابن عمر و سجاد و … در آن مشارکت نکردند و هرگز از سوی این انقلابیون متهم به چیز سوء و بدی نشدند؛ اما قبل از پاسخ به سوال شما در مورد انقلابیون زمان امام احمد بن حنبل لازم است شناخت مختصری از امام احمد بن حنبل و انقلابیون زمان او و تصویری کلی از ثمره ی دادگاههای تفتیش عقاید معتزله ی حاکم بر جامعه داشته باشیم.
معتزله که نزد عده ای به عدلیه و قَدَریه نیز شناخته شده بودند، در واقع با پس زمینه هائی از مذهب اهل رای و مذهب حنفی و اضافاتی که بعدها به این مذاهب فقهی و کلامی افزودند ادامه ی این فرقه ها بودند که عقل انسان را به تنهایی برای فهم قرآن کافی میدانستند و اگر حدیثی از رسول الله صلی الله علیه وسلم یا اجماع صحابه و اقوال آنها با عقلشان سازگار نبود حدیث و اجماع و سایر اقوال صحابه را رد می کردند، و لازم الاجرا نمی دانستند؛[۱] و حتی بهشت و جهنم و پل صراط و غیره را نیز که با عقل آلوده به عقاید فلاسفه ی سکولارشان سازگار نبود با مفهومهای مجازی تأویل می کردند چون اینها از اساس اهل رای بودند و با نهضت ترجمه ای که شده بود دیدگاههای فیلسوفان سکولار یونانی را با رای و برداشت خودشان از اسلام مخلوط کرده بودند به همین دلیل با این ترکیب جدیدی که ساخته بودند با اهل سنت و اهل جماعت راستین درگیر بودند. اینهم یکی از ثمرات کسانی که منهج صحیح اسلامی را رها کرده و تابع منهج انسان محوری و اومانیسم سکولاریستها می شوند و یا سکولار زده می شوند.
بعد از آنکه حکومت اسلامی برمنهاج نبوت و شورای اولی الامر آن نابود شد و در زیر سایه ی حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی امویان و سپس عباسیان فرقه ها و مذاهب مختلف تولید شدند معتزله اولین فرقه ی دارالاسلام هستند که اصل وجود یک مذهب دولتی را که برای همه ی مسلمانان اجباری باشد اعلام کردند و در سال ۲۱۲ق از سوی مأمون، مذهب معتزله برای تمام دارالاسلام اجباری اعلام شد و ۴ ماه قبل از مرگ مامون و در تمام دوران معتصم و واثق عباسی جهت تثبیت این مذهب در مراکز مختلف قضائی و آموزشی و غیره از قاضیان و علما و فقیهان و سایر مسئولین حکومتی از لحاظ عقاید و برداشتهای اسلامی توسط سازمان بازرسی و تفتیش عقاید «محنة» امتحان گرفته می شد و هرکس که از قبول عقاید معتزله سرپیچی می کرد محکوم به زندان و شکنجه و تبعید و حتی اعدام می شد و به این شکل بعد از دوران « خِلاَفَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ » که دوران «مُلْكًا عَاضًّا» به وجود آمده بود با این فرمان مأمون ما شاهد دوران «مُلْكاً جَبْرِيَّةً» شدیم و پس از آن تا کنون تمام حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی به نسبتهائی از این سه سیستم حکومتی بهره جسته اند تا اینکه باذن الله بار دیگر به « ثُمَّ تَكُونُ خِلاَفَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ نُبُوَّةٍ »[۲] و شورای اولی الامر و اجماع واحد آن برسیم که به آن وعده داده شده ایم.
البته جالب است بدانید قبل از حاکمیت متوکل عباسی و کنار زدن معتزله از حاکمیت با آنکه معتزله از ابتدا از لحاظ فقهی برای یکدست کردن مسلمین با حاکمیت یکی شده بودند خودشان به ۱۹ فرقه ی فرعی تقسیم شده بود که عده ای تابع فقه حنفی ها و عده ای تابع شیعیان عمدتاً زیدی و عده ای جعفری شدند[۳] و عده ای که در بصره بودند به سایر فرقه ها و مذاهب معروف به اهل سنت پیوستند که هنوز پس مانده هائی از عقاید آلوده ی اینها در میان بسیاری از تفاسیر و مذاهب اسلامی باقی مانده است به نحوی که می توان از نظر کلامی شیعیان زیدی و جعفری و دسته هائی از احناف را دنباله رو معتزله دانست[۴].
امام احمد بن حنبل بخشی بزرگ از زندگی خود را در چنین حاکمیتی به سر برد. ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل در سال ۱۶۴ ق از پدر و مادری اهل مرو خراسان در بغداد به دنیا آمد. [۵] وی با آنکه پدرش قبلاً والی سرخس در ایران بود[۶] و طبعاً باید زندگی مرفه داشته باشند اما در سه سالگی پدرش را از دست می دهد و در بغداد در تنگ دستی و فقر شدیدی به همراه مادرش که تا آخر عمرش دیگر ازدواج نکرد و زندگیش را وقف تربیت دینی فرزندش کرد زندگی می گذراندند. تنها منبع درآمد آنها مغازه ای بود که اجازه داده بودند. البته مدتی در بیت الحکمه حکومت هارون الرشید عباسی که مرکزی برای ترجمه ی آثار سایر ملل بود[۷] مشغول کار شد اما پس از آگاهی از کار این موسسه کلاً از کار در دستگاه حاکمیت دوری کرد و از قبول قضاوت در یمن توسط حاکمیت سر باز زد و قبول نکرد.اما ایشان صاحب دو فرزند به نامهای عبدالله و صالح و دوقلوهائی به نام حسن و حسین بود که این دوقلوها وفات کردند و به دنبال آن الله تعالی سه پسر دیگر بنامهای:حسن، محمد و سعید به او داد که صالح مدتی در اصفهان قاضی بود؛[۸] امام احمد پیشوای مذهبی شده است که به مذهب حنبلی شهرت دارد.[۹]
امام احمد بن حنبل مدتی را نزد قاضی ابویوسف شاگرد امام ابوحنیفه تحصیل کرد[۱۰] و از شاگردان ویژه ی امام شافعی شد،[۱۱] که به قول ابوزرعه رازی یک میلیون حدیث را حفظ کرده بود[۱۲] و مسند او بیشتر از ۴۰ هزار حدیث است[۱۳] و به امام محدثین مشهور شد[۱۴] و هرگز آثار مدونی در فقه ننوشت؛ به قول ابن کثیر، امام احمد روش فقهی امام شافعی را دنبال می کرد[۱۵]و تا پایان عمر نیز از افتا گریزان بود و نگاهی حداقلی بدان داشت[۱۶] و در بیشتر سوالات فقهی که از او می شد جواب می داد «لا ادری» نمی دانم؛[۱۷] نزدیک به ۱۵ سال از دوران زندگی او در زير شکنجه و تهديد در دوران «منحه» یا «آزمون»[۱۸] و دادگاههای تفتیش عقاید ايام حاکمیت مأمون و معتصم و واثق عباسی در زندان سپری شد[۱۹] و در زندان در حاليکه پاهايش در زنجير بود کلاسهای آموزشی و نماز جماعت برگزار ميکرد و در همین زندانها او را شلاق می زدند به نحوی که از بدنش خون جاری می شد و بیهوش می شد[۲۰] كه آثار این شكنجه ها تا آخر عمر بر جسم و روح امام احمد باقی ماند[۲۱] امام بخاری ميگويند: هنگامي که احمدبن حنبل شلاق زده ميشد در بصره بوديم.
ابن حبان میگوید: از اسحاق بن احمد قَطان که ساکن شوشتر بود شنیدم که میگفت: در بغداد همسایهای داشتیم که او را پزشک فقرا صدا میزدیم. وی هوای صالحان را داشت و به دیدار و تفقد آنان میپرداخت. از وی شنیدم که گفت: روزی به نزد احمد بن حنبل رفتم اما وی را اندوهگین و ناراحت یافتم. گفتم: چه شده ای اباعبدالله؟ گفت: خیر است! گفتم: همراه خیر دیگر چه خبر است؟ گفت: دچار آن محنت شدم و شکنجهام کردند. سپس درمان شدم اما جایی در کمرم مانده که هنوز اذیتم میکند و حتی از کتکی که خوردم بدتر است.
گفتم: کمرت را نشانم بده… جز آثار شکنجه چیزی ندیدم. گفتم: من شناختی در این باره ندارم اما خواهم پرسید. از نزد وی بیرون آمدم و به نزد زندانبان رفتم. از آنجایی که با هم آشنا بودیم به او گفتم: برای کاری میخواهم نزد زندانیان بروم. گفت: وارد شو. وارد زندان شدم و زندانیان را جمع کردم و اندک درهمهایی که داشتم را به آنان دادم. سپس با هم حرف زدیم تا آنکه با من خو گرفتند. آنگاه گفتم: کدام یک از شما بیشتر کتک خورده؟ هر یک با افتخار دربارهی کتکهایی که خورده بودند سخن گفتند اما همه متفق بودند که یکی از زندانیان بیش از همه شکنجه شده است…
به او گفتم: سوالی دارم. گفت: بگو. گفتم: پیرمردی ضعیف را که مانند شما نیست به قصد کشت کتک زدهاند، اما او نمرد و سپس درمانش کردند؛ اما موضعی در کمرش هنوز درد دارد به حدی که دیگر تحملش تمام شده. آن زندانی خندید؛ گفتم: حالا چه باید کرد؟ گفت: باید کمرش را باز کنند و آن قسمت فاسد را بردارند و دور بیندازند، چرا که اگر رها شود به قلبش میزند و او را میکشد.
از زندان بیرون آمدم و به نزد احمد بن حنبل رفتم و او را در همان حال یافتم. داستان را برایش تعریف کردم… گفت: حال چه کسی کمرم را جراحی میکند؟ گفتم: من. برخاست و رفت… سپس با دو بالش برگشت، در حالی که حولهای بر دوشش بود. یکی از بالشها را به من داد و خود بر دیگری نشست و گفت: از الله خیر بخواه (یعنی شروع کن).
گفتم: کجا درد میکند؟ گفت: دست بگذار، به تو خواهم گفت… انگشتم را بر کمرش گذاشتم و گفتم: اینجاست؟ گفت: بله. تیغ را بر آنجا گذاشتم… همین که احساس درد کرد دست بر سر گذاشت و گفت: خدایا معتصم را ببخش! و تا پایان کار همین را تکرار کرد! کارم که تمام شد تکهی فاسد را دور انداختم و زخم را بستم. اما ایشان جز«خدایا معتصم را بیامرز» چیزی نمیگفت… سپس [دردش] آرام شد… مدتی گذشت، سپس پرسیدم: مردم اگر مورد آزار قرار بگیرند علیه ستمگر دعا میکنند، ولی شما دارید برای ستمگرِ خود دعای مغفرت میکنید؟ گفت: با خود فکر کردم و دیدم معتصم پسرعموی رسول خدا صلی الله علیه وسلم است؛ خوشم نیامد که روز قیامت در حالی به نزد ایشان بروم که میان من و کسی از خویشان او خصومتی باشد. او را حلال کردم…[۲۲]
امام احمد در حاکمیت واثق عباسی هم یا در زندان بود یا در حبس خانگی[۲۳] و از گفتن حدیث منع می شد و در انظار عمومی ظاهر نمی شد[۲۴] که این هم یکنوع، شکنجه روحی بود و مدام تهدید به زندان و حتی مرگ می شد به همین دلیل دلسوزان و بخصوص شاگردانش از او خواستند كه برای مصلحت جانش از اظهار حق خودداری كند، امام احمد در پاسخ جمله ای زیبا گفت که: “اگر عالم به دلیل تقیه سكوت كند و جاهل به دلیل نادانی، پس چه كسی حق را آشكار خواهد كرد؟” معتصم عباسی هم در یکی از بازجوئی ها که رد قالب مناظره برگزار کرده بود گفت: اي احمد، سخن بگو و نترس. امام احمد پاسخ داد: والله که بر تو وارد شدم درحاليکه به اندازه ي ذره اي ترس در قلبم نيست. به همین دلیل امام احمد بدون کوچکترین ترس و واهمه ای و با جسارت کامل در دفاع از عقایدش در بازجوئی ها و مناظرهائی که توسط معتصم عباسی و دیگران از او صورت می گرفت[۲۵] کلمه ی حق را در غیر مخلوق بودن قرآن بیان می کرد و به صورت مطلق نیز معتقدین به خلق قرآن که معتزله و حاکم بر جماعت و دارالاسلام بودند را تکفیر کرد؛ در دوره ی حاکمیت متوکل عباسی که معتزله به حاشیه رانده شدند باز امام احمد بن حنبل مدتها توسط اسحاق بن ابراهیم والی بغداد از حضور در نماز جمعه و جماعات منع می شد.
زمانی هم که امام احمد وفات کرد در تشیع جنازه ی او چنان جمعیت کثیری مشارکت کرده بودند[۲۶] که تعجب مورخین را در برداشت بيهقي و غيره نقل ميکنند که محمد بن عبدالله بن طاهر دستور دادند جمعيت شرکتکننده را بشمارند که تعداد آنها يک ميليون و سيصد نفر و يا بيشتر بوده است و خداوند داناتر است… عبدالوهاب ورّاق ميگويد: تاکنون چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام سابقه ندارد که جمعيتي بدين زيادي که در تشييع جنازة احمدبن حنبل جمع شدند، در تشييعجنازة ديگري نيز جمع شده باشند. [۲۷]
پس اینگونه نبوده که پیروانی نداشته باشد به همین دلیل بود که انقلابیون نزد ایشان آمدند تا او و اینهمه پیرو را با خودشان همراه کنند اما می بینیم در عین امر به معروف و نهی از منکر از کانال شرعی آن امام احمد متوجه هست که بر اساس: مَن رَأَى مِنكُم مُنْكَرًا فَلْيُغَيِّرْهُ بيَدِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِلِسانِهِ، فإنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ، وذلكَ أضْعَفُ الإيمانِ،[۲۸] اصل بر این است که باید تلاش شود این منکر حکومتی ابتدا با دست از بین برود اما می بیند که شرایط و لوازم مناسب قیام فراهم نیست و اگر قیامی هم صورت گیرد تبدیل به «قتال الفتنه» و جنگ مسلحانه ی منجر به فتنه می شود به همین دلیل نه تنها خودش در آن مشارکت نمی کند بلکه دیگران را نیز که اکثراً اهل العلم و از بزرگان اهل سنت و اهل زدهد بودند از مشارکت در آن منع می کند.
امام احمد با تکرار «الدماء الدماء»حرام بودن خون مسلمین در چنین شرایطی را یادآوری می کرد و به شدت با قیام و ریخته شدن خون مسلمین توسط مسلمین در چنین شرایطی مخالفت می کرد،[۲۹] امام احمد می گفت: «ما هم به امارت او و سلطه او راضی نیستیم. . . . اما دست خود را از طاعت(در معروف) بر ندارید و عصای مسلمین را نشکنید و خون هاتان را نریزید»[۳۰] یعنی امام احمد با این موضع گیری که می کند آشکارا بین راضی بودن به یک حکومت و پرهیز از ریخته شدن به ناحق خون مسلمین در قتال الفتنه با تکیه بر سنت تفاوت قائل است و این دو را دو موضوع جداگانه می داند.[۳۱]
امام احمد بن حنبل مثل سایر ائمه ی مسلمین با آنکه به چنین حاکمیتهای فاجر و ظالم بر دارالاسلام و جماعت مسلمین راضی نیست اما تا زمانی که اسباب از بین بردن این منکر با دست فراهم نشده است اطاعت از چنین حاکمیتی در امور شرعی و در غیر معصیت الله را واجب می داند،[۳۲] و این اطاعت «در غیر معصیت الله»[۳۳] را «مقتضای سنت»[۳۴] می داند، به همین دلیل سفارش می کند مومن باید در چنین شرایطی با هر امیری هر چند فاجر باشد، جمعه و جماعات را بر پا دارد، و بر ائمه مسلمین خروج نکند و از فتنه فراری و دور شود.[۳۵] و جور حاکم بر دارالاسلام، لزوم اجابت او در دعوت به جهاد و سایر امور شرعی را نفی نمی کند،[۳۶] و شخص باید در هر امر شرعی به اندازه ی توانائی از حاکم بر دارالاسلام اطاعت کند؛ چون در چنین موقعیتی، شخص اطاعت خودش را از کانال چنین حاکمیتی به الله و شریعت الله داده است. و از دیدگاه امام احمد بن حنبل و سایر ائمه ی اهل سنت و اهل جماعت: اقامه دین جز به امامت امکان پذیر نیست و به طور مشخص، چند امر دینی به عنوان وظیفه امام و سلطان شناخته شده است مثل اقامه جمعه، اقامه حدود، جمع آوری زکات، اقدام به جهاد و اقامه امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی،[۳۷] علاوه بر سطح فردی و عمومی.
لازم است یادآوری کنم که یکی از انحرافاتی که بعدها و از زمان بنی امیه و بنی عباس به وجود آمد «کاستن از جایگاه فردی امر به معروف»[۳۸] و تبدیل آن به یکی از وظایف حاکمیت و سلطان بوده است به نحوی که در قرن پنجم با کنار زدن بسیاری از مسائل امر به معروف و نهی از منکر در سطح فردی و عمومی و مختص کردن آن به وظایف حکومتی در قالب کتابهائی چون «الاحکام السلطانیه» دسته بندی شد[۳۹] و زمینه ساز شکل گیری نهاد حِسْبَه شده است،[۴۰] که در واقع نهاد نظارت حکومت بر امور بازارها و اخلاق اقتصاد اسلامی و رفتارهای اجتماعی شهروندان و در کل مدیریت شهری و مدنی در امور اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی و غیره بوده که با استناد به آیه ی «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ ۚ وَأُولَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (آل عمران/۱۰۴) «در ارتباط با فریضه امر به معروف و نهی از منکر است» [۴۱] و از پشتوانه ی قدرت حکومتی برخوردار بوده است؛ و اهل فقه چون ماوردى (م۴۵۰ ق)، ابويعلى (م ۴۵۸ ق)، غزالى (م۵۰۵ ق) بر اساس همین آیه و همین کارکرد به تعریف دیوان و نهاد حِسْبَه پرداخته اند.
البته نظارت بر این دسته از مسائل حکومتی و «حفظ مصالح عمومی»[۴۲] امری متداول و شرعی بوده به عنوان مثال رسول الله صلی الله علیه وسلم بعد از فتح مکه سعید بن سعید بن عاص را مسئول نظارت بر بازار مکه قرار داد،[۴۳] یا عمر بن خطاب در زمان حاکمیت خود ام سلیمان الشفاء دختر عبد الله العدوية را به عنوان اولین وزیر بازرگانی تاریخ اسلام و مسئول نظارت بر بازار پایتخت دارالاسلام انتخاب کرد،[۴۴] در کنار این نهاد حکومتی می بینیم که در زمان حاکمیت عمر بن خطاب یا حتی قبل از آن به صورت مستقل و خودجوش خانمی به اسم سمراء دختر نَهیک در بازارها می گشت و امر به معروف و نهی از منکر می کرد[۴۵] این امر مطلوب و لازمی است مثل تمام وزارتخانه ها و مسئولیتهای فردی و جمعی افراد جماعت و دارالاسلام که وجود دارند اما گسترش نهاد حِسْبَه و محدود کردن و حتی نابودی امر به معروف و نهی از منکر در سطح فردی و عمومی و خنثی کردن نقش عمومی مسلمین در نظارت عمومی یکی از بزرگترین صدمات حاکمیتهای بدیل اضطراری اسلامی بعد از نابودی نهاد شورا بوده است؛ گسترش دادن این نهاد باعث مشغول شدن حاکمیت به اموری شد که اولویت و وظیفه ی اصلی او نبوده است و حاکمیت گاه در پناه انجام این کارهای جانبی و مشغول کردن اذهان عمومی به این مسائل جزئی اکثراً انحرافی، اولویتهای جماعت و دارالاسلام را نادیده گرفته و بر مفاسد و نواقص و انحرافات خودش سرپوش گذاشته است و یکی از موانع تکامل حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی به سوی حکومت اسلامی بر منهاج نبوت بوده است؛ امروزه و در دارالاسلام ایران نهاد حِسْبَه یا احتساب بین دهها نهاد مختلف مثل شهرداری و نیروی انتظامی و دادگستری و انواع حراستهای مختلف و سندیکاها و اصناف و مراکز بهداشتی و مراکز بسیج مردمی و غیره توزیع و تقسیم شده است.
به هر حال، امام احمد زمانی که مستقیماً با حاکم در ارتباط نبود به صورت کلی با آوردن احادیثی مبنی بر اینکه «بالاترین جهاد گفتن حقیقت نزد سلطان ستمگر است»[۴۶] و رساندن نصایح به گوش سلطان اگر شنوا باشد،[۴۷] و احادیثی در شیوه ی حکومتداری شرعی و پرهیز حاکمیت از معصیت خداوند[۴۸] و سلطه جویی[۴۹] و خشم گرفتن بر مردم،[۵۰] و غیره هرگز دست از امر به معروف و نهی از منکر در سطح حکومتی برنداشت حتی اگر در کلاسهای خصوصی باشد که پنهانی برگذار می کرد و در نهایت در مورد چنین حاکمیت جائر بر دارالاسلام می گفت: من برای «صلاح و عافیت او دعا می کنم».[۵۱]
پس منهج اسلامی در امر به معروف و نهی از منکر امر صرفاً نظرى و آرمانى نیست بلکه مجموعه راهکارهای عمل هستند که همه از عهده ی آن بر نمی آیند بلکه تنها اهل فقه و صبر هستند که می توانند به مفاد این منهج به صورت صحیح و کامل عمل کنند.
همچنانکه در قیام حَرّه اهل علم و از بزرگان اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم مشارکت داشتند در قیام احمد بن نصر الخُزاعی که بر علیه واثق معتزلی عباسی صورت گرفت و قیام عبدالرحمن محمد بن الاشعث بر علیه حجاج و اموی ها، علماء وصلحاء لله تعالى[۵۲] زیادی مشارکت داشتند؛ همچنانکه عرض کردیم احمد بن نصر خُزاعی این «محدث مشهور»[۵۳] به گفته ی ابن کثیر: از ائمه ی اهل سنت و از بزرگان علمای عاملی بود که الله تعالی عاقبت او را به شهادت ختم کرد،[۵۴] آنهم به این شکل که پاسخ به سوال واثق معتزلی عباسی نگفت قرآن مخلوق است و در حضور این شاه معتزلی در روز اول رمضان و با زبان روزه ذبحش کردند[۵۵] و بعد بدنش را در سامره به دار کشیدند و سرش را در بغداد در برابر انظار عموم به نمایش گذاشتند [۵۶]و در برگه ای که بر سر او آویزان کردند، نوشتند که او بهرغم حجت آوردن خلیفه در خلق قرآن و نفی تشبیه و پیشنهاد توبه، لجاج ورزید و خلیفه خونش را روا و خودش را مستحق لعن دانست.[۵۷] عدهای از همین اهل علم نیز به جرم پیروی از احمدبن نصر در سختترین شرایط زندانی شدند و از ملاقات با آنان جلوگیری شد. حتی پرداخت زکات به این افراد نیز غیرمجاز اعلام شد.[۵۸]
امام ذهبی و ابن حبان و خطیب بغدادی و یحی بن مَعین و دیگران نیز احمد بن نصر خُزاعی را با نام «شهید» نام می برند[۵۹] و نه تنها ایشان بلکه امام احمد بن حنبل و یحیی بن مَعین و دیگران به توثیق و تعریف و تمجید از میزان علم و پرهیزگاری و … او برخاسته اند.[۶۰]
احمد بن نصر خُزاعی از واثق معتزلی تحت عنوان خوک و کافر یاد می کرد و واثق را تکفیر کرده بود[۶۱] اما امام احمد بن حنبل با آنکه فرموده بود: مَن تَرَكَ الصَّلاة مُتَعَمِّدًا فَقَد كَفَرَ و مَنْ قَالَ: الْقُرْآنُ مَخْلُوقٌ فَهُوَ كَافِرٌ.[۶۲] در کنار ترک کننده های عمدی نماز، معتقدین به مخلوق بودن قرآن را تکفیر کرده بود اما مساله ی ترک نماز که کفر است بالضروره بر همه روشن و واضح بود اما در مساله ی خلق قرآن چون شخص مخالف دارای تاویل است چنین اشخاصی را علی التعیین تکفیر نکرد و آنها را مسلمان اهل بدعت می دانست، البته امامان آن زمان چون امام عبدالله بن مبارک و سُفیان ثوری و… به صراحت می گفتند: مَنْ قَالَ: الْقُرْآنُ مَخْلُوقٌ فَهُوَ كَافِرٌ،[۶۳] و به صورت مطلق معتقدین به مخلوق بودن قرآن را تکفیر می کردند. برای قیام بر علیه یک حاکم مسلمان که کافر شده باشد نیازی به فراهم شدن اسباب و شرایط قیام نیست اما برای برکنار کردن یک حاکم مسلمان اهل بدعت و یا فاجر باید لوازم و شرایط قیام و عوض کردن این منکر با دست فراهم شده باشد.
پس واضح است اگر می بینیم که مرجئه ها بخصوص جهمیه ها و کرامیه که ایمان را به معرفت و قلب و نهایتش به اقرار و زبان محدود کرده بودند و عمل را مشترکاً حذف کرده بودند و به همراه سایر منحرفین عقیدتی و وعاظ السلاطین و دین فروشان درباری در جنگ روانی خود بر علیه امام احمد بن حنبل و سایرین و جهت دور نمودن عوام الناس از آنها و ترور شخصیتی آنها نزد عوام الناس آنها را خوارج می نامیدند[۶۴] اما در واقع همچنانکه امام احمد از محدثین بزرگ و عالم عامل است و بر اساس فقه امام شافعی اجتهاد کرده بود به همین شکل قیام کنندگان زمان او نیز از بزرگان اهل سنت و عالم عامل بودند و اجتهاد کرده بودند، یکی اجتهاد کرده که بر اساس ظوابط تکفیر و «۴فیلتر اصلی» مورد پذیرش اهل سنت و جماعت چنین حاکمی کافر نشده بلکه مسلمانی دارای عذر معتبر شرعی و اهل بدعت است و طبعاً تا فراهم نشدن اسباب و لوازم قیام نباید بر علیه او با دست قیام شود و دیگری اجتهاد کرده که این حاکم کافر شده است و نیازی به فراهم شدن لوازم و اساسب نیست و باید در حد وسع قیام شود؛ آیا از چنین بزرگانی چه انتظاری در برابر اجتهادات همدیگر دارید؟
نه از امام احمد بن حنبل در مورد قیام کننده ها سخن بدی شنیده اید و نه از قیام کننده ها بر علیه امام احمد بن حنبل؛ چون هر دو اهل علم بودند، اما جاهلین کنونی چه؟
- دسته ای از این جاهلین جزو منافقین آشکار شده و یا دارودسته ی منافقینی هستند که شغلشان تفرقه اندازی و راه اندازی قتال الفتنه و ترور شخصیتی مخالفین و تمام «اهل جماعت»ی است که در تخریبات آنها بر علیه جماعت و دارالاسلام مشارکت نمی کنند.
- دسته ای از مومنین که جاهل به منهج اهل سنت و اهل جماعت هستند و ترکیبی شده اند از عقاید معتزله و نجدیت محمد بن عبدالوهاب و … به همین دلیل با مومنین اهل جماعت واهل دعوت و جهاد مخالف خود که مثل امام احمد بن حنبل در این قتال الفتنه مشارکت نکرده اند برخوردی شرعی ندارند و حتی ادب اسلامی را نیز رعایت نمی کنند و قادر نیستند یا نمی خواهند بین این مومنین اهل جماعت و اهل دعوت و جهاد با وعاظ السلاطین و الرویبضه منحرف فرق قائل شوند.
اگر شخص بر اساس منهج صحیح اسلامی اهل سنت و اهل جماعت، اهل دعوت و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر باشد سعی می کند از این مسیر منحرف نشود و از هر فکر یا سخن و یا عملی که به اخلاص و دعوت و جهاد او صدمه وارد می کند پرهیز کند و عملش را برای الله خالص گرداند.
[۱] مرتضی مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ۱۶۳
[۲]العراقي، محجة القرب۱۷۵/ أحمد (۱۸۴۰۶)، والبزار (۲۷۹۶) باختلاف يسير، والطيالسي (۴۳۸)/ الألباني، هداية الرواة ۵۳۰۶ / شعيب الأرناؤوط، تخريج المسند لشعيب ۱۸۴۰۶ / «عن النعمان بن بشير عن حذيفه قال قال رسول الله : تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ثُمَّ تَكُونُ خِلاَفَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ثُمَّ تَكُونُ مُلْكاً عَاضًّا فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ثُمَّ تَكُونُ فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ثُمَّ تَكُونُ خِلاَفَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ نُبُوَّةٍ ». ثُمَّ سَكَتَ»
[۳] جوادی٬ تاثیر اندیشههای شیعه بر معتزله٬ ۱۴۶-۱۴۹/ جعفریان٬ مناسبات فرهنگی معتزله و شیعه٬ ۳۵-۳۹ص ۵۰/ بارانی٬ بررسی تاریخی تعامل فکری و سیاسی امامیه٬ ۱۴۵
[۴] کاشفی٬ کلام شیعه٬ ص۱۷۲-۱۷۵
[۵]ابن خلکان، وفیات الأعیان، بیروت، ج۱، ص۶۴/ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۳۵۲،/گرجی، تاریخ فقه و فقها، ۱۴۲۱ق، ص۸۵/ زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹ق، ج۱، ص۲۰۳/ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، قم، ج۳، ص۸۹.
[۶] زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹ق، ج۱، ص۲۰۳
[۷] جیم الخلیلی – بیت الحکمه ص۱۳۵
[۸] ابن خلکان، وفیات الأعیان، بیروت، ج۱، ص۶۵
[۹] سمعانی، الأنساب، ۱۳۸۲ق، ج۴، ص۲۸۰/ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، قم، ج۳، ص۸۸
[۱۰] ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۱۰،ص۳۲۶
[۱۱] ابن خلکان، وفیات الأعیان، بیروت، ج۱، ص۶۴/ گرجی، تاریخ فقه و فقها، ۱۴۲۱ق، ص۸۵/ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۱۰، ص۳۲۶/ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، قم، ج۳، ص۸۸
[۱۲] احمد خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، قاهره، مطبعه السعاده، ۱۳۴۹ق، ج۴، صص ۴۲۰ – ۴۱۹؛ محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، به کوشش: محمد حامد الفقی، قاهره: ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۲م، ج۱، ص۶٫
[۱۳] محمد بن اسحاق ابن ندیم، الفهرست به کوشش رضا تجدد، تهران کتابخانه اسدی، ۱۳۵۰ش، ص۲۸۵٫
[۱۴] سمعانی، الأنساب، ۱۳۸۲ق، ج۴، ص۲۸۰
[۱۵] ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۱۰، ص۳۲۶
[۱۶] احمد پاکتچی، «احمد بن حنبل: فقه احمد»، دائره المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر کاظم موسوی بجنوردی، جلد ۶، تهران: مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۷۳ش، ص۷۲۶٫
[۱۷] سلیمان ابو داوود سجستانی، مسائل احمد، قاهره: دارالمعرفه، ۱۳۵۳ق/ ۱۹۳۴م، ص ۲۲۵ و ۲۴۶ و ۲۷۵/ عبدالله بن احمد بن حنبل، مسائل احمد، به کوشش: زهیر شاویش، بیروت، مکتب الاسلامی، ۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸م، ص۴۳۸
[۱۸] محمد طبری، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره دارالمعارف، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م، ج۸، ص۶۳۷/ عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالله الترکی، چاپ دوم، دار هجر، بی تا، ص۴۱۹٫
[۱۹] ابن خلکان، وفیات الأعیان، بیروت، ج۱، ص۶۴/ تاریخ فقه و فقها، ۱۴۲۱ق، ص۸۵
[۲۰] ابن کثیر، البدایة و النهایة، ۱۴۰۷ق، ج۱۰، ص۳۳۴ – ۳۳۵
[۲۱] محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی تا، ج۷، ص۳۵۴؛ ابونعیم اصفهانی، همان، ج۹، ص۱۹۷/ محمد ابن حبان، الثقات، به کوشش سید شرف الدین احمد، بی جا؛ دارالفکر، ۱۳۹۵ق /۱۹۷۵م، ج۲، ص۳۲۹/ ابونعیم اصفهانی، احمد، حلیه الاولیاء، ج۹، صص۲۰۶- ۲۰۵/ ابوالعرب، محمد، المحن، به کوشش: یحیی وهیب جبوری، بیروت: دارالغرب الاسلامی، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م، صص ۴۳- ۴۳۸/ ابن جوزی، عبدالرحمان، مناقب الامام احمد بن حنبل،صص۴۴۳- ۴۴۲٫
[۲۲]البیومی، دکتر محمد رجب، طرائف ومسامرات، ص
[۲۳] ابن خلکان، وفیات الأعیان، بیروت، ج۱، ص۶۴/ عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل، ص۴۲۷
[۲۴] عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل، صص۴۷۴- ۴۷۲/ عبدالغنی مقدسی، محنه الامام احمد، به کوشش: عبدالله الترکی، امبابه (مصر) ، ۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م، صص ۱۶۷- ۱۶۶٫
[۲۵] عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل،۴۴۱-۴۳۲/ محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی تا، ج۷، ص۳۵۴/ احمد ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، قاهره، مطبعه السعاده، ۱۳۵۱ق/ ۱۹۳۲م،ج۹، صص۱۹۷-۱۹۳، / انصاری، خواجه عبدالله، طبقات الصوفیه، به کوشش: عبدالحی حبیبی و حسین آهی، تهران، انتشارات فروغی ، ۱۳۶۲ش.صص ۷۲- ۷۱٫
[۲۶]عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالله الترکی، چاپ دوم، دار هجر، بی تا، صص ۵۸۲- ۵۴۰٫/ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۵ق/ ۱۹۸۵م ، ج۱۱، صص ۳۴۴- ۳۳۴٫/ علی مسعودی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت: دار الاندلس، ۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۵م، ج۴، ص۲۰
[۲۷] ابن کثیر، البداية و النهاية، ص
[۲۸] مسلم۴۹
[۲۹] خلال، احمد، کتاب السنه، به کوشش: عطیه زهرانی، ریاض: دارالرایه، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۱۳۲٫
[۳۰] همان، ص۱۳۳
[۳۱] همان ص ۸۲
[۳۲] محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج۱، صص ۲۴۴- ۲۴۳٫
[۳۳] خلال، احمد، کتاب السنه، ج۱ص ۷۵
[۳۴] همان، ج۱، صص۲۴۶ – ۲۴۱
[۳۵] همان، ص 294-295
[۳۶] محمد بن ازرق، بدائع السلک فی طبائع الملک، به کوشش علی سامی النشار، بغداد، وزاره الاعلام، ۱۳۹۷ق /۱۹۷۷م، ج۱، ص۵۱٫
[۳۷] ابن تیمیه، السیاسه الشرعیه، قاهره، دارالکتاب العربی، ۱۹۶۹م، صص ۱۶۲- ۱۶۱/ ابن تیمیه، ابن تیمیه، احمد، الحسبه، بی جا: دار الشعب، ۱۹۷۶م. صص ۱۴، ۵۵/ احمد بن حنبل، الورع، به کوشش: زینب ابراهیم القاروط، بیروت: دار الکتب العلمیه، ۱۴۰۳ق/ ۱۹۸۳م.ص ۱۵۴/ محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ، ج۱ ، صص ۱۳۰، ۲۴۴/ عبدالله احمدی، المسائل و الرسائل المرویه عن الامام احمد بن حنبل فی العقیده، ریاض: دار طیبه، ۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۱م، ج۲، صص ۳
[۳۸] عبیدالله ابن بطه عکبری، الابانه عن شریعی الفرق الناجیه، به کوشش: رضا بن نعسان معطی، ریاض: دار الرایه، ۱۴۱۵ق/ ۱۹۹۴م، ج۲، ص۵۴۱/ ابو داوود سجستانی، سلیمان، مسائل احمد، قاهره: دارالمعرفه، ۱۳۵۳ق/ ۱۹۳۴م.ص ۲۷۸٫
[۳۹] علی ماوردی، الاحکام السلطانیه، قاهره: مکتبه مصطفی البابی الحلبی، ۱۳۹۳ق/ ۱۹۷۳م، صص ۲۴۰ بب؛ محمد ابو یعلی، الاحکام السلطانیه، به کوشش: محمد حامد الفقی، قاهره، مکتبه مصطفی البابی الحلبی، ۱۳۵۷ق/ ۱۹۳۸م، صص ۲۸۳ به بعد
[۴۰] عبدالرحمن شیزری، نهایه الرتبه فی طلب الحسبه، به کوشش: السید الباز العرینی، قاهره: لجنه التألیف والترجمه و النشر، ۱۳۶۵ق/ص۶٫
[۴۱] علی ماوردی، الاحکام السلطانیه ، ص۳۹۱/ محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ص۲۸۴/ صباح ابراهيم سعيد شيخلى، اصناف در عصر عباسى، ص ۱۱۷
[۴۲] ابن خلدون، مقدمه، ج ۱، ص ۴۳۳
[۴۳] ابن عبد البر، أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، تحقيق: البجاوى، على محمد، دار الجيل، بيروت، ۱۴۱۲ ق / ۱۹۹۲ م، الطبعه الأولى، ج ۲، ص ۶۲۱، (۹۸۴) / الكتاني، عبدالحي، نظام الحكومة النبوية (التراتيب الإدراية)، دار الكتاب العربي، بيروت، بی تا، ج ۱، ص ۲۸۵/ سعيد بن سعيد بن العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف القرشي الأموي.
[۴۴] ابن سعد، الطبقات الكبرى متمم الصحابة الطبقة الرابعة ، ص۳۷۹
[۴۵]الألباني، الرد المفحم 155 – جلباب المرأة۱۰۲/ رأيتُ سمراءَ بنتَ نَهيكٍ – وَكانت قد أدرَكَتِ النَّبيَّ صلَّى اللَّهُ علَيهِ وسلَّمَ – عليها دِرعٌ غليظٌ ، وخِمارٌ غليظٌ ، بيدِها سَوطٌ ، تؤدِّبُ النَّاسَ ، وتأمرُ بالمعروفِ ، وتَنهَى عنِ المنكرِ/ ابن عبد البر، الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج ۴، ص ۱۸۶۳، (۳۳۸۶) / المقريزى، تقى الدين أحمد بن على، تحقيق: النميسى، محمد عبد الحميد، بيروت، دار الكتب العلمية، الطبعه الأولى، ۱۴۲۰ ق / ۱۹۹۹ م، ج ۹، ص ۳۹۵، فصل (في ذكر من ولى السوق في زمن رسول الله صلى الله عليه و سلم و تعرف هذه الولاية اليوم بالحسبة و متوليها يقال له المحتسب)./ الکتانی، نظام الحكومة النبوية (التراتيب الإدراية)، ج ۱، ص ۲۸۵/ ؛ سمراء بنت نهيك الأسدية؛ إمتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع
[۴۶] احمد بن حنبل، المسند، افضل الجهاد کلمه حق عند سلطان جائر، ج۳، صص ۱۹ و ۶۱ و ج۴، ص۳۱۵٫
[۴۷] همان، ج۴، ص۳۸۲٫
[۴۸] احمد بن حنبل، المسند، قاهره، المطبعه المیمنیه، ۱۳۱۳ق ،ج۶ص۶
[۴۹] احمد بن حنبل، المسند، ج۲ص۴۷۹
[۵۰] احمد بن حنبل، المسند، ج۴، ص۲۲۶٫
[۵۱] خلال، احمد، کتاب السنه، ج۱، ص۸۴٫
[۵۲] الذهبي، سير أعلام النبلاء – (۴ / ۱۸۳)
[۵۳] ابن اببی حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۲م ج۱ص۷۹/ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق؛ ذهبی محمد، تاریخ الاسلام، حوادث و وفیات ۲۳۱-۲۴۰ق، به کوشش عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، ۱۴۱۱ق/ ۱۹۹۱م ،ج۵ص۱۷۴/ مزی، یوسف، تهذیب الکمال، به کوشش بشار عواد معروف، بیروت، ۱۴۱۳ق/ ۱۹۹۲م ج۱ص۵۰۶-۵۰۷
[۵۴] ابن كثير، البداية والنهاية ۱۰/۳۱۷ / كان من أئمة السنة من أكابر العلماء العاملين ختم الله له بالشهادة
[۵۵] طبری،تاریخ، ۸/ ۵۵۳، ۵۶۶/ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ۵/ ۱۷۶-۱۷۷/ یعقوبی، احمد، تاریخ، نجف، ۱۳۵۸ق، ۳/ ۲۰۷).
[۵۶] ابن حبیب، محمد، المحبّر، به کوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد دکن، ۱۳۶۱ق/ ۱۹۴۲م ص۴۹۴/ یعقوبی، ۳/ ۲۰۷؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ۵/ ۱۷۸/ محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ۱/ ۸۲/ ابنجوزی، عبدالرحمان، صفة الصفوة، به کوشش محمود فاخوری و محمد روّاس قلعهچی، بیروت، ۱۴۰۶ق؛ ۲/ ۳۶۳ / ابنجوزی، عبدالرحمان، المنتظم، به کوشش محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، ۱۴۱۲ق/ ۱۹۹۲م، ۱۱/ ۱۶۹، که اول رمضان را روز قتل وی آورده است
[۵۷] طبری، تاریخ ۹/ ۱۳۹
[۵۸] طبری، تاریخ (بیروت)، ج۹، ص۱۳۹
[۵۹] ذهبی، تاریخ، ۵۵/ ابنحِبّان، کتاب الثقات، ج۸، ص۱۴، حیدرآباد، دکن ۱۳۹۳ـ۱۴۰۳/ ۱۹۷۳ـ۱۹۸۳، چاپ افست بیروت./ خطیب بغدادی، ج۸، ص۱۵./ خطیب بغدادی، ج۶، ص۴۰۰.
[۶۰] خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، ۵/ ۱۷۵، ۱۷۷/ ابنجوزی، صفة، ۲/ ۳۶۳، ۳۶۴ / مزی، یوسف، تهذیب الکمال، ۱/ ۵۱۰ / محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ۱/ ۸۰/ خطیب بغدادی، ج۶، ص۳۹۸-۴۰۰/ یوسفبن عبدالرحمان مِزّی، تهذیبالکمال فی اسماءالرجال، ج۱، ص۵۰۱-۵۰۶، چاپ بشار عواد معروف، بیروت ۱۴۲۲/ ۲۰۰۲
[۶۱] طبری، تاریخ الطبری، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ج۷، ص۳۲۶٫ «فحدثني بعض أشياخنا عمن ذكره أنه دخل على أحمد بن نصر في بعض تلك الأيام وعنده جماعة من الناس فذكر عنده الواثق فجعل يقول ألا فعل هذا الخنزير أو قال هذا الكافر وفشا ذلك من امره.»
[۶۲] وَقَد أنكر الإمامُ أحمدُ إطلاق عبارة: لا نُكفِّر بذنبٍ، قال الخلاّل: أنبأنا محمد بن هارون أنَّ إسحاق بن إبراهيم حدثهم قال: حضرتُ رجلاً سأل أبا عبد الله فقال: يا أبا عبد الله اجتماع المسلمين على الإيمان بالقدر خيره وشرّه؟ قال أبو عبد الله: نعم، قال: ولا نُكفّر أحداً بذنب؟ فقال أبو عبد الله: اسكت من ترك الصلاة فقد كفر ومن قال القرآن مخلوق فهو كافر. / قال ابن تیمیه و فی مجموع الفتاوی[٧/ ٣٠٢] : (ونحنُ إذا قُلنا أهل السُّنَّة متّفقون على أنه لا يكفر بالذنب؛ فإنَّما نُريد به المعاصي كالزنا، والشرب/ . وقال أبو الحسن الأشعري في المقالات [١/ ٣٤٧] حاكيًا مذهب أهل الحديث: (ولا يُكفِّرون أحدًا من أهل القبلة بذنبٍ، كنحو الزِّنا والسَّرقة، وما أشْبَهَ ذلك من الكبائرِ
[۶۳] البخاری، خلق أفعال العباد، ج ۱ ص۳۰ / وَقَالَ ابْنُ مُقَاتِلٍ: سَمِعْتُ ابْنَ الْمُبَارَكِ يَقُولُ: مَنْ قَالَ: {إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا} [طه: ۱۴] مَخْلُوقٌ فَهُوَ كَافِرٌ، وَلَا يَنْبَغِي لِمَخْلُوقٍ أَنْ يَقُولَ ذَلِكَ “
[۶۴] الخلال، ابوبکر، السنة ج۵ رقم ۱۸۰۴/ ويزعمون أنا نقول بقول الخوارج .