«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
س۳۳٫ چرا ایران و داعش و غیره کسی که دینش را عوض کند می کشند در حالی که در قرآن تنها برای قصاص و کسانی که بر علیه مسلمین می جنگند حکم کشتن آمده است؟ و اگر جائی هم مرتد کشته شده به خاطر محارب و جنگجو بودنش بوده نه اینکه جنگ نکرده باشد و تنها دینش را عوض کرده باشد.
ج: الله تعالی در شریعتش علاوه بر قصاص و کسانی که بر علیه ما جنگ را شروع کرده اند در موارد دیگری هم کشتن افرادی را مجاز دانسته است، به عنوان مثال:
- سکولاریستها(مشرکین/ احزاب) بر خلاف کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب اهل ذمه و جزیه نمی شوند و این کفار سکولاری که قبلاً پیمانی با دارالاسلام نداشته اند بین اسلام یا جنگ باید یکی را قبول کنند؛ الله تعالی می فرماید: فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (توبه/۵) هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهه امان است) پایان گرفت، مشرکان (سکولاریستها) را هرکجا بیابید بکشید و بگیرید و محاصره کنید و در همه کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و ( از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمره شمایند و) راه را بر آنان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبهکنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همه بندگان) است.
در اینجا به دو نکته دقت کنید:
- جنگ ما بر علیه تمام کفار در صورت توانائی، تحمیلی است و ما شروع کننده هستیم و کفار سکولارِ میان این کفار پنجگانه ی اشکار: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) تنها دو انتخاب دارند یا اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند یا بجنگند. به عنوان مثال الله تعالی می فرماید: قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ (فتح/۱۶) به بازپس ماندگان (کسانی که مانده بودند) عربها بگو: در آینده ای نزدیک از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون بروید. با آنان می جنگید یا این که مسلمان میشوند.
مشخص است که مسلمین تهاجم کننده هستند نه کفار، و این کفار سکولار هم «تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ را انتخاب می کنند یا اسلام را. پس جنگ ما با تمام کفار به خاطر کافر بودن آنهاست، اگر کافر نبودند ما جنگی تهاجمی و ابتدائی بر علیه آنها نداشتیم؛ اما دسته ای از این کفار که اهل کتاب و شبهه اهل کتاب هستند به دستور الله و رسولش صلی الله علیه وسلم می توانند طبق پیمانهائی جنگ نکنند و اهل ذمه و شهروندی از دارالاسلام با قوانین و شروطی خاص شوند و عقاید کفری خودشان را نگه دارند اما کفار سکولار باز به دستور الله تنها بین اسلام و جنگ باید یکی را انتخاب کنند،«تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ» یا جنگ یا پذیرش اسلام. فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ.
پس جنگ و جهاد در اسلام تنها تدافعی نیست، بلکه بعد از اصل دعوت، بر اساس میزان قدرت نظامی جماعت و دارالاسلام، اصل بر جهاد تهاجمی و آزادسازی سرزمینهای کفار است و کفار غیر سکولار باید بین مسلمان شدن یا تسلیم شدن و دادن جزیه یا جنگ یکی را انتخاب کنند و این سخنی که بیان می شود: جنگ در اسلام تنها تدافعی است سخن دارودسته ی منافقین و شکست خوردگان روحی و ذلیل شده های کم خرد و فاسد شده است.
- بعد از اعلام اسلام چیزی که از خون و مال اهل قبله محافظت می کند برپا داشتن نماز و پرداخت زکات است و چنانچه ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودشان منکر زکات یا هر یک از قوانین شریعت الله شوند یا نماز را ترک کنند جزو مرتدین محسوب می شوند. چنانچه ابوبکر صدیق با منکرین زکات به عنوان جهاد با مرتدیدن و اهل ردّه جنگید.[۱]
- کسانی از مومنین که بر علیه سایر مومنین یا جماعت مسلمین «اهل بغی» می شوند که افراد عادی و طیفها و فرقه های مختلفی از میان مسلمین اهل بغی مثل گروه صفین و نهروان را در بر می گیرد. الله تعالی می فرماید: وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَىٰ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّىٰ تَفِيءَ إِلَىٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ (حجرات/۹) هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی از آنان در حق دیگری ستم کند و تعدی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستم میکند و تعدی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان الله برمیگردد و حکم الله را پذیرا میشود.
صرفنظر از افراد مختلفی که ممکن است بر علیه همدیگر بغی کنند مثالی از اهل بغی در عالی ترین درجات جماعت را بیاورم که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده: مَنْ أَتَاكُمْ وَأَمْرُكُمْ جَمِيعٌ عَلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ، يُرِيدُ أَنْ يَشُقَّ عَصَاكُمْ، أَوْ يُفَرِّقَ جَمَاعَتَكُمْ، فَاقْتُلُوهُ.[۲]هرکس درحالی نزد شما آمد که حول یک شخص اتحاد و انسجام داشتید و قصد ایجاد تفرقه در بین تان داشت، او را بکشید؛ در اینجا جنگ را جماعت مومنین شروع می کند و جنگی تهاجمی بر علیه اهل بغی است و شروع کننده جماعت مسلمین است و اصلاً مهم نیست این شخص یا گروهی که اهل بغی و الهل فرقه بازی و تفرق و حزب گرائی شده انسان پرهیزگارتری است یا فاجر؛ مهم این است که بر اساس قواعد و منابع شرعی «اهل بغی» شمرده می شود و حامل قتال الفتنه و جنگ مسلحانه ی منتهی به فتنه و فساد در دارالاسلام و جماعت مسلمین است؛ چون به قول امام شافعی رحمه الله (۱۵۰–۲۰۴ق): ما أجمَعَ المُسْلِمونَ عليه: مِن أن يَكونَ الخَليفةُ واحِدًا، والقاضيُ واحِدًا والأميرُ واحِدًا، والإمامُ.[۳] آنچه مسلمین بر آن اجماع دارند اینکه: باید خلیفه یکی و قاضی یکی، و امیر یکی و رهبر هم یکی باشد.
- مورد دیگر محاربین با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم و کسانی هستند که تلاش دارند در زمین فساد برپا کنند. الله تعالی می فرماید: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (مائده/۳۳) کیفر کسانی که با الله و پیغمبرش میجنگند، و در روی زمین دست به فساد میزنند، این است که کشته شوند، یا به دار زده شوند، یا دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که از جائی به جائی تبعید گردند. این رسوائی آنان در دنیا است، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است.
مصداقهای محارب و مفسد در زمین را نیز سایر آیات و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و فقه تمام مذاهب اسلامی به روشنی مشخص کرده اند؛ مثلاً:
الف: دارودسته ی منافقین: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) با آنکه دشمنان داخلی مومنین هستند اما در دارالاسلام تا زمانی که صف خود را از جماعت جدا نکرده اند دارای حقوقی هستند که مسلمین دارند اما به محض اینکه به دلیل فشار حکومتی جماعت «لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ» (احزاب/۶۱) یا به میل خودشان از جماعت مسلمین و دارالاسلام جدا می شوند حکم آنها مرگ و کشته شدن است چنانچه الله تعالی می فرماید:مَلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا (احزاب/۶۱) (آن وقت ایشان) نفرین شدگان و رانده شدگانند.هر کجا یافته شوند، گرفته خواهند شد و پیاپی به قتل خواهند رسید.
دقت داشته باشید با آنکه ما همچنانکه به جهاد با کفار آشکار امر شده ایم به جهاد و سخت گیری با منافقین هم امر شده ایم: يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ ۚ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ(توبه/۷۳) اما هیچ انسانی وجود ندارد که بتواند منافق را در میان مسلمین تشخیص دهد بلکه ما تنها دارودسته ی آنها یا «الضالین» و صفات دارودسته ی منافقین را می شناسیم، دارودسته ای از: الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ (احزاب/۶۱) مومنین ضعیف الایمان و جاهل و مسلمینی که بیماری قلبی و آلودگی درونی دارند و بخشی از جنگ روانی و تبلیغی بر علیه مومنین و جماعت شده اند به همراه منافقین اصلی جبهه ای را تشکیل داده اند که منافقین اصلی خودشان را در بین این جبهه و افراد پنهان و گم کرده اند و ما با این دارودسته و جبهه و صفات آنها وارد مبارزه و سختگیری می شویم؛ سختگیری هم تنها در بخش تطبیق و اجرای قوانین شریعت الله و جلوگیری از ضرار سازی ها و اهل تفرق شدن آنها و مبارزه ی تبلیغی و خنثی کردن شبهات و توطئه ها و جنگ روانی آنهاست؛ الله تعالی تنها اسم تعدادی از این منافقین اصلی را به رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز اسم آنها را به حذیفه گفت.
منافق در قلب کافر است و آگاهی بر قلب تنها کار الله است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنِّي لَمْ أُومَرْ أَنْ أَنْقُبَ عَنْ قُلُوبِ النَّاسِ وَلاَ أَشُقَّ بُطُونَهُمْ.[۴]من دستور ندارم كه دل و درون مردم را بشكافم. و به اسامه بن زید هم که با اجتهاد و تأویل اشتباه در مورد آنچه در قلب شخص وجود دارد مرتکب قتل به ناحق شده بود گفت: أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لَا؟.[۵] آیا قلبش را شکافتی که مطمئن شوی به خاطر ترس از اسلحه بوده یا خیر؟
کسی که مثل عمر بن خطاب به حَاطِب می گوید منافق در واقع او را تکفیر کرده است؛ اما اگر کسی دیگر بگوید شخص کافر نیست و من این شخص را کافر نمی دانم بلکه منافق است؛ در واقع :
- اولاً جاهلانه و نفهمانه در جایگاه الله نشسته است، نعوذ بالله، و در کاری دخالت کرده است که تنها کار الله است و ادعای چیزی را کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز از داشتن آن اعلام نا آگاهی کرده چه رسد به اصحاب نزدیکش و دیگران
- – ثانیاً: اگر کسی مثل عبدالله بن ابی و سایرین هم توسط الله مشخص شوند که منافق هستند باز همین منافق بودن دلیل و برهانی برای کشتن آنها نیست
این جهالت را ما در میان بسیاری از برادران مجاهد و مولوی های حنفی مرجئه زده که از فقر منهجی رنج می برند در افغانستان و پاکستان دیده ایم که کار را به جائی می رسانند که جاهلانه مستحقین مرگ را به کافر و منافق و مشرک تقسیم می کنند اما در واقع تمام زمینه چینی ها و حتی کشتنهای آنها این را می رساند که این افراد مرتد هستند و اصطلاح «منافق» و «مشرک» با ارتداد و مرتد شدن یکی می شود.
زمانی که حَاطِبِ بن ابی بَلْتَعَةَ در هنگام فتح مکه نامه ای برای بعضی از سکولاریستهای مکه می نویسد و خبر حمله را می دهد عمر بن خطاب به رسول الله صلی الله علیه وسلم می گوید:«يا رَسولَ اللَّهِ دَعْنِي أضْرِبْ عُنُقَ هذا المُنَافِقِ» ای رسول الله! اجازه بده گردن این منافق را بزنم؛ اما حاطب می گوید:«وما فَعَلْتُ كُفْرًا ولَا ارْتِدَادًا، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ» یا «ولَمْ أفْعَلْهُ ارْتِدَادًا عن دِينِي، ولَا رِضًا بالكُفْرِ بَعْدَ الإسْلَامِ»[۶] این کار را از روی کفر و ارتداد از دینم و رضایت به کفر بعد از اسلام، انجام ندادم. یعنی نه تنها برای عمر بن خطاب بلکه برای حاطب و سایر مومنین واضح و روشن بود که اگر کسی حتی با یک نامه یا حتی با یک اشاره، مثل اشاره ی ابولُبابه در غزوه بنی قریظه مبنی بر کشتن شدنشان در صورت تسلیم شدن[۷]، کفار را بر علیه دارالاسلام یاری دهد دچار خیانتی شده درحد ارتداد و شخص با این خیانت مرتد می شود حالا چه رسد به مرتدین امروزین که در کنفرانسهائی مثل کنفرانس بُن و غیره نه تنها با زبان بلکه با اسلحه و جان نیز کفار را در حمله به دارالاسلام و اشغال سرزمینهای مسلمین یاری می رسانند و آنوقت احمقی پیدا می شود و به این خائنین مرتد می گوید اینها چون کلمه می گویند مسلمان هستند اما منافق! انگار حاطب و ابولبابه و مسلیمه کذاب کلمه نمی گفتند!
منافق با آنکه کافری است که در قیامت در پائین ترین درکات جهنم قرار دارد: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا(نساء/۱۴۵) اما در دنیا برای بشر قابل تشخیص نیست و حکمش مثل سایر مسلمین است و با آنکه جزو مومنین نیست اما از حقوق دنیوی سایر مسلمین برخوردار است و اگر جرمی مرتکب شود مثل سایر مسلمین بر او حکم جاری می شود؛ شخص مسلمان یا همچنان مسلمان باقی می ماند یا با عبور دادن او از «۴فیلتر اصلی»: ۱- اثبات جرم ۲- تأئید جرم توسط الله و رسولش صلی الله علیه وسلم ۳- شروط تکفیر۴- موانع تکفیر با یقین و بدون کوچکترین شک و شبهه ای ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری مرتد می شود؛ تمام این مراحل بر اساس دلایل و بینه های ظاهری انجام می شود به همین دلیل تمام جرمهایی که دارودسته ی منافقین حتی در حد ترور رسول الله صلی الله علیه وسلم در زمان بازگشت از غزوه تبوک[۸]: وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا (توبه/۷۴) یا جاسوسی و هم پیمانی با کفار یهودی[۹] مدینه و حتی کفار سکولار (مشرک) مکه بر علیه جماعت و دارالاسلام و سایر جرمها را که به صورت مخفی و سری انجام می دادند اما الله تعالی آنها را به رسول الله صلی الله علیه وسلم خبر می داد و دلیلی ظاهری شرعی مثل اقرار خودشان یا اقرار شهود کافی از میان انسانها برای اثبات این جرم وجود نداشت از مجازات این مجرمین صرفنظر می شد؛ چون قاضی صرفاً به خاطر علمش نمی تواند حکم صادر کند بلکه بر اساس بینه و دلایل ظاهری حکم می دهد و ممکن است حکم دادن بر اساس علم و نداشتن بینه ظاهری شبیه به اتهام شود.[۱۰] رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إنَّما أنا بَشَرٌ وإنَّكُمْ تَخْتَصِمُونَ إلَيَّ، ولَعَلَّ بَعْضَكُمْ أنْ يَكونَ ألْحَنَ بحُجَّتِهِ مِن بَعْضٍ، فأقْضِي علَى نَحْوِ ما أسْمَعُ، فمَن قَضَيْتُ له مِن حَقِّ أخِيهِ شيئًا، فلا يَأْخُذْهُ فإنَّما أقْطَعُ له قِطْعَةً مِنَ النَّارِ.[۱۱] بدون شک من انسانم و شما داوری خویش را پیش من میآورید. شاید بعضی از شما در استدلال قویتر از دیگران باشد و من بر مبنای آنچهکه میشنوم حکم صادر میکنم، پس، هر كس كه من [بر اساس بيّنه] از حق برادرش به نفع او حكم دهم، آنرا نگیرد چون در حقيقت تكّه اى آتش در اختيار او مى گذارم.
علاوه بر این رسول الله صلی الله علیه وسلم تا آنجائی که امکانش بود به خاطر خنثی کردن جنگ روانی و اسلام هراسی دشمنان از اجرای حد بر منافق اصلی هم صرفنظر می کرد تا «لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ كَانَ يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ»[۱۲] مردم نگویند محمد اطرافیانش را می کشد؛ اما همین دارودسته ی منافقین زمانی که با خروج از جماعت حتی با ساختن یک ضرار هرچند در قالب مسجد باشد یا با خروج کلی از جماعت و دارالاسلام خود را آشکار می کنند سیبل و هدف مشروع مومنین جماعت قرار می گیرند.
ب: مورد دیگری که مصداق محاربین با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم هستند و باعث فساد در زمین هم می شوند مرتدین هستند.
آیاتی در قرآن وجود دارند که در مورد کسانی صحبت می کنند که بعد از ایمان یا حتی بعد از اسلام کافر می شوند، گاه لازم است که آیاتی را با پس و پیش و یا با مجموع آیات در این زمینه فهمید نه با جدا کردن بعضی از این آیات از سایر آیات، مثل فهم مجموع احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم از سایر احادیث نه فقط با یک حدیث با آنکه در این زمینه احادیث دیگری هم وجود دارند.
مثلاً الله تعالی می فرماید: وَمَن یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإِیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (بقره/۱۰۸) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است. حالا کسانی که کفر را با ایمان معاوضه می کنند و راه راست را گم می کنند سه دسته هستند: ۱- کفار ۲- دارودسته ی منافقین میان مسلمین ۳- مومنین میان مسلمین :
- کفاری سکولار که: وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً (نمل/۱۴) ستمگرانه و مستکبرانه معجزات را انکار کردند، هر چند که در دل بدانها یقین و اطمینان داشتند. یا مثل اهل کتاب که: الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (بقره/۱۴۶) آنان که بدیشان کتاب (آسمانی) دادهایم، او را (که محمّد نام و پیغمبر خاتم است، خوب) میشناسند، بدان گونه که پسران خود را میشناسند، و برخی از آنان بیگمان حق را پنهان میدارند، در حالی که میدانند.
این کفار به معجزات و رسالت پیامبران یقین و شناخت کامل و لازم داشتند اما با وجود این یقین، باز به دلیل شهوات و یا شبهات، کفر را با ایمان به الله عوض کردند به عنوان مثال الله تعالی بعد از توضیحاتی در مورد کفار اهل کتاب می فرماید:
- إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ بَعْدَ إِیمَانِهِمْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْراً لَّن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الضَّآلُّونَ (آل عمران/۹۰) کسانی که بعد از ایمانشان کافر میشوند و آن گاه بر کفر میافزایند (و در این راه اصرار میورزند) هیچ گاه توبه آنان قبول نمیشود و ایشان به حقیقت گمراهند.
در اینجا کلمه ی ایمان از لحاظ لغوی و لفظی به کار رفته نه از لحاظ فقهی و شرعی. در جای دیگری الله تعالی می فرماید: وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِیَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (آل عمران/۷۲) جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید (از پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم پیروی نکنند و) برگردند.
در اینجا نیز ایمان در معنی لغوی و لفظی آن به کار رفته است و هرگز به درجه ی شرعی و فقهی نرسید تا مشمول مجازات شرعی شوند، به همین دلیل در زمان عمر بن عبدالعزیز هم همین بازی ها را در آوردند و عده ای اعلام کردند مسلمان شده اند که بعد از مدت کمی گفتند از اسلام برگشته اند، به همین دلیل عمر بن عبدالعزیز گفت اینها را رها کنید و از آنها جزیه بگیرید.[۱۳]
همچنانکه ممکن است شخص مومن مثل عمار به اکراه مجبور به گفتن کفریاتی شود و با این کفریات وارد دایره ی کفار نمی شود به همین شکل ممکن است کافری از اهل کتاب در تنگناه قرار بگیرد و مجبور شود که بگوید مسلمان است و زمانی که این تنگناه و حالت اکراه از بین می رود به شریعت خودش برگردد، در چنین حالتی به نظر امام مالک چنین شخصی مرتد نیست چون اصلاً وارد شریعت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم نشده بود، به همین دلیل حکم ارتداد بر چنین شخصی اجرا نمی شود، هر چند دسته ای دیگر از فقهاء و اهل علم چنین عذری را نمی پذیرند و می گویند در هر صورت باید کشته شود.[۱۴]
- دارودسته ی منافقین و مسلمینی که هنوز وارد دایره ی مومنین نشده اند و یا حتی وارد دایره ی مومنین شده اند و با انجام کفریاتی از دایره ی مومنین خارج شده و وارد دایره ی عام مسلمین و دارودسته ی منافقین می شوند:
- الله تعالی می فرماید: یَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ کَلِمَةَ الْکُفْرِ وَکَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ یَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن یَتُوبُواْ یَکُ خَیْراً لَّهُمْ وَإِن یَتَوَلَّوْا یُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِیماً فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِی الأَرْضِ مِن وَلِیٍّ وَلاَ نَصِیرٍ (توبه/۷۴) منافقان به خدا سوگند میخورند که (سخنان کفر آمیز) نگفتهاند، در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از اسلام آوردن، به کفر برگشتهاند و قصد انجام کاری کردهاند که بدان نرسیدهاند (و آن کشتن پیغمبر به هنگام مراجعه از جنگ تَبوک بود). چیزی که این منافقان را بر سر خشم آورد و سبب انتقام گرفتن آنان شود وجود ندارد، مگر این که الله و پیغمبرش به فضل و کرم خود آنان را بینیاز گرداندهاند. اگر آنان توبه کنند، این برایشان بهتر خواهد بود، و اگر روی بگردانند، الله آنان را در دنیا و آخرت به عذاب بسیار دردناکی کیفر میدهد، و در سراسر روی زمین سرپرست و یاوری نخواهند داشت.
این دسته از دارودسته ی منافقین ممکن است بارها وارد دایره ی مومنین شوند و باز از آن خارج شوند و به دایره ی خودشان برگردند و حتی یکی از منافقین خالص و اصلی شوند به همین دلیل الله تعالی در موردشان می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ آمَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ کُفْراً لَّمْ یَکُنِ اللّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلاً (نساء/۱۳۷) بیگمان کسانی که ایمان میآورند و سپس کافر میشوند، و باز هم ایمان میآورند و دیگر بار کافر میشوند، و سپس بر کفر خود میافزایند (و یکی از منافقین اصلی می شوند و با کفر می میرند) هرگزالله ایشان را نمیبخشد و اینها را به راهی (به سوی بهشت) راهنمائی و هدایت نمی کند.
دارودسته ی منافقین که در هنگام بازگشت از غزوه تبوک سخنان کفر آمیزی زدند و حتی تلاش کردند رسول الله صلی الله علیه وسلم را ترور کنند الله تعالی درموردشان می فرماید: وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيْرًا لَّهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ (توبة/ ۷۴) ابن کثیر می گوید: اگر به راهشان ادامه دهند، الله آنها را با کشتن و هم و غم در دنیا عذاب دردناکی می دهد.[۱۵] دارودسته ی منافقین اگر به راهشان ادامه دهند ایستگاه آخر و مقصدشان ارتداد و مرتد شدن است و چنانچه به این مقصد و هدفشان برسند ” و کفر خود را آشکار کنند تبدیل به کافری حربی می شوند که جنگیدن با آنها و کشتن آنها حلال می شود”.[۱۶]
- الَّذِینَ آمَنُواْ که به درجه ی دارودسته ی منافقین سقوط کرده اند و به همراه سایر منافقین و دارودسته ی آنها زمانی که به تکامل خود می رسند و کلاً از دین اسلام خارج و مرتد می شوند؛ الله تعالی می فرماید:
- یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (مائده/۵۴) ای مؤمنان! هرکس از شما از دین خود بازگردد الله جمعیّتی را (به جای ایشان بر روی زمین) خواهد آورد که الله دوستشان میدارد و آنان هم الله را دوست میدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر کافران سخت و نیرومندند. در راه الله جهاد میکنند و از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای (در اطاعت از قوانین شریعت الله) هراسی به خود راه نمیدهند. این هم فضل الله است؛ الله آن را به هرکس که بخواهدعطاء میکند. و الله دارای فضل فراوان و آگاه است.
- الَّذِینَ آمَنُواْ که بر اثر جنگ مسلحانه و قدرت نظامی کفار سکولار به دایره ی دارودسته ی منافقین وارد می شوند و بخشهائی از مفاهیم و معانی ۴گانه ی دین اسلام و یا کل دین اسلام را ترک می کنند و مرتد می شوند:
- وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (بقره/۲۱۷) (مشرکان/ سکولاریستها/احزاب) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند، ولی کسی که از شما از دین خود برگردد و در حال کفر بمیرد، چنین کسانی اعمالشان در دنیا و آخرت بر باد میرود، و ایشان یاران آتش (جهنم) میباشند و در آن جاویدان میمانند.
در اینجا یکی از مهمترین مسائلی که به بهانه آزادی عقیده و طبعاً آزادی «عمل» توسط دارودسته ی منافقین در میان مسلمین به عنوان یک مانع مطرح می شود مساله ی حکم مرتدی است که دینش را از اسلام به چیز دیگری عوض کرده است. با آنکه در جوامع سکولار کسی حق ندارد در «عمل» دین سکولاریسم را با هر یک از شریعتهای دین اسلام عوض کند اما می تواند به صورت تئوریک و فکری و قلبی و در هر مساله ای که متعلق به قوانین سکولاریستی حاکم بر جامعه نباشد از هر عقیده ای به عقیده ای دیگر تغییر مسیر بدهد و اسم این کار را گذاشته اند آزادی عقیده.
اسلام نیز یکی از اهداف اصلی آزاد سازی سرزمینهای تحت حاکمیت کفار را آزاد کردن کفار اهل کتاب و شبهه اهل کتاب جهت پذیرش آزادانه ی هر عقیده ای غیر از دین سکولاریسم می داند و با آنکه به این کفار اهل ذمه و سایر کفار سکولار(مشرک) بر اساس آیاتی چون :لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (بقره/۲۵۶) و « وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ ۖ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيَكْفُرْ ۚ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا ۚ وَإِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ ۚ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا» (كهف/ ۲۹) اعلام می کند اجباری در داخل شدن به دین اسلام وجود ندارد چون در اساس عقیده تحمیل بردار و اجباری نیست « وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا ۚ أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (يونس/ ۹۹) اما اگر کسی وارد شد باید تابع قوانین اسلام شود که یکی از قوانین آن این است حق خروج و عوض کردن اسلام به چیز دیگری را نداری، حق وارد شدن به اروپای سکولار را نداری اما اگر وارد شدی حق عوض کردن قوانین عملی و ظاهری سکولاریستی این جوامع سکولار به قوانین و احکام ظاهری هیچ عقیده و برنامه ی دیگری را نداری.
پس شرط و شروط مورد پذیرش تمام جوامع اسلامی و غیر اسلامی کاملاً واضح و تقریباً یکسان است. همچنانکه سکولاریسم قانون سکولاریستهاست و کسی در جوامع سکولار حق عوض کردن آن در مسائل ظاهری را ندارد، اسلام نیز قانون مسلمین است و کسی حق عوض کردن آن در هیچ مساله ی عبادی (عقیدتی- قلبی- زبانی- مالی- بدنی) را ندارد با آنکه هر کسی می تواند مثل دارودسته ی منافقین در درون خودش عقاید دیگری داشته باشد، اما مادام که از حق و حقوق مسلمین برخوردار است در ظاهر از چنین حقی برخوردار نیست که عقاید کفری خود را آشکار کند و یا به آنها عمل کند؛ مادام که شما در اروپای سکولار زندگی می کنید و شهروند هر یک از کشورهای سکولار هستی و از حقوق شهروندی این کشورهای سکولار برخورداری حق عوض کردن قوانین سکولاریستی به هیچ یک از عقاید دیگر را نداری و چنانچه این کار را انجام دادی باید مثل یک مجرم حساب پس بدهی.
چه کسانی در جوامع سکولار می خواهند که بر خلاف قوانین سکولاریستی حاکم بر جامعه عمل کنند و یا کلاً قوانین حاکم بر جامعه را دور بریزند و حاکمیت بر جامعه هم کاری به کار آنها نداشته باشد؟ انقلابیون شریعت گرا یا مفسدین میان خودشان.
چه کسانی در میان مسلمین نیز وجود دارند که می خواهند بر خلاف قوانین شریعت الله عمل کنند و یا کل اسلام و قوانینش را کنار بزنند و باز کسی کاری به کارشان نداشته باشد؟ اینها در میان مسلمین تماماً دارودسته ی منافقینی هستند که می خواهند نفاق خود را آشکار کنند و در مسیر تکاملی خود به درجه ی ارتداد و مرتدین خود را ارتقاء دهند و یا با حفظ ظاهر، زمینه را برای ارتداد سایر دارودسته ی منافقین و ارتکاب انواع جرام عقیدتی و عملی فراهم کنند.
پس، مورد دیگری هم که مومنین را به جنگ و جهاد و کشتن افراد مجرم می کشاند مرتد شدن فرد و بخصوص حاکم بر جماعت و دارالاسلام است چون: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ( نساء/ ۱۴۱) هرگز الله راهی قرار نداده که از آن راه كافران بر مومنان چیره و مسلط شوند و کافران را بر مؤمنان چيره نخواهد ساخت؛ پس روا نيست انسان كافر، والى و رئيس مسلمانان شود.[۱۷]
عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِت رضی الله عنه یکی از مفاد و موارد بیعتی که با رسوالله صلی الله علیه وسلم بسته بودند را اینگونه بیان می کند: وَأَنْ لَا نُنَازِعَ الْأَمْرَ أَهْلَهُ إِلَّا أَنْ تَرَوْا كُفْرًا بَوَاحًا عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فِيهِ بُرْهَانٌ [۱۸] و اینکه با حاکمان و امیران در گیر نشویم، و فرمود:مگر اینکه خودتان از آنان کفر آشکار و واضحی را مشاهده کنید که برای آن در نزد الله دلیل قاطعی وجود دارد؛ و چنانچه چنین شخص عادی یا حاکمی از ارتداد خود توبه نکند رسول الله صلی الله علیه وسلم مجازات مرگ را برایش انتخاب کرده است و می فرماید: مَنْ بَدَّڵ دِینَهُ فَاقْتُلُوهُ.[۱۹] کسی که دینش را عوض کرد او را بکشید.
شخص ممکن است ۱- آگاهانه ۲- عمداً ۳- به میل خودش و اختیاری از طریق قلب یا زبان یا عمل، به صورت: ۱- عقیدتی (مثل شرک به الله) ۲- زبانی (مثل توهین به الله و رسولش صلی الله علیه وسلم) ۳- عملی (مثل رفتن به «جبهه» ی احزاب سکولار و مرتد بر علیه مومنین و دارالاسلام) ۴- ترک (مثل ترک نماز) مرتد شود و یا به هر ۴ سبب به کلی از اسلام خارج شده و وارد یکی از کفار پنجگانه ی آشکار: الَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/۱۷) ۱- یهودی ها ۲- مندائیان ستاره پرست ۳- نصرانی ها یا به قول عوام مسیحی ها ۴- زرتشتی ها ۵- سکولاریستها (یا مشرکین یا احزاب) شود.
در اینجا نگاه نکنید که فلان فرد مرتد عادی یا فلان فرد مرتدی که رئیس فلان حزب یا رئیس فلان جامعه است دارای خوبیهائی است، چون الله متعال مي فرمايد:وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (بقره/۲۱۷) و كسی كه از شما از دین خود برگردد و در حالت كفر بميرد، چنين كسانی اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد می رود و ايشان ياران آتش (دوزخ) میباشند و در آن جاويدان میمانند. یعنی شخص یا حاکمی که مرتد می شود تمام اعمال خیر و خوبش هم باطل و بیهوده می شوند و چون خودش حرام شده است و الله بعد از این تغییر و تحولات او را حرام کرده دیگر مثل خَمر، منافع او هم در نظر گرفته نمی شود هر چند منافع و خوبی هائی هم داشته باشد.
در این آیه و آیه ی: يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ (مائده/۵۴) دلیلی بر انتفاء حكم کشتن مرتد وجود ندارد، هدف و منظور نزول این آیات در جواب شرط آنهاست؛ در آیه ی (بقره/۲۱۷) جواب شرط حکمی است که الله تعالی در مورد اعمال مرتدین در دنیا و قیامت صادر کرده است که اعمالشان نابود و برباد می رود و در آخرت هم به صورت جاودانه در جهنم می مانند؛ و در آیه ی (مائده/۵۴) هم جواب شرط و هدف و منظور آیه این است که اگر کسانی از میان مسلمین مرتد شوند، کسانی می آیند که «يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ» هدف و مقصد و منظور آیات این است، نه منتفی شدن حکم کشتن مرتدین.
در حدیث دیگری رسول الله صلی الله عليه وسلم می فرمايد: لاَ يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ يَشْهَدُ أَن لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وأَنِّي رسُولُ اللهِ إِلاَّ بِإِحْدَى ثَلاَثٍ: الثَّيِّبِ الزَّانِي، وَالنَّفْسِ بِالنَّفْسِ،وَالتَّارِكِ لِدِينِهِ الْمُفَارِقِ لِلْجَمَاعَةِ. [۲۰]خون مسلمانی که شهادتین را می گوید حلال نیست، مگر یکی از این سه نفر: ۱- زنا کننده ای که ازدواج کرده باشد ۲- جان در مقابل جان (قصاص) ۳- کسی که دین خود را ترک می کند و از جماعت مسلمانان جدا می شود.
امام کاسانی حنفی[۲۱] و ابن عبدالبر مالکی اندلسی(۳۶۸–۴۶۳ق)[۲۲] و ابن منذر شافعی[۲۳] و نووی شافعی[۲۴] و الشربینی شافعی (و۹۷۷ق) در مغني المحتاج و ابن قدامه حنبلی[۲۵] (۵۴۱-۶۲۰ق) و بهاء الدین مقدسی حنبلی (ت۶۲۴ق) در «العُدَّة شرح العُمْدة»[۲۶] آورده اند که: أَجْمَعَ أَهْلُ الْعِلْمِ عَلَى وُجُوبِ قَتْلِ الْمُرْتَدِّ. و همه ی اهل العلم (قرآن و احادیث صحیح) بر وجوب قتل مرتد اجماع دارند.[۲۷]و ابن قدامه می گوید: این از ابوبکر، عمر، عثمان، علی، معاذ، ابوموسی، ابن عباس، خالد و دیگران روایت شده و «وَلَمْ يُنْكَرْ ذَلِكَ، فَكَانَ إجْمَاعًا» کسی منکر آن نیست و اجماع است،[۲۸] شیعیان ۱۲ امامی هم می گویند:«اَجْمعَ العلماءُ و الفقهاءُ مِن العامّةِ والخاصّةِ، قدیماً و حدیثاً، انَّ من خرَجَ عَنِ الاسلام فهوَ مرتدٌّ واجب القتل»[۲۹]، علماء و فقهای سنی و شیعه ی گذشته و معاصر اجماع دارند كسی كه از اسلام خارج شود مرتد است و واجب القتل. ابن عبدالبر می گوید: « مَنِ ارْتَدَّ عَنْ دِينِهِ: حَلَّ دَمُهُ، وَضُرِبَتْ عُنُقُهُ، وَالْأُمَّةُ مُجْتَمِعَةٌ عَلَى ذَلِكَ».[۳۰] کسی که از دین اسلام مرتد شود: خونش حلال می شود و گردنش زده می شود و امت بر آن اجماع دارند؛ این، اجماع صحابه و تمام مذاهب اسلامی و اهل العلم است هر چند در توبه[۳۱] یا زمان تطبیق حکم اختلافاتی وجود دارد و همچنین حنفی ها و جعفری ها مثل ابوبکر صدیق در کشتن زن مرتد دیدگاهی برخلاف سایر مذاهب اسلامی دارند؛ ابوبکر صدیق، زنان مرتدین را نکشت بلکه آنها را به کنیزی گرفت و بعدها عمر بن خطاب در زمان حاکمیت خودش آنها را نیز آزاد کرد، اما اگر بخشی از نیروی جنگی محسوب شوند زن نیز مثل مرد کشته می شود.
امام نووی در «شرح صحیح مسلم» می گوید: ” مسلمين متفق و اجماع دارند مبنی بر اينكه مرتد بايد كشته شود، اما در اينكه قبل از كشتن آنها واجب است كه از آنها درخواست توبه شود يا مستحب، و در اينكه در چه چيزی از آنها درخواست توبه می شود و در چه چيزی از آنها درخواست توبه نمی شود و اينكه چه كسی بايد اين سزای شرعی را بر آنها اجرا كند و يا اينكه آيا زن هم مانند مرد واجب است كشته شود اختلاف دارند. نزد تمام علماء غير از ابوحنيفه، حسن و قتاده، زن هم بايد مانند مرد كشته شود؛ اما ابوحنيفه مي گويد زن كشته نمی شود و تنها زندانی می گردد و حسن و قتاده هم با روايتی كه از علی بن ابی طالب رضی الله عنه آورده اند می گويند كه زن كشته نمی شود بلكه، به صورت كنيز و برده درمی آيد.” [۳۲]
در مورد عدم کشتن زنان مرتدین یا عدم کشتن زنان خائنین کفار یهودی بنی قریظه[۳۳] و یا عدم کشتن زنان سایر کفار و به کنیز گرفتن آنها و همچون اموال به آنها نگاه کردن که نباید این اموال را هدر داد، یا عدم گیر دادن به زن نامه رسان حاطب و غیره دلیل بر زیر سوال بردن اجرای حد بر مرتدین یا خائنین یا جاسوسها و کفار نیست بلکه در این زمینه ها اسلام بین زن و مرد فرق گذاشته است و به دلایلی از جمله تابع و غیر مستقل بودن زن، در اینگونه مجازاتها بین زن و کودک با مردان فرق گذاشته است.
احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و سپس اجماع اصحاب رسول الله و اجماع تمام اهل «العلم» علت کشتن مرتد را ارتداد او می دانند نه محاربت و جنگیدن با دین اسلام، هرچند ارتدادی که با جنگیدن با شریعت الله انجام شود قبیح تر و پست تر از ارتداد مجرده و ساده ای است که مغلظه نباشد؛ و در موقعیتهائی محاربه ی با زبان بسیار ضرر رسانتر و بدتر از محاربه ی با دست است؛ و در اکثر موارد مثل جنگهای ردة در زمان ابوبکر صدیق مسلمین شروع کننده ی جنگ بودند نه مرتدین.
الله تعالی می فرماید: إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ۚ ذَٰلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا ۖ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ (مائده/۳۳) کیفر کسانی که با الله و پیغمبرش میجنگند، و در روی زمین دست به فساد میزنند، این است که کشته شوند، یا به دار زده شوند، یا دست و پای آنان در جهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این که از جائی به جائی تبعید گردند و یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنیا است ، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است. إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (مائده/۳۴) مگر کسانی که پیش از دستیافتن شما بر آنان از کرده خود پشیمان شوند و توبه کنند. پس بدانید که الله دارای مغفرت و رحمت فراوان است.
حالا رسول الله صلی الله علیه وسلم مرتدین را جزو محاربین با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم معرفی کرده و می فرماید: لَا يَحِلُّ قَتْلُ مُسْلِمٍ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثِ خِصَالٍ: زَانٍ مُحْصَنٌ فَيُرْجَمُ، وَرَجُلٌ يَقْتُلُ مُسْلِمًا مُتَعَمِّدًا، وَرَجُلٌ يَخْرُجُ مِنْ الْإِسْلَامِ فَيُحَارِبُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَرَسُولَهُ فَيُقْتَلُ أَوْ يُصَلَّبُ أَوْ يُنْفَى مِنْ الْأَرْضِ .[۳۴] کشتن مسلمانی حلال نیست مگر کسی که مرتکب یکی از سه جرم گردد: کس که به گناه بزرگ زنای محصنه، آلوده شود که رجم می شود، شخصی که مسلمانی را از روی عمد می کشد، و فردی که از اسلام خارج گردد پس با الله و رسول او محاربه می کند، در این صورت یا کشته می شود یا به دار آویخته خواهد شد و یا تبعید می شود.
پس با استناد به حدیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم، مرتد کسی است که با ترک دینش از جماعت هم جدا می شود «التَّاركُ لِدينِه المُفارِقُ للجماعةِ»[۳۵] یا « التَّاركُ للإسلامِ المُفارِقُ للجَماعةِ»[۳۶] و مشمول حکم «الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ» می شود و توبه مرتدین که علاوه بر جرم ارتداد دچار محاربه و فساد در زمین با زبان یا دست شده اند با استناد به این حکم تنها زمانی قابل پذیرش است که: إِلاَّ الَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَیْهِمْ (مائده/۳۴) قبل از آنکه دستگیر شده باشند توبه کرده باشند مثل عبدالله بن ابی سرح که مرتد شده بود[۳۷] اما علاوه بر آنکه عثمان بن عفان او را امان داد قبل از آن توبه کرده بود چون اگر توبه نکرده بود عثمان او را مخفی نمی کرد و امان نمی داد و نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز برای او شفاعت نمی کرد چون در اجرای حدود هم شفاعتی وجود دارد چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم به اسامه گفت: أتَشْفَعُ في حَدٍّ مِن حُدُودِ اللَّهِ.[۳۸]
اگر می بینیم که یکی از بندهای پیمان صلح حدیبیه این است که مرتدین تحویل رسول الله صلی الله علیه وسلم داده نشوند در این صلحنامه رسول الله صلی الله علیه وسلم به حکم ضرورت و اضطراری که در آن افتاده بود نه تنها از ذکر الله و صفات الله ی که در آخرین شریعتش خودش را معرفی کرده است بلکه از پیامبر بودن خودش هم صرفنظر کرد و حتی حاضر شد مومنین صادقی که بعد از این پیمان به دارالاسلام هجرت می کنند را تحویل کفار سکولار قریش دهد[۳۹] حالا چه رسد به درخواست تحویل چند مرتد فاسد جهت اجرای حد بر آنها؛ در اینجا هم تنها عدم تحویل مرتدین جزو مفاد صلحنامه است نه عدم کشتن مرتد؛ یا می بینیم یک صحرا نشین به اسلام و هجرت و ماندن در دارالاسلام بیعت می دهد اما دچار بیماری می شود و بدون آنکه خبری از ترک اسلام او باشد دارالاسلام را ترک می کند و به قبیله اش بر می گردد.
از جابر روایت است که گفت: شخص بادیه نشینی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و مسلمان شد و با ایشان بیعت کرد، فردای آن روز در حالی که تب داشت آمد و گفت: بیعت مرا لغو کنید، رسول الله صلی الله علیه وسلم قبول نکردند، این طلب را سه بار تکرار کرد، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «مدینه مانند کورهای است که بدی را از خود میراند، و نیکان را صیقل میدهد».[۴۰]
یکی از مواردی که مومنین بر آن بیعت می کردند ترک دارالکفرهای سکولار و سکونت در دارالاسلام بود اما این شخص به دلیل بیماری که داشت مدینه را ترک می کند و بر بخشی از پیمان خود وفادار نمی ماند و دچار گناه کبیره ای غیر از ارتداد می شود چون در حدیث هم سخنی از ارتداد نیست همچنانکه ابن عبدالبر،[۴۱] ابن حجر،[۴۲] ابن عربی،[۴۳]مارزی،[۴۴] ابن بطال[۴۵] و دیگران به آن اشاره کرده اند.
اینکه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده باشد که مرتد باید کشته شود و او را نکشته باشد، با آنکه دستورات و احکام زیادی را صادر کرده است که در زمان حیاتش اجرا نشده اند اما همین قول رسول الله صلی الله علیه وسلم برای اثبات حکم کافی است و بلکه نزد بسیاری از اهل علم، قول، قویتر از عمل و تقریر رسول الله صلی الله علیه وسلم است چنانچه مرداوی می گوید: التَّحْقِيق: أَن القَوْلَ أقوى فِي الدّلَالَةِ على الحكمِ، وَالْفِعْلُ أدُلُ على الْكَيْفِيَّة.[۴۶] اما رسول الله صلی الله علیه وسلم در مدینه آن چند نفر از قوم عُکل یا عُرَینَه را به جرم «سَرَقُوا وقَتَلُوا وكَفَرُوا بَعْدَ إيمَانِهِمْ، وحَارَبُوا اللَّهَ ورَسولَهُ»[۴۷] دزدی و قتل وارتداد همچون محاربین با الله و رسولش و مفسدین در زمین با قطع کردن دست و پا هایشان و کور کردن چشمانشان به قتل رساند[۴۸] و یا دستور قتل آن مردی که دچار استحلال شده و با همسر پدرش ازدواج کرده بود را صادر کرد و سر و مالش را برایش آوردند و در زمان فتح مکه هم دستور اعدام مرتدینی چون عبد الله بن خَطل وعبدالله ابن أبي السرح و مقیس بن صبابه را صادر کرد هر چند خودشان را به پرده ی کعبه آویزان کرده باشند،[۴۹] عده ای مثل عبدالله بن خَطَل علاوه بر ارتداد مرتکب قتل هم شده بودند،[۵۰]و کسی چون عبدالله بن ابی سرح کاتب وحی بود و تنها به جرم ارتداد خونش توسط رسول الله صلی الله علیه وسلم حلال شده بود؛ البته دقت داشته باشیم با توجه به بازی کفار یهودی که: وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ آمِنُواْ بِالَّذِیَ أُنزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُواْ وَجْهَ النَّهَارِ وَاکْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (آل عمران/۷۲) جمعی از اهل کتاب (به همکیشان خود) گفتند: بدانچه بر مسلمانان نازل شده است، در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز بدان کافر شوید، تا شاید (از پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم پیروی نکنند و) برگردند؛ همینکه شخص مرتد می شود با الله و رسولش اعلان جنگ روانی کرده است و امنیت روانی مومنین را هدف گرفته است و جزو محاربین و مفسدین در زمین محسوب می شود.
رسول الله صلی الله علیه وسلم ابوموسی اشعری را به یمن فرستاد و و به دنبال او نيز معاذ بن جبل را اعزام کرد؛ هنگامی که معاذ نزد ابوموسی رفت، ابوموسی برايش بالشتی گذاشت و گفت: پياده شو. ناگهان چشم معاذ به مردی افتاد که به بند کشيده شده بود. پرسيد: اين کيست؟ ابوموسی گفت: اين فرد يهودی بود و مسلمان شد و دوباره يهودی شد؛ آنگاه ابوموسی گفت: بنشین؛ اما معاذ گفت: لَا أَجْلِسُ حَتَّى يُقْتَل، تا کشته نشود، نمی نشينم . قَضَاءُ اللَّهِ وَرَسُولِهِ،حکم الله و رسولش همین است. و سه بار این مساله بین آنها تکرار شد. آنگاه ابوموسی دستور داد و آن مرد کشته شد، فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِلَ. [۵۱] قطعاً چنین خبری به رسول الله صلی الله علیه وسلم رسیده است و اگر حکم مرتد کشته شدن نبود مثل کار اسامه بن زید یا خالد بن ولید از چنین کاری اعلام برائت می کرد. این یهودی جرمش تنها ارتداد بود و با کسی نجنگیده بود.
ابن مسعود نیز در زمان حاکمیت عمر بن خطاب بر جماعت و دارالاسلام، گروهی از اهل عراق را دستگیر کرده بود که از اسلام مرتد شده بودند، جهت تعیین تکلیف آنها به عمر بن خطاب نامه نوشت، عمر دستور داد: دین حق و شهادت به لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ را به آنها عرضه کن، اگر قبول کردند رهایشان کن و اگر قبول نکردند آنها را به قتل برسان؛ بعضی قبول کردند و ابن مسعود آنها را رها کرد و دسته ای از آنها نیز نپذیرفتند و آنها را کشت.[۵۲] البته باز عمر بن خطاب در مورد دسته ای از قوم بکر بن وائل که مرتد شده و به جرم ارتداد به قتل رسیده بودند با آنکه کشته شدن آنها توسط فرمانده اش را انکار نکرد اما دیدگاهش این بود که در این حالت جنگی این قوم اگر قبول نکردند که به اسلام برگردند زندانی شوند.[۵۳] البته در حالتهای جنگی و ضرورت ممکن است بسیاری از احکام دیگر نیز اجرا نشوند نه فقط حکم مرتدین همچنانکه خود عمر بن خطاب در سال گرسنگی حکم آن دزد را اجرا نکرد.
علی بن ابی طالب هم در زمان حاکمیتش بر جماعت و دارالاسلام دسته هائی از مرتدین را به قتل رساند، [۵۴] به عنوان مثال مُسْتَوْرِد العِجلي که مسلمان شده بود نصرانی و مرتد شد، عتبة بن فرقد او را نزد علی فرستاد، علی او را استتابه داد و گفت توبه کن اما توبه نکرد، در نتیجه او را کشت؛[۵۵] جرم این افراد تنها ارتداد بود نه اینکه علاوه بر ارتداد جنگ مسلحانه ای هم کرده باشند، همینکه مرتد می شوند یعنی اعلان جنگ با الله و رسولش و تلاش جهت فساد در زمین و چنانچه مثل آن یهودی در یمن که ابتدا از یهودیت به اسلام آمد و دوباره از اسلام به یهودیت برگشت یا آن نصرانی در عراق که ابتدا از نصرانیت به اسلام و سپس از اسلام به نصرانیت برگشت و جنگی هم نباشد که اینها به آن ملحق شوند باز صرفاً به جرم ارتداد کشته می شوند.
امروزه :
- عده ای از مسلمین نامتعال نامیزان با تکفیر نابجای مسلمین
- و مرجئه های خالص و دارودسته ی منافقین هم با شبهاتشان در بازکردن درهای ارتداد و مرتد شدن
- به همراه کفار سکولار جهانی و محلی
جبهه ای انحرافی و روانی شده اند در آلوده کردن منهج صحیح اسلامی مومنین و هر یک به سهم خود مانعی شده اند در شناخت صحیح و چگونگی برخورد شرعی با پدیده ی زشت ارتداد و مرتدین در میان مسلمین و هر یک به سبک خودشان با اصطلاح ارتداد و مرتدین جهت ضربه زدن به مفهوم صحیح و شرعی آن بازی می کنند؛ بهترین راه، مثل سایر موارد، بازگشت به منهج صحیح اسلام اهل سنت و اهل جماعت است.
[۱] طبری، تاریخ طبری۳ / ۲۳۰، ۲۳۹-۲۴۲
[۲] مسلم ۴۹۰۴
[۳] الشافعي، محمد بن إدريس بن العباس بن عثمان بن شافع، الرساله، ت: أحمد شاكر، ط۱ ،مكتبة الحلبي، القاهرة، ۱۹۴۰م، ۱/۴۱۸
[۴] بخاری۴۳۵۱ / مسلم ۱۰۶۴
[۵] بخاري ۶۸۷۲ / مسلم ۹۶
[۶] بخاری۳۰۰۷ – 4274
[۷] قرطبی، شمسالدین، تفسیر قرطبی، ج۷، ص۳۹۴، دار احیاء التراث العربی/ سیوطی، جلالالدین، الدر المنثور، ج۴، ص۴۸، دار الفکر.
[۸] سنن بیهقی، ج ۹، ص۳۳
[۹] الحشر/۱۱: أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ .
[۱۰] ابن قدامه، المغني ۱۴ / ۳۱ – ۳۳ / ابن عبدالبر، الاستذكار ۶ / ۳۳۵ – ۳۳۶
[۱۱] بخاری۷۱۶۹-۶۹۶۷/ ابن الملقن، غاية مأمول الراغب ۱۰۳ / الألباني، صحيح أبي داود ۳۵۸۳
[۱۲] بخاری ۳۵۱۸ / مسلم 2584
[۱۳] عبد الرازق الصنعاني، المصنف، تحت رقم: ۱۸۷۱۴، ج۱۰/ص۱۷۱٫/ عن معمر، قال: أخبرني رجل من أهل الجزيرة، أن قوماً أسلموا، ثم لم يمكثوا إلا قليلاً، حتى ارتدوا. فكتب فيهم ميمون بن مهران إلى عمر بن عبد العزيز. فكتب إليه عمر أن رد عليهم الجزية، ودعهم.
[۱۴] ابن أبي زيد القيرواني، النوادر والزيادات على ما في المدونة من غيرها من الأمهات، الطبعة الأولى، بيروت، دار الغرب الإسلامي، ۱۹۹م، كتاب المرتدين في استتابة المرتد وقتله، ج۱۴/ص۴۹۰٫/ قال ابن القاسم، قال مالك في نصراني أسلم ثم ارتد عن قرب، وقال إنما كان إسلامه عن ضيق عليه، فإن عرف أنه عن ضيق ناله أو مخافة أو شبه، فعسى أن يعذر. وقال ابن القاسم، وقال أشهب: لا عذر له، ويقتل، وإن علم أن ذلك عن ضيق، كما قال.
[۱۵] ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، (۸ أجزاء)، المحقق: سامي بن محمد سلامة، دار طيبة للنشـر والتوزيع، الطبعة الثانية، ۱۴۲۰هـ – ۱۹۹۹ م، ج۴/ص۸۳٫/ وإن يستمروا على طريقتهم، يعذبهم الله عذاباً أليماً في الدنيا، أي بالقتل والهم والغم.
[۱۶] أبو حيان الأندلسي، البحر المحيط في التفسير، (۱۰ أجزاء)، المحقق: صدقي محمد جميل، دار الفكر، بيروت، ۱۴۲۰، ج۵/ص۴۶۶ / وإن يديموا التولي، إذ هم متولون في الدنيا بإلحاقهم بالحربيين، إذ أظهروا الكفر، فيحل قتالهم، وقتلهم.
[۱۷] رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «الإسلام يَعْلُو ولا يُعْلَى» «اسلام چيره میشود و سيطره میيابد و بر آن چيرگي و سيطره نيست.» و اين امارت، علو و بلندى است. پس روا نيست كافر بر مسلمان برترى و سيطره يابد، و این در سخن خداوند است كه مى فرمايد: وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا ( توبه/ ۴۰)، و سرانجام سخن كافران را فروكشيد (و شوكت و آئين آنان را از هم گسيخت) و سخن الهي پيوسته بالا بوده است (و نور توحيد بر ظلمت كفر چيره شده است و مكتب آسماني، مكتبهاي زميني را از ميان برده است) و خدا باعزّت است (و هركاري را ميتواند بكند و) حكيم است (و كارها را بجا و از روي حكمت انجام ميدهد) .
وهمچنان حدیث عباده بن صامت در این مورد صریح است؛ زیرا این حدیث خروج وشورش را علیه زمامدار كافر اجازه می دهد، واين بيانگر آن است كه زمامدارى كافر مشروعيت ندارد، اگر مشروعیت می داشت، هیچ گاه اسلام شورش علیه اورا جایز نمی شمرد :” دعانا رسول الله صلى الله عليه و سلم فبايعناه، فكان فيما أخذ علينا: أن بايعنا على السمع والطاعة في منشطنا ومكرهنا وعسرنا ويسرنا وأثرة علينا، وأن لا ننازع الأمر أهله. قال:” إلا أن تروا كفرا بواحا عندكم من الله فيه برهان “. (متفق علیه) ” رسول الله ما را به بيعت فرا خواند، و باوى بيعت نموديم كه در همه اوقات اعم از حالت رضايت وغير رضايت، دشوارى و آسايش، و در حالتي كه زمامداران دچار ظلمهای کوچک می شوند‘ از ايشان اطاعت نماييم، جز اينكه از آنها كفر علنى را مشاهده نماييد چنان کفری که دلیل صریحی از جانب الله بر آن دارید “.
[۱۸] بخاري/ ۷۰۵۶ / دَعَانَا النَّبِيُّ فَبَايَعْنَاهُ، فَكَانَ فِيمَا أَخَذَ عَلَيْنَا: أَنْ بَايَعَنَا عَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ فِي مَنْشَطِنَا وَمَكْرَهِنَا، وَعُسْرِنَا وَيُسْرِنَا، وَأَثَرَةٍ عَلَيْنَا، وَأَنْ لَا نُنَازِعَ الْأَمْرَ أَهْلَهُ إِلَّا أَنْ تَرَوْا كُفْرًا بَوَاحًا عِنْدَكُمْ مِنَ اللَّهِ فِيهِ بُرْهَانٌ / رسول الله صلی الله علیه وسلم ما را فراخواند وبا ایشان بیعت کردیم و مضمون عهدی که از ما گرفت این بود که: در خوشی و ناخوشی و سختی وراحتی وترجیح دادن دیگران بر ما اطاعت و پیروی کنیم و اینکه با حاکمان و امیران در گیر نشویم، و فرمود: مگر اینکه خودتان از آنان کفر آشکار و واضحی را مشاهده کنید که برای آن در نزد خداوند دلیل قاطعی وجود دارد.
[۱۹]– رواه البخاري
[۲۰] بخاري ۶۸۷۸/ مسلم ۱۶۷۶
[۲۱] الكاساني، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، علاء الدين، أبو بكر بن مسعود بن أحمد الكاساني الحنفي (المتوفى: ۵۸۷هـ)، دار الكتب العلمية، الطبعة الثانية، ۱۴۰۶هـ – ۱۹۸۶م، عدد الأجزاء: ۷٫٫/ علاوه بر این می گوید: وكذا الصحابة – رضي الله عنهم – أجمعوا عليه، في زمن سيدنا أبي بكر
[۲۲] ابن عبد البر، التمهيد، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، بيروت، دار الكتب العلمية، ۱۹۷۱، ج۲/ص۲۳۸٫ ۲/۳۱۸ / وفقه هذا الحديث (من بدل دينه فاقتلوه) أن من ارتد عن دينه حل دمه، وضربت عنقه، والأمة مجتمعة على ذلك” وقال أيضاً: “فالقتل بالردة ـ على ما ذكرنا ـ لا خلاف بين المسلمين فيه، ولا اختلفت الرواية والسنة عن النبي -صلى اللَّه عليه وسلم- فيه، وإنما وقع الاختلاف في الاستتابة
[۲۳] ابن المنذر، الإجماع، بيروت، دار الكتب العلمية، ۱۹۷۱، ص ۱۲۳٫/ أجمع أهل العلم بأن العبد إذا ارتد، فاستتيب، فلم يتب، قُتل. ولا أحفظ فيه خلافًا
[۲۴] النووي، شرح صحيح مسلم، ج۱۸، الطبعة الثانية، بيروت، دار إحياء التراث العربي، ۱۳۹۲هـ، ج۱۲/ص۲۰۸٫/ أجمعوا على قتله ـ أي المرتدـ
[۲۵] ابن قدامة، المغني، ج۱۰، مصر، مكتبة القاهرة، ۱۳۸۸هـ – ۱۹۶۸م، ج۸/ص۱۲۳٫/ أجمع أهل العلم على وجوب قتل المرتد. وروي ذلك عن أبي بكر، وعمر، وعثمان، وعلي، ومعاذ، وأبي موسى، وابن عباس، وخالد، وغيرهم، ولم ينكر ذلك، فكان إجماعًا
[۲۶] المقدسي، بهاء الدين عبد الرحمن بن إبراهيم المقدسي (ت ٦٢٤ هـ)، العدة شرح العمدة، ص۵۱۶ تحقيق: أحمد بن علي الناشر: دار الحديث، القاهرة عام النشر: ١٤٢٤ هـ – ٢٠٠٣ م
[۲۷] محمد بن محمد الخطيب الشربينى،مغنی المحتاج الی معرفه معانی الفاظ المنهاج، قم، دار الذخایر،۱۳۶۹، ج ۴، ص ۱۳۵
[۲۸] ابن قدامه، المغني ۹/۱۶
[۲۹] عبدالکریم الموسوی الاردبیلی، فقه الحدود و التعزيرات، قم، جامعة المفيد، ۱۳۸۵ ش، ص ۸۳۶
[۳۰] ابن عبدالبر، التمهيد ۵/۳۰۶
[۳۱] القاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفى، ۲ج، عمان، دار الفيحاء، ۱۴۰۷ هـ، ص۵۵۹٫/ ابن قدامة، المغني، ج۹، ص ۶/ أبو حيان الأندلسي، البحر المحيط، ج۲/ص۳۹۳/ يقول القاضي عياض: وَقَال النخعي يستتاب أبدًا، وبه أخذ الثَّوْرِيّ، مَا رجيت توبته. ابن قدامة يقول: وقال النخعي: يستتاب أبداً، وهذا يفضـي إلى أن لا يقتل أبداً، وهو مخالف للسنة والإجماع. وقال أبو حيان الأندلسي: فذهب النخعي والثوري: إلى أنه يستتاب محبوساً أبداً.
[۳۲] النووي، شرح صحيح مسلم۱۲/۲۰۸
[۳۳] طبری، تاریخ الرسل و الملوک، سلسلة اول، ص۱۴۹۳/ابن هشام، السیرة النبویة، ج۳، ص۲۶۵-۲۶۶، ص۷۲۱/ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵/ واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ج۲، ص۵۱۲
[۳۴] الألباني، صحيح النسائي۴۰۵۹- ۴۷۵۷ – صحيح الترغيب ۲۳۸۹ – صحيح أبي داود۴۳۵۳ – هداية الرواة ۳۴۷۵- صحيح ابن ماجه ۲۰۶۸/ شعيب الأرناؤوط، تخريج سنن الدارقطني۳۰۸۷
[۳۵]مسلم۱۶۷۶/ بخاری ۶۸۷۸/ ملا علي قاري، شرح مسند أبي حنيفة ۳۵۹/ ابن العربي، عارضة الأحوذي ۳/۳۷۵ / الألباني، غاية المرام ۴۵۱
[۳۶] شعيب الأرناؤوط، تخريج سنن الدارقطني ۳۰۹۰
[۳۷] سنن أبي داود، كتاب الحدود، باب الحكم فيمن ارتد،ج۷، الطبعة الأولى، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، دار الرسالة العالمية، ۱۴۳۰ هـ – ۲۰۰۹ م. قال فيه شعيب الأرناؤوط: صحيح لغيره، وهذا إسناد حسن، من أجل علي بن الحسين بن واقد، فهو صدوق حسن الحديث، وهو متابع. وأخرجه النسائي في (الكبرى) (۳۵۱۸)، من طريق علي بن الحسين بن واقد، بهذا الإسناد، ۶/۴۱۴٫
[۳۸] بخاری ۶۷۸۸-۳۴۷۵/ مسلم۱۶۸۸ / الألباني، صحيح ابن ماجه ۲۰۸۰ / شرح صحيح مسلم، النووي، ۱۸ج، الطبعة الثانية، بيروت، دار إحياء التراث العربي، ۱۳۹۲ه.
[۳۹] ابن هشام، السيرة النبوية، الطبعة الثانية، ج۲، تحقيق: مصطفى السقا وإبراهيم الأبياري وعبد الحفيظ الشلبي، مصر، شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي وأولاده، ۱۳۷۵هـ – ۱۹۵۵ م، ج۲/ص۳۱۷، وأيضاً: ابن كثير، البداية والنهاية، الطبعة الأولى، تحقيق:علي شيري الناشر، دار إحياء التراث العربي ،۱۴۰۸، هـ – ۱۹۸۸م، ج۴/ص۱۹۲٫
[۴۰] بخاری ۷۳۲۲-۷۲۱۱ / مسلم ۱۳۸۳
[۴۱] ابن عبد البر، التمهيد(۱۲/۲۲۸) :” وَهَذَا الْأَعْرَابِيُّ الْمَذْكُورُ فِي حَدِيثِ مَالِكٍ: كَانَ ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ : مِمَّنْ بَايَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى الْمُقَامِ بِدَارِ الْهِجْرَةِ ، فَمِنْ هُنَا أَبَى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ إِقَالَةِ بَيْعَتِهِ .وَفِي إِبَاءِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ إِقَالَةِ الْبَيْعَةِ : دليل على أن من الْعُقُودِ عُقُودًا ، إِلَى الْمَرْءِ عَقْدُهَا ، وَلَيْسَ لَهُ حَلُّهَا وَلَا نَقْضُهَا ، وَذَلِكَ أَنَّ مَنْ عَقَدَ عَقْدًا يَجِبُ عَقْدُهُ ، وَلَا يَحِلُّ نَقْضُهُ ؛ لَمْ يَجُزْ لَهُ أَنْ يَنْقُضَهُ ، وَلَمْ يَحِلَّ لَهُ فَسْخُهُ ، وَإِنْ كَانَ الْأَمْرُ كَانَ إِلَيْهِ فِي الْعَقْدِ ، فَلَيْسَ إِلَيْهِ ذَلِكَ فِي النَّقْضِ ، وَلَيْسَ كُلُّ مَا لِلْإِنْسَانِ عَقْدُهُ ، لَهُ فَسْخُهُ .وَلَمْ يَكُنْ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِنَّ يُقِيله بَيْعَتَهُ ، لِأَنَّ الْهِجْرَةَ كَانَتْ مُفْتَرَضَةً يَوْمَئِذٍ ، كَمَا لَمْ يَكُنْ لَهُ أَنْ يُبِيحَ لَهُ شَيْئًا حَظَرَتْهُ عَلَيْهِ الشَّرِيعَةُ ، إِذَا دَخَلَ فِيهَا ، وَلَزِمَتْهُ أَحْكَامُهَا ، إِلَّا بِوَحْيٍ مِنَ اللَّهِ ، وَأَمَّا مَنْ بَعْدَهُ : فَلَيْسَ ذَلِكَ حُكْمَهُ بِوَجْهٍ مِنَ الْوُجُوهِ ، لِأَنَّ الْوَحْيَ بَعْدَهُ قَدِ انْقَطَعَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ”
[۴۲] ابن حجر، فتح الباري (۱۳/۲۰۰) :” قَالَ ابن التِّينِ : إِنَّمَا امْتَنَعَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ إِقَالَتِهِ ، لِأَنَّهُ لَا يُعِينُ عَلَى مَعْصِيَةٍ ، لِأَنَّ الْبَيْعَةَ فِي أَوَّلِ الْأَمْرِ كَانَتْ عَلَى أَنْ لَا يَخْرُجَ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَّا بِإِذْنٍ ، فَخُرُوجُهُ عِصْيَانٌ .قَالَ : وَكَانَتِ الْهِجْرَةُ إِلَى الْمَدِينَةِ فَرْضًا قَبْلَ فَتْحِ مَكَّةَ عَلَى كُلِّ مَنْ أَسْلَمَ ، وَمَنْ لَمْ يُهَاجِرْ، لَمْ يَكُنْ بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ مُوَالَاةٌ ، لِقَوْلِهِ تَعَالَى:( وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِنْ وَلَايَتِهِمْ من شَيْء حَتَّى يهاجروا ) ، فَلَمَّا فُتِحَتْ مَكَّةُ ، قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ : لَا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحِ .فَفِي هَذَا إِشْعَارٌ: بِأَنَّ مُبَايَعَةَ الْأَعْرَابِيِّ الْمَذْكُورِ كَانَتْ قَبْلَ الْفَتْح “
[۴۳] ابن العربي، المسالك في شرح موطأ مالك (۷/۱۷۵) :” هذا الأعرابيُّ كانت بيعتُهُ لرسول الله – صلّى الله عليه وسلم – والهجرة لوَطَنِهِ والمقام مَعَهُ .وهذا نوعٌ من البيعات الّتي كان رسول الله – صلّى الله عليه وسلم – يأخذُها على النَّاس ، وكان على النَّاس في ذلك الوقت ، فرضًا ، إذا أسلموا : أنّ ينتقلوا إلى المدينة ؛ إذ لم يكن للإسلام في ذلك الوقت دارٌ غيرها ، ويقيموا معه ، ليصرفهم فيما يحتاج إليه من غزو الكفار ، وحفظ المدينة ممّن أراد بهم سوءًا ، إلى غير ذلك من المعاني .وهذا الأعرابيُّ كان ممّن بايع رسولَ الله – صلّى الله عليه وسلم – على المُقَامِ بالمدينةِ ، فلمّا لحِقَه من الوَعكِ ما لَحِقَه ، أراد الخروجَ عنها إلى وطنه ، ولم يكن – والله أعلمُ- ممّن رسَخَ الإِسلامُ والإيمانُ في قلبه ، بل كان من الذين قال الله فيهم: الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ “
[۴۴] مازري، المعلم بفوائد مسلم (۲/۱۲۱) :” وقول الأعرابي: ( أقِلْنِي بَيْعَتِي )، يريد: أقلني ما بايعتك عليه من البقاء بالمدينة “/ طحاوي، شرح مشكل الآثار (۴/۴۲۷) :” وكان الْوَاجِبُ على الْمُتَبَايِعِينَ على الْهِجْرَةِ، الإِقَامَةَ بِدَارِ الْهِجْرَةِ ، في حَيَاةِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ، وَبَعْدَ وَفَاتِهِ ، حتى يَصْرِفَهُمْ هو في حَيَاتِهِ ، ثُمَّ خُلَفَاؤُهُ رضوان الله عليهم من بَعْدِهِ ، فِيمَا يَصْرِفُونَهُمْ فيه ، من غَزْوِ من بَقِيَ على الْكُفْرِ، وَمِنْ حِفْظِ ما عَسَى أَنْ يَفْتَتِحُوهُ من بُلْدَانِ أَهْلِهِ .وكان رُجُوعُهُمْ إلَى دَارِ أَعْرَابِيَّتِهِمْ : حَرَامًا عليهم، لأَنَّهُمْ يَكُونُونَ بِذَلِكَ مُرْتَدِّينَ عن الْهِجْرَةِ إلَى الأَعْرَابِيَّةِ ، وَمَنْ عَادَ كَذَلِكَ: كان مَلْعُونًا على لِسَانِ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم .. “
[۴۵] ابن بطال، شرح صحيح البخاري (۸/۲۷۸) :” إنما لم يُقِله النبى صلى الله عليه وسلم، لأن الهجرة كانت فرضًا ، وكان ارتدادهم عنها من أكبر الكبائر ، ولذلك دعا لهم النبى صلى الله عليه وسلم ، فقال: اللهم أَمْضِ لأصحابى هجرتهم ، ولا تردهم على أعقابهم .وفى هذا من الفقه : أنه من عقد على نفسه أو على غيره ، عقدًا لله : فلا يجوز له حله ؛ لأن في حَله خروجًا إلى معصية الله ، وقد أمر الله بوفاء العقود “.
[۴۶] مرداوي، التحبير شرح التحرير (۶/۲۸۱۳)
[۴۷] بخاری۶۸۰۵-۳۰۱۸
[۴۸] بخاری ۶۸۰۵-۲۳۳-۳۰۱۸/ مسلم۱۶۷۱/ ابن الأثير، شرح مسند الشافعي۵/۳۸۹/ الألباني، السلسلة الصحيحة ۵/۲۰۲ / سنن ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی ترمذی السلمی (متوفای ۲۷۹ ق)، تحقیق: أحمد محمد شاکر و آخرون، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ج ۱، ص ۱۰۶-/ المعجم الکبیر، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب طبرانی (متوفای ۳۶۰ق)، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، مکتبة الزهراء، موصل، چاپ سوم، ۱۹۸۳م، ج ۱۲، ص ۳۲۴-/ جامع الصحیح، مسلم بن الحسین، دارالفکر، بیروت، بی تا، ج ۳، ص ۱۲۹۸/ سنن البیهقی الکبری، أحمد بن الحسین بن علی بن موسی ابوبکر بیهقی (متوفای ۴۵۸ق)، تحقیق: محمد عبد القادر عطاء، مکتبة دار الباز، مکة مکرمه، ۱۴۱۴ق/۱۹۹۴م، ج ۹، ص۷۰٫/ أضواء البیان فی إیضاح القرآن بالقرآن، محمد الأمین بن محمد بن المختار شنقیطی (متوفای ۱۳۹۳ق)، تحقیق: مکتب البحوث و الدراسات، دار الفکر للطباعة و النشر، بیروت، ۱۴۱۵ق/۱۹۹۵م، ج ۱، ص ۴۰۱-/ زاد المعاد فی هدی خیر العباد، شمس الدین ابو عبدالله محمد بن أبی بکر أیوب زرعی دمشقی (مشهور به ابن قیم جوزی، متوفای ۷۵۱ق)، تحقیق: شعیب الأرناؤوط – عبدالقادر الأرناؤوط، مؤسسة الرسالة – مکتبة المنار الإسلامیة، بیروت – کویت، چاپ چهاردهم، ۱۴۰۷ق، ج ۳، ص ۲۸۶-
[۴۹]ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۴، ص ۵۸۶، بیروت، دار الفکر، ۱۴۰۹ق./ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۳، ص ۵۸٫ / یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۵۹، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا./ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ج ۱، ص ۳۵۷، ریاض، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق./ ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۴۸، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق. / ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۴۸، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.
[۵۰] نووي، شرح صحيح مسلم (۹/۱۳۱) :” قوله (جاءه رجل فقال بن خَطَلٍ مُتَعَلِّقٌ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ فَقَالَ اقْتُلُوهُ) قَالَ الْعُلَمَاءُ : إِنَّمَا قَتَلَهُ لِأَنَّهُ كَانَ قَدِ ارْتَدَّ عن الاسلام ، وَقَتَلَ مُسْلِمًا كَانَ يَخْدُمُهُ ، وَكَانَ يَهْجُو النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَيَسُبُّهُ ، وَكَانَتْ لَهُ قَيْنَتَانِ تُغَنِّيَانِ بِهِجَاءِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْمُسْلِمِينَ “
[۵۱] بخاري ۶۹۲۳ / مسلم ۱۷۳۳
[۵۲] عبد الرزاق، المصنف (۱۰ / ۱۶۸ – ۱۶۹) / فقد روى عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ , عَنْ أَبِيهِ , قَالَ: ( أَخَذَ ابْنُ مَسْعُودٍ قَوْمًا ارْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ، فَكَتَبَ فِيهِمْ إِلَى عُمَرَ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: أَنْ اعْرِضْ عَلَيْهِمْ دِينَ الْحَقِّ، وَشَهَادَةَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِنْ قَبِلُوهَا فَخَلِّ عَنْهُمْ، وَإِنْ لَمْ يَقْبَلُوهَا فَاقْتُلْهُمْ، فَقَبِلَهَا بَعْضُهُمْ فَتَرَكَهُ، وَلَمْ يَقْبَلْهَا بَعْضُهُمْ فَقَتَلَهُ).
[۵۳] عبد الرازق الصنعاني، المصنف، كتاب اللقطة، باب في الكفر بعد الإيمان، الطبعة الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، بيروت، المجلس العلمي، ۱۴۰۳هـ، ج۱۰/ص۱۶۵/ عن أنس، قال: بعثني أبو موسى بفتح (تستر) إلى عمر، فسألني عمر، وكان ستة نفر من بني بكر بن وائل قد ارتدوا عن الإسلام، ولحقوا بالمشركين، فقال: ما فعل النفر من بكر بن وائل؟ قال: فأخذت في حديث آخر لأشغله، فقال: ما فعل النفر من بكر بن وائل؟ قلت: يا أمير المؤمنين، قوم ارتدوا عن الإسلام، ولحقوا بالمشركين، ما سبيلهم إلا القتل، فقال عمر: لأن أكون أخذتهم سلماً، أحب إلي مما طلعت عليه الشمس من صفراء، أو بيضاء. قال: قلت: يا أمير المؤمنين، وما كنت صانعاً بهم لو أخذتهم سلماً؟ قال: كنت عارضاً عليهم الباب الذي خرجوا منه، أن يدخلوا فيه، فإن فعلوا ذلك، قبلت منهم، وإلا استودعتهم السجن.
[۵۴] بخاري ۶۹۲۲
[۵۵] عبد الرزاق، المصنف ۱۰/۱۷۰ / عن أبي عمرو الشيباني: أن المستورد العجلي تنصر بعد إسلامه ، فبعث به عتبة بن فرقد إلى علي، فاستتابه فلم يتب، فقتله./ نیز: أتي علي بشيخ كان نصرانيا فأسلم، ثم ارتد عن الاسلام، فقال له علي: لعلك إنما ارتددت لان تصيب ميراثا، ثم ترجع إلى الاسلام؟ قال: لا، قال: فلعلك خطبت امراة فأبوا أن يزوجوكها، فأردت أن تزوجها ثم تعود إلى الاسلام؟ قال: لا، قال: فارجع إلى الاسلام! قال: لا، أما حتى القى المسيح، قال: فأمر به، فضربت عنقه، ودفع ميراثه إلى ولده المسلمين ” (أخرجه عبد الرزاق في مصنفه)