«السُّنة» و «أَهْلُ السُّنَّةِ» بودن و «الجَمَاعَة» و «أَهْلُ الجَمَاعَة» بودن، احکام و وظایف (پاسخ به سوالات)
طالبان کنونی و عدم تکفیر مرتدین و شبهه ی مرجئه بودن امام ابوحنیفه رحمه الله (۱۲)
کسی که تابع قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع جماعت مسلمین شد هر چند با سخن فلان امام و فلان عالم بزرگوار در تضاد هم باشد باز از مذهب خودش خارج نمی شود بلکه چنین شخصی پیرو واقعی امام و مذهب خودش و تمام ائمه ی مذاهب اسلامی به شمار می رود و در مسیری حرکت می کند که این ائمه در حالت ضرورت و اضطرار جهت رسیدن به شورای اولی الامر واحد و اجماع واحد مسلمین مشخص کرده اند.
این ائمه هدف را با حرکت از این راه و مسیر تعیین کرده اند و کسی که به بهانه ی اینکه فلان آیه یا حدیث صحیح با سخن امامش سازگار نیست آن آیه یا حدیث صحیح را کنار بزند و سخن فلان امام یا عالم را بگیرد نه تنها برخلاف مذهب و امام خودش و سایر ائمه حرکت کرده است بلکه به هدف والای تمام مومنین هم ضربه زده است و این کار تنها متعلق به دارودسته ی منافقین است که همیشه می خواهند با حفظ ضرارهائی که به عنوان سنگرهایی جهت ضربه زدن به اسلام و مومنین ساخته اند در برابر مومنین سد و مانع شوند و آفت تولید کنند و مانع رسیدن مومنین به وحدت اسلامی و اهداف شرعی خودشان شوند.
اینهائی که مانع تبعیت از الله و رسولش صلی الله علیه وسلم به بهانه های مختلف می شوند قطعاً در تقلید مسیر انحرافی را می روند یا به قول امام طحاوی حنفی (۲۲۹- ۳۲۱ ق) جزو مومنین متعصب و کودن هستند چون: «لا یقَلِّدُ اِلاّ عَصَبِی اَوْ غَبِی» [۱] کسی تن به تقلید (جاهلانه) نمیدهد مگر متعصب یا کودن، یا در ظاهر جزو مومنین نیستند و اگر ادعای اسلام و مسلمانی داشته باشند قطعاً جزو دارودسته ی منافقین هستند چون الله تعالی قسم می خورد و می فرماید: فَلا وَرَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا (نساء / ۶۵) سوگند به پروردگارت که آنان مؤمن نمیشوند تا آنکه تو را در مخاصمتهای خود حکم قرار داده، سپس از قضاوت تو ناراضي نبوده و کاملاً تسلیم شوند.
اگر چنین اشخاصی را دیدید که سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم را به نفع سخن سایر مخلوقات کنار می زنند باید از آنها حذر کنید و مواظب اینها باشید و هوشیاری خودتان را نسبت به اینها حفظ کنید چون اینها اگر جزو کفار آشکار نباشند و ادای مسلمین را در شعائر اسلامی در بیاورند در واقع یکی از دارودسته ی منافقین هستند و الله تعالی در موردشان می فرماید: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (نور / ۶۳) آنان که با امر رسول الله صلي الله عليه و سلم مخالفت میکنند از این کار باز آیند یا اینکه دچار فتنه و یا عذاب دردناکی خواهند شد.
امام طحاوی (۲۲۹-۳۲۱ق) محدث و فقیه حنفی و ابویعلی موصلی (۲۱۰ – ۳۰۷ هجری) از محدثان حنفی، از سالمبن عبدالله بن عمر روایتی نقل میکنند که ایشان گفته است: روزی با ابن عمر در مسجد نشسته بودیم. مردی از اهل شام وارد شد و از ایشان در مورد تمتع از عمره به حج سؤال نمود؟ ابن عمر در پاسخ گفت: کار خوبی است. مرد گفت: پدرت ما را از این کار منع میکرد. ابن عمر رضی الله عنه گفت: وای بر تو! دستور پدرم را اجرا میکنی یا دستور رسولالله صلي الله عليه و سلم را که به آن عمل کرده و دستور داده است؟ ایشان گفت دستور پیامبر صلي الله عليه و سلم را.[۲]
همچنین ابن عساکر (۴۹۹- ۵۷۱ق) روایت می کند: سعدبن ابراهیم در مسئلهای طبق رأی ربیعه بن ابی عبدالرحمن علیه مردی قضاوت کرد، به ایشان گفت: خلاف قضاوت رسول الله صلی الله علیه وسلم قضاوت کردی. سعد رو به ربیعه کرد و گفت این ابن ابیذئب فردی قابل اعتماد است، از رسول الله صلی الله علیه وسلم حدیثی روایت میکند که بر خلاف رأی شما است. ربیعه گفت: شما اجتهاد کرده اید قضاوت شما انجام گرفته و قبول است. سعد گفت: عجبا! قضاوت خود را اجرا کنم و قضاوت رسولالله صلي الله عليه و سلم را رد کنم؟ خیر، بلکه قضاوت خود را در مقابل قضاوت پیامبر، پس میگیرم، و فوراً شرعنامه را خواست و آن را پاره کرد و مجدداً به نفع کسی که محکوم شده بود، قضاوت کرد.[۳]
اگر دقت کنید در اینجا مساله اصلاً بر سر دشمنی مثلاً ابن عمر با پدرش عمر بن خطاب نیست، و مساله اصلاً دشمنی و لج کردن و طعن زدن و ناچیز شمردن و تحقیر و هتک حرمت عمر بن خطاب یا فلان امام و عالم و فقیه نیست بلکه مساله بر این است که :
- اولاً: تمام مخلوقات باید سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم برایشان مهمتر و محبوبتر و در اولویت و بالاتر و مقدم تر از سخن هر کسی باشد
- و ثانیاً: تمام اصحاب و تابعین و ائمه ی بعد از ایشان نیز سفارش کرده اند که اگر سخنشان که قطعاً اجتهادی بوده، به صورت غیر عمد مخالف قرآن یا حدیث صحیحی بود سخن آنها ترک شود و سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم گرفته شود چون سخن اینها هم همان سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم است.
ابوالفتح ابن دقیق العید که در قرن هفتم قمری زندگی کرده[۴] هنگامی که به جمعآوری مسائلی که در آنها رأی ائمه چهارگانه ی حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی با حدیث صحیح مخالف بود پرداخت و آنها را به شکل کتابی درآورد، در مقدمهی آن چنین نوشت: نسبت دادن این مسائل، به ائمه بزرگوار حرام است، بنابراین بر فقهایی که از آنها تقلید میکنند لازم و ضروری است که این مسائل را بدانند تا با نسبت دادن آنها به ائمه، باعث افترا بر آنان نشوند.[۵]
پس تمام کسانی را که می بینند سخن فلان امام مذاهب یا فلان فقه و عالم – حالا چه رسد به فلان نویسنده و خطیب دغل بازی که جزو دارودسته ی منافقین است- را می گیرند که مخالف سخن الله و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم است و بر این سخن اشتباه این اشخاص عمل می کند و سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم را کنار می زند بدانید بدون شک چنین شخصی علاوه بر جرم مخالفت ۱- آگاهانه ۲- عمدی ۳- و اختیاری با الله و رسولش صلی الله علیه وسلم، به آن امام و عالم و فقیه هم افترا و دروغ بسته است.
به همین دلیل است که می بینید ابن عابدین حنفی و لکنوی حنفی و دیگران می گویند که صاحبین یعنی امام محمد و امام ابویوسف در یک سوم مسائل مذهب، خلاف نظر استاد خویش؛ ابوحنیفه؛ فتوا دادهاند،[۶] یا امام مُزَنی (۱۷۵-۲۶۴ هـ) و برخی دیگر از پیروان امام شافعی در موارد زیادی برخلاف امام شافعی و سایر علمای شافعی مذهب فتوا داده اند. به عنوان مثال امام محمد حدوداً در بیست مورد، مخالفت خود را با استاد خویش، ابوحنیفه بیان می کند و به عنوان مثال میگوید:امام ابوحنیفه رحمه الله در دعای طلب باران، معتقد به خواندن نماز نبود، ولی ما معتقدیم که امام باید با مردم، دو رکعت نماز بخواند. سپس دعا کند و عبایش را بگرداند.[۷]
امام ابوحنیفه اینگونه شاگردانش را تربیت کرده بود که تا قرنها بعد از او هم پیروانش تبعیت عالمی از عالم دیگر را بدون اگاهی از مبنای حکم، حرام میشمردند،[۸] و طبیعی بود اگر متوجه می شدند امامشان یا فلان عالم مذهبشان در جائی دچار اشتباه شده است خودشان را مقید به تبیعت از این اشتباه نمی کردند بلکه تابع حقی می شدند که تمام ائمه و تمام علمای ربانی برای آن دعوت کرده اند؛ به همین دلیل به سادگی می توان متوجه شد که پیروان راستین امام ابوحنیفه در واقع هرگز مقلد ابوحنیفه نبودهاند بلکه مجتهدانی بوده اند که از منابع فقهی مورد پذیرش امام ابوحنیفه به استنباط مستقیم احکام پرداخته اند به همین دلیل نه تنها در مواردی با دیدگاه امام ابوحنیفه بلکه با سایر علمای بزرگوار حنفی مذهب قبل از خود و حتی هم عصر خود هم فتوا داده و عمل کرده اند.
عصام بن یوسف بلخی که محدثی چیره دست و مرجع اهل بلخ و از یاران امام محمد شیبانی [۹] و از همنشینان قاضی ابویوسف[۱۰] است، بسیار زیاد، خلاف رأی امام ابوحنیفه فتوا میداد چون دلیل و مأخذ امام را در آن موارد به دست نیاورد یا اینکه دلیل قویتری به دستش افتاد[۱۱] چنانکه در رفتن به رکوع و بلند شدن از آن، رفع یدین میکرد[۱۲] چون میدانست که این عمل از رسولالله صلي الله عليه و سلم به صورت متواتر، ثابت شده است و به خاطر اینکه سه امام متبوع ایشان، این عمل را انجام ندادهاند، از این سنت پیامبر صلي الله عليه و سلم رویگردان نشد.
محمد عبد الحى اللكنوى الهندي حنفی مذهب در کتاب «الفوائد» بر این سخن عصام بن یوسف بلخی تعلیق جالبی دارد و می گوید: و از اینجا ما به بطلان روایت مکحول پی میبریم که به نقل از ابوحنیفه میگوید: «هر کس در نماز رفع یدین بکند نمازش باطل میشود» چون عصام بن یوسف از همنشینان ابویوسف است و در حضور ایشان، رفع یدین میکرد و چنانچه روایت فوق، صحت میداشت عصام و ابویوسف از آن مطلع میشدند. همچنین معلوم شد که احیاناً اگر یک حنفی به خاطر دلیل قویتر در یک یا چند مورد، سخن امام مذهب خویش را رها کند از تقلید و از حنفی بودن بیرون نمیشود بلکه این عین پیروی از امام است، همانطور که عصام بن یوسف در مسأله رفع یدین بر خلاف مذهب ابوحنیفه عمل کرد با این حال او از احناف به شمار میرود. و در ادامه مینویسد: به الله باید پناه جست از نادانان زمان ما؛ که اگر کسی در مسألهای به خاطر دلیل قویتر، سخن امام مذهب خویش را رها کند، او را از تقلید و از مذهب بیرون میکنند! از عوام گلایهای نیست بلکه از عالمنمایانی که رفتارشان به رفتار عوام میماند، گلایه داریم.
پس مومنین در برابر سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم تنها یک واکنش دارند و آنهم این است که الله تعالی می فرماید: إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللَّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ (نور۵۱-۵۲) هنگامی که مؤمنان به سوی الله و رسولش فراخوانده شوند تا پیامبر میان آنان داوری کند، سخنشان تنها این است که میگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم. و ایشان رستگاران واقعی هستند. و هر کسی از الله و پیغمبرش پیروی کند و از الله بترسد و از الله پرهیز کند، چنین کسانی، کامیاب میشوند.
برای کسی که خودش را جزو مومنین می داند باید واکنش خودش در برابر قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم را با دقت زیر نظر بگیرد، چون معیار مومن بودن عمل به این قوانین شریعت الله است و نباید در ضربه زدن به دین اسلام و تمام مذاهب اسلامی همکار کفار سکولار جهانی و احزاب سکولار و مرتد محلی و دارودسته ی منافقین بومی شود؛ چون این کفار سکولار جهانی و محلی به قوانین حکومتی و اجرائی بر جماعت و دارالاسلام حمله کرده اند و سخن بشر را جایگزین سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم کرده اند و در امور شخصی و کاملاً فردی که مخالفتی با قوانین سکولاریستی آنها نداشته باشد کاری به کار مردم ندارند، و عده ای با ادعای حمایت از حاکمیت قوانین شریعت الله در امور حکومتی و اجرائی و فردی اما «عملاً» در بعضی از امور حکومتی و اجتماعی و فردی و غیره سخن دیگران را بر سخن الله و رسولش صلی الله علیه وسلم ترجیح می دهند و همکار این دشمنان در ضربه زدن به اسلام و اهل جماعت و در ضربه زدن به اتحاد و وحدت مسلمین و حرکت روبه جلو جماعت و دارالاسلام به سوی حکومت اسلامی بر منهاج نبوت و انجام رسالت آزاد سازی زمین از لوث حاکمیت کفار بر مردم می شوند.
اگر به آثار شاگردان برجسته ی امام ابوحنیفه نگاه کنید مثل کتاب الاثار ابویوسف و کتاب الاثار محمد بن حسن شیبانی، به احادیث زیادی برخورد می کنید که توسط امام ابوحنیفه روایت شده اند؛ و با آنکه کل احادیث گفته شده یا حفظ شده توسط ایشان نوشته نشده و به ما نرسیده است اما همین مقدار هم، توجه لازم امام ابوحنیفه به روایت حدیث را نشان میدهد؛ هر چند مثل سایر ائمه ممکن است بعضی از روایتهای او هم بعدها تشخیص داده شده باشد که ضعیف هستند.
پس، امام ابوحنیفه همان فقیه اهل حکمتی بوده است که به همراه سایر ائمه سخنشان این بوده است که فتواى ما آخرین کلام نیست، بلکه: «إذَا صَحَّ الْحَدِيْثُ فَهُوَ مَذْهَبِي» به همین دلیل است کهحسن ابن صالح بن حی هَمْدانی (۱۰۰ – ۱۶۸ق ) فقیه معاصر کوفه از اهل حدیث، گواهی می دهد ابوحنیفه در صورتی که صحت حدیثی از رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد او ثابت میشد، هرگز از آن دوری و اجتناب نمیکرد و طفره نمی رفت؛[۱۳] همین گواهی و شهادت را امامانی چون سفیان ثوری و عبدالله بن مبارک ترکستانی و غیره نیز در مورد امام ابوحنیفه داده اند.[۱۴]
هرگز نباید فراموش کرد که در زمان شکلگیری فقه امام ابوحنیفه، هنوز تدوین کتابهای حدیث متداول نشده بود و حدیث سینه به سینه توزیع بومی خود را حفظ کرده بود و مثل امروز و به سادگی نمی شد به احادیث صحیحی دسترسی پیدا کرد که توسط محدثین تا زمان ما صحیح دانسته شده اند، و نمی شود با وجود آنهمه تهدیداتی که در دروغ بستن به رسول الله صلی الله علیه وسلم وجود دارد روایات منتسب به رسول الله را بدون اطلاع کامل از صحیح بودن آنها پذیرفت چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:
- إنَّ كَذِبًا عَلَيَّ ليسَ كَكَذِبٍ علَى أَحَدٍ، مَن كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[۱۵] همانا نسبت دادن دروغ به من مثل نسبت دادن دروغ به ديگران نيست، کسی که عمدا چيزی را به من نسبت دهد، بايد جای خود را در آتش جهنم آماده کند.
- یا حتی اگر شخص دروغ نگوید اما به اندازه ی توانش از صحت سخن نیز اطمینان حاصل نکرده باشد باز مشمول این حدیث می شود که: مَن يَقُلْ عَلَيَّ ما لَمْ أقُلْ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[۱۶] هر کس سخنی از من نقل می کند که من آن را نگفته باشم، بايد جای خود را در آتش جهنم آماده کند.
ریشه های سختگیری امثال امام ابوحنیفه در عدم پذیرش هر سخنی به نام رسول الله صلی الله علیه وسلم[۱۷] را در آیات متعدد قرآن و در این دسته از سخنان رسول الله صلی الله علیه وسلم جستجو کنید تا مثل عده ای این امام بزرگوار و پیروان صادقش را به ناحق متهم به ترک حدیث و سنت نکنید.
- قول صحابی در صورت دست نیافتن به حکم در قرآن و احادیث صحیح؛ زمانی قول صحابی با اقوال سایر اصحاب مخالف نبود در واقع حکم اجماع را دارد و با آنکه برای اولین بار امام شافعی اجماع را در ادله فقه بیان می کند[۱۸] اما امام ابوحنیفه مثل سایر ائمه چنین سخنی را ترجیح می داد.[۱۹] و زمانی که اصحاب در مساله ای اختلاف داشتند امام ابوحنیفه بر اساس فهم و اجتهاد خودش یکی از اقول اصحاب را انتخاب می کرد.[۲۰]
- ۲- قیاس،[۲۱] یا به کارگیری شرعی عقل و عمل به اجتهاد و رأی در صورت فقدان آن سه مورد قرآن و حدیث صحیح و قول صحابی؛[۲۲] که امام ابوحنیفه می گفت قیاس خود را از برخی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم گرفته است؛[۲۳] و قیاسهای امام ابوحنیفه در میان اهل علم ضرب المثل شده بود.[۲۴] به نحوی که امام شافعی علاوه بر آنکه همه را در فقه عیال ابوحنیفه می داند می گوید: النَّاسُ عِيَالٌ عَلَى أَبِي حَنِيفَةَ فِي القیاس؛[۲۵] و قیاس در آن زمان، هم مورد پذیرش اهل حدیث عراق چون سفیان ثوری بود و هم اهل حدیث حجازمثل مالک بن انس،[۲۶] حالا بعدها پیروان امام ابوحنیفه و پیروان سایر ائمه جهت ترک قیاس، بیشتر به سایر مکاتب فکری کلامی و بشری گرایش پیدا کرده اند مساله ای جداگانه است و ربطی به این ائمه که همگی مخالف کلام بودند ندارد.
در زمینه ی اجتهاد هم آمده است: زمانی که رسول الله صلی الله علیه وسلم معاذ بن جبل را به یمن میفرستاد، از او پرسیدند: كيفَ تَقضي إذا عرضَ لَكَ قضاءٌ ؟ قالَ أقضي بما في كتابِ اللَّهِ عزَّ وجلَّ قالَ : فإن لم يَكُن في كتابِ اللَّهِ عزَّ وجلَّ ؟، قُلتُ: بسنَّةِ رسولِ اللَّهِ صلَّى اللَّهُ عليهِ وسلَّمَ، قالَ: فإن لم يَكُن في سُنَّةِ رسولِ اللَّهِ؟ قالَ: أجتَهِدُ رأيي ولا آلو، قالَ: فضربَ صَدري بيدِهِ وقالَ: الحمدُ للَّهِ الَّذي وفَّقَ رسولَ رسولِ اللَّهِ لما يُرضي رسولَ اللَّهِ.[۲۷]
اگر مردم آنجا، قضاوتی پیش تو آوردند به چه منبعی برای صدور حکم استناد میکنی؟ معاذ گفت: به کتاب الله. باز رسول الله صلی الله علیه وسلم پرسیدند: اگر حکم آن را در کتاب الله نیافتی چه میکنی؟ گفتم: از سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم کمک میگیرم. باز از او پرسید: اگر در سنت رسول الله نیافتی چه؟ گفت: آنگاه بدون هیچ واهمهای، به اجتهاد رأی خود عمل میکنم. رسول الله صلی الله علیه وسلم دست خود را بر سینه ام زد و فرمود: حمد برای الله که فرستاده رسول الله را به آنچه مورد پسند و رضایت رسول الله است، موفق گردانید.
امام ابوحنيفه به صورت مختصر اصول فقه مذهب خودش را بيان می کند و امام عبدالله بن مبارک ترکستانی می گوید شنیدم که ابوحنیفه می گوید: إِذَا جَاءَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَعَلَى الرَّأْسِ وَالْعَيْنِ، وَإِذَا جَاءَ عَنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، نَخْتَارُ مِنْ قَوْلِهِمْ، وَإِذَا جَاءَ عَنِ التَّابِعِينَ، زَاحَمْنَاهُمْ.[۲۸] یا با لفظ: ما جاءَ عن اللهِ تعالى فعلى الرأسِ والعينين، وما جاءَ عن رسولِ الله صلى اللهُ عليه وسلم فسمعاً وطاعةً، وما جاءَ عن الصحابةِ رضي الله عنهم تخيرنا من أقوالهم، ولم نخرجْ عنهم، وما جاءَ عن التابعين فهُمْ رجالٌ ونحنُ رجالٌ.[۲۹] آنچه كه از جانب الله باشد بر سر و دو چشم مي گذاريم، و آنچه از رسول الله به ما برسد پس شنیدیم و اطاعت کردیم، و آنچه كه از صحابه رضی الله عنهم به ما برسد از اقوال آنها انتخاب می کنیم و از قول آنها خارج نمی شویم، ولي آنچه كه از تابعين به ما مي رسد پس آنها هم مردانی هستند و ما نيز مردانی هستيم (يعني آنها اجتهاد و استنباط كرده اند و ما نيز اجتهاد و استنباط مي كنيم).
امام بیهقی با واسطه ای چون امام سفیان الثوری نقل می کند که امام ابوحنیفه گفته: آخُذُ بِكِتَابِ اللَّهِ، فَمَا لَمْ أَجِدْ فَبِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، فَإِنْ لَمْ أَجِدْ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَلَا سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، أَخَذْتُ بِقَوْلِ أَصْحَابِهِ، آخُذُ بِقَوْلِ مَنْ شِئْتُ مِنْهُمْ، وَأَدَعُ مَنْ شِئْتُ مِنْهُمْ، وَلَا أَخْرِجُ مِنْ قَوْلِهِمْ إِلَى قَوْلِ غَيْرِهِمْ، فَأَمَّا إِذَا انْتَهَى الْأَمْرُ، أَوْ جَاءَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ، وَالشَّعْبِيّ، وَابْنِ سِيرِينَ، وَالْحَسَنِ، وَعَطَاءٍ، وَسَعِيدِ بْنِ الْمُسَيِّبِ، وَعَدَدَ رِجَالًا، فَقَومٌ اجْتَهَدُوا فَأَجْتَهِدُ كَمَا اجْتَهَدُوا.[۳۰] من به كتاب خدا استناد مىكنم و در صورتى ـ كه حكم مسألهاى ـ در آن يافت نشد به سنّت پيامبر مراجعه مىنمايم و در صورتى كه در ميان آن دو نيز يافت نشد به قول صحابه عمل مىكنم و قول هر كه را كه خواهم اخذ مىكنم و قول هر كه را خواهم رها مىسازم ولى قول ديگران را بر صحابه ترجيح نمىدهم اما هنگامى كه این مراحل طی شد و یا نوبت به اقوال ابراهيم نخعى، ابن شعبى، ابن سيرين، حسن بصرى، عطا و سعيد بن مسيّب برسد همانگونه كه آنان اجتهاد كردند من هم اجتهاد مىكنم.
امام ابوحنیفه در جای دیگری می گوید: ليس لاحد ان يقول برأيه مع نص من كتاب اللّه تعالى او سنة او اجماع عن امة فاذا اختلف الصحابة على اقوال نختار منها ما هو اقرب لكتاب او السنة و نجتهد ما جاوز ذلك، فالاجتهاد موسّع على الفقها لمن عرف الاختلاف وقاس فأحسن القياس؛[۳۱] هيچ كس حق ندارد با وجود نصی از قرآن، يا سنّت و يا اجماع امت، بر مبناى رأى خود اظهار نظر كند. هنگامى كه نظرات صحابه مختلف گرديد، آن قولى را كه به كتاب و يا سنّت نزديكتر است انتخاب نموده و در فراسوى آنها، اجتهاد مىكنيم زيرا اجتهاد براى فقهايى كه اختلاف را بشناسند و قياس نيكو انجام دهند جايز است.
امام شافعی هم همین چارچوب و مبنا را اینگونه توضیح می دهد و می گوید: ليس لأحدٍ أبدًا أَنْ يَقُولَ في شيءٍ ” حَلَّ ولا حَرُم” إلا من جهةِ العلمِ، وجهةُ العلم: الخبرُ في الكتاب، أو السنة، أو الإجماع، أو القياس.[۳۲] کسی حق ندارد که در چیزی بگوید: حلال است یا حرام است مگر از روی علم، و از روی علم یعنی: خبر در قرآن یا سنت یا اجماع یا قیاس.
در اینجا باید دقت داشته باشیم که عدم حجیت آراء تابعین نزد امام ابوحنیفه به هیچ وجه به مفهوم عدم بهره گیری ابوحنیفه از آراء آنان نیست،[۳۳] بلکه علاوه بر آنکه خودش هم به نحوی یکی از تابعین شمرده می شد، فتاوای بسیاری از تابعین کوفه و بصره و حجاز را هم روایت و نقل کرده است؛[۳۴] اما زمانی که اجتهاد خود را بیان می کرد، می گفت: این سخن ما رأی است و بهترین سخنی است که بر آن دست یافتهایم، پس هر که بهتر از سخن ما آورد، او از ما به صواب نزدیکتر است؛[۳۵] و ما چنین سخنی را از او می پذیریم،[۳۶] الله مومنی را که به سبب جهل مرتکب فکر یا سخن یا کاری شده باشد سرزنش نمیکند و از سخن جاهلانه خشنود نمی شود، وظیفه ما اجتهاد برای رسیدن به واقع است و هر مجتهدی مصیب است، ولی صواب نزد الله است.[۳۷]
امام ابوحنیفه سخت نگران اختلافات مذهبی مسلمانان بود و ضمن دعوت مردم به تحصیل العلم (قرآن و احادیث) و فقه و بینش، آنان را از تقلید جاهلانه و کورکورانه از سران فرقهها وگروههای مختلف برحذر میداشت؛[۳۸] و در روایتی از ایشان نقل شده است: حَرامٌ عَلى مَن لَمْ يَعْرِفْ دلیلی أن يُفتَی بکلامی؛[۳۹] حرام است بر كسى كه دليل مرا نداند و با اقوال من فتوى بدهد. یا می گوید: لا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَأْخُذَ بِقَولنا مَا لَمْ يَعْلَمْ مِن أینَ أخَذناهُ؛[۴۰] برای احدی جایز نخواهد بود که سخن ما را بدون اینکه بداند ما آن را کجا گرفتهایم، بپذیرد. به قول ابن عباس و عقبه و مجاهد و امام مالک و امام احمد بن حنبل و دیگران: لَيْسَ أَحَدٌ بَعْدَ النَّبِيِّ صلی الله علیه وسلم إلَّا وَ يُؤْخَذُ مِنْ قَوْلِهِ وَ يُتْرَكُ إلَّا النّبی صلي الله عليه و سلم.[۴۱] به جز شخص پیامبر صلي الله عليه و سلم ، کسی دیگری از انسانها چنین نیست که حتماً سخنش پذیرفته شود، بلکه میتوان سخنش را پذیرفت یا ترک کرد.
ابوعبدالرحمن نوح نجاتی میگوید: پس وقتی که امام ابوحنیفه، بدین صورت کسانی که دلیل او را نمیدانند از فتوا دادن به مقتضای کلام خود منع میکند، اگر میدانست که افرادی دلائل روشن را دانسته و نادیده میگیرند، نسبت به آنان چه می گفت!؟…حتی بعضی از منحرفین در جلسات خصوصی خود نسبت این سخن را به امام ابوحنیفه صحیح نمیدانند چون به مقتضای این سخن، آنها باید برای هر یک از فتواهایی که صادر میکنند دلیل معتبری (از قرآن و احادیث صحیح و اجماع و قول صحابی و قیاس) ارائه دهند.
دوباره عرض می کنم کتاب الاثار قاضی ابویوسف و کتاب الاثار محمد بن حسن شیبانی دو نفر از شاگردان برجسته ی امام ابوحنیفه[۴۲] را نگاه کنید مملوء از احادیثی است که امام ابوحنیفه به آنها اشاره کرده است؛ حالا عده ای خود را پیرو این امام بزرگوار می دانند اما زمانی که در مورد یک مساله ای در منابر رسول الله صلی الله علیه وسلم سخنرانی می کنند از صدها جلسه سخنرانی طولانی به چند آیه هم استناد نمی کنند چه رسد به احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم و اجماع و قول صحابی و قیاس مناسب به همین دلیل تضاد و آشفتگی و دوری از قرآن و احادیث صحیح و سیره ی اصحاب در سخنانشان واضح و آشکار است و کسی از این مقلدین پامنبری هم از این مولوی نمی پرسند منبع شرعی این سخنت کجاست همچنانکه امام ابوحنیفه می گوید: «لا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَأْخُذَ بِقَولنا مَا لَمْ يَعْلَمْ مِن أینَ أخَذناهُ»[۴۳] برای احدی جایز و حلال نخواهد بود که سخن ما را بدون اینکه بداند ما آن را کجا گرفتهایم، بپذیرد. یا می گوید: حرامٌ على مَن لم يعرف دليلي أن يُفتي بكلامی؛[۴۴] حرام است بر كسى كه دليل مرا نداند و با اقوال من فتوى بدهد.
یعنی امام ابوحنیفه کسانی را که دلیل او را از قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم یا از اجماع یا از قول صحابی یا از قیاس صحیح نمیدانند از پذیرش تقلید کورکورانه آراء خودش منع می کند چه رسد به شاگردانش یا مولوی های دست چندم قرون بعدی؛ به همین دلیل باید از مولوی ها و خطبای مساجد که تعدادی از آنها دارودسته ی منافقین مخرب هستند و از دادن دلیل فراری هستند برای هر سخنشان دلیل خواست که مرجع این سخنت از منابع مورد پذیرش خود امام ابوحنیفه چیست؟ چون خود امام ابوحنیفه باز می گوید: إِذَا قُلْتُ قَوْلاً يُخَالِفُ كِتَابَ اللهِ تَعَالَى وَ خَبَرَ الرَّسُولِ صلی الله علیه وسلم فَاتْرُكُوا قَوْلِي.[۴۵] هر گاه سخن من با کتاب الله و حدیث رسول الله صلي الله عليه و سلم، مخالفت داشت، آن را ترک کنید.
واضح است که مذهب امام ابوحنیفه بر «العلم» (قرآن و احادیث صحیح) تأکید شده است همچنانکه در کتاب «العالم و المتعلم»[۴۶] علاوه بر فرض بودن کسب «العلم» (قرآن و احادیث صحیح) به فقه و فهم و بینش شرعی در تشخیص فرقه های مختلف هم سفارش شده است؛ یعنی شخصی که خودش را پیرو امام ابوحنیفه می داند باید در «العلم» (قرآن و احادیث صحیح) به چنان بیشنی برسد که بتواند میزان نزدیکی یا دوری سایر فرقه ها و مذاهب اسلامی به «العلم» (قرآن و احادیث صحیح) را نیز تشخیص دهد به همین دلیل می بینیم که در «الفقه الاکبر»[۴۷] آگاهی بر مسائل اعتقادی، ارزشمند تر از علم به فروع فقهی دانسته شده است و فقه و فهم و بینش اکبر و بزرگ، آگاهی و فهم مسائل اعتقادی است و سایر امور فقهی در واقع فقه الاصغر هستند.
پس ابتدا از این مولوی ها باید از منابع فقهی مورد پذیرش امام ابوحنیفه دلیل بخواهید که سند و دلیل این سخنانی که می گویند کجاست؟ و اگر دیدید دلیلی از منابع فقهی مورد پذیرش امام ابوحنیفه ارائه نمی دهند سخن آنها را دور بریزید و منهج صحیح اسلامی را بگیرید.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[۱] ابن عابدین، رسم المفتی (۳۲، ج ۱).
[۲] طحاوی، شرح معانی الآثار (۱/۳۷۲) / ابویعلی در «مسند» خویش (۳/۱۷) امام احمد نیز (به شماره ۵۷۰۰) و ترمذی (۲/۸۲ شرح تحفه) نظیر روایت فوق را آوردهاند و ترمذی آن را تصحیح نموده است.
[۳]سبکی، عبدالوهاب، طبقات الشافعیه الکبری، ج۹، ص۲۰۹، به کوشش محمود محمد الطناحی و عبدالفتاح محمد الحلو، قاهره ۱۳۸۴ق/۱۹۶۴م./ ابن عساکر (۷/۵۱/۱)/ صفدی، خلیل، الوافی بالوفیات، ج۴، ص۱۹۷، به کوشش، س ددرینگ، بیروت، ۱۳۹۴ق/۱۹۷۴م.
[۴] زرکلی، خیرالدین (٢٠٠٢). الأعلام (به عربی). ج. ۷. بیروت: دارالعلم للملایین. ص. ۱۷۳./ ابن عماد حنبلی، عبدالحی (۱۹۸۶). شذرات الذهب. ج. ۶. دمشق: دار ابن کثیر. ص. ۵./ ابن حجر عسقلانی، احمد (۲۰۰۰). [الدرر الکامنه]. ج. ۴. حيدرآباد: دائرةالمعارف العثمانية. ص. ۲۱۰، شماره ۴۱۲۰.
[۵] التعلیق علی ایقاظ الهمم، ص ۹۳٫
[۶] ابن عابدین،الحاشیه (۱/۶۲) / لکنوی، النافع الکبیر (۹۳)
[۷] التعلیق الممجد علی مؤطا محمد. ص ۱۵۸
[۸] دارمی، عثمان بن سعید، ج۱، ص۱۴۴، الردعلی بشر المریسی، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، دارالکتب العلمیه./ عبدالقادر قرشی، الجواهرالمضیه، ج۱، ص۳۴۷، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق.
[۹] ابن عابدین، الحاشیه (۱/۷۴) / قرشی، الجواهر المضیة فی طبقات الحنفیة (۳۴۷)
[۱۰]محمد عبد الحى اللكنوى الهندي أبو الحسنات، الفوائد البهیة فی تراجم الحنفیة (۱۱۶).
[۱۱] البحر الرائق (۶/۹۳) / «رسم المفتی» (۱/۲۸).
[۱۲]محمد عبد الحى اللكنوى الهندي أبو الحسنات، الفوائد البهیة فی تراجم الحنفیة (۱۱۶)
[۱۳] ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۲۸، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه.
[۱۴] ابن عبدالبر، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، ج۱، ص۱۲۸
[۱۵] بخاری ۱۲۹۱/ الألباني، صحيح الجامع ۲۱۴۲
[۱۶] بخاری ۱۰۹
[۱۷] ظاهریه، خطی:العالم و المتعلم، ج۱، ص۴۳ ـ ۴۵، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م./ دارمی، عثمان بن سعید، ج۱، ص۱۲۷ ـ ۱۳۸، الردعلی بشر المریسی، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، دارالکتب العلمیه.
[۱۸] شافعی، محمد بن ادریس، الرساله، ج۱، ص۴۷۱ـ۴۷۶، جم، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م.
[۱۹] سرخسی، محمد بن احمد، ج۲، ص۱۰۵ به بعد،و ص۲۹۵ به بعد، اصول، به کوشش ابوالوفاافقانی، حیدرآبادکن، ۱۳۷۲ق./ شافعی، محمد بن ادریس، ج۱، ص۵۹۶ـ۵۹۸، الرساله، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م./ ابن منذر، محمد بن ابراهیم، ج۲، ص۲۸۹، الاشراف علی مذاهب اهل العلم، به کوشش محمد نجیب سراجالدین، قطر، ۱۴۰۶ ق/۱۹۶۸م./ بزودی، علی بن محمد، ج۳، ص۲۶۶ به بعد، اصول الفقه، در هامش کشف الاسرار (نک: علاءالدین بخاری)./
[۲۰] صیمری، حسین بن علی، ج۱، ص۲۴، اخبارابی هنیفه واصحابه، بیروت، ۱۴۰۵ق /۱۹۸۵م./ خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۶۸و۳۴۰، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق./ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۴۴ – ۱۴۵، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه.
[۲۱] خطیب بغدادی ،تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۴۰
[۲۲] ابن عبدالبر االاندلسي، حافظ ابو عمر یوسف ۱۴۱۷ ،االنتفاء فی فضائل الائمه الثلاثة الفقهاء ، به کوشش عبد الفتار ابوغده، بيروت، دارالبشائر الاسلامیه، ص۱۴۳/ بغدادی، خطیب۱۴۰۷ ،تاریخ بغداد، بيروت، دارالکتب العلميه، ج۱۳، ص۳۶۸ و ۳۴۰/ صیمری، حسین بن علی، ج۱، ص۲۴، اخبارابی هنیفه واصحابه، بیروت، ۱۴۰۵ق /۱۹۸۵م.
[۲۳] خوارزمی، ابوالموید محمد بن محمود، ج۲، ص۳۳۸، جامع مسانید ابی حنیفه، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق.
[۲۴] ابوالعلاء معری، رساله الغفران، به کوشش عائشه بنت الشاطی، قاهره، دارالمعارف.«سقط الزند»، ج۵، ص۱۹۵۶؛ قلقشندی، ج۱، ص۴۵۳
[۲۵] صيمري ص١٢، والخطيب في تاريخ بغداد ١٣/٣٤٦، والمزي في تهذيب الكمال ٢٩/٤٣٤، والذهبي في سير أعلام النبلاء ٦/٤٠٣، وقال الإمام الذهبي معلقا على كلام الإمام الشافعي: قلت: الإمامة في الفقه ودقائقه مسلمة إلى هذا الإمام، وهذا أمر لا شك فيه.
[۲۶] مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص۵۲۸، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، ۱۳۷۰ ق/۱۹۵۱ م./ صنعانی، عبدالرزاق، ج۱، ص۱۲۰، المصنف، به کوشش حبیب الرحمن اعظمی، بیروت ۱۴۰۳ق /۱۹۸۳م.
[۲۷] الطحاوي، شرح مشكل الآثار ۹/۲۱۲ / ابن كثير، إرشاد الفقيه ۲/۳۹۶ / أبو داود ۳۵۹۲/ شیبانی، أبو عبدالله أحمد بن محمد، مسند أحمد بن حنبل، محقق: الأرنؤوط، شعیب، مرشد، عادل، و دیگران، اشراف: ترکی، عبدالله بن عبد المحسن، ج ۳۶، ص ۳۳۳، ح ۲۲۰۰۷، مؤسسة الرسالة، بیروت، چاپ اول، ۱۴۲۱ق.
[۲۸] البيهقی، المدخل إلى السنن الكبرى، ص۴۰ (۴۰ – أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ قَالَ: سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَحْمَدَ بْنِ بَالَوَيْهِ، يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبَا بَكْرٍ مُحَمَّدَ بْنَ إِسْحَاقَ بْنِ خُزَيْمَةَ يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبَا بَكْرٍ الطَّبَرِيَّ يَقُولُ: سَمِعْتُ نُعَيْمَ بْنَ حَمَّادٍ يَقُولُ: سَمِعْتُ ابْنَ الْمُبَارَكِ يَقُولُ: سَمِعْتُ أَبَا حَنِيفَةَ يَقُولُ: § إِذَا جَاءَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَعَلَى الرَّأْسِ وَالْعَيْنِ…. )/ الصيمري، أخبار أبي حنيفة، ص۲۴/ ابن نصر في “فوائده” (۷۶) / ابن عبد البر في “الانتقاء” (ص۱۴۴)
[۲۹] الفُلَّاني، إيقاظ همم أولي الأبصار للاقتداء بسيد المهاجرين والأنصار، ص۷۰/ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۴۳-۱۴۴-۱۴۵، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه./ صیمری، حسین بن علی، ج۱، ص۲۴، اخبارابی هنیفه واصحابه، بیروت، ۱۴۰۵ق /۱۹۸۵م./ دارمی، عثمان بن سعید، ج۱، ص۱۲۵، الردعلی بشر المریسی، به کوشش محمد حامد فقی، بیروت، دارالکتب العلمیه./ الإحكام لابن حزم (۴/ ۵۷۳)، وانظر: المدخل للسنن الكبرى (ص۱۱۱)، الانتقاء لابن عبد البر (۱۴۴)، المبسوط للسرخسي (۱۱/ ۳)، المسودة (۳۰۲)، سير أعلام النبلاء (۶/ ۴۰۱)، التقرير والتحبير (۲/ ۴۱۵)، وغالب من كتب في مناقب أبي حنيفة نقل هذا الكلام.
[۳۰] خطیب بغدادی، تَارِيخُ بَغْدَادَ، ت بَشَّارَ، ج ۱۳ ص ۳۶۵ / أَخْرَجَ البَيْهَقِيُّ عَنْ يَحْيَى بْنَ الضُّرَيْسِ، يَقُولُ: شَهِدْتُ الثَّوْرِيَّ وَأَتَاهُ رَجُلٌ، فَقَالَ: مَا تَنْقِمُ عَلَى أَبِي حَنِيفَةَ؟: قَالَ: وَمَا لَهُ؟ قَالَ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: «آخُذُ بِكِتَابِ اللَّهِ، فَمَا لَمْ أَجِدْ فَبِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ – صَلََّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -، فِي كِتَابِ اللهِ وَلاَ سُنَّةَ رَسُولِهِ،….
[۳۱]الذهبی، مناقب أبي حنيفة، ص۲۰/ السیوطی، تبييض الصحيفة، ص۲۷، الخيرات الحسان في مناقب أبي حنيفة، ص ۳۵٫
[۳۲] الشافعي، أبو عبد الله محمد بن إدريس ، الرسالة، تحقيق احمد محمد شاكر ـ طبعة القاهرة ۱۳۵۸ هـ ۱۹۳۹م ، ص ۳۹٫
[۳۳] شافعی، محمد بن ادریس، ج۱، ص۴۶۰، الرساله، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م./ ابن عدی، عبدالله، ج۷، ص۲۴۷۵، الکامل فی ضعفاء الرجال، بیروت، ۱۹۸۵م./ مکی، موفق ابن احمد، ج۱، ص۸۹ـ۹۰، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ ق./ ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، ج۱، ص۱۴۲، الانتقا، من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت، دارالکتب العلمیه.
[۳۴] خوارزمی، ابوالموید محمد بن محمود، جامع مسانید ابی حنیفه، ص۳۹۶ و۵۵۴، جم، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق./ خوارزمی، ابوالموید محمد بن محمود، ج۱، ص۲۷۹، جامع مسانید ابی حنیفه، حیدرآباددکن، ۱۳۳۲ق.
[۳۵] خطیب بغدادی، احمد بن علی، ج۱۳، ص۳۵۲، تاریخ بغداد، قاهره، ۱۳۴۹ق.
[۳۶] الذهبی، مناقب أبي حنيفة، باب قوله في الرأي: ص۲۱ / الهیثمی، مناقب أبي حنيفة، الفصل الحادي عشر:ص ۳۵/ هذا رأيي، وهذا أحسن ما رأيت، فمن جاء برأي خلافه قبلناه
[۳۷] شافعی، محمد بن ادریس، ج۱، ص۴۹۴ به بعد، الرساله، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، ۱۳۵۸ق/۱۹۳۹م./ مکی، موفق ابن احمد، ج۲، ص۱۰۴، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد دکن، ۱۳۲۱ ق./ سرخسی، محمد بن احمد، ج۲، ص۱۴و۹۱، اصول، به کوشش ابوالوفاافقانی، حیدرآبادکن، ۱۳۷۲ق./ بزودی، علی بن محمد، ج۱، ص۴۶، ، ج۴، ص۱۰، اصول الفقه، در هامش کشف الاسرار (نک: علاءالدین بخاری)./
[۳۸] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۳۲ به بعد، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م.
[۳۹] ابن عبدالبر، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء ص۱۴۵، / ابن قیم، اعلام الموقعین ج ۲، ص ۳۰۹ / ابن عابدین در حاشیه اش بر «البحر الرائق» ج ۶، ص ۲۹۳ و در «رسم المفتى»، ج ۷، ص ۲۹ و ۳۰ و / شعرانى، العهود المحمّدیه، ص ۶۳۴ / الدهلوي في “الإنصاف” (ص۱۰۴) /
[۴۰] ابن عبدالبر، الانتقاء فی فضائل الثلاثه الفقهاء (۱۴۵) / ابن قیم در «اعلام الموقعین» (۲/۳۰۹) / ابن عابدین در «حاشیه» «البحر الرائق» (۶/۲۹۳) / شعرانی در «المیزان» (۱/۵۵) / ابن قُطْلوبُغا في “تاج التراجم” (ص۹۲) / صدر الدين علي بن علي بن أبي العز الحنفي في “شرح مشكلات الهداية” (۲/۵۴۱)/ روایت سوم را عباس الدوری در «التاریخ» ابن معین (۶/۷۷/۱) با سند صحیح از زفر آورده است. و ابن قیم به صحت آن از ابویوسف یقین دارد.
[۴۱] ابن عبدالهادی در «ارشاد السالک» (۲۲۷/۱) نسبت آن را به امام مالک صحیح دانسته است. ابن عبدالبر در «الجامع» (۲/۹۱) و ابن حزم در «اصول الأحکام» (۶/۱۴۵) آن را به عقبة و مجاهد نسبت دادهاند. اما تقیالدین سبکی در «الفتاوی» (۱/۱۴۸) آن را به ابن عباس نسبت داده و تحسین نموده است و در آخر گفته است: این گفته را مجاهد از ابن عباس و مالک از مجاهد گرفته است. و بعد از آنها امام احمد این سخن را فراگرفت و همواره آن را تکرار میکرد. «مسائل الامام احمد» (۲۷۶ )
[۴۲] بخاری، محمدبن اسماعیل، التاریخ الکبیر، حیدرآباد دکن، ۱۳۹۸ ق/ ۱۹۷۸م. ج۴، ص۸۱/ ابن ابی حاتم، ج۴، ص۴۴۹/ مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال، نسخة خطی کتابخانة احمد ثالث، شم ۲۸۴۸.ج۱۸، ص۱۲۸-۱۳۰
[۴۳] ابن عبدالبر در «الانتقاء فی فضائل الثلاثه الفقهاء» (۱۴۵)، ابن قیم در «اعلام الموقعین» (۲/۳۰۹) نیز ج۲، ص۱۱۲ و۲۰۱ / ابن عابدین در «حاشیه» «البحر الرائق» (۶/۲۹۳) / شعرانی در «المیزان» (۱/۵۵) و روایت سوم را عباس الدوری در «التاریخ» ابن معین (۶/۷۷/۱) با سند صحیح از زفر آورده است. و ابن قیم به صحت آن از ابویوسف یقین دارد.
[۴۴] القحطاني، محمد عبد الله، البيان والتفصيل في وجوب معرفة الدليل، ص۱۴۰/ الدهلوي، الإنصاف، ص۱۰۴
[۴۵] الفلانی، الایقاظ، ص ۵۰
[۴۶] ظاهریه، خطی: العالم و المتعلم، ج۱، ص۳۲ به بعد، به کوشش محمد رواس قله جی و عبدالوهاب هندی ندوی، حلب، ۱۳۹۲ق/۱۹۷۲ م.
[۴۷] ابوحنیفه، الفقه الاکبر، ضمن «شرح الفقه الاکبر» الفقه الاکبر، ج۱، ص۶-۷، منسوب به همو، قاهره، مکتبه محمد علی صبیح واولاده.