همراه جماعت شو، مومن نظاره گر و تماشاچی وجود ندارد
به قلم : شيخ ناصر بن حمد الفهد
ترجمه: ا. حسینی
( اولین قدم بعد از ایمان به الله «اهل جماعت شدن» است، یعنی شخص باید همراه اولین دارالاسلامی باشد که دارای رهبری واحدی است و قبل از همه تشکیل شده است؛ زمانی که شخص مومن این مرحله را پشت سر گذاشت و از تمام فرقه بازها و حزب سازهای ذلیل و بی ابهت و خنثی شده دوری و کناره گیری کرد آنوقت اگر صداقت داشته باشد بر اساس توانائی هایی که در خود می بیند می تواند در جماعت وظیفه ای برای خودش پیدا کند، بخصوص امروزه که کفار سکولار خارجی و بومی به عقاید و فرهنگ و سرزمینهای اسلامی یورش آورده اند، در زیر داستانی را برای شما ذکر می کنیم که نشان می دهد مومن نظاره گر و خنثی شده وجود ندارد.)
يکي از برادران به من مي گفت: تصميم گرفتم به اسلام خدمت کنم اما نمي توانم.
گفتم: چطور؟
گفت: حافظه و درکم در پايين بودن با هم مسابقه مي دهند، به اين خاطر نمي توانم متون را حفظ و کسب علم کنم.
گفتم: آيا خدمت به اسلام فقط محدود در اين کار است؟
گفت: پس چه کار کنم؟
گفتم: الحمد لله، درها باز است، طلب علم، جهاد، امر به معروف و نهي از منکر، دعوت، سخنراني و ديگر راه ها، کسي که يک کار را نتواند انجام دهد کار ديگر را مي تواند انجام دهد، چه بسا يک شخص عامي بتواند جهاد کند ولي يک عالم نتواند، و چه بسا منکري که يک شخص نهي کننده از منکر دفع مي کند نوشته هاي يک طالب علم نتواند دفع کند، در واقع هر کدام از آنها ديگري را کامل مي کنند.
گفت: من هيچ کدام از اين کارها را نمي توانم انجام دهم!
گفتم: اين حرفت مرا به ياد قصه اي مي اندازد…
گفت: چه قصه اي؟
گفتم: نقل مي کنند که – البته با مسئوليت راويان -: “همچنين” از طرف اديبان و شاعران مورد بي توجهي و کم لطفي واقع مي شد، به همين خاطر از او نه در شعر و نه در نثر يادي نمي کردند، و مي گفتند: کلمه اي است که نزد علما و شرح نويسان و پاورقي نويسان استفاده مي شود، و ارزش زيبايي بخشي در جمله را ندارد، بلکه اگر در هر قطعه ادبي به کار رود آنرا از شکل مي اندازد، اينگونه شد که درها به روي ” همچنين ” بسته شد…
تا جايي که يکي از شعرا گفت:
رب ورقاء هتوفٍ في الضحى ذات شجوٍ صدحت في فنـَنِ
چه بسا کبوتري در غروبي غم انگيز در ميان شاخسار فرياد غم سر دهد
ذكرت إلفاً و دهراً سلـفـاً فبكت حزناً فـهاجت حَزَني
و يادي از دوست و يار ديرينش کرد و از اندوه گريست و مرا نيز اندوهگين کرد
و لـقـد تشكو فما أفهمها و لـقـد أشكو فما تفهمني
و شکوه و ناله کرد ولي منظورش را نداستم و من نيز شکوه و ناله ميکردم ولي او نيز منظورم را نفهميد
غيـر أني بالجوى أعـرفهـا وهي ” أيضاً ” بـالجوى تعرفني
فقط اينکه من او را با سوز و غمش مي شناسم و ” همچنين ” او مرا با سوز و ناله ام مي شناسد
اينجا بود که اديبان گفتند: ” همچنين ” را در جايي به کار برد که چيزي ديگري نمي توانست جايش را پر کند، و شيريني و لطافت و هيجاني به سخن بخشيد که قابل وصف نيست!
و همانطور که مي بيني ” همچنين ” در اينجا، همان ” همچنين ” ـي است که مورد بي توجهي واقع مي شد، با همان حروف و همان وزن و بدون هيچ تغييري، ولي چون در مکان مناسب قرار گرفت شيريني به سخن بخشيد که از ديگر کلمات بيشتر بود، پس مشکل در ” همچنين ” نيست بلکه در جايگاه و مکانش است!
و هر گاه که مسلمان در کارش صداقت داشته باشد الله کارش را برايش آسان مي گرداند، و کسي که صادقانه بخواهد به اسلام خدمت کند مي داند که چگونه اين کار را انجام دهد.
يکي از برادران خواست که برود به جهاد في سبيل الله، پس تو سري خوردگان او را سرزنش کردند، بعضي گفتند: طالب علم هم نيستي که با علمت به آنها نفع برساني، ديگران گفتند: فرمانده و مدير خوبي هم نيستي که برايشان فرماندهي کني، بعضي ديگر گفتند: آموزش ديده هم نيستي پس وبال گردنشان مي شوي، و بسيار از اين قبيل حرفها گفتند و برادرمان هم گوش مي داد…
وقتي حرف هايشان تمام شد، کمي با خود فکر کرد و سپس به آنها گفت:
مگر نه اين است که مجاهدين از مين هاي کاشته شده رنج مي برند؟
گفتند: بله!
گفت: پس اگر نفعي برايشان نداشته باشم، مي توانند مرا براي از بين بردن مين ها به کار ببرند